کتاب المشاعر، دوره اول، المشعر الثامن، المنهج الأول، جلسه 8

جلسه ۸ از ۱۳
در بحث الهیات بالامعنی الاخص بودیم، رسیدیم به مسئله توحید. توحید اقسام مختلفی دارد و معرکه الآراء شده است. در این جلسه مسئله وحدت شخصی مورد بررسی قرار داده می‌شود. صدرا از طریق ترقیق علیت و معلولیت بر این مطلب استدلال می‌کند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ ادامه بحث کتاب مشاعر صفحه 50 در مشعر سابع چون در ارتباط با بحث اتحاد عاقل و معقول است و این بحث به الهیات بالمعنی الأخص کاری ندارد؛ لذا از این بحث گذشتیم، صفحه 52 {\large «المشعر الثامن فی أن الوجود بالحقیقة هو الواحد الحقّ تعالی و کلّ ما سواه بما هو مأخوذ بنفسه هالک دون وجهه الکریم لمّا علمتَ أنّ الماهیّات لا تأصّل لها فی الکون، و أنّ الجاعل التامّ بنفس وجوده جاعل، و أنّ المجعول لیس الا نحواً من الوجود، و أنّه بنفسه مجعول لا بصفة زائدة و الا لکان المجعول بتلک الصفة فالمجعول مجعول بالذات».}\\ مشعر هشتم از منهج اول که آخرین مشعر این منهج به حساب می‌آید، در ارتباط با یک بحث کلیدی و بسیار مشکل است. در بحث توحید، ما در علم کلام، در علم حکمت مشاء، در علم فلسفه اشراق و در دانش حکمت متعالیه، مباحثی داریم؛ چه اینکه علم عرفان هم در مورد توحید مباحث مشکلی دارد. از آیات و روایات هم بحث‌های زیادی در باب توحید مطرح است.\\ به عبارت دیگر: ما بیش از ده گونه توحید داریم؛ مثلا عرض می‌کنم توحید در استعانت. در سوره مبارکه «حمد» می‌خوانیم: {\large «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ 1»،} فقط تو را می‌پرستیم و فقط از تو استعانت می‌جوییم. {\large «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»،} بیانگر توحید در استعانت است. من اگر در گرفتاری‌ها نیم‌نگاهی به حساب بانکی خودم داشتم به شوهر یا همسرم داشتم، به پدر یا مادرم داشتم، آنها را معین و کمک خود دانستم من در استعانت مشرک هستم. مقلد پسر نوح هستم. پسر نوح چه گفت: {\large «قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماء 2»،} من می‌روم روی کوه، از او کمک می‌جویم، از کوه استمداد می‌کنم از آب در امان می‌مانم!\\ حالا او گفت: {\large «سَآوي إِلى جَبَلٍ»،} امروز من بگویم {\large «سآوی إلی رسید البنک»،} (حساب پس‌انداز)، {\large «سآوی إلی بعلی، إلی زوجتی، إلی والدی و والدتی»،} می‌شود شرک در استعانت.\\ از توحید در استعانت بالاتر، توحید در عبادت است. انسان پرستش او ویژه پروردگار باشد، تا برسیم به توحید در واجب الوجود. الله یکی است. وجوب وجود گرچه یک مفهوم کلی است، اما یک مصداق بیش ندارد و آن مصداق، خدای متعال است. حالا این وسط توحیدهای دیگری هم بود من نخواستم بگویم؛ توحید در هدایت، توحید در ربوبیت تشریعی، توحید در ربوبیت تکوینی، اینها اقسام توحید که در کلام و در فلسفه خواندید.\\ تا می‌رسیم به توحید در وجود. وجود یکی است. یعنی چه؟\\ یعنی هستی یکی است، هستی دو تا نیست. اصطلاحاً به این می‌گوییم وحدت وجود. وحدت وجود می‌تواند همراه باشد با کثرت موجود. وجود واحد باشد، ولی موجود کثیر باشد. براساس تشکیک، همین را می‌گفتیم، هستی یکی است، اما موجودات فراوان‌اند. چرا هستی یکی است؟\\ چون هستی بسیط است. این هستیِ بسیط، این هستیِ صرف، یکی است.\\ تا این‌جا را کلام و فلسفه، ما را همراهی می‌کند؛ یعنی اگر بخواهیم مراتبی از توحید را بیان کنیم، در یک ستون، این‌گونه قابل ترسیم است: مثلاً اینجا می‌نویسیم توحید در استعانت، توحید در هدایت، توحید در ربوبیت تشریعی، توحید در ربوبیت تکوینی، توحید در مثلاً عبادت، توحید در وجوب وجود، توحید در وجود. اینها مراتبی از توحید است. توحید در استعانت، مستعان یکی است، خدا. توحید در هدایت، هادی یکی است {\large «هو الهادی» ،} خدا. توحید در ربوبیت تشریعی، قانون‌گذار یکی است {\large «إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ 3»،} خدا. توحید در ربوبیت تکوینی است، پروردگارم یکی است، {\large «هو الرب»،} {\large «رَبُّ الْعالَمين 4».} توحید در عبادت: {\large «إِيِّاكَ نَعْبُدُ 5»،} فقط تو را می‌پرستیم. توحید در وجوب وجود، {\large «هو الواجب»،} واجب یکی است. توحید در وجود، هستی یکی است، گرچه هست‌ها فراوان است.\\ تا این‌جا مشکل چندانی نداریم. اما بالاتر از این توحید که حرف عرفان است، مشکل دارد؛ یعنی چه؟\\ توحید در وجود و موجود. این‌جا می‌گفتیم که هستی یکی است. این‌جا می‌گوییم که هست یکی است یا بگو: {\large «الموجود واحدٌ»،} نه {\large «الوجود واحد»،} نه هستی یکی است، نه!\\ هست یکی است، موجود واحد است. یک موجود بیشتر در عالم نیست و آن خدای متعال است. اصطلاحاً به این چه می‌گویند؟\\ اصطلاحاً به این می‌گویند: قول به وحدت شخصیۀ وجود، قائل شدن به وحدت شخصیه. این نظر، نظر اهل عرفان است. نظر اهل عرفان، قول به وحدت شخصی وجود است.\\ نظر اهل عرفان که قول به وحدت شخصی وجود است؛ یعنی توحید در وجود و موجود، یعنی هست یکی است، نه هستی یکی است!\\ اصلاً موجود یکی است، فهمش مشکل، تفهیمش أشکل، اثباتش اشکل الأشکل است. اینکه یعنی چه که موجود یکی است؟\\ می‌خواهم بفهمم منِ استاد، مشکل است. می‌خواهم بفهمم منِ شاگرد، أشکل است. حالا می‌خواهم اثبات کنم.