علامه طباطبایی برهان شفاء ابنسینا را تخلیص کردهاند و سعی نموده اند همان قالب برهان شفاء را حفظ کنند. ابنسینا چهار مقاله داشتند، علامه نیز چهار مقاله نوشتهاند اما جای بعضی از مطالب را تغییر دادهاند. در مقاله اول چهار فصل داریم که در فصل اول غرض از این مقاله بیان میشود اما با دو بیان: 1_ بیان تفصیلی که میفرمایند در هریک از فصول چه مطالبی مطرح میشود 2_ بیان اجمالی که شیوه بحث به نحوی است که بفهماند وجه تمایز این مقاله به سه مقاله دیگر چیست، چون دو مقاله از مقاله دیگر نیز در مورد تصدیق است.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
بنده فکر کردم بهجای اینکه به استقبال مطالب برویم، هر بحثی را اگر بهجای خودش مفصلتر کنیم، شاید مطلوبتر باشد. ما پرداخته بودیم به عباراتی از اساس در حقیقت در مقدمه کتاب، با اینکه این مباحث در متن کتاب به صورت تفصیلیتر مورد بررسی است. فکر کردم به جایگاه بحث که رسیدیم، بحث را تفصیلیتر تبیین کنیم، شاید بهتر و مفیدتر باشد.\\
{\large «المقالة الأولی من کتاب البرهان و فیها فصول خمسة، الفصل الأول فی الغرض من هذه المقالة. القیاس البرهانی حیث أنّه القیاس الموقع للیقین بالنتیجة فهو مؤلف من مقدمات یقینیة بالضرورة تتبع أخص المقدمتین و المقدمة الیقینیة من حیث أنّها مقدّمة یقینیة و المقدمة الیقینیة من حیث أنها مقدمة یقینیة یعرض لها أحکام التصدیق الیقینی: [1] من حیث أنّ التصدیق الیقینی فی نفسه، ربما لم یحتج فی حصوله الی تصدیق آخر أو یحتاج و ما یعرض لکل واحد من القسمین من الأحکام».}\\
کتاب را به چهار مقاله تقسیم کردند، همانند ابنسینا در برهان شفاء و برعکس ارسطو در برهان. جناب ارسطو کتاب برهان را یا به تعبیر خودش آنالوتیقای دوم را به دو مقاله تقسیم کرده است. ابنسینا دو مقاله ارسطو را چهار مقاله کرده است. مرحوم علامه طباطبایی از نظر تعداد، تعداد چهار مقاله را حفظ کرده است. اما ابنسینا در دو مقاله ارسطو تصرف کرده است، یعنی بخشی از مباحث مقاله أول ابنسینا، مقاله اول ارسطو و بخشی از مقاله دوم ارسطو در برهان شفاء در جایگاهی ذکر شده که ارسطو در آن جایگاه ذکر نکرده است؛ به مصادیق إنشاءالله میرسیم. مرحوم علامه طباطبایی هم همین معاملت را با ابنسینا دارد؛ یعنی در ذکر مطالب تصرف دارد. بعضی از بخشها نه در آن جایگاهی که ابنسینا ذکر کرده، ذکر میکند.\\
به هر حال مقاله چهارم این کتاب درباره حد است، سه مقاله نخست این کتاب درباره برهان است. مرحوم علامه طباطبایی مقاله اول را به پنج فصل تقسیم میکند. عنوان فصل اول این است:
{\large «فی الغرض من هذه المقالة»،}
در این مقاله أولی در صدد تبیین چه هستیم؟\\
غرض از این مقاله را با دو بیان تبیین میکند: بیانی اجمالی و بیانی تفصیلی. در بیان تفصیلی در حقیقت موضوع و فهرست فصل دوم تا فهرست پنجم را بیان میکند که در فصل دو چه میگوییم، در فصل سه چه میخوانیم، در فصل چهار چه میدانیم و در فصل پنج چه چیزی را برررسی میکنیم؟\\
در بیان اجمالی، موضوع مقاله را به گونهای تبیین میکند که با مقاله دوم و مقاله سوم که آن دو مقاله هم در ارتباط با تصدیق است، تفاوتش و میزش و تمایزش روشن باشد.\\
بحث را مرحوم علامه طباطبایی با بیان موضوع سه مقاله نخست آغاز میکنند. موضوع مقاله اول که در آن هستیم چیست، موضوع مقاله دوم چیست، موضوع مقاله سوم چیست؟\\
چون این هر سه مقاله در ارتباط با تصدیق است و این بحث را با یک مقدمه آغاز میکند و آن مقدمه این است، میفرمایند که قیاس برهانی آن چنانکه از تعریف ارسطو دانسته شد، قیاسی است که مفید یقین به نتیجه است. در دروس پیشین داشتیم:
{\large «فمنه ما یوقع الیقین و هو القیاس البرهانی فقد عرّفه المعلم الأول بالقیاس المفید للیقین»،}
میفرمایند که اگر نتیجه قیاس برهانی یقینی است، پس مقدمات در قیاس برهانی حتماً باید یقینی باشد. چرا، به چه دلیل اگر نتیجه یک قیاس یقینی بود، مقدمات آن حتماً باید یقینی باشد؟\\
لااقل به دو دلیل:\\
دلیل نخست این است که مقدمات و نتیجه عین یکدیگر هستند، تفاوت میان مقدمات و نتیجه به اجمال و تفصیل است. طبیعی است اگر مقدمات و نتیجه عین یکدیگر بودند، نمیتواند نتیجه یقینی باشد و مقدمات یقینی نباشد. این دلیل اول است.\\
دلیل دوم، مقدمات، علت و یا کالعلة هستند برای نتیجه. اگر مقدمات علت یا کالعلة هستند برای نتیجه و ما در جای خود ثابت کردیم که علت نمیتواند اضعف از معلول باشد پس اگر نتیجه یقینی است، حتماً باید مقدمات یقینی باشد، آن هم همه مقدمات باید یقینی باشد. یعنی اگر قیاس اقترانی است صغری و کبری، اگر قیاس استثنایی است مقدم و تالی، چرا؟\\
