در این جلسه چند مطلب بسیار مهم بیان میشود: 1_غرض این رساله چیست؟ 2- اسم کامل رساله چیست؟ 3_ اقسام قیاس و تعریف 4- بر چه اساسی این تقسیم صورت گرفته است؟ 5- شرح و توضیح اینکه علم چیست؟ و ایرادی که علامه طباطبایی به منطقیین می گیرند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
{\large «کلام فی الغرض الموضوع لاجله هذا الکتاب. أقول أوّلاً: إنّ کل تصدیق یلزمه بالقوة القریبة من الفعل أحد تصدیقین أخرین: اما التصدیق بأن نقیضه ممکن، أو أنّ نقیضه ممتنع أما لزوم تصدیق ما فلأن العلم بالنقیضین واحد فالعلم بالنسبة یوجب علماً ما بنقیضها علماً ما بنقیضها».}\\
در آغاز رساله برهان، مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) سخنی دارند پیرامون غرض و هدفی که از این کتاب دنبال میکنند، در کتاب برهان دنبال چه هستیم؟\\
در حقیقت در صدد آن هستند که اولاً بفرمایند گرچه این کتاب،
{\large «کتاب البرهان»}
نامیده شده، اما در حقیقت
{\large «کتاب الحد و البرهان»}
است. اسم کامل این کتاب،
{\large «کتاب الحد و البرهان»}
است. گرچه
{\large «کتاب البرهان»}
مشتهر است و ثانیاً توضیح دهند که مقصود از برهان چیست؟\\
و مقصود از حد چیست؟\\
برای تبیین این دو مطلب باید دو مطلب را توضیح بدهند؛ مطلب اول کیفیت انقسام قیاس به اقسام خمسه یعنی برهان، جدل، خطابه، مغالطه و شعر. مطلب دوم کیفیت تقسیم تعاریف به اقسام اربعه است؛ یعنی حد تام، حد ناقص. رسم تام، رسم ناقص. این دو مطلب مقدمةً باید توضیح داده بشود تا گفته شود که در این کتاب از اقسام صناعات خمس، ما به دنبال صنعت برهان هستیم و نه جدل و مغالطه و نه خطابه و نه شعر که اینها با برهان فرق جوهری دارند.\\
ما به دنبال حد تام هستیم و نه به دنبال حد ناقص یا رسم، چه رسم تام و چه رسم ناقص و این نکته در ضمن مورد تأکید و تبیین قرار بگیرد که چرا در کتاب البرهان ما به دنبال حد تام هم هستیم؟، چه ارتباطی است میان برهان و حد، حد و برهان؟\\
مقصود حد تام است.\\
از اینجا آغاز میکنند و میفرمایند که هر گزارهای، هر تصدیقی، یکی از دو تصدیق را به همراه خود دارد: یا تصدیق به امکان نقیض یا تصدیق به امتناع نقیض. این ادعا در حقیقت دو دعواست، دعوای اول این است که هر تصدیقی، تصدیقی را به همراه خود دارد، تصدیق به نقیض. دعوای دوم این است که تصدیق به نقیض یا تصدیق به امکان نقیض است یا تصدیق به امتناع نقیض. هر دو دعوا را مدلَّل میکنند.\\
اما ادعای اول که هر تصدیقی مستلزم تصدیق به نقیض است؛ میفرماید که بهخاطر اینکه اصولاً علم به نقیضین، واحد است. گویا از استلزام و ملازمه یک پله برتر است. هرگاه من اعتقادی داشتم محمولی را بر موضوع حمل کردم، نقیض آن را خودبخود معتقدم و آگاهم. اگر گفتم: «انسان موجود است»، میدانم انسان معدوم نیست. علم به اصل مستلزم یا به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی علم عین به نقیض است و این دو یکی است؛ گویا دو تا نیست.\\
اما ادعای دوم، چرا علم به اصل یعنی علم به تصدیق مستلزم علم به امکان نقیض یا امتناع نقیض است. میفرمایند که واضح است بعد از اینکه دانستیم هر تصدیقی مستلزم دانستن نقیض است، من که نقیض را تصور میکنم، یا تصدیق به امتناع آن دارم یا نه. تقسیم، تقسیم صناعی و منطقی است. اگر تصدیق به امتناع آن داشته باشم، یک قسم؛ اگر تصدیق به امتناع آن نداشته باشم، یعنی نقیض را ممکن بدانم، این هم یک قسم.\\
