کتاب المشاعر، دوره دوم، الفاتحه، المشعر الرابع، جلسه 8
جلسه
۸
از
۱۱
بعد از اثبات ادعای اصالت الوجود و بیان هشت شاهد و دلیل به اشکالات وارده به این ادعا پرداخته شد. هفت اشکال طرح میشود که در این جلسه اشکال چهارم تا اشکال هفتم را حضرت استاد ذکر و هریک را پاسخ میدهند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
{\large «سؤال: ان کان الوجود فی الأعیان صفة موجودة للماهیّة فهی قابلة له، و القابل وجوده قبل وجود المقبول، فیتقدّم الوجود علی الوجود. جواب:».}\\
دانشپژوه: عبارت
{\large «و قال أيضا في التعليقات: إذا سئل: هل الوجود موجود»}
را نخواندیم!\\
استاد: آنها را نمیخواستیم بخوانیم. اصل سؤال و جواب را خواندیم. اشکال چهارمی که بر اصالت وجود در کتاب مشاعر ذکر شده این است که اگر وجود در خارج باشد یعنی وجود اصیل باشد، به یقین وجود صفت است و قهراً یک صفت عدمی نیست، یک صفت وجودی است؛ یعنی ماهیت میشود موصوف و وجود میشود صفت. مثلاً میگوییم: «انسان هست»، «درخت هست» که درخت موصوف و «هست» صفت است و فرض این است که وجود و هستی در خارج صفت برای این موصوف است. طبیعی است که موصوف قابل است، صفت مقبول است. پس قهراً باید ماهیت قبل از وجود موجود باشد. ماهیت بخواهد قبل از وجود موجود باشد، یا به همین وجودی که صفت اوست موجود است یا به یک وجود دیگر. اگر به همین وجود موجود باشد، لازم میآید تقدم شیء بر نفس. اگر به یک وجود دیگری موجود باشد، اولاً آن وجود، وجودِ این ماهیت نیست. ثانیاً نقل کلام میکنیم به آن وجود. آن وجود دیگر چون در خارج موجود است، صفت است و ماهیتی موصوف اوست یا همین ماهیت موصوف اوست. پس ماهیت قبل از آن وجودِ دیگر باید موجود باشد یا به همان وجود دیگر موجود است که دور است، یا به وجود دیگر موجود است و هکذا یتسلسل. دور است یعنی ملاک دور، یعنی تقدم شیء بر خودش.\\
این خلاصۀ اشکال چهارم بود. جواب مرحوم صدرالمتألهین جواب روشنی است. صدرا میفرماید: وجود دو گونه است؛ وجود بیماهیت مثل خدا، و وجود باماهیت مثل درخت، انسان، یعنی ممکنات. در وجود بیماهیت که اصلاً این اشکال مطرح نیست، واضح است وقتی یک وجودی در خارج باشد ماهیت هم نداشته باشد صفت نیست، موصوف ندارد، قابل و مقبول مطرح نیست، میرسیم به وجود ممکنات. در وجود دارای ماهیت، جواب این است که نسبت بین وجود و ماهیت در خارج اتحاد است نه ارتباط. وجود برای ماهیت کون تام است نه کون ناقص.\\
به دیگر سخن: وجود از عوارض تحلیلی است برای ماهیت، نه از عوارض ترکیبی و لذاست که اتصاف ماهیت به وجود در خارج نیست، در ذهن هم نیست. پس کجاست؟\\
در ظرف تحلیل عقل است. نه در خارج است نه در ذهن است بلکه در ظرف تحلیل عقل است؛ یعنی عقل میتواند ـ دقت کنید عبارت من را! ـ عقل میتواند با سختی ماهیت را ببیند و وجود را با او و در او نبیند. چه گفتم؟\\
ماهیت را ببیند و وجود را با او و در او نبیند. نه ببیند وجود نیست!\\
این دو تا مطلب است.
{\large «عدم الرؤیة»}
غیر از
{\large «رؤیة العدم»}
است. ادعای ما عدم رؤیت است نه رؤیت عدم. عقل این هنر را دارد که در آن تحلیلات عمیقِ عمیقِ عمیق، انسان را ببیند، درخت را ببیند، وجود را در او نبیند. همان جا که میگفتیم:
{\large «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة 1»،}
آن ظرف، ظرف تحلیل است. وگرنه وجود و ماهیت در موجودات دارای ماهیت همیشه باهم است، چه در ذهن چه در خارج. در مقام تحلیل هم باهم است، اما من میتوانم ماهیت را ببینم وجود را نبینم. این کار سختی است، ولی بالاخره عقل به این رتبه میتواند دست بیابد.\\
پس در ظرف خارج اتصافی نیست، در ظرف ذهن اتصافی نیست، در مقام اتصاف هم تحلیل عقلی ماهیت را از وجود جدا میکند، وگرنه آنجا هم باز اتحاد است و به هر حال، ارتباط اتحاد است، ارتباط نیست. وجود از عوارض تحلیلی است، از عوارض ترکیبی نیست تا بگویید قابلی است و مقبولی است و قبولی است. این بنده خدا چه خیالی کرده است؟\\
این بنده خدا میگوید این آب گرم نبود، گذاشتیم روی آتش گرم شد، فرض کرده ارتباط ماهیت و وجود هم اینجوری است. انسان موجود نبود، بعد وجود را قبول کرد، نه، اینگونه نیست وجود و ماهیت در خارج متحد است.\\
دلیلی که فیلسوفان دارند، تعبیر دقیقی است که میگویند وجود کون الماهیة است، نه
{\large «کون شیء للماهیة».}
هلیت، هلیت بسیطه است هلیت، هلیت مرکبه نیست. این اشکال و جواب چهارم بود.\\
{\large «سؤال: ان کان الوجود فی الأعیان صفة موجودة للماهیّة»،}
اگر وجود در خارج صفتی باشد موجود برای ماهیت،
{\large «فهی قابلة له»،}
پس وجود قابل ماهیت است.
{\large «و القابل وجوده قبل وجود المقبول»،}
قابل وجودش قبل از وجود مقبول است.
{\large «فیتقدّم الوجود علی الوجود»،}
پس متقدم میشود وجود بر وجود که این در حقیقت اشکال کامل تقریر نشد. من کامل تقریر کردم که این ماهیت که میخواهد قبل از وجود موجود باشد به چه وجودی موجود است؟\\
به همین وجودی که صفت خود اوست؟\\
این تقدم شیء بر نفس است. به یک وجود دیگر، نقل کلام در او میکنیم، یا تقدم شیء بر نفس است یا تسلسل.\\
{\large «جواب: کون الوجود متحقّقاً فی الأعیان فیما له ماهیة»،}
بودن وجود متحقق در خارج البته در آنچه که دارای ماهیت است. خود این یک نکتۀ پیشینی بود. گفتیم وجود در واقع دو گونه است: وجود خدا اصیل است و اصلاً ماهیت ندارد. بحث در آن چیزهایی است که وجود دارد و ماهیت هم دارد. بودنِ وجود متحقق در اعیان در آنچه که برای او ماهیت است اقتضاء نمیکند قابلیت ماهیت را برای وجود
{\large «لا یقتضی قابلیّة الماهیّة له»،}
چرا؟\\
چون نسبت بین این دو اتحادی است نه ارتباطی،
{\large «اذ النسبة بینهما اتّحادیّة لا ارتباطیّة»،}
و اتصاف ماهیت به وجود این است و جز این نیست، میبوده باشد در ظرف تحلیل نه حتی در ذهن. در ذهن هم اینها متحدند.