چون نتیجه تابع اخص مقدمتین است.\\
این مقدمه که تمام شد، مرحوم علامه طباطبایی میفرماید که مقدمه یقینی، یعنی یک تصدیق یقینی، یک گزاره یقینی. گزاره یقینی از آن جهت که یقینی است، سه حال برای او در نظر گرفته میشود، سه گونه بحث در مورد او مطرح است. بحث نخست در مقاله أولی، بحث دوم در مقاله ثانیه، بحث سوم در مقاله ثالثه بررسی میشود. پس قیاس اگر مفید نتیجهای یقینی بود، برهان است. در صورتی مفید نتیجه یقینی است که مقدمات یقینی باشد. مقدمه یقینیه یعنی یک تصدیق و گزاره یقینی. تصدیق یقینی سه گونه بحث در موردش مطرح است. این سه گونه بحث، تشکیل دهنده موضوع سه مقاله است؛ مقاله أولی، مقاله ثانیه، مقاله ثالثه.\\
توضیح مطلب این است که گاه ما در یک گزاره یقینی از کیفیت یقین موجود بحث میکنیم، چگونگی یقین موجود. اگر این گونه بحث کنیم، این مباحثی است که در چهار فصل در مقاله أولی بررسی میشود. در مقاله أولی ما تصدیق یقینی را از آن جهت بررسی میکنیم که یقین موجود در او چگونه است، بدیهی است، نظری است، از یقین دیگری تولید شده یا نه، از یقین دیگری تولید نشده است و اگر از یقین دیگری تولید شده است، چگونه به آن یقین ارتباط دارد؟\\
اگر از یقین دیگری تولید نشده، بدیهی است، آیا بدیهیات در یک سطح هستند یا برخی به برخی دیگر باز میگردند و این گونه از موارد. این موضوع مقاله أولی است.\\
گاهی ما تصدیق یقینی را از این جهت مورد بررسی قرار میدهیم که اصولاً چه تصدیقی یقینی است. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی در چه مواضعی با چه شرایطی یقین هست و در چه مواضعی و با چه شرایطی یقین نیست؟\\
به عبارت دیگر: به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، در آغاز مقاله دوم میفرماید:
{\large «و من حیث انّ أی المقدمات یحصل بها یقین و أیها لا یحصل أی من حیث شرایط کون المقدمة یقینیة»،}
این هم موضوع مقاله دوم که مفصل میرسیم و در مقاله دوم، ما هفت فصل داریم؛ یعنی تعداد فصول مقاله دوم بیشتر از تعداد فصول مقاله اول است. مشکلی داریم، این است که در فصل سوم به یک معنا ما هیچ نداریم!\\
آیا این فصل نوشته نشده یا ناقص نوشته شده یا نسخ مشکل دارد؟\\
دو ـ سه احتمال است که آنجا بررسی میکنیم ولی هفت تا فصل داریم که چون فصل اول فهرست است، قهراً مباحث در طی شش فصل گفته شده است.\\
آمدیم سراغ موضوع مقاله سوم؛ گاه ما تصدیق یقینی را از این جهت در نظر میگیریم که میخواهیم ببینیم قیاس برهانی و تصدیق یقینی در چه حالی هست و در چه حالی نیست، به این معنا که یک تصدیق یقینی آیا در همه علوم یقینی است؟\\
در همه مواضع یقینی است یا
{\large «یختلف علم عن علم و موضع عن موضع»،}
اختلاف دارند؟\\
تعبیر مرحوم علامه طباطبایی این است:
{\large «أی ان القیاس البرهانی فی أی الأحوال و المواضع مفید الیقین و فی أیها لا یفید أی أعنی شرایط البرهان من حیث وقوعه فی موضع و موضع و علم و علم»،}
این هم موضوع مقاله سوم که ما در مقاله سوم که آخرین مقاله در ارتباط با تصدیق است و بعد به مقاله چهارم میپردازیم، سه فصل داریم. فصل اول فهرست است که هیچ؛ قهراً باقی میماند دو فصل. اگر فصول نخست را که فهرست هستند کنار بگذاریم، در مقاله أولی چهار فصل، در مقاله ثانیه شش تا، در مقاله ثالثه دو تا، مجموعاً دوازده فصل در ارتباط با برهان سخن داریم. در مقاله آخر که مقاله چهارم است و مربوط به حد است، چهار فصل داریم که چون یک فصل این فهرست است و مجموعاً ما سه فصل خواهیم داشت، قهراً مجموع فصول مفید این کتاب در ارتباط با حد و برهان میشود پانزده فصل. کل مباحث کتاب در پانزده فصل خلاصه شده است.\\
این فصل از نظر طولانی بودن و کوتاه بودن، مختلف است؛ برخی فصول کوتاه هستند، برخی طولانی هستند. از نظر ثقل مطالب هم مختلف هستند؛ بعضی از فصول به غایت ثقیل هستند و بعضی نه، بیشتر قابل فهم و سبکتر هستند.\\
به هر حال، این بیان اجمالی در ارتباط با موضوع مقاله اول بود. موضوع مقاله اول عبارت شد از بررسی کیفیت یقین موجود در یک تصدیق یقینی، اما بیان تفصیلی در ارتباط با موضوع مقاله دوم را مرحوم علامه طباطبایی میفرماید که ما در فصل دوم چه مباحثی داریم، در فصل سوم چه مباحثی و در فصل چهارم چه مباحثی و در فصل پنجم چه مباحثی داریم؟\\
که حالا عرض خواهیم کرد.\\
{\large «المقالة الأولی من کتاب البرهان و فیها فصول خمسة، الفصل الأول فی الغرض من هذه المقالة»،}
فصل نخست در غرض از این مقاله است.
