کتاب المشاعر، دوره اول، المشعر الثامن، المنهج الثالث، المشعر الثانی، جلسه 12
جلسه
۱۲
از
۱۳
در این جلسه به شرح روایاتی که مرحوم صدرالمتالهین ذکر کرده اند پرداخته میشود.
در آخر به مراحل روح و انواع آن میپردازند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
به کتاب ما صفحه 61 (مورد بررسی قرار میگیرد).\\
{\large «و قال بعضهم (و منهم من قال): الروح لم يخرج من «كن»؛ لأنّه لو خرج من «كن» كان عليه الذلّ. قيل: فمن أي شيء خرج؟ قال: من بين جماله و جلاله انتهى».}\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: بله، خواندیم. الان میخواهیم مشاعر را به یک جایی برسانیم.\\
مرحوم صدرالمتألهین (رضوان الله تعالی علیه) در مشعر دوم از منهج سوم، در ارتباط با فعل پروردگار و کار پروردگار سخن میگوید. فرمودند که فعل الهی به دو بخش تقسیم میشود: خلق و امر.\\ عالم امر عالم مجردات است. عالم خلق عالم مادیات است. عالم امر فرازمان است، فرامکان است؛ اما عالم خلق عالم زمان و مکان است.\\
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان ذیل آیه کریمه
{\large «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ 1»،}
بحث خیلی زیبایی دارند. ایشان ذیل این آیه کریمه میفرمایند که معنای
{\large «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»،}
یعنی خدای متعال هم میآفریند، هم فرمان میدهد. پس معنای خلق و امر در این آیه، عالم مادیات و عالم مجردات نیست.
{\large «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»،}
برای خداست آفرینش و فرماندهی. اما بعداً با یک تحلیلی به این نتیجه میرسند که میتوانیم خلق را بر عالم دنیا تطبیق کنیم و میتوانیم امر را بر عالم مجردات که حالا اگر خواستید باید به آن بخش از المیزان مراجعه کنید، چون بحث نسبتاً طولانیای است.\\
مرحوم صدر المتألهین الآن دارد در حقیقت شواهد نقلی را ذکر میکنند برای همین دو بخش فعل پروردگار، یعنی برای عالم امر و برای عالم خلق.
{\large «و قال بعضهم (و منهم من قال):»،}
بعضی از حکما، عرفا، علما چنین گفتند که چه؟\\ گفتند که روح از
{\large «کُن»،}
خارج نشد. مستحضرید در قرآن کریم این تعبیر دو جا آمده است؛ یک جا تحت تعبیر:
{\large «إِنَّما أَمْرُه 2»،}
یا یک جا تعبیر:
{\large «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ 3»،}
تعبیر
{\large «كُنْ فَيَكُونُ»،}
در دو جای قرآن کریم آمده است. معنی آیه چیست؟\\ خدا میفرماید ما اگر بخواهیم چیزی را بیافرینیم، میگویم:
{\large «كُنْ»،}
باش.
{\large «فَيَكُونُ»،}
او هم خواهد بود.\\
{\large «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ»،}
باش،
{\large «فَيَكُونُ»،}
او هم خواهد بود.\\
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه فرمودند:
{\large «إنَّمَا قَوْلُهُ فِعْلَه 4»،}
قول پروردگار همان فعل پروردگار است. اینجور نیست که خدای متعال مثلاً میخواهد خورشید بیافریند، صدایی از خود ایجاد کند و بگوید:
{\large «کن»،}
بعد هم خورشید موجود بشود، نه!\\
بحث صوت و بحث صدا نیست.
{\large «إنَّمَا قَوْلُهُ فِعْلَه»،}
گفتار پروردگار فعل اوست.\\
آیه در قرآن کریم مطلق است:
{\large «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ»،}
گفتار ما برای هر چیزی است. هر چیزی بخواهیم بیافرینیم میگوییم:
{\large «كُنْ فَيَكُونُ»،}
او هم خواهد بود. باش، پس خواهد بود. اما طبق نقل صدرا در اینجا، یکی از علما خواسته نکتهای را بیان کند. نکته چیست؟\\
بنویسم!\\
این آقا گفته که در خصوص روح که امری مجرد است چه باید گفت، چه باید بگوییم؟\\
باید بگوییم که روح زیر مجموعه
{\large «کن»}
است، نه زیر مجموعه
{\large «فیکون».}\\
آیه چه بود؟\\
آیه این بود که
{\large «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»،}
این آقا حرفش این است که
{\large «کن»،}
روح را زیر مجموعه خود دارد.
{\large «کن»،}
به
{\large «فیکون»}
نرسیده است. این جمله مبهمی است!\\
این مطلب نامفهومی است؛ لذا صدرا میخواهد این مطلب نامفهوم را توضیح بدهد.\\
میگوید باید اینطور بگوییم که روح خود امر الهی است. روحی که مورد بحث ما بود و از عالَم مجردات به حساب میآید، خودش امر پروردگار است. همان امری که موجودات با آن
{\large «فیکون»}
میشوند. همان امری که موجودات با آن تکوّن پیدا میکنند. اگر روح شد امر الهی، امر خدا با امر خدا ایجاد نمیشود، وگرنه تسلسل میشود. اگر روح همان امر الهی است، معنا ندارد امر الهی با امر الهی بخواهد تکوّن پیدا کند، این یا دور است یا تسلسل. پس اینطور بگوییم که همه موجودات با روح موجود میشوند، با امر الهی. خود روح و خود امر الهی از ذات خدا نشأت میگیرد.\\
به تعبیری دیگر: ذات الهی لوازمی دارد که این لوازم مجعول ذات نیستند، مخلوق ذات نیستند، لوازم ذات هستند. صدرا معتقد است که روح بلکه مجموعۀ عالم عقل، اینها از لوازم ذات الهیاند، اینها خود مصداق مشیّت هستند، مصداق امر هستند. همه موجودات به آنها موجود است، ولی خود آنها از لوازم ذات هستند و چون از لوازم ذات هستند، نیازی به امر ندارند.\\
دقت کنید که این بخش از نسبتاً بخشهای مشکل مشاعر مرحوم صدر المتألهین است!\\
{\large «و قال بعضهم:»،}
و گفته بعضی از علما
{\large «الروح لم يخرج من «كن»»،}
روح از
{\large «کن»}
خارج نشده است، به
{\large «فیکون»}
نرسیده است. روح خود
{\large «کن»}
است، خود امر است، خود فرمان است. چرا؟\\
{\large «لأنّه لو خرج من «كن»»،}
چون اگر روح از
{\large «کن»}
خارج شده باشد، حالا روح را معمولاً عربها مؤنث میگیرند، یعنی باید میفرمود:
{\large «لأنها لو خرجت»،}
منتها اینجا چون اسم یک موجود خارجی است مرحوم صدر المتألهین مذکر گرفته است.