{\large «و اتّصاف الماهیّة بالوجود انّما یکون فی ظرف التحلیل اذ الوجود من العوارض التحلیلیّة للماهیّة»،}
زیرا وجود از عوارض تحلیلی برای ماهیت است. هم قبلاً گذشت، هم
{\large «کما سبق و سیجیء زیادة ایضاح»،}
بعداً خواهد آمد.\\
آمدیم سراغ اشکال و جواب پنجم:
{\large «سؤال: ان کان الوجود موجوداً».}
اشکال پنجم این است که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد، سه صورت بیشتر ندارد؛ یا قبل از ماهیت موجود است، یا بعد از ماهیت موجود است، یا با ماهیت موجود است. تصویر عقلیاش هم همین است؛ یا اول وجود است بعد ماهیت، یا اول ماهیت است بعد وجود. یا وجود و ماهیت باهم هستند. هر سه صورت باطل است، پس عینی بودن وجود باطل است، اصلی بودن وجود باطل است!\\
یک مقدمه عرض کنم، این مقدمه را الآن دانستید، فقط برای اینکه روشنتر بشود: تعدادی از پیشینیان وجود را صفت ماهیت میگرفتند. میگفتیم: انسانِ موجود، درختِ موجود، حجرِ موجود. موجود صفت میشد، وجود میشد صفت. نگاه این بود. این مطلب در ذهن شما باشد، حالا برویم سراغ اشکال.\\
دست من را اگر نگاه کنید، میگویید این سه صورت هست، ماهیت آمد، بعد وجود آمد یا نه، وجود آمد بعد ماهیت آمد، یا نه باهم آمدند، یا وجود اول ماهیت دوم، یا ماهیت اول وجود دوم، یا باهم، هر سه را میگوید باطل است. اما اینکه وجود بیاید بعد بخواهد ماهیت بیاید، میگوید صفت آمده بدون موصوف. مگر شما نمیگویید انسانِ موجود، درختِ موجود، سنگ موجود؟\\
چگونه میشود
{\large «موجودٌ»}
به عنوان صفت بیاید و حال اینکه هنوز موضوع نیامده است؟\\
این نمیشود.\\
بگویی اول ماهیت آمد بعد وجود آمد، اشکال دارد. اشکالش را در اشکال قبل گفتیم که اگر بخواهد اول ماهیت بیاید بعد وجود بیاید لازم میآید ما یک ماهیتی داشته باشیم که با اینکه موجود نیست باشد. میپرسیم این بودنش با چه وجودی است، با همین وجودی که هنوز نیامده یا با یک وجودی دیگر؟\\
علی القاعده باید وجودی دیگر باشد، چون این وجود هنوز نیامده است. نقل کلام میکنیم در آن وجود. آن وجود هم فرض این است که بعد از یک ماهیت است. آن ماهیت هم باید موجود باشد به وجودی. پس نقل کلام میکنیم به آن موجود سوم و هکذا یتسلسل.\\
این دو فرض باطل شد. فرض سوم این است که این ماهیت و این وجود با هم آمده باشند. میگوید این هم باطل است. میگوییم این چرا باطل است؟\\
میگوید چون در این فرض لازم میآید که ماهیت
{\large «مع الوجود»}
موجود باشد نه
{\large «بالوجود».}
شما اصالة الوجودیها ادعایتان این است که ماهیت بالوجود موجود است و حال اینکه این بالوجود نشد، شد
{\large «مع الوجود».}
دو چیز است باهم آمده، یکی ماهیت است یکی وجود است. ماهیت بالوجود موجود نشد، مع الوجود موجود شد. اگر مع الوجود موجود شد، اصالت وجود نیست.
چه میخواهد نتیجه بگیرد؟\\
میگوید اگر وجود اصیل باشد یا باید قبل از ماهیت یا بعد از ماهیت یا با ماهیت موجود باشد، هر سه باطل است پس وجود اصیل نیست. این را میخواهند استنتاج کند و نتیجه بگیرد.\\
جواب مرحوم ملاصدرا روشن است؛ میگوید باز مشکل ما این است که رابطۀ وجود و ماهیت را نفهمیدید. رابطۀ وجود و ماهیت اتحادی است نه ارتباطی. اصلاً در خارج دو چیز نیست، یک چیز است. همان را میگوییم ماهیت، همان را میگوییم وجود. الآن گفتم که وجود
{\large «کون الماهیة»}
است، نه
{\large «کون الشیء بالماهیة»،}
بنابراین نه تقدمی است نه تأخری است نه معیّتی. معیّتی هم نیست. چرا معیّت نیست؟\\
به همان ملاک که هیچ چیزی بر خودش مقدم نمیشود، هیچ چیزی از خودش مؤخر نمیشود، هیچ چیزی با خودش موجود نمیشود. معنا ندارد من خودم با خودم موجود هستم، یعنی دو تا هستم؟\\
من یکی هستم.\\
وقتی مرحوم صدرالمتألهین میفرماید: مگر من یکی دو تا هستم که تقدم و تأخری باشد، یک اشکال به ذهن میرسد در این
{\large «سؤال و اشکال»}
یک جواب عجیب، مرحوم ملاصدرا در فلسفه اسلامی متخصص عجیبی است، یعنی بسیار به همه مباحث اشراف دارد.\\
مستشکل به صدرا میگوید که شما یک اصطلاحی قبلاً داشتید و گفتید تقرّر ماهوی. این را که یادتان نرفته است؟\\
دانشجوی فلسفه باید اصطلاحات را با معانیشان بلد باشد. شما یک اصطلاح دیگری داشتید میگفتید
{\large «التقدّم بالتجوهر»!}\\
8 قسم یا 9 قسم تقدم داریم که عرف مردم سه چهار تا را بیشتر بلد نیستند. فیلسوف است که باقی اقسام تقدم را کشف میکند. یکیاش تقدم بالتجوهر است.\\
به دیگر سخن: ما یک اصطلاحی داشتیم تحت عنوان مراتب طولی ماهیت. یادتان که نرفته است؟\\
حفظ هستید تقدم را یا نه؟\\
مثل اینکه بنده مینویسم:
{\large «الشیء»،}
ـ میخواهیم مراتبش را بنویسیم ـ
{\large «الشیء قرّر فأمکن فاحتاج فاوجب فوجب فاوجد فوجد فثبت»،}
به این میگوییم مراتب طولی ماهیت. کجای این بحث در فلسفه میشود؟\\
جایی که میخواهیم بگوییم مناط و معیار احتیاج معلول به علت، حدوث است یا امکان است. اگر هر کدام باشد حرف متکلم حرف فیلسوف است. حالا اگر امکان است، امکان ذاتی است یا امکان فقری است؟\\
آنجا سه تا نظر داشتیم؛ نظرها در حقیقت پنج یا شش تاست، سه تایش تا حالا بیشتر گفته میشود.\\
شما میگویید:
{\large «الشیء قرّر»،}
یعنی
{\large «ثبت».}
{\large «ثبت»،}
یعنی
{\large «وجد».}
شما وجودت اینجاست،
{\large «فوجد»،}
اینجاست و حال اینکه اینجا هم یک
{\large «وجد»}
دارید. پس چه کسی گفته وجود عارض بر ماهیت نیست؟\\
ماهیت اینجا مقرر میشود، چون نسبتش به وجود و عدم مساوی است، ممکن میشود. تا ممکن شد، برای تحقق محتاج میشود. احتیاج باعث ایجاب علت میشود. با ایجاب علت، وجوب پیدا میکند. به مرحله ضرورت ثابت که رسید، حالا ایجاد میشود. با ایجاد علت، وجود پیدا میکند. وجود اینجاست، یک دو سه چهار پنج شش هفت، وجود در مرحلۀ هفتم است و تقرر ماهوی و ثبوت ماهوی در مرحلۀ اول است.
