در فصل هفتم دو مطلب مورد بررسی قرار می گیرد، مطلب اول این (موضوع) است که امکان، اعتباری عقلی است و دارای وجود خارجی نیست.مطلب دوم این (موضوع) است که امکان، لازمه ماهیت است، از ماهیت جدا شدنی نیست.در فصل هشتم نیز دو مطلب بررسی میشود یکی اینکه ممکن به علت، احتیاج دارد و دیگر اینکه مناط یا ملاک نیاز ممکن به علت امکان است و حدوث نیست بر خلاف نظر متکلمین.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\usepackage{xepersian}
\begin{document}
\begin{center}
بِسْمِ أَللّٰهِ أَلرَّحْمٰنِ أَلْرَّحیم
\end{center}
\large{
\\
فصل هفتم
في أَنَّ اَلْإِمكانَ اعتِبارٌ عَقلي وَأَنَّهُ لازِمٌ لِلماهيَة
}\\
\normalsize
در این فصل، دو مطلب را مورد بررسی قرار میدهیم. مطلب اول این (موضوع) است که امکان، اعتباری عقلی بوده و دارای وجود خارجی نیست. مطلب دوم این (موضوع) است که امکان، لازمه ماهیت است، از ماهیت جدا شدنی نیست. پس ما دو مطلب داریم:
\begin{enumerate}
\item
امکان اعتباری عقلی بوده و دارای وجود خارجی نیست.
\item
امکان لازمه ماهیت است.
\end{enumerate}
\\
مطلب اول روشن است و دلیل آن این است که امکان لازمه و اثر ماهیت
\large{(ماهیة مِنْ حَیْثُ الهیَ)}
\normalsize
است.
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ الهی،}
\normalsize
امری اعتباری است. (نتیجه این دو جمله) پس امکان، امری اعتباری است. اگر امکان لازمه
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ الهیَ}
\normalsize
به معنای ماهیت در مرتبه ذات بوده و ماهیت، یک امر اعتباری باشد، پس امکان هم امری اعتباری است. مطلب دوم، امکان، لازمه ماهیت است (استاد دلیل این که امکان، لازمه ماهیت است را توضیح میدهند).
\large{ أَلماهیة مِنْ حَیْثُ الهیَ لَیْسَت إلّا هیَ}
\normalsize
به معنای لا موجودة و لا معدومة بوده و نه موجود و نه معدوم است. اگر یک چیزی موجود و معدوم نباشد، آیا دارای ضرورت وجود و عدم میباشد؟\\ پاسخ، خیر به طریق اولیٰ است.\\ پس
\large{لا ضَروریُ أَلوُجود و لا ضَروریُ أَلْعَدَم}
\normalsize
میباشد. چیزی که
\large{لا ضَروریُ أَلوُجود و لا ضَروریُ أَلْعَدَم}
\normalsize
باشد، نام آن را ممکن میگذاریم.\\
مطلب دوم هم روشن شد، اگر
\large{أَلماهیة مِنْ حَیْثُ الهیَ لَیْسَت إلّا هیَ}
\normalsize
به معنای نه موجود و نه معدوم باشد، چیزی که نه موجود و نه معدوم بوده و نسبت به وجود و عدم مساوی است، پس نسبت به ضروت وجود و عدم هم مساوی بوده و نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد. چیزی که نه ضَروریُ أَلوُجود و نه ضَروریُ أَلْعَدَم باشد، ممکن است. مطلب سوم، امکان مجموع 2 سلب بسیط تحصیلی است. حقیقت امکان، 2 سلب بسیط تحصیلی است. در حقیت اگر بیان میکنیم که انسان ممکن است، مجموع این 2 سلب است:
\begin{enumerate}
\item
لَیْسَ أَلْإنسانُ بِضَروریِ أَلْوُجود
\item
لَیْسَ أَلْإنْسانُ بِضَروریِ أََلْعَدَم.
\end{enumerate}
\\
مجموع دو لَیْسَ و نیست است. مجموع دو سلب تحصیلی را امکان میگوییم. مشاهده بفرمایید (در توضیحات بیشتر میخواهم مطلب را متوجه شوید). معنای اصلی امکان استوا نسبت نیست زیرا استوا نسبت یک معنای وجودی بوده و معنای عدمی نیست. معنای اصلی امکان 2 سلب ضَروریُ أَلوُجود نبودن و ضَروریُ أَلْعَدَم نبودن است. امکان مجموع 2 سلب بسیط تحصیلی است. برای مثال اگر ما 3 انسان داشته باشیم. یکی از آنها کلاه قرمز، یکی از آنها کلاه آبی و یکی از آنها نه کلاه قرمز و نه کلاه آبی داشته باشد. مشخصه اولی، کلاه قرمز، مشخصه دومی کلاه آبی و مشخصه سومی، نه کلاه قرمز داشتن و نه کلاه آبی داشتن است. کلاه نداشتن یک امر سلبی بوده و امکان هم همینطور است. خدا ضَروریُ أَلوُجود است، برای مثال شریک خدا، مُمْتَنِعُ أَلْوُجود است.\\
ممکن چیزی است که نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد. سلب اقسامی دارد، سالبه محصله یا سالبه معدوله است. فرق سالبه محصله و سالبه معدوله در این است که در معدوله، حرف نفی جزو موضوع و یا جزو محمول میشود. اگر جزو موضوع باشد، به آن
\large{ معدولة اَلموضوع}
\normalsize
و اگر جزو محمول باشد، به آن
\large{معدولة اَلمَحمول}
\normalsize
میگویند. اگر جزو هر 2 باشد، به آن
\large{معدولة أَلطَرَفِین}
\normalsize
میگویند. برای مثال لا زید و لا حَجَر به صورت لا زید و لا حَجر (باشد). اگر جزو هر 2 باشد معدولة ألطَرَفِین است. اگر جزو موضوع یا محمول باشد (معدولة الموضوع یا معدولة المَحمول است). معنی معدوله مشخص شد. محصله به این معنا است که سلب آمده و نسبت را نفی کرده است. سلب جزو موضوع و محمول نشده است. اگر بیان شود که
\large{لَیْسَ أَلْإنسانُ بِحَجَرٍ،}
\normalsize
سلب تحصیلی است. لَیْسَ نسبت را نفی کرده است. اگر بیان شود که
\large{أَلْإنسانُ لا حَجَر،}
\normalsize
مفاد آن با جمله قبلی به ظاهر یکسان است. انسان نه سنگ است و انسان سنگ نیست، به ظاهر یک معنا دارد، ولی جمله اول، سلب تحصیلی و (جمله دوم) ایجاب عدولی است. (استاد بیان میکنند که متاسفانه یا خوشبختانه برگشتیم و منطق خواندیم، در حال حاضر المنطق تمام شد). معنای امکان، 2 سلب بسیط تحصیلی است.