برمیگردیم به ادعای ترکیبی نخست؛ ادعای ترکیبی ما این بود که
{\large «کل تصدیق»،}
هر تصدیقی
{\large «یلزمه»،}
لازم دارد آن را و مستلزم است،
{\large «احد تصدیق الآخرین»،}
یکی از دو تصدیق.\\
{\large «إما التصدیق بأن نقیضه ممکن أو أن نقیضه ممتنع»،}
یا تصدیق به امکان نقیض یا تصدیق به امتناع نقیض.\\
پس هرگاه ما تصدیقی داشتیم در کنار این تصدیق به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی
{\large «بالقوة القریبة من الفعل»،}
بالقوه قوۀ قریب به فعل نسبت به یکی از دو تصدیق دیگر علم داریم؛ یا تصدیق داریم امتناع نقیض را که این یقین نامیده میشود، یا تصدیق داریم امکان نقیض را که این غیر یقین نامیده میشود که غیر یقین اقسامی است. این مقدمه بحث بود. با این
{\large «بالقوة القریبة من الفعل»،}
کار داریم همین امروز.\\
{\large «کلام فی الغرض الموضوع لاجله هذا الکتاب»،}
سخنی در هدفی که وضع شده بهخاطر آن این کتاب، یعنی
{\large «کتاب البرهان».}\\
دیروز عرض شد دو علم است که اجزاء آن کتاب نامیده میشود علم فقه و علم منطق. با اینکه سایر علوم اجزایش فصول و ابواب نامیده میشود؛ سرّ مطلب بیان شد.\\
{\large «أقول أوّلاً:»،}
میگویم در گام نخست. در مقابل این
{\large «أقول أولاً»،}
ما
{\large «أقول ثانیاً»}
نداریم، ولی
{\large «ثم أقول»}
داریم. این
{\large «ثم أقول»}
در پایان این بخش آمده است.\\
{\large «ثم أقول»}
که در پایان بخش آمده که
{\large «ثم أقول: فالغرض فی هذا الکتاب معرفة حال التصدیق، الخ»،}
آن
{\large «ثم أقول»،}
مربوط به
{\large «أقول أولاً»،}
اینجاست.\\
{\large «أقول أوّلاً: إنّ کل تصدیق یلزمه بالقوة القریبة من الفعل»،}
هر تصدیقی لازم دارد به قوه قریبه از فعل
{\large «أحد تصدیقین أخرین:»،}
یکی از دو تصدیق دیگر را. این
{\large «أحد تصدیقین أخرین»،}
یعنی
{\large «علی سبیل الانفصال الحقیقی»،}
چون فرض این است که تقسیم، تقسیم منطقی است، تقسیم عقلی است.\\
{\large «یلزمه بالقوة القریبة من الفعل أحد تصدیقین أخرین: اما التصدیق بأن نقیضه ممکن»،}
یا تصدیق به اینکه نقیض این تصدیق ممکن است،
{\large «أو أنّ نقیضه ممتنع»،}
یا تصدیق به اینکه نقیض به این تصدیق ممتنع است که با این دومی در این کتاب کار داریم. ما با برهان که مفید یقین است کار داریم.\\
پس ما دو ادعا کردیم، ادعای اول:
{\large «أما لزوم تصدیق ما»،}
اما اینکه هر تصدیقی لازم دارد تصدیقی را،
{\large «فلأن العلم بالنقیضین واحد»،}
علم به نقیضین یکی است.
{\large «فالعلم بالنسبة یوجب علماً ما بنقیضها»،}
علم به نسبت موجب نوعی علم به نقیضش میباشد. گرچه این علم الآن بالفعل مؤکداً برای ما حاصل نباشد، ولی بالقوه برای ما حاصل است.\\
{\large «و أما إنه أحدهما»،}
اما اینکه این تصدیقٌ مّا یکی از آن دو تاست، یعنی تصدیق به امکان نقیض یا تصدیق به امتناع نقیض،
{\large «فلأنه اما أن یصدق بعد تصوّر النقیض بامتناعه أو لا یصدق»،}
زیرا یا بعد از تصور نقیض تصدیق میشود، امتناعش یا تصدیق نمیشود. امتناعش تصدیق نمیشود یعنی چه؟\\
{\large «أی یحتمل نقیضه»،}
یعنی نقیضش احتمال داده میشود.