{\large «القیاس البرهانی حیث أنّه القیاس الموقع للیقین بالنتیجة»؛}
قیاس برهانی چون قیاسی است که موقع یقین به نتیجه است،
{\large «فهو مؤلف من مقدمات یقینیة بالضرورة»،}
پس قیاس برهانی گردآمده و تألیف شده از مقدمات یقینی ضرورتاً. وجه این بالضرورة را ذکر کردیم. چرا اگر نتیجه یقینی است، مقدمات حتماً باید یقینی باشد؟\\
دو علت ذکر شد، علت نخست این بود که
{\large «المقدمات هی النتیجه و بالنتیجة هی المقدمات و الفرق بینهما بالاجمال و التفصیل».}
.پس نمیشود احداهما یقینی باشد و الأخری غیر یقینی، این وجه نخست بود. وجه دوم این بود که مقدمات یا علت هستند یا کالعلة و نمیتواند علت اضعف از معلول باشد.\\
{\large «و المقدمة الیقینیة من حیث أنّها مقدّمة یقینیة یعرض لها أحکام التصدیق الیقینی:»،}
مقدمه یقینی از آن جهت که مقدمه یقینی است برای آن احکام تصدیق یقینی عارض میشود از چه جهت: از سه حیثیت؛ حیثیت نخست:
{\large «[1] من حیث أنّ التصدیق الیقینی فی نفسه»،}
از این حیث که
{\large «فی نفسه»،}
خودش
{\large «ربما لم یحتج فی حصوله الی تصدیق آخر أو یحتاج»،}
چه بسا در تحققش نیازی به تصدیقی دیگر ندارد، بدیهیات؛ یا نیاز دارد، نظریات.
{\large «و ما یعرض لکل واحد من القسمین من الأحکام»،}
و آنچه که عارض هر یک از این دو قسم بدیهی و نظری است یا اوّلی و غیر اوّلی است از احکام.\\
ما نوشتیم:
{\large «و بعبارة اخری: من حیث کیفیة الیقین الموجود فیها کما صرح به فی بدء المقالة الثانیة»،}
صفحه 164. این حیثیت نخست که موضوع مقاله أولی است.\\
{\large «[2] و من حیث أنّ التصدیق الیقینی فی أی مواضع و مع أی شرائط یکون و فی أیها لا یکون»،}
و از این حیث که تصدیق یقینی در چه مواضعی و با چه شرایطی تحقق دارد؟\\
{\large «یکون»}
تامه است.\\
{\large «فی أیها لا یکون»،}
و در چه مواضع و در چه شرایطی تحقق ندارد.\\
باز نوشتیم:
{\large «و من حیث انّ أی المقدمات یحصل بها یقین و أیها لا یحصل أی من حیث شرایط کون المقدمة یقینیة»،}
باز
{\large «کما صرّح به فی بدء مقالة الثانیة».}
این هم حیثیت سوم.\\
{\large «[3] و من حیث أنّ التصدیق الیقینی الواحد مع ذلک کله فی أی حال یکون و فی أیها لا یکون»،}
و از این حیث که تصدیق یقینی، یک تصدیق یقینی است، قید واحدش بهخاطر این است که یکی است و ممکن است در دو جا در جایی یقینی به حساب بیاید و در جایی یقینی به حساب نیاید، در چه حالی تحقق دارد و در چه حالی تحقق ندارد؟\\
یعنی ما نوشتیم
{\large «أی ان القیاس البرهانی فی أی الأحوال و المواضع یفید الیقین و فی أیها لا یفید أعنی شرایط البرهان من حیث وقوعه فی موضع موضع و علم علم، کما سیأتی فی بدء المقالة الثالثة»،}
صفحه 185. اگر خواننده این کتاب خودش باشد و خودش، فقط بخواهد به همین عبارات علامه طباطبایی اینجا اکتفا کند، تصدیق یقینی میفرمایید مطلب به دست نمیآید؛ یعنی عبارات خیلی به هم نزدیک است. تصدیق یقینی،
{\large «فی أی مواضع یکون و فی أیها»،}
بعد دو مرتبه در قسمت آخر، تصدیق یقینی،
{\large «فی أی حال یکون و فی أیها لا یکون»،}
مواضع تبدیل به حال شده و حداکثر این تغییر را کرده است و حال اینکه ایشان اتفاقاً سه تا مطلب میخواهد بگوید. با استمداد از آغاز مقاله دوم و آغاز مقاله سوم که در آنجا شفافتر بحث و طرح فرمودند، اینجا مطلب را تبیین میکنند.\\
{\large «فهذه أقسام ثلاثة هی أحکام التصدیق الیقینی»،}
این سه قسم احکام تصدیق یقینی و قیاس برهانی است.\\
{\large «و العرض فی هذا المقالة، و هی المقالة الأولی»،}
غرض در این مقاله که مقاله نخست است،
{\large «بیان القسم الأول منها»،}
بیان قسم اول از این احکام تصدیق یقینی است؛ یعنی بحث پیرامون نیت یقین موجود در تصدیق یقینی است. کیفیت یقین موجود در تصدیق یقینی که آیا این تصدیق بدیهی است یا نظری است؛ بدیهیات چند قسم است؛ از این اقسام آیا همه واقعاً بدیهی است یا یکی بدیهی است باقی به آن یکی برمیگردد؛ اگر برمیگردد چطور برمیگردد؛ فطریات چطور برمیگردد؛ حدسیات چطور برمیگردد؟\\
متواترات چطور برمیگردد و امثال ذلک.\\
{\large «فنبین فیها فی فصل»،}
پس ما بیان میکنیم در این مقاله نخست در فصلی. این فصل، فصل چندم است؟\\
فصل دوم، چون فصل اول همین است که مشغولش هستیم و در حقیقت فهرست است. در حقیقت
{\large «فی فصل»}
یعنی فصل دوم. در فصل دوم مرحوم علامه طباطبایی میفرماید ما چند مطلب را بیان میکنیم، چون فهرست است و به مباحثش مفصل میرسیم، لذا میخوانیم، توضیح بسیار اجمالی عرض میکنیم.\\
مطلب اول:
{\large «[مسألة: 1]: أن الحس هو المبدء الأول لحصول العلم لنا»،}
إنشاءالله در فصل دوم خواهیم گفت آغاز همه ادارکات، احساس است.
