کتاب البرهان، دوره اول، مقاله چهارم، جلسه 30

جلسه ۳۰ از ۳۲
بعد از اتمام سه مقاله قبل، در این جلسه مقاله چهارم شروع می‌شود. این مقاله دارای چهار فصل می‌باشد. در هر مقاله فصل اول فهرستی از محتوای مقاله و غرض از مقاله بیان می‌شود. در این فصل نیز فهرستی از محتوا و غرض مقاله تبیین می‌شود. در این مقاله صحبت از معرَّف می‌باشد و انواع تعریف ذکر می‌شود.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ به کتاب ما صفحه 199 (بررسی می‌شود).\\ {\large «المقالة الرابعة (اربعة فصول) الفصل الاوّل: فی الغرض من هذه المقالة»،} فصل اول از مقاله چهارم. مستحضرید مرحوم علامه طباطبایی کتاب برهان را به چهار مقاله تقسیم کردند، آن چنانکه کتاب ابن‌سینا دارای چهار مقاله بود. مقاله چهارم دارای چهار فصل است، فصل اول از هر یک از مقالات، فهرست مقاله است. ابتدا غرض کلی مقاله را تبین می‌کنند، بعد هم فهرست سه فصل باقیمانده کتاب را تحریر می‌کنند. می‌فرمایند در آغاز کتاب گذشت که قولی که موجب تصور مطلوب است، معرِّف نامیده می‌شود. معرّف قولی است که موجب تصور مطلوب است.\\ نهایت، تصور گاه به یک امر ذاتی است و گاه به امر عارضی. تصور به ذاتی هم گاه موجب تصور تمام ذات است، گاه موجب تصور بعض ذات. معرّف اگر تمام ذات را تعریف کند، حد تام نامیده می‌شود و اگر موجب تصور بعض ذات باشد، حد ناقص نامیده می‌شود. اگر معرّف مرکّب از ذاتی و عرضی باشد، رسم تام نامیده می‌شود و اگر معرّف مشتمل بر ذاتی نباشد، فقط مشتمل بر عرضی یا عرضیات باشد، رسم ناقص نامیده می‌شود.\\ این‌ها تکرار المنطق است، داریم تعریف حد تام، حد ناقص، رسم تام، رسم ناقص را اشاره می‌کنیم. غرض از مقاله چهارم بیان احوال حد تام است و در سه فصل مطالب را پی می‌گیریم.\\ {\large «المقالة الرابعة (اربعة فصول) الفصل الاوّل: فی الغرض من هذه المقالة»،} فصل نخست در غرض از این مقاله است. {\large «قد مر فی اول الکتاب»،} در اول این کتاب گذشت، {\large «أن القول الذی یوجب تصور المطلوب»،} آن قضیه‌ای که ـ قول یعنی قضیه ـ موجب تصور مطلوب است یعنی معرِّف، {\large «اعنی المعرف قد یوجب تصوره بأمر ذاتی له»،} گاهی موجب تصور معرف است به یک امر ذاتی او، {\large «و قد یوجب بأمر خارج عنه»،} گاهی موجب تصور مطلوب است به یک امر ذاتی مطلوب و گاهی موجب تصور مطلوب است به یک امر خارج از مطلوب.\\ {\large «و الموجب بامر ذاتی له»،} آنکه موجب است به امر ذاتی مطلوب، {\large «اما ان یوجب بتمام الذات او ببعضه»،} یا به بعض ذات. {\large «و الموجب تصوره بتمام الذات یسمی حداً تاماً»،} به آن حد تام گفته می‌شود. {\large «و الباقی»،} آن سه تای دیگر، {\large «امّا حداً ناقصاً»،} یا حد ناقص گفته می‌شود، کی؟\\ {\large «إن وجب التصور ببعض الذات»،} اگر معرِّف ایجاب کند تصور را به بعض ذات. {\large «أو رسماً تاماً»،} یا رسم تام به آن می‌گوییم. {\large «إن کان مرکباً من ذاتی و خارج عرضی»،} اگر مرکّب از یک امر ذاتی و یک امر خارج عرضی باشد، {\large «أو رسماً ناقصاً»،} یا رسم ناقص به آن می‌گوییم. {\large «ان اقتصر علی العرضیات فقط»،} اگر معرِّف اکتفا کند در عرضیات فقط.\\ تمام شد، این را مقدمه گفتیم که بگوییم در مقاله چهارم ما به رسم تام و رسم ناقص و حد ناقص کاری نداریم، ما با حد تام کار داریم. {\large «و الغرض من هذه المقالة بیان الاحوال العارضة للحد التام من حیث هو حد تام»،} غرض از این مقاله بیان احوالی است که عارض حد تام است از آن جهت که حد تام است. {\large «فنبیّن فیها فی فصل»،} ما تبیین می‌کنیم در این مقاله، در فصلی که این فصل، فصل دوم این مقاله است که از صفحه 221 شروع می‌شود.