\large{ لَیْسَ ألْإنسانُ بِضَروریِ أَلوُجود و لَیْسَ أَلإِنْسانُ بِضَروریِ أَلْعَدَم }
\normalsize
2 سلب بسیط بوده و سلب تحصیلی است.\\
یکی از حضار درباره علت نامگذاری بسیط سوال میکنند و استاد در جواب میفرمایند: «برای این که اصل وجود نفی میشود. اگر یادتان باشد، قضیه یا بسیط و یا مرکب بود. در قضیه بسیط، اصل هستی و نیستی مطرح بود. در قضیه مرکب، آثار هستی و نیستی مطرح (بود). اگر بیان شود که
\large{لَیْسَ أَلْإِنْسانُ بِعالِمٍ،}
\normalsize
این موضوع دیگر بسیط نیست. اگر بیان شود که
\large{لَیْسَ أَلْإنْسانُ بأَلْوُجود یا ضَروریِ أََلْوُجود،}
\normalsize
از آن جا که مربوط به وجود است، سلب بسیط است. پس بسیط در مقابل مرکب، تحصیلی در مقابل معدوله (عدول) قرار دارد».\\
امکان، مجموع 2 سلب بسیط تحصیلی است. این مطلب را در منطق خوانده بوده و فرا گرفته بودید. اگر هم یادتان نبود، تنها فراموش کرده بودید. اما مطلبی را که در حال حاضر عرض میکنیم، ممکن است در منطق به شما یاد نداده باشند. آن مطلب این است که اگر در قضیه سالبه محصله، موضوع، موجود باشد، در حکم موجبه معدولة المحمول و قابل ارجاع به آن است. این یک قاعده که (عرض شد) و باید آن را یاد بگیرید.\\
استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان که متن سوال ایشان واضح نیست، بیان میکنند که معما چو حل شد، آسان شود.\\
در قضیه سالبه محصله اگر موضوع، موجود باشد. به این دلیل گفته میشود، موضوع، موجود باشد، زیرا تفاوتی بین موجبه و سالبه از قبل داشتیم. سالبه به انتفاع موضوع داشتیم اما موجبه به انتفاع نداریم.\\ من بیان کنم که عروس بنده زیبا نیست، در حالی که پسر من هنوز داماد نشده باشد. پسر من داماد نشده است که عروسی داشته باشم که زیبا باشد یا نباشد. عروس من زیبا نیست، سالبه به انتفاع موضوع است اما در قضیه موجبه، سالبه به انتفاع موضوع نداریم. زیرا
\large{ثُبوتُ شَیءٍ لِشَیءٍ، فَرعُ ثُبوتٍ المُثبتِ لَه}
\normalsize
و این موضوع رامیدانیم.\\ لذا بیان کردیم که در قضیه سالبه محصله اگر موضوع، موجود باشد، مانند انسان و انسان یک موجود است. اگر موضوع، موجود بود، قضیه سالبه محصله در حکم موجبه معدولة المحمول است. در حال حاضر میخواهیم این موضوع را پیادهسازی کنیم.
