در جلسه پیشین صحبت از این شد که وسائط قضایای موجبه نمیتواند غیر متناهیه باشد. در این جلسه همین بحث در قضایای سالبه طرح میشود. حکم در اینجا نیز این است که وسائط در قضایای سالبه غیر متناهیه نخواهد بود؛ برای این مطلب نیز استدلال میآورند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
به کتاب ما صفحه 144 (بررسی میشود).\\
{\large «ثم قال بعد کلام له: فلأن بیان تلک یکون من أحد الاشکال الثلاثة، أما علی سبیل الشکل الأول، کما مثلنا له»،}
ما به شفاء که مراجعه کردیم، دیدیم آن عبارت سطر دوم همان
{\large «الطرف الثانی»}
است. عبارت یک سطر بعد باز همان بود که احتمال میدادیم، گرچه حالا تصحیح نکرده بودیم.
{\large «و قد ترکنا وسائط فی ما بینها»،}
نه
{\large «فیها بینها»!،}
این عبارت را هم من تصحیح کرده بودم، دیدم همین است و
{\large «فی ما بینها»}
است.\\
این بخش از عبارت مرحوم علامه طباطبایی ایجاز مخل دارد؛ یعنی مقداری از عبارت شفاء که خود عبارت شفاء در حقیقت محاذی و برابر است با عبارت ارسطو در تعلیم اول. مقداری از عبارات شفاء حذف شده، بهخاطر حذف این مقدار، عبارت نامفهوم است و لذا ما مجبوریم که عبارت را از خود شفاء بخوانیم. البته مطلب به غایت آسان است.\\
در جلسه پیش مرحوم شیخ فرموده که وسائط بین دو حد ایجاب، متناهی است:
{\large «إن الوسائط بین حدی الإیجاب متناهیة»،}
با برهانی که اقامه کردند. در اینجا میخواهند بفرمایند که در قضایای سالبه هم چنین است. در قضایای سالبه هم نمیتوانیم ما
{\large «لا الی نهایة»}
پیش برویم.\\
توضیح مطلب این است که قیاس از دو سالبه تشکیل نمیشود. حتماً باید یکی از دو مقدم و تالی، صغری و کبری، ایجابی باشد. حالا ما بحث را روی اقترانی پیاده بکنیم، تا بعد برسیم به باقی أشکال اقیسه و انواع اقیسه. ما وقتی یک تصدیق را نظری میدانیم، یعنی باید آن را اثبات کنیم. وقتی میخواهیم آن را اثبات کنیم، باید با یک قیاس اثبات کنیم. این مطلب را در همین درس در صفحه آینده و صفحه بعد خواهیم گفت:
{\large «ثم أقول: إن التصدیق الذی یتوقف علیه التصدیق المطلوب، یجب أن یتألف من هیئة قیاس».}
این آنجا ثابت میشود.\\
هیچگاه ما یک تصدیق نظری را با یک تصدیق ثابت نمیکنیم. حتماً باید دو تصدیق باشد به صورت مقدم و تالی یا صغری و کبری.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: چرا دو تا را میگوییم؛ چرا یکی را بگوییم؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: قضیه شرطیه درست میکنند، ولی در عین حال در قیاس که قرار میگیرد، به اعتبار آن استنتاجی که ما میکنیم از این قیاس دو چیز را در نظر میگیریم، یکی شرط و یکی وجود. میرسیم خودشان میگویند که
{\large «تصدیق باللزوم أو العناد و تصدیق بالوجود»،}
من مرادم این دو است، حالا این گونه تعبیر میکنم. شاید تعبیر را نارسا گفتم.\\
این را إنشاءالله میرسیم که قضیه نظری با یک تصدیق ثابت نمیشود؛ بلکه با قیاس ثابت میشود و قیاس متشکل از دو تصدیق است.\\
آن قیاسی که ما برای تصدیق نظری به کار میبریم، یقیناً چون قیاس است میتواند در برخی از أشکال دارای قضیهای سالبه باشد. اما این نکته را میدانیم که بر فرض دارای قضیه سالبه بود، منحصر در قضایای سالبه نیست. یعنی حتماً دارای قضیه موجبه هم هست. تا مشتمل بر قضیه موجبه شد؛ طبیعی است که چون موجبات نمیتواند
{\large «لا الی نهایة»}
پیش برود، یعنی در موجبات حتماً بین الحدّین وسائطش محدود است، پس ما برای اثبات یک قضیه سالبه نظری حد وسطهای لا یتناهی نخواهیم داشت. پس اگر یک قضیه سالبه نظری داشتیم، در قضیه سالبه نظری هم نمیتوانیم وسائط غیر متناهی داشته باشیم، چرا؟\\
چون این حد وسطها محصول قیاس هستند، این یک نکته است.\\
قیاس به هر شکلی که عرضه شود، مشتمل بر قضیه موجبه است، این دو نکته.\\
در قضایای موجبه اثبات کردیم نمیتوانیم عدم تناهی داشته باشیم، این سه نکته.\\
پس برای اثبات یک قضیه سالبه نظریه، نمیتوانیم وسائط غیر متناهی داشته باشیم؛ این نتیجه.\\
لُب مطلب این است؛ اما این را مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) از وسط آغاز کردند و گفتند، عین عبارت ایشان در فصل ششم از مقاله سوم به کتاب ما برهان شفاء صفحه 230 چاپ مصر، عنوان فصل این است:
{\large «الفصل السادس فی حکایة ما قیل فی التعلیم الأول من تناهی أجزاء القیاسات و أوساط الموجب و السالب»،}
عنوان فصل دقیقاً مربوط به بحث ما است.
