عنوانی که در این جلسه بحث میشود: پیدایش کثرت در ادراکات است.
علم دو اصطلاح دارد: ۱_ علم به معنای شناخت و ادراک (معنای لغوی)
۲_ مجموع گزارههای یک موضوع واحد (معنای اصطلاحی).
در این عنوان بحث از منشاء پیدایش کثرت در ادراک، به معنای دوم میباشد.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
در رابطه با ادراکات وهمیه، مدرکات وهمیه، حقیقت قوه واهمه، ضرورت اعتبار کردن، یا عدم اعتبار این نوع ادراک قرار بود که یک جمعبندی کلی ذکر بشود. بنده هنوز به این جمعبندی نرسیدم. امید اینکه تا قبل از تعطیلی دروس به این جمعبندی دست پیدا کنیم. برای اینکه یک مقدار هم زیاد از متن عقب نباشیم، ادامه بحث را امروز داشته باشیم.\\
{\large «ثم نقول کما ذکروا، أن الکثرة الحاصلة فی العلوم إنما هی بالعلم بما به الاشتراک، و التنبّه بما به الامتیاز».}\\
این بخش از متن را اگر بخواهیم عنوانبندی کنیم، قبلاً عرض شد که عنوانش «پیدایش کثرت در ادراکات» است. چگونه در ادراکات آدمی کثرت پیدا میشود؟\\
علم در علوم معقول مثل منطق، فلسفه، اطلاقات فراوانی دارد. گاهی علم گفته میشود به معنی مطلق ادراک است، علم یعنی ادراک. گاهی علم گفته میشود به معنی مجموع ادراکات بههم پیوسته در ارتباط با یک موضوع. علم یعنی مجموعه گزارههای مرتبط با یکدیگر درباره یک موضوع و یک مطلب. میتوانیم اینگونه تعبیر کنیم که معنای اول معنای لغوی علم است و معنای دوم معنای اصطلاحی علم.\\
مقصود ما از مطلق ادراک یعنی هر گونه دانش و هر گونه علم و هر گونه آگاهی. مقصود ما از مجموع ادراکات بههم پیوسته و گزارههای بههم پیوسته درباره یک موضوع یعنی علوم اصطلاحی؛ فیزیک، شیمی، ریاضیات و امثال ذلک. این یک مطلب بود.\\
مطلب دوم: بحث تمایز در علم در هر دو اصطلاح و در هر دو معنا جاری است؛ یعنی هم در معنای اول هم در معنای دوم. گاه سؤال میکنیم: تمایز علوم به چیست؟\\
این یک سؤال. چه تفاوتی است میان فیزیک و شیمی؟\\
{\large «ما به التمایز»}
چیست؟\\
چه میزی است میان فلسفه و منطق؟\\
{\large «ما به الامتیاز»}
چیست؟\\
گاهی سؤال میکنیم: کثرت و تمایر در ادراکات ما چگونه پیدا میشود؟\\
در هر دو معنا و در هر دو اطلاق، بحث تمایز در علوم جاری است. فعلاً بحث مرحوم علامه طباطبایی در اینجا درباره تمایز در علوم و تمیّز در علوم به معنای اول است یعنی تمایز در ادراکات. به چه دلیل؟\\
اولاً به دلیل سیر بحث که خواهیم دید مثالهایی که زدند، بحث در ارتباط با مطلق ادراک است، گرچه ما در ادامه بحث برهان، به تمایز علوم به معنای دوم هم خواهیم رسید، اما فعلاً بحث در تمایز علوم به معنای اول است.\\ ثانیاً به این دلیل که در اینجا منشأ تمایز سه چیز معرفی شده با اینکه در تمایز علوم به معنای دوم منشأ یک چیز بیشتر نخواهد بود و آن موضوع است. منطقیین و فلاسفه تمایز دانشها را به تمایز موضوع میدانند با اینکه اینجا سه چیز تبیین شده است.\\
نکته دیگر این است که تمایز معنای اول زیربنای تمایز در معنای دوم هم خواهد بود؛ یعنی تقدّم بالذات و تقدّم رتبی دارد بحث تمایز و کثرت در ادراکات بر بحث تمایز در علوم اصطلاحی است. تا تمایز در مطلق ادراک بحث نشود، مورد عنایت نباشد، تمایز در موضوعات بیمعناست و قهراً تمایز در علوم اصطلاحی هم بیمعناست. رتبةً تمایز در بخش اول تقدم دارد بر تمایز در بخش دوم.\\
نکته دیگر این است که به نظر مرحوم علامه طباطبایی کثرت در ادراکات ناشی از آگاهی آدمی به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها و