\large{لَیْسَ أَلْإنْسانُ بأَلضَروریِ أَلْوُجود، أَلْإِنْسانُ لا ضَروریُ أَلوُجود، }
\normalsize
میشود.\\
\large{
\\
لَیْسَ أَلْإنْسانُ بأَلضَروریِ أَلْعَدم، (تبدیل به) أَلْإِنْسانُ لا ضَروریُ أَلعَدَم}
\normalsize
میشود. به معدوله تبدیل شد و در حال حاضر که به معدوله تبدیل شد، میشود معنای ایجابی از آن بسازیم. معنای ایجابی استوا بود. (تمامی صحبتهای ما در 2 کلمه بود) دلیل این (موضوع) که امکان با این که سلب بسیط است، ما به استوا معنا میکنیم که معنای وجودی است، از آن جا که سلب بسیط موضوعش، موجود است، برمیگردند و ایجاب عدولی میشوند. زمانی که ایجاب عدولی شد، قضیه موجبه میشود. از قضیه موجبه میتوان معنای ایجابی مانند استوا بگیریم.\\استاد بیان میکنند، کسانی که اظهار دارند بدایة الحکمة آسان است، کجا هستند؟\\
\large{
\\
فصل هفتم\\
في أَنَّ اَلْإِمكانَ اعتِبارٌ عَقلي وَأَنَّهُ لازِمٌ لِلماهيَة}
\normalsize
(امکان، اعتبار عقلی بوده و این امکان که اعتبار عقلی است، لازم ماهیت هم هست).\\
\large{
أَمّا أَنَّهُ اِعْتِبارٌ عَقليٌ، فَلِأَنَّهُ يَلْحَقُ اَلْماهيةَ المَأخوذةَ عَقلاً }
\normalsize
ادعای اول را نوشتیم، این که اعتبار عقلی است، دلیل آن این است که وصف
\large{ماهیة مِن حَیْثُ الهی هی }
\normalsize
است. لازم
\large{ماهیة مِن حَیْثُ الهی هی}
\normalsize
است. همه اظهار دارند که
\large{ماهیة مِن حیثُ ألهی هی}
\normalsize
اعتباری است، حتی اصالة الماهویها هم (آن را قبول دارند). اصالة الماهوی هم اعتقاد دارد که
\large{ماهیة من حَیْثُ الهی هی}
\normalsize
اعتباری است. چیزی که لازم
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ أَلهی هی}
\normalsize
است، که خود
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ أَلهی هی}
\normalsize
اعتباری است، پس آن هم اعتباری میشود.\\
\large{أَمّا أَنَّهُ اِعْتِبارٌ عَقليٌ، فَلِأَنَّهُ يَلْحَقُ اَلْماهيةَ اَلمَأخوذةَ عَقلاً }
\normalsize
(اما این که امکان اعتبارعقلی است، زیرا امکان ملحق میشود به ماهیتی که عقلاً اخذ شده است).\\
\large{مَعَ قطع اَلنَظَر عَن اَلوُجود وَاَلعَدَم}
\normalsize
(با قطع نظر از وجود و عدم).\\
و ماهیتی که عقلاً، با قطع نظر از وجود و عدم اخذ شود، بدون شک اعتباری است. حتی در نزد (کسانی که) قائل به ماهیت هستند. آن چه که به این ماهیت و اعتبار ملحق میشود،
\large{كذلِك اِعتباريةً
بِلا رَيب }
\normalsize
(بدون شک اعتباری است). وگرنه
\large{زیادة أَلْفَرعِ عَلی أَلاصل}
\normalsize
میشود. امکانپذیر نیست که نوکر از آقایش پولدارتر باشد، شدنی نیست. نمیشود که علت از معلول ضعیفتر باشد. نمیشود ماهیت که موصوف است، اعتباری باشد، وصفِ جوشیده از او و لازمِ جوشیده از او، اعتباری نباشد. امکان از آن جا که وصف
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ أَلهی هی}
\normalsize
بوده و اعتباری است، پس امکان هم اعتباری است. نکتهای را عرض نکردیم و در این جا میخواهیم بیان کنیم، (این موضوع را قبلاً فرا گرفتیم و در این مسئله تکرار نکردیم) این که ماهیت در حیث ذاتش، ممکن است، منافاتی با این موضوع ندارد که در خارج یا هست و یا نیست. پس ممکن بودن ماهیت در حد ذات، منافاتی با این که در خارج یا هست و یا نیست، ندارد. هست باشد، ضروری أَلوجود است، نیست باشد، ضَروریُ أَلْعَدَم است.\\
\large{وَ هذا اَلْاِعْتِبارُ اَلْعَقلي لا يُنافي كونَها، بِحَسَبِ نَفْسِ اَلْأمر إِمّا موجودَةٍ أَوْ مَعْدومَة}
\normalsize
(این اعتبار عقلی منافی نیست بودن ماهیت را، به حسب نفسالامر، به این معنا که در خارج، یا موجود و یا معدوم است). دلیل این که منافی نیست را قبلاً گفته و این تکرار است. بیان کردیم که
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ أَلهیَ،}
\normalsize
لا بِشَرط است و
\large{ لا بَشَرط یَجْتَمِعُ مَعَ ألْفَ شرط،}
\normalsize
لا بشرط با هر شرطی میسازد. ماهیة مِن حَیْثُ هی نه شرط وجوب و نه شرط عدم دارد. علت وجود بیاید، موجود میشود. علت عدم بیاید، معدوم میشود. میفرماید این اعتبار عقلی منافی نیست، بودن ماهیت را، به حسب نفسالامر، یا موجود و یا معدوم. لازمهاش بودن ماهیت، محفوف به 2 وجوب سابق و لاحق و یا 2 امتناع سابق و لاحق است. بحث آن گذشت (عرض شد). ماهیت اگر در خارج موجود شد، وجوبی سابق از طرف علت دارد، وجوبی لاحق هم از ضرورت به شرط محمول دارد. اگر علت عدمش بود، عدمی سابق
\large{ مِنْ ناحیة أَلْعِلَّة}
\normalsize
داشته و عدمی لاحق، به شرط محمول دارد.\\
یکی از دانشجویان درباره علت منافی نبودن سوال میکند و استاد میفرمایند: «زیرا ماهیت در مقام ذات، لا بِشَرط است، لا بِشَرط با بِشَرْطِ شیء و بِشَرطِ لا سازگار است. من به فرزندم میگویم که آبگوشت داریم، برو و نان سنگک کنجدی بخر. اگر نان تافتون و لواش بخرد، اشتباه کرده است. اما میگویم که برو و نان بخر، میگوید که چه نانی (بخرم؟)، میگویم که هر نانی (این مسئله لا بِشَرط است). سنگک یا لواش بخرد، مشکلی نیست، زیرا لابِشَرط است و حرف من لا بِشَرط بود.