\\ برای اثبات این مطلب، چند برهان با چند حد وسط وجود دارد که چند تا از این براهین مال صدرا (رضوان الله تعالی علیه) است. در این مشعر ثامن، یکی از این براهین بیان شده است. راهی که صدرا برای اثبات این مطلب پیموده، اصطلاحاً می‌گوییم: صدرا از راه ترقیق علیت و معلولیت، حد وسط این است. ترقیق علیت و معلولیت بحث را پی برده، پیش گرفته و جلو برده است. از راه ترقیق علیت و معلولیت.\\ این همان بحث جنجالی وحدت وجود است که مشهدی‌ها به آن فحش می‌دهند و تفکیکی‌ها به آن فحش می‌دهند!\\ بعضی از فقهاء به آن فحش می‌دهند!\\ بسیاری از علما به آن فحش می‌دهند!\\ بحث وحدت وجود است که از مباحث جنجالی و مردافکن عالم اندیشه است. انصافاً هم دقت می‌خواهد. خود عرفا و متصوفه براهین متعددی بر آن اقامه کردند که بسیاری از این براهین مدخول است و مورد مناقشه است و قابل قبول نیست. صدرا هم دو سه تا برهان بر مسئله دارد.\\ در پرانتز یک نکته را خدمت شما عرض کنم؛ هر چه مطلب عرشی‌تر باشد، اقامه بر آن سخت‌تر است، چرا؟\\ چون حد وسط پیدا کردن سخت‌تر است. عماد و ستون برهان حد وسط است. مطلب چون عرشی است و چون بالا بالا بالا است، هر ذهنی به حد وسط نمی‌رسد. لذا تعداد براهین بر آن کمتر است. مثلاً الآن می‌گوییم بحث اصالت وجود دوازده تا برهان دارد. بحث اشتراک معنوی وجود هشت تا برهان دارد. می‌آیم در بحث وحدت شخصی وجود که دو سه تا برهان، آن هم با سختی و با دقت فراوان به دست می‌آید.\\ حالا برهان صدرا چیست؟\\ این را باید دقت کنید که یعنی چه که ما گفتیم صدرا از راه ترقیق علیت و معلولیت رسیده به وحدت شخصی وجود؟\\ یعنی چه که صدرا از راه ترقیق علیت و معلولیت رسیده به بحث وحدت شخصی وجود؟\\ یک مقداری احتیاج به دقت دارد.\\ ببینید که صدرا چه می‌گوید؟\\ صدرا می‌گوید که ما علتی داریم، یعنی جاعلی داریم که این علت و جاعل، خداست. چه اینکه ما معلولی داریم یا بگو مجعولی داریم که این مجعول، ماسوای خداست. روی اینکه دعوا نداریم، این را که قبلاً داشتیم. اگر یادتان باشد، قبلاً عرض کردیم که در عالم هستی، یک علت بیشتر نیست و آن خداست. علت، خداست و خلاص. از خدا که بگذریم، یک قدم بیاییم پایین، همه معلول می‌شوند. صدرا می‌فرماید: ـ قبلاً هم داشتیم ـ که ذات خدا عین جاعل بودن است. مبدئیت و جاعلیت عین ذات الهی است. جاعل بودن وصف خدا نیست، بیرون از ذات خدا نیست، عین ذات خداست.\\ می‌آییم سراغ مجعول، این‌جا هم ذات ماسوی الله عین مجعولیت است، عین معلولیت است. اگر ذات خدا عین جاعلیت است، ماسوا عقل اول باشد یا هیولای أولی فرقی ندارد، عین مجعولیت و عین معلولیت است. این را هم می‌دانیم که بحث ما در وجودات است و اصلاً با ماهیات کاری نداریم. ما با ماهیات الآن هیچ کاری نداریم. بحث در حیطۀ وجودات است. وجود خدا عین جاعلیت، وجود ماسوا عین مجعولیت است.\\ دقت بفرمایید!\\ وجود ماسوا عین مجعولیت است یعنی چه؟\\ یعنی وجود ماسوا عین ربط و تعلق است. دارم ادامه می‌دهم: چیزی که عین تعلق است، هرگز خودنمایی ندارد و فقط دیگرنماست. چیزی که عین دیگرنمایی است، ظهور و جلوه و آینۀ آن امر دیگر است و السلام!\\ چه شد؟\\ صدرا می‌گوید که وجود ماسوای خدا ـ به ماهیات کاری نداریم؛ آب و خاک و طلا و نقره و انسان و بشر و جن و اینها ماهیات هستند. اینها را کنار بگذارید. اینها امور ذهنی‌اند، امور اعتباری هستند، نه! ـ و وجودات که متأسفانه ما از آن ادراک حصولی هم نداریم چون عین خارجیت است، وجودات عین معلولیت و مجعولیت است. قبلاً گفتیم که معلول یعنی ربط. این در درس‌های پیشین مفصل گذشت که معلول یعنی تعلق. این‌جا می‌خواهد مرحوم صدر المتألهین سرپُل بزند از حکمت به عرفان که بشود اوج حکمت متعالیه. می‌خواهد سرپُل بزند از علم حصولی به علم شهودی. چه می‌گوید؟\\ می‌گوید: چیزی که برهان ثابت کرد عین تعلق و ربط است، اصلاً خودنمایی ندارد و اصلاً نمی‌شود به خودش نگاه کرد. شراشر وجودش دیگرنمایی است، غیرنمایی است. معلول شراشر وجودش علت‌نمایی است. ممکن به امکان فقری شراشر وجودش واجب‌نمایی و خدانمایی است. چیزی که شراشر وجودش غیرنمایی است، واجب‌نمایی است، این دیگر وجود نیست. وجود خودنما است. این چون غیرنماست می‌فهمیم که وجودش مجازی است. این را می‌فهمیم که وجودش ظهوری است، جلوه است، آیینه است.\\ من گاهی وقت‌ها یک مثالی می‌زنم، البته صرف مثال است. می‌گویم که شما فرض کنید ما یک راه پرپیچ و خمی داریم که دارم می‌کشم. من این‌جا ایستادم، فقط جهت مثال دارم عرض می‌کنم. من در انتهای این راهرو ایستاده‌ام، می‌بینیم که جلوی من یک منبع نور که چشم را خیره می‌کند هست. از این‌جا چنان نور ساطع است که من می‌آیم به طرف منبع نور ببینم این چیست. به این‌جا می‌رسم، می‌بینم که این آیینه بود، نور از این‌جا دارد می‌آید. حرکت می‌کنم می‌روم به آن سمت، می‌بینم که منبع نور آن‌جاست. به این‌جا می‌رسیم، می‌بینم که این هم آیینه بود. می‌روم به آن‌جا می‌بینم که نور از آن‌جا تابیده است. می‌رسم به آن‌جا، وقتی به آن‌جا رسیدم، می‌بینم نور مال این‌جاست، این آیینه‌ها باعث شده که من خورشید را این‌جا دیدم یا این‌جا دیدم یا این‌جا دیدم!