{\large «ما به الاشتراک»}
ها است. اگر انسان در مدرکات خود و ادراکات خود کثرت مییابد، این کثرت نشأت میگیرد از آگاهیاش به
{\large «ما به الاشتراک»}
ها و
{\large «ما به الامتیاز»}
ها. البته در آگاهی انسان به کثرت و در کثرت موجود در آگاهیهای انسان نقش اولی و محوری از آنِ
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است.\\
نکته دیگر این است که پیدایش کثرت در ادراکات امری تدریجی است. این مطلب واضح است و احتیاجی به استدلال ندارد، چرا؟\\
چون ما هر روز بر معلوماتمان اضافه میشود. تکثر معلومات ما خود نشانگر تدریجی بودن پیدایش کثرت در ادراکات است، البته بعد خواهیم گفت که تدریج در اینجا میتواند به تعدد دفعات معنا بشود و میتواند به تفصیل بعد الاجمال معنا بشود، هر دو را شامل میشود. در مثالهایی که خواهیم زد، این مطلب روشن خواهد شد.\\
حالا به اینجا که رسیدیم، اصل مطلب شروع میشود.\\
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند: کثرت در ادراکات آدمی لااقل سه گونه است:\\
گونه نخست: کثرت به وسیله حواس.\\
انسان با باصره میبیند دیدنیها را، با سامعه میشنود شنیدنیها را، با ذائقه میچشد چشیدنیها را. تعدد حواس آدمی و تکثر حواس آدمی به ارمغان میآورد برای انسان کثرت ادراک را. قبلاً گفتیم:
{\large «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً 1»،}
قهراً
{\large «من وجود حسا فقد وجد علما»،}
این کثرت در ادراکات از راه تکثر حواس است. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله مروارید را، ایشان در سن ظاهراً 97 سالگی از دنیا رفت. این اواخر عمرشان، نوه ایشان برای من نقل کرد که ایشان در اواخر عمر چشمشان کور شده بود ولی از آن نوع کوریها که چشم باز بود، حدقه سالم بود، ولی نمیدید. از آن طرف گوش ایشان هیچ عیبی پیدا نکرده بود، گوش کاملاً شنوایی داشت. ایشان میگفتند آنهایی که آشنایی با ایشان نداشتند، میآمدند به اعتبار اینکه آقا پیر شده و گوش ایشان نمیشنود، درِ گوش آقا داد میزدند و توقع هم این بود که ایشان دارد میبیند، با این دیدن عکس العمل مناسبی انجام بدهد. این پیرمرد (رحمة الله علیه) میگفت: «گوشم مِشنود چشمام نمیشنود»!\\ طرف برعکس خیال میکرد، چون چشم ایشان باز بود، خیال میکرد که چشمها میبیند، گوش نمیشنود!\\
او میگفت گوشم میشنود، چشمم نمیبیند. این نوع اول از کثرت است.\\
نوع دوم از کثرت را کثرت به عدد مینامند. مرادشان از کثرت عدد، کثرت به کثرت احساس است. مثل اینکه من یک محسوس را یک مدرَک را چند بار تجربه کنم و ادراک کنم. صبح از خواب برخواستم رفتم به حمام، زید را در حمام دیدم. آمدم به مسجد، زید را در مسجد دیدم. رفتم به حرم، زید را در حرم دیدم. آمدم سر درس استاد، زید را سر درس استاد دیدم و هکذا. مدرَک من یک چیز است، اما چند ادراک دارم، چرا؟\\
چون چند بار این احساس برای من حاصل شده است.
من هفته پیش دوشنبه ظهر قرمهسبزی خوردم، شب چهارشنبه قرمهسبزی خوردم، ظهر پنجشنبه قرمهسبزی خوردم، چند بار این مزه را ادراک کردم. در حقیقت کثرت در ادراک پیدا شده، کثرت بالعدد بخاطر کثرت احساس است وگرنه مدرَک و محسوس یکی است.\\
دانشپژوه: ادارک باید مصدری باشد.\\
استاد: مراد هم ادراک مصدری است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: به نظرم باید بحث را یک جوری جمع کنیم.
