کتاب البرهان، دوره دوم، مقاله اولی، جلسه 24
جلسه
۲۴
از
۲۴
در ادامه مباحث جلسه پیشین به تفاوتهای حدس و فکر میپردازیم و دو مورد از ویژگیهای حدس را مورد بررسی قرار میدهیم.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
نکاتی را در ارتباط با حدس داشتیم؛ عرض میکردیم حالا که این بحث شروع شد، این بحث را به پایان ببریم شاید وقتی برای تکرار نباشد.\\
چهارمین نکته در ارتباط با حدس این است که روایاتی داریم متعدد که مضمونش این است:
{\large «اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِن 1»،}
شاید اینطور به نظر برسد که گویا اینگونه از روایات در صدد اشاره به نوعی حدس مخصوص به مؤمنین است که این حدس ثمره ایمان است. لذا در ادامه روایت دارد:
{\large «اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِن فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه»،}
آیا چنین است؟\\
شاید نظیر همین روایات باشد روایت:
{\large «لَا يُلْدَغُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْن 2»،}
چه اینکه اگر مراد تجربهاندوزی باشد، اختصاصی به مؤمن ندارد.\\
{\large «لَا يُلْسَعُ الْعَاقِلُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْن 3»،}
اینکه
{\large «عقد الوضع»،}
با صفت ایمان ذکر شده، نشانگر نقش ایمان در عدم لدغ است. آیا با ایمان در شخص مؤمن، نوعی حدس پیدا میشود که این حدس مخصوص اهل ایمان است یا نه، نوعی نور معنوی ایجاد میشود که آن نور اصلاً از مقوله علم حصولی نیست، بلکه از مقوله علم حضوری است و یا توجیه دیگری در مسئله است و آیا اینگونه از اوصاف مربوط به درجه خاصی از ایمان است و یا اینکه همانگونه ظاهر روایت است مربوط به اصل ایمان است؟\\
آیا همه مؤمنین
{\large «ینظرون بنور الله»،}
آیا همه مؤمنین
{\large «لا یلدغون من جُحر مرّتین»؟}\\
به هر حال به نظر میرسد نوعی تیزبینی، نوعی اطلاع از آینده، نوعی تجربهاندوزی در اهل ایمان گرچه به صورت موجبه جزئیه در نظر گرفته شده که محصول ایمان است و میتواند این نوع امور در همه اهل ایمان از نوع علم حضوری نباشد؛ بلکه از نوع علم حصولی پیشرفته یعنی حدس باشد و بعضی به این مطلب تصریح کردهاند؛ یعنی گفتند که حتی در گیرایی علوم ظاهری و علوم حصولی، ایمان نقش دارد و ایمان دارای نقش است. به هر حال خواستیم فقط طرح مسئله بشود.\\
پنجم: حدس منطقی با حدس مصطلح عرف مغایر است. حدس در عرف بر پندار، گمان هم اطلاق میشود؛ اما در اصطلاح منطق حدس معنای خاص خودش را دارد. البته برخی از مَثلهای مردمی است که ظاهراً به حدس منطقی اشاره دارد یا لااقل به نوعی از حدس در میان مردم مثل این مَثل عربی است:
{\large «و ظنّ المعیه یقین»،}
که زیاد هم به کار میبرند.
{\large «المعی»،}
یعنی
{\large «الرجل الخبیر»؛}
مرد آگاه، مرد فرهیخته و فرزانه.