\\ ‌مثال دیگر: در مثال که مناقشه نیست، گاهی مثال می‌زنیم. فرض می‌کنیم که کنار شهر مشهد یک آیینه سه بُعدی به زمین فرو رفته و تا آسمان رفته است و رفته تا شرق و غرب؛ یعنی ارتفاع تا آسمان، شرق و غرب را هم گرفته است. این آیینه شفاف و بدون هیچ لک، نمایشگری آن هم سه بُعدی است مثل این فیلم‌های سه بُعدی که انسان با عینک نگاه می‌کند، سه بُعدی می‌بیند. چشم بنده را می‌بندند، با هلیکوپتر بنده را می‌آورند و روی کوه خلج می‌نشانند. به من می‌گویند تکان نخور، در همین حالتی که هستی باش. می‌گویم چشم. این روبند را از چشم من برمی‌دارند و می‌گویند چه می‌بینی؟\\ می‌گویم معلوم است، این ساختمان زیست‌خاور است، آن حرم مطهر است، این میدان ضد است، این پایانه است، این سیلو است. می‌گویند یقین داری؟\\ می‌گویم که یقین دارم. هیچ شک نداری؟\\ می‌گویم که هیچ شکی ندارم، دارم می‌بینم. همزمان قدرت این آینه را نابود کنند و مرا برگردانند به سمت شهر، می‌گویند: حالا چه می‌بینی؟\\ می‌گویم: عجب!\\ این طرف بود؟\\ ما خیال می‌کردیم که آن طرف است.\\ نگاه عرفان به جهان هستی این است. می‌گوید همه هستی جلوۀ ذات پروردگار است. به تعبیر قرآن آیت است و نشانه است. وصفش آیت نیست، ذاتش آیت است. متأسفانه ما در جهان طبیعت نداریم یک مثالی که ذاتش آیه باشد، ما تا حالا پیدا نکردیم. یک چیزی که ذاتش نشانه و آیه باشد، تا حالا ما نیافتیم!\\ عرفان می‌گوید که تو در این دنیا با آیات مشغول هستی، با جلوه‌ها مشغول هستی، با مظاهر مشغول هستی. روزی که این آیه‌ها بشکند، این جلوه‌ها و مظاهر بشکند، به تعبیر خودشان سلطان حقیقت طلوع کند، می‌بینید که خدا بود؟\\ هستی از آنِ خدا بود؟\\ موجود خدا بود؟\\ ماسوی الله بود، نبود، نمود بود. وجود نبود، ظهور بود. ذو الآیه نبود، آیه بود. متجلی نبود، جلوه بود. عجیب!\\ به تعبیر جناب مولوی لسان موجودات چیست؟\\ \begin{center} ما همه شیران ولی شیر علم \hspace*{2.5cm} حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم \end{center} \begin{center} حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد \hspace*{2.5cm} آنک ناپیداست هرگز گم مباد{\textbf{6}} \end{center} \\ یک شیر می‌کشیدند روی یک پرچمی، از دور انسان می‌بیند که این شیر مرتب دارد حمله می‌کند. حواسش نیست که این شیر روی پرچم است و باد می‌آید این تکانم می‌خورد، و الا شیری نیست. می‌گوید: «ما همه شیران ولی شیر علم»، عَلم یعنی پرچم «حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم»، \begin{center} حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد \hspace*{2.5cm} آنک ناپیداست هرگز گم مباد{\textbf{6}} \end{center} \\ برهان صدرا چه شد؟\\ بحث فلسفه است، عرفان نیست. از برهان دور نشویم. نوشتم، صدرا می‌گوید که علت که جاعل است خداست. ذات خدا عین جاعلیت است. معلول که مجعول است، ماسوای خداست. ذات ماسوا عین مجعولیت است. اگر وجود ماسوا عین ربط و تعلق است، چیزی که عین تعلق است خودنمایی ندارد. چیزی که خودنمایی ندارد، دیگرنماست، این ظهور است و وجود نیست. آن وقت صدرا برای اینکه من و شما اشتباه نکنیم، مرتب تذکر می‌دهد و می‌گوید که بحث در ماهیات نیست، بحث در آن چیزی که ملأ خارجی را پُر کرده است. آنچه که ملأ خارجی را پُر کرده آیات الهی است و جلوات الهی‌اند.\\ ماشاءالله صدرا در عبارت‌پردازی هم که ید طولایی دارد!\\ ما یک صفحه را خواندیم، فقط باید عبارت را ببینید.\\ {\large «المشعر الثامن»،} مشعر هشتم، {\large «فی أن الوجود بالحقیقة هو الواحد الحقّ تعالی»،} عرض کردم که این مطلبی است که هر جا نمی‌شود گفت!\\ حضرت آقای عبودیت که داشتند کتاب درآمدی به نظام حکمت صدرایی را می‌نوشتند، با من مشورت کردند که این‌جا را بنویسم یا ننویسم، می‌فهمند یا نمی‌فهمند؟\\ من هم توصیه‌هایی به ایشان داشتم.\\ {\large «و کلّ ما سواه»،} هر چه که غیر از خداست، {\large «بما هو مأخوذ بنفسه»،} از آن جهت که خودش را در نظر بگیرید، {\large «هالک»،} باطل و هالک است، {\large «دون وجهه الکریم»،} جز وجه کریم پروردگار، همه ماسوا هالک‌اند. آیه قرآن است که {\large «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ 7»،} هر چیزی جز وجه الهی هالک است. هالک هم اسم فاعل است، ظهور دارد در تلبس ذات به مبدأ فی الحال. یعنی الآن هالک است، نه اینکه روز قیامت هالک می‌شود.\\ {\large «لمّا علمتَ أنّ الماهیّات لا تأصّل لها فی الکون»،} شما قبلاً در بحث اصالت وجود دانستی که ماهیات هیچ تحققی در جهان هستی ندارند. ماهیت یک امر اعتباری است. {\large «و أنّ الجاعل التامّ بنفس وجوده جاعل»،} جاعل تام یعنی خدا به وجودش جاعل است، ذاتش عین جاعلیت است. {\large «و أنّ المجعول لیس الا نحواً من الوجود»،} مجعول هم معلول هم ماهیت نیست، اتصاف نیست، مجعول هم نحوه‌ای از وجود است، {\large «و أنّه بنفسه مجعول لا بصفة زائدة»،} مجعول به ذاتش مجعول است نه به یک صفت زائده‌ای. مجعولیت، معلولیت، ربطیت، تعلقیت، صفت ماسوی الله نیست، عین ذاتش است. {\large «و الا لکان المجعول بتلک الصفة»،} وگرنه باید مجعول، مجعول به آن صفت باشد. {\large «و الا لکان»،} آن مجعول {\large «المجعول بتلک الصفة»،} مجعول به آن صفت باشد و حال اینکه چنین نیست. {\large «فالمجعول مجعول بالذات»،} مجعول، مجعول بالذات است. یعنی چه؟