کتاب البرهان، دوره دوم، مقاله اولی، جلسه 1

جلسه ۱ از ۲۴
دوره دوم تدریس رساله البرهان علامه طباطبایی، در جلسه اول به مدخل پرداخته شده که اموری چند مورد بررسی قرار گرفته اند؛ ۱_ شرح خطبه اول کلام مرحوم علامه طباطبایی ۲_ بررسی نسب ایشان ۳_ بحثی در باب کشفی بودن یا اختراعی بودن علم منطق ۴_ معرفی کاشف علم منطق و مرتب کننده ابواب آن ۵_ علت نام گذاری هربخش منطق به کتاب و نه فصل یا بخش
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ {\large «بسم الله الرحمن الرحیم قال العبد محمد حسین بن محمد الحسنی الحسینی عفی الله عنه حامدا مصلّیاً: \\هذا کتاب البرهان، و هو الفنّ الرابع من فنون المنطق علی ما رتّبه المعلم الأوّل ارسطو طالیس الفیلسوف؛ \\و الفنّ الخامس بزیادة فرفوریوس الصوری، شارح کلامه، فن «ایساغوجی» و هو یشتمل علی اربع مقالات. و قد جرینا علی تلخیص المحکی من کلامه الموضوع فی هذا الفن فی غالب المواضع، غیر ما یسّر الله سبحانه من افاضته علینا ناسبین ذلک الی انفسنا؛ و الله المستعان فی کل ذلک».}\\ اگر خدای متعال توفیق داد قصد بر این است که در این کلاس، برهان منطق براساس رساله برهان مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. مقدمه‌ای که مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) برای کتاب برهان نوشتند، مشتمل بر نکاتی است که به این نکات اشاره می‌کنیم. سخن را با {\large «بسم الله»} شروع کردند، اقتدائاً به کتاب الله و عملاً به سنت رسول الله و عملاً به {\large «قوله صلّی الله علیه و آله و سلّم: كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَا يُذْكَرُ بِبِسْمِ اللَّهِ فِيهِ فَهُوَ أَبْتَر 1»،} چون نگارش این کتاب و این رساله امری دارای اهمیت بوده و لذا با {\large «بسم الله»} شروع شده است.\\ در سطر نخست فرمودند: {\large «قال العبد محمد حسین بن محمد الحسنی الحسینی»،} می‌گوید بنده خدا. در آغاز اثبات عبودیت و بندگی خود می‌کنند، اشاره به اینکه آنچه در این کتاب از علوم، از دانش‌ها، از تفطنات و دقت‌ها ارائه شود چون مستند به عبد است و {\large «العبد و ما فیه به کان لمولاه»،} بنده با هر چه که دارد مِلک طِلق مولای خود است؛ پس همه آن‌ها مستند به الله است. {\large «قال العبد محمد حسین»،} مستحضرید که شاید تقریباً از ویژگی‌های اسماء فارسی زبان، اسم‌های ترکیبی است. در عرب‌ها قبلاً که به هیچ وجه مأنوس نبوده، بعد هم به تبعیت از فارس‌زبان‌ها مأنوس شده است. محمدحسین در عرب یعنی انسانی که نامش محمد است و اسم پدرش حسین است، اما در زبان فارسی محمدحسین اسم ترکیبی یک انسان است. از این گونه اسماء ترکیبی در اسم‌گذاری‌های خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) هم خبری نیست؛ یعنی نداریم امامی نام فرزند خود را محمدعلی، محمدصادق و امثال ذلک گذارده باشد.\\ بله، اسم ترکیبی داریم اما نه متشکل از دو اسم؛ مثلاً عبدالله، عبدالرحمن و امثال ذلک. چه اینکه از ویژگی‌های ما فارس‌زبانان و موالیان اهل‌بیت (علیهم السلام) این است که ما برخی از کنیه‌ها را به‌خاطر محبتی که به صاحب کنیه داریم، اسم قرار می‌دهیم؛ مثلاً ابوالحسن. عرب ابوالحسن را نام نمی‌داند و در سیره نامگذاری اهل‌بیت (علیهم السلام) هم چون عرب هستند، همچنین است، یعنی نام قرار نمی‌گیرد. اما ما در زبان فارسی، فراوان داریم که کنیه در عرب را اسم قرار می‌دهیم و نام قرار می‌دهیم.