{\large «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً 1»،}
مبدأ نخست برای پیدایش دانش برای انسان احساس است.\\
{\large «[مسألة: 2]: و أنّ الکثرة الحاصلة فی العلوم للتنبیه بما به الأمتیاز»،}
پیدایش کثرت در ادراکات بهخاطر تنبه آدمی است به
{\large «ما به الامتیاز»}
ها. انسان با
{\large «ما به الاشتراک»،}
فهم
{\large «ما به الاشتراک»،}
کثرت در دانش و ادراکش پیدا نمیشود. با فهم و آگاهی از
{\large «ما به الامتیاز»}
ها، کثرت در ادراکاتش پیدا میشود که این فهم
{\large «ما به الامتیاز»}
ها خود سه صورت دارد که میرسیم.\\
{\large «[مسألة: 3]: و أنّ الکثرة فی العلوم الکلیة بعرضها»،}
کثرت در علوم کلی به عرض و به تبع کثرت در محسوسات است.
{\large «بعرضها»،}
ضمیرش به کثرت در محسوسات میخورد. به محسوسات در حقیقت میخورد، آن چنانچه که از خود فصل دوم به دست میآید. اگر ما در محسوسات تکثر نداشتیم، در علوم کلی و در علوم اعتباری. به عبارت أخری، در ادراکات وهمی، در ادراکات کلی و در ادرکات اعتباری. به عبارت سوم، در کلیات منسوب به جزئیات که قدرت وهم است. در معقولات أولی و در معقولات ثانیه، هرگز کثرت نداشتیم.\\
{\large «[مسألة: 4]: و أنّ هذه العلوم قد تکون صوراً موجودة فی الخارج محسوسة أو غیر محسوسة و قد تکون معانی غیر الصور»،}
نکته چهارم این است که مدرکات ما دو گونه است: یا از خارج اصطیاد شده که از این تعبیر میکنیم به صور محسوسه. این درخت انگور را من دارم میبینم، این ادراکی است اصطیاد شده از خارج؛ صورتی است در خارج، حالا محسوس فرد روشن اوست یا غیر محسوس. من از عقل اول تصوری دارم، عقل اول صورتی است در خارج موجود است، گرچه محسوس نیست و یا نه، آنچه که من ادراک میکنم در خارج وجود خارجی ندارد، اعتباری است مثل مفاهیم فلسفی: علّیت، معلولیت، حدوث، قوّه، شیئیت. مرحوم علامه میفرماید که نسبت به صور، علم به کنه محال است اما نسبت به معانی، علم به کنه ممکن است. آنچه که از خارج تصور میشود چه محسوس و چه غیر محسوس، معلوم بالکنه برای ما نیست؛ اما آنچه که ساخته و پرداخته خود ذهن است، گرچه در ارتباط با خارج که از آن تعبیر به معانی میکنیم، آن قابل ادراک به کنه هست. توضیح میخواهد، این فهرست است.\\
{\large «و أنّ هذه العلوم قد تکون صوراً موجودة فی الخارج»،}
چه محسوس و چه غیر محسوس،
{\large «و قد تکون معانی غیر الصور»،}
گاهی معانی است که صورت نیست.\\
{\large «[مسألة: 5]: و أنّ الصور یستحیل حصول العلم بها بالکنه بخلاف المعانی».}\\
{\large «[مسألة: 6]: و أنّ التصدیق فی المعانی أصدق منه فی الصور».}\\
طبیعی است، اگر من ممکن نبود علم بالکنه داشته باشم به صور، ولی به معانی علم بالکنه دارم، پس تصدیق در معانی صادقتر است از تصدیق در صور.\\
{\large «و یتبین بهذا کله:»،}
از همه اینها این نکته را استنتاج میکنیم که کثرتی که در معانی به معنای کلیات منسوب به جزئیات، کلیات به معنی معقولات أولی و امور اعتباری به معنی معقولات ثانیه ادراک میشود، همه این کثرتها متفرّع بر کثرت علم به جزئی است. یعنی چون ما در علوم جزئیه خود کثرت داریم و در ادامه این کثرت میرسیم به کثرت در معانی. کثرت در کلیات به معنی معقولات أولی، کثرت در کلیات به معنی معقولات ثانیه.
{\large «و یتبین بهذا کله»،}
روشن میشود اینکه
{\large «[مسألة: 7]: أنّ الکثرة الحاصلة فی المعانی»،}
معانی در اینجا یعنی کلیات منسوب به جزئیات، مثل محبت به مادر که مدرَک وهم ماست.