\\ {\large «بمعنی أنّ ذاته و کونه مجعولاً شیء واحد»،} به این معنا که ذاتش با مجعول بودنش یک شیء واحد است. {\large «من غیر تغایر حیثیّة»،} بدون تغیر حیثیت. بگویم وجود این شیشه از جهتی مجعول است، از جهتی وجود این شیشه است نه!\\ وجود این شیشه عین مجعولیت و معلولیت است.\\ {\large «کما أنّ الجاعل جاعل بالذات بالمعنی المذکور»،} چه اینکه جاعل هم جاعل بالذات است به همین معنا. خدا که جاعل است، بذاته جاعل است. ماسوا که مجعول است، بذاته مجعول است.\\ {\large «فاذن ثبت و تقرّر ما ذکرناه»،} پس آنچه که ما گفتیم ثابت شد که چه؟\\ {\large «من کون العلّة علّة بذاتها و المعلول معلولاً بذاته»،} علت به ذاتش علت است و معلول به ذاتش معلول است، به همان معنایی که عرض کردیم. البته گفتم که صدرا اینها را برای اینکه ما خط را گم نکنیم مرتّب تذکر می‌دهد. {\large «بعد ما تقرّر أنّ الجاعلیّة و المجعولیّة انّما یکونان بین الوجودات»،} بعد از اینکه قبلاً ثابت شد که جاعلیت و مجعولیت در وجودات است، {\large «لا بین الماهیّات»،} نه در ماهیات. می‌دانید تعبیر فلاسفه چه بود؟\\ می‌گفتند که ماهیت {\large «دون الجعل و الانجعال»}\\ است. {\large «دون الجعل»} است، یعنی جاعل نیست. {\large «دون الانجعال»} است، یعنی مجعول نیست. چرا؟\\ {\large «لأنّها امور ذهنیّة تنتزع بنحوٍ من أنحاء الوجودات»،} زیرا ماهیات اموری هستند ذهنی که انتزاع می‌شوند به گونه‌ای از انحاء وجودات. از وجودات خارجی، ذهن ما ماهیت انتزاع می‌کند که اگر علم حصولی نمی‌بود، نفس نمی‌بود، ذهن نمی‌بود، اصلاً ماهیتی وجود نداشت.\\ {\large «فثبت و تحقّق أنّ المسمّی بالمجعول لیس بالحقیقة هویّةً مباینةً لهویّة علّته الموجدة ایّاه»،} پس ثابت شد و محقق شد اینکه آنچه که مجعول نامیده می‌شود در حقیقت یک هویتی مباین با هویت علت موجده‌اش نیست. {\large «و لا یمکن للعقل أن یشیر اشارة حضوریّة الی معلول منفصل الهویّة عن هویّة موجده»،} ممکن نیست برای عقل اینکه اشاره کند با یک اشاره حضوری به معلول که این معلول منفصل الهویه باشد از هویت موجدش، {\large «حتّی یکون عنده هویّتان مستقلّتان»،} تا اینکه بوده باشد در نزد عقل، دو هویت مستقل در اشاره عقلی. یکی مفیض و دیگری مستفیض. محال است، معنا ندارد!\\ اگر من را بردند کنار مشهد نشاندند و من دارم در یک آیینه صاف نگاه می‌کنم و می‌گویم بله، این حرم مطهر است، این زیست خاور است، این کوه‌سنگی است، این الماس شرق است، این موج‌های آبی است، من را قسم می‌دهند که آیا واقعاً این زیست خاور است؟\\ می‌گویم بله. آیا واقعاً این‌جا حرم است؟\\ می‌گویم بله، بیا برویم برسیم به آن!\\ نمی‌دانم که اگر جلو بروم کله‌ام به آیینه می‌خورد.\\ حالا یک نکته گفتم که شما در این وسط نگرفتید! \\ الآن تکرار کنم شاید بگیرید!\\ ما در عالم طبیعت، آیتی که ذاتش آیه باشد نداریم. در همین مثال من بالاخره یک آیینه‌ای هست، شما باید فرض کنید آیینه‌ای هم نیست، جیوه‌ای هم نیست، شیشه‌ای هم نیست و این صور کأنّ مشخص است و روی هوا معلوم است، چون می‌دانید که صورت مرآتی از نظر فیلسوفان، آن جیوه نیست، آن شیشه نیست؛ آن حالت انعکاس نور است که بالاخره نور هم موج است و موج هم موجود است نه!\\ ما نداریم یک چیزی که بگوییم این ذاتش آیه است. دود مثلاً علامت آتش است؛ اما دود برای خودش جِرمی دارد، ماهیتی دارد، بعد هم علامت موقّت است، تا وقتی که هست؛ وقتی که تبدیل به هوای صاف شد دیگر نیست. متأسفانه در عالم طبیعت یک مثالی برای چیزی که آیه باشد و جلوه باشد و ظهور باشد بذاتها.\\ {\large «نعم»،} این {\large «نعم»،} همان تکراری است که مرتب دارد می‌گوید که ما قاطی نکنیم!\\ {\large «نعم، له أنّ یتصوّر ماهیّة المعلول شیئاً غیر العلّة»،} عقل می‌تواند تصور کند ماهیت معلول را به عنوان چیزی غیر از علت. اما {\large «و قد علمت أنّ المعلول بالحقیقة لیس ماهیّة المعلول»،} تو دانستی که معلول حقیقی ماهیت معلول نیست، {\large «بل وجوده»،} بلکه وجود معلول است. {\large «فظهر»،} این {\large «فظهر»،} آن حد وسطش یک مقداری مبهم ماند، من روی تخته نوشتم. آن آخرِ عبارت من، چیزی که دیگرنماست، این یعنی ظهور. خدا رحمت کند استاد ما مرحوم علامه طهرانی را، فرمودند من لاله‌زار رفتم مغازه عینک‌فروشی. عینکم را قرار بود بگیرم دکتر دستور داده بود، فِرِم عینک و شماره‌اش عوض شده بود، برای من ساخته بودم. فرمودند رفتم مغازه عینک‌فروشی و پول دادیم و عینک را گرفتیم و همان جا به چشممان زدیم و تشکر کردیم و عنیک قدیمی را گذاشتیم در جایش و گذاشتیم در جیب خودمان و آمدیم به سمت در، عجله هم داشتم. ایشان می‌گفتند: آمدم به سمت در رفتم داخل یک چیزی!\\ افتادم و عینک افتاد شکست. عمامه پرت شد. من خاکی شدم. بعد دیدیم که این خوش‌انصاف روبروی درِ ورودی یک آیینه قدی گذاشته، شاگردش هم روزی سه بار این آیینه را پاک می‌کند. ما که آمدیم دیدیم که ماشین‌ها که دارند می‌روند، مردم هم که دارند می‌روند، رفتیم در آینه!\\ عینک شکست و عمامه پرت شد.\\ حرف اهل معرفت این است که ماهیت که هیچ!