دانشپژوه: سوم به نظرم ادراک واحد است، مدرَک فرق دارد.\\
استاد: حالا بحث را باید یک جوری جمع کنیم، ببینیم که این سه تا باهم متلائم است یا نه؟\\
نوع سوم از ادراک، من اسمش را میگذارم: کثرت به تفصیل. نوع اول را کثرت به حواس اسمگذاری کردیم. نوع دوم را کثرت به عدد و نوع سوم کثرت به تفصیل است. یعنی چه؟\\
زید در برابر شما نشسته است، شما هم او را میبینید، به ظاهر یک ادراک است، اما در حقیقت چند ادراک است، چطور؟\\
شما رنگ او را میبینید که او سیهچرده است. قد او را میبینید که 175 سانت است. حال او را میبینید که او الآن در حال غضب است. از ریاست عزلش کردند مثلاً، غضبناک است. چشم او را میبینید بادامی است. بینی او را میبینید که عقابی است و هکذا. در حقیقت کثرت در معلوم یک حس است، ولی این کثرت کثرت به تفصیل است.
مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) ابتدا بحث را روی این کثرت قسم سوم متمرکز میکنند، چطور؟\\
میفرمایند: در این قسم سوم که اسمش را گذاشتیم کثرت به تفصیل، کثرت از کجا ناشی شد؟\\
از توجه به
{\large «ما به الامتیاز».}\\
معلوم من و مدرَک من یکی است، متعدد نیست، من زید را دارم میبینم اما در عین حال یک کثرت در ادراک دارم. این کثرت در ادراک از کجا آمد؟\\
از توجه به
{\large «ما به الامتیاز».}
پس مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که ما دو ادعا داریم:
\begin{enumerate}
\item
اینجا کثرت در ادراکی هست، میگویند این ضروری و بدیهی است یا قریب به بدیهی است؛ وجدانی است.
\item
دوم اینکه این کثرت در ادراک از ناحیه توجه به
{\large «ما به الامتیاز»}
آمد. چرا؟
\end{enumerate}
\\
میگویند بهخاطر اینکه مدرَک و معلوم شما به ظاهر یکی است. اگر کثرت ادراک میکنید بهخاطر توجه به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است، یعنی اینکه شما چشم میبینید که چشم چشم است، غیر چشم نیست. گوش میبینید که گوش گوش است، غیر گوش نیست. غضب میبینید حال نفسانی اوست. غضب غضب است، غیر غضب نیست. قد او این مقدار کمّیت اوست، غیر او نیست. از توجه به این
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است که شما کثرت پیدا میکنید که اگر توجه به این
{\large «ما به الامتیاز»}
ها نداشته باشید، کثرتی هم ادراک نمیکنید.\\
مرحوم علامه میخواهند بفرمایند که اگر در این قسم سوم که معلوم و مدرَک ما یکی است من با توجه به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها کثرت داشتم، در آن دو قسم اول به طریق أولی با توجه به
{\large «ما به الامتیاز»،}
کثرت دارد. در آن قسم دوم چرا من ادراکات متکثر دارم؟\\
آنجا هم زید یکی است، بهخاطر اینکه زید در حمّام با زید در مسجد با زید در حرم با زید سر درس وضعش أینش متایش همه اینها تفاوت کرده است. استاد ما میگفتند که درس مرحوم آیت الله العظمی بروجردی خیلی تکرار داشت. به نحوی که اگر کسی شنبه میرفت و چهارشنبه، تقریباً چیزی از درس از او فوت نمیشد؛ یعنی اول هفته و آخر هفته و حضرت آقای آقاموسی زنجانی میگفتند که من مدتی این کار را کردم اصلاً، یعنی این قدر خسته میشدم سر درس!\\
به هر حال، ایشان میگفتند که مکرر میشد که با ایشان تذکری داده میشد که درس شما تکرار دارد. بعد هم درس شما رجوع دارد، امروز چیزی میگویید، فردا چیز دیگری میگویید. میگفتند در مقابل همه این اعتراضها مرحوم آقای بروجردی یک جمله داشتند میگفتند:
{\large «أنا کل یوم رجل»،}
ما هر روز یک آدم جدیدی هستیم. این یک جمله بود. در جمله دیگر میگفتند: آقایان نمیدانند
{\large «فی کل تکرار نکته»،}
این هم جمله دوم ایشان بود.