{\large «و الکلیات»،}
یعنی معقولات أولی،
{\large «و الأمور الأعتباریة»،}
یعنی معقولات ثانیه. کثرت حاصله در این سه دسته
{\large «بعد الکثرة الحاصلة فی العلم الجزئی»،}
بعد از کثرت حاصل در علم جزئی است. این سه دسته را به ترتیب کلیت ذکر کردیم؛ یعنی متوهمات ما، موهومات ما کلی بودنش کمتر است از معقولات أولی. معقولات أولی کلی بودنش کمتر است از معقولات ثانیه. محبت به مادر دایرهاش ضیقتر است از اصل محبت. محبت معنای عامتری است و محبت دایرهاش ضیقتر است از شیئیت، وجود، فعلیت، قوّه، مفاهیم اعتباری دایرهاش وسیعتر است. چه در موهومات چه در کلیات به معنای معقولات أولی و چه در کلیات به معنی معقولات ثانیه، در هر سه دسته کلی، کثرت بعد از کثرت حاصله در علم جزئی است. در ادامه کثرت حاصله در علوم جزئیه، ما به آن میرسیم.\\
نکته دیگر:
{\large «[مسألة: 8]: و أیضاً أنّ الجزئی أقدم معرفة عند الخیال، و الکلی أقدم معرفة عند العقل»،}
جزئی در نزد خیال آدمی روشنتر است و کلی در نزد عقل آدمی. عقل سنخیتش با کلی است، لذا کلیات را عقل بهتر درک میکند، جزئیات را خیال بهتر درک میکند.\\
{\large «ثم نبین فی فصل:»،}
تمام شد. این مباحث فصل دوم بود. آمدیم سراغ مباحث فصل سوم.
{\large «أنّ التصدیق ینقسم الی ضروری و نظری»،}
تصدیق منقسم میشود به بدیهی و کسبی،
{\large «و أنّ النظری ینتهی الی الضروری»،}
تصدیق نظری منتهی میشود به ضروری. یکی از نکاتی که باید عزیزان دقت کنند این است که این تفکیکیهای خراسان یکی از مشکلاتشان این است ما به اینها میگوییم که شما آنچه که یقینیِ عقلی است را قبول دارید؟\\
میگویند که بله.\\
میگوییم پس شما باید هر آنچه را که برهان بر آن اقامه شده را یقین داشته باشید و قبول کنید!\\
میگویند: نه، اگر چیزی از بدیهیات بود را ما قبول داریم، ولی اگر از نظریات بود، در نظریات اختلاف زیاد است. این فیلسوف، آن فیلسوف را نقد کرده است، این مکتب فلسفی آن مکتب فلسفی را نقد کرده است، لذا ما نمیتوانیم ایمان بیاوریم. این نکته باید روی آن تأکید بشود که نظریِ مبتنی بدیهی در حکم بدیهی است، یعنی چه؟\\
یعنی وجوب اعتقاد دارد. یعنی چه؟\\
یعنی قطعآور و یقینآور است، گرچه قیاس ما مرکّب باشد،
{\large «أشدّ الترکیب».}\\
من یادم نمیرود جلد دوم اسفار را که قرائت میکردیم خدمت حضرت آیت الله جوادی آملی، در یک مسئلهای شاید علامتگذاری هم کردم در کتاب خودم، یک ادعایی میخواست ثابت بشود. یازده تا قیاس چیده شد تا ما به نتیجه رسیدیم. قیاس، قیاس مرکّب است. یازده تا قیاس چیدیم تا به نتیجه رسیدیم. تکتک این قیاسها را که انسان بررسی میکرد، دو مطلب برایش مشهود بود:
\begin{enumerate}
\item
نفس قیاس یقینی است.
\item
نفس این قیاس سوم مبتنی بر قیاس دوم است. قیاس چهارم مبتنی بر قیاس سوم است. قیاس پنجم مبتنی بر قیاس چهارم است.
\end{enumerate}
\\
یعنی ابتناء کاملاً روشن بود، قیاس هم قیاس یقینی بود. حالا کسی میتواند بگوید که من این نتیجه را قبول ندارم؟\\
چرا قبول نداری؟\\
میگوید: چون یازده تا مقدمه، یازده تا قیاس چیده شده است. چه فرقی میکند؟\\
هیچ تفاوتی ندارد. یا باید در یقینی بودن این اقیسه یا در ابتناء
{\large «بعضها علی بعض»}
تشکیک کنی یا باید نتیجه را بپذیری. دقیقاً مثل این است که الآن مرحوم آیت الله العظمی بروجردی میفرمودند که من طبقه چهل هستم از زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله). حالا مرحوم آقای بروجردی از خودشان شروع کنند،
{\large «طبقةً فطبقةً»،}
نقل حدیثی کنند از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و ما ببینیم در این طبقات ارسال نیست، قطع به اصطلاح درایه نیست، یعنی چیزی این وسط نیفتاده است، همه هم موثوق و مورد ثقه هستند. بگوییم نه، چون چهل واسطه شده ما قبول نداریم!\\
این صحیح نیست. چهل تا واسطه شده است، مثل اینکه واسطه نشده است، چون همه واسطهها شرایط حجیت را دارند. ثقه هستند و هر یک مبتنی بر دیگری هستند.\\
نقل و عقل در این زمینه مختلف نیست، یکی است. این ظلمی است که تا قیاس مرکّب میشود، طرف گمان میکند که قیاس مرکّب یعنی قیاس غیر یقینی است، با اینکه این گونه نیست. قیاس ممکن است مرکّب باشد و یقینی باشد. عمده این است که به ضروری برگردد و ما بتوانیم این قیاس نظری را برگردانیم به بدیهی.\\
{\large «ثم نبیّن فی فصل: [مسألة: 1]: أنّ التصدیق ینقسم الی ضروری و نظری و أنّ النظری ینتهی الی الضروری».}\\
{\large «و یتبین بهذا کله:»،}
از آنچه گفتیم روشن میشود:
{\large «[مسألة: 2]: أن ما یتوقف علیه التصدیق النظری یجب أن یکون العلم به، علماً بالمطلوب بوجه»،}
به دست میآید که چه؟\\