\\ هستی‌ها که ما متأسفانه دستی به هستی نداریم، مگر به علم حضوری. هستی عین خارجیت است به ذهن من نمی‌آید. می‌گوید که هستی‌ها دیگرنما هستند و اصلاً خودنمایی ندارند. چیزی که اصلاً خودنمایی ندارد، این وجود نیست. این ظهور است، این آیه است. اگر به آن وجود می‌گوییم، داریم مجازی حرف می‌زنیم! \\ {\large «فظهر»،} پس به دست آمد {\large «أنّ وجود المعلول فی حدّ نفسه ناقص الهویّة»،} وجود معلول در حد ذاتش هویتاً ناقص است. {\large «مرتبط الذات بموجده»،} ذاتش مرتبط به موجدش است. {\large «تعلّقیّ الکون به»،} ذاتاً و کوناً و از نظر هستی تعلقی است به موجد، {\large «فکلّ وجود»،} این {\large «فکلّ»،} نتیجه‌گیری است. این عباراتی که در این‌جا داریم، صدرا در کثیری از آثارش دارد. {\large «فکلّ وجود سوی الواحد الحقّ تعالی»،} پس هر وجودی غیر از خدای حق متعال، {\large «لمعة من لمعات ذاته»،} درخششی از درخشش‌های ذات اوست. {\large «و وجه من وجوهه»،} چهره‌ای از چهره‌های اوست. {\large «و انّ لجمیع الموجودات أصلاً واحداً»،} همه موجودات، یک ریشه دارند، {\large «هو»،} آن ریشه {\large «محقّق الحقایق»،} آن چیزی است که به حقایق تحقق بخشیده، {\large «و مشیء الأشیاء»،}\\ به چیستی‌ها چیستی بخشیده، {\large «و مذوّت الذوات»،} به ذات‌ها ذات بخشیده، {\large «فهو الحقیقة»،} آقا، حقیقت اوست. {\large «و الباقی شؤونه»،} باقی شأن اویند. {\large «و هو النور»،} نور اوست. {\large «و الباقی سطوعه»،} باقی درخشش‌های او هستند. {\large «و هو الأصل»،} ریشه اوست. {\large «و ماعداه ظهوراته و تجلّیاته»،} ماسوای او ظهورات اویند و تجلیات اویند.\\ لذا عرفا می‌گویند اینکه زمین و زمان، مکین و مکان، عالم و آدم هست مال این است. خدا به اسم الظاهر تجلی کرده است. حالا خدا اراده کند به اسم الباطن تجلی کند همین الآن، همین الآن خدای متعال به اسم الباطن تجلی کند، به جد شما قسم، یک وجود و موجود در عالم نخواهد بود!\\ همه مخفی می‌شوند. به تعبیر سعدی: \begin{center} چه سلطان عزت الم برگشود \hspace*{2.5cm} جهان سر به جيب عدم در گشود {\textbf{8}} \end{center} \\ و این یک روزی انجام می‌شود إن‌شاءالله ما که مُردیم، همه که مُردند، {\large «بین النفختین»،} همین‌جور است خدای متعال همه را می‌میراند، روایت ما می‌گوید، حتی مرگ را می‌میراند. فرشتگان، ارواح همه می‌میرند. یعنی چه می‌میرند؟\\ یعنی فانی می‌شوند. خدا به اسم الباطن تجلی کرد. به اسم الاحد القهار تجلی کرد. در این فضا که هیچ موجودی جز خودش نیست، خدا می‌فرماید: {\large «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ 9»،} سلطنت مال کیست؟\\ روایات شیعه گفته که از مواردی که سائل و مجیب یکی است، خودش می‌گوید: {\large «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار»،} آیه قرآن است. می‌فرماید: {\large «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ»،} خودش می‌گوید: {\large «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار»،} این جریان {\large «بین النفختین»} است.\\ مرحوم علامه طهرانی در کتاب معادشناسی که از بهترین کتاب‌های معاد است، خیلی زیبا این بحث را توضیح داده است. {\large «و هو الأصل»،} ریشه اوست، {\large «و ماعداه ظهوراته و تجلّیاته».}\\ برویم سراغ فضای عبارات دینی: {\large «و هُوَ الْأَوَّلُ‌ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ 10»،} چقدر قرآن فصیح است!\\ اول اوست، آخر اوست. ظاهر اوست و باطن اوست.\\ {\large «و فی الأدعیة المأثورة»،} در دعاهای منقول از اهل بیت آمده که این دعا، دعایی است که خضر (سلام الله علیه) شب بدر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) یاد داد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرسید، خضر را در خواب دید، پرسید فردا چگونه بر دشمنان ظفر یابم؟\\ گفت: برو به جنگ این ذکر را بگو: {\large «يَا هُوَ، يَا مَنْ هُوَ، یَا مَن لَیسَ هُوَ إِلَّا هُو، یَا مَن لا یَعلَمُ أَینَ هُوَ اِلَّا هُوَ 11»،} این او، ای کسی که اوست، ای کسی که جز او کسی او نیست، ای کسی که نمی‌داند او کجاست مگر خودش. {\large «هو»} اسم است، ضمیر نیست. اشاره دارد به آن هویت غیبیه، به آن ذات مطلق لا یتناها، به آن موجود ازل و ابد که همه چیز ظهور اوست. {\large «يَا هُوَ، يَا مَنْ هُوَ، یَا مَن لَیسَ هُوَ إِلَّا هُو، یَا مَن لا یَعلَمُ أَینَ هُوَ اِلَّا هُوَ».}\\ مشکل است و واقعاً فهمش سخت است. جناب سعدی در اشعاری که بخش‌اش را قرائت کردم، می‌گوید بلافاصله تا این مباحث مطرح می‌شود، می‌پرسند: «پس اين آسمان و زمين کيستند»؟\\ بعد می‌گوید: \begin{center} همه هر چه هستند از آن کمترند \hspace*{2.5cm} که با هستيش نام هستي برند \end{center} \\ چقدر زیبا فرمود: «که با هستیش نام هستی برند»، هستی هستیِ مجازی است، با هستی اسم هستی را می‌برد، وجود آب، وجود خاک، وجود بشر، وجود جن، وجود انس. بعد ادامه چه می‌گوید؟\\ \begin{center} توان گفتن اين با حقايق‌شناس \hspace*{2.5cm} ولي خرده گيرند اهل قياس \end{center} \begin{center} پس اين آسمان و زمين کيستند \hspace*{2.5cm} بني‌آدم و ديو و دد کيستند \end{center} \\ بعد می‌گوید: \begin{center} همه هر چه هستند از آن کمترند \hspace*{2.5cm} که با هستيش نام هستي برند \end{center} \\ {\large «تنبیه:»،} این تنبیه همان است که همه را بدبخت کرده است!\\ که عجب، شما شدید وحدت وجودی؟