\\ چه چیزی را بیان می‌کنیم؟\\ تمام آنچه را که می‌بینید الآن در این فصل اول عرض می‌کنیم، اموری است که در حکمت شما خواندید، برای ما که حکمت خواندیم تکرار است. در این فصل دوم این نکات بیان می‌شود: \begin{enumerate} \item ماهیت دارای دو اطلاق است: ماهیت بالمعنی الاعم و ماهیت بالمعنی الاخص. \item چیزی که وجود ندارد، ماهیت هم ندارد. اگر یادتان باشد در بحث مطالب، مطلب هل بسیطه بر مطلب مای حقیقیه. سرّش همین بود که چیزی که وجود ندارد، ماهیت هم ندارد. \item غیر ماهیات حقیقی مثل انتزاعیات دارای حد نیستند. این هم اثبات می‌شود. ماهیات هستند که دارای حد هستند. از ماهیات که بگذریم دارای حد نیستند. شیئیت، علّیت، معلولیت، فعلیت، قوه، امکان، وجوب، ضرورت، این‌ها هیچ کدام ضرورت ندارند. هیچ کدام حد ندارند، چون ماهیت نیستند. \item حد و محدود بر یکدیگر منعکس هستند؛ یعنی می‌تواند حد موضوع قرار بگیرند و محدود محمول می‌تواند محدود موضوع قرار بگیرد و حد محمول، إن‌شاءالله می‌رسیم.\\ {\large «کل انسان حیوان ناطق، کل حیوان ناطق انسان»،} این مطالب فصل اول.\\ {\large «فنبیّن فیها فی فصل»،} تبیین می‌کنیم در یک فصلی، {\large «انّ الماهیة لها معنیان:»،} ماهیت دارای دو معناست. {\large «احدهما المقول فی جواب «ما هو»»،} یکی از این دو معنا ماهیتی است که در جواب ماهو گفته می‌شود. {\large «و هی التی للماهیات الحقیقیة»،} این همان است که برای ماهیات حقیقیه است. دوم: {\large «و «ما به الشیء هوهو»»،} چیزی که شیء به وسیله او همان است. {\large «و هذا موجود لکل شیء»،} این موجود است برای هر چیزی ماهیت، وجود، عدم و حتی مفاهیم انتزاعی، همه این‌ها ماهیت به معنای اعم هستند؛ یعنی دارای {\large «ما به الشیء هو هو»} هستند. و این موجود است برای هر چیزی {\large «دون الاول»،} ماهیت بالمعنی الاخص برای همه موجودات نیست، اما ماهیت بالمعنی الاعم برای همه است. خدا ماهیت بالمعنی الاخص ندارد، ماهیت بالمعنی الاعم دارد. وجود رابط ماهیت بالمعنی الاخص ندارد، ماهیت بالمعنی الاعم دارد.\\ {\large «و یتبین بهذا»،} از همین مشخص می‌شود {\large «ان لا ماهیة لما لا وجود له»،} ماهیتی نیست برای آنچه که وجودی برای او نیست. {\large «و ایضاً»،} روشن می‌شود {\large «أنّ لا حد لغیر الماهیات الحقیقیة»،} برای غیر ماهیت حقیقی ماهیات بالمعنی الاخص، حد نیست. مطلب دیگر: {\large «و ایضاً أنّ الحد منعکس علی المحدود»،} حد منعکس بر محدود است. {\large «و ایضاً أنّ شیئاً واحداً»،} این مطلب را از بیرون نگفتیم، واضح است می‌رسیم. \item مطلب پنجم این است که یک شیء واحد {\large «لا یکون له اکثر من حد واحد»،} بیشتر از یک حد واحد ندارد. هر چیزی در عالم، یک تعریف تام دارد و یک حد تام دارد. این هم در فصل اول بیان می‌شود. چرا؟\\ چون یک ماهیت بیشتر ندارد. هر موجود یک ماهیت بیشتر ندارد، اگر یک ماهیت بیشتر ندارد، پس یک حد هم بیشتر ندارد. \end{enumerate} \\ {\large «ثم نبیّن فی فصل، أنّ التصور مثل التصدیق»،} می‌رویم سراغ فصل دوم. در فصل دوم هم چند تا مطلب داریم که فهرستش را این‌جا عرض می‌کنیم: \begin{enumerate} \item مطلب اول: تصور مثل تصدیق منقسم است به ضروری و نظری. فصل دوم از مطالب است در حقیقت، چون فصل اول که فهرست است. در این فصل بیان می‌کنیم که تصور مثل تصدیق به ضروری یا نظری تقسیم می‌شود یا بگو به بدیهی و کسبی تقسیم می‌شود، این مطلب اول. \item مطلب دوم: تصورات نظری باید منتهی شوند به تصور ضروری. \item مطلب سوم: حد از حیث لفظ شروطی دارد. \item مطلب چهارم: حد از حیث معنا، مضمون و محتوا شروطی دارد. \item مطلب پنجم: حد گاهی حقیقی است گاهی منطقی است. \item مطلب ششم: ماهیات بسیطه حد تام ندارند. \end{enumerate} \\ {\large «ثم نبیّن فی فصل»،} سپس در فصلی بیان می‌کنیم، اینکه {\large «انّ التصور مثل التصدیق ینقسم الی ضروری و نظری».