{\large «أو یحتملها»،}
اگر نقیض محتمل بود، قهراً اصل هم احتمالی است،احتمال میدهد نسبت را.
{\large «و هو الحکم بالإمکان»،}
اگر من نقیض برای من محتمل بود، قهراً نسبت هم میشود محتمل، این همان حکم به امکان است.\\
دانشپژوه: ضمیر
{\large «ها»}
را به نسبت زدید؟\\
استاد: به کجا بزنیم؟\\
به نسبت زدیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: اصل، چون
{\large «أی یحتمل نقیضه»،}
که مشخص است.
{\large «أی یحتملها»،}
احتمال میدهد نسبت را که همان نسبت در اصل باشد.
{\large «و هو الحکم بالإمکان»،}
این همان حکم به امکان است.
{\large «فإذن المطلوب ثابت»،}
مطلوب ما با این اثبات هر دو ادعا ثابت شد.\\
{\large «و تبین من ذلک أن التصدیق علی قسمین»،}
مشخص شد از آنچه که گذشت که تصدیق بر دو گونه است:
{\large «أحدهما»،}
یکی از این دو،
{\large «العلم بأن کذا و کذا و أنّه لا یمکن أن لا یکون کذا»،}
علم به اصل و علم به امتناع نقیض. علم به اینکه
{\large «کذا و کذا»}
و علم به اینکه نمیتواند موضوع دارای این محمول نباشد.
{\large «و یسمونه الیقین»،}
اسم این را یقین میگذارند.\\
یقین بسیط است و مرکب نیست. اما
{\large «عند التحلیل»،}
از دو یا چهار عنصر تشکیل شده است.
{\large «ثبوت المحمول للموضوع کون هذا الثبوت ضروریا. امتناع سلب المحمول عن الموضوع، کون هذا الامتناع ضروریا»،}
این چهار عنصر در درون یقین نهادینه است. گرچه یقین به عنوان یک حالت نفسانی، بسیط به حساب آمده نه مرکب؛ اما
{\large «عند التحلیل»،}
این عناصر تحلیلی در یقین ملحوظ میشود.\\
{\large «و الثانی: العلم بأنّ کذا کذا مع العلم بالفعل أو بالقوة القریبة منه بأنّ لنقیضه امکاناً»،}
تصدیق دوم نوع دوم از تصدیق این است که علم به اینکه موضوع دارای محمول است، محمول بر موضوع بار است اما با علم بالفعل یا به قوه قریب از فعل به اینکه نقیضیش را امکانی است، نقیض دارای امکان است، نقیض ممتنع نیست.\\
{\large «و یتبین به أیضاً أنّ العلم الذی حدّه الظاهریون من المنطقیین»،}
مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) اینجا نقدی دارند بر مناطقه. البته نه بر محققین از منطقیین؛ بلکه به تعبیر ایشان بر ظاهریین از منطقیین. ظاهریین از منطقیین آمدند و چنین گفتند که علم عبارت است از اعتقاد مانع از نقیض، این تعریف علم است. \\
{\large «العلم هو الاعتقاد المانع من النقیض»،}
اعتقادی که همراه باشد با اعتقاد به امتناع نقیض، این علم است. آنگاه آمدند علم را با این تعریف، تقسیم کردند به چهار قسم: جزم، تقلید، جهل مرکب و یقین.\\
به دیگر سخن گفتند که ما معتقَدات ما یا علم است یا ظن است که در مقابل ظن، وهم است. علم چهار گونه دارد: یا جزم است یا تقلید است یا جهل مرکب است یا یقین، ظن هم گونههایی است. مرحوم علامه طباطبایی میخواهند بفرمایند که این بیان ناتمام است، چرا؟\\
چون اعتقاد مانع از نقیض در حقیقت، یقین است. جزم و جهل مرکب و تقلید داخل در اعتقاد مانع از نقیض نیست، بلکه داخل در ظن است.\\