علم به مقدمات باید بوجهٍ علم به نتیجه باشد. بالای
{\large «ما یتوقف علیه التصدیق النظری»،}
مینویسیم
{\large «مقدمات».}
به دست آمد که
{\large «أن ما یتوقف علیه التصدیق النظری»،}
آنچه که تصدیق نشری بر آن متوقف است، یعنی مقدمات،
{\large «یجب أن یکون العلم به»،}
واجب است اینکه علم به آن
{\large «علماً بالمطلوب»،}
علم به نتیجه باشد،
{\large «بوجه»،}
البته از جهتی، چرا؟\\
چون سه صورت دارد، این را بعداً میرسیم. علم به مقدمات علم به نتیجه نباشد مطلقاً. این ممکن نیست، چون از مقدمات، نتیجه قابل استنتاج نخواهد بود. علم به مقدمات کاملاً علم به نتیجه باشد. اگر این باشد، ترتیب قیاس لازم نیست. قهراً
{\large «المقدمات هی النتیجه بوجه و النتیجة هی المقدمات بوجه آخر»،}
که وجه هم وجه اجمال و تفصیل است؛ لذا فرمود:
{\large «یجب أن یکون العلم به علماً بالمطلوب بوجه»،}
یعنی همان وجه اجمال و تفصیل.\\
{\large «[مسألة: 3]: و أیضاً أنّ التصدیق الضروری یمکن أن یجهل بجهل، بأحد التصورات المتوقف علیها»،}
نکته بسیار مهمی است و آن نکته این است که در فلسفه بهخصوص این خیلی به درد میخورد، ممکن است یک تصدیقی بدیهی است اما برای ما نظری جلوه میکند!\\
سرّش این است که این تصدیق خودش بدیهی است، اما تصور اطرافش نظری است و ما نسبت به تصور برخی از اطراف مشکل داریم.\\
خدا رحمت کند مرحوم شهید مطهری را، نکتهای قابل توجه دارند. ایشان میفرمایند که مسائل علمی چهار دسته هستند:
\begin{enumerate}
\item
برخی از مسائل علمی است که تصور اطراف روشن، تصدیق به نسبت روشن است، این یک دسته است.
\item
دسته دوم تصور اطراف نظری، تصدیق به نسبت هم نظری است.
\item
دسته سوم تصور اطراف روشن، تصدیق به نسبت مشکل است؛ در ریاضیات این گونه است.
\item
دسته چهارم، تصور اطراف سنگین، تصدیق به نسبت آسان است؛ یعنی تصورات اطراف نظری است، تصدیق به نسبت بدیهی است.
\end{enumerate}
\\
ایشان معتقدند اغلب مباحث فلسفی این چنین است. اگر من بفهمم وجود یعنی چه، وجود مورد بحث در اصالت وجود و بفهمم اصالت یعنی چه، این را بتوانم خوب تصور کنم، ناخودآگاه میگویم:
{\large «ان الوجود عندنا اصیل ـ دلیل من خالفنا علیل»،}
اگر من بفهمم که مفهوم وجود یعنی چه، بفهمم اشتراک معنوی در فلسفه یعنی چه، نه در ادبیات، ناخودآگاه بدون اینکه کسی به من تحمیل کند، میگویم وجود مشترک معنوی است. اگر من بفهمم حرکت یعنی چه، جوهر یعنی چه، ناخودآگاه میگویم:
{\large «ان الجوهر متحرکة بتمام ذاته»،}
حرکت جوهریه. در فلسفه مشکل ما مشکل تصور اطراف است.\\
حرفی که اینجا میخواهیم بزنیم، این است که میخواهیم بگوییم هیچ منافاتی ندارد تصدیقی ضروری باشد، اما در عین حال این تصدیق ضروری دست همه نیست، چون تصور اطراف نظری است و ما نسبت به برخی از اطراف جهل داریم. میفرماید:
{\large «و أیضاً أنّ التصدیق الضروری یمکن أن یجهل»،}
تصدیق ضروری ممکن است دانسته نشود،
{\large «بجهل بأحد التصورات المتوقف علیها»،}
بهخاطر جهل به یکی از تصوراتی که این تصدیق متوقف بر آنها است. این هم در فصل دوم مشخص میشود.\\
مطلب دیگری که در فصل دوم معلوم میشود،
{\large «[مسألة: 4]: و أیضاً معنی ما حکی عن المعلم الأول»،}
مقصود و معنای چیزی است که حکایت شده از ارسطو که
{\large «کل تعلیم و تعلّم علمیّ فبعلم قد سبق»،}
هر تعلیم و تعلّم ذهنی در نتیجه علمی است پیشین. بحث دارد که حالا تعلیم یعنی چه؟\\
تعلّم یعنی چه؟\\
اینکه ذهنی گفته نه فکری به چه جهت این قید ذهنی آمده است؟\\
{\large «فبعلم قد سبق»،}
یعنی چه؟\\
توضیح دارد.\\
{\large «[مسألة: 5]: و أیضاً»،}
این هم در فصل سوم مشخص میشود که
{\large «أنّ الاستنتاج الفکری لا یکون إلّا بتحلیل و ترکیب معاً»،}
استنتاج فکری جز با تحلیل و ترکیب باهم قابل استفاده نیست. حتماً ما باید اول تحلیل کنیم، بعد ترکیب کنیم تا به نتیجه برسیم. تحلیل و ترکیب دو اصطلاح است، به توضیحش میرسیم.\\
فصل چهارم
{\large «ثم نبیّن فی فصل:»،}
در فصل چهارم ما عملاً یک دغدغه بیشتر نداریم و آن دغدغه این است که آیا همه بدیهیات که شش قسم دانسته شده از نظر درصد بداهت و ضروری بودن در یک سطحاند یا نه.\\
همانگونه که بدیهیات نسبت به نظریات أبین هستند، در بدیهیات هم برخی نسبت به برخی دیگر اظهر و ابین هستند و آنجا خواهیم گفت که در حقیقت بدیهی یک قسم است. ضروری در حقیقت یک قسم است و آن اوّلیات است. اوّلیات هستند که ضروری و بدیهی واقعی هستند. غیر از اوّلیات هیچ کدام بدیهی بالذات نیستند. اگر بدیهی بالذات نبودند، یعنی بدیهی بالعرض هستند. قانون فلسفی میگوید که
{\large «کل ما بالعرض لابد بان ینتهی الی ما بالذات»،}
هر مابالعرضی باید به مابالذات منتهی بشود.