} مطلب دوم: نظری‌ای که {\large «ینتهی الی الضروری»،} منتهی به ضروری می‌شود.\\ مطلب سوم: برای حد از حیث لفظش شروطی است {\large «و أنّ للحد من حیث لفظه».}\\ مطلب چهارم: برای حد از حیث معنایش شروطی است، {\large «و معناه شروطاً».}\\ مطلب پنجم: {\large «و أنّ الحد قد یکون حداً حقیقیاً و قد یکون حداً منطقیاً»،} چون فصل گاهی حقیقی است و گاهی منطقی.\\ مطلب ششم: {\large «و یبیّن به معنی ما قیل»،} به همین بیان می‌شود و تبیین می‌شود معنای آنچه که گفته شده است، {\large «معنی ما قیل إنّ لا حد للماهیات البسیطة»،} اینکه حدی برای ماهیات بسیطه نیست.\\ یا باید {\large «أن لا حد»} باشد یا {\large «إنّه لا حد»} باشد!\\ {\large «إنّ»،} در این‌جا معنا ندارد!\\ به نظرم {\large «إنّه لا حد»} باید باشد.\\ {\large «ثم نبیّن فی فصل»»،} می‌رویم سراغ آخرین فصل این مقاله که آخرین فصل کتاب هم هست. در فصل چهارم این مقاله مطالبی بیان می‌شود: \begin{enumerate} \item مطلب اول: اینکه بین حد و برهان مناسبت است. \item مطلب دوم: حد گاهی مساوی بر محدود است و گاهی زائد بر محدود. \item مطلب سوم: حد قابل اکتساب به وسیله برهان نیست. \item مطلب چهارم: اجزاء حد هم قابل اکتساب به وسیله برهان نیست. \item مطلب پنجم: معنای اینکه حد با برهان کسب نمی‌شود، یعنی حد. {\large «بما أنّه حدٌ محمولٌ علی المحدود».} معنای اینکه اجزاء حد با برهان کسب نمی‌شود، یعنی {\large ««اجزاء الحد بما انّها اجزاءٌ محمولةٌ علی المحدود».} به عبارت اخری: آن جنبه حمل بر محدودش، این با برهان کسب نمی‌شود. \item مطلب ششم: اینکه گفتیم حدود و اجزاء حدود با برهان کسب نمی‌شوند، مراد حد حقیقی است، نه حد منطقی. \end{enumerate} \\ با این شش مطلب فصل چهارم پایان می‌پذیرد، مقاله چهارم پایان می‌پذیرد، کتاب پایان می‌پذیرد.\\ {\large «ثم نبیّن فی فصل، مناسبة الحد و البرهان»} را {\large «و أنّ الحد قد یزید علی المحدود»} است و {\large «أنّ الحد لا یکتسب ببرهان»،} و روشن می‌شود به این مطلب که {\large «و یتبین بذلک انّ اجزاء الحد ایضاً لا یکتسب ببرهان»،} و نیز {\large «و ایضاً أنّ الذی لا یکتسب»،} آنکه با برهان اکتساب نمی‌شود، {\large «هو حمل الجزء، لا جزئیة الجزء»،} همچنین است {\large «و کذا فی الحد»،} حمل حد در محدود با برهان قابل اکتساب نیست، نه نفس حد که حالا توضیحاتش را می‌رسیم.\\ {\large «و ایضاً أنّ اجزاء الحدود المنطقیة یمکن ان تکتسب بالبرهان»،} آنکه با برهان کسب نمی‌شود اجزاء حقیقی حد است نه اجزاء منطقی. یعنی در حقیقت آنکه کسب نمی‌شود حد حقیقی است نه حد منطق که حالا إن‌شاءالله می‌رسیم. {\large «و عند ذلک نختم المقالة إن شاء الله».}\\ {\large «الفصل الثانی: فی معنی الحد»،} فصل دوم عنوانی که ایشان به فصل دادند در حقیقت معنای حد است.\\ {\large «اقول:»،} یعنی مطلب را ایشان دارند از خودشان بیان می‌کنند وگرنه می‌فرمودند: {\large «اقول کما ذکروا»،} این‌جا {\large «کما ذکروا»} نفرمودند!