\large{ماهیة مِن حَیْثُ أَلهیَ،}
\normalsize
میتواند باشد یا نباشد. اگر علت آمد و در خارج تحقق پیدا کرد، 2 ضرورت همراهش است. اگر علت عدم آمد و در خارج مسلماً نبود، 2 ضرورت عدم همراهش است. این مسائل گذشت (قبلاَ بیان شد). این مطلب اول که تمام شد.\\
\large{وَ أَمّا كونَهُ لازِماً لِلماهيَة}
\normalsize
(و اما این که امکان، لازم ماهیت است).\\
استاد بیان میکنند که من به نظرم میرسد که اگر مرحوم علامه، مطلب اول را دوم و مطلب دوم را، اول میفرمودند، منطقیتر بود. به این معنا که اول مرحوم علامه میفرمود که امکان، وصف لازم ماهیت بوده و این مسئله را توضیح میدادند. بعد میفرمودند که وصف از موصوف گردنکلفتتر نمیشود. اگر موصوف که
\large{ماهیة مِنْ حَیْثُ اَلهیَ }
\normalsize
است، اعتباری است، پس وصف هم که امکان است، اعتباری است. این مسئله منطقیتر بود.\\
\large{وَ أَمّا كونَهُ لازِماً لِلماهيَة}
\normalsize
(و اما این که بودن امکان، لازم ماهیت بوده و از آن جدا نمیشود).\\
(استاد ارجاع به ضرب المثل آش خاله و بخورد، پای آن بوده و اگر نخورد هم پای آن است، میکنند).\\
\large{فَلِأَنّا إِذا تَصَوَرْنا اَلماهيةَ مِنْ حَيْثُ هيَ}
\normalsize
(و آنگاه که ماهیة مِن حَیْثُ هی را تصور میکنیم).\\
\large{مَعَ قَطْعِ اَلَّنظَر عَن كُلِّ ما سِواها}
\normalsize
(با قطع نظر از همه ماسوایش، هیچ چیزی کنارش در نظر نمیگیریم).\\
\large{لَمْ نَجِد مَعَها ضَرورَةَ وُجودِ أَو عَدَمٍ}
\normalsize
(با ماهیت، نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم مییابیم).\\
استاد سوال میکنند که میتوانید بگویید که چرا ماهیة مِنْ حَیْث هی، نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد؟ \\
(استاد بیان میکنند که الان گفتیم و در تخته هم نوشتیم، خطاب به دانشجویان اظهار میکنند که خیلی خوشذهن هستید...!).\\ زیرا نه وجود و نه عدم دارد. چیزی که نه وجود و نه عدم دارد، به طریق اولیٰ ضرورت وجود و عدم هم ندارد.\\
\large{وَ لَيْسَ اَلْإِمكانُ إِلّا سَلْبَ اَلضَّرورتَين}
\normalsize
(امکان هم چیزی جز سلب ضرورت وجود و عدم نیست).\\
\large{فَهيَ بِذاتِها مُمْكِنَة}
\normalsize
(پس ماهیت در حد ذاتش ممکن است).\\
این مطلب تمام شد. الان مطلب سومی را عرض میکنیم که در عنوان نیامده و بهتر بود که میآمد. اگر 3 مطلب است، در عنوان هم باید 3 عنوان باشد. 2 عنوان داشته و 3 مطلب را بیان میکنیم.\\
\large{وَ أَصْلُ اَلْإِمكانِ وَ إِنْ كانَ هذَينِ اَلْسَلبَين }
\normalsize
(اصل امکان، گرچه این 2 سلب بسیط تحصیلی است).\\
\large{لكِن اَلْعَقْلَ يَضَعُ لازِم هذَينِ اَلسَلبَين }
\normalsize
(لکن عقل لازمه این دو سلب را قرار میدهد). این لازم عبارت از استوا نسبت است. (استاد بیان میکنند که در زیر استوا نسبت بنویسید که
\large{وَ هُو مَعنی أَلوُجودی).}
\normalsize
استوا نسبت، دیگر سلب نبوده و
معنایی ثبوتی است
\large{(و هُوَ مَعنی أَلْثُبوتی).}\\
\normalsize
لازمه این دوسلب را که استوا نسبت (که یک معنای ثبوتی است) میباشد،
\large{(مَکانَهُما)}
\normalsize
به جای این دو سلب قرار میدهد.\\
\large{فَيَعودُ }
\normalsize
(استاد بیان میکنند زیر این کلمه یصیر بنویسید).\\
\large{الإمكانُ معنى ثُبوتياً}
\normalsize
(پس معنای امکان، معنایی ثبوتی میگردد).\\
\large{وَ إِن كانَ مَجموعُ اَلسَّلْبَينِ مَنفياً}
\normalsize
(اگر چه مجموع این دو سلب منفی بود). اما با ترفند و چشمبندیای آن را ثبوتی کردیم.\\
مرحوم علامه مکانیسم این ثبوتی شدن را بیان نکردند. در نهایة بیان کردند. ما از نهایة آن را بیرون آورده و تحویل شما دادیم. بیان کردیم که در قضایای سالبه بسیطه محصله، اگر موضوع، موجود باشد، سلب بسیط تحصیلی در حکم ایجاب عدولی است. از آن جا که در این جا چنین است، لذا بلافاصله سلب تبدیل به ایجاب میشود.