{\large «لأنه لو خرج من «کن»»،}
بهخاطر اینکه روح اگر از
{\large «کن»}
خارج بشود،
{\large «كان عليه الذلّ»،}
بوده بر اول مذلّت و ذلّت افتقار به ماسوی الله.\\
امر الهی اگر بخواهد به
{\large «فیکون»}
برسد، در رتبه عالم خلق و مادیات باشد، موجودات مادی فقط به خدا وابسته نیستند، به علل و شرایط و معدّات و رفع موانع و زمان و مکان وابسته هستند، پس نیاز به ماسوی الله پیدا میکنند. معنا ندارد امر الهی به ماسوای خود خدا احتیاج داشته باشد. اگر بخواهد از
{\large «کن»}
خارج بشود، از امر الهی خارج بشود، بوده بر او ذلت نیاز به ماسوی الله. مرحوم ملا محمدجعفر لاهیجی که شارح رساله مشاعر است، بهترین شرح را بر رساله مشاعر، ایشان دارد، اینجا را ایشان اینجوری معنی کرده که مراد از ذُل یعنی افتقار به ماسوی الله، احتیاج به ماسوی الله. این عالِم و این عارف وقتی این جمله را گفت،
{\large «قيل: فمن أي شيء خرج؟»،}
پس از کجا روح خارج شده است؟\\
اگر از
{\large «فیکون»}
نیست و اگر از
{\large «کن»}
خارج شده، یعنی بالاخره تحقق پیدا کرده یا نه؟\\ منشأ تحققش چیست؟\\
{\large «قال: من بين جماله و جلاله»،}
گفت روح خارج شده از بین جمال و جلال الهی است؛ یعنی چه؟\\
یعنی از بین اسماء جمالیه و اسماء جلالیه.\\
ببینید روح مصداق فعل است. فعل مستند به اسماء و صفات است. اسماء و صفات متحد با ذات است. فعل الهی و کار پروردگار ولو این کار امر باشد، مشیت باشد، فرمان باشد، روح باشد، مستند به اسماء و صفات است. اسماء و صفات یعنی جمال و جلال. اسماء جمالیه و اسماء جلالیه.\\
خیلی این حرف مبهم است؛ لذا صدرا توضیح میدهد و میفرماید:
{\large «أقول: معنى كلامه»،}
معنای سخن این بزرگ این است که
{\large «أنّ الروح هو أمره تعالى»،}
روح همان فرمان خداست،
{\large «و قوله «کن»، فهو نفس أمره تعالى»،}
گفتار پروردگار
{\large «کن»،}
که گفتم در نهج البلاغه علی بن ابیطالب (علیه السلام) فرمود:
{\large «قَوْلُهُ فِعْلَه»،}
اصلاً قول پروردگار فعل پروردگار است.
{\large «و قوله «کن»»،}
گفتار پروردگار،
{\large «کن»،}
همان امر پروردگار است.
{\large «الذي به يتكوّن الأشياء»،}
امری که اشیاء به این امر تکوّن پیدا میکنند.
{\large «فیکون»،}
از این
{\large «کن»}
تکوّن پیدا میکند.\\
نتیجه: \\
{\large «فسائر الموجودات خلقت و كانت من أمره»،}
همه موجودات آفریده شدند در حالی که بوده از امر پروردگار، از امر الهی که همان مشیّت است و همان روح است. از او نشأت گرفته است، اما
{\large «و أمره لا يكون من أمره»،}
امر پروردگار که منشأ آن امر پروردگار نیست،
{\large «و إلّا لزم الدور أو التسلسل»،}
اگر امر الهی بخواهد مستلزم امر دیگری باشد، قهراً آن امر دیگر مستلزم امر دیگری باشد، قهراً آن امر دیگر هم مستلزم امر دیگری باشد، تسلسل لازم میآید.\\
{\large «بل عالم أمره سبحانه ينشأ من ذاته»،}
بلکه عالم امر پروردگار (سبحانه و تعالی) نشأت میگیرد از ذات الهی،
{\large «نشوء الضوء من الشمس و النداوة من البحر»،}
به مانند نشأ گرفتن شعاع خورشید از خورشید و شبنم دریا از دریا. شما صبح که میروید کنار دریا میبینید که همه چیز خیس است. این خیسی مال دریاست. شما الآن نگاه میکنید به خورشید میبینید که عجب شعاعی!\\
این شعاع چسبیده به خورشید است.
پس اگر بخواهیم تلخیص کنیم این قسمت از کلام صدرا را، اینجوری تلخیص میکنیم؛ میگوییم که خدای متعال ذاتی دارد، اسماء و صفاتی دارد و کاری. دقت بشود!\\
این کار دو بخش است: امر و خلق. امر اسم دیگرش مشیّت است، اسم دیگرش روح است، اسم دیگرش عالم عقل است، اسم دیگرش مجرّدات تامه است؛ اینها اسمهایش است. خلق هم همان مادّیات است.\\
حرف صدرا چیست؟\\
سخن صدر المتألهین که در اسفار هم دارد در جاهای دیگر هم دارد این است که صدرا میفرماید این بخش مخلوق نیست، بلکه از لوازم ذات خداست. یک کلمه!\\
امر، مشیّت، روح، عالم عقل، مجردات تامه، اینها به یک معنا مخلوق نیست. لذا روایت داریم، اینها از روایت گرفته شده است:
{\large «َخَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّة 5»،}
خدا اشیاء را با اراده، با
{\large «کن»،}
با مشیّت آفرید اما مشیّت، خودش با خودش ایجاد شده است. اینجوری نیست که مشیّت الهی باز یک مشیّت دیگری بخواهد، آن هم یک مشیّت دیگری بخواهد، نه!\\
مراد این نیست.\\
عبارت ما در این بخش تمام شد.\\
{\large «و قال ابن بابويه»،}
برگشتیم به روایتخوانی.
{\large «و قال ابن بابویه»،}
عبارت را ببینید تا برسیم به توضیحش.\\
دانشپژوه: بند 132 را نخواندیم!\\
استاد: مگر آن را نخواندیم؟\\
به نظرم خواندیم.\\
دانشپژوه: نه، نخواندیم.\\
استاد: به نظر من آن دو جمله، واضح بود.\\
{\large «قال سعيد بن جبير»،}
سعد بن جبیر فرموده است،
{\large «لم يخلق اللّه خلقا أعظم من الروح»،}
سعد بن جبیر میگوید که خدا مخلوقی، آفریدهای بزرگتر از روح ندارد. \\
{\large «و لو شاء أن يبتلع السماوات و الأرضین في لقمة، لفعل 6»،}
روح اگر بخواهد ببلعد آسمانها و زمینهای هفتگانه را در یک لقمهای، انجام میدهد. ببینید رشته شما فلسفه است، این نکته را من قبلاً هم شاید خدمت شما عرض کردم، ولی الآن به صورت واضح خدمت شما عرض کنم، گاهی وقتها واژهها کوتاه است، چه کارش کنیم؟!\\
واژه کوتاهی دارد. مثال بزنم: ما در فلسفه شنیدیم، در حکمت مشّاء، در کلام صدر المتألهین، یک چیزی داریم به نام عقل اول مثلاً!\\
تا من به دانشجو میگویم عقل اول، یک چیز گردی در گوشه عالم به نظرش میرسید!\\
یک موجود مثلاً فلان!\\
حالا عقل اول در حکمت یعنی چه؟\\
یعنی یک موجودی که همه آسمانهای هفتگانه و زمین را بیاندازیم داخلش، گم میشود!\\
این قدر بزرگ است. اسمش عقل اول است، صادر نخستین است.\\
تعبیری سعد بن جبیر این است که میگوید: خدا خلقی بزرگتر از روح نیافریده است، اما واژه کوتاه است!\\
روح سه تا حرف است، میگوید اشتباه نکن، این یک واژهای است که بخواهد ببلعد آسمان و زمین را، در یک لقمه میبلعد. میخواهد بگوید که این قدر بزرگ است. به این بزرگی در حکمت متعالیه چه میگفتیم؟\\
کلی سعی. یادتان هست؟\\
یک کلی مفهومی داشتیم و یک کلی سعی. کلی سعی یعنی گستردگی وجودی.\\
برویم سراغ عبارت ابن بابویه.