\\ تفکیک‌ها ناراحت می‌شوند!\\ شما کافر شدی!\\ می‌گویی: جز خدا چیزی نیست؟\\ پس این سگ خداست!\\ پس این سنگ خداست!\\ پس این میز خداست!\\ صدرا می‌گوید حرفی که ما زدیم، نه حلول است، نه اتحاد است، نه این چرت و پرت‌هاست!\\ شما وقتی می‌توانی بگویی این سنگ خداست که دو تا غلط را نکنی؛ اولاً بحث ما در سنگ و چوب و خاک و طلا و بشر و انسان نیست، اینها ماهیات هستند، اینها را دور بریز؛ این یک قدم. بیا سراغ هستیِ اینها که فهم هم نمی‌شود، به ذهن هم نمی‌آید، علم حصولی هم در موردش نداریم. آن هستی‌ها را هم نگفتیم چرت است، نگفتیم عدم است؛ گفتیم وجودش مجازی است. گفتیم دیگرنما است. گفتیم عین تعلق و ربط به غیر است. آیا این حلول شد؟!\\ به عبارت دیگر: عارف می‌گوید که یک هستی بیشتر در عالم نیست و خلاص و او خداست. روی تخته نوشتم که هست، یکی است. توحید در وجود و موجود. هست، یکی است، {\large «الموجود واحد»،} خداست. می‌گوییم ماسوای او؟\\ می‌گوید خدانماست. خدا هست و خدانماها. اصلاً دیگرنما نداریم. به لسان دین بگویم: الله است و آیات الله، خداست و آیات خدا. آیت هم نه یک چیزی باشد که هم خودش را نشان بدهد هم خدا را، نه، شراشر وجودش آیه بودن است. این شراشر وجودش آیه بودن یعنی وجود نیست، ظهور است، نمود است، جلوه است، شأن الهی است، طور الهی است. این کجا اتحاد شد؟\\ کجا حلول شد؟\\ {\large «تنبیه»،} تنبیه را معمولاً در جایی به کار می‌برند که مطب روشن است، یک تلنگر می‌خواهد.\\ {\large «تنبیه: ایّاک أن تزلّ قدمک من استماع هذه العبارات»،} بپرهیز اینکه قدم تو بلغزد از شنیدن این عبارت، {\large «و تتوهّم أنّ نسبة الممکنات الیه تعالی»،} و توهم کنی اینکه نسبت ممکنات به خدای متعال، {\large «بالحلول و الاتّحاد و نحوهما»،} نسبت حلول است یا اتحاد است یا وصل به این معناست، نه!\\ {\large «هیهات أنّ هذا یقتضی الأثنینیّة فی أصل الوجود»،} حلول و اتحاد در کجا فرض دارد؟\\ دو تا وجود بشود یکی. دو تا هستی برود در هم، این می‌شود حلول و اتحاد. این مقتضی دوگانگی در اصل وجود است. عارف می‌گوید که اصلاً دو تا وجود نداریم. دو تا موجود نداریم.\\ {\large «و عند ما طلعت شمس الحقیقة»،} عبارات شد عبارت‌پردازیِ شیوای ادبیانه!\\ وقتی طلوع کند خورشید حقیقت {\large «و سطع نورها النافذ فی أقطار الممکنات»،} و بدرخشد نور نافذش در اطراف جهان امکان، {\large «المنبسطُ علی هیاکل الماهیّات»،} همان نوری که گسترده شده بر هیکل ماهیات، {\large «ظهر و النکشف»،} ظاهر می‌شود و روشن می‌شود، {\large «أنّ کلّما یقع علیه اسم الوجود»،} هر چه که بر آن اسم هستی واقع بشود؛ {\large «لیس الا شأناً من شئون الواحد القیّوم»،} خواهد بود مگر شأنی از شؤون خدای قیّوم. {\large «و لمعة من لمعات نور الأنوار»،} آذرخشی از پرتوهای نور الأنوار.\\ {\large «فما وضعناه أوّلاً»،} عین این عبارت در اسفار هم آمده است!\\ چه می‌خواهد بگوید در این یک کلمه جناب صدرا؟\\ دقت بکنید!\\ صدرا هنرش این است. مثل معلم کلاس اول دست بچه را می‌گیرد و یواش یواش یواش، من مکرر گفتم که به یقین کار معلمین کلاس اول از اساتید دانشگاه هم باارزش‌تر است، هم مهم‌تر است و هم فنی‌تر است. یعنی اصلاً یک معلم کلاس اول اصلاً مثل درس دانشگاه نیست. یک پدر است، یک مادر است، یک رفیق است، یک دوست است، یک روان‌شناس است، یک جامعه‌شناس است تا بتواند این را بپروراند. مهم این است. من خیلی خودم در مورد تحصیل بچه‌هایم در استاد و معلمی که در کلاس اول بچه‌ام می‌خواست تدریس کند دقت داشتم. می‌گشتم ببینم فنی‌ترین و باتجربه‌ترین، چون فنداسیون را او می‌خواهد بچیند.\\ صدرا این چنین است. صدرا یواش یواش دست را می‌گیرد تا برساند به قله. الآن قله در این‌جا چه شد؟\\ صدرا می‌گوید که ما در فلسفه می‌گفتیم که {\large «الموجود إما علة و إما معلول».}\\ صدرا با صدای بلند می‌گوید که فاتحه، خلاص، تقسیم پَرید!\\ ما الآن گفتیم که صدرا از راه ترقیق علیت آمده است؛ یعنی علیت و معلولیت را ترقیق می‌کنیم، می‌بینیم علتی پرید، چرا؟\\ چون معنی علت و معلول این بود که این علت {\large «وجودٌ»،} این معلوم هم {\large «وجودٌ».} الآن گفتم که جاعل وجود، مجعول وجود. حالا که آمدیم این معلول را باز کردیم، دیدیم که وجودی نماند. این وجود شد وجود مجازی. وجود مجازی یعنی شد ظهور، یعنی شد آیه. پس بحث عوض شد، می‌گوییم: {\large «الموجود الله»،} ماسوی الله چیست؟\\ می‌گوییم: {\large «ظهور الله»،} خلاص شد. ما یک خدا داریم و ظهور خدا. علیت کجا بود؟\\ علّیت یعنی وجودی علت و وجودی معلول، این وجود علت به جعل بسیط، وجود ایجاد کرد. این حرف‌ها چیست؟\\ خدا موجود است و وجود منحصر در اوست، هستی مال اوست، وجودات دیگر وجودشان مجازی است؛ یعنی ظهورات پروردگار و آیات الهی‌اند و تجلیات اویند، مثل همان صورت‌هایی که من در آیینه کنار شهر مشهد می‌دیدم. واقعاً قسم می‌خورم و می‌گویم که این زیست خاور است، به جد شما این الماس شرق است، این گنبد هم دارد می‌درخشد، آن پرنده‌ها دارند اطرافش می‌پرند. حالا که این آیینه پودر شد و مرا برگرداندند، متوجه شدم که عجب!\\ آن‌جا نبود، این‌جا بود. عرفان این را می‌گوید.