{\large «أنا کل یوم رجل»،}
من یک نفر هستم، ولی هر روز ادراکی که نسبت به من هست، غیر از ادراک دیروزی است، بهخاطر اینکه من فرق کردم. من هم او هستم و هم نیستم.\\
ایشان میخواهد بفرماید که کثرت در ادراک در قسم سوم اگر با توجه به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها بود، کثرت در قسم اول و دوم هم چنین خواهد بود. از اینجا سرپُل میزنند به یک مطلب دیگر. آن مطلب دیگر چیست؟\\
یک قانونی ما در فلسفه داریم که این قانون قابل توجه است و کاربرد فراوانی در جاهای مختلف دارد. مثلاً از جمله عرض کنم یکی از موارد، بحث اصالت وجود و ماهیت است که در آنجا کاربرد دارد. قانون این است:
{\large «سرایة حکم أحد المتحدین إلی الآخر»،}
این بحث در مباحث تربیتی و اجتماعی و سلوکی و در همه اینها نقش دارد.
\begin{center}
پسر نوح با بدان بنشست
\hspace*{2.5cm}
خاندان نبوتش گم شد
\end{center}
در علم هم این مطرح است.\\
{\large «سرایة حکم أحد المتحدین إلی الآخر»،}
و منشأ کثیری از مغالطات هم هست متأسفانه.\\
حالا براساس این قانون
{\large «سرایة حکم أحد المتحدین إلی الآخر»،}
قرار شد کثرت منتسب به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها باشد. مرحوم علامه میفرماید این کثرت نوع سوم کثرت بالذات است. اما برای
{\large «ما به الاشتراک»،}
کثرت بالعرض به ارمغان میآورد.\\
{\large «ما به الاشتراک»،}
از وحدت برخوردار است
{\large «ما به الامتیاز»،}
کثرتزا است؛ اما چون
{\large «ما به الاشتراک»}
با
{\large «ما به الامتیاز»}
متحد هستند، چون
{\large «ما هو»}
با
{\large «من هو»}
متحد است، چون خصوصیات با امر مشترک متحدند، گرچه کثرت و تعدد مال این
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است بالذات، اما این
{\large «ما به الامتیاز»}
ها برای این
{\large «ما به الاشتراک»}
کثرتی و تکثری بالعرض به ارمغان میآورد. متحد است، چون خصوصیات با امر مشترک متحدند، گرچه کثرت و تعدد مال این
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است بالذات، اما این
{\large «ما به الامتیاز»}
ها برای این
{\large «ما به الاشتراک»،}
کثرتی و تکثری بالعرض به ارمغان میآورد.\\
یک سؤال اینجا مطرح میشود که آیا
{\large «ما به الاشتراک»،}
فقط کثرت این چنینی دارد؟\\
یعنی کثرت عاریهای است و کثرت بالعرض از ناحیه
{\large «ما به الامتیاز»}
است؟\\
میفرماید که نه.
{\large «ما به الاشتراک»،}
خود کثرتی بالذات هم دارد که او کثرت بالعدد است، نه به معنایی که ما در اینجا گفتیم. یعنی در حکمت، در فلسفه، در بحث کلی طبیعی تعبیر این است که میگویند کلی طبیعی موجود است
{\large «بنعت الکثرة»،}
یعنی امر مشترک و کلی در خارج تحقق دارد متکثراً و باکثرت.\\
این بحث آن موقع کامل میشود که ما آن بحث حِکمی و فلسفی را بدانیم که چه ارتباطی است میان ماهیت مهمله و مبهمه یا لابشرط یا بگو: کلی طبیعی با افراد، چه ارتباطی است بین لابشرط با بشرط شیء؟\\
اختلاف مشهوری که در حکمت مطرح است که آیا ارتباط، ارتباطی است به مانند
{\large «أبٍ واحدٍ مع الأبناء»،}
یا به مانند ارتباط آباء و ابناء است؟\\
