بدایة الحکمة جلسه ۸

جلسه ۸ از ۱۴
خاتمه فصل در نحوه تحقق مواد ثلاث است. به این معنا که وجوب، امکان و امتناع، نحوه تحقق آن در خارج، چگونه استاولاً امتناع را باید از وجوب و امکان جدا کنیم زیرا عدم در خارج هیچ تحققی ندارددر نحوه تحقق وجوب و امکان ۲ نظر در مسئله وجود دارد، نظر اول این که این دو در خارج ما بازاء مستقل دارند نظر دیگر این است که این ۲ در خارج ما بازاء ندارند ولی منشاء انتزاع دارند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \usepackage{xepersian} \begin{document} \begin{center} أَعوذُ بِاللّٰهِ مِنَ أَلْشَّیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسْمِ أَللّٰهِ أَلرَّحْمٰنِ أَلْرَّحیم وَ بِه نَسْتَعین إِنَّهُ خَیْرُ مُوَفَقٍ وَ مُعین \end{center} \\ بخش اول این فصل را مطلب گفته شده است، باید عبارت بخوانیم.\\ \large{المُمكِنُ مُحْتاجٌ إِلى عِلَّتِهِ بَقاءً كَما أَنَّهُ مُحْتاجٌ إِلَيها حُدوثاً} \normalsize (ممکن محتاج به علت در بقا است، چنانچه که محتاج علت در حدوث است).\\ \large{وَ ذلِكَ لِأَنَّ عِلَّة حاجِته إِلى اَلْعِلَّة، إِمكانُهُ اللازِم لِماهيَتِه} \normalsize (و این بدین خاطر است که علت نیاز به علت، امکان ممکن است که لازمه ماهیت اوست).\\ \large{وَ هيَ مَحْفوظَةٌ مَعَهُ في حالِ اَلَبقاء} \normalsize (این امکان ممکن، محفوظ است، این علت حاجت که امکان است، محفوظ است با ممکن در حال بقا، چنانچه محفوظ است با ممکن در حال حدوث).\\ \large{فَهُوَ مُحتاجٌ إِلى اَلعِلّةِ حُدوثاً} \normalsize (پس ممکن به علت، حدوثاً محتاج است).\\ \large{وَ بَقاء، مُستَفيضٌ في اَلحالَينِ جَميعاً} \normalsize (و بقاء مستفیض است، از علت، در حال بقاء و حدوث (هر دو) فیض دریافت می‌کند).\\ این یک برهان، اگر ملاک نیاز ممکن به علت ماهیت باشد، به معنای امکان ماهیت است. امکان ماهیت از ماهیت جدا‌شدنی نیست. امکان همان‌طور که در حال حدوث است، در حال بقاء هم هست. پس همیشه (چه در حدوث و چه در بقا) ممکن، محتاج علت است.\\ \large{ بُرهانُ آخَر أَنَّ وُجودَ اَلْمَعلولِ، كَما تَكَرَرَّتِ اَلإِشارَة إِلَيه وسَيَجيءُ بَيانُه} \normalsize (برهان دوم، وجود معلول، همان‌گونه که قبلاَ گذشت (وُجودُ الرابط)، برهان اول براساس نظر مشهور بود. نظر مشهور این بود که ملاک احتیاج معلول به علت، امکان است. برهان دوم براساس نظر صدرا است، صدرا بیان می‌کند که ملاک احتیاج معلول به علت، رابط بودن، فقر بودن و نیاز بودن است. اگر وجودی عین فقر و نیاز است، طبیعی است که فقر و نیاز ذاتی او بوده و از او جدا نمی‌شود. برهان الآخر (برهان دوم)، وجود معلول، وجود رابط است \large{(مُتَعلِّقُ أَلْذات بِأَلعِلَّة،} \normalsize ذاتاً متعلق به علت است)).\\ \large{مُتَقوِمٌ بِها غَيرُ مُسْتَقِلٍ دونَها} \normalsize (تقوم به علت دارد، بدون او استقلال ندارد).\\ \large{فَحالُهُ في اَلْحاجَةِ إِلى اَلْعِلَّة، حُدوثاً وَ بَقاءً واحِد} \normalsize (پس حال، چنین وجودی در نیاز به علت، حدوثاً و بقاءً واحد است).\\ \large{وَ اَلْحاجَةُ مُلازِمَة} \normalsize (حاجت، ملازم چنین وجودی است).\\ عرض کردیم که این تعبیر، تعبیر دقیق نیست، تعبیر دقیق این است که \large{وَ اَلْحاجَةُ عَیْنُها،} \normalsize حاجت عین وجود معلول است. از نظر مرحوم صدرالمتألهین، نیاز، عین وجود معلول بوده و اصلاً ذات او عین نیاز است. می‌گوییم، متکلمین که گفته‌اند، حدوث و نه امکان ملاک نیاز بوده و قهراً گفتند که ممکن در بقاء محتاج به علت نیست. دلیل آن‌ها (برای بیان این موضوع) چه بوده است؟\\ مرحوم علامه می‌فرمایند که (متکلمین) دلیل ندارند. آن‌ها مثال‌های عرفی و عامی زدند، می‌گویند که این مدرسه را چه کسی ساخته است؟\\ آقای بنّا، آقای معمار، آقای مهندس و آقای عمله ساختند. مهندس، معمار و بنا از دنیا رفته‌اند ولی مدرسه بر‌پا است. پس می‌شود که معلول باشد، علت نباشد.\\ \large{وَ قَدْ اِسْتَدَلوا عَلى اِستِغناءِ اَلْمُمكِن، عَنِ اَلْعِلَّة في حالِ اَلبَقاء بأمثلة عامية} \normalsize (بر مستغنی بودن ممکن از علت در حال بقا به مثال‌های عوامانه استدلال کرده‌اند).\\ مانند مثال بِنا و بَنّا، چه این که بِنا در وجودش به بَنّا محتاج است. بَنا تا آن جا که وقتی بَنّا، بِنا کرد، \large{حَتى إِذا بَنا اِستَغنى عَنه في بَقائِه،} \normalsize وقتی بَنّا، بِنا را بَنا کرد، بِنا از بَنّا در بقا‌اش مستغنی است. جواب آن را قبلاً بیان کردیم و گفتیم که در این جا، علت را از علت‌نما جدا نکردیم. عمله، علت چیست؟\\ این (مسئله) را درست تحلیل کنید، آجر را از دست دیگری گرفته و کنار هم چیده و روی آن سیمان بکشد، این کار عمله است. تا عمله در حال انجام این کار بوده، کار انجام می‌شود، اگر نکند، کار انجام نمی‌شود. اما وقتی این آجر چیده شده و سیمان روی آن کشیده شد، این باقی‌ماندن و سر پا ماندن، علت آن چه چیزی است؟\\ (علت آن) نیروی گرانش زمین، قدرت چسبندگی سیمان و خصوصیت استحکام آجر است. تا وقتی که این علـت‌ها هستند، بِِنا سر جایش است. زلزله آمد و گرانش زمین به هم خورد، دیوار می‌ریزد. آجر، هزار سال گذشت، پوسیده شده و دیوار می‌ریزد. سیمان تقلبی بود، دیوار از هم می‌پاشد. پس شما علت را درست کشف کرده و مشاهده می‌کنید نمی‌شود که معلول در بقاء بی‌نیاز از علت باشد. شما (متکلمین) علت را اشتباه کشف کرده‌اید.\\ \large{وَ رُدَّ بِأَنَّ اَلْبَنّاء ليس عِلَّة موجدة لِلبَناء} \normalsize (و رد شده به این که بَنّا علت موجده بِنا نیست).\\ \large{ بَلْ حَرَكاتُ يَدِهِ عِلل مُعدة لِحُدوث الاجتِماع بَينَ أَجزاء اَلبناء} \normalsize (بلکه حرکات دست بَنّا علت مُعِده برای حادث شدن اجتماع بین اجزای بِنا (سیمان، آجرو امثالهم) است). اجتماع اجزا برای حدوث شکل بِنا، علت است.\\ \large{وَ اِجتماع اَلأَجزاء عِلَّة لِحُدوث شِكل اَلبِناء} \normalsize (اجتماع اجزا‌ء است که ساختمان را به پا کرده است).