\\ به هر حال آن عملکرد اول ما مشکل‌ساز شده است. سرّ این مشکل‌سازی این است که وقتی کسی نام خود را می‌نویسد، دیگران گمان می‌برند که او نام خود و نام پدر را نوشته است. مثلاً اگر این عبارت را به یک عرب بدهیم: {\large «قال العبد محمد حسین الطباطبایی»،} مثلاً، گمان می‌برد که محمد نام است و حسین نام پدر. شاید به همین خاطر بود که بعضی از اعاظم {\large «و هو سیدنا الأستاذ»،} مرحوم علامه تهرانی (اعلی الله مقامه) در اواخر عمر خود بر سر اسم حسین الف و لام ذکر می‌کردند، {\large «خلافاً للأدب القدیم و الحدیث»،} هر دو. در برخی از نوشته‌جاتشان نوشتند: {\large «السید محمد الحسین الطهرانی»،} شاید به این خاطر بود که می‌خواستند از این مشکل پیش آمده به گونه‌ای جلوگیری کنند.\\ {\large «قال العبد محمد حسین بن محمد الحسنی الحسینی»،} برای اینکه این تعبیر {\large «الحسنی الحسینی»،} روشن بشود یک نگاهی باید به سلسله نسب مرحوم علامه طباطبایی داشته باشیم. سلسله نسب مرحومه علامه طباطبایی می‌رسد به سبط اکبر امام حسن مجتبی (سلام الله علیه) از طریق فرزندشان حسن مثنّی و چون حسن مثنّی ازدواج کرده با دختر امام حسین (علیه السلام)، فاطمه بنت الحسین که بسیار هم دختر کامله و زیبارویی بوده است، قهراً فرزندان حسن مثنّی از فاطمه بنت الحسین، از جهت پدر حسنی هستند و از جهت مادر حسینی هستند.\\ تیمّناً و تبرّکاً نسب مرحوم علامه طباطبایی را قرائت می‌کنیم: {\large «السید محمد حسین ابن السید محمد ابن السید محمد حسین»،} پس ایشان نام پدر خود را بر فرزندش نهاد. \\ {\large «ابن السید علی اصغر ابن السید محمد تقی القاضی ابن المیرزا محمد القاضی ابن المیرزا محمد علی القاضی ابن المیرزا صدر الدین محمد ابن المیرزا یوسف ابن المیرزا صدر الدین محمد ابن مجد الدین ابن السید اسماعیل ابن العلی الاکبر ابن الامیر عبدالوهاب ابن الامیر عبدالغفار ابن السید عمدالدین ابن فخر الدین الحسن ابن کمال الدین ابن سید حسن ابن شهاب الدین علی ابن عماد الدین علی ابن سیداحمد ابن سید عماد ابن ابی الحسن علی ابن ابی الحسن محمد ابن ابی عبدالله احمد ابن محمد الاصغر المعروف بابن الخزائیة ابن ابی عبدالله احمد ابن ابراهیم الطباطبا، ابن اسماعیل الدیباج ابن ابراهیم الغمر ابن حسن المثنّی ابن الامام حسن بن علی المجتبی علیهما السلام»،} که امام مجتبی (سلام الله علیه) سی‌و‌سومین در این سلسله قرار گرفتند؛ یعنی مرحوم علامه طباطبایی با 31 پشت می‌رسند به امام مجتبی (علیه السلام). خودشان که اولی هستند، امام مجتبی (علیه السلام) را آخری فرض کنیم، 31 پشت با امام مجتبی (سلام الله علیه) فاصله دارند.\\ همان‌طور که عرض کردم در ارتباط با این سلسله نسب نکاتی است که اشاره می‌کنیم: \begin{enumerate} \item نکته اول این است که ابراهیم غمر فرزند امام مجتبی (علیه السلام) است از ناحیه پدر، چون فرزند حسن مثنّی است و او فرزند امام مجتبی (علیه السلام) است. فرزند امام حسین (علیه السلام) است از ناحیه مادر، چون فرزند فاطمه بنت الحسین است و فاطمه بنت الحسین دختر امام حسین (علیه السلام) است. از ابراهیم غمر به بالا تا مرحوم علامه طباطبایی، همه سادات، هم