{\large «و قابل ابن بابویه أیضاً في كتاب الاعتقادات»،}
مرحوم شیخ صدوق در کتاب اعتقاداتش فرموده
{\large «اعتقادنا في الأنبياء و الرسل و الأئمة (علیهم السلام)»،}
اعتقاد ما در مورد انبیاء و پیغمبران و ائمه (علیهم السلام) این است که
{\large «أنّ فيهم خمسة أرواح»،}
در انبیاء و اوصیاء پنج روح است. نکته قابل توجهی است. میخواهیم ببینیم حیوانات چند روح دارند؟\\
انسانهای مؤمن چند روح دارند؟\\
پیامبران چند روح دارند؟ \\
بنده که اینجا نشستهام، چند تا روح دارم؟\\
کافران و حیوانات چند تا روح دارند؟\\
پیامبران و انبیاء چند تا روح دارند؟\\
میگوید کافر و حیوان، سه تا روح در آنها هست. مؤمن چهار تا روح در او هست. پیغمبر و امام پنج تا روح در آنها هست. مرحوم صدرا میگوید که اینها را از روایات گرفته است. ما باید بیاییم این روایات را توضیح بدهیم و ایشان میخواهد توضیح بدهد.\\
عبارت را اول بخوانیم؛ پنج تا روحی که در پیامبران است چیست؟\\
{\large «روح القدس»،}
یک؛
{\large «و روح الإيمان»،}
دو؛
{\large «و روح القوّة»،}
سه؛
{\large «و روح الشهوة»،}
چهار؛
{\large «و روح المدرج»،}
پنج که حالا روح مدرّج را توضیح میدهند.\\
پس پیغمبر، رسول، امام پنج تا روح دارند.
{\large «و في المؤمنين أربعة أرواح»،}
در مؤمنین چهار روح است؛ یعنی مؤمن دارای روح القدس نیست. چهار تای دیگر: روح ایمان، روح قوه، روح شهوت، روح مدرّج.\\
{\large «و في الكافرين و البهائم»،}
و در کافرین و حیوانات
{\large «ثلاث أرواح»،}
سه روح است. ببینید مرحوم ابن بابویه دارد چه کار میکند؟\\
کمونیستها و دهریون را نشانده کنار الاغها و نشانده کنار گاو و گوسفندها!\\
کافر رفت در رتبه حیوان. باز رحم کرده، چون قرآن که بدتر فرمود:
{\large «أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ 7»،}
میگوید از حیوان هم پستتر است. در کافرین و حیوانات سه روح است؛ یعنی روح القدس نیست، روح الایمان هم نیست، روح قوّه است و روح شهوت است و روح مدرّج است.\\
{\large «و فی الکافرین و البهائم ثلاثة أرواح»،}
سه روح است. این سه روح چیست؟\\
عبارت است از روح قوه، روح شهوت و روح مدرّج.\\
{\large «و أمّا قوله تعالى:»،}
این عبارت را ذکر کرده بهخاطر این قسمت آخرش، چون ما بحثمان در مورد روح القدس بود.
{\large «و أما قوله تعالی»،}
و اما گفتار خدای متعال:
{\large «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي 8»،}
این روحی که در این آیه مردم از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سؤال کردند که آقا، روح چیست؟\\
فرمود بگو: روح از امر پروردگار من است، امر یعنی عالم مجردات، روح از امر پروردگار من و از عالم مجردات است،
{\large «فإنّه خلق أعظم من جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل»،}
این روح یک مخلوقی است بزرگتر از جبرئیل، از میکائیل، از اسرافیل که اینها بزرگترین فرشتگان ما هستند.
{\large «كان مع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) و مع الملائكة و هو من الملكوت»،}
جناب روح که از فرشتگان برتر است، این با پیغمبر بوده، با فرشتگان هم هست، مربوط به عالم ملکوت هم هست، یعنی مجرد است. اصلاً مربوط به عالم ماده نیست.
{\large «انتهى كلامه».}
سوره قدر را را همه ما بلد هستیم؛
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم»،}
{\large «بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ 9»،}
ما قرآن را در شب قدر فرستادیم.
{\large «وَ مَا أَدْرَئكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ 10»،}
نمیدانید که شب قدر چه شبی است؟\\
{\large «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ 11»،}
از هزار ماه بهتر است. ادامهاش چیست؟\\
{\large «تَنَّزَلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا 12»،}
در آن شب ملائکه نازل میشوند با روح، به همراه روح. روح است که دارد ملائکه را مدیریت میکند. روحی که دارد جبرائیل و میکائیل و اسرافیل را مدیریت میکند، این با انبیاء و در دل انبیاء حضور دارد به نام روح القدس که الآن در روایت داشتیم مخصوص انبیاء و اوصیاء و فرشتگان است.\\
مرحوم صدر المتألهین میخواهد این روایت را توضیح بدهد، میفرماید:
{\large «و قد أخذ هذا الكلام من أحاديث أئمّتنا المعصومين 13 ـ صلوات اللّه عليهم ـ»،}
ابن بابویه چون محدث است و چون اهل حدیث است این سخن را گرفته از احادیث ائمه ما (صلوات الله علیهم اجمعین). مرحوم صدرا حدیث را ذکر نکرد، مرحوم لاهیجی در شرح حدیث را ذکر کرده، من حدیث را بخوانم، بعد به سراغ عبارت صدرا برویم.\\
حدیث مال کتاب کافی است که میدانید که کتاب کافی صحیحترین کتاب روایی ماست؛ یعنی چطور در نظر اهل سنت بخاری صحیحترین کتاب است، در نظر ما هم کتاب کافی صحیحترین کتاب است. شاید برای شما جای تعجب باشد که کافی از نظر اعتبار، از نهج البلاغه بالاتر است!\\
نهج البلاغه مشهورتر است، ولی نهج البلاغه مسند نیست. لذا یکی از کارهایی که در نهج البلاغه این است که تعدادی از ادبا آمدند سندهای نهج البلاغه را پیدا کنند و جای تعجب هم دارد که بعضی از این سندها تا الآن پیدا نشده است. نود درصد پیدا شده، یک دهدرصدی هنوز در نهج البلاغه داریم که هنوز سندی برایش پیدا نکردیم. این معنایش این نیست که معتبر نیست!\\
اینجور نیست که هر روایتی که سندی برایش پیدا نکردیم معتبر نباشد، این را نمیخواهیم بگوییم. ولی به هر حال کافی اینطور نیست. کافی همه روایاتش با یک سند، دو سند، گاهی تا پنج یا شش سند تحویل دارد، تعلیق دارد، بسیار معتبر است.\\
روایت در کافی است. البته مرحوم لاهیجی هم شاید دقیقاً الفاظ را نقل نکرده است، چون میگوید:
{\large «ما معناه 14»،}
کأنّ تلخیص کرده است. من روایت را سریع بخوانم:
{\large «إِنَّ للأنبیاء و هُمُ السَّابِقُونَ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ»،}
در این روایت براساس سوره «واقعه» پیش رفته: سابقون، اصحاب یمین، اصحاب شمال، اینجوری جلو رفته است. انبیاء که سابقون هستند پنج تا روح دارند:
{\large «روح القدس، و روح الإيمان، و روح القوّة، و روح الشهوة، و روح البدن».}
آنجا دارد روح مدرج، اینجا دارد روح بدن که همان روح بخاری است که قدیمیها میگفتند در بدن جاری است.\\
{\large «و بروح القدس بعثوا الأنبياء»،}
با روح القدس است که انبیاء مبعوث شدند،
{\large «و بها علموا الأشياء»،}
با روح القدس است که عالم هستند به اشیاء. علم انبیاء و پیامبری انبیاء وابسته به روح القدس است.
{\large «و بروح الإيمان عبدوا اللّه و لم يشركوا به شيئا»،}
با روح الإیمان به خدا ایمان آوردند، عبادت کردند، شرک نورزیدند.
{\large «و بروح القوّة جاهدوا عدوّهم و عالجوا معاشهم»،}
با روح القوّه و روحی که به عنوان قوّت بدن مطرح است، اینها با دشمن میجنگند و مسائل زندگیشان را بارش را برمیدارند.\\
{\large «و بروح الشهوة أصابوا لذيذ الطعام و نكحوا الحلال من شباب النساء»،}
با روح شهوتی که لذت را درک میکنند، لذت غذا، لذت مباشرت با جنس مخالف.
{\large «و بروح البدن دنوا و درجوا»،}
با روح بدن است که اینها نزدیک میشوند، رشد جسمی پیدا میکنند.\\
این پنج روح برای انبیاء بود.\\
{\large «و للمؤمنين ـ و هم أصحاب اليمين ـ الأربعة الأخيرة»،}
مؤمنین که اصحاب یمین هستند روح القدس ندارند، چهار تای دیگر را دارند.