\\ \large{ثُمَّ اَليُبوسَةِ عِلَّةُ لِبَقائِهِ مُدَةً يَعْتَدُ بِها} \normalsize (سپس خشک شدن، علت بقاء بِنا، یک مدت قابل اعتنا است).\\ اگر سیمان و میلگرد باشد، یک حکم دارد. تمام بتن باشد، یک حکم دارد. نیمه‌بتن باشد، یک حکم دارد، تا به خانه‌های روستایی برسیم که حکم خاص خودش را دارد. در سیستان و بلوچستان مناطقی را داریم که گاه در یک سال چهار، پنج بار خانه می‌سازند، کپر‌نشین هستند. مگر خانه آن‌ها چه می‌شود؟ (که چهار، پنج بار خانه می‌سازند).\\ خانه را ساخته، یک طوفان شن که می‌آید دیگر از کپر خبری نیست. استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان راجع کپر می‌فرمایند: «کپر خانه‌هایی است که زمین را مقداری گود کرده و سوراخ می‌کنند، جلوی آن پارچه زده و محل زندگی می‌شود. وضع آن‌ها بسیار اسف‌بار است. البته دولت اخیراً مقداری به آن‌ها رسیدگی کرد ولی وضع آن‌ها بسیار اسف‌بار است».\\ یکی از دوستانمان برای تبلیغ رفته بودند، ماه رمضان در بعضی از این خانه‌ها با چهار، پنج سر عائله، تمام هستی‌شان مقداری آب و آرد بود که آن را مخلوط کرده و گرم می‌کردند، در افطار و سحر می‌خوردند. وضع آن‌ها مقداری بهتر شده است.\\ \large{خاتِمَةٌ}\\ \normalsize ان شاء الله می‌خواهیم که مرحله چهارم را به پایان ببریم، با عنوان \large{خاتِمَةٌ} \normalsize که پایان‌بخش مباحث ما است. مرحوم علامه هیچ عنوانی را در این جا ندارند که این خاتمه در بحث چه چیزی است. من نوشتم که \large{خاتِمَةٌ فی نَحوِ أَلوُجودِ أَلمواد ألثَّلاث،} \normalsize این خاتمه در نحوه تحقق مواد ثلاث است. به این معنا که وجوب، امکان و امتناع، نحوه تحقق آن در خارج، چگونه است؟\\ مرحوم علامه می‌فرماید که ما اولاً امتناع را باید از وجوب و امکان جدا کنیم. امتناع، \large{ضَرورةُ أَلْعَدَم} \normalsize است. عدم در خارج هیچ تحققی ندارد، چه برسد به \large{ضَرورةُ أَلْعَدَم.}\\ \normalsize پس امتناع را اصلاً کنار گذاشتیم. اگر بحث از نحوه وجود موادثلاث است، امتناع از اول بیرون رفت، زیرا امتناع \large{ضَرورةُ أَلْعَدَم} \normalsize است. عدم در خارج هیچ نوع وجودی نداشته، چه برسد به امتناع که ضرورت او است. سراغ وجوب و امکان آمدیم. نحوه تحقق وجوب و امکان را می‌خواهیم که بررسی کنیم. 2 نظر در مسئله وجود دارد.\\ نظر اول این که این دو در خارج ما بِازاء مستقل دارند. من از شما درباره سفیدی می‌پرسم، (آن را) نشان می‌دهید. از شما درباره سبزی می‌پرسم، (آن را) نشان می‌دهید. از شما درباره فلز می‌پرسم، (آن را) نشان می‌دهید. ما بِإِزاء داشتن به این معنا است که در خارج هست، لازم نیست که مُبصَر باشد. از شما درباره شیرینی می‌پرسم، می‌گویید که خرما بخور. از شما درباره ترشی می‌پرسم، می‌گویید که سرکه بخور. لازم نیست که مُبصَر باشد، (باید) محسوس باشد، ما بازاء داشته باشد. گفتند که وجوب و امکان ما بازاء خارجی دارد. مرحوم علامه می‌فرمایند که این قول لغو و بیهوده‌ای است. \large{وَ لا يُعْبَؤُ بِه،} \normalsize به این قول اعتنا نشده و نباید به آن اعتنا شود. در مقابل این قول، این است که این 2 در خارج ما بازاء ندارند ولی منشاء انتزاع دارند. این نظر در حقیقت، 2 ادعا را در خود گنجانده است: \begin{enumerate} \item وجوب و امکان در خارج هستند \item وجوب و امکان مانند همه‌ی مفاهیم وجودی فلسفی، وجود رابطشان در خارج هست. به این معنا که منشاء انتزاعشان در خارج هست \end{enumerate} \\ پس ما 2 ادعا داریم، ادعای اول این است که وجود و امکان در خارج هستند. ادعای دوم، وجود و امکان مانند همه مفاهیم وجودی فلسفی، وجود رابطشان در خارج است یعنی منشاء انتزاعشان در خارج است. وجود محمولیشان در ذهن بوده و در خارج نیست. اول ادعای اول را ثابت کنیم. ادعای اول که وجود و امکان در خارج هست، اگر یادمان نرفته باشد، وجوب و امکان 2 جهت قضیه بودند. ما مشاهده می‌کنیم که قضایایی (همین‌طور که می‌گویم باید یاد بگیرید) خارجیة (نه ذهنیة و حقیقیة) که جهتشان وجوب یا امکان است، با حفظ همین جهت، بر خارج صادق هستند. یعنی مُطابَق این قضایا در خارج هست.\\ مثلا اگر بگویم که \large{أَللّهُ تَعالیٰ عالِمٌ بِأَلْضَّرورَة،} \normalsize این \large{ قًضیةٌ خارِجیة } \normalsize (قضیه خارجی) است. در این قضیه موضوعی دارم که الله است، محمولی دارم که عالِم است. نسبتی و جهت نسبتی دارم که ضَرورَة است. (تعیبر عرفی می‌گویم که در ذهنتان بماند) قضیه اگر خارجی است با همه اجزای آن خارجی است. نه این که موضوعش خارجی بوده و محمولش خارجی نباشد. موضوع و محمولش خارجی باشد، نسبیتش خارجی نباشد (امکان‌پذیر نیست). نسبت خارجی بوده و کیفیت نسبت خارجی نباشد (معنا ندارد).\\ بنابراین الله \large{فی أَلخارج} \normalsize است، عالمیت فی أَلخارج است، ارتباط بین الله و عالِم فی أَلْخارج است، ضرورت این ارتباط هم فی أَلخارِج است. می‌خواهیم نتیجه‌گیری کنیم که اگر وجوب و امکان، جهت قضایایی خارجی‌اند، این قضایا با تمامی شراشر وجودشان یعنی، موضوع، محمول، نسبت و کیفیت نسبت خارجی بوده و مُطابَق خارجی دارند. پس این مواد، وجوب و امکان در خارج موجود هستند. ضرورت در خارج موجود است. اگر الله و عالمیت الله در خارج است، نسبت عالمیت الله در خارج است، ضروری بودن این نسبت هم در خارج است. نمی‌شود که نسبت در خارج بوده و ضروری بودن نسبت در خارج نباشد. به همین مقیاس شما بفرمایید که \large{أَلْأِنْسانُ کاتِبٌ بِأَلْإِمکانِ.} \normalsize نمی‌شود که انسان، کتابت و نسبت کتابت به انسان خارجی باشد، ضرورت نسبت که امکان است، خارجی نباشد. این (ضرورت نسبت) هم در خارج است. این (مسئله که بیان کردیم) برهان است.\\ پس وجوب و امکان در خارج هستند، (دلیل و برهان این مسئله که وجوب و امکان در خارج هستند، این موضوع است) زیرا وجوب و امکان جهت قضایای خارجیه قرار می‌گیرند و قضایای خارجیه به شراشر وجودشان خارجی هستند. به این معنا که به شراشر وجودشان مطابق خارجی دارند. پس موضوع، مطابق خارجی دارد، محمول هکذا، نسبت هکذا و جهت نسبت که وجوب و امکان است هکذا (مطابق خارجی دارد). این مطلب روشن و واضح بوده و نیاز به توضیح هم زیاد نداشت. مطلب دوم این که وجوب و امکان به مانند همه مفاهیم وجودی فلسفی، وجود رابطشان و منشاء انتزاعشان در خارج بوده اما وجود محمولی آن‌ها در ذهن است (این موضوع به چه معنایی است؟