\\ عرفان می‌گوید ماهیات که هیچ، ماهیت یک امر ذهنی است. آنکه ملأ خارج را پُر کرده که به آن می‌گفتیم وجودات که اصالت وجود می‌خواست این را اثبات کند، آن هم از دست رفت. آنها شد یک سری از چیزهای دیگرنما. هویتش دیگرنمایی است؛ یعنی می‌شود این جمله امیرالمؤمنین (روحی له الفداء)، خوش به حال آنهایی که این ایام در نجف هستند، که چه؟\\ فرمود: {\large «ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ 12»،} قبلش، بعدش، داخلش، بالایش، پایینش خداست. من غیر خدا ندیدم.\\ یک عارف مجذوبی بود، بعضی گفتند که مرحوم ملامحمد جعفر کبودرآهنگی بود. کبودرآهنگ نزدیک بلاد زنجان و آن‌جاهاست؛ مجذوب بود. مرتب موقع مرگ ـ او را نمی‌شناختند ـ به او می‌گفتند: بگو {\large «لا اله الا الله»!}\\ بگو {\large «لا اله الا الله»!}\\ ناراحت شد. گفت که من چهل سال است در الله غرق هستم، تو مرتب می‌گویی که من بگویم {\large «لا اله»!؟}\\ یکی از طلاب نجف خدمت آقای قاضی رسیده بود، گفته بود آقا، این خدایی که شما ـ این را استاد ما در کتابشان نوشتند ـ از او دم می‌زنید و اهل معرفت هستید، واقعاً همین‌جوری است که شما می‌گویید؟\\ می‌گویند آقای قاضی قرمز شد و فرمودند که پسرم، من چهل سال است که جز آنی که تو داری می‌گویی ندیدم و با غیر او زندگی نکردم. تو می‌گویی این حق است یا باطل است!؟\\ این قدر در الله غرق هستم که اصلاً {\large «لا اله»} را نمی‌بینم. این مال اهل دلی است که به کمال رسید. یعنی می‌شود امام حسین (علیه السلام) که فرمود: {\large «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك 13»،} غیر تو ظهوری دارد که تو نداری که او بخواهد تو را ظاهر کند؟\\ اینجوری نیست.\\ پس این نتیجه‌گیری این فصل است: {\large «فما وضعناه»،} پس آنچه که ما قرار دادیم {\large «أوّلاً»،} در گام نخست آموزش {\large «بحسب النظر الجلیل»،} به حسب نظر دقیق، {\large «من أنّ فی الوجود علّة و معلولاً»،}\\ از اینکه در جهان هستی علت داریم، معلول داریم. {\large «أدّی بنا أخیراً من جهة السلوک العلمیّ»،} منجر شده ما را رسانده در پایان از جهت سلوک علمی. ما نرفتیم مثل عرفا ادعای شهود کنیم نه!\\ برهان دقیق داریم. {\large «و النسک العقلیّ»،} عبادت عقلی {\large «الی أنّ المسمّی بالعلّة هو الأصل»،} ما را به این‌جا کشانده که آنکه علت نامیده می‌شود اصل است و {\large «و المعلول شأن من شئونه»،} معلول شأنی از شؤون اوست، {\large «و طور من أطواره»،} گونه‌ای از گونه‌های اوست. {\large «و رجعت العلّیة و الافاضة»،} بازگشت علیت و افاضه، {\large «الی تطوّر المبدء الأوّل بأطواره»،} به اینکه مبدأ نخست به اطوارش متطور شده، به احوالش متحول شده، {\large «و تجلّیه بأنجاء ظهوراته»،} و تجلی کرده به گونه‌های ظهوراتش.\\ عرض کردم الآن که وجودات هستند و خدای را می‌نمایانند، چون خدا به اسم الظاهر متجلی است. اگر خدا به اسم الباطن تجلی کند، خلاص. {\large «لحظة مّا»،} اصلاً در زمان قرار نمی‌گیرد، چون این‌جور چیزها زمانی نیست. برای فهم شما می‌گویم {\large «لحظة مّا».} {\large «لحظة مّا»،} نه آدمی است، نه عالمی است، نه وجودی است، هیچ!\\ خداست و همه چیز در علم او ثابت است. عین برداشته می‌شود. عالم عین کشیده می‌شود در عالم علم. فقط خدا متعال می‌ماند.\\ {\large «فاستقم فی هذا المقام الذی قد زلّت فیه الأقدام»،} در این مقامی که اقدام در آن گمراه بوده و لغزیده مستقیم باش. {\large «و کم من سفینة عقل غرقت فی لجج هذا القمقام»،} چقدر کشتی عقل و خرد غرق شده در گرداب‌های این اقیانوس. قمقام یعنی اقیانوس، یعنی رود و دریا. یک کتابی دارد آن نویسنده عصر قاجار به نام {\large «قمقام ذخار».}\\ {\large «و الله ولیّ الفضل و الأنعام».}\\ ببینید همین مطلب را صدر‌المتألهین در اسفار، در بحث علیت، در دوازده فصل پایانی بحث علیت بیان فرموده است که ما خدمت حضرت آیت الله جوادی آملی این دوازده فصل را قرائت کردیم. ایشان در دوازده فصل پایانی اسفار، این بحث لطیف را فرمودند و آن‌جا خیلی صدرا جولان می‌دهد که بالاخره این مطلب ـ راست هم می‌گوید! ـ مهمی است.\\ به عبارت دیگر: صدرا به گردن عرفا هم حق دارد. مطلب مال عرفا است، ولی اثباتش مال صدرا است. براهینی که عرفا قبلاً ارائه کرده بودند متأسفانه براهین چندان محکمی در این زمینه نبود. براهینی که صدرا اقامه می‌کند محکم‌تر است.\\ من مقاله‌ای دارم که إن‌شاءالله اگر یادم نرود هفته آینده بیاورم تکثیر کنم در اختیارتان قرار بدهم، گرچه در یک کتاب هم چاپ شده است. مقاله موضوعش چیست؟\\ صدرا رسید به وحدت شخصی که داریم می‌بینیم {\large «فما وضعناه اولاً»} شد این. از وحدت وجود رسید به وحدت موجود. از وحدت تشکیکی رسید به وحدت شخصی.\\ سؤال: چرا پس فلسفه صدرایی هنوز روی دو تا استوانه اصالت وجود و تشکیک وجود بار است؟\\ مگر صدرا به وحدت شخصیه نرسید؟\\ وحدت شخصی را معیار بگذار و یک فلسفه جدید بچین. این سؤال است.\\ ما در آن مقاله که مقاله سنگینی هم هست نسبتاً، گفتیم که نظریه وحدت شخصی، هم اصالت وجود را از بین می‌برد هم تشکیک را. تخریب می‌کند هم اصالت وجود را، هم تشکیک را. این دو فرو می‌ریزد، این دو که فرو ریخت، حکمت صدرایی فرو می‌ریزد. چرا صدرا نیامده براساس وحدت شخصی یک فلسفه جدید بچیند؟