{\large «فی حکایة ما قیل فی التعلیم الأول من تناهی اجزاء القیاسات»،}
اجزاء قیاسات متناهی است.
{\large «و أوساط الموجب و السالب»،}
حد وسطهای قضایای موجبه و سالبه متناهی است.\\
مباحث همان است که در برهان مرحوم علامه خواندیم. در صفحه 229 عبارت ایشان است، دقیقاً همین عباراتی که مرحوم علامه حکایت کردند:
{\large «إن الوسائط بین حدی الایجاد متناهیة»،}
میتوانید عبارت را ببینید که فرقها مشخص بشود.
{\large «إن الوسائط بین حدی الایجاب متناهیة فالیکن کل «ب»، «أ». فنقول: إن الوسائط بینهما متناهیة و هی الأشیاء التی تحمل علی کل واحد منها أو یحمل واحد منها»،}
اینجا عبارت شیخ
{\large «یحمل واحد منها»}
است اما آنجا عبارت چه بود؟\\
{\large «کل واحد منها»}
بود.\\
{\large «أو یحمل واحد منها علی «ب» و بعضها علی بعض فی الولاء، و ذلک أنها إن کانت بغیر نهایة لکان إذا أخذنا من جهة «ب» صاعدین علی الولاء أو من جهة «أ» نازلین علی الولاء لم نبلغ البتة الطرف الثانی».}\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: عبارت متن طبق اینجاست.
{\large «و سواء أخذنا علی بعضها علی الولاء بلاواسطة بینها أو أخذنا بعضها و قد ترکنا الوسائط فیما بینها أو أخذنا الکل متتالیة و لا واسطة بینها و کان لا تتناهی أو أخذنا الکل علی طفرات تتضاعف لها ما لا نهایة له فان الکلام فی ذلک واحد. فإذا کنّا کلما أبتدأنا من حد لم ننته الی حد اخیر»،}
در نسخه بدل
{\large «آخر»}
دارد، ایشان
{\large «آخر»}
گرفت.
{\large «فلیس هناک حد اخیر»،}
باز در نسخه بدل
{\large «آخر»،}
ایشان
{\large «آخر»}
را گرفته است.
{\large «فإنه لا فرق بین أن تقول هذا سبیل لا یتناهی عند السلوک و قولک لا حد و کذلک قولک له حد، و قولک یتناهی عند السلوک واحد. ثم من المحال أن یکون حد محدود و لا یبلغ الیه»،}
از اینجا مرحوم علامه قریب به ده سطر را نیاوردند!\\
دقیقاً ده سطر است. اینجا ده سطر نیامده است که به نظر من خیلی میتوانست مطلب را روشن کند.\\
{\large «ثم من المحال أن یکون حد محدود و لا یبلغ الیه و نهایة لا یتناهی الیها»،}
میخواهد بگوید که اگر غیر متناهی نبود، متناهی بود، حتماً باید به آن برسیم. اگر نرسیم معلوم است غیر متناهی است، اگر میرسیم معلوم است که متناهی است و بعد مثال میزند
{\large «و یکون کذلک کقول من یقول: أنت إذا أخذت تتصاعد من الواحد لم تبلغ البتة الألف الذی هو حد محدود لأن بینهما درجات للعدد بلانهایة»،}
مثل این میشود که بگوییم از یک حرکت کنی به هزار نمیرسی، بهخاطر اینکه بین یک و هزار عددهای غیر متناهی است. این حرف معنا ندارد!\\ اگر یک طرف أ است و یک طرف ب است، باید از ب حرکت کنیم تا به أ برسیم. اگر از أ حرکت کردیم باید به ب برسیم. اگر در عین اینکه ب را حد قرار بدهیم، بخواهیم وسائط را نامحدود فرض کنیم، نمیشود. یا باید چیزی را حد قرار ندهیم، یا باید وسائط را نامتناهی در نظر نگیریم. چون روشن بوده، ذکر نکرده است.\\
بعد یک اشکال میکنند و یک جواب میدهند؛
{\large «و لا ینتقد بالمقدایر هذا»،}
اشکال فلسفی است و آن این است که شما در جسم قائل هستید به انقسام
{\large «لا الی نهایة».}
این را فرض کنید، چیزی که دست من است، گرچه دو طرفش بسته است اما چون قائل به جزء لا یتنجزی نیستید، میگویید همین ده سانت
{\large «لا الی نهایة»}
قابل تقسیم است. پس شما هم که دارید همین حرف را میزنید. در جسمی که دو طرفش مشخص است،
{\large «لا الی نهایة»}