\\ مرحوم علامه می‌فرمایند که امور موجود در خارج هر کدام دارای آثار ویژه‌ای است، آثار خاصه‌ای است. آب آثاری دارد، طلا آثاری دارد، نقره آثاری دارد، درخت خرما آثاری دارد. این امور هر یک مشتمل بر معنایی است، مشتمل بر حقیقتی است که این امور به آن حقیقت همین امور هستند که اگر آن حقیقت را از این‌ها بگیریم، دیگر آن شیء نیستند. آب حقیقتی دارد، خاک حقیقتی دارد، طلا حقیقتی دارد، انسان حقیقتی دارد، که اگر از او گرفتیم دیگر انسان نیست. مثلاً در انسان حیوانیت و ناطقیت، در فرس حیوانیت و ساهلیت، این یک مطلب.\\ پس مطلب اول امور خارجی که هر یک دارای اثر خاصی است، مشتمل بر حقیقتی است، معنایی است که اگر آن معنا و آن حقیقت را از او بگیریم، دیگر آن حقیقت و آن معنا نیست. این همان است که به آن می‌گوییم ماهیت بالمعنی الاخص.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی دیگر آن شیء نیست. ثبوت ذاتیات برای شیء بدیهی است، شکی در این نیست. هر چیزی خودش خودش است حکم اوّلی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: ما با این کار داریم. خیلی هم کار داریم. در این فصل، در فصل بعد، در فصل سوم و فصل آخر به خصوص.\\ اما می‌دانیم این حقیقت و این ماهیت نمی‌تواند باشد نمی‌تواند نباشد. می‌تواند در ذهن باشد، می‌تواند در خارج باشد. از این کشف می‌کنیم که در این حقیقت ـ که اسمش را ماهیت گذاشتیم ـ هستی و نیستی هیچ کدام مأخوذ نیست، چرا؟\\ من هستی را از آن می‌گیرم می‌بینم باز هم هست. اگر هستی در او بود، قرار شد اگر ذاتی را گرفتیم دیگر ذات باقی نماند، این چنین نیست. معلوم فرضش می‌کنم، می‌بینم هست. معدوم فرض می‌کنم، می‌بینم هست. از این می‌فهمیم «هست» در این معنا و حقیقتی که گفتیم اگر بگیری دیگر آن شیء، آن شیء نیست، وجود ندارد. این هم دو تا مطلب شد. تا برسیم به مطلب سوم.\\ {\large «الفصل الثانی: فی معنی الحد اقول: انّ هذه الامور الموجودة فی الخارج»،} این اموری که در خارج موجود است، {\large «التی یترتب علی کل منها احکام و آثار خاصة»،} که مترتب می‌شود بر هر یک از این امور موجوده احکام و آثار ویژه‌ای. {\large «مثل الانسان و النخل»،} (مانند) درخت خرما. در روایت داریم: {\large «أَكْرِمُوا عَمَّتَكُمُ النَّخْلَة 1»،} عمه خود را که درخت خرما است اکرام کنید. درخت خرما خیلی به انسان شبیه است. بعضی از محققین نشستند شباهت‌هایش را پیدا کردند، بیش از بیست تا شباهت به انسان دارد. درختی است که در فرهنگ دینی ما از نوعی تقدس برخوردار است. بریدنش، خشک کردنش، این‌ها به شدت مذموم است.\\ به هر حال مثل انسان و نخل؛ عبارت آن جوری که در حاشیه آمده درست است. این {\large «بها هی ما هی»،} دورش را خط بکشید، آنچه که در حاشیه است را به‌جایش بنویسید. پس عبارت این است: {\large «التی یترتب کل منها احکام و آثار خاصة مثل الانسان و النخل».} از این‌جا: {\large «فی کل واحد منها معنی به یکون هو ما هو»،} که در هر یک از این امور موجوده، انسان، نخل، آب، طلا، نقره، معنایی است که به وسیله او می‌بوده باشد او، همان چه که اوست. مثل چیست؟\\ {\large «مثل الحیوانیة و النطق مثلا فی الانسان، فلو ارتفع شیء منها»،} اگر شیئی از این چیزهایی که در حقیقت یک موجود است برطرف بشود، {\large «زال ذلک الشیء»،} زائل می‌شود آن شیء. باز عبارت را درست کنید {\large «زال ذلک الشیء عن کونه ذلک الشیء بالضرورة»،} زائل می‌شود آن شیء از بودنش آن شیء بالضروره. دیگر او نیست. گفتند امروزه با دستگاه‌های پیشرفته دارند مس را طلا می‌کنند. دیگر طلا که شد، مس نیست.