\large{لَیْسَ أَلْإنسانُ بِضَروریِ أَلوُجود}
\normalsize
(تبدیل به)
\large{أَلإنْسانُ لا ضَروری أَلْوُجود}
\normalsize
میشود.\\
\large{لَیْسَ أَلْإنسانُ بِضَروریِ أَلْعَدم}
\normalsize
(تبدیل به)
\large{أَلإنْسانُ لا ضَروری أَلْعَدَم}
\normalsize
میشود.\\
یکی از دانشجویان راجع به نحوه تبدیل سوال میکند و استاد در جواب میفرمایند: «خودبهخود تبدیل میشود، زیرا معنای آنها یکی بوده و مضمون آنها یکی است». دانشجو بیان میکند اگر معنای آنها یکی است، پس چرا تبدیل میشود؟\\
استاد درجواب میفرمایند: «معنای ثبوتی با معنای سلبی تفاوت بسیاری دارد، محتوا و مضمون یکی بوده و در آثار مختلف است. معنای سلب تحصیلی، در آن جا که موضوع، موجود است با معنای ایجاب عدولی به معنای قضیهای که محمول آن، معدوله است، معنای آنها یکی است. آثار فراوانی در فرق دارد که آثار آن را ان شاء الله در نهایة و اسفار باید بخوانید. از سطح کلاستان کمی بالاتر است».\\
استاد بیان میکنند که ما تربیتی را از استادمان حضرت آیت الله جوادی آملی فرا گرفته و خیلی برایمان ارزشمند است، حضرت آیت الله جوادی آملی میفرمایند: «مرحوم آقای میرزا مهدی آشتیانی که حاشیه بر اسفار و شرح مفصلی بر منظومه دارد، بسیار ملّا بود، ولی شاگردی از او تولید نشده و شاگردی از ایشان تربیت نشد. زیرا شیوه تدریسش مانند شیوه قلمش بوده و هر دو غلط بود». الان اگر شما شرح منظومه مرحوم میرزا مهدی آشتیانی را مشاهده بفرمایید، بیست صفحه اول شرح منظومه نصف کتاب شده است، باقی کتاب هم نصف دیگر آن است. در اول کتاب به هر مناسبتی، مطلبی را که برای علیت، ماهیت و... است را گفته است. به آخر کتاب که رسیده، نوشته است کَما مرَّ، کَما مَرَّ...\\
ایشان میفرمودند که تدریسش هم همینطور بوده و لذا شاگردپرور نشد. خود ایشان، ما میدانستیم که در بعضی مطالب نظری دارد، هر چه اصرار میکردیم که (نظرشان) را بیان کنند، میگفت میرسیم. استاد در پاسخ به سوال یکی از حضار بیان میکنند که آقای میرزا مهدی آشتیانی، استاد آقای جوادی آملی و آقای حسنزاده بوده و در تهران بودند. استاد خود مرحوم آقای سید جلال (آشتیانی) هم در مدت کوتاهی بوده است. در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان که بیان میکند، شاگردان بزرگی در جوار مرحوم میرزا مهدی آشتیانی بودهاند، (استاد) اظهار میکنند که منظور من از شاگرد گفتن، این نیست که استفادهای برده باشند، در برههای رفتند و آمدند. آنهایی که پای ایشان مانده و شاگردی مفصل کردند، چیزی هم از کار درنیامدند. بعد هم لازم اعم است. آقای جوادی فلسفهاش را از آقای طباطبایی و آقای شعرانی گرفتند. آقای حسنزاده هم همینطور (فلسفه را از آقای طباطبایی و آقای شعرانی گرفتند). آقای آشتیانی فلسفهاش را از آقای طباطبایی، مرحوم امام (ره) و آقای رفیع قزوینی گرفتند. این لازم اعم است. شما شاگرد من هستی، من بیانم و فضلم بد باشد، شما هم مجبور باشید که مدتی را با من یک واحد را پاس کنید، ولی فقه، اصول و فلسفه را از استاد دیگری فرا گرفته باشید. معنی آن این نیست از آن جا که شاگرد من هستی، سود علمیتان را هم از من برده باشید. متوجه شدید که چه شد؟\\ اینها رفتند که استفادهای ببرند و مشاهده کردند که نمیشود. شیوه، شیوه نادرستی است. در ذهنتان باشد که اگر در آینده مدرس شدید، شاگرد اگر بسیار اصرار کرد، مطلبی را که جای آن در این (بحث) نیست، بیان شود، (شما ببینید) اگر الان (این مطلب را) بگویید، حرام میشود، (آن مطلب را) نگفته و بگویید که به آن میرسیم. در جای آن که رسیدید، مطلب را باز کنید، الان جای باز شدن مطلب است. این چیزی بود که ما از استادمان حضرت آیت الله جوادی آملی، یادگرفته و من در تدریسم هم آن را اجرایی کردم.\\
استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان میفرمایند: «استواء نسبت، معنای وجودی است. زمانی که این 2 سلب تحصیلی، ایجاب عدولی میشود، استواء نسبت بیرون میآید».\\
\large{
\\
فصل هشتم\\
الفصل الثامن\\
في حاجَةِ اَلْمُمكِنِ إِلَى اَلعِلَّة وَ ما هيَ عِلَّةُ اِحتياجه إليه}\\