{\large «الشیء قرّر».}
وجود اینجاست، ثبوت اینجاست.\\
پس میتوانیم به راحتی بگوییم
{\large «الوجود عارض علی الماهیة»،}
چرا؟\\
چون الماهیة اینجاست، الوجود اینجا. این الوجود میخواهد عارض بشود بر ماهیت، چه اشکالی دارد؟\\
چرا شما میگویید ماهیت معروض و موصوف نیست و وجود صفت و عارض نیست؟\\
با اینکه فیلسوفان در تقرر ماهوی و بحث مراتب وجودی ماهیت و بحث تقدم بالتجوهر همین حرف را زدند و گفتند که ماهیت مقدم است، وجود مؤخر است.\\
جواب ملاصدرا روی این است میفرماید: همه این بحثها در مرحلۀ تحلیل است. لذا اسم این را گذاشتند تقرر ماهوی، نگفتند وجود الماهیة. یعنی چه؟\\
یعنی ذهن آنگاه که به تحلیل عمیق بنشیند، این هنر را دارد که در عین اینکه وجود و ماهیت در هم تنیده است. ما یک عکسی در منزل داریم این عکس از مرحوم امام و مقام معظم رهبری است یک دانه عکس است، شما از این طرف نگاه میکنید میبینید که مرحوم امام است فقط. از این طرف نگاه میکنی میبینید که مقام معظم رهبری است.\\ یعنی قشنگ این عکسهای دوچهرهای است. وسط مخلوط است. من دیدم بعضیها مینویسند فاطمه، بعد از داخل همین مثلاً یک علی درمیآورد که میخواهد بگوید ایندو تا یکی هستند. من نقاشیام خوب نیست، ماهیت حالا مثلاً اینجوری میکنیم، این حقیقت ماهیت و وجود است که در هم تنیده است اتحاد است، هر کجا باشد؛ یعنی در خارج باشد، در ذهن باشد، در تصور باشد، در تصدیق باشد، در عالم مثال باشد و در عالم عقل باشد.\\
حالا یک تعبیری جناب شیخ اشراق دارد که
{\large «النفس و ما فوقها إنّیات صرفة و وجودات محضة 2»،}
آن هم گفتند مبالغه میگوید،
وگرنه ماسوی الله ماهیت است هر چه میخواهد باشد و این ماهیت و وجود در هم تنیده است. ولی قدرت خداست، این ذهن آدمی است که این قدرت را دارد که بیاید در ذهن دقت کند در تحلیل، نه در مقام تصور. در تحلیل میبیند که انسان
{\large «من حیث هو لیس الا هو لا موجودة و لا معدومة».}
به این میگوییم تقرر ماهوی. به این میگوییم ثبوت ماهوی. یعنی همان مرحلهای که من میتوانم ماهیت را از وجود جدا کنم، یک نکته گفتم، میگفتم که دقت کنید که باز در امتحان آمد نگویید نیامده، نگفتید!\\
اینکه من در مقام تحلیل، ماهیت را از وجود جدا میکنم، یعنی ماهیت را میبینم و وجود را لحاظ نمیکنم. لحاظ نمیکنم این است:
{\large «عدم اللحاظ»،}
نه
{\large «لحاظ العدم»!}\\
این محال است، لحاظ عدم محال است. اینکه من ماهیت را ببینم و لحاظ کنم عدم در او نباشد یعنی ببینم عدم در او نیست، این محال است. اینکه ماهیت را ببینم روی خود ماهیت زوم کنم وجود را در نظر نگیرم، این درست است. عدم لحاظ است. در این مرحلۀ عدم لحاظ میگوییم تقرر ماهوی است، بهخاطر همان مرحله است که ما ماهیت را اینجا مینشانیم، دقت کنید!\\
اینجا که ماهیت را نشاندیم، میبینیم که وجود در این نیست. عدم چه؟\\
عدم هم در آن نیست. نبود وجود و عدم در او، تساوی نسبت اسمش چیست؟\\
امکان. تا امکان آمد، احتیاج میآید. تا احتیاج آمد برای اینکه از احتیاج خارج بشود ضرورت میآید. اسمش را در فلسفه میگوییم ضرورت علّی معلولی. ضرورت به فاعل نسبت داده بشود ایجاد است. به قابل نسبت داشته بشود وجود است. تا ضرورت نیاید ایجاد است. تا ایجاد نباشد وجود نیست.\\
همه اینها زماناً باهم است. بحث، بحث تأخر زمانی نیست. این را میگوییم تقدم و تأخر رتبی، تقدم و تأخر زمانی نیست. صدرا میفرماید: در حقیقت عارضیت وجود برای ماهیت، با اینکه وجود و ماهیت متحد هستند و دارای اتحاد هستند این در حقیقت به همین معناست که خدمت شما عرض کردیم. مراد از تقدم، تقدم خارجی در هیچ موطنی از مواطن نیست.
سؤال را ببینید، یک مقدار عبارت را سریعتر میخوانیم:
{\large «سؤال: ان کان الوجود موجوداً»،}
اگر وجود موجود باشد،
{\large «فامّا أن یتقدّم علی الماهیّة أو یتأخّر أو یکونا معاً»،}
یا مقدم است یا مأخر است یا با هم هستند.
{\large «فعلی الأوّل»،}
یعنی چه؟\\
یعنی مقدم باشد
{\large «یلزم حصوله مستقلاً دون الماهیّة»،}
لازم میآید که وجود مستقلاً باشد ماهیت نباشد و حال اینکه به نظر قدما وجود صفت است، نمیشود صفت باشد بدون موصوف.\\
{\large «فیلزم تقدّم الصفة علی موصوفها و تحقّقه بدونها»،}
لازم میآید تحقق صفت بر موصوفش و تحقق موصوف بدون صفت.
{\large «و علی الثانی»،}
اول ماهیت باشد، این مشکلش همان مشکلی است که در اشکال قبل گفتیم،
{\large «یلزم أن یکون الماهیّة موجودة قبله»،}
ماهیت قبل از وجود موجود باشد،
{\large «و یلزم التسلسل»،}
چون ماهیت بالاخره باید به وجود موجود باشد و قهراً به یک وجود دیگر، چون وجودش که هنوز نیامده است. نقل کلام میکنیم در آن وجود. باز او هم هنوز فرض این است که نیامده، ماهیت قبلش است، نقل میکنیم در وجود سوم و هکذا.\\
{\large «و علی الثالث، یلزم أن تکون الماهیّة موجودة معه لا به»،}
لازم میآید ماهیت موجود باشد با وجود نه به وجود. اگر با وجود است نه به وجود،
{\large «فلها وجود آخر»،}
پس نیاز به یک وجود دیگری دارد که به او موجود باشد،
{\large «فیلزم ما مرّ»،}
لازم میآید آنچه که گذشت یعنی همان تسلسل.
{\large «فبطلان التوالی بأسرها مستلزم لبطلان المقدّم»،}
بطلان این تالیها همهاش مستلزم بطلان مقدم است. این خلاصه اشکال بود.\\
{\large «جواب: قد مرّ انّ اتّصاف الماهیة بالوجود أمر عقلیّ»،}
اتصاف ماهیت به وجود گذشت که امر عقلی است.
{\large «لیس کاتّصاف الشیء بالعوارض الخارجیّة کالجسم بالبیاض»،}
این مثل اتصاف شیء به عوارض خارجیه مثل جسم به سفیدی، آب به گرما نیست.
{\large «حتّی یکون لکلّ منهما ثبوت آخر»،}
تا هر کدامشان یک ثبوتی داشته باشد،
{\large «لیتصوّر بینهما هذه الشقوق الثلاث»،}
تا اینکه این شقوق سهگانه تصویر بشود. شقوق سهگانه چه بود؟\\
{\large «من التقدّم و التأخر و المعیّة»،}
بنابراین
{\large «فلا تقدّم و لا تأخّر لأحدهما علی الآخر»،}
تقدم و تأخری نیست
{\large «و یا معّیة أیضاً»،}
معیّت هم نیست چرا؟\\
{\large «اذ الشیء لا یتقدم علی نفسه و لا یتأخّر و لا یکون أضاً معه»،}
شیء نه تقدم بر نفس دارد نه تأخر بر نفس دارد نه با خودش است. من نه خودم بر خودم مقدم هستم، نه خودم از خودم مؤخر هستم، نه خودم با خودم هستم.\\
این
{\large «و عارضیّة»،}
جواب آن اشکالی است که پای تخته توضیح دادم.