حسنی هستند و هم حسینی؛ این یک نکته. \item نکته دوم این است که در این سلسله نسب، ما داریم ابراهیم الطباطبا. شهرت طباطبایی برای سادات طباطبایی گویا از این شخص با این پسوند اسم به ارث رسیده است. ابراهیم طباطبا نسلش را طباطبایی نامیدند و طباطبایی گفتند، این هم نکته دوم. \item نکته سوم این است که حسن مثنّی که فرزند امام حسن مجتبی (علیه السلام) است، حسن نامیده شده با پسوند مثنّی، نه اینکه در هنگام نام‌گذاری مثنّی جزء اسم بوده، بلکه از باب وضع تعیّنی و علم بالغلبه مثنّی نامیده شد و سرّ اینکه مثنّی نامیده شده این است که با امام حسن مجتبی (علیه السلام) که حسن اول است و با فرزندش که حسن مثلث نامیده می‌شود، حسن سوم، با این دو حسن اشتباه نشود. برای عدم اشتباه این دو با یکدیگر، حسن مثنّی نامیده می‌شود.\\ این حسن مثنّی در جریان واقعه عاشورا در خدمت اباعبدالله (علیه السلام) بوده، مثل سایر بنی‌هاشم به رزم رفته، جنگ نمایانی کرده، مجروح شده و در حالی که مجروح بوده، روی زمین افتاده، او را مقتول فرض می‌کردند، بعد او را مجروح یافتند. بعضی از فامیل‌های مادری او در لشکر عمر بن سعد بودند. شفاعت کردند و او را نکشتند، تیمار کردند، مداوا کردند، زخم‌های او التیام یافت و یکی از افرادی که از اولاد امام مجتبی (علیه السلام) مایۀ بقاء نسل امام مجتبی شد با فرزندان و نسل فراوان جناب حسن مثنّی است، این نکته سوم. \item این سلسله، سلسله‌ای است که یادآور مباهات جناب فرزدق است به جریر که: \begin{center} {\large «اولئِكَ آبَائي فَجِئني بِمِثْلِهِم \hspace*{2.5cm} إذا جمعتنا يا جريرَ الْمَجَامِع 2»} \end{center} \\ چون عمده مذکورین در این سلسله دیدید ملقب بودند به امیر، یا ملقب بودند به قاضی، مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمودند که پدران من تا چهارده پشت همه از علما بودند، به خصوص مرحوم میرزا محمدعلی قاضی، جد پنجم ایشان که می‌فرمودند جد پنجم ایشان قاضی القضات آذربایجان بوده و لذا به قاضی مشهور شد و این لقب در احفاد آن‌ها مانده است و مستحضرید که مرحوم علامه طباطبایی با مرحوم سیدعلی قاضی استادشان، پسرعمو هستند و از جد سوم یعنی سید محمدعلی قاضی مشترک هستند. در حقیقت آغاز نسب مرحوم قاضی این است: {\large «السید علی ابن السید حسین ابن میرزا احمد ابن میرزا رحیم ابن سید محمد تقی القاضی»،} ،یعنی سید محمدتقی قاضی، فرزندش سیدعلی اصغر و فرزند دیگرش میرزا رحیم دو تیره قاضی را در تبریز تشکیل داده که از یک تیره مرحوم علامه طباطبایی است و از یک تیره مرحوم قاضی (رضوان الله تعالی علیهم). شاید به همین جهت بوده که مرحوم علامه طباطبایی در آغاز ورودشان به قم به قاضی مشتهر بودند و بعد با صلاحدید خود به طباطبایی مشتهر شدند. \end{enumerate} \\ آنچه که در ارتباط با سلسله نسب مرحوم علامه طباطبایی گفته شد، عمدتاً مأخوذ از کتاب مهر تابان سیدنا الاستاد است. پس {\large «الحسنی الحسینی»،} مشخص شد که از ناحیه پدر حسنی هستند و از ناحیه مادر حسینی هستند.