\\ این مطلب اول روشن شد. {\large «ثم انّا نعلم بالضرورة أو ببرهان یقینی»،} سپس به درستی که ما می‌دانیم بالضروره یا به برهان یقینی، چه چیزی را می‌دانیم؟\\ این را می‌دانیم که وجود غیر ماهیت است و زائد بر ماهیت است و در حد ذات ماهیت أخذ نشده است. بحثی که در بدایه و نهایه خواندیم، می‌دانیم که یا به ضرورت و بداهت یا به برهان یقینی، چه می‌دانیم؟\\ می‌دانیم که {\large «ان ذلک الشیء»،} اینکه آن شیء حالا آب در نظر بگیر شما، طلا در نظر بگیر، نخل در نظر بگیر، {\large «یوجد و یعدم»،} موجود می‌شود، معدوم هم می‌شود. چقدر ما از حیوانات داشتیم که نسلشان منقرض شد. دایناسور یک روزی بوده و الآن هم نیست. {\large «و یکون فی الخارج و فی الذهن»،} و می‌بوده باشد هم در خارج، هم در ذهن. {\large «و ذلک المعنی هو هو»،} با اینکه معدوم می‌شود یا موجود می‌شود، در ذهن است یا در خارج است، آن معنا همان است که هست، تکان نخورده است. {\large «اعنی انّه لا یسلب عن نفسه عند فرض نفسه»،} یعنی قابل سلب نیست خودش از خودش، وقتی خودش را در نظر می‌گیریم. خودش را که در نظر گرفتیم، خودش از خودش قابل سلب نیست با اینکه وجود از او قابل سلب هست، عدم از او قابل سلب هست، ذهنیت از او قابل سلب هست، خارجیت از او قبل سلب هست.\\ از این می‌فهمیم {\large «و هذا حکم ضروری فی نفس الامر»،} این یک حکم ضروری است در متن واقع، {\large «فینتج انّ الوجود و غیره خارج عما به الشیء هوهو»،} وجود و غیر وجود خارج است از آنچه که به وسیله او شیء همان است که هست. {\large «ای عن ذاته»،} یعنی از ذات خودش. یعنی احتیاج به وجود هم ندارد. هر چیزی علم، قدرت، حیات، معقولات ثانی فرق نمی‌کند. {\large «و هذا امر موجود لکل معنی من المعانی و شیء من الاشیاء»،} این یک امری است که موجود است برای هر معنایی از معانی و هر شیئی از اشیاء.\\ {\large «ثم انّ الضرورة»،} مطلب سوم، اصالت از آنِ وجود است و تمام. دیگر در فلسفه یک مطلب را یاد گرفته باشیم إن‌شاءالله این را فهمیدیم که این اشیائی که الآن ما گفتیم آب و خاک و طلا و نقره، این‌ها با وجود هستند و دارای آثار، بدون وجود نیستند و بدون اثر، این یعنی بالعرض موجودند. این یعنی وجود اصیل است، ماهیات امور اعتباری و انتزاعی از وجودند که به تبع وجود یا بالعرض وجود تحقق پیدا می‌کنند.\\ {\large «ثم ان الضرورة او البرهان الیقینی»،} سپس ضرورت یا برهان یقین، مرحوم علامه در ضمن دارد نکته می‌گوید. شاید هیچ فیلسوفی تا الآن صریح ادعا نکرده باشد که بحث اصالت وجود یک بحث بدیهی است. ایشان دارد در این‌جا احتمالش را ادعا می‌کند. سه ـ چهار سطر بالا هیچ فیلسوفی شاید ادعا نکرده باشد که {\large «زیادة الوجود علی الماهیة مغایرة الوجود و الماهیة»،} یک بحث ضروری است. چهار ـ پنج سطر بالا ایشان این ادعا را داشت، فرمود: {\large «ثم انا نعلم بالضرورة دو ببرهان یقینی»،} این‌جا هم می‌فرماید: {\large «ان الضرورة او البرهان»،} این‌ها نکات عبارت است. پس داریم ادعا هم می‌کنیم که احتمال دارد بحث از اصالت وجود یک بحث بدیهی باشد، اصلاً نظری نباشد که احتیاج به برهان داشته باشد.