{\large «و ظنّ المعیه یقین»،}
ظاهراً اشاره به همان تیزبینیها و حدسهای منطقی دارد که مجهولات پیش آنها معلوم است، بهخاطر حضور حد وسط بدون تأمل و فکر و مطلب را زود میفهمند، گرچه مطلب نظری باشد. ممکن هم هست به حدس عرفی اشاره داشته باشد؛ البته نوعی خاص از حدس در میان عرف است.\\
نکته دیگر و ششم این است که حدس موهبتی الهی است و راهی برای تحصیلش وجود ندارد به مانند جذبه. هنوز ما در سیر و سلوک نمیشناسیم راهی را که این راه انسان را مجذوب بسازد؛ یعنی انسانی که سالک مجذوب است، کاری بکند، عملی انجام بدهد، بشود مجذوب سالک. مجذوبین انسانهایی هستند که از نظر تعداد اندکاند، سرّ مجذوبیت آنها هم بر ما نهفته است. مثل نبوت:
{\large «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ 4»،}
نبوت را هم ما نمیفهمیم نبوت و امامت را نمیفهمیم. نوبت و امامت را ما متوجه نمیشویم که چه ملاکی دارد؛ یقیناً بیملاک نیست؛ یعنی نبوت و امامت گرچه موهبتی است اما گُتره نیست، بیملاک نیست. اما آن ملاک چیست، فقط خدا میداند.\\
مجذوب بودن در راه سلوک هم همینطور است که قبلاً عرض کردیم از تمهید القواعد که تمهید القواعد گفت: حدس در علوم حصولی مثل جذبه در علوم شهودی است. همانطور که جذبه در علوم شهودی راهش شناخته شده نیست، حدس در علوم حصولی هم چنین است. خدای متعال بعضی را صاحب حدس قرار داده است و راه خاصی برای اینکه این صفت را انسان داشته باشد ظاهراً نیست و شاید ـ حالا این را به صورت شاید عرض میکنیم! ـ ذهن قوی اگر در رشتهای خاص از رشتههای دانش سالیان سال کار کند، آن هم به صورت متمرکز، به تعبیر امروزیها تخصصی، نه به صورت جامع، ذو فنون نباشد، ذا فنّ واحد باشد، شاید بعد از سالیانی از کار، نوعی حدس پیدا کند. در مسائل اجتماعی هم چنین است، ظاهراً سیاستمداران خُبره پس از سالیانی کار حدسی پیدا میکنند. حالا به مناسبت پیش آمد در جریان قتلهای زنجیرهای که در زمان رئیس جمهور قبلی انجام شد، مقام معظم رهبری تصریح کردند که به گمان من سررشته این قتلها خارجی است و نه داخلی، بعد گفتند که حدس سیاسی من در طول این مدت مدیریتی این را به من القاء میکند که کار باید سری در خارج داشته باشد.\\
شاید، ولی انسانهای صاحب حدس کم هستند و این انسانها هستند که ـ حالا این را هم بدانیم بد نیست! ـ انسانهای صاحب حدس هستند که به تعبیر مرحوم شعرانی و به تعبیر مرحوم الهی قمشهای علم در دستشان غلطک میزند. در این تعبیر «علم در دستشان غلطک میزند» مال مرحوم الهی قمشهای و مرحوم شعرانی است. ما دانشمند زیادی داریم، ملّا زیاد داشتیم، اما ملّایی که علم در دستش غلطک بزند، اینها کسانی هستند که صاحبان حدس هستند؛ یعنی در دانش مثلاً در عصر اخیر در فیزیکدانها انیشتین بود. در مسائل اتمی آنچه که از انیشتین برای ما نقل شده، در زمان خود انیشتین بهخاطر کمبود ابزار قابل تجربه نبود اما آن قدر حدس قوی بوده که معمولاً حدسهای او درست از کار درآمده و درست پیشبینی کرده و به وقوع پیوسته است.\\
در داستاننویسها از کسانی که داستانهای تخیّلی نوشتند اگر اشتباه نکنم ژولورن بسیاری از داستانهای تخیّلیاش به گونهای طراحی شده که بعد به اختراع و اکتشاف کشیده شده است؛ نوعی تخیل فعال داشت.\\
به هر حال، نکتهای دیگر در ارتباط با حدس این است که ـ شاید این نکته بیشتر از همه مورد مناسبت با بحث ما باشد! ـ تعلّم به حدس هم مثل تعلّم به فکر
{\large «بعلم قد سبق».}
ما گفتیم:
{\large «کل تعلیم و تعلّم ذهنی فبعلم قد سبق»،}
یا
{\large «کل تعلیم و تعلّم فکری فبعلم قد سبق».}
حدس هم چنین است
{\large «کل تعلیم و تعلم حدسی فبعلم قد سبق»،}
چرا؟\\
{\large «إذ لولا علمنا بالأوسط کیف یحضر عندنا»؟}\\
اگر من حد وسط را ندانم، اگر من حد وسط را مطلع نباشم، چگونه حد وسط بخواهد در نزد من حاصل بشود؟\\
بله، در فکر دو حرکت لازم است که از مطلوب مجهول به معلوم و سپس از معلوم به مجهول اما در حدس چنین نیست. به صرف توجه به مجهول یکباره گویا مجهول برای آدمی معلوم میشود. حد وسط حاضر است در ذهن و غایب از ذهن نیست. در برخی از کتابها مثل منطق مرحوم مظفر در مورد فکر سه مرحله در نظر گرفته شده است؛ یعنی مجموعاً پنج-شش مرحله است که حالا سه مرحلهاش حقیقت فکر را تشکیل میدهد. ایشان میفرماید ما وقتی مجهولی داریم، حرکتی داریم از مجهول نظری به سوی معلومات. سپس فحص و تجسس و گشتنی داریم در معلومات و پیدا کردن معلومات مناسبه، آنگاه بازگشتن به سوی مجهول برای معلوم کردن مجهول.\\
در بعضی از نوشتهجات دو مرحله ذکر شده است، مثل شعر مرحوم حاجی:
\begin{center}
{\large «و الفكر حركة إلى المبادی
\hspace*{2.5cm}
و من مبادي إلى المراد {\Large{5}}»}
\end{center}
\\
کدام یک صحیح است؟\\
به نظر میرسد دو مرحله بیشتر نیست: آنچه که در عملیات تفکر و فکر اتفاق میافتد این است که ما با مجهولی که روبرو شدیم، در معلومات خود کاوش میکنیم و معلومات مناسب را کنار هم میچینیم. مجهول معلوم میشود. این چیزی است که در هنگام فکر تحقق پیدا میکند. حالا از این تعبیر شده:
{\large «و الفكر حركة إلى المبادی»،}
حالا از مجهول حرکت کنیم، برویم به سمت معلومات. گویا از اینجا میخواهیم به تهران برویم مثلاً.