، این موضوع را باید مقداری کشف کرد که چه چیزی را می‌خواهد بگوید). در حد بدایة مجبور هستیم که مطلب را باز کنیم. اگر فراموش نکرده باشید، معقول که به معنای کلی بوده و در مقابل جزئی قرار دارد، به 2 بخش تقسیم می‌کنند: \begin{enumerate} \item معقول اولی \item معقول ثانوی \end{enumerate} \\ معقول ثانی را هم به معقول ثانی منطقی و فلسفی تقسیم می‌کنند. اگر با مثال بخواهیم بگوییم، سفیدی، معقول اول است. شیرینی، معقول اول است. نوعیت، جنسیت، قضیه و قیاس معقول ثانی منطقی هستند. امکان، حدوث، علیت، معلولیت و قِدَم معقول ثانی فلسفی هستند.\\ پس معقول به 2 دسته معقول اول و ثانی، معقول ثانی به 2 دسته معقول منطقی و فلسفی تقسیم‌بندی شد. در این (موضوع) که فرق بین این‌ها چیست، حُکَما عبارتی دارند که مرحوم شهید مطهری تعبیرشان این گونه بوده که می‌فرمایند: «این عبارت لغز‌گونه است». به این معنا که قضیه آن بچه‌ای که داستانش را شنیده‌اید شده است. (آن بچه) گریه کرده و نق می‌زد. مادرش گفت: «عزیزم چرا گریه می‌کنی؟، قربان چشم‌های بادامی‌ات شوم». (آن بچه) تا آن موقع گریه و زاری می‌کرد، پس از (این صحبت) شروع به عربده کشیدن کرد که من بادام می‌خواهم. هر جا یک مجهولی با یک مجهول دیگر تفسیر شود، همان قضیه حالا من بادام می‌خواهم، می‌شود. در این مسئله هم همین‌طور شد. حکما آمدند و گفتند که معقول اولی، معقولی است که عروض و اتصافش هر دو در خارج است. معقول ثانی منطقی معقولی است که عروض و اتصافش هر دو در ذهن است. معقول ثانی فلسفی معقولی است که عروضش در ذهن و اتصافش در خارج است. مشاهده بفرمایید، اگر من گفتم که این تخته سفید است، عروض و اتصاف هر دو در خارج است. به این معنا که تخته در خارج، سفید است. سفیدی در خارج بوده و تخته هم در خارج است. سفیدی، وجود محمولی آن در خارج است. عارض شدن آن بر تخته هم در خارج است. در خارج من سفیدی در مقابل سیاهی، سرخی، زردی و سبزی دارم. این سفیدی موجود در خارج، به عنوان یک ماهیت مستقل (این سفیدی) در خارج هم بر تخته عارض شده است. عروض و اتصاف هر 2 در خارج هستند.\\ اگر گفتند که نوع زیرمجموعه ی جنس است. نوع در ذهن است، جنس هم در ذهن است. در ذهن نوع، زیرمجموعه جنس است. به این معنا که مفهوم نوع و جنس (مفهوم وجود محمولیشان) هر دو در ذهن است. ارتباط جنس با نوع که نوع زیرمجموعه جنس است هم در ذهن است. عروض و اتصاف هر دو در خارج هستند. این 2 (معقول) روشن است. زمانی که به معقول ثانی می‌رسند، می‌گویند که عروض در ذهن و اتصافش در خارج است. این موضوع به چه معنایی می‌باشد؟\\ مرحوم آقای مطهری می‌فرمایند: «این (مسئله) شبه لغز است».\\ بهتر که دقت می‌کنیم، مشاهده می‌کنیم که مرادشان از عروض، اصطلاح است. عروض به معنای وجود محمولی است. ما وجود محمولی و رابط را خوانده و آن را بلد هستیم، لغزگونه بیان نکنید که بفهمیم. اتصاف به معنای وجود رابط است. مراد فلاسفه این خواهد شد، می‌گویند که مفاهیم فلسفه به این صورت است. معنای محمولی فلسفه، مفهوم در ذهن است. شما در خارج در کنار سفیدی، سیاهی، شیرینی، چوب، طلا و سنگ چیزی به نام علیت نداریم. چیزی به نام معلولیت و امکان هم نداریم. این (موضوع‌ها) مفاهیمش در ذهن است. مفاهیم محمولی‌اش در ذهن است اما موضوعی که این مفاهیم روی آن می‌نشیند در خارج است. در حقیقت خارج، منشاء انتزاع این مفاهیم است. من وقتی یک ماهیت خارجی را تأَمل می‌کنم، مشاهده می‌کنم که این (ماهیت خارجی) در حد ذاتش نسبت به وجود و عدم متساوی است، می‌گویم مُمْکِنٌ. زمانی که مشاهده می‌کنم که یک چیزی دائماً از یک چیزی تراوش می‌کند، می‌گویم که این (موضوع) \large{عِلَّةٌ} \normalsize (علت است)، این (موضوع) \large{مَعْلولٌ} \normalsize (معلول است). علیت و معلولیت 2 مفهوم ذهنی هستند. در خارج ما علیت نداریم.\\ مشاهده بفرمایید، علیت را نمی‌توانید (در خارج) پیداکنید. نه مُبصَر، نه مسموع، نه مذوق و نه ملموس است. در خارج علیت، معقول اول نیست. معلولیت، معقول اول نیست. حدوث، معقول اول نبوده و قِدَم هم معقول اول نیست. این‌ها مفاهیم ذهنی بوده و در ذهن هستند، اما خارج به آن‌ها متصف می‌شود، غیر معقول ثانی منطقی است. در معقول ثانی منطقی مفهوم در ذهن بوده و آن چیزی هم که این مفهوم به آن متصف می‌شود، در ذهن است. نوع زیرمجموعه جنس است، هم نوع و هم جنس یک امر ذهنی است اما در معقول ثانی فلسفی 2 چهره دارند، وجود رابطشان در خارج است زیرا موضوع در خارج است. وجود محمولیشان در ذهن است به این معنا که در حقیقت وجود رابط آمده و پله‌ای بین ذهن و خارج برقرار کرده است. می‌گویم که این سنگ، ممکن است. امکان مانند سفیدی نیست که در خارج مابازاء داشته باشد. مانند سیاهی نیست که در خارج مابازاء داشته و بگوییم که این سیاهی و آن سفیدی است. مانند چوب، طلا و نقره نبوده و امکان یک مفوم ذهنی است. \large{کونُ أَلْماهیَة مُنْ حَیْثُ أَلهیَ مُتَساویَ أَلْنِسْبَة إِلی أَلْوُجود و أَلْعَدَم} \normalsize (نسبت به وجود و عدم متساوی است). این یک مفهوم ذهنی بوده اما این طور نیست که موضوعش هم در ذهن باشد، موضوعش در خارج است. این سنگ خارجی به آن مفهوم ذهنی متصف می‌شود. اصطلاحاً به آن عروض می‌گوییم به این معنا که وجود محمولی در ذهن بوده و اتصاف به معنای وجود رابط در خارج است. به اصل بحث نحوه تحقق وجوب و امکان آمدیم، بعضی از افراد گفته‌اند که این 2 موضوع در خارج مابازای مستقل دارند. آقای طباطبایی می‌گویند که این حرف، گفتنی نیست. این 2 در خارج مابازاء نداشته ولی منشاء انتزاع دارند. ما 2 ادعا داریم، (اولین ادعا این است که) این 2 در خارج هستند، مانند معقولات ثانی منطقی نیستند که هیچ ربطی به خارج نداشته باشند.