توضیح مطلب این است که توده مردم متأسفانه ظن و گمان را در مورد اعتقادی به کار میبرند که نه تنها نقیضش ممکن است بلکه امکان نقیضش واضح است، امکان نقیض روشن است؛ با اینکه حقیقت ظن این نیست. ظن اعتقادی است که مانع از نقیض نیست. حالا گرچه نسبت به نقیض و امکان نقیض تصوری نباشد.\\
به عبارت اخری: جوهره ظن با این گره خورده که نقیض ممکن است. اما اگر ذهن به این امکان ملتفت نبود، ذهن عامیانه، ذهن ظاهریین از منطقیین این چنین تصدیق و اعتقادی را از مصادیق علم دانستند، با اینکه در حقیقت از مصادیق ظن است، از مصادیق علم نیست.\\
پس مرحوم علامه طباطبایی میفرماید چه بسا ما تصدیقی داریم اما نسبت به نقیض آن ملتفت نیستیم و از بس این تصدیق روشن است، تصدیق را علم میدانیم، با اینکه علم نیست. یک تعبیری مرحوم صدر المتألهین دارد که پسینیان بعد از صدرا هم از صدرا گرفتند. صدرا میفرماید که توده مردم ظنون متراکمه را یقین میشمارند، با اینکه یقین نیست. در رسائل مرحوم شیخ انصاری ببینید، یک جا مرحوم شیخ دارد که ظنّ متآخم به علم را میفرماید:
{\large «بل هو علم»،}
این علم است و اگر ما در علوم اعتباری مثل فقه، علم میگوییم، مراد یقین منطقی با همین تصویری که الآن داریم بحث میکنیم نیست. خیلی چیزها را مردم علم و یقین میشمارند که علم و یقین نیست. حالا توده مردم که گاهی شایعه را یقین میدانند.\\
به هر حال، مرحوم علامه طباطبایی میخواهند بفرمایند که چه بسا ما نسبت به نقیض بهخاطر ظهور و وضوح تصدیق اصل غافلیم یا اصلاً تصوری نداریم و حال اینکه اگر تصور کنیم نقیض را، اگر التفات به نقیض پیدا کنیم و کمی دقت کنیم، میبینیم که نقیض ممکن است. تا نقیض ممکن شد، دیگر اعتقاد علم نیست، اعتقاد ظن است.\\
پس آنچه که یقین است، علم است و آنچه که علم است یقین است؛ اما تقلید و جهل و مرکب و جزم با آن تعاریفی که در منطق از اینها ارائه کردند، اینها داخل در ظن است و داخل در یقین و علم نیست.\\
{\large «و یتبین به أیضاً»،}
از اینجا روشن میشود که
{\large «أنّ العلم الذی حدّه الظاهریون من المنطقیین»،}
علمی که اهل ظاهر از مناطقه آن را تحدید و تبیین کردند،
{\large «بالإعتقاد المانع من النقیض»،}
به اعتقادی که مانع از نقیض است. اینکه فرمود:
{\large «حده الظاهریون من المنطقیین»،}
چون حالا این جماعت علی القاعده علم را کیف نفسانی میدانند. اگر علم کیف باشد قهراً دارای ماهیت است و
{\large «التعریف للماهیة و بالماهیة»،}
قابل تحدید و تعریف هست حتی حد تام. ولی اگر به تبع صدر المتألهین علم را خارج از مقوله دانستیم و کیف ندانستیم، دیگر دارای تحدید و تعریف این چنین نخواهد بود.\\
به هر حال
{\large «و قسموه إلی «جزم» و «تقلید» و «جهل مرکب» و «یقین»»،}
تقسیم کردند علم را به این معنا به جزم و تقلید و جهل مرکب و یقین.
{\large «و حکموا أن الظن غیر الجمیع»،}
حکم کردند به اینکه ظن غیر از همه است.
{\large «فاسد»،}
این فاسد است، این مطلب فاسد است.