{\large «و من مبادي إلى المراد»،}
باز از معلومات مناسبه حرکت کنیم بیاییم به سمت مجهول، این دو حرکت ذهنی را فکر دانستند. اما حقیقت مطلب این است که ما با یک مجهول نظری که روبرو شدیم، شروع میکنیم در معلومات خود کاویدن. حرکت در اینجا باید تفسیر بشود که یعنی چه؟\\
که ما از مجهول نظری حرکت میکنیم میآییم به سمت معلوم. حالا به تعبیر مرحوم مظفر آمدیم به سمت معلومات، این یک حرکت؛ در خود معلومات شروع میکنیم گشتن، این دو حرکت؛ باز معلومات مناسبه را که پیدا کردیم، حرکت میکنیم به سمت مجهول، این سه حرکت.\\
باید معلوم بشود که مقصود از این حرکتها چیست؟\\
ظاهراً حقیقت مطلب این است که ما با یک مجهول تصوری و تصدیقی که برخورد میکنیم، در معلومات خودمان میکاویم معلومات مناسبه را
{\large «هیئة قیاس»،}
یا
{\large «هیئة حد»،}
به صورت هیئت حد یا قیاس تألیف میکنیم، مجهول معلوم میشود. ظاهراً از تفحصی که ما در معلومات خود میکنیم، تعبیر کردند به
{\large «و الفكر حركة إلى المبادی».}
از چینشی که ما به این معلومات مناسب اعطا میکنیم، تعبیر کردند به
{\large «و من مبادي إلى المراد».}\\
وگرنه واقعاً دو حرکت نیست. در حقیقت دو انتقال ذهنی حرکت نامیده شده و به خصوص حرکت اوّلش یعنی همان تفحص در معلومات، سه چیز نیست. همان تفحص در معلومات، همان جستجو کردن در معلومات، همان حرکت از مبادی است و بعد هم از مبادی به مرادی است، از مبادی حرکت کنیم و بیاییم به سمت مراد.\\
دانشپژوه: شاید بشود یک حرکت باشد، چون کاویدن در معلومات با هیئت قیاس چیدن یک حرکت است، چون جستجو کردن در معلومات برای این است که من معلومی را مناسب با این هیئت که حد وسطش چنین باشد، جهت جستجو این است، جهت جستجو فقط زیر و رو کردن معلومات نیست، یک جهتش آن است، یک جهتش هم این است که معلومی که حد وسطش این باشد فرض شده است.\\
استاد: یعنی در حقیقت من مجهول تصدیقیام موضوعی دارد و محمولی، مثلاً
{\large «العالم حادث».}\\
من وقتی میآیم در معلوماتم میگردم، علی القاعده دنبال مفاهیمی هستم که با موضوع یا محمول یا هر دو مناسب است. اینها را اول میخواهم استنباط کنم و بفهمم. در این کاری که انجام میدهم معلومات مناسب فراوانی را من لیست میکنم در ذهنم. در عملیات تفکر که من میخواهم یک مجهول تصدیقی را معلوم کنم و دیروز عرض شد که گاهی برای پیدا کردن یک حد وسط، ششصد سال وقت تلف شده به تعبیر مرحوم شهید مطهری. یعنی اگر تعبیر ایشان این بود که گفتند برخی از اشکالات فخر رازی ششصد سال طول کشیده تا حل شده است؛ یعنی او یک شبههای مطرح کرده، یک سؤال مطرح کرده، برای جواب این سؤال و برای رفع این مشکل و برای حل این مجهول تصدیقی، حد وسط میخواستیم. این حد وسط ششصد سال طول کشیده تا پیدا کردیم. در حقیقت ششصد سال بشر داشت در معلومات خودش میکاوید. آنچه که مناسب با اکبر و اصغر است، مناسب با موضوع و محمول است را مرتّب پیدا میکرد. منتها یک مناسبی را باید پیدا کند که محمول برای اصغر و موضوع برای اکبر باشد مثلاً. شکل اول را فرض کنید. یک مناسب این چنینی پیدا نمیشد.\\
شما میفرمایید که در حقیقت این از اول که دارد میگردد در معلوماتش دنبال یک معلومی است که حد وسط باشد، یعنی هیئت تألیف باشد. اینجور میخواهید بگویید.