\\ این‌جا تکرار فلسفه است، دیگر معطل نمی‌شویم، نکاتش را عرض می‌کنیم. {\large «ثم ان الضرورة»،} سپس بداهت، {\large «أو البرهان الیقینی»،} یا برهان یقینی {\large «حیث ادی الی انّ الموجود فی الخارج»،} چون این طور افاده کرده که موجود در خارج {\large «هو الماهیة التی یترتب علیها الآثار»،} همان ماهیتی است که بر آن ماهیت آثار مترتب است. موجود در خارج همان ماهیتی است که بر او آثار مترتب است. {\large «او هو نفس الوجود»،} یا اینکه موجود در خارج نفس وجود است. یا باید ماهیتی که آثار بر او مترتب است باشد، یا باید خود وجود باشد. از آن طرف {\large «و انّ ما لیس له فی ذاته ذلک»،} و چیزی که برای او در ذاتش وجود نیست، {\large «موجود بالعرض»،} موجود بالعرض است. {\large «سواء کان»،} حالا نکته: این موجود بالعرض ماهیت باشد یا سایر مفاهیم. سایر مفاهیم هم اگر در خارج تحقیقی دارد به برکت وجود است. علم اگر در خارج است، قدرت اگر در خارج است، حیات اگر در خارج است، و ما گفتیم که این‌ها ماهیت نیستند، بالاتر عرض کنم: امکان اگر در خارج هست، علیت، معلولیت، همه این‌ها باز به تبع وجود موجودند.\\ می‌فرمایند: {\large «سواء کان ماهیة متحدة بالوجود فی الخارج»،} چه ماهیتی باشد که متحد است به وجود در خارج {\large «او معنی آخر من المعانی التی ینتزعها العقل بواسطة الماهیات»،} یا یک معنای دیگری باشد که انتزاع می‌کند آن معنای دیگر را عقل به واسطه ماهیات. یعنی معانی‌ای را که عقل به واسطه ماهیات انتزاع می‌کند، اسمش چه بود؟\\ معقول ثانی.\\ {\large «انتج ذلک»،} این انتج، جواب حیث است. {\large «ثم ان الضرورة او البرهان الیقینی»،} ضرورت یا برهان یقینی {\large «حیث أدّی»،} چون به ما گفتند که یا وجود باید اصیل باشد یا ماهیت و ماهیت به تبع وجود اصیل است، {\large «انتج ذلک انّ الماهیات و المعانی التی حکمها ما مر»،} انتاج کرده اینکه ماهیات و معانی‌ای که حکمش آن است که گذشت. {\large «انّما تثبت ذاتها و احکامها بعد ذلک»،} این ماهیات و معانی ثابت می‌شود ذاتش و احکامش بعد از این ثبوت وجود، {\large «و تکون هی ما هی»،} بالوجود. می‌بوده باشد این ماهیات و معانی هر آنچه که هست به وسیله وجود، {\large «لا بدونه»،} نه بدون وجود.\\ اگر فرع اول و دوم بحث اصالت وجود نهایه را یادتان نرفته باشد، مرحوم علامه در نهایه ده تا فرع برای اصالت وجود دارد. فرع اول و دومش همین است که می‌خواهیم بگوییم؛ چون اصالت از آن وجود است، هر چه که در خارج واقع بشود در ظرف وجود است. بلکه یک پله بالاتر، به شرط وجود است. اول می‌گوییم که قضیه، قضیه حینیه است، بعد می‌گوییم که قضیه، قضیه شخصیه است. نظر دقیق‌تر، وجود حیثیت تقییدی است.\\ مرحوم علامه طباطبایی در فرع اول اصالت وجود همین را فرمودند که ما می‌خواهیم بگوییم: {\large «الانسان انسان»،} این در ظرف وجود است. بگوییم: {\large «الانسان حیوان ناطق»،} این در ظرف وجود است. می‌فرماید: {\large «و تکون هی ما هی»،} ین ماهیات می‌بوده باشد آنچه که هست به وجود، نه بدون وجود، چرا؟\\ {\large «اذ لا نفس لها بغیره»،} زیرا ذاتی به غیر وجود ندارد، {\large «حتی یثبت لها حکم»،} تا حکمی برایش ثابت بشود. {\large «و هذا لا ینافی الحکم السابق المطابق لنفس الامر»،} این منافی با حکمی که گذشت و مطابق با نفس الامر بود نیست. مطابق با نفس الامر آن حکمی که گذشت چه بود؟\\ گفتیم: هر چیزی خودش، خودش باشد، این دو تا باهم منافاتی ندارد. من بگویم که هر چیزی خودش خودش است، در عین حال بگویم هر ماهیتی در ظرف وجود، خودش خودش است، این دو تا باهم منافاتی ندارد و درست است. هر چیزی خودش خودش است، ولی این را می‌دانم که اگر چیزی اعتباری بود، در ظرف آن زیربنای اصیلش، خودش خودش است. اگر چیزی اعتباری بود در ظرف آن زیربنای اصیلش، یادم افتاد که فردوت در کتاب تاریخش می‌نویسد که رضاشاه (خدا لعنش کند) قدش دو متر بود. رضاشاه معلون خیلی هم قلدر و چشم‌های خطرناک داشت، یعنی این هیبت و این عظمت ظاهری به برکت دست انگلستان بود. به او گفتند که باید تا ده روز دیگر بروی خارج از کشور، تمام شد. در عرض 48 ساعت وزن نصفه شد، یک پوست و استخوان و چشم فرو رفته بود. آن در ظرف پشتوانه انگلستان رضاشاه بود!