\\ {\large «عفی الله عنه»،} خدایش ببخشاید. {\large «حامدا مصلّیا»،} محذوف دارد؛ یعنی {\large «حامداً لله مصلّیا علی النبی و آله»،} چون رساله، رساله مختصری بوده، عبارات خطبه مختصر است. در آغاز خطبه {\large «بسمله»،} داشتند، بدان جهاتی که عرض کردیم. حمد دارند، باز به‌خاطر دو جهت: یکی شکر توفیق نگارش این رساله و اهتمام به این نگارش، و دومی عملاً به {\large «قوله صلّی الله علیه و آله و سلم: كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ»،} هر کار مهمی که با حمد الهی آغاز نشود، {\large «لَا يُذْكَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِيهِ فَهُوَ أَبْتَر»،} که روایت شد.\\ {\large «مصلّیاً»،} درود می‌فرستند به پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و این هم عمل به سنت و سیره سلف است که در خطب کتب و آغاز خطب یعنی سخنرانی‌ها علاوه بر {\large «بسم الله»} و حمد الهی، بر پیغمبر و آل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) صلوات می‌فرستادند. سرّ مطلب چیست؟\\ شاید سرّ مطلب این باشد که اهل معرفت معلم اول را رسول الله (صلی الله علیه و آله) می‌دانند. اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هم باب مدینه علم هستند، {\large «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا 3»،} و مشخص است که سایر اهل بیت عصمت و طهارت وارث امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند در صفات او، صفاتی که از ناحیه وصایت برای حضرت به ارمغان آورده شده است. از باب حق پیشکسوتی، حق تقدم در آغاز کتب و آغاز خطب و سخنرانی‌ها که مقام، مقام تعلیم است، از معلم اول یاد می‌کنند.\\ در ضمن، این مطلب هم البته مشخص شد که گرچه اصطلاح معلم اول نزد حکیمان و مناطقه بر ارسطو قرار داده شده، در میان اهل معرفت و اهل عرفان، معلم اول رسول الله است و معلم ثانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیهما) است. به این مطلب، ابن ترکه در تمهید اشاره کرده است.\\ {\large «قال العبد محمد حسین بن محمد الحسنی الحسینی، عفی الله عنه حامدا مصلّیاً: هذا کتاب البرهان»،} این کتاب برهان است. مقصود از کتاب برهان، بخشی از منطق ارسطویی است که گاهی از او تعبیر می‌شود به صناعت و گاهی تعبیر می‌شود به فن. صناعت برهان یا فن برهان و هر سه به یک معناست. بگوییم کتاب، یا بگوییم صناعت، یا بگوییم فن، به یک معناست.\\ وجه اینکه به برهان، صناعت یا فن گفته شده شاید این باشد که اصولاً منطق از علوم ابزاری است. علوم ابزاری گذشته از اینکه نوعی علم هستند، نوعی مهارت هستند، مهارات را صناعات می‌نامیم. فنون می‌نامیم و لذا شما در همین عبارت مرحوم علامه طباطبایی در همین سطر می‌بینید: {\large «هذا کتاب البرهان، و هو الفنّ الرابع من فنون المنطق»،} هم تعبیر به کتاب دارند، هم تعبیر به فن دارند، هر دو تعبیر هست. چه اینکه تعبیر به صناعت هم داریم.\\ فقط سؤالی که این‌جا ممکن است به ذهن بیاید و این سؤال باید پاسخ داده بشود این است که فن برهان بخشی از منطق است. معمولاً اجزاء و ابعاض یک علم را به ابواب و فصول می‌نامند نه به کتاب. پس چگونه این‌جا از بخشی از یک علم، تعبیر به کتاب شده است؟\\ در بحث فقهی که خدمت عزیزان داشتیم هم در آغاز این مطلب اشاره‌ای شد. مرحوم شیخ محمود شهابی در کتاب ادوار فقه، جلد دوم، صفحه 13 همین سؤال را مطرح کرده و می‌فرماید که دو علم است که اجزاء آن کتاب نامیده می‌شود: یکی علم فقه و دیگری علم منطق.\\ می‌گوییم: {\large «کتاب الطهارة، کتاب الزکاة، کتاب الجهاد».