{\large «و للكفّار ـ و هم أصحاب الشمال ـ الثلاثة الأخيرة»،}
کفار که اصحاب شمال هستند، این سه تا روح را دارند،
{\large «كما للدوابّ»،}
حیوانات هم همینطور هستند. حیوانات هم سه روح دارند، قوّتی و شهوتی و روح بدن یا روح مدرّج. کفار هم در همین سطح هستند.\\
{\large «فروح القدس هي روح العصمة و لا يوجد إلّا في المعصومين عليهم السّلام من الأنبياء و الأئمة عليهم السّلام».}\\
روح القدس که همان روح عصمت است فقط در معصومین است و انبیاء و ائمه،
{\large «و بها يمتنعون من المعاصي كلّها مع القدرة عليها»،}
چرا پیغمبر و امام گناه نمیکنند؟\\
چون روح القدس دارند. قدرت دارد گناه کند، امام قدرت دارد که زنا کند، قدرت دارد دروغ بگوید، قدرت دارد که غیبت کند، قدرت دارد که مال مردم را بخورد، اما نمیخورد، چون روح القدس در او وجود دارد.
{\large «و هو واجب الحصول في كلّ وقت»،}
این روح القدس در هر زمان باید در یک نفر لااقل باشد که به او میگوییم قطب.
{\large «كما قيل: إنّ الأرض لا تخلو من القطب»،}
چه اینکه گفتهاند روح القدس باید در قطب باشد،
{\large «فالقطب هو المهديّ عليه السّلام»،}
در زمان ما قطب، امام زمان (علیه السلام) است.
این مقدار که از شرح مرحوم لاهیجی خواندیم بس است، بیاییم سراغ شرح مرحوم صدر المتألهین. یک نکته را من نمیدانم قبلاً گفتم خدمت عزیزان یا نه، متأسفانه هزار سال علمای شیعه غفلتی داشتند که این غفلت توسط صدر المتألهین فی الجمله جبران شد. غفلت چه بود؟\\
غفلت این بود که در طول هزار سال علمای شیعه روایات اعتقادی را نادیده گرفتند و کنار گذاشتند. یعنی شما تا قبل از صدر المتألهین بروید بگردید، میبینید در ارتباط با روایات اعتقادی، ما به اندازه یک جلد کتاب نداریم. خیلی است!\\
هزار سال از صدر اسلام گذشته، 750 سال از دوره غیبت گذشته، نقل روایت داریم، شرح روایت نداریم. برخلاف فقه که در فقه هم نقل روایت داریم هم شرح روایت داریم اما در اعتقادات نقل شده الحمدلله، البته با سانسور!\\
نقلش هم با سانسور است. یعنی مثلاً مرحوم صدوق در بحث رؤیت میگوید روایات راجع به رؤیت خدا زیاد بود، من گفتم که شاید بعضی نفهمند، لذا حذف کردم که کار درستی هم به نظر ما نیست. محدث باید حدیثش را بگوید. نمیفهمند که نداریم!\\
اگر میخواست گفته نشود که اهل بیت (علیهم السلام) نمیفرمودند. محدث باید حدیثش را بگوید و حدیث را حذف نکند و سانسور نکند.\\
صدرا اولین کسی است که به شرح روایات اعتقادی پرداخت. الآن همینجا ببینید، مرحوم ابن بابویه نقل کرد و گذشت و رفت. صدرا آمده میخواهد توضیح بدهد. عبارت را ببینید، فرمود:
{\large «و قد أخذ من هذا الکلام من أحادیث ائمتنا المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین»،}
اخذ کرده این سخن را از روایات امامان معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) پس ما توضیحش بدهیم.
{\large «و المراد من الروح القدس»،}
روح قُدُس یعنی چه روحی؟\\
عجیب است!\\
صدرا میفرماید که روح القدس یعنی عقل فعال. عقل فعال را مشائین، عقل دهم میدانستند. حکمت مشاء که خواندید، حکمت مشاء چه میگفت؟\\
میگفت که زیر مجموعه خدا، عقل اول است. بعد میشود عقل دوم، عقل سوم، عقل چهارم، عقل پنجم، عقل ششم، عقل هفتم، عقل هشتم، عقل نهم، عقل دهم. ده تا عقل است. عقول میشد ده تا؛ اما افلاک میشد نُه تا که فَلک نهم فلک اطلس بود.
{\large «هناک لا خلأ و لا ملأ 15»،}
همیشه فلکها یکی از عقلها کمتر است. آن وقت عقل دهم که عقل فعّال بود، صدرا میگفت مدیر و مدبّر عالم ماده است، چون به عالم مثال که معتقد نبودند مشائین. چون با عالم مثال معتقد نبودند، میگفتند که عقل دهم مدیر و مدبّر عالم ماده است و دارد آسمانها و زمینها را اداره میکند.\\
عبارت ابن سینا در مورد عقل فعال چه بود؟\\
{\large «له کدخدائیة العالم 16»،}
میگفت که عقل فعال کدخدای عالم است. هیولای اولی کدبانوی عالم است و عقل فعال کدخدای عالم. چه اینکه مرکز علم هم آنجاست؛ یعنی تمام قضایای صادقه جایش عقل فعال است. میلیاردها گزاره صادق: دو دو تا چهارتا، سه سه تا نُه تا، چهار چهار تا شانزده تا، اجتماع نقیضین محال است، الله تعالی واحد است، الله تعالی حکیم است، هر چه قضیه صادقه داریم جایگاهش عقل فعال است. پس عقل فعال مرکز دانش و مرکز کنش است. هم دانش آنجاست و هم کنش آنجاست.\\
صدرا میگوید که روح القدس یعنی عقل فعل، یک موجود مجردِ عاشقِ پروردگار است و تمام توجهش به خداست و هیچ توجهی به خودش ندارد. فانی فی الله است و هیچ توجهی به خودش ندارد. اگر دارد به اذن الهی کار میکند، خداست دارد کار میکند. از موجودات علویه است، عند الله است، مع الله است. این عقل فعال است که همان روح القدس است. صدرا میگوید که عقل فعال همان روح القدس است. در این روایت اگر گفت روح القدس، مراد عقل فعال است. همین است که با فرشتگان است. همین است که با انبیاء است.\\
میگوییم روح الایمان چیست؟\\
میگوید که روح ایمان، عقل مستفاد است. یک مقداری اینجا صدرا دارد خلاف اصطلاح حرف میزند!\\
نمیدانیم هم که چرا دارد خلاف اصطلاح حرف میزند!\\ حکماء میآمدند مراتب عقل را این چنین بیان میکردند و میگفتند که ما یک عقل هیولانی داریم، یک عقل بالفعل داریم، یک عقل مستفاد داریم. حالا مستفاد را بعدیاش را هم بنویسم، یک عقل بالملکه دارم و یک عقل مستفاد.\\
عقل هیولانی اسم دیگرش عقل بالقوه است. بچه که به دنیا میآید این است، در مرحله عقل بالقوه است. عقل بالقوه یعنی چه؟\\
یعنی استعداد دانستن فقط. بچه که دنیا میآید هیچ چیزی نمیداند. آیهاش چه بود؟\\
{\large «اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا 17»،}
شما را از شکم مادر درآورد، هیچ چیزی نمیفهمیدید و هیچ نمیدانستید. عقل بالقوه است، عقل هیولانی است. اولیات و بدیهیات را که یواش یواش یاد میگیرد، میشود عقل بالفعل. رشد میکند میشود عقل بالملکه. اما بشر عادی به عقل مستفاد نمیرسد. عقل مستفاد مال انبیاء است، مال اولیاء است، یعنی مال انبیاء و اوصیاء است.\\
عقل مستفاد در چه صورتی است؟\\
اتحاد با عقل فعال داشته باشد. حالا اتحاد نگوییم، ارتباط با عقل فعال دارد. چه کسانی عقل مستفاد دارند؟\\
کسانی که ارتباط با عقل فعال دارد یعنی انبیاء، یعنی اوصیاء. باقی مردم ابنسینا هم باشد، عقل بالملکه دارد. ملاصدرا هم باشد، عقل بالملکه دارد.\\
در اینجا عبارت صدرا یک مقدار نامفهوم و مبهم است!\\
صدرا میگوید که کسی اگر هم به این عقل هیولانی رسید، به عقل بالفعل، یا حداکثر رسید به عقل بالملکه، این روح ایمان دارد که روح ایمان در مؤمنین است. حرف درستی هم هست و مشکلی ندارد. ولی یک کلمه مستفاد را در اینجا به کار برده که باید بگوییم این کلمه را به معنای لغویاش به کار برده است، نه به معنای اصطلاحی آن. باید اینطور گفته بشود.\\
عبارت را دقت بفرمایید:
{\large «و المراد بروح القدس»،}
مراد از روح القدس
{\large «الروح الأوّل الذي هو مع اللّه بلا مراجعة إلى ذاته»،}
آن روح نخستی است که با خداست و هیچ مراجعهای به ذات خودش ندارد. گفتم معنایش این است که فانی است. معنایش این است که در حال فناء به سر میبرد، یعنی مجرد تام است و از صقع ذات الهی است. \\
{\large «و هو المسمّى عند الحكماء 18 بالعقل الفعّال»،}
این همان است که حکماء به آن عقل فعال میگویند.\\
پس روح القدس، عقل فعال شد. گفتم که عقل فعال همان عقل دهم است. کدخدای عالم است و مرکز علوم و دانشهای صادقه و حقه است.