\\ ماهیت در ظرف وجود، خودش خودش است، چون اعتباری است.\\ پس هم این جمله درست است که هر چیزی خودش خودش است، هم این جمله درست است که اعتباریات در ظرف اعتبار خودشان خودشان هستند. ظرف اعتبار یعنی آن‌جا که هستی‌ای هست و در ظرف هستی، این امر اعتباری اعتبار می‌شود.\\ {\large «إذ لا نفس لها بغیره حتی یثبت لها حکم»،} زیرا نفسی برای او به غیر وجود نیست تا اینکه برای آن نفس حکمی ثابت بشود و این منافی با حکم سابقی که مطابق با نفس الامر نیست، نیست. {\large «و هذا المعنی مبیّن ایضاً بوجه فی الفلسفة الاولی»،} این معنا همان است که تبیین است به وجهی در فلسفه اولی که عرض کردم در فروعات بحث اصالة الوجود.\\ {\large «و کیف کان، فینتج ذلک»،} حالا اولین مطلبی که در فهرست هم گفتیم، اینکه {\large «الماهیة لها اطلاقان»،} ماهیت بالمعنی الاخص و ماهیت بالمعنی الاعم. {\large «و کیف کان فینتج ذلک»،} انتاج می‌کند این مطلب که {\large «انّ الماهیة تستعمل علی وجهین بالاشتراک اللفظی:»،} ماهیت استعمال می‌شود بر دو وجه به اشتراک لفظی که یکی از این دو، {\large «احدهما، الماهیة التی تتحد بالوجود و یترتب علیها الآثار»،} ماهیتی است که با وجود اتحاد دارد و در او آثار مترتب است. {\large «و هی التی یقال فی جواب «ما هو»»،} این همان است که می‌گویند ماهیتی که در جواب ماهو حمل می‌شود. یُقال یعنی یُحمل. {\large «فی جواب ماهو»،} بالای {\large «ماهو»،} بنویسید مای حقیقیه، حالا می‌رسیم.\\ {\large «و الثانی، مطلق ما به «الشیء هوهو»»،} دوم مطلق چیزی است که به وسیله او شیء خودش، خودش است. به این اعتبار {\large «فیشمل الموجود و سائر المعانی غیر الماهیات الحقیقیة ایضاً»،} شامل می‌شود موجود را و سایر معانی غیر ماهیات حقیقیه را نیز. {\large «ما به الشیء هو هو»،} هم شامل ماهیت بالمعنی الاخص می‌شود، هم شامل سایر معانی و مفاهیم می‌شود، هم شامل وجود می‌شود، به یک اعتبار شاید شامل عدم هم بشود. {\large «فللوجود ماهیة بهذا المعنی»،} بنابراین وجود ماهیت بالمعنی الاخص ندارد اما ماهیت بالمعنی الاعم دارد. پس برای وجود ماهیتی است به این معنا {\large «و هی التی بها هوهو»،} این معنا همان است که ماهیت به وسیله او همان است که هست. حالا این مقدمه را گفتیم برای یک کلمه که بگوییم که ما در کتاب البرهان وقتی می‌گوییم حد، مرادمان ماهیت بالمعنی الاخص است. {\large «و نعنی بالحد، الذی هو من المعقولات الثانیة»،} قصد می‌کنیم ما به هر چه از معقولات ثانیه است. {\large «المعنی الاول»،} معنای نخست را {\large «و هو ما یقال فی جواب «ماهو»»،} معنای نخست همان است که در جواب ماهو گفته می‌شود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: چرا، منتها همان ماهیت من حیث هی، این ماهیت من حیث را می‌دانید که تحقق ندارد. ماهیت من حیث هی فرض است. ماهیت من حیث هی وجود خارجی که ندارد، فرض است. ماهیت به حمل شایع یا هست یا نیست. ماهیتی که نیست اصلاً فرض می‌کنیم. ولی ماهیت اگر بخواهد باشد، یعنی متحد با وجود است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، دو تا مطلب شد. جنس خودش ماهیت است، فصل خودش ماهیت است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: دو چیز دارد قاطی می‌شود. ببینید مفهوم جنس معقول ثانی منطقی است. مفهوم فصل معقول ثانی منطقی است اما مصداق جنس و فصل چیست؟