جزء در نظر گرفتیم، چون به جوهر فرد معتقد نیستید. به جزء غیر قابل تجزیه معتقد نیستید. منتها جزء را میگویید، ابتدائاً خارجاً قابل تقسیم است، یک مقدار جلو برویم وهماً قابل تقسیم است، یک مقدار جلو برویم که وهم هم نتواند کار بکند، عقل هم قابل تقسیم است که
{\large «إن کان هناک ذرّة ذات حجم فله»،}
عقب، جلو، أمام، چون ذات حجم است و دارای حجم است.\\
شیخ جواب را همان میدهد که در فلسفه دادند که این اجزاء در این جسمی که در دست من است بالقوه غیر متناهی است، وگرنه بالفعل متناهی است؛ یعنی همیشه مقدار اجزاء فعلیت یافته متناهی است، مقدار اجزاء قابل فرض غیر متناهی است و این دو باهم فرق میکند. این اشکال و جواب جایش اصلاً اینجا نیست و به مناسبت ذکر شده است. به عنوان یک اشکال ذکر شده است، بر یک مطلبی که در فلسفه در ارتباط با حقیقت جسم آنگاه که معروض کمّیت متصل قرار میگیرد گفته میشود.\\
بعد میفرماید: اینجا گفتیم
{\large «إن الوسائط بین حدی الإیجاب متناهیة»،}
یک قضیه موجبه وسائط بینش متناهی است. حالا میفرماید:
{\large «و کذلک الامر فی السلب»،}
عبارت خود شیخ را که میخوانیم، مطلب روشن است. میآییم در عبارت علامه میبینیم سه سطر افتاده است. این سه سطر که افتاده مطلب را به هم ریخته است. پس ما عبارت مرحوم علامه را بخوانیم.\\
میفرماید:
{\large «و کذلک الامر فی السلب»،}
همچنین است امر در قضیه سالبه.
{\large «إذا قلنا لا شیء من «ج»، «أ» و کان بینهما واسطة أعنی شیئا مثل «ب»، یوجد «ج» و لا یوجد له «الف»»،}
امر در سلب همچنین است. اگر ما بگوییم
{\large «لا شیء من ج، أ»،}
قضیه، قضیه سالبه است و سلب کلی هم هست. بینشان واسطهای باشد مثل ب که این ب برای ج یافت بشود اما برای او أ یافت نشود، بلکه مثلاً د یافت بشود، چون فرض این است که میخواهیم وسائط را متعدد بلکه غیر متناهی بگیریم.
{\large ««فلیس یمکن أن تکون دائما بواسطة بعد واسطة فی المقدمتین جمیعا الکبری السالبه و الصغری الموجبة»،}
نمیشود دائماً با واسطه باشد در هر دو مقدمه؛ هم در صغرای موجبه و هم در کبرای سالبه. چرا این گونه میگویند؟\\
چون صغری سالبه قرار نمیگیرد، معمولاً کبری سالبه قرار میگیرد.\\
{\large «اما الموجبه فقد فرغنا عنه»،}
میگویند در ارتباط با قضیه موجبه قبلاً گفتیم.\\
{\large «و اما السالبه فلأن بیان ذلک یکون من أحد أشکال الثلاثة»،}
از اینجا مرحوم علامه شروع کردند. لذا ما اول برداشته بودیم، یک جا سالبه را سابقه کرده بودیم، دیدیم درست نمیشود. دو ـ سه تا اشکال عبارتی دیگری هم دارد که من تقریباً داشتم به این نتیجه میرسیدم که درس را تعطیل کنیم و برویم یک دور نسخه را تصحیح کنیم و بعد بیاییم درس را ادامه بدهیم. وگرنه بعد که نسخه مصحح به دست ما برسد، خدا میداند که چه خواندیم، خیلی پرغلط است. لااقل این کار را من غفلت کرده بودم در دور قبل انجام بدهیم، دیشب به نظر رسید انجام بدهیم. لااقل یک دور با برهان شفاء مطابقت کنید و تصحیح کنید. لااقلش این است، حالا فرض کنید با ترجمههای تعلیم ارسطو این کار را نکنیم، با برهان شفاء من تعجب میکنم که چرا ما غفلت کردیم در دور گذشته، چون در گذشته تدریس خیلی مشکل عبارتی داشتیم، خیلی با سختی میتوانستیم عبارت را حل کنیم، چون با یک غلط الآن اینجا مثلاً دارد
{\large «أن تکون صغری بینها»،}
من خودم در دور قبل برداشته بودم نوشته بودم باید
{\large «بعینها»}
باشد و این جوری عبارت را درست کرده بودم. الآن میبینم که در برهان شفاء
{\large «بعینها»}
است.