\\ دلیل این (موضوع) مشخص شد، موجه شدن قضایای خارجیه به این جهات و قضایای خارجیه با تمامی جزئیاتشان خارجی هستند، پس این‌ها در خارج هستند. اما این (موضوع) که در خارج هستند، به این معنا است که منشاء انتزاعشان و وجود رابطشان در خارج بوده و وجود محمولی آن‌ها در خارج نیست. وجود محمولیشان در ذهن است. البته مرحوم آقای طباطبایی نه در این جا و در جاهای دیگر، به این تفسیر از معقول ثانی فلسفی نقد دارند. همین مقدار دانسته و در حد بدایة کفایت می‌کند.\\ \large{ خاتِمَةٌ\\ قَدْ تَبَيَّنَ مِنَ اَلْأَبحاثِ اَلسابِقَة } \normalsize (از بحث‌های پیشین روشن شد).\\ \large{أَنَّ اَلْوُجوب وَ اَلإمكانَ وَ اَلامتِناع، كِيفياتُ ثَلاث لِنَسبِ اَلقَضايا} \normalsize (وجوب، امکان و امتناع کیفیات سه‌گانه‌ای برای نسبت‌های قضایا هستند). لذا به یاد دارید که چند اسم داشتند، یک اسمشان \large{عَناصُرُ أَلعُقود،} \normalsize اسم دیگرشان \large{جِهاتُ أَلْقَضایا، کِیفیاتُ أَلْنِسَب} \normalsize یا کیفیت‌های نسبت اسم دیگرشان بود.\\ \large{وَ أَنَّ اَلوُجوبَ وَ اَلإِمكان أَمرانِ وُجوديان} \normalsize (وجوب و امکان 2 امر وجودی هستند). دلیل این که چرا 2 امر وجودی هستند، برهان مسئله چیست؟ (در عبارت بعدی بیان شده‌ است).\\ \large{لِمُطابَقَةِ اَلقَضايا اَلمُوَجَهَةِ بِهما لِلخارِج} \normalsize (برای مطابق بودن قضایایی که موجه به این دو است، به وجوب و امکان برای خارج). \large{مُطابَقَةً تامة} \normalsize (یک مطابقت کامل دارد، استاد بیان می‌کنند که من (با همه بند و بیلشان) تعبیر می‌کردم).\\ \large{بِما لَها مِنَ أَلجَهَة} \normalsize (با آن چه که برای این قضایا از جهت است). به این معنا که قضایا همراه با جهتشان مطابق با خارج هستند. موضوع، محمول و نسبت در خارج است. بعد کیفیت نسبت در خارج نباشد؟\\ پس کیفیت نسبت هم در خارج است. کیفیت نسبت همان جهت به معنای وجوب و امکان هستند.\\ \large{فَهُما موجودانِ} \normalsize (این ادعای اول است، پس وجوب و امکان در خارج هستند).\\ ادعای دوم\\ \large{لکِن بِوُجودِ موضوعِهُما، لا بِوجودٍ مُنحازٍ مُستَقلٍ}\\ \normalsize (ولی این‌ها موجود به موضوعشان، منشاء انتزاعشان هستند نه به یک وجود جدای مستقل. مُنحاز به معنای جدا می‌باشد).\\ \large{فَهُما كَسائِرِ اَلمَعاني اَلفَلسفيَة} \normalsize (پس این 2 به مانند معانی دیگر فلسفی مانند وحدت و کثرت و قِدَم و حدوث و قوه و فعل و غیره‌اش). ما یک کلمه‌ای اضافه کردیم در تخته با دقت این کلمه اضافه شد. گفتیم به مانند همه معانی وجودی فلسفی چون امتناع هم مفهوم فلسفی است اما امتناع دارای این حکم نیست. فرمود فَهُما به مانند همه معانی فلسفی \large{أوصافٌ وُجوديةٌ موجودةٌ لِلموجودِ اَلمُطلَق} \normalsize (وصف‌هایی هستند که این‌ها وجودی هستند، عدمی نیستند. موجود برای وجود اطلاقی هستند). یعنی با نگاه اطلاقی به وجود بنگریم این‌ها در خارج هستند.\\ \large{بِمَعنىٰ كونِ اَلاِتِصافِ بِها} \normalsize لذا تقسیم شد دیگر چون موجود هستند برای وجود مطلق تقسیم کردیم. گفتیم موجود إِما واجب و إما ممکن، تقسیم برای همین شد. این‌ها وصف وجود مطلق است.\\ \large{بِمَعنىٰ كونِ اَلاِتِصافِ بِها في اَلخارِج} \normalsize (به این معنا که اتصاف به این اوصاف وجودی در خارج است اما عروض این اوصاف وجودی در ذهن است).\\ \large{وَ هيَ اَلمُسَماة بِاَلمَعقولاتِ اَلثانية بِاِصطلاحِ اَلفلسَفَة} \normalsize (همان‌هایی است که معقولات ثانی در اصطلاح فلسفی نامیده می‌شوند). ببینید آن‌هایی که می‌گویند بدایة کتاب راحتی است سطح‌بینی و ظاهر‌بینی می‌کنند. این رای اول بود که ما دوم نوشتیم حالا رای دوم که ما اول نوشتیم.\\ \large{وَ ذَهَبَ بَعضهُم إِلىٰ كونِ اَلوُجوبِ وَ اَلإِمكان موجودَين} \normalsize (گروهی رفته‌اند به سمت این که وجوب و امکان 2 موجود در خارج هستند).\\ \large{بِوُجودٍ مُنحازٍ مُستَقِل} \normalsize (به یک وجود منحاز، جدا و مستقل).\\ استاد خطاب به یکی از دانشجویان می‌فرمایند که پنجره باز نکنید صدا ما را اذیت می‌کند.\\ آقای انصاری شیرازی می‌فرمودند: «ما با یکی از دوستان به مدرسه مروی تهران رفته بودیم چهل سال قبل. گفتند یک آقایی آمده بود از حوض مدرسه وضو بگیرد این خیلی عمامه‌اش بزرگ بود (خیلی). گفتند برای این که مسح بکشد این عمامه خیلی بزرگ را کنار حوض گذاشته بود. گفتند این رفیق ما شوخ بود به من رو کرد گفت که آقای انصاری، گفتم بله! گفت که هیولایی که در فلسفه می‌گویند به نظرم همین است». حالا دنبال وجوب و امکان در خارج نباید گشت. آقایان این طوری فکر کردند. خیال کردند نه همان‌طور که در عالم ساعت داریم، دیوار داریم، نقره داریم، طلا داریم، مرجان داریم، صدف داریم، در عالم وجوب و امکان مثل همان داریم، وجود منحاز مستقل.\\ ایشان می‌گوید که \large{وَ لا يُعبَؤُ بِه} \normalsize (اعتنایی به این سخن نمی‌شود).\\ \large{هذا في اَلوجوبِ وَ اَلإِمكان} \normalsize (این در مورد وجوب و امکان است).\\ \large{وَ أَما اَلاِمتناع فَهُوَ أَمرُ عَدَميٌ بِلا رَيب} \normalsize این را ما اول گفتیم و از نظر روش تدریس این باید اول بیاید. کتاب بخواهد کتاب درسی درست باشد اول باید (این موضوع بیاید).\\ بگوییم امتناع، هیچ، لب طاقچه رفت. پس ما این وجوب و امکان، وجوب و امکان 2 قول درباره نحوه تحققش در خارج هست، خلاص.\\ \large{هذا كُلُّهُ بِاَلنَظَرِ إِلى اِعتبارِ اَلعَقل اَلماهيات وَ اَلمَفاهيم موضوعاتِ لِلأَحكام} \normalsize به نظر می‌رسد مرحوم علامه طباطبایی برای این قسمت پاراگراف آخر، یک عنوان ایجاد می‌کرد. این اصلاً یک بحث جدید و مطلب جدید است. یک حرف نوین است. قبلاً هم در این مرحله اشاره‌ای به او در برخی موارد شد و این حرف از اکتشافات مرحوم صدرالمتألهین است. حرف چیست؟