{\large «و من روح الإيمان»،}
مراد در این روایات از روح ایمان چیست؟ \\
{\large «العقل المستفاد الذي صار عقلا بالفعل بعد ما كان عقلا بالقوّة»،}
این عبارت را من نمیفهمم!\\
یعنی عبارت ابهام دارد. میگوید: آن عقل مستفادی است که عقل بالفعل شده، بعد از اینکه عقل بالقوه بود. چه شد؟\\
تخته را ببیند، شما چهارمی را میگویی یا دومی را؟\\
یک عقل هیولانی و بالقوه شده عقل بالفعل. آیا این شد روح الایمان؟\\
آیا عقل بالفعل، روح الایمان شد یا حداکثر عقل بالملکه روح الایمان شد یا عقل مستفاد؟\\
میگوید که عقل مستفادی که عقل بالفعل شده بعد از اینکه عقل بالقوه بود!\\
من از این عبارت اینجوری میفهمم که مراد عقل بالفعل است یا حداکثر عقل بالملکه است، چون عقل مستفاد مال انبیاء است، مال اوصیاء است، مال کسانی است که متحد با عقل فعال هستند. باقی اینها واضح است.\\
{\large «و من روح القوّة»،}
مراد از روح القوه،
{\large «النفس الناطقة الانسانیة»،}
نفس ناطقه انسانی است.
{\large «و هي عقل هيولاني بالقوّة»،}
میدانید که نفس ناقطۀ ما عقل هیولانی است و عقل بالقوه است. ما وقتی به دنیا میآییم نفس ناطقه داریم، آدم هستیم، ولی هیچ چیزی در ذهن ما نیست. هیچ!\\
واژهها را باید از پدر و مادر یاد بگیریم، بابا، مامان!\\
یواش یواش میخواهیم کلمه یاد بگیریم، چه برسد به اینکه بخواهیم معادله چهار مجهولی را حل کنیم!\\
آرام آرام بیاییم مکتب، بیاییم مدرسه، پدر و مادر و جامعه و رسانه تا علم حصولی پیدا کنیم. وگرنه اول یک صفحه سفید هستیم،
{\large «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا».}\\
البته دین ما میگوید که ما مفهوم حصولی نداریم؛ اما معلومات حضوری زیادی داریم.
{\large «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها 19»،}
بعد چه بود؟\\
{\large «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها 20»،}
ما علم حضوری زیاد داریم الحمدلله در اول بچگیمان. روز اولی که از شکم مادر به دنیا آمدم، کولهباری از علم حضوری هستم، خدای خودم را میشناسم، پروردگارم را میشناسم، منعم خودم را میشناسم اما علم حصولی ندارم. ذهن من خالی است اما نفس علم حضوری دارد.\\
مراد از روح بالقوه نفس ناطقه است که همان عقل هیولانی است.\\
{\large «و من روح الشهوة»،}
مراد از روح شهوت در این روایت
{\large «النفس الحيوانيّة»،}
نفس حیوانی است که
{\large «التي شأنها الشهوة و الغضب»،}
شأن نفس حیوانی شهوت و غضب است. حیوان عقل که ندارد الحمدلله. چه چیزی دارد؟\\
شهوتی دارد و غضبی دارد. کارهایی که حیوانات میکنند ـ این را در پرانتز عرض میکنم! ـ که عاقلانه به نظر میرسید، همهاش مال غریزه است، نه مال عقل. مثلاً زنبورها زندگی اجتماعی دارند، خیلی دقیق هستند. مورچهها زندگی اجتماعی دارند خیلی دقیق هستند. دکتر الکسیس کارل دو تا کتاب دارد، یکی راجع به زنبورها و یکی راجع به مورچهها، بخوانید دیدنی است. خیلی دقیق است!\\
اما مبنای هیچ کدام از این کارها عقل نیست. اینها مبنایش غریزه است. حیوان شأنش شهوت و غضب است، تولید مثل است.\\
{\large «و من روح المدرج»،}
مراد از روح مدرج که در روایت روح البدن گفته شده بود چیست؟ \\
{\large «الروح الطبيعي الذي هو مبدأ التنمية و التغذية»،}
همان روح طبیعی که مبدأ تنمیه و تغذیه است. ما به آن میگوییم نفس نباتی که بالایش بنویسید: مراد از روح مدرج نفس نباتی است. گیاه چه کار میکند؟\\
مشخص است گیاه رشد میکند، تغذیه میکند، انرژی میگیرد از خورشید، از خاک، از آب، از کود، این هستهای که کاشتیم میشود درخت خرما. امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک کیسهای را پشتشان حمل میکردند یکی گفت یا علی، چیست؟\\
فرمود یک بوستان خرما است!\\
بردند و کاشتند و اینها بزرگ شد، بعد از مدتی فرمودند که دیدی یک بوستان خرما بود. کار گیاه تغذیه و تنمیه است. کار حیوان علاوه بر تغذیه و تنمیه، شهوت و غضب است. کار انسان علاوه بر تغذیه، تنمیه، شهوت و غضب؛ عقل و خردورزی است. کار مؤمن علاوه بر اینها در حقیقت این عقل بالفعلش است. کار انبیاء علاوه بر اینها آن اتحادشان با منبع علم و قدرت یعنی عقل فعال است که به آن میگویند عقل مستفاد. پیغمبران اتحادی دارند با عقل فعال که عقل فعال هم مرکز دانش است هم مرکز کنش است.\\
میفرماید:
{\large «و هذه الأرواح الخمسة متعاقبة الحصول في الإنسان على التدريج»،}
بارک الله صدرا، چقدر قشنگ توضیح میدهد!\\
این ارواح پنجگانه، پیدرپی حاصل میشوند در انسان به صورت تدریج. چطور؟\\
برای شما توضیح میدهیم:
{\large«فالإنسان مادام في الرحم ليس له إلّا النفس النباتيّة»،}
انسان مادامی که در رحِم است فقط نفس نباتی دارد. از این لولهای که از این رگی که از ناف مادر به ناف او وصل است دارد میخورد و رشد میکند. یک اسپرمی که به چشم دیده نمیشد مگر با چشم مسلح دیده بشود، حالا بعد از 9 ماه و اندی ماشاءالله سه کیلو و 250، چشم و گوش و مغز و استخوان و کبد و اینها همان اسپرم است. تغذیه کرده، تنمیه کرده و رشد کرده، که به این میگوییم نفس نباتی. این در حد گیاه است. گیاه هم این چنین است، یعنی رشد میکند با غذا خوردن.\\
{\large «ثم ينشأ له بعد الولادة النفس الحيوانيّة أعني القوّة الخياليّة»،}
بعد از ولادت برای این انسان، نفس حیوانی پیدا میشود که مراد همان قوه خیالی است. نفس حیوانی در اینجا مراد قوه خیالی است.