این اختلاف مشهور است. همان ارتباطی که ابنسینا نقل میکند از یک رجل همدانی که او معتقد بود ارتباط، ارتباط أب و أبناء است و ابنسینا یک رساله مستقل در نقد این مطلب دارد. البته آن مرد همدانی نیست، بغدادی است. از بغداد آمده و در همدان شیخ را دیده است. بعد هم ابنسینا یک رساله مینویسد خطاب به علمای بغداد به نام
{\large «رسالة إلی علماء مدنیة دار السلام».}
دار السلام یعنی بغداد که آنجا شیخ اصرار دارد که بگوید این حرف، حرف تافهی است، حرف مورد قبولی نیست، گرچه این آقایی که من در همدان دیدم ذو علم بود، قذیرة المحاسن بود، خیلی آدم فرهیختهای بود اما این حرفش باطل بود.\\
حرفی که حکما بر روی آن تأکید داشتند این است که این ارتباط کلی طبیعی و امر مشترک با افراد ارتباط آباء و ابناء است؛ یعنی اگر ما امروز شش میلیارد و نیم انسان داریم، شش میلیارد و نیم انسانیت داریم. اینگونه نیست که رابطه کلی طبیعی با افرادش، رابطه آن لابشرط با این بشرط شیءها رابطه أب واحد با ابناء باشد. نه، رابطه آباء با ابناء است و لذا است که امر مشترک تکثری بالذات دارد این تکثر، تکثر بالذات است پس اگر ما خواستیم بگوییم امر مشترک بهخاطر اقتران به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است، تکثری بالعرض دارد، نمیخواهیم بگوییم امر مشترک هیچ گونه تکثر بالذاتی ندارد. نه!\\ تکثر بالعددی که پیدا میکند، تکثر افرادی که دارد، این تکثر تکثر بالذات خواهد بود.
این هم یک مطلب، تا ادامه مطلب را برسیم.\\
دانشپژوه: کثرت بالعرض چه شد؟\\
استاد: کثرت از ناحیه
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است، در این قسم داریم عرض میکنیم فقط؛ یعنی این زیدی که اینجا نشسته، کثرتی که در من او اعتبار میکنم و میبینم کثرت به اعتبار
{\large «ما به الامتیاز»}
ها است و اگر من به زید به این اعتبار کثرتی را نسبت میدهم، این کثرت، کثرت بالعرض است.\\
دانشپژوه:
{\large «ما به الاشتراک»}
آنها که جسمیت است.\\
استاد: برای چه؟\\
دانشپژوه: مثلاً ما زید را تفصیل میکنیم، تیکه تیکهاش میکنیم ،
{\large «ما به الاشتراک»}
در رنگ اختلاف دارند ولی مثلاً در جسمیت با هم شریک هستند.\\
استاد: نه، الآن این زیدی که روبروی من نشسته، من در او کثرت میبینم. مدرَک محسوس واحد من است، ولی به اعتبار چشمش، گوشش، قدّش حال نفسانی او، لونش به این اعتبارات مختلف دارم او را تجزیه میکنم.\\
دانشپژوه: هر کدام از اینها با دیگری
{\large «ما به الاشتراک»}
دارد.\\
استاد: نه، هر کدام از اینها خودش خودش است که آقای طباطبایی اینجور تقریر میکنند. خودش خودش است و غیر خودش نیست. پس گوش گوش است، غیر گوش نیست؛ یعنی گوش گوش است، چشم نیست. چشم، چشم است و گوش نیست. به این اعتبار من زید را تجزیه کردم، اگر زید را به این اعتبار برایش کثرتی در نظر بگیرم، این کثرت بالعرض است.\\
دانشپژوه: چرا زید بگوییم؟\\
این
{\large «ما به الاشتراک»}
بین اجزاء است!\\
استاد: این اجزاء را من اجزاء زید دارم میبینم.\\
دانشپژوه:
{\large «ما به الاشتراک»}
اینها که زید نیست.\\
استاد:
{\large «ما به الاشتراک»}
اینها چیست؟\\
دانشپژوه: کلی یک حرکت تکثری است که در خارج تکثر پیدا میکند.\\
استاد: نمیفهمم! یعنی کلی چشم است؟\\
دانشپژوه: نه، مثلاً ما این کتابخانه را نگاه میکنیم، پنجاه تا چیز است، وقتی ترکیب هر یک تیکه را با تیکه دیگر میسنجیم، حالت اشتراکی دارد.\\
استاد: نه، مثال شما مع الفارق است، کتابخانه وحدتش اعتباری است. زید وحدتش حقیقی است.