دانشپژوه: معلوم مناسب یک حیث مناسب بودنش، قرار گرفتن در هیئت قیاس است.\\
استاد: که عمدتاً هم همین است، یعنی عمده مناسبتش همین است،
{\large «أشیر علینا».}\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: مجهول از ذهن ما کنار نمیرود، چرا کنار برود؟\\
دانشپژوه: استقلالاً میرود روی معلومات تصور میکنم.\\
استاد: در عین حال مجهول در مشت من است و با خودم آوردم. دنبال این دارم میگردم.\\
دانشپژوه: لااقل این است که به آن مرحله تصور برخورد با مجهول، یک مرحله عوض شد و مرحله اول مواجهه با مشکل است. خود این مجهولشناسی یک مرحله است و تقدم دارد.\\
دانشپژوه: این مراحل را دارد که هیچ بحثی نیست. \\
استاد: نه، چرا؟\\
در همین بحث داریم.\\
دانشپژوه: مواجه با مشکل است را که هیچ نگفته است، فکر است.\\
دانشپژوه: نه، جزء فکر است. پنج تا مرحله دارد.\\
استاد: درست است، ولی فکر را آن دو سه تا میدانند.\\
دانشپژوه: جزء فکر نیست، مقدمه حقیقی است.\\
استاد: آن را مرحوم مظفر هم میگوید که فکر همان سه تا است. فکر را ایشان همان سه تا میداند. میخواهیم ببینیم واقعاً چون در فرقش با حدس خیلی تأثیرگذار است که حالا حقیقت فکر چیست؟\\
یعنی فکر عملیاتی که انجام میشود مواجهۀ با مشکل که در حدس هم هست یا مقدمه کار است در حقیقت.\\
دانشپژوه: گاهی هست.\\
استاد: چرا گاهی هست؟\\
دانشپژوه: متوجه شدند که گاهی نیست.\\
استاد: اصلاً مواجهه با مشکل نیست، یعنی اول حد وسط میآید بعد مشکل؟\\
در حقیقت در اینگونه از موارد حالا این را میگوییم که اصلاً این حدس هست یا نیست؟\\
این را میرسیم. کلام شیخ الرئیس را دارم. حالا مواجهه با مشکل شد، بعد از مواجهه با مشکل چه؟\\
دانشپژوه: حالا میآیند سراغ معلومات.\\
استاد: میآییم یعنی چه؟\\
دانشپژوه: یعنی ذهن ما ملتفت میشود به حرکت خارجی. یک التفاتی حاصل میشود در ذهن.\\
استاد: یعنی شروع میکنیم در معلوم خودمان گشتن.\\
دانشپژوه: یعنی این بازگشت میکند به معلومات ما، تا حالا تصور بود.\\
استاد: میخواهم بدانم این بازگشت میکنیم به معلومات، یعنی در معلومات خودمان میگردیم. اینجا اصلاً به یک معنا انتقال نیست. ما مجهولی در ذهنمان جلوه کرده، این مجهول برای ما معلوم نیست. شروع میکنیم در معلوم خودمان گشتن. اینجا مرحوم مظفر میگوید که ما از مجهول به سمت معلومات میآییم، این یک حرکت. در معلوم شروع میکنیم به گشتن، این دو حرکت. برمیگردیم به سمت مجهول، این سه حرکت. ما میخواهیم ببینیم واقعاً این سه تا انتقال است یا نه، من یک مجهولی دارم که در صدد معلوم کردن این مجهول هستم؟\\
یا اینکه مجهولی را که ما در نظر گرفتیم، حالا شروع میکنیم در معلومات خودمان کاویدن. من اینجا گمان میکردم که دو تا کار است: یکی اینکه میگردیم مناسب را که پیدا کردیم، هیئت قیاس تشکیل میدهیم. آقا شیخ روح الله میفرمایند نه، در حقیقت ما از اول داریم دنبال یک کار هستیم و یک کار میخواهیم بکنیم و آن این است که میخواهیم حد وسط پیدا کنیم. پس طبیعی است ما داریم دنبال مناسبی میگردیم که حد وسط است.\\
دانشپژوه: یعنی مناسب حد وسط میشود، انتقال حرکت است، خودش حرکت مستقل نیست. یک حرکتی است که سرانجامش به یافتن است و تمام میشود.\\
استاد: نه، من میخواهم بگویم که من در معلومات خودم که دارم میگردم، حالا مناسب را که پیدا کردم، اینجا یک عملیات جدیدی انجام میشود به نام
{\large «تألیف هیئة قیاس»،}
که در عبارات مرحوم علامه داشتیم یا نه، من دنبال حد وسط هستم و دنبال این واسطه هستم؟\\
اینکه میخواهد این وسط دلّالی کند!\\
قهراً تا این دلّال را پیدا کردم، خودش وسط قرار گرفت. شیخ روح الله، شما میخواستید این جوری بگویید؟\\
دانشپژوه: اگر ما انکار کردیم که یک حرکتی از مجهول میآید به معلوم و برگشت را انکار بکنیم، تهِ آن یکی بیشتر نیست. شما فرمودید یک رفتی به معنای اینکه از مجهول حرکتی ذهنی داشته باشیم به سوی معلوم، نفس کاربردش میشود این. بعدش هم که حد وسط پیدا شد، دوباره برگشتیم به سوی مجهول که نیست.\\