\normalsize
این فصل هم، همه آن 2 مطلب را دارد. آن دو مطلب چیست؟\\ مطلب اول این که ممکن به علت، احتیاج دارد. ممکن در تحقق خود محتاج به علت است. این مطلب را مرحوم علامه میفرمایند که یا بدیهی بوده و یا کَالبدیهی است. دلیل آن بسیار روشن است، اگر ممکن نسبت به وجود و عدم مساوی است، اگر علت بیرونی نیاید، خودبهخود موجود بشود، تَرَجُح بلا مُرَجَح (نه ترجیح بلا مرجح) میشود. انقلاب ذاتی شده و انقلاب ذاتی در ممکن بد است (استاد به مزاح عرض میکنند که انقلاب در ایران خوب است). این موضوع را قبلاً هم داشتیم، احتیاجی به بحث ندارد.\\
مطلب دوم، مناط یا ملاک نیاز ممکن (معلول) به علت چیست؟\\ در پاسخ به سوال یکی از حضار، استاد میفرمایند که مناط، ملاک است، ملاک هم علت است. علت احتیاج معلول به علت چیست؟\\
معلول یا ممکن، دستش به سمت علت دراز است. چرا ممکن دستش به سمت علت دراز است؟\\ من افکاری را که بشر از گذشته تا امروز داشته است را به آن اشاره میکنم، مقداری که مربوط به بحث است را عرض میکنم. بعضی گمان کردند که ملاک نیاز معلول به علت، وجود است. متکلمین گمان کردند که حدوث است. حکما فرمودند که امکان ماهوی است. صدرا بیان میکند که امکان فقری است. عرفا میگویند که ظهور است. همه اینها در کتاب نیست.\\ بسیاری از فیلسوفان غربی در کتابهایشان نوشتند که ما با خودمان فکر کردیم، اگر هر موجودی علت میخواهد، پس خداوند هم علت میخواهد. پشتصحنه این فکر چیست؟\\ گمان کردند که ملاک نیازمندی به علت، وجود است. هیچ فردی که آگاهی لازم را ندارد، در جهان اسلام، چنین حرفی را نزده است. ولی در جهان غرب بسیار (این تفکر) وجود دارد. از فیلسوفان به نام غرب در کتابش نوشته است که در حال خواندن کتاب هگل بوده و به این جا رسیدم که اگر همه چیز را خدا آفریده است، پس خدا را چه کسی آفریده است؟\\ این تفکر پشتصحنهاش این است که ملاک آفریننده خواستن، بودن است. بودن، آفریننده میخواهد. این موضوع را هیچکسی که حتی ناآگاه هم باشد در جهان اسلام نگفته است. زیرا این موضوع را از ابتدا فهمیدهاند که وجود یا امکانی و یا وجوبی است. وجود وجوبی احتیاج به علت ندارد. هست و نیست، صحبت دیگری است. واجب داریم یا نداریم، ادله واجب باید بیاید. ولی اگر فرض کردیم که وجودی، وجوبی باشد، دیگر علت نمیخواهد. پس این حرف اصلاً نگفتنی است، عرض کردم که هیچ فرد ناآگاهی هم در جهان اسلام چنین حرفی را نگفته است. سراغ صحبتهایی که عقلا گفتهاند، آمدیم. متکلمین گفتند که ملاک، حدوث است. حدوث را معنی کنیم، حدوث به معنای
\large{ أَلوُجودُ بَعدَ أَلْعَدَم أَلزَماني، }
\normalsize
به معنای بودن، بعد از نبودن در بستر زمان است، این معنای حادث شد. الان مشاهده بفرمایید، این جا خطی نیست، من خطی را رسم کردم، میگوید که این خط حادث زمانی است، نبود، شد، پس نیازمند علت است. علتش آقای رضایی (شخص استاد) است. اگر چیزی نبود، شد، علت میخواهد، پس ملاک و مناط نیاز ممکن به علت، حدوث است. حدوث زمانی به معنای یک کلمه است. اگر بخواهیم امروزی صحبت کنیم، پیشینه زمانی نیستی داشتن است، این موضوع ملاک است. ذهن توده مردم هم همین موضوع را میفهمد، عرف مردم میگویند که یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. آن وقت که غیر از خدا هیچ کس نبود، زیر گنبد کبود برای مثال پیرزنی نشسته بود که ما نفهمیدیم که به چه علتی پیرزن را مطرح کرده و پیرمرد چه ایرادی داشت. به هر حال حکما آمدند و به متکلم گفتند که اشتباه و خطا میکنی. ملاک و مناط نیاز معلول به علت امکان ماهوی است. اگر چیزی علت میخواهد، به دلیل این که نسبت به وجود و عدم متساوی است، علت میخواهد. (از آن جا که) ذاتش در حال تساوی نسبت به وجود وعدم است (علت میخواهد)، ملاک، حدوث زمانی نیست. همین حا مطلبی را حکما اضافه میکنند که متکلمین برمیآشوبند، به فیلسوف نسبت کفر و زندیق میدهند. از مهمترین مسائل اختلافی بین فلسفه و کلام در این جا است. فیلسوف میگوید که اشتباه نشود، بر این اساس که ملاک نیاز، امکان است، ما ممکن است که یک قدیم زمانی داشته باشیم، خدا هم نباشد (میشود و امکان دارد). متکلم میگوید که اصلاً حرفش را نزن، تا قدیم شد به معنای خدا است. غیر خدا باید یک زمانی نباشد، بعد باشد که غیر خدا بشود. وگرنه تا قدیم شد، خدا است. حکیم میگوید که این طور نیست، موجودی بوده، هست و خواهد بود، با خدا، معلول خدا و ممکن، چه اشکالی میتواند داشته باشد. یعنی این موجود در حد ذاتش، همیشه نسبت به وجود و عدم متساوی است. گرچه چون خدا همیشه بوده، آن هم همیشه هست، منتهی بالغیر. نمیشود که یک گدا، گدای دائمی باشد؟\\ این که خدای دائمی،