بنده دستم چرب است، چرا؟\\
چون خورده به عبا و عبای من چرب بود. عبای من چرا چرب است؟\\
خورده به این موکت که این موکت چرب بود. موکت چرا چرب است؟\\
چون روی آن روغن قو ریخته است، لذا چرب شده است. روغن قو چرا چرب است؟\\
چون ذراتش ذرات چربی است. آن چرا چرب است؟\\ بهخاطر اینکه ذاتش چرب است.
{\large «الذاتی لا یعلل»}
است. در اینجا هم اگر ما گفتیم ضروری بالذات فقط اوّلی است، پس غیر از اوّلیات ضروری بالذات نیستند. حالا میخواهیم بگوییم چطور پنج قسم دیگر غیر از اوّلیات برمیگردد به اوّلیات. این را مرحوم علامه طباطبایی با دو بیان تبیین میکنند. یک بیان عام که شامل هر پنج قسم است یک کاسه، یک بیان خاص نسبت به تکتک که حالا حدسیات چطور به اوّلیات برمیگردد؟\\
متواترات چطور به اوّلیات برمیگردد؟\\
تجربیات چطور به اوّلیات برمیگردد؟\\
شاید اگر نگوییم این بحث مهمترین بحثی است که در این کتاب مورد عنایت است، از مهمترین مباحثی است که در این کتاب مورد بحث قرار میگیرد. غربیها در این زمینه یعنی اصولاً در زمینه علوم پایه اشکالاتی دارند، نقدهایی دارند، کانت حرفهایی دارد. اگر رسیدیم و یادمان بود و وقت کردیم ممکن است بپردازیم.\\
{\large «ثم نبیّن فی فصل:»،}
تبین میکنیم در فصلی که این فصل چهارم است،
{\large «[مسألة: 1]: أن الضروریات ستة أقسام»،}
ضروریات شش قسم است،
{\large «کما ذکروا»،}
آن چنانکه گفتند.\\
{\large «[مسألة: 2]: و أنّ غیر الأولیات لیست بضروریة بالذات»،}
اما اولیات ضروری بالذات نیست،
{\large «بل راجعة بالآخرة إلیها»،}
بلکه رجوع میکند در نهایت به اوّلیات. حالا این رجوع به اوّلیاتش
{\large «ببیان عام»،}
با دو بیان است؛ یک، به بیان عام است.\\
دوم به بیان خاص است که الآن میگوید:
{\large «[مسألة: 3]: و أنّ کل واحدٍ من الأقسام الخمسة غیر الأولیات»،}
غیر از اوّلیات
{\large «أعنی «الفطریات» «و المحسوسات» و «المتواترات»، و «التجربیات»، لیس بضروری بالذات»،}
ضروری بالذات نیست.\\
{\large «ببیان خاص بکل واحد واحد»،}
با بیانی مخصوص به هر یک هر یک. در حقیقت اینکه ضروری بالذات نیست، چندان مهم نیست.\\ اینکه چگونه راجع است به اوّلیات، چگونه مبتنی بر اوّلیات است؟\\
بعضی با واسطه و بعضی بیواسطه مبتنی بر اوّلیات است که خواهیم گفت.\\
{\large «و یبین بهذا کلیه:»،}
قهراً به این مباحثی که در این فصل چهارم بیان میکنیم، این نکات روشن میشود که یک:
{\large «[مسألة: 4]: أنّ القیاس الخفی فی الفطریات مؤلف من مقدمات أولیة»؛}
ما در فطریات ـ فطریات چه بود؟ \\
{\large «قضایا قیاساتها معها»،}
این فطریات بود ـ که اسم دیگرش قضایایی است که
{\large «قیاساتها معها»،}
یک قیاس خفی داریم که آن قیاس خفی مؤلف است از اوّلیات.\\
{\large «أنّ القیاس الخفی فی الفطریات مؤلف من مقدمات أولیة»،}
قیاس خفی در فطریات گردآمده از مقدمات اولیه.\\
{\large «[مسألة: 5]: و أیضاً أنّ الحس لا یکفی فی اکتساب النظریات، و لا فی شیء منها»؛}
حس در اکتساب نظریات کافی نیست و در هیچ یک از نظریات. پس ما در محسوسات هم نیاز داریم به اوّلیات.\\
{\large «[مسألة: 6]: و أیضاً أنّه لابد فی مورد الحدس من تجربة أو استقراء أو تواتر»،}
ما در حدسیات نیازمندیم به تجربه یا استقراء یا تواتر که خود تجربه متوقف بر اوّلیات است. تواتر مترتب بر اوّلیات است.\\
{\large «[مسألة: 7]: و أیضاً أنّ الأحکام المادیة، أعنی احکام الصور الموجودة فی الخارج لموضوعاتها بالحدس»،}
بسیار نکته مهمی است. احکام مادی یعنی احکام صور موجود در خارج برای موضوعاتش همراه با نوعی حدس است. هر حکمی را من نسبت به صور خارجیه در هر علمی از علوم ارائه بکنم، حتماً این حکم من مبتنی بر نوعی حدس است و قرار شد حدسیات از بدیهیات بالذات نباشد، مبتنی بر اوّلیات باشد.\\
{\large «[مسألة: 8]: و أیضاً أنّ الحدس کما یکون فی المقدمات الیقینیة، یکون فی غیرها»،}
حدس همچنان که در مقدمات یقینی است، در مقدمات غیر یقینی هم هست، در استقرائیات هم هست.\\
{\large «[مسألة: 9]: و أیضاً أنّ کل نظری ینتهی الی أولیات مترتبة»؛}
هر گزاره نظری منتهی میشود به اوّلیات، به صورت مترتّب و چینش خاص.\\
{\large «ثم نبین فی فصل»،}
بحث را تمام کنیم. سپس بیان میکنیم در فصلی که این فصل آخر است که این فصل پنجم است.