استاد: به عبارت اخری: من مجهول را به دستم گرفتم و در حال سیر در معلومات خودم هستم که این مجهول را معلوم کنم. حد وسط که پیدا کردم، این معلوم شد. در حقیقت مثل نوعی حدس است، چون در حدس حد وسط من با مجهول گویا یکباره معلوم میشود. من تا التفات به مجهول پیدا کردم، برای من معلوم شد، چون حد وسط کنارش است.\\
در فکر اینطور نشد من مجهولی دارم، این مجهول را به دستم گرفتم، موضوع و محمول مشخص است، اصغر و اکبر معلوم است، حد وسطش گیر است. دارم در معلوماتم میگردم، مثل این پازلهایی که دیدید همهاش تنظیم شده، یک تیکه مانده که حالا این یک تیکه را بگذارید این قیافه گربه مثلاً درست میشود. دنبال آن تیکه مناسب دارم میگردم. این حد وسط را که من پیدا کردم، مجهول من معلوم شد.\\
دانشپژوه: بالاخره یک مرحله هم نیست. حرکت نیست انتقال حالا نیست، ولی دو تا کار است.\\
استاد: چرا دو تا کار است؟\\
دانشپژوه: بهخاطر اینکه همین که من دارم فحص میکنم، این یک مرحله است. وقتی که به آن رسیدم و تألیف هیئت قیاس کردم، آن یک مرحله است.\\
استاد: تألیف هیئت قیاس کردم یعنی چه؟\\
دانشپژوه: یعنی فرق بین حرکت و مقصد حرکت مثلاً.\\
استاد: من کارم معلوم کردن مجهول بود، این معلوم کردن مجهول به صرف یافتن حد وسط، مکانیزه و خودبخود انجام میشود و اتوماتیک است.\\
دانشپژوه: ولی قبل از یافتن، شما دارید فحص میکنید تا آن را بیابید.\\
استاد: درست است.\\
دانشپژوه: بین فحص کردن و گشتن یعنی خود گشتن که پیدا کردن نیست.\\
استاد: شما میگویید که ما یک فحص داریم و یک رسیدن به نتیجه و پیدا کردن داریم.\\
دانشپژوه: میشود تقسیمبندی کرد و مرحله به مرحله کرد.\\
دانشپژوه: در معلومات دارد میچرخد، یک بار میآید روی مجهول. درست است که این مجهول در دست من است و دارم میگردم، اما آن چیزی که تمرکز انسان را به سمت خودش میبرد.\\
استاد: یعنی ایشان میگویند که ما داریم میگردیم، این گشتن است. لذا شاهدش هم این است که ممکن است سالها بگردیم و پیدا هم نکنیم!\\
پس ما داریم حرکت را انجام میدهیم. سالیانی داریم و به قول آقای مطهری ششصد سال گشتند تا حالا که بالاخره این شبهه فخر را چگونه حل کنیم؟\\
پیدا هم نکردند. سالیانی است که داریم میگردیم و پیدا هم نکردیم. یک موقع میگردیم و این فحص ما به نتیجه مینشیند. آن وقت این فحص را
{\large «حرکة الی المبادی»}
بگیرید در کلمات بزرگان، آن به نتیجه نشستن را
{\large «و من مبادی الی المرادی»}
بگیرید.\\
دانشپژوه: حرکت کم و زیاد شده است.\\
استاد: حرکت چه چیزی؟\\
دانشپژوه: یکی حرکت ششصد ساله است، یکی حرکت چند دقیقهای.\\
دانشپژوه: این دو تا مرحله است، یک چیز نیست. دو تا حیث هیچ بحثی در این نیست.\\
استاد: میدانید من میخواهم چه چیزی بگویم؟\\
این را آن دفعه هم اشاره کردیم که خیلی این بحث مهم است که آیا بین فکر و حدس حقیقت و گوهر مختلف است یا متحد است؟\\
این را داشتیم. عرض کردیم که در جذبه و سلوک این بحث شده است. صاحب مرصاد العباد تصریح دارد که جذبه همان سلوک است. سلوک سریع را اسمش را جذبه میگذاریم. اینکه گفته شد ـ ایشان نقد دارد! ـ در جذبه اول سالک را میبرند به فناء، بعد سلوک میکند، میگوید این معنا ندارد، چون این طفره است و طفره محال است عقلاً. سالک باید مراتب سفر اول را بگذراند. حالا گذراند، رسید به کمال. حالا برمیگردد، منتها چون او را سریع بردند و ره صد ساله را یک شبه بردند، حالا میآید آرام آرام و پله پله بالا میرود.\\
این حرف مرصاد العباد است، پس از نجم الدین راضی هم خیلیها پذیرفتند و گفتند حرف، حرف متینی است.\\ میخواهیم ببینیم در حدس و فکر، چون حقیقت حدس و فکر را دو تا میدانند مناطقه و فلاسفه، آیا حقیقت حدس و فکر دو تا است یا یکی است و اگر یکی است، حدس را میبریم نوعی فکر میکنیم یا فکر را میآوریم نوعی حدس میکنیم؟\\