} این‌جا هم می‌گوییم: {\large «کتاب البرهان، کتاب الجدل».} چرا؟، فارق بین فقه و منطق با سایر علوم چیست؟\\ ایشان چنین گفتند، می‌گویند که فارق این است که این دو علم، اجزایش پیش از پیدایش، مستقلاً در دسترس بوده به صورت کتب و رسائل. این‌طور نبود که وقتی فقه را نگارش کردند، یک دوره فقه بنویسند از طهارت تا دیات. کسی کتاب نوشته در قصاص، کسی کتاب نوشته در طهارت، کسی کتاب نوشته در زکات، منطق هم یک کسی در جدل نوشته، یک کسی در برهان نوشته، یک کسی در مدخل نوشته و امثال ذلک. بعد که این کتب مستقل گردآوری شده و به صورت یک علم مدوّن ارائه شد، نام کتاب بر روی اجزاء باقی مانده است.\\\\ به هر حال، می‌فرمایند که این کتاب برهان است: {\large «و هو الفنّ الرابع من فنون المنطق علی ما رتّبه المعلم الأوّل»،} کتاب برهان فن چهارم از فنون منطق است، براساس ترتیب معلم اول ارسطاطالیس فیلسوف. فنون منطق مختلف و متعدد است، فن چهارم فن برهان است که به اصطلاح خود یونانیین آنالوطیقای دوم، در مقابل آنالوطیقای اول که قیاس باشد. این آنالوطیقای دوم است که کتاب برهان است. تعبیر مرحوم علامه طباطبایی تعبیر دقیقی بود که فرمودند: {\large «علی ما رتّبه المعلم الأوّل»،} این تعبیر نظیر تعبیر مرحوم حاجی سبزواری است در منطق منظومه، فرمود: \begin{center} {\large «ألفّه الحکیم رسطالیسوا \hspace*{2.5cm} میراث ذی القرنین القدّیسو 4»} \end{center} \\ منطق تألیف حکیم ارسطو است. پس ارسطو واضع منطق نیست، ارسطو مرتِّب منطق است. همین جا دو ـ سه نکته قابل توجه است: \begin{enumerate} \item نکته اول این است که منطق از دانش‌هایی است که اکتشاف شده و نه اختراع، من تشبیه می‌کنم به عروض. چطور خلیل بن احمد فراهیدی عروض را کشف کرد، یعنی در شعر عرب دقت کرد و دید عرب که شعر می‌گوید، در این بحور مثلاً هفده‌گانه شعر می‌گوید. کسانی که منطق را وضع کردند، یعنی منطق را کشف کردند و دیدند انسان آن‌گاه که صحیح فکر کند، در این قالب‌ها فکر می‌کند. در حقیقت ساختار اولی منطق چیزی جز کشف یک امر فطری در وجود آدمی نیست. مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) صاحب این کتاب در تفسیر المیزان، جلد پنجم، بحثی دارد تحت عنوان {\large «کلام فی طریق التفکر الذی یهدی الیه القرآن و هو بحث مختلط 5»،} خیلی آن قسمت المیزان خواندنی است. شبهات مخالفین فلسفه و منطق را نقل می‌کنند و نقد می‌کنند.\\ در آن بحث مرحوم علامه می‌فرماید که منطق یک امر فطری است. منطق یک امر قراردادی نیست، امر فطری است. در حقیقت واضعین منطق، منطق را کشف کردند و پرورش دادند. جناب ارسطاطالیس شأنش در منطق، ترتیب است و تألیف است، گردآوری و تبیین است و در این زمینه بی‌مَثیل و بی‌نظیر است؛ یعنی آن قدر نیکو در این کار موفق شده که امثال ابن‌سینا به اقرار کشانده شدند و گفتند که چیزی فروگذار نکرده است. \item نکته دیگر این است که در عبارت داشتیم: {\large «علی ما رتّبه المعلم الأوّل»،} جناب ارسطو گرچه هم فیزیکدان است، عالم طبیعی است، هم فیلسوف است، حکیم است، هم پزشکی می‌داند، هم نجوم می‌داند، هم مرتِّب منطق است، هم در اخلاق صاحب مبنا است و یک انسانی که به یقین اگر پیامبر نباشد که بعضی معتقدند، انسان بسیار بسیار متعالی، فرهیخته و نابغه است؛ اما لقب معلم به او طبق آنچه که مشهور است به‌خاطر گردآوری اوست و وضع اوست علم منطق را. لقب، لقب تشریفی است، به دو نفر هم بیشتر داده نشده است؛ معلم اول ارسطو است، معلوم دوم فارابی است. دیگری هم به معلم سوم شناخته نشد، گرچه مرحوم میرداماد خود را معلم سوم می‌داند و به این مطلب تصریح و تأکید دارد و گاه که عبارتی از ارسطو نقل می‌کند به این تعبیر: {\large «قال شریکنا فی التعلیم 6»} است؛ اما این لقب برای جناب میرداماد جا نیفتاد و ایشان به معلم ثالث مشهور نشدند.\\ آنچه که در قصص العلماء آمده ظاهراً کذب است، صاحب قصص می‌گوید که معلم به کسی گفته می‌شود که در همه علوم عصر خویش متخصص باشد. ابن‌سینا تلاش کرد لقب معلم را داشته باشد، دو علم موفق نبود و لذا این لقب به او داده نشد. ظاهراً از تخیّلات است!\\ قبلاً هم عرض کردیم که اهل معرفت به محاذات این اصطلاح اهل حکمت، معلم اول را رسول الله می‌دانند و معلم دوم را امیرالمؤمنین (سلام الله علیهما) و به این مطلب تصریح دارند. \item کلمه ارسطو به گونه‌های مختلف تلفظ می‌شود؛ ارسطو که گویا مخفف است. ارسطاطالیس، با تخفیف رسطاطالیس و با تخفیف بیشتر رسطالیس و ارسطوطالیس. البته پیش ما مشتهر است به ارسطو یعنی همان مخففش مورد اشتهار قرار گرفت. \item نکته دیگر این است که ارسطو سردسته مشایین به حساب می‌آید که مشایین نحله‌ای از حکماء هستند. خصیصه و ویژگی آن‌ها اصرار آن‌هاست بر استعمال برهان فقط، {\large «دون الشهود الوجدانی و دون الکشف العرفانی».} چرا مشایین نامیده شدند؟\\ گفتند به‌خاطر اینکه شیوه آن‌ها این بود که هنگام تعلیم، استاد قدم می‌زد و می‌آموخت، نه اینکه مثل ما در جایی بنشیند، لذا مشایین نامیده شدند، این‌طور گفته‌اند. \end{enumerate} \\ پس فرمود: {\large «و هو الفنّ الرابع من فنون المنطق علی ما رتّبه المعلم الأوّل ارسطو طالیس الفیلسوف؛ و الفنّ الخامس بزیادة فرفوریوس الصوری، شارح کلامه»،} فن پنجم افزوده جناب فرفوریوس صوری است که شارح کلام ارسطو است. اینکه گفته شد فن خامس، اشتباه نشود!\\ نه اینکه بعد از فنون اربعه نگاشته می‌شود. از نظر زمانی فن خامس است و پنجمین رتبه است؛ وگرنه از نظر نگارش آنچه که فرفوریوس نوشته مدخل است و در آغاز منطق مورد بحث قرار می‌گیرد که همان فن ایساغوجی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی اگر ما زیاده فرفوریوس را در نظر گرفتیم، فن پنجم است وگرنه فن چهارم، خوب است. آن وقت نسخه {\large «علی»} دارد یا نه؟\\ این‌جور تصحیح قیاسی می‌کنیم.\\ دانش‌پژوه: بله فن چهارم است، پنجم را ایشان نوشتند.\\ استاد: در حقیقت یک مطلبی است. یک مطلب علمی است که در این وسط گفته شده است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: مرادش اسم نیست. فن خامس یعنی پنجمین فن. عرض کردم که یعنی از نظر زمانی این فن، فن پنجم باید در نظر گرفته بشود. وگرنه نه اینکه در مرحله و مرتبه پنجم نوشته بشود، مدخل نوشته می‌شود.\\ جناب فرفوریوس را ما به دو ـ سه تا مطلب می‌شناسیم:\\ مطلب اول: نگارش همین مدخل منطق است که ما او را به این می‌شناسیم، حالا مدخل یا کالمدخل.\\ مطلب دوم: به نظر مشهور او درباره اتحاد عاقل و معقول که این نظریه را جناب شیخ الرئیس به شدت منکر است. جناب ابن‌سینا کاملاً مقرّ هستند و اقرار دارند.