{\large «و عارضیّة الوجود للماهیّة»،}
عارضیت وجود بر ماهیت در حقیقت این است که
{\large «انّ للعقل أن یلاحظ الماهیّة من حیث هی هی مجرّدة عن الوجود»،}
عقل میتواند البته با سختی. تعبیر مرحوم حاجی سبزواری این است:
{\large «و تعمّل شدید من العقل 3»،}
تعمّل یعنی خیلی باید زور بزند تا این را بتواند ماهیت بیوجود را ببیند. عقل میتواند ملاحظه کند ماهیت را
{\large «من حیث هی هی»،}
مجرد از وجود و برهنه از وجود
{\large «فحینئذ یجد الوجود خارجاً عنه»،}
در این هنگام در زمان ملاحظه عقل وجود را خارج از ماهیت میبیند.\\
عبارت شما
{\large«عنه»}
است یا
{\large «عنها»؟}\\
دانشپژوه:
{\large «عنه»}
است.\\
استاد:
{\large «عنه»،}
است.
{\large «فحینئذ یجد الوجود خارجاً عنه»،}
نباید
{\large «عنه»}
باشد به ماهیت میخورد و علی القاعده باید
{\large «عنها»}
باشد. حالا
{\large «فلو اعید السؤال فی النسبة بینهما عند التجرید بحسب الذهن، یقال:»،}
اگر دو مرتبه شما سؤال کنید که نسبت بین این دو در هنگام تجرید به حسب ذهن چیست؟\\
اینجور میگوییم که
{\large «هما بحسب التحلیل معان فی الوجود»،}
بله در آن مقام تحلیل، این دو تا باهم هستند در وجود.
{\large «معان»،}
اشتباه نشود، جمع
{\large «مع»}
است یعنی باهم، یعنی توأمان. این را بعداً
{\large «معانٍ»}
نخوانید به معنی معانی و دنبال الفاظ بگردید.
{\large «هما بحسب التحلیل معانِ فی الوجود:»،}
این دو تا تحلیلاً باهم هستند در وجود
{\large «بمعنی انّ الوجود»،}
معنایش این است که وجود
{\large «بنفسه أو بجاعله موجود»،}
وجود یا خودش موجود است، (خدا) یا به وسیله جاعلش موجود است (ممکن)،
{\large «و الماهیّة بحسب نفسها و اعتبار تجری العقل ایّاها»،}
و ماهیت به حسب ذاتش یا به حسب تجرید عقل او را از همه وجودات
{\large «عن کافّة الوجودات، لها نحو من الثبوت»،}
برای او یک نحوهای از ثبوت است. کنارش مینویسید
{\large «المعبّر عنه بالتقرر الماهوی»،}
به این ثبوت میگوییم تقرر ماهوی
{\large «کما سیجیء بیانه»،}
بعداً باید بحث تقرر ماهوی را داشته باشیم.
{\large «و الحاصل انّ کونهما معاً فی الواقع عبارة عن کون الوجود بذاته موجوداً»،}
حاصل این است که اگر میگوییم وجود و ماهیت در واقع و در آن ظرف تحلیل باهم هستند، یعنی وجود بذاته موجود است، چون اصیل است.
{\large «و الماهیّة متّحدة به و موجودة بنفسه لا بغیره»،}
و ماهیت هم متحد است به وجود و موجود است به نفس وجود، به خود وجود، نه به غیر وجود.
{\large «فالفاعل اذا أفاد الماهیّة»،}
بنابراین جاعل و فاعل هر گاه بخواهد ماهیت را جعل کند،
{\large «أفاد وجودها»،}
وجودش را جعل میکند. چه بود آن عبارت بلند جناب ابن سینا؟\\
{\large «ما جَعَلَ اللَّهُ الْمِشْمِشَةَ مِشْمِشَةً بَلْ اوْجَدَها 4»،}
{\large «و اذا أفاد الوجود أفاد بنفسه»،}
اما وقتی بخواهد وجود را افاده کند، خود وجود را افاده میکند. بخواهد مشمشه درست کند، وجود مشمشه را باید ایجاد کند. بخواهد وجود مشمشه را ایجاد کند چیزی ضمیمهاش نمیشود، خود وجود ایجاد میشود.
{\large «فوجود کلّ شیء هو فی ذاته مصداق لحمل ماهیّة ذلک الشیء علیه»،}
وجود هر چیزی در ذاتش مصداق حمل ماهیت همان شیء بر اوست.
{\large «فلا تقدّم و لا تأخّر لأحدهما علی الآخر»،}
پس تقدم و تأخری برای یک نسبت به دیگری نیست.
اگر من بخواهم مطلب را اینکه در این کتاب است تقریر کنم باید اینجوری مطلب را جلو بروم که چه؟ \\
دانشپژوه: اینجا گفته
{\large «یلاحظ الماهیة من حیث هی هی مجردة عن الوجود»،}
وقتی ما ماهیت را بدون وجود تصور کنیم یعنی مثلاً تعریفش مجرد از وجود یا چه چیزی تصور بشود؟\\
ماهیت را مجرد از وجود تصور کنیم، چه چیزی را تصور کنیم؟\\
استاد: هم اگر به تعریف برسیم حالا ما به جنس و فصل راه داریم یا نه، اختلافی است. ولی همان مقام ذات است. همان مقامی است که در موردش میگوییم:
{\large «لیس المهیة من حیث هی الا هی»،}
ذات ماهیت است. همان جایی میگوییم:
{\large «لا موجودة و لا معدومة»،}
نه موجود است نه معدوم است. این تحلیل است، چون شما بالا بروید پایین بیایید وجود و ماهیت در هم تنیده است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: ایجاد همان وجود است، وجود همان ایجاد است. به فاعل نسبت بدهیم ایجاد است، به قابل نسبت بدهیم وجود است. این را یک بار روی تخته برای شما نوشتم که یک بار من این دسته کلید را میدهم به شما، مثال زدم شما هم میگیری، در اینجا پنج یا شش تا عنصر وجود دارد أخذ و إعطاء. ولی وقتی میگوییم خدا به انسان وجود داد، دو تا عنصر بیشتر وجود ندارد.\\
این نکته را دقت کنید!\\
اول مرحوم صدرا فرمودند که وجود و ماهیت
{\large «معان»}
نیستند. این قدم اول است. قدم دوم: فرمودند وجود و ماهیت به یک اعتبار
{\large «معان»}
هستند. معان نیستند به اعتبار خارج، ذهن. معان هستند به اعتبار تحلیل. در مقام تحلیل ما این دو تا را میبینیم. اما بروم سراغ مطلب آخر. وجود به یک اعتبار مقدم بر ماهیت است. دقیقاً برخلاف آنچه که پیشینیان فکر میکردند وجود صفت مؤخر است، با یک دقت میفهمیم که نه، وجود مقدم است. اول حتی معیّتش را هم انکار کردیم، تقدم و تأخر که بماند. معیّتش هم انکار شد. بعد معیّت را در ظرف تحلیل پذیرفتیم. حالا میخواهیم بگوییم که وجود به یک اعتبار مقدم است. این را اهل معرفت گفتند. صدرا در پایان این پاسخ، میخواهد این مطلب را به تفسیر بنشیند که اینها وقتی گفتند وجود مقدم بر ماهیت است چه میخواهند بگویند؟\\
خیلی روشن: ما یک تقدم داریم به نام
{\large «التقدم بالحقیقة»،}
تقدم حقیقت بر مجاز است. یا
{\large «التقدم بالذات»،}
تقدم مابالذات بر تقدم بر مابالعرض.\\
صدرا میفرماید که این بزرگان مرادشان این بود که وجود اصیل است، پس وجود مجعول است. آنکه از طرف جاعل و آنکه از طرف فاعل و آنکه از طرف خدای متعال جعل شده وجود است. ماهیات چیست؟\\
این ماهیات بعداً بر این وجودات صدق میکند. به عبارت دیگر: وجود از طرف خدای متعال جعل شده است، من از شما میپرسم: این وجود مجعول محدود است یا نامحدود؟ چه شد؟\\
این وجود مجعول از طرف خدای متعال، وجود سیب، وجود گلابی، وجود آب، وجود عقل اول، این وجودات و وجود، محدود است یا نامحدود؟\\