{\large «بینها»}
را فکر میکند که یعنی چه، آخرش هم نمیفهمد!\\ آخرش هم باید با سیریش درست کند!\\
گفتم خدا پدر آقای حسنزاده را بیامرزد، تا کتاب تصحیح نمیشد مگر تدریس میکرد؟\\
باید بدانیم که چه داریم میخوانیم.\\
میفرماید:
{\large «و اما السالبه»،}
اما قضیه سالبه؛ یک قضیه سالبه اگر بخواهد نظری باشد، من باید اثبات کنم. برای اثباتش اول از اخترانیات شروع کنیم شکل رابع را کنار میگذاریم، چون اصلاً ارسطو به شکل رابع اعتنایی ندارد. میآییم سراغ شکل اول و دوم و سوم، در تمام این أشکال ثلاثه ما با سوالب محض نمیتوانیم چیزی را اثبات بکنیم. در کنار سالبه موجبه داریم. تا موجبه پیدا کردیم، موجبه نمیتواند اوساطش غیر متناهی باشد.\\
میفرماید:
{\large «فلان السالبه: فلأن بیان ذلک یکون من أحد الأشکال الثلاثة»،}
حالا شما بیایید سراغ عبارت مرحوم علامه همین جا
{\large «ثم قال بعد کلام له:»،}
علامه بعد از سخنی فرموده است:
{\large «فلأن بیان تلک یکون من أحد الاشکال الثلاثة»،}
ما باشیم این مطلب،
{\large «بیان تلک»}
را میزنیم به قضیه نظریه. در حالی که بحث در قضیه نظریه نیست. بحث در قضیه نظریه سالبه است.
{\large «فلآن بیان ذلک»،}
{\large «بیان ذلک»،}
یعنی تبیین، یعنی استدلال. بیان قضیه سالبه و تبیین آن و مدلل کردن آن
{\large «یکون من أحد الأشکال الثلاثة»،}
میبوده باشد از راه یکی از أشکال سهگانه.\\
آمدیم سراغ شکل اول؛ میفرماید:
{\large «أما علی سبیل الشکل الأول، کما مثلنا له»،}
اما بنا بر طریق شکل اول که آنچه ما تاکنون گفتیم و مثال زدیم مربوط به شکل اول بود که
{\large «لا شیء من ج، أ»،}
{\large «فیجب علی کل حال إن کانت الوسائط التی للکبریات السالبة تذهب الی غیر النهایة»،}
واجب است به هر حال اگر وسائطی که برای کبریهای سالبه است، بخواهد برود تا بینهایت
{\large «أن یحصل موجبات بغیر نهایة»،}
باید ما موجباتی هم داشته باشیم،
{\large «لا الی نهایة»،}
{\large «لکل سالبة»،}
برای هر کبرای سالبهای که نظری است،
{\large «موجبة و سالبة ینتجانها معاً»،}
باید یک قضیه موجبه با یک قضیه سالبه او را ایجاب کنند.
{\large «ثم للموجبة موجبات، و قد بان فی الموجبات، أنها متناهیة»،}
با اینکه در موجبات دانسته شد که موجبات متناهی است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: از این جهت که میگویید چرا سالبه را اضافه کرده است؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: همین را دارد میگوید.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: نه، دو تا مطلب شد؛ من تا این قضایا را به جایی نرسانم نمیتوانم حد وسط را بگیرم، چون نظری است، فرض این است. من موجبهای دارم و سالبهای، سالبهام نظری است. پس برای اینکه حد وسط برای این سالبه بگیرم، یک موجبه میگیرم و یک سالبه. سالبه من نظری است، برای اینکه برای این سالبه حد وسط بگیرم یک موجبه میخواهم و سالبه و هکذا.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: نه، دو تا مطلب است. شما میخواهی حد وسط بگیری که چه کار بکنی. حد وسط را کجا داری فرض میکنی؟\\
میخواهی از این قضایا حد وسط بگیری که بگذاری در این قضیه سالبهات.\\
دانشپژوه: تسلسل پیش میآید و تسلسل هم باطل است.\\
استاد: نمیخواهیم بگوییم تسلسل پیش بیاید، میخواهیم بگوییم ما از اول که داریم یک قضیه موجبه و یک قضیه سالبه درست میکنیم، چرا درست میکنیم؟\\
میخواهیم حد وسط بگیریم، سالبه نظریمان را تأمین کنیم. درست شد، من نمیتوانم این کار را بکنم، اگر این سوالب پشت سر هم بالا برود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: یعنی چه که تسلسل میشود؟\\
نه، بهخاطر اینکه من تمام این قضایا را دارم به عنوان حد وسط این قضیه سالبه میبینم.\\
دانشپژوه: این هیچ وقت به آن نمیرسد.\\
استاد: یعنی حصر بین الحاصرین است.\\
دانشپژوه: در سالبه حصر بین الحاصرین نیست.\\
استاد: چرا نیست؟\\
همین جا حرف داریم. چرا در سالبه حصر بین الحاصرین نیست؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: حالا به غیر از آن حرف برسیم، چون روی آن حرف ما ایستادیم، میخواهیم ببینیم از عبارت شیخ چه میفهمیم؟\\