{\large «بل العلم منحصر فی الیقین»،}
بلکه علم انحصار در یقین دارد،
{\large «و غیره من اقسام الظن»،}
این
{\large «من اقسام الظن»،}
خبر
{\large «غیره»}
است، بعداً دنبال خبر نگردید. غیر یقین همه از اقسام ظن است، چرا؟\\
{\large «إذ شیء منها لا یمنع النقیض»،}
چون هیچ یک از جهل و تقلید و جهل مرکب مانع نقیض نیست. بله، این نکته قابل تذکار است،
{\large «غیر أن النقیض ربما یخفی أو لا یلتفت إلیه لظهور التصدیق»،}
جز اینکه نقیض چه بسا مخفی میشود یا مورد التفات قرار نمیگیرد، بهخاطر ظهور تصدیق،
{\large «فیظن أنّه علم مانع من النقیض و لیس به بالحقیقة»،}
گمان میشود که این تصدیق یک علمی است مانع از نقیض، با اینکه حقیقتاً علم نیست، بلکه ظن است.\\
{\large «و ربما یظهر أو یلتفت إلیه بجهة من الجهات، فیظهر لنقیضه إمکان»،}
شاهدش هم این است که گاهی همین تصدیق نقیضش ظاهر میشود یا به جهتی از جهات مورد التفات قرار میگیرد. مثلاً کسی تشکیک میکند در تصدیق اصل، با اینکه در اذهان خیلی ظاهر بود و خیلی روشن بود، کسی تشکیک میکند،
{\large «فیظهر لنقیضه إمکان»،}
اینجا امکان نقیض ظاهر میشود. یکی از مشکلاتی در علوم پیدا میشود و حتی در فلسفه این مشکل را داریم این است که کثیری از مسائل، ارسال مسلم میشود. به عنوان اصل موضوعی پذیرفته میشود و حال اینکه وقتی انسان به سراغش میرود، میبیند که نه، بیجهت ارسال مسلّم شده است!\\
در اعتقادات ما همینطور است. ما در اساتید خودمان یک نفر را دیدیم که ادعایش این بود، میگفتند که من یک بار کافر شدم و دو مرتبه مسلمان شدم!\\
با این تعبیر، میگفتند کفر عملی نه. نماز میخواندم، روزه میگرفتم، ولی تمام اعتقاداتم را کنار گذاشتم. دو مرتبه از اثبات وجود صانع شروع کردم، آمدم تا رسیدم به این عقایدی که الآن دارم. اگر انسان در عقایدش چنین پالایشی بکند و بخواهد با دلیل سراغ مطلب بیاید، میبیند که خیلی از چیزها را ارسال مسلم گرفته است، خیلی از امور را که دلیلی پای آن نیست.\\
دانشپژوه: چه کسی بود؟\\
استاد: آقای حسنزاده آملی.
{\large «فیقال إنّه الظن»،}
لذا گاه که انسان برخورد میکند، مثلاً بعضی میآیند دستکاری میکنند بعضی از عقاید انسان را، انسان یک مرتبه شوک به او وارد میشود، مثلاً فرض کنید الآن که ما اینجا نشستیم جز بنده، همه شما عبای سیاه به دوش دارید، من عرض کنم خدمت شما که لباس سیاه مکروه است و از لباس، رداء استثنا شده و عبا رداء اطلاق نمیشود. انسان اصلاً غافل است که من خیلی هم لباس سیاه به من میآید اما تا حالا نمیدانستم. خدا رحمت کند سیدنا الاستاذ مرحوم آقا را، از ایشان سؤال شد که آقا، عبا رداء است؟\\
فرمودند که نه.\\
سؤال شد که پس مشمول ادله کراهت لُبس سیاه است؟\\
فرمودند که بله. و هکذا
{\large «کم له من نظیر».}\\
من وارد حرم امام رضا (علیه السلام) میشوم، میبینم که در و دیوار آینه و به اصطلاح روایات زخرفه است و خیلی جاهایش هم مسجد اعلام شده است!\\
{\large «زخرفة المساجد 1»،}
که به شدت هم مکروه است، اینجا را هم شامل میشود یا شامل نمیشود؟\\
یعنی اینها که مسائل جزئی است، گاهی در مسائل کلی است؛ لذا یکی از بزرگان تعبیری دارد که تعبیر زیبایی است. حضرت آیت الله بهجت میگویند که انسان مؤمن و به خصوص سالک باید از معاصی اعتقادی و عملی هر دو مبرا باشد. معصیت اعتقادی، وقتی ذهن طرف را میشکافی، میبینی که به جبر معتقد است!\\
خدا حفظ کند پدر ما را، ایشان گاهی که یک کارهای خیلی خارق العاده درست میشود، به ما میگوید که گرچه امر بین الامرین حق است، ولی انتهای این مثل اینکه بوی جبر میدهد.\\
به هر حال به اعتقادیات که میرسیم، میبینیم به خیلی چیزها معتقدیم و هیچ هم فکر نکردیم که حالا این چه مقدارش دلیل پایش هست، چه مقدارش دلیل پایش نیست، چه مقدارش درست است و چه مقدارش درست نیست؟\\
همینطور هم اعتقاد داریم، بهخاطر اینکه از پدر و مادرها گرفتیم.\\
{\large «فیقال أنّه الظن، مع أنّ عامة الناس»،}
با اینکه توده مردم
{\large «لا یطلقون الظن علی کل تصدیق یلتفت الی إمکان نقیضه»،}
ظن را اطلاق نمیکنند بر هر تصدیقی که توجه شود به امکان نقیضش.