یک نظر این است که حقیقت حدس همان فکر است. سرعت در کار است؛ یعنی شما مجموع الحرکتین را دارید. منتها این مجموع الحرکتین آن قدر سریع انجام میشود که شما فاصله را ادراک نمیکنید. بر این نظر این نقد وارد شده که منطقیین تصریح کردند که اصلاً در حدس گاهی اول حد وسط میآید بعد مجهول. اینها پاسخ دادند که اصلاً این داخل در نه حدس است نه فکر. اینکه شما اول حد وسط را داشته باشید بعد مجهول، با اینکه این حد وسط حد وسط باشد سازگار نیست. چرا؟\\
چون اگر شما از راه حد وسط داری میروی به سمت مجهول، ولو یک آن، شما مجهول نداری که بخواهی معلومش کنی.\\
دانشپژوه: کشف جدید است.\\
استاد: اصلاً آن را دارید. یعنی مثل
{\large «قضایا قیاساتها معها»}
است که شما چون همیشه در کناری این قضیه را داری، مجهول نیست که بخواهد برای شما معلوم باشد. حالا به هر حال، در آن بخش از حدس که حالا بخش مشهور و مشهودش است که نه، من با مشهود تصوری و تصدیقی برخورد کردم ولی به صرف برخورد، مجهول برای من معلوم است. اگر گفتیم سرعت در سیر فکر است یعنی
{\large «حرکة من المبادی و من مبادی الی المرادی»}
داریم، حقیقت حدس میشود فکر، منتها فکر سریع. مثل حرکت جذبه میشود سلوک سریع. اگر گفتیم نه، دو تا حقیقت است، باید ببینیم این دو حقیقت چگونه دو تا حقیقت است و آیا با توجه به نکتهای که امروز عرض کردیم، میشود بگوییم فکر نوعی حدس ضعیف است یا نه؛ یعنی چه؟\\
یعنی من مجهول تصدیقیام دست من است و دارم در معلومات میگردم. پیدا کردن این معلوم، پیدا شدن این معلوم نوعی همزمانی با معلوم شدن مجهول دارد. یعنی من چون دنبال حد وسط هستم تا حد وسط را پیدا کردم، مجهول برای من معلوم شد. به هر حال، نکتهای که در جلسه قبل عرض شد که آیا ما دو نوع حدس داریم؟\\
چون حدسیات را از بدیهیات شمردند و از آن طرف حدس را قسیم فکر دانستند؛ آیا میخواهند بگویند که حدس دو گونه است یا نه، همان حدسی که در بدیهیات است قسیم فکر است؟\\
آیا حدسی که در بدیهیات شمرده شده همین حدسی است که شیخ تأکید دارد بگوید که حتی حدسیات هم
{\large«فبعلم قد سبق»،}
منتها این
{\large «علم قد سبق»،}
آن به همان کیفیتی است که گفتیم
{\large «إذ لو لا علمنا بالأوسط کیف یحضر عند التوجه الی مجهول»؟}\\
چطور ممکن است که ما اگر علم به اوسط نداشته باشیم، مجهول را به وسیله آن حل و هضم کنیم؟\\
نمیدانم به نظر میرسد که در بخش منطق اسلامی و فلسفه اسلامی، با توجه به تمام ارزشی که بحث حدس دارد، آنجور که باید روی آن کار نشده است. آقای مصباح قبلاً خدمت شما عرض کردم فقط از بدیهیات ستّ، دو تا را بدیهی میداند: اوّلیات و وجدانیات. وجدانیات را هم از مقسم بیرون میداند و در حقیقت اوّلیات است. ایشان میگوید که وجدانیات معلوم به علم حضوریاند نه معلوم به علم حصولی. اگر من گرسنگی را میفهمم، چون گرسنگی را به علم حضوری درک کردهام، اگر من سیری را میفهمم، کشش جنسی را میفهمم، چون اینها امور وجدانی است، من به علم حضوری درک کردهام. در حقیقت نوعی حصولی کردن یک علم حضوری است، نوعی مفهومگیری از یک علم حضوری است. در حقیقت میگویند که بدیهیات اولیات است.\\
آن وقت بنا بر این نظر، شما میبینید که اصلاً حدسیات را هم ایشان از مقوله بدیهیات بیرون دانستند. احتیاج به تأمل دارد. البته این بحث، بحث فصل بعد است، اینکه بدیهیات ستّ همه به اوّلیات برمیگردند و بدیهیات دو دسته هستند بدیهیات اولیه و ثانویه. آیا بدیهیات ثانویه بدیهی هستند یا نظری قریب به بدیهی هستند؟\\ چون این تعبیرات را ما داریم در کتابهای علمی که فلان مطلب
{\large «قریب من البدیهی»،}
یا
{\large «قریب من البدیهیات»،}
یا
{\large «قریب من الأولیات»،}
یعنی گویا بین بدیهی و نظری یک فاصلهای میخواهند قائل بشوند. یا نظری را دو قسم کنند، یا بدیهی را دو قسم کنند و بگویند بدیهی اوّلی و بدیهی ثانوی؛ یا بگویند نظری قریب به بدیهی یا غیر قریب به بدیهی، یا نظری قریب به اوّلی یا غیر قریب به اوّلی. این را حالا در فصل بعد مورد عنایت و بررسی قرار خواهیم داد.