دانشپژوه: فرقی ندارد در هر کثرتی این جور است.\\
استاد: زید که وحدتش حقیقی است، زید که یک موجود واحد است، واحد حقیقی است. من این موجود واحد حقیقی را دارم تجزیه میکنم به چشم و گوش و دهان و لب و آن سرخی چهره و آن سبزی و گندمگون و سیهچرده بودن و امثال ذلک. اینجا من به برکت
{\large «ما به الامتیاز»}
ها دارم این زید را تکثیر میکنم.\\
دانشپژوه:
{\large «ما به الامتیاز»}
هر جزئی از جزء دیگر.\\
استاد: احسنت
{\large «ما به الامتیاز»}
هر جزئی است و این
{\large «ما به الامتیاز»،}
از اینجا جوشیده که هر جزئی خودش خودش است و غیر خودش نیست. الآن زید کثرتی یافت بالعرض؛ این کثرت، کثرت بالذات نیست.\\
دانشپژوه: به این میگویند:
{\large «ما به الاشتراک».}\\
استاد: این
{\large «ما به الاشتراک»}
در مثال ایشان، زید بود.\\
دانشپژوه:
{\large «ما به الاشتراک»}
در اینجا که زید نیست.
{\large «ما به الامتیاز»}
صفاتش است.\\
استاد: عین تعبیر ایشان است
{\large «کالکثرة المحفوظة فی زید المبصر»،}
ایشان در قسم سوم مثال را دارند زید مبصَر میزنند، من هم دارم مثال کتاب را میگویم.\\
دانشپژوه: در مثالش حرفی نیست، این اجزاء
{\large «ما به الاشتراک»}
آنها چیست؟\\
استاد: زید است.\\
دانشپژوه: زید که
{\large «ما به الاشتراک»}
نیست.\\
استاد: پس زید چیست؟\\
چشم زید، گوش زید، دهان زید، رنگ زید،
{\large «ما به الاشتراک»}
یعنی این. بیش از این
{\large «ما به الاشتراک»}
نمیخواهیم.\\
دانشپژوه: همین زید را میخواهیم بگوییم که تعدد افرادی در خارج دارد؟\\
استاد: بله. غیر از این تعدد اجزایی که بالعرض به او نسبت داده میشود، زید یک تعدد افرادی دارد.\\
دانشپژوه: ندارد.\\
استاد: چرا، دارد.\\
دانشپژوه: مال کلی است.\\
استاد: قرار شد آباء و ابناء باشد و أب و ابناء نباشد.\\
دانشپژوه: زید که تعدد ندارد در خارج.
استاد: نه، زید تعدد ندارد به این معناست که زید مصداق یک کثرت است.\\
دانشپژوه: عبارت این را نمیگوید.\\
استاد: حالا به عبارت میرسیم.\\
{\large «ثم نقول کما ذکروا»،}
سپس میگوییم آن چنانچه گفتهاند. گفت صرفیین چنین گفتهاند! \\
{\large «ثم نقول کما ذکروا»،}
ما اینطور میگوییم، آن چنانکه گفتهاند،
{\large «أن الکثرة الحاصلة فی العلوم»،}
کثرت حاصل در ادارکات
{\large «إنما هی بالعلم بما به الاشتراک، و التنبّه بما به الامتیاز»،}
با ادراک
{\large «ما به الاشتراک»،}
و تنبّه به
{\large «ما به الامتیاز»}
است. ظاهراً بخشی از این جمله را در برخی نسخ ندارد. مثلاً گویا اینطور بوده:
{\large «إن الکثرة الحاصلة فی العلوم إنما هی بالتنبّه بما به الامتیاز»،}
این
{\large «بالعلم بما به الاشتراک»}
را ندارد!\\
البته نسخه بدلی که در ذیل آمده چندان روشن نیست، ولی اگر نباشد هم مطلب چندان ناقص نیست.\\
{\large «و ذلک»،}
چرا؟\\
{\large «لأن من المعلوم»،}
{\large «من العلوم»،}
غلط است.
{\large «و ذلک لأن من المعلوم أنّ هذه الکثرة تدریجیة»،}
بدیهی است، واضح است، روشن است که این کثرت تدریجی است.
{\large «و أنها ثلاثة أقسام:»،}
و اینکه این کثرت سه قسم است:
{\large «أحدها»،}
گونه اول،
{\large «الکثرة بکثرة الحواس»،}
کثرت به کثرت حواس است.
{\large «و الثانی: الکثرة بالعدد»،}
کثرت بالعدد است،
{\large «و یحصل بکثرة الاحساس»،}
که با کثرت احساس حاصل میشود.