{\large «بل»،}
بلکه اطلاق میکنند ـ عبارت یک مقدار غیر فصیح است ـ
{\large «بل من جملته»،}
بلکه اطلاق میکنند ظن را از همه آنچه که، از همه تصدیقات بر آنچه که برای امکان نقیضش،
{\large «علی ما لإمکان نقیضه ظهور معتد به»،}
از همه تصدیقات بر تصدیقی ظن را اطلاق میکنند که نقیضش امکانش ظهور معتدّ به داشته باشد. در توده مردم جایی میگویند ظن و گمان که نه تنها به نقیض ملتفت هستند و نه تنها نقیض را ممکن میدانند، بلکه امکان نقیض خیلی روشن باشد و خیلی واضح باشد.
{\large «هذا»،}
یعنی
{\large «خذ هذا»،}
که اشکالی بود بر مناطقه.
{\large «ثم أنّ الذی یطابقه التصدیق فی نفس الأمر، و إن کان ممتنع الانقلاب عما هو علیه، لکن التصدیق به»،}
از اینجا میخواهند براساس اعتقاد و تصدیق به واقع، صناعات خمس را دستهبندی کنند.\\
میفرمایند: خارج
{\large «لا ینقلب عما هو علیه»،}
قانون کلی ما داریم که
{\large «الشیء لا ینقلب عما هو علیه»،}
هر چیزی، در ظرف تحققش همان است که هست. از این تعبیر میکنیم در حکمت به ضرورت بشرط محمول. هر چیزی در ظرف تحققش، در ظرف وجودش
{\large «لا ینقلب عما هو علیه».}
هر چیزی خودش، خودش است. هر موجودی در ظرف وجود و تحقق، خودش، خودش است و از آنچه که هست انقلاب و تغییر و اختلاف پیدا نمیکند.\\
اما تصدیق ما نسبت به نفس الامر این چنین نیست. گاهی ما تصدیقمان نسبت به واقع یقین است. گاهی ما تصدیقمان نسبت به واقع شبه یقین است و گاهی نه یقین است و نه شبه یقین. ظن ظاهر است و گاه اصلاً تصدیق نیست، تخیّل است و تخییل است.\\
توضیح مطلب: اگر من علم به نسبت داشته باشم، همراه با علم امتناع نقیض، من متیقِّن هستم و یقین دارم. اگر من علم به نسبت داشته باشم اما علم به امتناع نقیض ندارم، این علم دوم وجود ندارد، نه بالفعل و نه بالقوه. این را میگویند شبه یقین. همین را دو قسم میکنند و میفرمایند در این صورت که علم دوم نیست، یا اصلاً توجه به علم دوم نیست، اصطلاحاً به این شبه یقین میگویند که در جدل و مغالطه کاربرد دارد. یا التفات به علم دوم هست، اما تصدیق به امتناع نقیض نیست، بلکه تصدیق به امکان نقیض است. اصطلاحاً به این ظن ظاهر میگویند که در خطابه کاربرد دارد و یا اصلاً تصدیق نیست که این قیاس شعری است و تخیّل را ایجاد میکند.\\
پس گرچه واقع
{\large «لا ینقلب عما هو علیه»،}
اما تصدیق من نسبت به واقع از این اقسام بیرون نیست که یا من علم به ضرورت نسبت دارم با علم امتناع نقیض یا علم به نسبت دارم اما التفات به علم دوم ندارم، یا علم به نسبت دارم، التفات به نقیض دارم و نقیض را ممکن میدانم، این سه قسم یا اصلاً سخنی که ارائه میشود گرچه به صورت قیاس است اما در من تصدیقی ایجاد نمیکند. حداکثر تخیّلی ایجاد میکند که این قیاس شعری است.\\