عمده این قسمت قضیه است که اگر عزیزان حالا تمایلی داشته باشند یک مقدار باید روی بحث حدس بیشتر کار بکنند با توجه به اینکه خیلی ارزشمند است.\\
من این نکته را در پایان در اینجا اشاره کنم، نمیخواستیم اصلاً وارد این بحث بشویم که شدیم!\\
در دوره معاصر، علم تجربی پیشرفت فراوانی کرد. متأخرین و علمشناسان نشستند بررسی کردند که این سرعت پیشرفت مال چه بود؟\\
بینی و بین الله اگر یک انسانی که صد سال پیش زندگی میکرده، الآن سر از قبر بردارد در جهان امروز، سکته میکند و میمیرد!\\
این وضع هواپیما و اینترنت و تلفن همراه و یعنی اصلاً همه چیز عوض شده است. این بلند میشود خیال میکند که الاغش دمِ در است و با دلو باید برود آب بکشد از چاه. تصریح دارند و میگویند که پیشرفتی که در این هفتاد سال اخیر علم و دانش بشری کرده، در طول تاریخ بشری به این مقدار نبود. این را رویش تأکید دارند، چرا؟\\
میگویند چند عامل دست به دست هم داده است و ما به یکی از این عوامل کار داریم ولی دارم بحث را کلیتر مطرح میکنم. میگویند: اولین عامل موفقیت این بود که در علوم، ریاضیات مبنا شد. منطق ریاضی و ریاضیات مبنا شد. ریاضیات کمترین درصد خطا را دارد، نه اینکه درصد خطا ندارد، ولی کمترین درصد خطا را دارد. چینش در ریاضیات به شدت منطقی است. مستحضرند عزیزان که کامپیوتر براساس صفر و یک کار میکند، خاموش و روشن است در حقیقت، چهار تا حالت را هم بیشتر نمیفهمد.\\
{\large «و»}
میفهمد،
{\large «أو»}
میفهمد،
{\large «مانعة الجمع»}
میفهمد،
{\large «مانعة الخلو»}
میفهمد، منفصله حقیقه است، چهار یا پنج تا حالت است؛ یعنی تهِ کامپیوتر را که انسان در بیاورد، عملکرد آن در آن کیوصفرش در حقیقت صفر و یک است، آن هم با پنج تا حالت. همه حالات، حالات ریاضی است. این هواپیما که بالای سر ما یازده ساعت حرکت میکند، این منطق ریاضی است که دارد حرکت میکند. این نکته اول بود.\\
نکته دوم این است که خطوط قرمز را شکستند. تقدس را در علم از بین بردند؛ یعنی بِنا در آموختنها این شد که ما میآموزیم که فرا بگیریم که تخریب کنیم و به حرف دیگری بزنیم!\\
من یک موقع کتاب فارسی بچههای کلاس اول را میدیدم، واقعاً قطعم بر این بود که بهتر از این نمیشود برای بچه کلاس اوّلی کتاب نوشت. آن شکلها و آن نوع خط، «بابا آب داد» که همه شما دیده بودید. بنا بر این نیست، دیدید که عوض شد و یک کتاب نویسیم و یک کتاب بخوانیم است. اصلاً سیستم دو تا شد و بعد در عمل میبینیم که بهتر جواب داده است. در جهان امروز اصلاً تقدس در علم، هر گونه علمی زدوده شده است. خط قرمز ندارد، میخواند که تخریب کند. میخواند که حرف دیگری بزند؛ این دوم.\\
سوم: تخصصی شدن است؛ یعنی من اگر بخواهم مثال بزنم، آفتاب اینجا میتابد، اگر ما میخواهیم ایجاد شعله کنیم به وسیله آفتاب، راهش این است که یک ذرهبین برداریم، نور آفتاب را در یک نقطه متمرکز کنیم، کاری که ما بچگی از بازیهایمان بود. یک کاغذ میگذاشتیم با یک ذرهبین، چند دقیقهای طول میکشید یک دفعه آتش میگرفت. کار بشر این شده است و عمده نقش را در این مقوله سوم، تزها و مخصوصاً تزهای دکتری ایجاد کرده است؛ یعنی شما در سراسر دنیا چه در مقطع فوق لیسانس و چه در مقطع دکتری، مخصوصاً در مقطع دکتری، اصلاً مقطع دکتری مقطع تزنویسی است و تز در کشورهای غربی چهار سال یا پنج سال طول میکشد و شما در این تز ـ حرف این است که ـ باید یک مسئله ریز ریز ریز را ـ اصلاً در تز دکتری کلی صحبت کردن معنا ندارد! ـ آن هم در رشته خودت تخصصی، آن هم باید حرف جدید بزنید. \\