\\ برای این سؤال و برای این چرا، از لابلای عبارات و کلمات به سختی ـ این مقاله من مال قم است و مال حدود بیست سال قبل است ـ هفت جواب را بیرون کشیدیم و هر هفت تا را نقد کردیم و یک نظر جدیدی به نظر ما رسیده است که آن‌جا ارائه کردیم. دوستان دفتر تبلیغات و دوستان مجمع عالی حکمت تقاضا داشتند که این بحث را ما برای آنها ارائه کنیم، بحث ارائه شد در دفتر تبلیغات و همه اساتید فلسفه بودند، حالا یا دانشجو بودند یا استادیار بودند یا استاد فلسفه. آقای فیاض صابری بودند، آقای حسین آقای مسعودی بودند، خیلی‌ها بودند که حدوداً بیست نفری بودند، همه فلسفه کار کرده بودند، من بحث را مطرح کردم و بعد هم مفصل به میدان آمدند و نقّادی کردند، ما هم جواب دادیم. آن جلسه را هم اگر صوتش را بگیرید گوش کنید، برای شما مفید است.\\ به هر حال این بحث، بحثی نیست که انسان با یک جلسه بخواهد بفهمد، اینکه چطور صدرا با ترقیق علّیت و معلولیت می‌رسد به وحدت شخصی که آن‌جا نوشتم. چطور می‌شود که ما معلولیت را وقتی خوب دقت می‌کنیم، از دست می‌رود و این هنر صدرا است. یک جای دیگر هم قبلاً برای شما مثال زدم که صدرا یک بحثی را مطرح کردند راجع به اینکه مناط احتیاج معلول به علت چیست؟\\ یادتان هست؟\\ بعضی گفتند که حدوث زمانی است. بعضی گفتند که امکان است. صدرا آمد بحث را جوری مدیریت کرد که سؤال از بین رفت!\\ چرا؟\\ صدرا می‌گفت: شما فقیر را به دست خودت گرفتی و دنبال فقر می‌گردی؟\\ علت فقرش چیست؟\\ فقیر را شما در دست نداری، فقر در دست شماست. نمی‌توانی بگویی علت فقرِ فقر چیست؟\\ این معنا ندارد. مثل اینکه بگوییم دانه‌های روغنی چرا دانه‌های روغنی هستند!؟\\ هر چیزی خودش، خودش است.\\ {\large «الذاتی لا یعلّل 14»،} ذاتی قابل تعلیل نیست. چرا آب آب است؛ چرا طلا طلا است؟\\ نمی‌شود بگویید که چرا فقر فقر است. صدرا گفت که شما اصلاً در ماسوی الله فقیر نداری تا دنبال عامل فقر بگردی. فقیر باشد می‌گوییم که چرا فقیر است؟\\ فقر باشد، نمی‌توانید بگویید که چرا فقر است. ما با ماسوی الله ربط داریم، نه رابط؛ تعلق داریم نه متعلِّق. خیلی فضای بحث عوض می‌شود. رضوان خدا بر حکیم بزرگ جهان اسلام مرحوم صدر‌المتألهین (رضوان الله تعالی علیه).\\ دانش‌پژوه: مشعر سابع در آن قسمت آخرش داشت که مربوط به اتحاد عاقل و معقول است، ادامه‌اش را می‌خوانید؟\\ استاد: آن قسمت آخر مشعر سابع را نخواندیم، چون راجع به اتحاد عاقل و معقول بود. بحث اتحاد عاقل و معقول هم مربوط به الهیات بالمعنی الأخص نیست. اگر یادتان باشد ما گفتیم که این کتاب طولانی است، ولی شما معمولاً در کتاب‌های قبلی بحث الهیات بالمعنی الأعم را خواندیم، ما بحث الهیات بالمعنی الأخص را می‌گوییم. امروز در جلسه غایب که نداشتیم، همه بودند. اگر بتوانیم تمام کنیم خوب است، چون ترم دیگر هم به ما گفتند باید شواهد بخوانیم. شواهد باز کتاب خوبی برای تدریس نیست. من قبلاً تدریس کردم، کتاب خوبی نیست. در عین حال گفتند که باید خوانده بشود. ببینیم حالا چه کارش می‌کنیم!\\ دانش‌پژوه: قبل از اینکه ملاصدرا عزلت پیشه کند، قائل به تشکیک وجود بوده بعد یا نه، این را مطرح کرده پله پله پله تا به آن نظریه آخرش برسد؟\\ استاد: این را آقای عبودیت دارد، هم در درآمدی به نظام حکمت صدرایی این بحث را باز کردند، هم یک جای دیگر هم این بحث را دارند که صدرا اسفار را چه زمانی نوشته و به این نظر کی رسیده است؟\\ ایشان می‌گوید که اصلاً این دو تا نظر نیست.\\ می‌خواهد بگوید که یک نظر اصلاً وجود رابط معلول را صدرا از اول قائل بود و اسفار را هم ایشان می‌گوید که زیر چهل سالگی نوشته است. هنوز چهل سالش نشده بود. اما امثال مرحوم سیداحمد کربلایی معتقدند که صدرا بعد از اینکه به این نظر رسیده این مطلب را پذیرفته است. ولی به هر حال خواص از اهل فن عرفان، صدرا را عارف کامل نمی‌دانند. اینکه در این دنیا به مقام کمال عرفانی رسیده باشد نه. سالک خوبی می‌دانند، اما سالک خوب بودن غیر از عارف خوب بودن است.\\ به هر حال صدرا با دلیل به این مرحله رسیده است، نه اینکه بخواهد با شهود عرفانی به این مسئله برسد؛ وگرنه مرحوم آقا سیداحمد کربلایی تصریح دارد که صدرا با شهود به این نرسیده است. در توحید علمی و عینی یا مکاتبات عَلَمین که اسم کتاب است، ایشان در آن‌جا می‌گوید که صدرا این را با برهان رسیده است و خوشبختانه برهانش از براهین عرفا هم قوی‌تر است. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item سوره حمد، آيه 5. \item سوره هود، آيه 43. \item سوره انعام، آيه 57؛ سوره يوسف، آيات 40 و 67. \item سوره اعراف، آيه 54. \item سوره حمد، آيه 5. \item مثنوی معنوی مولانا، دفتر اول، بخش 29. \item سوره قصص، آيه 88. \item بوستان سعدي، باب سوم. \item سوره غافر، آیه 16. \item سوره حدید، آیه 3. \item التوحید (للصدوق)، ص 89. \item علم ‌الیقین، ملامحسن فیض کاشانی، ج 1، ص 99. \item إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج 1، ص 349. \item منظومه ملاهادی سبزواری، ج 1، ص 154. \end{enumerate} \end{document}
فلسفه
دانشگاه شهید مطهری دوشنبه ۰۹ آذر ۱۳۹۴
موضوع فلسفه
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان دوشنبه ۰۹ آذر ۱۳۹۴
شماره جلسه
جلسه ۸ از ۱۳
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