محدود. ماهیت حد همین است. حدّ شیء روی شیء مینشیند. بعد از شیء تصور میشود. پس مراد این است.\\
پس رفتیم گام سوم
{\large «و ما قال بعض المحقّقین من أنّ الوجود متقدّم علی الماهیّة»،}
آنچه که بعضی از محققین فرمودند که وجود متقدم بر ماهیت است مراد چیست؟ \\
{\large«أراد به انّ الأصل فی الصدور و التحقّق هو الوجود»،}
مرادشان این است که اصل در صدور و تحقق، وجود است،
{\large «و هو بذاته مصداق لصدق بعض المعانی الکلّیّة المسمّاة بالماهیّة و الذاتیّات علیه»،}
همین وجودی که اصل در صدور است بذاته خودش مصداق صدق بعضی از معانی کلی است که اسمش را میگذاریم ماهیت. مصداق ذاتیات است صدق ذاتیات بر او
{\large «کما انّه بواسطة وجود آخر عارض علیه مصداق»،}
چه اینکه ـ دقت کنید! ـ چه میگوید؟\\
دارد کمال اول را با کمال ثانی جدا میکند. وجود سیب ـ دقت کنید! ـ این وجود مصداق ماهیت سیب است. حالا این جناب وجود کنارش یک وجود دیگر هم آمده است وجود شیرینی. یک وجود دیگری هم آمده، وجود حجم. یک وجود دیگری هم آمده، وجود آبداری. این شده مصداق عرضیات. یعنی مصداق شیرین، مصداق زرد، مصداق آبدار.\\
میفرماید
{\large «کما أنّه»،}
همین وجود به واسطه وجود دیگری که بر او عارض است مصداق معانی دیگری است که به آن میگویند عرضیات.
{\large «لعمانٍ اُخر تسمّی بالعرضیّات. و لیس تقدّم الوجود علی الماهیّة کتقدّم العلّة علی المعلول»،}
پس تقدم وجود بر ماهیت مثل تقدم علت بر معلول نیست مثل تقدم قابل بر مقبول نیست.
{\large «و تقدّم القابل علی المقبول»،}
پس چه نوع تقدمی است؟\\
{\large «بل کتقدّم ما بالذات علی ما بالعرض»،}
بلکه مانند تقدم مابالذات است بر مابالعرض،
{\large «و ما بالحقیقة علی ما بالمجاز»،}
و مثل تقدم مابالحقیقة بر مابالمجاز است.\\
ببینید اگر من در امتحان اینجوری سؤال دادم که بنویسید رابطۀ وجود و ماهیت چگونه است و هر یک از آن دو چگونه تقدمی بر دیگری در چه ظرفی دارد؟\\
پشت سرتان را نخارانید، جواب بدهید به سؤال. رابطۀ وجود و ماهیت چگونه است؟\\
یک کلمه: اتحادی است، نه ارتباطی. هل بسیط، نه هل مرکّبه. هر یک از آن دو چگونه تقدمی بر دیگری دارد؟ در چه ظرفی؟ چه شد؟\\
دانشپژوه: تقدم مابالذات بر ما بالعرض است در ظرف تقدیم.\\
استاد: نه تقدم مابالذات بر مابالعرض در ظرف واقع خارجی است. تقدم بالتّجوهر در ظرف تحلیل عقلی. یواشکی داشتید برعکس میگفتید. اینجوری مینوشتید نصف نمره را نوشتید. الآن ما عملاً اینطور شد. در ظرف تحلیل عقلی ما یک تقدم بالتّجوهر داریم و لذاست که ماهیت بر وجود مقدم است بالتّجوهر. وجود بر ماهیت مقدم است بالحقیقة و المجاز، به مابالذات و مابالعرض. این چیزی بود که در این جواب مرحوم ملاصدرا فرمودند.\\
{\large «سؤال: نحن قد نتصوّر الوجود و نشکّ فی کونه موجوداً أم لا؛ فیکون له وجود زائد»،}
اشکال ششم. مستشکل دارد یک مطلب را از یک جای دیگر بازخوانی میکند اینجا. روشن است خیلی پیچیده نیست. مستشکل میگوید جناب صدرا، این حرفی که ما میزنیم شما ببینید معقول است یا نه؟\\ درست است یا نه؟\\
صدرا میگوید بفرمایید. میگوید ما وجود را تصور میکنیم. قبلاً چه گفتیم؟\\
{\large «مفهومه من أعرف الأشیاء»،}
هر کسی از وجود تصوری دارد. هستی است. بعد یک لحظه شک میکند این متصوَّر ما واقعیت دارد یا ندارد؟ وجود دارد یا ندارد؟\\
چه شد؟\\
وجود را تصور میکنیم. بعد در موجود بودنش شک میکنیم.\\
{\large «و المتیقّن غیر المشکوک و غیر المشکوک غیر المشکوک»!}\\
پس معلوم میشود وجود عین موجودیت نیست، چون ما وجود را یقیناً تصور کردیم، اما در موجودیتش شک داریم، پس اینها دو چیز هستند.\\
استدلال دیگر: ما گاهی وجود را تصور میکنیم، ولی از اینکه هست یا نیست غافل هستیم. وجود را تصور کردم، از هست بودنش غافل هستم و حال اینکه
{\large «و المعلوم غیر المغفول»،}
چیزی که معلوم است متیقّن است، روشن است با این چیزی که مورد غفلت است دو چیز است.
چه میخواهد بگوید؟\\
میخواهد بگوید که وجود موجودیت ذاتی او نیست. نمیشود شما یک چیزی را تصور کنید، ذاتیاش را تصور نکنی. نمیشود شما دو را تصور کنی، عدد بودنش در ذهنت نباشد. این نمیشود، عدد بودن ذاتیِ دو است.\\
اشکال مشخص شد. مرحوم صدرالمتألهین جوابش یک کلمه است. فرمودند وجود قابل تصور نیست.\\
دانشپژوه: نیست؟\\
استاد: نیست. وجود خارجی خارجیت عین اوست. خارجی بودن عین اوست، چگونه میخواهید تصورش کنید؟\\
به ذهنبیا نیست. مفهوم وجود هم صورت وجود نیست. مفهوم وجود معقول ثانی است. معقول ثانی را ذهن باید یک جورهایی درست کند. معقول اول داشته باشد، یک کارهایی روی معقول اول بکند، تا معقول ثانی به ذهن بیاید.\\
جواب سؤال تمام شد. اشکال این بود که ما وجود را تصور میکنیم در موجودیتش شک داریم، پس موجودیت غیر وجود است، چون یکی معلوم است یکی مشکوک است. ما وجود را تصور میکنیم، از موجودیتش غافل هستیم، پس وجود غیر موجودیت است؛ لذا ما یکی را علم داریم یکی را غفلت داریم. جواب این است که اوّلیاش که شما میگویید ما وجود را تصور میکنیم، نه!\\
آنکه به ذهن میآید وجود نیست که حالا شما اگر از آن غافل بودید یا برای شما مشکوک بود مشکل پیدا بشود. آنکه در خارج است وجود است.\\
سؤال: یعنی پس ما از ادراک وجود بیبهره هستیم؟\\
جواب: نه. راه ادراک وجود، شهود است. حضور اشراقی است.\\
سؤال دیگر: شاید در همان حضور اشراقی هم باز ما شک کنیم؟\\
دقت کنید!\\
یعنی همین حالتی که ما گفتیم تصور میکنیم ولی در موجودیتش شک داریم، آنجا هم شاید این تکرار بشود. میگوید: نه!\\
در علم حضوری شک و شبهه راه ندارد. اگر کسی این هنر را داشت به محضر وجود برود، یقیناً دیگر مشکلی نخواهد داشت.\\
آن وقت صدرا میفرماید: این اشکال ششم میتواند بر کسانی ایراد بشود که قائلاند بر زیادت وجود بر ماهیت. یعنی چه؟\\
یعنی طرف قائل است به اینکه وجود زائد بر ماهیت است. میگوییم چرا؟\\
میگوید: چون ما گاهی ماهیت را تصور میکنیم از وجودش قائل هستیم یا در وجودش شک داریم یا وجود چیزی را تصور میکنیم، در ماهیتش شک داریم. بدایه یادتان هست؟\\
سیمرغ را تصور میکنیم، نمیدانیم هست یا نیست!\\ بشقات پرنده را تصور میکنیم، نمیدانیم هست یا نیست!\\
یا نه، روح را میدانیم هست، نمیدانیم چیست!\\
در ماهیتش شک داریم پس اینها دو چیز است.