الآن اینهایی که عرفان میخوانند در دانشگاه انگلیس، من یک موقع موضوع پایاننامههای دکتری آنها را میدیدم، دیدم اصلاً موضوع برای ما غریب است!\\
مثلاً تأثرات مولوی از عطار در دیوان شمس تبریزی در غزلیات این چنینی. این موضوع تز دکتری است. موضوع که کوچک شد، تمرکز ایجاد شد، حرف جدید تولید میشود.
حالا در این بخش سوم، یک نکته را بشر شرط کرد، الآن هم در دانشگاههای ما شرط است. قبلاً نبود، مدت طولانی است که شرط شده، خارج هم که شرط است. میگویند تحقیقی که انجام میشود و تزی که نوشته میشود، نباید موضوعمحور باشد، باید مسئلهمحور باشد و آن علمشناسان میگویند که بالاترین پیشرفت را این کار انجام داد. مسئلهمحور بودن یعنی چه؟\\
یک چیزی در همین مقولات حدسی که ما در منطق بحث میکنیم. یعنی چه؟\\
یعنی اینکه میگویند تحقیقی که شما میخواهید انجام بدهید، اصلاً اینجور نیست که تحقیق کتابخانهای بخواهید انجام بدهید، تحقیق میدانی بخواهید انجام بدهید. باید بر اثر آن مطالعاتی که در این علم داشتی، این ده دوازده درسی که در این رشته خواندی، یک جایی را یک نقطه مجهولی را یک حدسی بزنی، پیگیری کنی به کرسی بنشانی و اگر به کرسی ننشاندی ولو سی درصد، چهل درصد، ولی یک راه جدیدی باز کردی، یک حرف جدیدی زدی، این میشود مسئلهمحور.\\
من یادم نمیرود که فیضیه در زیرزمین نشسته بودیم، آقای فیّاضی گفتند عرفان ما عرفان اهل سنت است. ایشان نظرشان این است و عرفای ما بهخاطر جوّ غالب کلامی، اشعری هستند و لذا عرفان ما یک اشعریت پیشرفته است. گفتم آقای فیّاضی، این یک مسئله است، این را تحقیق کن. گفت: این مدتی است که به ذهن من خورده و شواهد فراوانی هم جمع کردم، از مولوی، از گلشن راز، از جاهای مختلف که در حقیقت عرفان ما ـ آقای مطهری هم دارد که عرفای ما غالباً اشعری هستند منتها چون عارف هستند در محدوده شیخ ابوالحسن نماندند و مطلب را جور دیگری گفتند.\\
اگر میگوید: هر آن کس را که مذهب غیر جبر است ـ نبی گفتا که او مانند گبر است، حالا دقیقاً این جبری که میگوید همان جبر شیخ ابوالحسن اشعری نیست. این میشود مسئله. میگویند اصلاً انیشتین هنرش این بود. به نظر من ابنسینا هم هنرش این است، همان مسئلهمحور بودن یعنی همان حدسها، همان که یک جایی یک گوشهای انسان چیزی را پیدا کند و بگیرد و بعد ببیند که دری باز شد. علم هم اینجوری تغییر میکند و اصلاً دانش اینجوری پیش میرود.\\
به هر حال بحث حدس ما در منطق و فلسفه به این بخش مرتبط است و یا للأسف که کمتر کار شده است.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص 80.
\item
مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص 319.
\item
الإختصاص، ص 245.
\item
سوره انعام، آيه 124.
\item
شرح المنظومة، ج 1، ص 57.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
منزل استاد
زمان
دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