\\ حرف این است که آقا وجوب و امکان گاهی مفهومی است، گاهی وجودی است. یعنی وجوب و امکان گاهی صفت مفهوم و ماهیت است، این همین وجوب و امکان است که تا حالا خواندیم. جهت قضیه است، کیفیت نسبت است، عنصر عقد است، عناصر أَلعُقود، جَهاتُ أَلْقَضایا همین حرف‌هایی است که خواندیم، تقسیم می‌شد به اقسامی، وجوب، اقسامی، امکان، اقسامی و حرف‌هایی که چند فصل معطل شدیم. اما یک موقع وجوب و امکان صفت وجود خارجی می‌شود. اگر صفت وجود شد، نه موجود، یعنی با قطع نظر از ماهیات و مفاهیم می‌خواهیم بگوییم وجود 2 گونه است. \begin{enumerate} \item شدید، مستقل، خدا \item غیر شدید، ربط، رابط، غیر خدا \end{enumerate} \\ در حقیقت این تقسیم به تقسیم مستقل و رابط برمی‌گردد. خب این دیدگاه دیگر است تا الان بحث ماهیت و مفهوم در بین بود. در این دیدگاه اصلاً ماهیت و مفهوم را کنار گذاشتیم، سراغ وجود با قطع نظر از ماهیات و مفاهیم رفتیم. انسان بودن یا بَقَر بودن فرقی نمی‌کند. می‌خواهیم بگوییم وجود 2 گونه است. شدید (مانند) خدا، غنی (مانند) خدا. فقیر، ضعیف، بدبخت، بیچاره (مانند) غیر خدا.\\ \large{هذا كُلُّهُ بِاَلنَظَرِ إِلى اِعتبارِ اَلعَقل اَلماهيات وَ اَلمَفاهيم موضوعاتِ لِلأَحكام} \normalsize (آن چه که گفتیم همه‌اش، همه این مرحله با نگاه به اعتبار عقل بود ماهیات و مفاهیم را به عنوان موضوعات برای احکام اعتبار کند).\\ \large{وَ أَمّا بِاَلنَّظَرِ إِلى كونِ اَلْوُجود، هُوَ اَلموضوع لَها حَقيقة لِأَصالته} \normalsize (ما با در نظر گرفتن وجود، موضوع برای این احکام حقیقتاً لِأَصالته چون وجود، اصیل است. احکام را باید روی وجود بار کرد). پس بنابراین یک نکته این جا فهمیدیم این نظر صدرایی از فروعات بحث \large{أَصالةُ أَلْوُجود} \normalsize است. این را از کجا فهمیدیم؟\\ با یک کلمه، یک کلمه چه بود در این جا؟\\ (پاسخ) لِأَصالته بود. چون وجود، اصیل است او را باید معیار قرار دهیم. او را که معیار قرار دهیم وجود یا شدید است یا ضعیف، خلاص.\\ \large{فَاَلْوُجوبُ كونُ اَلوجودِ في نَهايةِ اَلشِدَّة} \normalsize (وجوب، بودن وجود است در نهایت شدت).\\ \large{قائِماً بِنَفْسِه مُسْتَقِلاً في ذاتِه} \normalsize (قائم به ذات خود، مستقل در ذات خود).\\ \large{عَلَى اَلْإِطْلاق كَما تَقَدَّمَتِ اَلْإِشارَةُ إِلَيه} \normalsize (آن‌گونه که اشاره بر او گذشت).\\ \large{وَ اَلْإِمكانُ كونُهُ مُتَعَلَّقَ اَلْنَفسِ بِغَيرِه، مُتَقَوَّمَ اَلْذاتِ بِسِواه} \normalsize (امکان بودن وجود، متعلق النفس به غیرش و متقوم الذات به غیرش است).\\ \large{كَوُجودِ اَلْماهيات} \normalsize (مانند وجود ماهیات).\\ \large{فَاَلْوجوبِ وَ اَلْإِمكان وَصفانِ قائِمانِ بِاَلوجود} \normalsize (پس وجوب و امکان 2 وصف قائم به وجود هستند).\\ \large{غَيرُ خارِجَينِ مِن ذاتِ موضوعِهما} \normalsize (اصلاً خارج از ذات موضوعشان نیستند و این 2 وصف عین وجود هستند). امکان در ممکن عین او است، وجوب در واجب عین او است. غنیٰ و شدت در واجب عین او است. بدبختی، فقر و فلاکت و امکان در ممکن عین او است، عین است. یک حرفی را اول فلسفه به ما یاد دادند، گفتند: \large{«صِفاتُ أَلْوُجودِ عِیْنُه».} \normalsize (به معنای این که) صفات وجود خارج از وجود نیست.\\ دلیلش چیست؟\\ چون خارج از وجود، عدم است. صفات وجود، بیرون از محدوده وجود نیست، خلاص. این بحث تمام (شد).\\ \large{اَلْمَرحَلة اَلخامِسَة\\ في اَلماهية وَ أَحْكامُها\\ وَ فيها ثَمانية فُصول\\} \normalsize در این مرحله 8 فصل داریم. فصل اول با یک نام تکراری است. یعنی اگر نخوانیم هم شما بلد هستید.\\ فصل اول چیست؟\\ فصل اول این است:\\ \large{اَلماهيَةُ مِن حَيثُ هيَ لَيسَت إِلّا هيَ،} \normalsize چون چنین است لذا ماهیت در مرتبه ذات لا بشرط است. از چه (چیزی لا بشرط است؟).\\ از هر چیزی که غیر ذاتیاتش، غیر خودش است. انسان حیوان ناطق است، غیر از حیوان ناطق هیچ چیزی در ذاتش نهفته نیست، نه موجود بودن و نه معدوم بودن، نه واحد بودن و نه کثیر بودن، نه کلی بودن نه جزئی بودن، هیچی.\\ خب، همین باعث شده است که فلاسفه یک جمله‌ای گفتند، این جمله، بد معنا شده است، نباید شما این جمله را بد بفهمید. جمله‌ای که گفته شده و بد معنا شده متأسفانه این است که چه؟\\ گفتند: \large{«أَلْنَقیضان یَرْتَفِعانِ أَنْ مَرْتَبَةِ أَلْماهیَة».} \normalsize (معنای آن) از مرتبه ذات ماهیت 2 نقیض مرتفع هستند. یعنی چه 2 نقیض مرتفع هستند؟\\ شما در بحث تناقض، تناقض را این طوری برای ما تفسیر کردید، گفتید: \large{«أَلْنَقیضانِ لا یَجتَمِعان وَ لا یَرْتَفِعان».} \normalsize حالا می‌گویید به مرتبه ذات ماهیت که می‌رسد نقیضان مرتفع هستند. یعنی ذاتُ أَلْإِنْسان که همان حَیَوانٌ ناطِقٌ است، نه موجود و نه معدوم است.\\ چه طور شما از یک طرف می‌گویید که نقیضان قابل ارتفاع نیستند از یک طرف می‌گویید ذات ماهیت مثلاً حیوان ناطق این نه در آن وجود افتاده است و نه عدم (در آن افتاده است). جواب البته در حد بدایة این است، بحث تفصیل دارد. جواب این است که ذات ماهیت در واقع یا موجود است یا معدوم، شکی در آن نیست. هر چیزی یا هست یا نیست. اگر می‌گوییم ذات ماهیت در مرتبه ذات نه موجود و نه معدوم است، می‌خواهیم بگوییم وجود، ذاتی ماهیت نیست. این را می‌خواهیم بگوییم، می‌خواهیم بگوییم عدم، ذاتی ماهیت نیست، همین.\\ می‌خواهیم ذاتی بودن را نفی کنیم نه این که در متن واقع موجود یا معدوم، هیچ کدام نباشد. نه، در متن واقع، یا موجود است یا معدوم است. اما چه موجود باشد چه معدوم، وجود، ذاتی‌اش نیست.\\ لذا می‌فرماید که \large{اَلماهيَةُ مِن حَيثُ هيَ لَيسَت إِلّا هيَ} \normalsize (ماهیت مِنْ حَیْثُ هی نیست مگر خود).\\ \large{لا موجودَة وَ لا لا موجودَة} \normalsize (نه موجود است و نه، نه موجود).\\ \large{وَ لا شَيئاً آخَر} \normalsize (شیء دیگری هم نیست).\\ \large{وَ هذا مَعنىٰ قُولُهُم} \normalsize استاد خطاب به دانشجویان بیان می‌کنند که ما پاراگراف اول را خواندیم یا نخواندیم؟، من شک کردم.\\ دانشحویان پاسخ می‌دهند که نخواندیم. استاد بیان می‌کنند پس چرا هیچی نگفتید.