گدای دائمی داشته باشد، امکانپذیر است. خداوندی که ذاتش عین فیاضیت است، ازلاً و ابداً فیض داشته است. فیض گدا چه اشکالی دارد، گدا به معنای در حد ذات، نه موجود و نه معدوم است. خدا که هست و او را موجود کرده است. موجود کردن به این معنا است که با خدا بوده، هست و خواهد بود، منتهی بالغیر، چه ایرادی دارد، هیچ برهانی بر خلافش نداریم. این از بزنگاههای حکمت و کلام است که بسیار هم مورد اختلاف است. شاید هزاران فیلسوف به خاطر همین یک کلمه، تکفیر شدند. در این کتاب تا همینجا آمدیم، اشارهای هم به امکان فقری داریم. صدرالمتألهین که سرتاسر فلسفه ابداع دارد، خطاب به حکما گفته است که شما هم اشتباه کردید. همان اشکالاتی را که بر نظریه حدوث دارید، بر نظر شما هم وارد است. ملاک نیازمندی، امکان فقری است که به آن امکان وجودی هم میگوییم. اصلاً ملاک نیاز ممکن، امکان ماهوی نیست. عرفا به صدرا گفتهاند که اشتباه میکنی. امکان وجودی هم ملاک نبوده و ظهور بودن ملاک است. اگر چیزی ظهور است، گدا میباشد. مَظْهِر بینیاز بوده و مَظْهَر نیازمند است.\\
\large{
\\
الفصل الثامن\\
في حاجَةِ اَلْمُمكِنِ إِلَى اَلعِلَّة وَ ما هيَ عِلَّةُ اِحتياجه إليه}\\
\normalsize
(در نیاز ممکن به علت است، (این یک مطلب، که توضیحی هم چندان برای آن ندادیم زیرا مطلب روشن بود). این که چه چیزی علت احتیاج او است).
\large{ما هيَ عِلَّةُ اِحتياجه إليه}
\normalsize
(چه چیزی علت احتیاج ممکن به علت است) به این معنا است که مناط و ملاک چیست، سِر گدا بودن ممکن چیست؟\\
\large{حاجَةُ اَلْمُمْكِنِ إِلَى اَلعِلَّة مِنَ اَلْضَرورياتِ اَلأَوَلية}
\normalsize
(نیاز مندی ممکن به علت، از ضروریات اولیهای است که صرف تصور موضوع و محمولش، در تصدیق به آن، کافی است).\\
پس (نیازمندی ممکن به علت) ضروری و اولیه است. به یاد دارید که در بدیهیات 6 گانه، بدیهیترین موضوع که اولین موضوع بود، (اولین از بدیهیات سته این بود که) محمول و موضوع را تصور کنیم، خود به خود به نسبت تصدیق کردهایم. اگر کل و جزء را درست تصور کنیم، اگر کسی بگوید یا نگوید، خودمان متوجه میشویم که کل از جزء بزرگتر بوده و جزء از کل کوچکتر است. نقیض را تصور کرده و این نقیض دیگر را هم تصور کنیم، خودمان متوجه میشویم که استحاله دارد، اجتماعی میشود. در این مطلب هم به همین صورت است، اگر معنی ممکن را بدانیم در دل معنی ممکن افتاده است که نیاز دارد. نیاز ممکن به علت از ضروریات اولیهای است که صرف تصور موضوعش و محمولش، در تصدیق به آن کافی است. \\
\large{
\\
فَإِنَّ مَن تَصَورَ اَلْماهيَةَ اَلْمُمكِنَة، اَلْمُتَساوية اَلْنِسبَة إِلَى اَلْوُجود وَ اَلْعَدَم و تَصَوَّرَ تَوقف خُروجِها مِن حَد اَلاستواء إِلى أَحد الجانبين، عَلى أَمر آخَر يخرِجُها مِنه إِلَيه، لَم يَلبَث أَن يُصَدِّقَ بِه.}
\normalsize
(زیرا کسی که ماهیت ممکنه را تصور کرده که متساوی النسبة به وجود و عدم بوده و متوقف بودن خروج این ماهیت را از حد استواء به وجود یا عدم به امر دیگری تصور کند که آن امر دیگر ماهیت را از آن حد استواء بِأَحَد أَلجانبین خارج بسازد. (لَم يَلبَث) درنگ نمیکند، این که به این توقف، تصدیق میکند. در این خط آخر 5 ضمیر را باید برگردانده و من ضمایر را برگرداندم. یک بار دیگر میخوانم و ضمایری که باید برگردانده شود را مشخص کنید. کسی که ماهیت ممکنه را که متساوي النسبة به وجود و عدم است را تصور کند، به این معنا است که موضوع را تصور کند. تا این جا یعنی