{\large «ثم يحدث له في أوان البلوغ الحيواني و الرشد الصوري النفس الناطقة»،}
این بچه که به دنیا آمد که نفس حیوانی که همان قوه خیال است پیدا کرد، در اوایل بلوغ حیوانی و در اوایل اشتداد صوری وقتی که دارد شکل میگیرد، میآید کلاس اول در هفت سالگی بچه را بفرست پیشدبستانی، بفرست مکتب، این یواش یواش نفس ناطقهاش دارد شکل میگیرد.\\
آقای صدر المتألهین در این کتاب اینجا نفس ناطقه را همان عقل عملی در نظر گرفته است. عقل عملی مال کی است؟\\
مال زمان بلوغ است. تا وقتی این بچه، بالغ نشده، دختر 9 سال یا 13 سال نشده، پسر 15 سال نشده، این حیوان است. معاملهای هم باشد معامله با حیوانات است، چون تکلیف ندارد. نه غیبتی، نه تهمتی، نه هیچ!\\
تکلیفی ندارد، مکلف نیست. به مجرد اینکه به بلوغ رسید، عقل عملی برایش مطرح است، بایدها و نبایدها است که به این میگوییم نفس ناطقه. خیلی مرحوم صدرا دارد خلاف اصطلاح در این جاها حرف میزند و من کمتر دیدم کسی بپردازد به این بخشهای مشاعر.\\
مثلاً عرض میکنم: ما تا حالا چه میگفتیم؟\\
میگفتیم که بچه در رحم مادر، چهارماه و ده روزش که شد، میشود:
{\large «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي 21»،}
میشود انسان و لذا یک شوهری یا یک غیر شوهری لگد زد به شکم یک خانم حامله، این خانم که چهار ماه و ده روزش بود بچهاش سقط شد، دیه کامل باید بدهد!\\
اگر یک خانمی نطفه در رحمش منعقد شد و کسی زد به شکمش، نطفه سقط شد، دیهای دارد. علقه بود سقط شد، دیه بالاتر میرود. مضغه بود سقط شد، دیه بالاتر میرود. حالا رسید به چهار ماه و ده روز، شد
{\large«وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»،}
یا شد
{\large «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ 22»،}
تعلق نفس به بدن، این انسان کامل است. صدرا میگوید نه، تا از شکم مادر بیرون نیامد، نبات است. از شکم مادر که بیرون آمد، حیوان میشود. نفس حیوانی دارد. به بلوغ که رسید، تکلیف متوجه او شد، عقل عملی، باید و نباید، شایسته و نشایسته، این در موردش مطرح شد، حالا میشود انسان. در این کتاب اینطور میگوید.\\
میفرماید:
{\large «و هو العقل العملي و أمّا العقل بالفعل»،}
عقل بالفعل کجاست؟\\
{\large «فلا يحدث إلّا في قليل من أفراد البشر»،}
عقل بالفعل در بخش اندکی از بشر مطرح است.\\ میگوییم چه کسانی عقل بالفعل دارند؟\\
همانهایی که روح ایمان دارند؟\\
{\large «و هم العرفاء المؤمنون حقّا بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر»،}
عارفان، مؤمنان حقیقی به خدا، مؤمنان حقیقی به فرشتگان، به کتابهای آسمانی و به پیامبران و به معاد. یعنی کسانی که اصول دین را از سر باور قبول کردند. نه مادر گفته، پدر گفته، حالا شاید نه، از بُن دندان به معاد اعتقاد دارد. به مبدأ اعتقاد دارد.\\
پس صدرا به روح الایمان که رسیدیم دایره را کوچک کرد. گفت روح الایمان که همان عقل بالفعل است در هر یک میلیون نفر، یک نفر، در هر ده میلیون نفر، ده نفر، کم هستند،
{\large «و هم العرفاء و المؤمنون حقّا».}\\
{\large «و أمّا روح القدس»،}
و اما روح القدس،
{\large «فهو مخصوص بأولياء الله»،}
این مخصوص اولیای الهی است. حالا انبیاء و اوصیاء، تعبیر چه بود؟\\
{\large «تَنَّزَلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم»،}
روح القدس به من چه کار دارد؟\\
مربوط به حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. مربوط به کسانی است که یک سَر و سِرّی با مبدأ هستی دارند.\\
نکتهای که مرحوم صدر المتألهین در اینجا میخواهد بگوید و خیلی عجیب است، این است که میگوید ما گفتیم که پنج تا روح داریم، این پنج تا تشکیکی است. میگوییم که تشکیکی یعنی چه؟\\
میگوید که یک روح است، پنج درجه دارد و لذا آدم میتواند به همهاش برسد. بریده از هم نیست. چطور نور خورشید یک نور است، صدها درجه دارد، یک درجهاش فقط یک مقدار آدم را گرم میکند، یک درجهاش اگر آدم درون آن واقع بشود، پودر میشود و انرژی میشود؛ روح هم همینجور است. روح پنج تا درجه دارد؛ اولش
{\large «روح التنمیة و التغذیة»}
است، روح مدرج یا روح بدن است؛ بعد میشود روح حیوانی، بعد میشود روح انسانی، بعد میشود روح ایمانی.، بعد میشود روح عرفانی.\\
پس روح گیاهی، حیوانی، انسانی، ایمانی و عرفانی است، این درجات یک حقیقت است. من به کجایش میرسم؟\\
برو بالا تا ببین به کجا میرسی، ببین تا کجا میتوانی پیش بروی.\\
میفرماید:
{\large «و هذه الأرواح الخمسة»،}
این ارواح پنجگانه،
{\large «أنوار متفاوتة في شدّة النوريّة و ضعفها»،}
انواری هستند که تفاوت میپذیرند در شدت نوریّت و ضعف نوریّت.
{\large «و كلّها موجودة بوجود واحد ذي مراتب متدرّجة الحصول فيمن وجدت له»،}
همه این انوار متفاوته موجودند به یک وجود دارای مراتب، ببینید واحد دارای مراتب یعنی مشکک. زیر عبارت
{\large «واحد ذی مراتب»،}
مینویسیم:
{\large «أی مشکّک».}
یک کلمه است. واحد ذو مراتب، یعنی مشکک.