\\ \large{اَلماهيَةُ وَ هيَ ما يُقالُ في جوابِ ما هو} \normalsize (ماهیت که همان چیزی است که در جواب ما هو گفته می‌شود). این یُقالُ را در جلسه قبل چه معنی کردیم؟، چه کسی یادش است؟\\ \large{ما يُقالُ في جوابِ ما هو،} \normalsize این یُقالُ چه معنا شد؟\\ استاد در پاسخ به جواب‌های دانشجویان می‌فرمایند: «معلوم است درس را مباحثه نمی‌کنید، مطالعه هم نمی‌کنید».\\ استاد می‌فرمایند که نباید از دفتر بگویید که ما یُحمَلِ، باید از حفظ بگویید. ما یُقالُ یعنی مایُحمَلُ. اگر این طور درس بخوانید فیلسوف که چه عرض کنم، فیلسوفه هم نمی‌شوید.\\ \large{وَ هيَ ما يُقالُ في جوابِ ما هو} \normalsize (چیزی است که در جواب ما هو گفته می‌شود، یعنی حمل می‌شود).\\ \large{لَمّا كانَت تَقْبَلُ اَلْاِتِصاف} \normalsize (چون که بوده متصف می‌شود به این که موجود است یا معدوم، واحد است یا کثیر، کلی است یا فرد و همچنین سایر صفات متقابل).\\ \large{كانَت في حَدِّ ذاتِها} \normalsize (ماهیت در حد ذاتش، مسلوب از آن صفات متقابله بوده است).\\ ببینید اگر چیزی ذاتی چیزی باشد به ضد او متصف نمی‌شود. (برای مثال) عسل ترش، عسل، ترش نیست، عسل، شیرین است. خب ماهیت اگر به یکی از این صفات متصف می‌بود به مقابلش دیگر متصف نمی‌شد. از این که هم به او هم به مقابلش متصف می‌شود از این می‌فهمیم که در حد ذات هیچ کدام از این 2 متقابل را ندارد.\\ \large{فَاَلماهيَةُ مِن حَيثُ هيَ لَيسَت إِلّا هيَ} \normalsize (ماهیت در حد ذات، نیست مگر خودش. نه موجود است و نه، نه موجود و نه شیئی دیگر و این معنای گفتار فلاسفه است).\\ \large{إِنَّ اَلْنَقيضَين يَرتَفِعانِ عَن مَرتَبةِ اَلماهيَة} \normalsize (2 نقیض از مرتبه ماهیت مرتفع می‌شوند).\\ \large{يُريدونَ بِه أَنَّ شَيئاً مِنَ اَلنَقيضَين غَيرُ مَأخوذٍ في اَلماهيَة } \normalsize (مقصودشان این است که هیچ یک از 2 نقیض مأخوذ در ماهیت نیست).\\ \large{وَ إِن كانَت في اَلواقِع غَيرُ خاليةٍ عَن أَحَدِهما بِاَلْضَّرورَة} \normalsize (اگر چه در واقع خالی از یکی از این 2 بِأَلضَرورَة نیست). پس در واقع یا موجود است یا معدوم اما در مرحله ذات ماهیت نه موجود است نه معدوم (است).\\ \large{فَماهيَةُ اَلْإِنسان وَ هیَ اَلحَيوانُ اَلناطِق مَثَلاً وَ إِن كانَت إِما موجودَة وَ إِما مَعدومَة} \normalsize (ماهیت انسان که حیوان ناطق است مثلاً گر چه یا موجود است یا معدوم).\\ \large{لا يَجتَمِعان وَ لا يَرتَفِعانِ} \normalsize (اما نه مجتمع می شوند و نه ارتفاع پیدا می‌کنند).\\ \large{لکِن شَيئاً مِنَ اَلوُجودَ وَ اَلعَدَم غَيرُ مَأخوذٍ فيها} \normalsize (ولی هیچ یک از وجود و عدم در ماهیت انسان اخذ نشده است).\\ \large{فَلِلإِنسانِ مَعنیٰ} \normalsize (انسان دارای معنایی است). معنایش چه بود؟\\ حیوان ناطق (معنای انسان بود).\\ \large{وَ لِكُلَّ مِنَ اَلوُجودِ وَ اَلعَدَم مَعنىً آخَر } \normalsize به عبارت اخریٰ صد سال دیگر هم اگر به ما اصرار کنند، آقا می‌شود در تعریف انسان بگوییم که \large{أَلْإِنسانُ حَیَوانُ ناطِقٌ موجودٌ؟} \normalsize می‌گوییم: «نه».\\ می‌گویند که می‌شود بگوییم \large{أَلْإِنسانُ حَیَوانُ ناطِقٌ معدومٌ؟}\\ \normalsize می‌گوییم: «نه».\\ انسان حیوان ناطق است، موجودیت و معدومیت در ذات او نیفتاده است. هیچ ماهیتی موجودیت و معدومیت در ذاتش نیفتاده است. لذا انسان هست، سیمرغ نیست، هر 2 هم ماهیت است.\\ \large{وَ كَذا اَلصِفاتُ اَلعارِضَة} \normalsize (این که ما گفتیم اصلاً نسبت به وجود و عدم ندارد، هر صفتی که (دقت بشود) که صفت ماهیت است. لازم ماهیت است. این لازم ماهیت بر ماهیت بار نمی‌شود.\\ بگذارید بحث را عمیق‌تر بگوییم، عوارض 2 دسته هستند: \begin{enumerate} \item عوارض وجود \item عوارض ماهیت \end{enumerate} \\ عارض وجود هم یا عارض وجود ذهنی است یا عارض وجود خارجی است. قبلاً هم این بحث را داشتیم. اگر ما این جا ماهیت داریم، این ذات ماهیت، این جا ما عوارض وجود را نداریم در این جا، چه عوارض وجود ذهنی چه عوارض وجود خارجی. می‌خواهیم بگوییم عوارض ماهیت هم نداریم. اصلاً راحت‌تر بگویم خود وجود یکی از عوارض ماهیت است اما در حد ذات ماهیت وجود ندارد. اما عوارض ماهیت اختصاص به وجود ندارد مثلاً أَربَعة این ذات، عارضی دارد به نام زوجیت، می‌خواهیم بگوییم زوجیت در مقام ذات أَربَعة وجود ندارد. ثلاثه، ذات، عارضی دارد به نام فردیت. می‌خواهیم بگوییم فردیت در مقام ذات ثلاثة وجود ندارد، لازمه ذات است، در درون ذات نیست. وجود یکی از عوارض ماهیت است، عدم هم یکی از عوارض ماهیت است، هیچ کدام هم در مقام ذات ماهیت وجود ندارد.\\ می‌فرماید \large{وَ كَذا اَلصِفاتُ اَلعارِضَة،} \normalsize اختصاص به وجود و عدم ندارد، همه صفات است. عارض بر ماهیت حتیٰ عوارض ماهیت از باب مثال. این که گفت \large{ وَ كَذا اَلصِفاتُ اَلعارِضَة،} \normalsize چون وجود در حقیقت کونَ أَلماهیَة است با صفات عارضة یک مقدار فرق هم تازه می‌کند.\\ حتی عوارض ماهیت، \large{فَلِماهيَةِ اَلإنسان مَثَلاً مَعنىٰ} \normalsize (ماهیت انسان معنایی دارد).\\ \large{وَ لِلإِمكانِ اَلعارِض لَها مَعنىً آخَر} \normalsize (امکانی که عارض بر این ماهیت است معنای دیگری دارد).\\ \large{وَ لِلأَربَعَةِ مَثَلاً مَعنىً} \normalsize (اربعة معنایی دارد).\\ \large{وَ لِلْزوجيَةِ اَلعارِضَةِ لَها مَعنىً آخَر} \normalsize (زوجیتی که عارض اربعة است معنای دیگری دارد). یعنی در ذات اربعة زوجیت نیفتاده (است). اربعة یعنی 4 تا یک، خلاص. ثلاثة یعنی 3 تا یک، خلاص. نه در او فردیت افتاده (است) نه در او زوجیت (افتاده است).\\ بگذارید با یک عبارت فنی بگوییم. می‌خواهیم بگوییم آقا بر ماهیت به حمل اولی جز خودش چیز دیگری قابل حمل نیست.\\ \large{وَ مُحَصُلُ اَلْقول إِنَّ اَلماهية يَحمِل عَلَيها بِاَلحَملِ اَلأَوَلى نَفْسُها وَ يُسلَبُ عَنها بِحَسَبِ هذا اَلحَمل ما وراءَ ذلِك} \normalsize (و خلاصه قول این است که ماهیت به حسب حمل اولی خودش بر خودش بار می‌شود و به حسب حمل اولی هر چه غیر خود او است از او جدا می‌شود).