صدرا میگوید: اینجا میتوانیم مچ این آقا را بگیریم و اینجور بگوییم که ما وجود را تصور میکنیم، در موجودیتش شک داریم. اینجا اینجور بگو. پس شما باید بگویید که موجودیت هم غیر وجود است، وجود غیر از موجودیت است!\\
این اشکال را به قائلین به زیادت وجود بر ماهیت میتوانید وارد کنید آنهایی که مثل ما قائل نیستند. صدرا میگوید: طبق آنچه که ما گفتیم، هر دو مطلب فرو ریخت. آنچه که ما گفتیم چه بود؟\\
گفتیم: رابطه وجود و ماهیت چه رابطهای است؟\\ اتحادی است. اگر اتحادی بود نه بحث زیارت وجود بر ماهیت مطرح است در خارج، نه بحث
{\large «زیادة الوجود علی الماهیة»،}
مطرح است، نه بحث اعتباریت وجود مطرح است. هم اعتباریت وجود که شیخ اشراق قائل است فرو میریزد، هم بحث
{\large «زیادة الوجود علی الماهیة»،}
با تفسیری که شیخ اشراق دارد فرو میریزد.\\
عبارت را ببینید:
{\large «سؤال: نحن قد نتصوّر الوجود و نشکّ فی کونه موجوداً أم لا»،}
ما گاهی وجود را تصور میکنیم و شک داریم در اینکه موجود است یا نه؟\\
{\large «فیکون له وجود زائد»،}
پس برای وجود، وجود زائدی است.
{\large «و کذا الکلام فی وجود الوجود»،}
حالا وجودِ وجود را تصور میکنیم. شک داریم آیا موجود است یا نه؟\\
{\large «و یتسلسل. فلا محیص الا بأن یکون الوجود اعتباریّاً محضاً»،}
پس باید وجود یک امر اعتباری محض باشد. چرا؟\\ چون از تصورش تسلسل لازم میآید. ما وجود را تصور کردیم، نمیدانیم موجود است یا نه؟\\
که اگر وجود را تصور کنیم، باز آن را هم نمیدانیم موجود است یا نه؟\\
باز برای او تصور کنیم و هکذا.\\
{\large «جواب: حقیقة الوجود لا تحصل بکنهها فی ذهن من الأذهان»،}
حقیقت وجود با کنهش در ذهنی از اذهان حاصل نمیشود، چرا؟\\
{\large «إذ لیس الوجود أمراً کلّیّاً»،}
چون وجود مثل ماهیت یک امر کلی نیست.
{\large «و وجود کلّ موجود هو عینه الخارجیّ»،}
وجود هر موجودی عین خارجیاش است.
{\large «و الخارجیّ لا یمکن أن یکون ذهنیاً»،}
و وجود خارجی نمیتواند وجود ذهنی باشد.\\
دو سطر اینجا داریم، این را میروید بررسی میکنید که معنی این دو سطر چیست. اجازه دارید که از اساتید فلسفهتان سؤال کنید که این معنی دو سطر چیست؟\\
هفتۀ آینده برای ما میآورید.\\
{\large «و الذی یتصوّر من الوجود هو مفهوم عامّ ذهنیّ»،}
ببینید که صدرا چه میخواهد بگوید؟\\
آنکه از وجود تصور میشود یک مفهوم عام ذهنی است. هستی، وجود. تا اینجا مشکلی نداریم این نیم سطر را باید فکر کنید چه میخواهد بگوید صدرا؟\\
{\large «یقال له الوجود الانتسابیّ»،}
این مفهوم عام ذهنی را میگویند وجود انتسابی. عبارتٌ اُخرای وجود انتسابی چیست؟\\
زیرش مینویسیم الاضافی. وجود اضافی است. عبارت سومش چیست؟\\
رابط است.\\
{\large «الذی یکون فی القضایا»،}
همان وجود اضافی و ارتباطی و ربطی و اضافی که در قضایا است. یعنی چه، چه میخواهد بگوید صدرا؟\\
صدرا میخواهد بگوید که ـ دقت کنید! ـ ما از وجود جز تصور وجود رابط بین قضایا مفهوم دیگری در ذهن نداریم که ظاهر عبارت این است. ما یک مفهوم عام از وجود داریم آن هم همان وجود رابطی و اضافی و انتسابی است که در قضایا موجود است. یعنی ما قضیه
{\large «الانسان موجودٌ»،}
انسان هست، این «هست» را نداریم؟\\
فقط قضایا و فقط وجود در
{\large «زید قائم، عمرو قادر»}
یعنی آن وجودِ رابطِ بین قضایا فهمیده میشود؟\\ این ظاهر عبارت صدرا است. چه میخواهد بگوید؟\\ این را برای من میآورید.\\
{\large «و العلم بحقیقة الوجود»،}
ادامه مطلب: علم به حقیقت وجود
{\large «لا یکون الا حضوراً اشراقیّاً و شهوداً عینیاً»،}
جز حضور اشراق و شهود عینی نیست
{\large «و حینئذ لا یبقی الشکّ فی هویّته»،}
این
{\large «حینئذ»،}
جواب یک سؤال است؛ چه اشکالی دارد ممکن است من عارض شوم سالک شوم به محضر وجود بروم و وجود را اشراقاً درک کنم، باز همین شبهه برایم بماند که
{\large «هل الوجود موجودا»؟ }\\
میگوید: دیگر نمیشود. ما در علم حضوری اشراقی، خطا و شبهه و شک نداریم.\\
{\large «و حینئذ لا یبقی الشکّ فی هویّته»،}
بنده در تمام مدت عمر، دارم خودم را بالحضور درک میکنم. معنا ندارد که وقتی خودم را درک میکنم شک کنم که من هستم یا نیستم؟!\\
من خودم همیشه پیش خودم حاضر هستم. ما در علم حضوری شک و شبهه نداریم.\\
ایشان میگوید این سؤال را باید ببریم به سمت کسانی که قائلاند به
{\large «زیادة الوجود علی الماهیة».}\\
برای اینکه برسیم این قسمت را نمیخوانیم. \\
{\large «هذه الأمور من اأقسام الکلّیات. و ما هو من الأعراض العامّة و المفهومات الشاملة هو معنی الموجودیّة المصدریّة، لا حقیقة الوجود.\\
و من قال انّ الوجود عرض، أراد به المفهوم العالمّ العقلیّ و کونه عرضاً انّه الخارج المحمول علی الماهیّات».}\\
{\large «سؤال: لو كان الوجود في الأعيان و ليس بجوهر، فيكون كيفا»،}
اشکال ششم. مستشکل چه میگوید؟\\
میگوید: شما اصالة الوجودی هستید؟\\
میگوییم بله. میگوید: اگر وجود در خارج است، ماهیتش چیست؟\\
نمیشود وجود در خارج باشد و ماهیت نداشته باشد!\\
این وجودی که در خارج است ماهیتش چیست؟\\
ما اصالة الماهویها راضی و راحت هستیم. اینهایی که در خارج است ماهیات است، چوب است، طلا است، نقره است، آب است، خاک است، سیب است. اما شما که میگویید اینها نیست و وجود است، این وجود ماهیتش چیست؟\\
تنها چیزی که میتوانید به عنوان ماهیتش بگویید این است که بگویید زیر مجموعۀ کیف است، چون فقط کیف بر این صادق است، چون وجود صفت است و قائم به غیر است، کیفیت غیر است.\\
میدانید تعریف کیف چه بود؟\\
کیف
{\large «عرضٌ لا یقبل القسمة و لا النسبة لذاته»}
عرضی بود که نه قبول قسمت میکرد و نه قبول نسبت میکرد. وجود هم اینجوری است،
{\large «لا یقبل القسمة و لا النسبة لذاته».}\\
آن وقت دو تا مشکل پیدا میکند. مشکل اول این است که تا شد کیف، لازم میآید صفت قبل از موصوف باشد. هر چه بخواهد موجود باشد باید اول وجود داشته باشد و وجود هم کیف است. یعنی کیف هست هنوز جوهری نیست، هنوز عرضی نیست. به چه چیزی میخواهد قائم باشد این جناب کیف؟\\