عبارت بعدی چیست؟\\ دقت کنید! \\
{\large «متدرجة الحصول فی من وجدت له»،}
تدریجی الحصول است در مورد کسی که این انوار برایش پیدا میشود. چرا تدریجی الاصول است؟\\
قاعده فلسفه چیست؟\\
شما بگویید من بنویسم، چون
{\large «الطفرة محال 23»،}
طفره محال است. طفره یعنی چه؟\\
من طبقه اول ساختمان سه طبقه هستم، میخواهم بروم طبقه سوم. نمیشود طبقه دوم نروم و بروم طبقه سوم. معنا ندارد!\\
طبقه سوم هستم، میخواهم بیایم طبقه اول، نمیشود طبقه اول بروم و طبقه دوم نروم. طفره محال است.\\
اگر طفره محال است، نمیشود بگوییم که یک موجودی روح نباتی پیدا نکرد، روح حیوانی پیدا نکرد، یک دفعه شد روح القدس!\\
این نمیشود. متدرّج الحصول است. آن وقت فرق ما با انبیاء و اولیاء چیست؟\\ مهم است!\\
ما سیرمان کُند است و متزلزل است، سیر انبیاء و اولیاء تند و عمیق است، پایدار است. سیر ما متزلزل است. فرمود:
{\large «متدرّجة الحصول فیمن وجود له»،}
تدریجی الحصول است در کسی که این انوار برایش پیدا میشود. من کنار کتابم نوشتم:
{\large «إذ الطفرة محال»،}
چون طفره محال است. چون طفره محال است، پس یواش یواش پیدا میشود.\\
میخواهیم روایت بخوانیم:
{\large «و الذي يعضد ما ذكره صاحب الاعتقادات من طريق الرواية»،}
آن چیزی که کمک میکند آنچه را که صدوق نقل کرد و ذکر نمود از طریق روایات اهل بیت (علیهم السلام)،
{\large «ما نقل 24 عن كميل بن زياد»،}
چیزی است که نقل شده از جناب کمیل،
{\large «أنّه قال:»،}
ما کمیل را با چه چیزی میشناسیم؟\\
با دعای کمیل. قبر مطهرش کجاست؟\\
اطراف کوفه است. وقتی به کربلا و نجف میروند، به زیارت قبر کمیل میروند. خیلی از افراد هم در اطراف قبل کمیل دفن هستند؛ مثلاً وائلی خطیب مشهور عرب که فلسفی عربها بود، خدا رحمتش کند، دکتر وائلی در کنار قبر کمیل دفن است. کمیل شهید هم شد؛ یعنی او را کشتند.\\
کمیل بن زیاد نقل میکند:
{\large «سألت مولانا أمير المؤمنين عليه السّلام»،}
از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) پرسیدم،
{\large «فقلت:»،}
میدانید که کمیل از اصحاب سرّ است؛ یعنی کمیل به هر حال خودش در یک روایتی به نام روایت حقیقت، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت که
{\large ««أَ وَ لَستُ صَاحِبُ سِرِّكَ؟ 25»،}
حضرت فرمودند بله، از من ترشّح میکند، یک چیزهایی به تو میرسد. تو سلمان نیستی که رودخانهای از من جاری بشود تو بپذیری. یک ترشحی تو هم میگیری. او صاحب سر بود ولی به هر حال آدم باطنداری است، مثل ابن عباس نیست.\\
{\large «فقلت: يا أمير المؤمنين»،}
گفتم آقاجان،
{\large «أريد أن تعرّفني نفسي»،}
میخواهم مرا بشناسانی نفس خودم را. نفس انسان چیست؟\\
نفس انسان کیست؟\\
{\large «قال عليه السّلام:»،}
امام فرمود:
{\large «يا كميل و أيّ نفس تريد أن أعرّفك؟»،}
چه نفسی را میخواهی من به تو بشناسانم؟\\
میگویی نفس آدم را میخواهم بشناسم، چه نفسی؟\\ بارک الله، این یک تعلیم است برای من و شما. مخصوصاً اگر بعداً استاد شدید، معلم شدید، مدرس شدید، استاد دانشگاه شدید، در مقام تدریس شاگرد سوال میکند. اول سؤال باید آنالیز بشود.\\
یحیی بن اکثم از امام جواد (علیه السلام) پرسید: اگر کسی در حال إحرام صید کند چه حکمی دارد؟\\
یک سؤال بود که کسی در حال إحرام صید کند چه حکمی دارد؟\\
امام فرمودند این سؤال تو 1462 تا سؤال است، کدامش را جواب بدهم؟\\
1462 تا سؤال است. چشمهایش چهار تا شد، شاخ درآورد!\\
حضرت فرمود مرد است یا زن؟\\
بالغ است یا غیر بالغ؟\\
صید دریایی است یا صحرایی؟\\
شب صید کرده یا روز؟\\
بار اولش بوده یا بار اولش نبود؟ \\
گر بار اولش نبوده قبل از آن کفاره داده یا نداده است؟\\
عمداً انجام داده یا خطأ انجام داده است؟\\
عبد بوده یا آزاد بوده است؟\\
بعدیها آمدند، اینها را سر هم کردند، شده 1462 تا سؤال. یحیی خفه شد.\\
بعداً مأمون به حضرت گفت که آقا، خودتان بفرمایید!\\
حضرت شروع کردند به جواب دادن. کسی که تا سؤال میکند جواب میدهد، این یک مقدار عقلش مشکل دارد. سؤال باید آنالیز بشود. باید بررسی بشود. سؤال کرده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که نفس را برای من تعریف کن که نفس خودم را بشناسم؟\\
فرمود: کدام نفس؟\\
{\large «قلت: يا مولاي»،}
کمیل میگوید که من گفتم آقاجان،
{\large «و هل هي إلّا نفس واحدة؟»،}
ما جز یک نفس داریم؟\\
{\large «قال: يا كميل إنّما هي أربعة:»،}
فرمود: جناب کمیل، ما چهار تا نفس داریم، کدام را به شما بگویم؟\\
چهار تا چیست؟\\
{\large «النامية النباتيّة»،}
ببینید همین حرفهایی که صدرا زد در روایت است. حالا چرا یک انسانی را که آمده است احادیث اعتقادی ما را شرح داده است، عدهای چرا او را لعن میکنند! \\
{\large «النامیة النباتیّة و الحسّيّة الحيوانيّة و الناطقة القدسيّة، و الكليّة الإلهية»،}
نامیه نباتی، حسیه حیوانی، ناطقه قدسیه، کلیه الهیه.\\
حالا
{\large «و لكلّ واحدة من هذه خمس قوى و خاصّيتان»،}
هر کدام از این چهار تا، پنج تا قوه دارد و دو تا خاصیت. چهار تا که بود، الآن هم شد هفت تا، چهار هفت تا، 28 تا شد. 28 تا مطلب را امیرالمؤمنین (علیه السلام) که میخواهد به ما یاد بدهد. هر کدام از این چهار تا نفس، پنج تا قوه دارد و دو تا خاصیت دارد. عبارت را از رو داریم میخوانیم:
{\large «فالناميّة النباتيّة»،}
نفس نباتی،
{\large «لها خمس قوى:»،}
پنج تا قوه دارد،
{\large «جاذبة، و ماسكة، و هاضمة، و دافعة، و مربّية»،}
بنده الآن داخل بدنم نفس نباتی حاکم است. این کباببرگ را که میخورم جذب میکند. جذب که کرد، در معده نگه میدارد، بعد شروع میکند به هضم کردن. بعد که خوب تبدیل به خون شد و رفت به سلولها، میفرستد به روده و دفع میکند. بعد تولید میکند، اسپرم ایجاد میکند و میخواهد من سلول جدید داشته باشم.\\
{\large «و لها خاصيتان:»،}
دو تا ویژگی هم دارد
{\large «الزيادة، و النقصان»،}
مایه رشد و مایه نقصان است. بعضی جاها را لاغیر میکند، بعضی جاها را چاق میکند. الآن دیدید که طرف غذایش را یک رژیم خاصی میگیرد، 120 کیلو بوده میشود 80 کیلو!\\
من عکس یک خانمی را دیدم که در اینترنت زده بود 360 کیلو کم کرده بود!\\
یعنی قبلش یک تپه بود، بعد چنان این بدن را لاغر کرد، این با غذا چنین شده است؛ یعنی آمده سیستم غذایی را برده به سمتی که دارد کاسته میشود.\\
{\large «و انبعاثها من الكبد»،}
نفس نباتی عمدتاً از کبد تغذیه میشود. چقدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) زیبا میگوید. جهت اطلاع عرض میکنم که ما پیوند کبد هنوز نداریم!\\ موفق نیست معمولاً. قلب مصنوعی درست کردند، کلیه مصنوعی درست کردند؛ ولی تا الآن کبد مصنوعی درست نشده است. این قدر عملکردش پیچیده است!\\
بیست تا کار را در بدن انجام میدهد. کارها به کبد منسوب است.\\
{\large «و الحسّيّة الحيوانيّة لها خمس قوى:»،}
نفس حسی حیوانی پنج تا قوا دارد:
{\large «سمع، و بصر، و شمّ، و ذوق، و لمس»،}
شنیدن، دیدن، بوییدن، چشیدن و قوه لامسه یا بساوایی به قول قدیمیها.