{\large «مثل حصول صورة زید عند الحس مرات کثیرة»،}
مثل حصول صورت زید در نزد حس چندین مرتبه که عرض کردم
{\large «فی الحمّام، فی المسجد».}\\
گفتم
{\large «فی الحمّام»،}
یاد این قضیه افتادم که مرحوم علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) نویسنده این کتاب، اولین باری که ملاقات کرده بودند با مرحوم آقا سید محمود زنجانی، پدر آقای زین الدین زنجانی، در قم بوده، در حمّام که صبح هم بود. قدیم در خانهها حمّام نبود. علما هم از باب
{\large «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ 2»،}
نماز صبح میخواستند بخوانند باید حمّام میرفتند. این را آقازادهشان برای من تعریف کردند و گفتند که پدر ما وقتی از حمّام برگشتند گفتند که فلانی، مثل اینکه دیشب
{\large «لیلة جنابة الأعلام»،}
بود!\\
چون ظاهراً در حمام همه را دیده بود!\\
میگفتند که مثل اینکه دیشب
{\large «لیلة جنابة الأعلام»،}
بود!\\
به هر حال
{\large «و الثالث: الکثرة فی معلوم حس واحد»،}
کثرت در معلوم یک حس
{\large «و ما اشبهه کالکثرة المحسوسة فی زید البصر فانّ له اعضاءً کثیرة»،}
برای این زید مبصَر اعضاء فراوان
{\large «و احوالاً»،}
حالات نفسانی مختلف، شادی، تعجب، غم، غصه،
{\large «و لونا»،}
سفیدی، سیهچردگی، سیاهی،
{\large «و مقدارا و غیر ذلک»،}
وضع خاص، أین خاص، متی خاص.
{\large «و هذا القسم لا یحصل الا بالتنبیه لما به الامتیاز»،}
این قسم سوم حاصل نمیشود مگر با تنبّه به
{\large «ما به الامتیاز».}\\
{\large «أما أنه یوجب التعدد»،}
اما اینکه این قسم یا بگو که تنبّه به
{\large «ما به الامتیاز»،}
موجب تعدد است
{\large «فضروری أو قریب منه»،}
واقعاً ما کثرت میفهمیم.
{\large «و اما أنّ الکثرة انما تکون به»،}
اما اینکه کثرت به
{\large «ما به الامتیاز»}
است چون ظاهر این است که معلوم ما که واحد است،
{\large «فلأن الکثرة لا تکون الا بتمیّز کل واحد من الآحاد عن غیره»،}
کثرت نخواهد بود مگر به تمایز هر یک از این اجزاء از غیرش،
{\large «أی بالعلم بأنه هو»،}
علم به اینکه او اوست،
{\large «و أنّه لیس غیره»،}
و اینکه غیر او نیست.\\
{\large «فیکون العلم بالآحاد بما هی آحاد علوماً کثیرة بعدد الآحاد»،}
پس میبوده باشد علم به آحاد،
{\large «بما هی آحاد»،}
علوم کثیره به عدد آحاد. از آن طرف:
{\large «لعلم الواحد لا یوجب الا تمیز المدرک المعلوم عن غیره، لا تمیز کل واحد من آحاده عن غیره»،}
علم واحد موجب نخواهد بود، مگر تمیز مدرک معلوم را از غیرش، نه تمیز هر یک از آحاد را، در حاشیه دارد اجزاء را، از غیرش. پس اگر من با اینکه زید یکی است، چند چیز میفهمم بهخاطر
{\large «ما به الامتیاز»}
هاست که گوش گوش است، چشم نیست. چشم چشم است، گوش نیست. غصب دارد و چیزهایی که
{\large «ما به الامتیاز»}
است.\\
{\large «فهذه الکثرة بالتنبة لما به الامتیاز»،}
پس این کثرت در حقیقت برای
{\large «ما به الامتیاز»}
است. در کتاب ما
{\large «عن غیره»}
را نوشته
{\large «عن غیر.»}
و یک نقطه گذاشته است!\\
همان
{\large «عن غیره»}
است نسخه مشکل دارد!\\
{\large «و منه یعلم انّ الحال فی القسمین الآخرین أیضا کذلک»،}
از همین جا دانسته میشود، حال در دو قسم دیگر هم چنین است. ما زیرش نوشتیم:
{\large «بطریق أولی کما لا یخفی»،}
به طریق أولی چنین است. اگر در قسم سوم که معلوم من و مدرَک من به ظاهر یکی است، کثرت پیدا شد بهخاطر تنبّه به
{\large «ما به الامتیاز»،}
در موارد دیگر به طریق أولی چنین است.