این تقسیمبندی مبنای تقسیم قیاس است از حیث ماده به برهان، جدل، مغالطه، خطابه و شعر. دو ـ سه نکته است که در ضمن عبارت عرض خواهیم کرد.\\
{\large «ثم أنّ الذی یطابقه التصدیق فی نفس الأمر»،}
آنچه را که تصدیق مطابق آن است در نفس الامر،
{\large «و إن کان ممتنع الانقلاب عما هو علیه»،}
گرچه ممتنع است انقلابش از آنچه که بر او واقع شده است،
{\large «لکن التصدیق به»،}
لکن تصدیق به آن
{\large «ربما کان تصدیقاً یقینیاً بالعلم بضرورة النسبة مع العلم بامتناع نقیضها»،}
گاه تصدیق یقینی است به علم، به ضرورت نسبت در اصل، با علم به امتناع نقیضش که این یقین است و در برهان کاربرد دارد.\\
{\large «و ربما کان تصدیقاً شبیهاً بالیقین»،}
تصدیق شبیه به یقین چه تصدیقی است؟\\
{\large «و هو التصدیق الذی لیس مع العلم الثانی»،}
تصدیقی است که با آن علم دوم نیست؛ یعنی علم به امتناع نقیض نیست. حالا یا اصلاً التفات به این نقیض و امتناع آن ندارم بالکل، یا نه، نقیض را ملتفت هستم ولی به امکان آن معتقدم.
{\large «لا بالفعل و لا بالقوة القریبة منه».}\\
{\large «و هذا القسم»،}
که علم به امتناع نقیض در آن نیست،
{\large «اما مع عدم الالتفات الی العلم الثانی»،}
یا با عدم التفات به علم دوم است اصلاً،
{\large «و إن کان فی نفسه جایز الزوال»،}
گرچه در متن واقع اگر نقیض را ملتفت شود، میداند که نقیض ممکن است و جایز الزوال است اما اصلاً نسبت به نقیض التفاتی ندارد.
{\large «و أما مع الالتفات و التصدیق بامکان النقیض بالفعل»،}
و یا با التفات به نقیض و تصدیق به امکان نقیض است بالفعل.
{\large «فلذلک بعینه»،}
به این خاطر است که
{\large «انقسم القیاس الموقع للتصدیق بهذه القسمة»،}
قیاسی که موقع تصدیق است به این قسمت مشهور صناعات منقسم شده است، چطور؟\\
{\large «فمنه ما یوقع الیقین»،}
بعضی و بخشی از قیاس، قیاسی است که موقع یقین است، یقین ایجاد میکند،
{\large «و هو القیاس البرهانی»،}
این همان قیاس برهانی است که
{\large «فقد عرفه المعلم الأول»،}
ارسطو آن را چنین معرفی کرده است:
{\large «بالقیاس المفید للیقین»؛}
قیاسی که مفید یقین است.\\
{\large «و منه ما یوقع ظناً شبیهاً بالیقین»،}
بخشی از قیاس، قیاسی است که موقع ظنی است که شبیه به یقین است. ظنی شبیه به یقین ایجاد میکند.
{\large «و لیس به»،}
یقین نیست، شبیه به یقین است.
{\large «و هو قسمان:»،}
این دو قسم است که عبارت است از
{\large «القیاس الجدلی و القیاس المغالطی»،}
قیاس جدلی و قیاس مغالطی که در حقیقت مغالطه برهاننما است و برهان نیست.\\
{\large «و منه ما یوقع الظن الظاهر»،}
بخشی از قیاس آن است که ایجاد میکند ظن ظاهری را،
{\large «و هو القیاس الخطابی»،}
که قیاس خطابی باشد.
{\large «و أما القیاس الشعری فلا یوقع تصدیقاً»،}
اما قیاس شعری موجد تصدیق نیست.