{\large «و لها خاصّيتان:»،}
دو تا خاصیت دارد:
{\large «الشهوة، و الغضب»،}
شهوت و غضب. اشتباه نشود شهوت و غضب به اصطلاح اخلاق است. ما تا شهوت میگوییم یاد مسائل جنسی میافتیم، نه!\\
شهوت جذب ملایم و غضب دفع منافر است. حیوان چه کار میکند؟\\
علف را میخورد، شیشه را نمیخورد. جذب ملایم، دفع منافر دارد. آنچه را که ملایم طبع اوست اقبال میکند و آنچه را که منافر است ادبار میکند.\\
{\large «و انبعاثها من القلب»،}
نشأت میگیرد از قلب. از قلب آدمی که مرکز همه کنشها و گرایشهاست.\\
{\large «و الناطقة القدسيّة لها خمس قوى:»،}
نفس ناطقه قدسیه پنج تا قوا دارد:
{\large «فكر، و ذكر، و علم، و حلم، و نباهة»،}
نفس انسانی فکر، ذکر، دانش، بردباری، نباهه یعنی شرافت، کرامت.
{\large «و ليس لها انبعاث»،}
این در بدن ما جایگاه ندارد، مربوط به روح است. از جایی از بدن نمیجوشد، مربوط به روح است و مجرد است.\\
{\large «و هي أشبه الأشياء بالنفوس الملكيّة»،}
بارک الله!\\
شبیهترین اشیاء به نفسهای مَلکی همین نفس ناطقه قدسیه انسانی است. همان است که فرمود:
{\large «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»،}
همان است که فرمود:
{\large «َلَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم 26»،}
همان است که فرمود:
{\large «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»،}
نفس ناطقه ممیّزه انسان از غیر انسان است. به روح الهی گره خورده است.\\
{\large «و لها خاصّيتان:»،}
دو تا خاصیت هم دارد،
{\large «النزاهة و الحكمة»،}
بارک الله!\\
{\large «روحی لک الفداء یا امیرالؤمنین!».}\\
نزاهت و تقدس و اعتلاگرایی. گفت:
«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست {\textbf{27}}»،
بعد چه گفت؟\\
گفت:
«غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است {\textbf{28}}».\\
نزاهت یعنی تقدس، نفس ناطقه مقدس است، آلوده نیست. حکمت هم یعنی گفتار حکیمانه، رفتار حکیمانه. حکمت یعنی اعتدال در همه فضائل.\\
آخریاش:
{\large «و الكلّيّة الإلهيّة لها خمس قوى:»،}
نفس کلیه الهیه پنج تا قوا دارد. این کلیه الهی که مال انبیاء و اولیاء است، این پنج تا قوا چیست؟\\
{\large ««بقاء في فناء»،}
بقاء در عین فناء است که عرفاء بحث فناء فی الله و بقاء بالله را از همین جاها گرفتند.
{\large «و نعيم في شقاء»،}
در عین شقاوت که در دنیاست که بالاخره دنیا جای سختی است،
{\large «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً 29»،}
ولی این در جنت است. خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در یک روایت فرمود:
{\large «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل 30»،}
اولیاء در بهشت هستند، دارد نماز میخواند، روزه میگیرد، کاسبی میکند؛ ولی در بهشت است،
{\large «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل».}\\
{\large «و عزّ في ذلّ»،}
در عین ذلیل بودن که ریسمان به گردنش میاندازند، میکشند به طرف مسجد، زنش را جلویش میزنند؛ اما عزیز است.
{\large «و غناء فی فقر»،}
در عنین فقیر بودن غنی است، چون به خدا بینیاز است.
{\large «و صبر في بلاء»،}
در عین بلاها صبور است.
{\large «و لها خاصّيتان:»،}
دو تا خاصیت هم دارد:
{\large «الرضا، و التسليم»،}
یکی رضا در پیشگاه الهی و یکی هم تسلیم است. میگوییم این مبدأش کجاست؟\\
{\large «و هذه التي منه مبدؤها و إليه تعود»،}
این نفس کلیه الهیه است که مبدأش از خداست و به خدا هم برمیگردد.
{\large «قال اللّه تعالى»،}
دو تا آیه میخوانیم بگویید مبدأ کجاست و منتها کجاست؟\\
خدا فرمود:
{\large «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»،}
{\large «مِن»،}
منِ نشویه است و مِن ابتدائیه است. در آغاز من از روحم در او دمیدم، این آغازش است.
{\large «مبدؤها من الله»,}
پایانش کجاست؟\\
این آیه است:
{\large «و قال: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً 31﴾»،}
ای نفس مطمئن، برگرد به سوی پروردگارت در حالی که راضی هستی و مرضی هستی.\\
میگوییم جایگاه عقل چه شد؟\\
{\large «و العقل وسط الكلّ»،}
عقل میاندار همه است. عقل در حقیقت دارد تدبیر میکند.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
سوره اعراف، آيه 54.
\item
سوره یس، آيه 82.
\item
سوره نحل، آيه 40.
\item
منبع این حدیث در نهج البلاغه پیدا نشد! ولی شبیه آن در الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج 8، ص 140 آمده است.
\item
التوحید (للصدوق)، ص 148.
\item
أسفار، ج 8، ص 313 و 314.
\item
سوره اعراف، آيه 179.
\item
سوره إسراء، آیه 85.
\item
سوره قدر، آیه 1.
\item
سوره قدر، آیه 2.
\item
سوره قدر، آیه 3.
\item
سوره قدر، آیه 4.
\item
الكافي (ط ـ الإسلامیة)، ج 1، ص 271 ـ 274، باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمّة عليهم السّلام، و باب الروح التي يسدّد اللّه بها الأئمّة عليهم السّلام.
\item
شرح رسالة المشاعر، اللاهيجي، محمد جعفر، ج 1، ص 541.
\item
منظومه ملاهادی سبزواری، ج 1، ص 367.
\item
سجادی، فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، ۱۳۷۹ ش، ص ۴۱۰ به نقل از ملاصدرا، رسائل، ص ۱۵۱ و ۲۹۲.
\item
سوره نحل، آیه 78.
\item
النفس من كتاب الشفاء، ص 321 ـ 326، الفصل الخامس من المقالة الخامسة؛ الإلهيات من كتاب الشفاء، ص 422 و423، الفصل الرابع و الخامس من المقالة التاسعة؛ المباحث المشرقيّة، ج 2، ص 529 ـ 535؛ النجاة، ص 273 ـ 278؛ التعليقات لابن سينا، ص 100 و101؛ الأسفار، ج 7، ص 258 ـ 280.
\item
سوره شمس، آیه 7.
\item
سوره شمس، آیه 8.
\item
سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.
\item
سوره مؤمنون، آيه 14.
\item
اصول فلسفه و روش رئاليسم، العلامة الطباطبائي، ج 4، ص 155.
\item
الكشكول للشيخ البهائي، ج 2، ص 187؛ علم اليقين، ج 1، ص 369؛ بحار الأنوار، ج 58، ص 85 نقلاً عن بعض كتب الصوفيّة.
\item
روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط ـ القدیمة)، ج 2، ص 81.
\item
سوره اسرا، آيه 70.
\item
غزليات سعدی، مواعظ، غزل شماره 13.
\item
غزلیات حافظ، غزل شماره 37.
\item
سوره شرح، آيه 6.
\item
نهج البلاغه (للصبحی صالح، خطبه 192، ص 302.
\item
سوره فجر، آیات 27 و28.
\end{enumerate}
\end{document}
فلسفه
دانشگاه شهید مطهری
سه شنبه ۰۸ دی ۱۳۹۴
مکان
دانشگاه شهید مطهری
زمان
سه شنبه ۰۸ دی ۱۳۹۴