من تصورم بر این شد که من اگر بخواهم در یک قضیهای که در یک تصدیق نظری که این تصدیق نظری سالبه است، بخواهم حد وسط برایش جور بکنم، حد وسط را در یک قیاس جور میکنم. قیاس من حتماً باید قضیه موجبه داشته باشد.\\
استاد: احسنت، دو تا سالبه تشکیل نمیشود، این را میخواهید بگویید. شما میخواهید بگویید که ما از این طریق وارد میشویم که وقتی ما میخواهیم برای این قضیه سالبهمان یک حد وسط پیدا بکنیم، چون قضیه از دو تا سالبه تشکیل نمیشود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: اگر از دو تا موجبه استفاده کنیم چه؟\\
دانشپژوه: آنجا حتماً.\\
استاد: چرا؟\\
چون قبلاً موجبه را گفتیم.\\
دانشپژوه: ولی به هر حال اگر از سالبه هم استفاده کنیم به دو سالبه برگردد و هکذا، چون تسلسل لازم میآید محال است. لازم نیست که پای موجبه وسط بیاید که سالبه را ارجاع بدهیم به موجبه.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: اصلاً اگر ما دو موجبه نداشته باشیم، قیاس نداریم که بتوانیم از آن حد وسط بگیریم.\\
دانشپژوه: خارجاً میدانیم که دو تا موجبه نتیجه میدهد.\\
استاد: پس موجبه را کنار نگذار.\\
دانشپژوه: کم میکنیم.\\
استاد: میخواهی کم کنی، از آن تقی و نقیها کم کن، ابواالفضل را سرجایش بگذار!\\
موجبه را که نمیتوانیم کنار بگذاریم، چون حد وسط میخواهیم بگیریم.\\
دانشپژوه: درست است.\\
استاد: پس تمام شد و در استدلال هم نقش دارد. \\
حالا چرا نقش دارد؟\\
دانشپژوه: استدلال ایشان این جوری است که میگویند سالبه را ما نمیتوانیم وسائط نامتناهی داشته باشیم، چون این سالبه نظری باید به وسیله قیاس ثابت بشود قیاس هم
{\large «لو فرض»،}
که هر دو تایش سالبه باشند، چون شما میگویید از دو تا سالبه هم میشود تشکیل داد، ولی این سوالب باید آخرش به یک جا منتهی بشود یا نه؟\\ چون باید به یک جا منتهی بشود و تسلسل محال است، ایشان استدلالشان این جوری است. ولی این استدلالی که ایشان دارند اصلاً این چنین نیست.\\
استاد: من میخواهم بگویم که ما چون میدانیم قیاس از دو تا سالبه تشکیل نمیشود، پس یک موجبه داریم و یک سالبه، میخواهیم ببینیم\\
دانشپژوه:
{\large «لو فرض»،}
که از دو سالبه تشکیل بشود، باز هم ما میتوانیم استدلال کنیم به وسیله محالیت تسلسل باز هم میتوانیم استدلال کنیم.\\
استاد: حالا این جوری فرض کنید که اگر از سالبه هم تشکیل شد، شما میخواهید بگیرید که سوالب چون نظری است،
{\large «لا الی نهایة»}
پیش میرود، چه ربطی به بحث ما دارد؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: نه، صحبت بر سر این است که ما اینجا میخواهیم از راه حصر بین الحاصرین مطلب را حل کنیم.\\
دانشپژوه: شما میگویید حل نمیشود؟\\
استاد: چرا حل میشود، به این کیفیت است. من از اول، شما اصلاً به موجبهاش هم کاری نداشته باشید، من یک قضیه سالبه نظری را وقتی میخواهم مدلّلش کنم، مستدلّش کنم، طبیعی است که باید با حد وسط مدلّل کنم، حد وسط را باید از قیاس بگیرم. درست شد و حد وسط کارش وساطت است، یعنی میخواهد بیاید همین قضیه سالبه من را، محمولم را برای موضوع هم ثابت کند. پس هر آنچه که من از آن قضایای سوالب دارم به عنوان حد وسط میگیرم، میکارم این وسط. اگر آنها دارد
{\large «لا الی نهایة»}
پیش میرود، اینها دارد
{\large «لا الی نهایة»}
پیش میرود. پس من هیچگاه از این محمول به این موضوع نمیرسم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: تمام شد، آن حرف دیگری است که به آن میرسیم. میخواهیم ببینیم شیخ چه میگوید، اشکال ما سرجایش است. آن مطلبی را که ما دیروز میگفتیم، عمدتاً مبتنی بر عبارت آقای طباطبایی بود که اصلاً بحثی از سالبه در عبارت نیست. دقت میفرمایید؟\\
یعنی عبارت آقای طباطبایی
{\large «تلک»}
میخورد به قضیه نظریه. ما باشیم و شیخ، اگر شیخ بخواهد این را بگوید که الآن میگوییم، آن وقت باید این را با آن مطالبی که دیروز گفتیم بببنیم چطور باید جمع بکنیم؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: فقط از آن جهت که میدانیم چون قضایا یعنی در حقیقت دو تا اشکال پیش میآید؛ یک اشکال این است که چن حد وسط را ما چون از قیاس میگیریم و قیاس بدون موجبه نداریم، پس در هر قیاسی موجبه داریم، وقتی موجبه داشتیم در موجبه