{\large «و هو المطلوب»،}
مطلوب ما این بود که بگوییم کثرت با تنبّه به
{\large «ما به الامتیاز»}
پیدا میشود.\\
مطلبی دیگر:
{\large «ثم ان هذه الکثرة، حیث کانت بالذات، افادت لما یقترن بها مما به الاشتراک کثرة بالعرض»،}
این کثرت چون کثرت بالذات بوده، ایجاد میکند برای آنچه که مقرون به این کثرت است که عبارت است از
{\large «ما به الاشتراک»،}
کثرتی را بالعرض. این کلمه
{\large «لما یقترن»،}
در اینجا چکاره است؟\\
ببینید چقدر متن دقیق است.\\
نفرمودند:
{\large «افادت لما یقترن بها مما به الاشتراک کثرة بالعرض»،}
این همان است که ما میگوییم:
{\large «تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلّیة».}
چرا کثرت بالذات در
{\large «ما به الامتیاز»}
ها مایه کثرت در
{\large «ما به الاشتراک»}
است؟\\
{\large «لما یقترن بها»،}
بهخاطر اقتران. این همان است که عرض کردیم:
{\large «سرایة حکم احد المتحدین إلی الآخر».}\\
خدا رحمت کند مرحوم آقا را!\\
میفرمودند که اگر دو نفر در کنار هم بنشینند در یک جلسهای، در یک مجلس باهم جمع بشوند، هیچ هم باهم صحبت نکنند، هیچ ارتباط ظاهری هم باهم برقرار نکنند، نفسشان بر روی هم تأثیر میگذارد. تعبیر شریف ایشان این است که نفس از نفس میدزد!\\
این حاج آقا عزالدین زنجانی برای من نقل کرد گفتند که پدر ما گفتند که در نجف رفتیم درس یک بزرگواری به نام حاج شیخ اسماعیل که مرد اهل دل و اهل معنایی بود. گفتند درس که رفتیم، سه ـ چهار روزی که گذشت، چند روزی که گذشت، دیدیم درس ایشان برای ما چیزی ندارد!\\
یک مدت اندکی رفتیم و دیگر نرفتیم. گفتند که چندی بعد ایشان در نجف من را دید در کوچه، به من گفتند که آقای سید محمود، معلوم است که درس مثل منی برای مثل شمایی چیزی ندارد، اما آیا نباید برای دیدن مثل مایی تا به سمرقند رفت؟\\ اشاره داشتند به آن مسائل معنوی.\\
تقریباً نظیر این مطلب برای خود ما پیش آمد که ما مدتی سر درس یکی از اعظام مشتهر به عرفان که در قم میرفتیم، دیدیم استفاده فقهی برای ما ندارد. اصلاً حال ایشان حال تحلیلهای عمیق فقهی نبود اما جوّ درس جوّ شیرین و حُلوی بود. به هر حال ایشان میگفتند که این حاج شیخ اسماعیل به مرحوم والد ما گفته بودند که فلانی، من گاهی مدتها روی خودم کار میکنم، نوری در خودم احساس میکنم، یک نوری ایجاد میشود. میآیم از خانه بیرون، در نجف، در بازار دارم میروم، برخورد میکنم با کسی، به صرف برخورد و سلام علیک و دو کلمه حرف، وقتی رد میشوم میبینم که نور رفت!\\ این
{\large «افادت لما یقترن بها»،}
افادههای سلبی آن است البته.\\
{\large «و إن کانت له کثرة أخری بالعدد بالذات»،}
گرچه برای این
{\large «ما به الاشتراک»،}
یک کثرت دیگری بالعدد بالذات هست،
{\large «و من هذه الجهة یتکثر الکلی بتکثر افراده»،}
و از همین جهت است که کلی به تکثر افرادش متکثر میشود.\\
{\large «ثم ان هذه العلوم»،}
چون اول مطلب جدید است، باشد (برای جلسه بعد).
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
اساس الاقتباس، ص 375.
\item
سوره کهف، آیه 110.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
منزل استاد
زمان
سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