این اشکال اول بود.\\
اشکال دوم چیست؟\\
لازم میآید ما یک مقوله بیشتر نداشته باشیم، چرا؟\\
چون شما میگویید که اصالت از آن وجود است، خودتان گفتید. یعنی عالم را چه چیزی پر کرده است؟\\
وجود. وجود هم کیف شد. پس جوهری نیست، عرضی نیست، کمّی نیست، وضعی نیست، أین و متی و جده و أن یفعل و أن ینفعلی نیست. عالم شد وجود، وجود هم که کیف شد. حالا بدبختیاش هم این است که این کیفی است که موضوع هم ندارد. با اینکه عرض است روی چیزی هم سوار نشده است.\\
جواب مرحوم صدرالمتألهین خیلی روشن است. ببینید الآن که بحث اصالت وجود پانصد سال است که دارد چکش میخورد و خیلی از سؤالات ممکن است برای ما بدیهی البطلان باشد. شما زمانی را تصور کنید که صدرا دارد حاشیه مینویسد و مشاعر مینویسد، بحث اصالت وجود تازه در حوزهها داغ شده و همه هم اصالة الماهوی هستند. خود صدرا هم اصالة الماهوی بود. حالا برگشته یک حرفی میزند، مثل حرفی که علامه حلّی زد. همه فقهاء میگفتند که نجاست در چاه بیفتد، چاه نجس است. حیوان در چاه بیفتد و بمیرد، چاه نجس است. باید بیست دلو کشید، باید صد دلو کشید، بستگی دارد موش بیفتد، گربه بیفتد، کلاغ بیفتد!\\
علامه میخواهد بگوید که نه، اگر رنگ و بو و مزهاش تغییر نکرده باشد آب پاک است. آن ادله نزح بئر استحباب است فقط استحباب است. خیلی حرف سنگینی بود. اول چاه خانۀ خودش را پُر کرد که نگویند برای راحتی خودش گفته است. چون مردم در قدیم، آبشان با چاه بود و هر روز یک حیوانی داخلش میافتاد. حالا بیست دلو بکش، سی دلو بکش!\\
اینجا صدرا میخواهد یک حرف خلاف مشهور بزند، این قدر مجبور است این را سِفت کند.\\
دانشپژوه: اشکال را میشود دوباره بفرمایید.\\
استاد: اشکال این است که وجود اگر در خارج باشد، زیرمجموعۀ مقولۀ کیف است، چون هیچ مقولۀ دیگری با او مناسبت ندارد، چون وجود صفت است، پس جوهر نیست، عرض است. در اعراض هم کم که نیست، نسبی که نیست... فقط کیف به آن میخورد که
{\large «لا یقبل القسمة و لا النسبة لذاته»،}
وجود اینجوری است که نه قبول قسمت میکند و نه قبول نسبت میکند، چون بسیط است. اگر کیف شد، دو تا اشکال پیدا میکند: اولاً همه عالم کیف شد، این عرض به چه موضوعی وابسته است؟\\
عرض موضوع میخواهد. پس میشود یک: در حقیقت وجودی که متوقف باشد بر یک وجود دیگر؛ آن هم کیف است آن هم بر یک وجود دیگر؛ آن هم کیف است، تسلسل پیش میآید. ثانیاً لازم میآید ما جوهر نداشته باشیم، کم نداشته باشیم و هکذا.\\
جواب مرحوم صدرالمتألهین یک کلمه است صدرا میفرماید: ما قبلاً هم گفتیم که وجود ماهیت نیست و چون ماهیت نیست، نه جوهر است نه عرض. نه کمّ است نه کیف. وجود ماهیت نیست، چون ماهیت نیست نه جنس است نه نوع، نه ذاتی است نه عرضی.\\
اگر بگویید که ما مفهوم وجود را حمل میکنیم، میگوییم: این مفهوم وجود است. مفهوم وجود مثل سایر مفهومات است، حمل میشود در ذهن. عارض قرار میگیرد در ذهن. ربطی به حقیقت وجود که بحث ما در آن است ندارد.\\
دانشپژوه: خلط بین مفهوم و مصداق است.\\
استاد: بله، خلط است. نکته: تازه خود آن مفهوم هم عرض نیست که بگویید کیف است، کمّ است، عارض است. فنّی بگویم: محمول بالضمیمه نیست، چیست؟\\ خارج محمول یا محمول من صمیمه است.\\
جواب دیگر: وجود با اعراض فرق میکند، چرا؟\\
دقت کنید!\\
چون نسبت بین عرض و موضوع، هل مرکب است و حال اینکه نسبت بین وجود با ماهیت هل بسیط است. سفیدی برای کاغذ
{\large «کون شیء لشیء»}
است، اما وجود برای ماهیت
{\large «کون الشیء»}
است پس وجود عرض نیست. هویت عرض این است که
{\large «وجوده لنفسه عین وجوده لغیره»}
است. یک وجود لنفسه دارد، وجود
{\large «کون الماهیه»}
است. عرض به موضوع احتیاج دارد، وجود به موضوع احتیاج ندارد.\\
آخر جواب، مرحوم صدرا یک نکته عرشی میگوید. نکته عرشی چیست؟\\
میگوید: چون ارتباط، ارتباط اتحادی است، چون
{\large «وجود الجوهر، جوهرٌ بجوریته و وجود العرض، عرضٌ بعرضیته».}
به عبارت اُخری: قرار شد که وجود و ماهیت متحد باشند یا نباشند؟\\
قرار شد متحد باشند. تا متحد شدند، یک قانونی داریم. قانون این است:
{\large «حکم احد المتحدین یسری إلی الآخر 5»،}
حکم یکی به دیگری سرایت میکند. سرایت میکند اشتباه نشود. من از شما میپرسم: تقدم وجود بر ماهیت چه تقدمی بود؟\\
بالعرض و المجاز بود. پس جوهریتش هم بالعرض و المجاز است. عرضیتش هم بالعرض و المجاز است. اگر ماهیت بودن وجود بالعرض و المجاز است حالا اینکه سنخش چه ماهیتی است؟\\
جوهر است یا عرض است؟\\
این هم بالعرض و المجاز است. ولی این از باب
{\large «حکم احد المتحدین یسری إلی الآخر»}
است.\\
آخرین اشکال را بخوانیم که این مشعر چهارم هم تمام بشود. دست من را ببینید، مستشکل میگوید که این ماهیت است این وجود است «انسان هست»، «شجر هست». مبتدا و خبر، موضوع و محمول. هر کجا ما موضوع و محمول داریم، این وسط یک نسبتی هم داریم. سؤال: این نسبت موجود است یا معدوم است؟\\
موجود است. تا موجود بود، یعنی وجودی دارد. این وجود محمول را میگذاریم و میرویم سراغ این نسبت. این وجود نسبت با این موضوع نسبتی دارد یا ندارد؟\\
نسبتی دارد این نسبت هم چه چیزی دارد؟\\
وجودی دارد و هکذا یتسلسل.\\
جواب یک کلمه است: ارتباط، ارتباط اتحادی است. ارتباط، ارتباط انضمامی نیست. یعنی هل، هل بسیط است، هل مرکب نیست. لذاست که در هلیات بسیطه ما نسبت نداریم. اصلاً نسبت نداریم، اصلاً وجود رابط نداریم. وقتی من میگویم انسان هست، اینجوری نیست که بین هست و انسان یک نسبتی باشد. نه!\\ انسان هست یعنی هستی انسان. شجر هست یعنی هستی شجر. بقر هست یعنی هستی بقر و هکذا. هل، هل بسیط است. به تعبیر علامه طباطبایی ما چند تا وجود رابط نداریم. یکی از جاهایی که وجود رابط نداریم، در بحث هلیات بسیطه است.\\
حالا بر فرض وجود رابط داشته باشیم، این وجود رابط فرضی است یعنی فرض عقل است. تا شد فرض عقل، تسلسلش هم میشود فرضی. این تسلسلها را میگویند تسلسلهایی که اعتباری است.