{\large «لا الی نهایة»}
پیش میرود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: در بحث سالبهاش هم جدا استدلال میکنیم. حالا میخواهیم ببینیم که آیا همین بیان، چون یک موقع میخواهیم مطلب را از بیرون تقریر کنیم، درس خارج است، یک موقع متن است. میخواهیم ببینیم از عبارت شیخ این بیانی که شما میگویید در میآید یا نه، شیخ میخواهد به گونهای مطلب را به موجبه گره بزند. یک بار دیگر مطلب را بخوانیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: بالاخره معلوم شد که تو چه میخواهی بگویی؛ با شیخ هستی، با ارسطو هستی، با من هستی، با چه کسی هستی بالاخره؟\\
دانشپژوه: آنچه که شما میفرمایید با این مقدمات مرتبط نیست.\\
استاد: من هم از عبارت شیخ همین را فهمیدم که شما دارید میگویید و چیزی هم که حالا به نظرم میرسید این بود که چون شیخ هم در حقیقت در قضایای سالبه برای حصر بین حاصرین مشکل دارد، چون قضیه سالبه هویتاً با قضیه موجبه فرق میکند. اولاً عدم الحکم است ثانیاً.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: آقای طباطبایی خیلی در منطق متأثر از برهان است. من از این جهت احساس میکنم که مثلاً مطلب را از شاید شیخ دارد. اگر بگوییم یعنی حالا اگر فرض کنیم که شیخ در قضایای سالبه نخواسته حصر بین الحاصرین را به این کیفیت مستقیم تبیین کند، لذا پای موجبه را در بین کشید. حالا یک بار دیگر عبارت را میخوانیم ببینیم که از عبارت چه در میآید؟\\
میفرماید:
{\large «اما علی سبیل شکل الأول کما مثّلنا له فیجب علی کل حال إن کانت الوسائط التی للکبریات السالبة تذهب الی غیر النهایة، أن یحصل موجبات بغیر نهایة، لکل سالبة موجبة و سالبة ینتجانها معاً»،}
دقیقاً دارد مطلب را به موجبه گره میزند؛ یعنی همان تقریری که ما اول کردیم. ایشان میخواهد بحث را به موجبه گره بزند و من به نظرم میرسد که شاید بخواهد همین را بفهماند و ما نمیخواهیم در قضایای سالبه
{\large «بما هی سالبه»،}
بحث را ببندیم و تمام بکنیم.\\
دانشپژوه: سیر بحث این جوری است که یک بحث مستقلی است.\\
دانشپژوه: ولی کیفیت بیان ایشان الآن در موجبه بیان کردند.\\
استاد: ادامهاش هم همین است، حالا ادامهاش را ببینید،
{\large «ثم للموجبة موجبات، و قد بان فی الموجبات، أنها متناهیة»،}
دقیقاً مطلب را گره میزند به موجبات ایشان در اینجا. بعد میگوید:\\
{\large «فإذا کانت الحدود الموجبة للصغری السافلة، لا یمکن أن یذهب الی غیر نهایة بین حدین، فبیّن أیضاً أن الذی لا یزید علیها فی العدد من حدود الکبریات العالیة السالبة، متناهیة. و کذلک هذا إذا کان الشکل شکلاً ثانیاً»،}
ببینید در شکل ثانیاش خیلی راحت مطلب روشن است که دقیقاً ایشان میخواهد بحث را به موجبه گره بزند.\\
{\large «و کذلک هذا إذا کان الشکل شکلاً ثنائیا»،}
چرا؟\\
{\large «و ذلک لأن الموجبة و أن لم یجب فیه أن تکون الصغری بعینها»،}
که اینجا دارد
{\large «بینها»،}
که ما
{\large «بینها»}
را
{\large «بعینها»}
کردیم حالا درستش میکنیم. میفرماید:
{\large «و ذلک لأن الموجبة و إن لم یجب فیه أن تکون الصغری بعینها، فلابد من أن تکون فی کل قیاس مقدمة موجبة»،}
دقیقاً
{\large «فلابد من أن یکون فی کل قیاس مقدمة موجبة. و أما الشکل الثالث: فان الموجب فیه، متعین فیه علی کل حال»،}
یعنی مرحوم شیخ از اول بحث را به گونه مطرح کرده که بحث سوالب را مبتنی کند بر بحث موجبات. حالا این حرف شیخ محمدحسن قابل تأمل است که اگر ما به آن بیان بخواهیم بگوییم، ممکن است اصلاً بحث را در سوالب
{\large «بما هی سوالب»}
جداگانه بتوانیم مطرح کنیم، مستقلاً. بگوییم اگر یک سالبهای نظری است و بخواهد این سالبه نظری بر فرض ثابت شود باید از طریق قیاس ثابت بشود شما فرض کنید قیاسی که ما در نظر میگیرد و میخواهد حد وسط به ما بدهد، از دو سالبه هم قابل تشکیل باشد. آن سوالب یا بدیهی است یا نظری.