{\large «[مسألة: 1]: أنّ المقدمة الأولیة یجب أنّ تکون معلومة الطرفین، بالکنه».}\\
{\large «[مسألة: 2]: و أنّ القضایا الضروریة المحسوسة لابد أن تستند الی تجربة»،}
میخواهیم بگوییم مقدمهای در حقیقت اوّلی است، چون همه نظریات مبتنی شد بر بدیهیات، بدیهیات خمسه مبتنی شد بر اوّلیات. اوّلی یعنی گزارهای که دو طرف این گزاره موضوع و محمولش مستند الیه و مسندش مبتدا و خبرش معلوم بالکنه باشد. قبلاً عرض کردیم اگر همین الآن خواندیم، گفتیم که ما خیلی جاها علم به کنه نداریم. در مورد محسوسات خارجی و صور موجوده در خارج الآن گفتیم که ما علم به کنه نداریم، ما در معانی علم به کنه داریم. اوّلیات را داریم میبریم به سمت گزارههایی که از مفاهیم اعتباری تشکیل شده است. چون موضوع و محمول باید معلوم بالکنه باشد. آنچه که از خارج اصطیاد میشود برای ما معلوم بالکنه نیست.\\
{\large «[مسألة: 2]: و أنّ القضایا الضروریة المحسوسة»،}
و اینکه قضایای ضروریه محسوس
{\large «لابد أن تستند الی تجربة»،}
باید مستند به تجربه باشد. اگر مستند به تجربه بود، تجربه مستقیماً بدیهی است. تجربه با ابتناء به اوّلیات میشود بدیهی.\\
{\large «[مسألة: 3]: و یتبین بهذا کله»،}
روشن میشود به همه آنچه که گفته شد که
{\large «أنّ المحمول فی الأولی من لوازم ذات الموضوع»،}
نه تنها طرفین گزاره باید معلوم بالکنه باشند، محمول در اوّلیات از لوازم ذات موضوع است.\\
{\large «[مسألة: 4]: و أیضاً أنّ المقدمات التی لا تتصور طرفاها بالکنه لا أولی فیها»،}
مقدمات در اینجا یعنی تصدیقات. مقدماتی که تصور نمیشود دو طرفش بالکنه، اوّلی در آنجا وجود ندارد.
{\large «و لا ترجع إلیه بالتحلیل الاقترانی»،}
و نمیتواند رجوع کند به اوّلیات با تحلیل اقترانی. با قیاس اقترانی نمیتوانیم ارجاع بدهیم این گونه از مقدمات و قضایا را به اوّلیات که این توضیح دارد.\\
همچنین در فصل پنجم میدانیم
{\large «[مسألة: 5]: و أیضاً أنّ الأمور المادیة لا برهان علیها بالحقیقة»،}
مادیات در حقیقت مشمول براهین نیستند.
{\large «و أن قیام البرهان علیها علی أحد وجهین:»،}
قیام برهان بر مادیات به یکی از دو گونه خواهد بود.\\
یک:
{\large «اما علی المعانی المقارنة منها»،}
در نسخه بدل:
{\large «معها»،}
یا در حقیقت بر آن معانیایی که مقارن با این مادیات است ما داریم برهان اقامه میکنیم، نه بر نفس این مادیات.
{\large «أو أن یراد بالحمل»،}
یا نه، برهان اقامه نمیشود برای
{\large «کون المحمول للموضوع»،}
برهان در حقیقت اقامه میشود برای
{\large «کون المحمول عند الموضوع»،}
و بین این دو فرق است.
{\large «أو أن یراد بالحمل»،}
اینکه
{\large «أنّ المحمول موجود عند الموضوع، لا أنّه موجود للموضوع کما یراد فی غیرها»،}
در غیر مادیات ما وقتی برهان اقامه میکنیم، برهان اقامه میکنیم بر
{\large «ثبوت المحمول للموضوع»،}
اما در مادیات اگر برهان اقامه کنیم یا داریم برهان اقامه میکنیم بر
{\large «ثبوت المحمول عند الموضوع»،}
نه
{\large «للموضوع»!}\\
میخواهیم آن اتحاد را بگیریم که حقیقت تصدیق و گزاره است. یا داریم بر یک سری معانی مقارن با اینها برهان اقامه میکنیم، نه بر خود اینها که باز هم اینها احتیاج به توضیح دارد در حد فهرست بیان شد.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
اساس الاقتباس، ص 375.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
منزل استاد
زمان
دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