\large{أَی تَصَوَر أَلموضوع.}
\normalsize
بعدی
\large{أَی تَصَوَرَ أَلمَحمول}
\normalsize
میشود. بعد متوقف بودن، خارج شدن ماهیت را از حد استواء به یکی از دو جانب (وجود یا عدم) تصور کند. از این جا به ضمایر دقت کنید. به امر دیگری که متوقف بودن خروج ماهیت را از حد استواء به یکی از دو طرف، به امر دیگری که
\large{يُخْرِجُها}
\normalsize
(آن امر دیگر ماهیت را خارج میکند)،
\large{مِنْهُ}
\normalsize
(از آن حد استوا)،
\large{الیه}
\normalsize
(به آن أحد الجانبین)،
\large{لَمْ یَلْبَث}
\normalsize
(آن مَن که در دو سطر بالاتر در متن کتاب است،
\large{فَإن مَنْ تَصَوَرَ)}
\normalsize
درنگ نمیکند،
\large{أَن يُصَدِّقَ}
\normalsize
(آن مَن، همان کسی که تصور کرده است)، بِه (به توقف). در حقیقت 6 ضمیر داریم. میخواهیم بگوییم، اگر کسی ممکن را بفهمد، این موضوع را که چگونه از حد استوا خارج میشود هم متوجه شود، میفهمد که ممکن خودش نمیتواند از حد استوا خارج شود، احتیاج به علت دارد).\\
\large{وَ هَل عِلَّةُ حاجَةٍ اَلْمُمكنِ إِلى اَلعِلَّةِ هيَ اَلْإِمكانُ أَو اَلحُدوث}
\normalsize
(علت نیاز ممکن به علت، آیا امکان یا حدوث است؟).\\
\large{اَلْحَقُّ هُوَ اَلأَوَل وَ بِه قالَتِ اَلحُكَماء}
\normalsize
(حق اولی بوده و حکما هم همین را فرمودند). (حکما) فرمودند که ممکن در امکان، نیازمند علت بوده و نه در حدوث که متکلم میگوید.\\
\large{وَ استُدِلَ عَلَيه بِأَنَّ اَلماهيَة،}
\normalsize
بالای این متن بنویسید 1، برهان اول است. در صفحه بعد، برهان أَلْآخَر داریم که برهان دوم است. دو برهان اقامه میکند.\\
\large{
وَ بِذلِكَ يَنْدَفِعُ ما احتَج بِه بَعْضُ اَلقائِلين، بِأَنَّ عِلَّةَ اَلحاجَة،}
\normalsize
این برهان اول متکلمین که قائل به حدوث هستند، میشود. از آن جا که ما قائل به حدوث نیستیم باید این برهان را جواب دهیم.\\
\large{ وَجهُ اَلْاِنْدِفاع}
\normalsize
که در سطر بعدی آمده است، جواب آن است.\\
\large{وَ أَيضاً سَيَجيء،}
\normalsize
اشارهای به نظر صدرالمتألهین و امکان فقری است که تنها اشارهای به آن شده و توضیح بیشتری ارائه نشده است.\\
پس اول و آخر ابتر است، این (موضوع) که بعضیها گمان میکردند که ملاک وجود است، اشاره ای به آن نشد، لازم هم نبود که اشارهای شود. این (موضوع) که عرفا ملاک را ظهور بودن میدانند هم اشارهای به آن نشد. نظر صدرا در 2 سطر اشارهای به آن شد. عمده سخن در دعوای بین متکلم و حکیم است که آیا حدوث
\large{(أَلوُجودُ بَعدَ أَلْعَدَم أَلزَماني، }
\normalsize
پیشینه زمانی نیستی داشتن) ملاک نیازمندی به علت بوده و یا این ملاک نیست. استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان راجع نظر مرحوم علامه میفرمایند: «ایشان در کتابهای خاصش نظر عرفا را قبول دارند، اگر آن هم نباشد، نظر صدرالمتألهین است. امروزه هیچکس به نظر حکمای مشهور قائل نیست، زیرا هیچکس اصالت الماهوی نیست. همه قائل به نظر صدرا هستند. مگر شما در این کتاب در مرحله دوم یا سوم، بحث وجود رابط و مستقل را نخواندید. بحث مهمی است. صدرا آمد و نگرش مفهومی را در فلسفه به نگرش وجودی تبدیل کرد. زمانی که نگرش وجودی شد، اصالت وجود و تشکیک وجود اثبات شد. بعد هم گفتیم که همه عالم مجرای فیض خداوند، علت و همه عالم نسبت به خداوند وجود رابط است. فهم وجود رابط کار آسانی نیست و من توصیه میکنم که باید ماهها و سالها روی آن اندیشه و تفکر کنید. اگر انسان بتواند معنای وجود رابط بودن موجودات را بفهمد، گوهری است. اگر ما سوی الله وجود رابط است، بحث امکان فقری و وجودی مطرح بوده و بحث به امکان ماهوی نمیرسد، منتهیٰ احتیاج به بحث دارد. \\
\large{وَ استُدِلَ عَلَيه بِأَنَّ الماهية، بِاِعْتِبارِ وُجودِها ضَروريَةُ اَلوُجود، وَ بِاِعتِبارِ عَدَمِها ضَروريةُ اَلعَدَم، وَ هاتانِ الضَّرورتان بِشرط المحمول }
\end{document}
فلسفه
-
شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۰
مکان
-
زمان
شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۰