\\ مطلب سوم: به تقسیم این مرد، عقل را به مراتب چهارگانه؛ یعنی عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد. روش رئالیسم، جلد دوم، صفحه 5. در حقیقت با این نظریات بین ما مشهور است و از شارحان کلام جناب ارسطو است.\\ مطلب را تمام کنیم: {\large «و هو یشتمل علی اربع مقالات»،} فن برهان بر چهار مقاله مشتمل است، البته در شفاء؛ در خود کتاب ارسطو فن برهان دو مقاله است؛ یعنی آنچه که در کتاب ارسطو دو مقاله نگاشته شده در برهان، در کتاب شفاء به صورت چهار مقاله ذکر شده که حالا به اختلافات برهان شفا با برهان ارسطو خواهیم پرداخت. می‌فرماید: {\large «و قد جرینا علی تلخیص المحکی من کلامه الموضوع فی هذا الفن فی غالب المواضع»،} ما در این کتاب جریمان بر این است که تلخیص کنیم آنچه را که حکایت شده از سخن ارسطو در این باب. ملخِّص جناب ابن‌سینا است در شفاء. کتاب البرهان مرحوم علامه طباطبایی نه ناظر به کتاب البرهان شفاء است، بلکه تلخیصی از کتاب البرهان شفاء است همراه با تغییراتی. می‌گویند که بنای ما بر نقد نیست، بنای ما بر نقل است، در غالب مواضع و در اکثر مواضع؛ الا در موارد اندکی که ما افاضات الهی را که بر ما شده، افاضات علمی را ذکر کردیم و به خود نسبت دادیم.\\ {\large «و قد جرینا علی تلخیص المحکی من کلامه»،} حاکی ابن‌سیناست. {\large «الموضوع فی هذا الفن فی غالب المواضع، غیر ما یسّر الله سبحانه من افاضته علینا»،} غیر آنچه را که خدای سبحان برای ما آسان ساخته و به ما داده از افاضاتش {\large «ناسبین ذلک الی انفسنا»،} در حالی که ما نسبت می‌دهیم به خودمان. هر کجا هر حرف ما باشد، به خود نسبت می‌دهیم. بین این دو عبارت هم تهافت نیست؛ اول فرمودند: {\large «ما یسّر الله سبحانه من افاضته»،} بعد گفتند: {\large «ناسبین ذلک الی انفسنا»،} کسی نگوید اگر افاضه الهی است چرا {\large «الی انفسنا»} نسبت داده می‌شود و اگر {\large «الی انفسنا»} است، چرا افاضه الهی نامیده می‌شود؟\\ ما قبلاً نوشته بودیم: {\large «لا یذهب علیک انه لا تحافت بین قوله یسّر الله افاضته و قوله انفسنا، إذ الأول نسبة الی الفاعل و الثانی الی القابل»،} وقتی می‌گوید: {\large «ما یسّر الله»،} نسبت به قاعل است. وقتی می‌گوید: {\large «إلی انفسنا»،} نسبت به قابل است و به ما داده، سهم ما بوده است.\\ {\large «و الله المستعان فی کل ذلک»،} چه در تلخیص سخن ارسطو و ابن‌سینا، چه در ارائۀ نظرات خاص خود، خدای متعال مستعان است و مورد استعانت. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item وسائل الشیعه، ج 7، ص 170. \item نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص 35. \item التوحيد(للصدوق)، ص 307؛ الأمالي (للصدوق)، 345. \item منظومه حاجی سبزواری. \item الميزان فى تفسير القرآن، ج ‏5، ص 254. \item تذکرة العلما (محمد بن سلیمان، تنکابنی)، آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول، 1372، ص 178. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
منزل استاد یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
مکان منزل استاد
زمان یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
شماره جلسه
جلسه ۱ از ۲۴
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