\\ حالا یک سوال من از شما بپرسم، \large{ أَلْإِنسانُ حَیَوانٌ ناطِق،} \normalsize حمل، حمل اولی است دیگر. سوال، اگر \large{أَلْماهیةُ مِنْ حَیْثُ هیَ لیسَت إَلا هیَ،} \normalsize می‌توانیم بگوییم \large{ أَلْإِنسانُ مِن حَیْثُ هُوَ لا جوهَر وَ لا لا جوهَر، لا جِسم وَ لا لا جِسم،} \normalsize می‌توانیم بگوییم یا نمی‌توانیم بگوییم؟\\ یکی از دانشجویان پاسخ می‌دهد که خیر چون در ذاتش است. استاد می‌فرمایند: «چه چیزی ذاتش است؟». دانشجو پاسخ می‌دهد که در ذات خود انسان است. استاد می‌فرمایند: «چه (چیزی) در ذات خود انسان است؟». دانشجو پاسخ می‌دهد همین جوهریت.\\ استاد می‌فرمایند: «چه طوری در ذات انسان است؟». استاد بیان می‌کنند که خوب است تا این جایش را خوب آمدید. چه طور در ذات انسان است؟\\ پاسخ‌های مختلفی توسط دانشجویان بیان می‌شود. استاد اظهار می‌کنند که می‌فهمم می‌خواهم کیفیتش را (بهتر کنید). ببینید، یک نکته‌ای را می‌خواهیم عرض کنیم ما وقتی می‌گوییم که \large{ألإِنسانُ حَیَوانٌ ناطِقٌ،} \normalsize استاد خطاب به سوال یکی از دانشجویان که اظهار می‌کند منظور از این جمله تمام انسان به جز (موردی که بیان شده است) می‌باشد، بیان می‌کنند که این طوری بگوییم وقتی می‌گوییم \large{ألإِنسانُ حَیَوانٌ ناطِقٌ،} \normalsize این حیوان یک کپسول است. اگر این حیوان را آنالیز کنیم چه چیزی داخل آن در می‌آید؟، شما بگویید من بنویسیم.\\ \large{جوهَرٌ جسمٌ نامٍ مُتَحَرِکٌ حساسٌ بِأَلْإِرادَة،} \normalsize ، حالا ناطق. پس این که ما می‌گوییم جز ذاتیات شیء در شیء نیست خود این ذاتیات یک تریلی است برای خودش. برای خودش مقدار زیادی از مفاهیم را دارد. در انسان، موجودیت نیفتاده است، معدومیت نیفتاده است اما نمی‌توانم بگویم \large{أَلْإِنسانُ منْ حَیثٍ هو لا جوهَر و لا لا جوهَر. نه، أَلْإِنسانُ مِن حیثُ هُو جوهَرٌ.} \normalsize نمی‌توانم بگویم لا جِسم و َ لا لا جِسم، نه، \large{ أَلْإِنسانُ مِن حَیثُ هُوَ جِسمٌ.} \normalsize نمی‌توانم بگویم \large{لا نامی وَ لا لا نامی،} \normalsize نه، \large{أُلْإِنسانُ مِنْ حَیثُ هُوَ نامٍ.} \normalsize آن چه که در ذاتیات هست، هست. آن چه که بیرون ذاتی باب ایساغوجی است، یعنی جنس قریب، فصل قریب، آن‌ها نیست. این قابل دقت و توجه است.\\ \large{فصل دوم\\ فی اِعتِباراتِ اَلماهيَة وَ ما يُلحَقُ بِها مِنَ اَلمَسائِل\\} \normalsize این فصل را من در درس گذشته نه در یکی دو درس پیشین مجبور شدم به خاطر جهتی خدمتتان با مثال عرض کنم. لذا مطلب روشن است. این بحث را شما رشته‌تان فقه نیست اگر رشته‌تان فقه بود باید در اصول فقه می‌خواندید. اصول فقه را شما می‌خوانید یا نمی‌خوانید؟\\ دانشجویان پاسخ می‌دهند که اصول استنباط را می‌خوانند. استاد سوال می‌کند که همه آن را می‌خوانید؟\\ دانشجویان پاسخ می‌دهند که فعلاً شروع کردیم نمی‌دانیم که تا آخرش می‌خوانیم یا خیر. استاد بیان می‌کنند که درست است. حالا ما در برنامه جدیدی که برای گروه فلسفه ریختیم، رفته تهران که اگر تصویب شود برگردد، آمدیم مقدار درس‌های جانبی غیر‌فلسفی را برای بچه‌های فلسفه کاستیم. آن را کم کردیم. استاد خطاب به اظهارات دانشجویان بیان می‌کنند که من یادم نیست چه درس‌هایی را کاستیم. دانشجویان اظهارات مختلفی می‌کنند و استاد بیان می‌کند که بحث بلاغت خیلی به دردتان می‌خورد، خیلی به دردتان می‌خورد. دانشجویان مجدد اظهارات مختلفی می‌کنند.\\ این را ما حل کردیم، آمدیم در گروه فلسفه یادم نیست 6 واحد یا 10 واحد در این (برنامه) جدیدی که شورای مدرسه نوشت، 3 نفر بودیم، من و آقای صابری و آقای کهن‌سال، 6 واحد یا 10 واحد به ادبیات عرب اضافه کردیم، نه به بلاغت. چون ما معتقدیم کسی بخواهد کار علمی فلسفی انجام بدهد اصلاً نمی‌تواند ادبیاتش بلنگد.\\ یکی از دانشجویان بیان می‌کنند که درسمان تمام نشده است، فقه را ما نخواندیم یعنی همه آن را نخواندیم، آخرش مانده است، سراغ بلاغت رفتند. استاد می‌فرمایند که بلاغت را باید بخوانید، چرا؟\\ چون شما با همین تراث می‌خواهید کار کنید، تراث عربی می‌خواهید کار کنید و بلاغت جزوی از این تراث است. الان شما مفاهیم فراوانی از مباحث فلسفی را در نهج‌البلاغه دارید، اصلاً نهج‌البلاغه را بدون فهم بلاغت نمی‌شود فهمید. قرآن، می‌خواهید حجج و استدلات قرآنی را بیرون بکشید که فقط یک سوره قرآن فرض کنید سوره انعام یا سوره مائده گفتند 60 استدلال برهانی دارد. خب این بدون بلاغت نمی‌شود منتهیٰ بلاغت باید شیرین تدریس شود و کاربردی (تدریس شود). بلاغت مثل ادبیات است یعنی کاربردی (باید تدریس شود)، حفظی نیست. من باید چنان مسلط باشم که شعر را جلویم گذاشتند بتوانم تجزیه، ترکیب بلاغی کنم. آیه قرآن را جلوی من بگذارند، تجزیه، ترکیب بلاغی کنم که مسند الیه این جا چه خصوصیاتی دارد، مسند چه خصوصیاتی دارد و بتوانم این چنین (تحلیل کنم). اگر این چنین تدریس شود، خوب است.\\ یکی از دانشجویان درباره کاربردی بودن دروس اظهاراتی را بیان کرده و استاد می‌فرمایند: «درس‌های کاربردی مثلاً فلسفه این طوری نیست. منطق این طوری است، ادبیات این طوری است، اصول این طوری است. اشکالش هم این است که ما این مشکل را در اصل داریم یعنی در حوزه‌ها هم همین مشکل هست. تلاش کرده‌اند مثلاً منطقی است به نام منطق آقای منتظری، خیلی خوب نوشته شده و با تمام ضوابط (نوشته شده است). آقای منتظری رفیق ما است. با تمام ضوابط درسی این منطق را نوشته است».\\ یکی از دانشجویان درباره آقای منتظری معروف سوال می‌کنند و استاد می‌فرمایند: «خیر آیت الله منتظری که 90 سالش است. می‌گویم که رفیق ما است، یک طلبه‌ای است. آقای منتظری استاد ما بود. نه، ایشان طلبه‌ای است شاید سنش از من هم کمتر باشد. آقای منتظری خیلی پسر خوش ذوق و خوش سلیقه‌ای است، ایشان (این منطق) را نوشته است. یا مثلاً خود منطق مظفر تمرین‌هایی برای آن جعل شده است و بعد مورد (استفاده قرار گرفته است). این کار‌ها شروع شده است ولی هنوز ناقص است، هنوز مورد (استفاده قرار نگرفته است)».