{\large «بل تخیّلاً لمحاکاة الامور جمیلة أو قبیحة»،}
بلکه تخیّلی از بابت حکایات امور واقعی است که حالا این تخیّل برای محاکات جمیل باشد یا قبیح باشد. چیزی را در خاطر بنده زیبا نشان بدهد یا زشت نشان بدهد.\\
دو ـ سه نکته را باید اینجا عرض بکنیم؛ نکته اول این است که مغالطه در منطق ارسطویی دائماً یک قیاس است. جزء صناعات خمس است، قیاس است، شرایط قیاس را دارد و به عنوان قیاس شناخته میشود. اما در امروز تفکر بشری در جهان غرب، مغالطه اعم از قیاس است. هر چیزی که مایه غلط باشد، غربیها امروز آن را مغالطه مینامند. مثل اینکه شما امروز مشغول سخنرانی هستید، گاهی کلمهای را تکرار میکنید. تکرار کلمه دالّ بر اهمیت است. اگر شما تکرار کنید کلمهای را که
{\large «لیس بمهم»،}
میگویند این نوعی مغالطه است. رفع صوت؛ مشغول سخنرانی هستید، دیدید که سخنرانان مطلب که حساس میشود صدایشان را بلند میکنند، حالا اگر شما مطلبی را که حساس نیست، صدایت را بلند کردی که به مخاطب ارائه کنی که اینجا مطلب حساس است، میگویند این مغالطه است.\\
ما کودک که بودیم یکی از بازیهای ما این بود که دست میکشیدیم به پیشانیمان، به طرف مقابل میگفتیم روی چانهات یک مو است!\\
به پیشانی دست میکشیدیم، به او میگفتیم روی چانهات مو است!\\
طرف هم به پیشانیاش دست میزد!\\
غربیها میگویند که این مغالطه است. اصلاً در فرهنگ منطق ارسطویی ما، اینها مغالطه نیست. غلط و مغالطه در اصطلاح امروز تفکر بشری که از غرب مایه میگیرید، بسیار متنوع است و مجموع این مغالطات را در حدی جناب آقای اصغر خندان در آن کتابش جمع کرده که قابل مطالعه است. در منطق ارسطو، مغالطه یک قیاس است، البته قیاسی که برهاننما است ولی برهان نیست. این یک نکته بود.\\
نکته دوم این است که فرمودند:
{\large «و منه ما یوقع ظناً شبیهاً بالیقین»،}
بخشی از قیاس آن است که ظنی شبیه به یقین ایجاد میکند، باید دید مراد از این شباهت به یقین یعنی چه؟، وجه شبه چیست؟\\
ظنّی شبیه به یقین است. ظاهراً مراد از شباهت به یقین از نظر قدرت و قوّت است، از گذشته عبارت هم همین به دست میآمد که فرمودند در حقیقت
{\large «و هذا القسم إما مع عدم الالتفات الی العلم الثانی»،}
اصلاً توجهی به نقیض ندارد که حالا بخواهد در مورد امکان آن فکری بکند. اگر وجه شبه، قوّت باشد که ظاهرش هم همین است، آن وقت اینجا ممکن است اشکالی به ذهن برسد و آن اشکال این است که در عبارت اینجا خطابه از نظر ایقاع ظن اضعف از مغالطه به حساب آمده است، با اینکه دائماً و همیشه این گونه نیست. بسیاری از مغالطات است که وجه المغالطه واضح است و بهخاطر وضوحش انسان ظنّی که برایش حاصل میشود شبیه به یقین نیست، بلکه اضعف از ظن حاصل از خطاب است.\\
مثلاً اگر من گفتم: «در باز است، باز نوعی پرنده است، پس در نوعی پرنده است»!\\
ظنّی که از این قیاس حاصل میشود از ظنّی که حالا از یک قیاس خطابی حاصل میشود، اینگونه نیست که ضعیفتر باشد. لذا اگر مراد از شباهت به یقین شباهت در قوّت باشد، نمیتوان همیشه قیاس خطابی را اضعف از قیاس مغلطی در نظر گرفت و در نظر دانست. این هم یک مطلب که قابل توجه بود.\\
ما امروز تأخیر داشتیم به نظرم میخواستیم بحث را تمام کنیم، ولی ماند اول بحث
{\large «ثم أنّ حقیقة الشیء»،}
از اینجا در حقیقت بحث حد را میخواهند آغاز کنند و بعد بفرمایند که این کتاب،
{\large «کتاب الحد و البرهان»}
است.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 236.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
منزل استاد
زمان
دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