{\large «ینقطع بانقطاع الاعتبار».}
ما اصطلاحاً میگوییم تسلسل لایقفی. تسلسل لایقفی با انقطاع اعتبار منقطع میشود. تسلسل لایقفی مثل تسلسل در اعداد است. من میگویم بالاترین عدد چیست؟\\
میگوید ده تریلیارد. میگویم دو برابرش کن، به توان دو، بیست تریلیارد. میگویم پنج برابرش کن، میگوید صد تریلیارد. برو بالا. تا صبح بنشین و برو بالا!\\
بعد چه میشود؟\\
خسته میشوید. خسته که شدید، تمام شد. ما بچه بودیم میگفتیم ما اگر برویم در بهشت، چقدر مثلاً خدا به ما نعمت بدهد؟\\
کوچک بودیم با خواهر و برادرها مینشستیم میگفتیم یک میلیون آن موقع خیلی بود، الآن هر بچهای میلیونر شد!\\
بعد یکی میگفت ده میلیون نعمت، آن یکی میگفت بیست میلیون نعمت. میرفتیم بالا. یک میلیارد نعمت، یک ترلیارد نعمت. بعد گیج میشدیم و آخر عدد را بلد نبودیم، خودمان برای خودمان برای آخرین عدد اسم گذاشته بودیم ذغال. ذغال یعنی آخر عدد!\\
تا میخواستیم بگوییم چقدر خدا به ما حوریه بدهد، میگوییم ذغال!\\
حالا به تعبیر بچگیهای ما ذغال. بالاخره یک موقعی تمام میشود. حالا آن موقع ذهن ما به دنبال حوری نمیرسید. بیشتر دنبال موز میگشتیم. موز دوست داشتیم، گران هم بود، پدرها هم نمیخریدند. میگفتیم ما با اندازه ذغال مثلاً در بهشت موز میخواهیم.\\
\begin{center}
{\large «سؤال: لو کان الوجود فی الأعیان و لیس بجوهر، فیکون کیفا؛ لصدق تعريف الكيف عليه، فيلزم- مع ما مرّ من تقدّم الموضوع عليه المستلزم للدور أو التسلسل- كون الكيف أعمّ الأشياء مطلقا، و كون الجوهر كيفا بالذات، و كذا الكمّ و غيرهما».}
\end{center}
\\
جواب،
\begin{center}
{\large «جواب: الجوهر و الكيف و غيرهما من المقولات من أقسام الماهية و هي معان كلية يكون جنسا و نوعا و ذاتيّة و عرضيّة و الحقائق الوجوديّة هويات عينية و ذوات شخصية غير مندرجة تحت كلّي ذاتي أو عرضي، فالجوهر مثلا ماهية كليّة حقّها في الوجود الخارجي أن لا يكون في موضوع، و الكيف ماهية كليّه حقّها في الوجود الخارجي أن لا يقبل القسمة و لا النسبة، و هكذا في سائر المقولات، فسقط كون الوجود جوهرا أو كيفا أو كمّا أو عرضا آخر من الأعراض».}
{\large «و قد مرّ أيضا أنّ الوجود لا جنس له و لا فصل له و لا هو جنس و فصل و نوع لشيء و لا عرض عامّ أو خاصّ لأنّ هذه الأمور من خواصّ الكليّات و ما هو من العوارض العامّة و المفهومات الشاملة \\هو معنى الموجوديّة المصدريّة لا حقيقة الوجود، و من قال: إنّ الوجود عرض أراد به المفهوم العام العقلي، و كونه عرضا أنّه الخارج المحمول على الماهيات».}
{\large «و أیضاً الوجود مخالف للأعراض، لأنّ وجودها فی نفسها وجودها لموضوعها. و أما الوجود، فهو بعینه وجود الموضوع، لا وجود عرض فی الموضوع.
و الأعراض مفتقرة فی تحقّقها الی الموضوع، و الوجود لا یفتقر فی تحقّقه الی موضوع، بل الموضوع یفتقر فی تحقّقه لی وجوده.
و الحقّ انّ وجود الجوهر جوهر بعین جوهریّة ذلک الجوهر، لا بجوهریّة اُخری. و وجود العرض عرض بعین عرضیّة ذلک العرض، لا بعرضیّة اُخری. کما علمت الحال بین الماهیّة و الوجود.\\
«سؤال: إذا کان الوجود موجوداً للماهیّة، فله نسبة الیها و للنسبة أیضاً وجود حینئذ، فلوجود النسبة نسبة الی النسبة، و هکذا الکلام فی وجود نسبة النسبة، فیتسلسل.\\
جواب: ما مرّ من الکلام یکفی لاندفاعه، اذ الوجود عین الماهیّة خارجاً و غیرها فی الذهن، فلا نسبة بینهما الا بحسب الاعتبار العقلیّ و عند الاعتبار یکون للنسبة وجود هو عینها بالذات و غیرها بحسب الخارج؛ و مثل هذا التسلسل ینقطع بانقطاع الاعتبار العقلیّ و ستعلم کیفیّة الارتباط بینهما بحسب حالهما عند التحلیل».}
\end{center}
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)، ج 1، ص 290.
\item
التلويحات ضمن مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 115 ـ 118؛ ر. ك: الأسفار، ج 1، ص 43.
\item
منظومه ملاهادی سبزواری، ج 2، ص 89.
\item
شرح المنظومة (هادی بن مهدی سبزواری)، ج ۲، ص۲۲۳ و۲۲۴، چاپ حسن حسن زاده آملی، تهران ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲؛ کشف المراد (علامه حلی): شرح تجرید الاعتقاد، ج ۱، ص ۸۰، ترجمه و شرح فارسی به قلم ابوالحسن شعرانی، تهران ۱۳۹۸؛ شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام (عبدالرزاق بن علی لاهیجی)، ج ۱، ص ۵۳۹.
\item
معرفت فلسفی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، ج 1، ص 9.
\end{enumerate}
\end{document}
فلسفه
دانشگاه شهید مطهری
شنبه ۰۲ دی ۱۳۹۶
مکان
دانشگاه شهید مطهری
زمان
شنبه ۰۲ دی ۱۳۹۶