{\large «إذا کانت بدیهیة ثبت المطلوب»،}
که نظری منتهی شد به بدیهی. اگر نظری باشد نقل کلام میکنیم به آن سوالب و میگوییم آن سوالب را هم فرض کنید بخواهید از دو تا قضیه سالبه به ما حد وسط بدهد، یعنی این طور در سوالب پیش برویم، چون این سوالب
{\large «لا الی نهایة»}
پیش میرود. اولاً تسلسل داریم که تسلسل باطل است. ثانیاً همین حد وسطهایی که از این قضایای سوالب میخواهیم بگیریم، میخواهید در همین قضیه سالبه به عنوان حد وسط نقش داشته باشد.\\
دانشپژوه:
این کلمه سالبهاش که مدخیلتی در استدلال ندارد بگویید قضیه. اگر در قضیه هم این مطلب باشد، میشود برهان قبلی. اگر ما میخواهیم این برهان دوم، برهان دوم باشد باید به نحوه قضیه بگوییم و سالبه را هم برگردانیم به موجبه. وگرنه سالبه را اگر به موجبه برنگردانیم، سالبه مطلق سلبش اهمیتی ندارد، میشود قضیه مطلق و قضیه مطلق هم میشود همان برهان اولی.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: یعنی شما میخواهید بگویید که اگر ما این گونه تقریر بکنیم، این دقیقاً همان برهان قبلی است.\\
دانشپژوه: فقط یک کلمه سالبه ما به قضیهاش اضافه کردیم و سالبه هم مدخلیتی در استدلال ندارد.\\
استاد: یعنی اگر وسائط بخواهد متتالیة پیش برود، چه در قضیه موجبه چه در قضیه سالبه، ما از حدی که شروع کنیم به حد دیگر نمیرسیم. این برهان این میشود؛ منتها این وسائط متتالیه را ما از قضایای موجبه استنتاج کنیم یا از قضای سالبه استنتاج کنیم، تفاوتی از این جهت نمیکند. واقعش من در مطالعه اصلاً اینکه این بحث را با قطع نظر از قضایای موجبه و برگشت این بحث به قضایای موجبه بخواهم پیگیری کنم، این کار را نکردم؛ لذا احتیاج به یک تأمل و دقت دارد و میخواهد.\\
ما عبارت شیخ را خواندیم، عبارت مرحوم علامه را بخوانیم، فقط بهاطر اینکه اگر اشکالی داشته باشیم. نه، عبارت را خواندیم، فقط از آنجایی که نخواندیم میخوانیم:
{\large «انتهی ما حکی عنه الشیخ»،}
نهایت پذیرفت آنچه که شیخ از آن حکایت کرد البته این بخش آخرش بسیار ایجاز مخل داشت که سه سطر نیامده بود که همان مطلب را مشکلساز کرده بود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: سافله است بله. در عبارت مرحوم شیخ هم سافله است.\\
دانشپژوه: سالبهای که در اینجاست.\\
استاد: نه، سالبه ندارد، اینجا عبارت این بود:
{\large «فإذا کانت الحدود الموجبة للصغری السافلة لا یمکن أن تذهب الی غیر نهایة بین حدّین»،}
اینجا عبارت دارد
{\large «فبیّن أیضا»،}
که این در نسخه بدل آمده و مرحوم علامه نسخه بدل را گرفته است.
{\large «فبیّن أیضا ان الذی لا یزید علیها فی العدد من حدود الکبریات الآلیة السالبة متناهیة».}\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: اینجا آلیه است در مقابل سافله، که اینجا هم آلیه است. اینجا عبارت دقیقاً همین است، فقط ایشان در نسخه بدل دارد که
{\large «السالبه»،}
و در نسخه چاپ هم داشته سالبه. این نشان میدهد که ظاهراً نسخه چاپی از این خیلی پرغلطتر است. خود آقای قوام صفری هم میگوید. گفت: دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه!\\
آن چه بوده که تصحیح شدهاش این است!؟\\
و عجیب این است که از فوت نویسنده آن قدری نگذشته که ما یادمان نباشد. من مرحوم آقای طباطبایی را دیده بودم؛ یعنی نویسنده کتابی که بنده در این سن چهل سالهام دیدهام، با ایشان و فی الجمله همکلام شدم، یک نسخه صحیح میخواهیم از این کتاب که حالا درست بخوانیم، ظاهراً ندارد. ایشان رفته از یک آقای زنجانی نامی که صائنی زنجانی است، از شاگردان آقای طباطبایی بوده و آقای صفری رفته از او نسخه گرفته که حالا نسخه آن هم شاید به خط ترکی یا چیزی بوده که این قدر پرغلط درآمده است، نمیدانم علت چه بوده است!\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: میگویند نسخه منقّحی است. در مهر تابان دیدید. در مهر تابان وقتی مرحوم آقا نقل میکنند، میگویند در نجف نسخه منقّحی و نسبتاً تمییزی از شفاء به دست ایشان و برادرشان میرسد و آن را شروع میکنند استنساخ کردن. این حرف را در مهر تابان این جوری یادم است، بهخاطر آن علاقهای که داشتند.\\
{\large «علی القاعده»،}
الآن که ما میبینیم مثلاً این یکی دو جا که ایشان نسخه بدلها را ترجیح داده، مشخص میشود که آن نسخه، نسخه خوبی بوده و قابل اعتماد بوده است. ولی این چیزی که الآن دست ماست که قابل اعتماد است. یعنی عبارت آقای طباطبایی را من احتمال میدهم همینجا