\\ ولی بلاغت را اصلاً یک نفر نمی‌تواند طلبه باشد، کار علمی و درسی کرده باشد و بلاغت نخواند. حتیٰ در همه دانشگاه‌ها این طوری است. رشته فلسفه مقداری بلاغت دارند باید بتواند کلام عرب را آنالیز کند، بتواند محاسن کلام را بفهمد و بتواند درک کند وگرنه برایش قابل درک نیست.\\ دانشجویان درباره حجیم بودن مطالب بلاغت اظهاراتی را بیان می‌کنند و این که برای مثال حجم مطالب در این درس آن قدر زیاد است که وقت نمی‌‌شود درباره بلاغت کار شود و استاد می‌فرمایند: «آن کار باید در ضمن تدریس و تمرین انجام شود یعنی این را استاد باید بر عهده بگیرد».\\ اگر حجم زیاد است، کاری که من خودم در دروسی که در دانشکده داشتم، می‌کنم این بوده است که تا حجم، یعنی تا سرفصل‌ها به زمانبندی نمی‌خورد من گزینش می‌کنم، کتاب‌هایی که می‌شود گزینش کرد.\\ دانشجویان اظهاراتی را بیان می‌کنند و استاد می‌فرمایند که آقای نوروزی منطق، خوب می‌گویند. مشتهر هستند که (منطق خوب می‌گویند).\\ دانشجویان بیان می‌کنند که آن قدر حجم مطالب زیاد است ما باید از جزوه بخوانیم و به کتاب کاری ندارند و در هر حوزه هر روز تدریس می‌شود و این جا به این شکل نیست.\\ استاد می‌فرمایند: «یک فرقی باید بین دانشگاه و حوزه باشد وگرنه دانشگاهی‌ها هم ملا می‌شوند. دانشگاهی‌ها باید بی‌سواد بمانند (استاد به مزاح این موضوع را عرض می‌کنند). یعنی سواد حوزوی ندارند وگرنه سواد دانشگاهی که دارند».\\ دانشجویان بیان می‌کنند که ما مانند حوزوی‌ها باید منطق را زیاد بخوانیم، منطق لازم است. خیلی کم در درس (منطق) است. استاد می‌فرمایند: «من به نظرم می‌رسد در منطق هم این کار انجام شد. یعنی بعضی دروسی که جانبی به نظر می‌رسید، کنار گذاشته شد و بحث منطق را ما خدمت عزیزان گفتیم».\\ دانشجویان مجدد اظهاراتی را بیان می‌کنند و استاد می‌فرمایند: «نه، باید منطق را کار کرد. البته یک نظر خاصی من در ارتباط با منطق دارم، حالا آن نظر، نظر مخصوصی است. منطق به نظر من 3 قسمتش کاربرد دارد، باقی‌اش را انسان یک کلمه هم نخواند، نخوانده است. آن مقدار تأثیر (ندارد). قسمت اقیسه‌اش و قسمت برهان و قسمت مغالطه. \begin{enumerate} \item اقیسه \item برهان \item مغالطه \end{enumerate} \\ یعنی آن بحث‌های اولیه، بحث مُعَرِف به خصوص و حرف‌های که خود فلاسفه و منطقیین می‌زنند که جنس و فصل حقیقی اشیاء دست‌یافتنی نیست یا دست‌یافتنش خیلی مشکل است. مرحوم آقای مطهری هم در منطقش گفته است که بخش مُعَرِف منطق اصلاً ارزشش به خاطر این جهت کم می‌شود یا مباحث الفاظ که در اصول هم گاهی خوانده می‌شود. عمدتاً قیاسات است، برهان است و مغالطه (است). مغالطه هم باید به شیوه جدید خوانده شود چون مغالطه الان بهتر آن است که کتاب آقای خندان در مغالطات مورد عنایت قرار بگیرد ولی آن کتاب باید یک تحریر بشود چون آن کتاب به نظر من نگارشش مشکل دارد. ما این کار را کردیم. کتاب را یک دور تدریس کردیم و تحریر کردیم، مورد توجه قرار گرفته است. به هر حال منطق مانند ادبیات یک علم کاربردی است باید در عمل مورد عنایت و توجه قرار بگیرد. اگر بخواهد یک چیزی حفظ کنیم و تصور من بر این است که از منطق موجود حداکثر دو پنجم آن مورد نیاز است با حداکثر نصفش. ولی این نصف، باید برای هر تیکه‌اش انسان باید 10 تا، 20 تا، 30 تا تمرین حل کند. ذهن درگیر تمرین شود یعنی یک قیاس مشوش دادند به طلبه فلسفه بلافاصله مرتبش کند. یک قیاس مرکب دادند به طلبه فلسفه بتواند سریع به قیاس بسیط تبدیل کند. این مهم است. این کاری است که ما از منطق می‌طلبیم که این کار متأسفانه کمتر (انجام می‌گیرد). کاری است که خودتان انجام دهید دیگر، این کار شدنی است.\\ دانشجویان بیان می‌کنند که با این کلاس‌ها و ساعتشان ما نمی‌رسیم که این کار را انجام دهیم. ساعت کلاس‌ها خوب نیست. استاد می‌فرمایند: «کلاس‌ها چه شکلی است؟، ساعت کلاس‌ها بد است؟، ساعت کلاس‌ها که خوب است».\\ دانشجویان بیان می‌کنند که برای مثال کلاس ساعت 2 داریم. مشکل، مشکل ساختاری است در (مدرسه) شهید مطهری ما هم مکرراً گفتیم خدمت حاج آقای امامی و علتش هم این است، من خدمت آقای امامی با این صراحت گفتم، با همین صراحت، به ایشان عرض کردم یک مثلی دارند فارس زبان‌ها خیلی روشن. آن مثل این است شتر‌سواری دولا دولا نمی‌شود. شتر‌سواری دولا دولا نمی‌شود. به ایشان گفتم یعنی چه؟\\ ایشان خندیدند، اعضای شورای مدرسه بودند. گفتم یعنی نمی‌شود انسان دانشکده تأسیس کند، دانشگاه داشته باشد، عضو هیئت علمی نگیرد، چه می‌شود؟\\ طرف عضو هیئت علمی جای دیگر می‌شود. تمام وقت‌های زنده‌اش را آن جا پر می‌کند. وقت‌های اضافه و پِرتش را می‌آید جاهای دیگر تدریس می‌کند. الان آقای صابری فیاض 7صبح، 8 صبح تا 16 بعد از ظهر (دانشگاه) فردوسی است. آقای کهن‌سال 8 صبح تا 16 بعد از ظهر (در دانشگاه دیگر تدریس می‌کنند).\\ دانشجویان اظهاراتی را بیان می‌کنند و استاد می‌فرمایند: «الان عرض می‌کنم، آقای صابری ترم قبل خیال کردند بازنشسته شده است لذا آزادش گذاشتند، مشخص شد نه یک سال مانده است. این اشتباهی بود که خیال کردند. تمام اساتید این طوری هستند و لذا من گفتم بجنبید عضویت علمی بگیرید».\\ دانشجویان درباره سن یکی از اساتید که 74 سال سن دارند اظهاراتی را بیان می‌کنند و استاد می‌فرمایند که ایشان نه بازنشسته که شده است، بازنشسته از موقعی که ایشان را گرفتند تازه بنده‌خدا حقوقش را آن طوری که باید ندادند و حقوقش قطع شده چون از یک سنی رفتند و نحبگان بی‌مدرک بودند، گیر و گوری قضیه دارد. این را می‌خواهم عرض کنم، می‌خواهم بگویم عمده این است، مشکل ساختاری مدرسه را باید حل کرد و آقای امامی هم دنبال حل آن هستند. تهرانی‌ها اذیت می‌کنند، یعنی آن‌ها مشهد را شعبه می‌دانند. \end{document}
فلسفه
- چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۰
موضوع فلسفه
مکان -
زمان چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۰
شماره جلسه
جلسه ۸ از ۱۴
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