{\large «ثم قال بعد کلام له»،}
اصلاً چند سطر افتاده باشد. داشتیم، در یک کتاب، یک جایی است که مرحوم آقا نقل میکنند که در رساله توحیدیه ایشان است، در بحث وحدت شخصی است. تقریباً هفت ـ هشت سطر نیست و افتاده است که بحث وحدت شخصی بوده و صلاح را مثل اینکه در این دیدند حذف بشود. اصلاً نیست و فقط من نمیدانم مرحوم آقا معمولاً همه نوشتهجات خطی مرحوم علامه طباطبایی را استنساخ کرده بودند، این را پیدایش نکردید؟\\
یعنی استنساخ تام بود یا ناقص بود؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: یعنی اصلاً کتب خطی ایشان پیدا نشد که مال آقای طباطبایی بود. آن وقت پرس و جو نکردید که دستبرد خورده یا از مشهد به قم رفته یا نه؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: چون اگر به دست بیاید، یقیناً نسخه آقا ارزشمند است، چون مرحوم آقا هم در استنساخ دقیق بودند، هم خوشخط بود، مثل ابوریحان نیست. درباره ابوریحان میگویند که ششصد تا اثر دارد. چند تا از آثارش بیشتر چاپ نشده است؛ یعنی خطاط آستان قدس رضوی میگفت که ما با یک دانشمند و محقق آلمانی شش ماه روی یک اثری از آثارش که در کتابخانه حرم حضرت هست، کار کردیم. در این شش ماه توانستیم یک صفحه و نیم را بخوانیم!!\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: نه، آقای موسوی که من پیش ایشان خط کار کردم و بیش از اینکه خطاط باشد، خطشناس بود و خطها را میشناخت. گفت: شش ماه کار کردیم، یک صفحه و نیم را توانستیم بخوانیم. آن قدر بدخط بود. حالا باز مرحوم ابوریحان خط داشته، منتها بدخط بوده؛ مرحوم آقاحسین قمی را میگویند که اصلاً خط نداشته است؛ یعنی سوادش گویا شفاهی بوده، میخواند و میگفت، اما مینوشته واویلا بود خواندنش!!\\
{\large «و لم یذکره»،}
این
{\large «ه»،}
زیادی است.
{\large «و لم یذکر الشکل الرابع»،}
چرا؟\\
{\large «لعدم عده إیاه فی الاشکال، و عدم اعتنائه به»،}
چون ارسطو شکل رابع را از أشکال نمیشمارد،اعتنا به آن ندارد، چرا؟\\
{\large «لبعده عن الطبع»،}
چون از طبع آدمی بعید است،
{\large «و الأمر هیّن»،}
مرحوم علامه میفرماید که البته امر هیّن است و راحت، چرا؟\\
چون همه أشکال اربعه دوم و سوم و چهارم به شکل اول قابل ارجاعند،
{\large «لرجوعه الی الثلاثة الأخری»،}
بهخاطر رجوع سایر أشکال به سه شکل دیگر.\\
این دو خط را هم بخوانیم خودتان
{\large «علی القاعده»،}
تطبیق میکنید،
{\large «ثم أقول»،}
اول مطلب است.
{\large «و اما غیر الحملی»،}
آنچه که گفتیم در ارتباط با حملیات بود و اما غیر حملی
{\large «فحاله معلوم بالقیاس»،}
چرا؟\\
چون غیر حملی
{\large «إذ هو إما شرطی اقترانی من المتصلات، فحکمه حکم الحملی»،}
اگر شرطی اقترانی باشد که از متصلات تشکیل یافته در حکم حمل یاست
{\large «و أما غیره»،}
یا غیر شرطی اقترانی است.
{\large «و حاله فی التقدم علی المطلوب و توقفه علیه حال الحملی، هذا»،}
حالش در تقدم بر مطلوب و توقفش بر مطلوب همان حال حملی است. پس ما آن قیاسی را که میخواهیم از آن وسط استنتاج بکنیم و میخواهیم از آن حد وسط بگیریم، حملی باشد یا غیر حملی باشد. اقترانی باشد یا استثنایی باشد. شرطیهاش متصله باشد یا عنادیه و منفصله باشد. تفاوتی نمیکند، چون در منطق یکی از زحماتی که منطقیین کشیدند و انصافاً زحمت، زحمت قبال تقدیری است، این است که آمدند همه انواع قیاس را با بیانهایی برگرداندند به قیاس شکل اول حملی. اگر همه انواع اقیسه و اصناف اقیسه را قابل برگشت به شکل اول حملی است یعنی روح قیاس شکل اول حملی در همه وجود دارد. پس ما اگر در شکل اول حملی مطلب را تمام کردیم، در سایر اقیسه و انواع اقیس حملی باشد، غیر حملی باشد، استثنایی باشد یا اقترانی باشد، شرطی باشد یا غیر شرطی باشد، در همه اینها مطلب از همین قرار است؛ یعنی ما مبتلائیم به اینکه اگر وسائط را غیر متناهی فرض بکنیم، همان مشکل حضر بین الحاصرین یا تسلسل پیش میآید.
{\large «هذا».}\\
{\large «ثم أقول»}
هم مطلب مطلب راحتی است البته، ولی یکی دو تا نکته دارد که شاید در کتابهای منطقی قبلی نباشد.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\end{document}
مکان
منزل استاد
زمان
چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