\\ معقول اول است ماهیت است. حد تشکیل می‌شود از معقولات أولی یعنی از ماهیات. {\large «التعریف للماهیة و بالماهیة»،} معرَّف ماهیت است، معرِّف هم ماهیت است. من شاید سؤال را هنوز درست نگرفتم، نمی‌دانم سؤال را گرفتم یا نه!\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: {\large «و قد بان من ذلک»،} از همین جا می‌خواهیم یک مطلبی را ما استفاده کنیم، قبلاً هم ما استفاده کردیم. ماهیت حقیقیه از وجود می‌جوشد. چیزی که وجود ندارد مای حقیقی هم ندارد. به عبارت اخری، ماهیت قبل از وجود، شرح الاسم است. بعد از وجود می‌شود مای حقیقی؛ لذا در چینش مطالب هم این چنین بود: مای شارحه، هل بسیطه، مای حقیقیه.\\ {\large «و قد بان من ذلک»،} از آنچه گفته شد معلوم شد که {\large «ان لا ماهیة لما لا وجود له»،} ماهیتی برای آنچه که برای او وجودی نیست، نیست. {\large «بل الحد قبل بیان الوجود شرح اسم»،} حد قبل از بیان وجود و قبل از تبیین وجود شرح اسم است. {\large «و یصیر حداً بعده»،} می‌گردد بعد از وجود. اگر هنوز ثابت نشده که بشقاب پرنده‌ای هست یا نیست!\\ بشقاب پرنده را تعریف کردم، این شرح الاسم است. اگر ثابت شد که بشقاب پرنده است، آن تعریف شرح الاسم می‌شود حد. اگر هنوز معلوم نیست جنّی هست یا نه، من جن را تعریف کردم. این جن تعریفش شرح الاسم است. اگر بعد اثبات شد هل بسیطه‌اش، یعنی وجودش، این می‌شود حد.\\ نظیر این را در باب برهان هم داشتیم اگر یادتان باشد. بعضی چیزها ابتدا به صورت اصل موضوعی بود. در جای خودش که تبیین می‌شد، مسئله علم می‌شد.\\ {\large «و قد بان ایضاً، انّه لا حد لما لیس بماهیة حقیقیة یترتب علیها الآثار، مثل المعانی الاعتباریة»،} مطلب دوم که خیلی روشن است؛ اگر چیزی ماهیت حقیقیه نبود، اگر چیزی ماهیت بالمعنی الاخص نبود، حد ندارد. طلا و نقره و آب و خاک و درخت سیب و انگور و نخل و انسان و جن و فلک و عقل و نفس، این‌ها حد دارد، چون ماهیت حقیقی است. اما علیت و معلولیت و وجود و شیئیت و حدوث و قدم و جنس و فصل و قیاس و قضیه و معرف و حجت و حد و این‌ها حد ندارد، چون معانی اعتباری است، مفاهیم اعتباری است.\\ {\large «و قد بان ایضاً»،} روشن شد که {\large «انّه لا حد لما لیس بماهیة حقیقیة یترتب علیها الآثار»،} حدی نیست برای آنچه که ماهیت حقیقیه‌ای که آثار بر آن‌ها مترتب بشود ندارند. {\large «مثل المعانی الاعتباریة».} بنابراین شما وقتی در علوم اعتباری می‌روید، تمام تعریفات دیگر تعریف حدی نیست. لذا بخش عمده‌ای از بحث‌های مربوط به تعاریف از بین می‌رود. مثلاً در علم اصول می‌گوید که حجت یعنی چه؟، اصل عملی یعنی چه؟\\ بعد تعریف می‌کند، بعد می‌گوید که در این تعریف جنسش چیست، فصلش چیست. این‌ها همه‌اش زائد می‌شود. باید بگوید کالجنس آن چیست، کالفصل آن چیست، چون جنس و فصل ندارد. فقه همین است، اصول همین است، ادبیات همین است؛ کلمه را تعریف می‌کند، می‌گوید این جنسش است، آن فصلش است. کلمه که جنس و فصل ندارد. مگر ماهیت حقیقی است که جنس و فصل داشته باشد؟، مگر نوع است؟\\ انواع حقیقیه و ماهیات حقیقیه و اجناس حقیقی، این‌ها حد دارند وگرنه چیزی که مفهوم اعتباری و انتزاعی شد، حد ندارند. حد به تعریفی که عرض کردیم.\\ {\large «و قد بان ایضاً»،} مطلبی دیگر:\\ حد چون بیانگر ذاتیات محدود است، همین جوری که عرض می‌کنم یاد بگیرید: حد تام، از اول گفتیم که ما کاری با حد ناقص و رسم تام و رسم ناقص نداریم. حد چون بیانگر ذاتیات محدود است و ذاتیات همان ذات است تفصیلاً، چه اینکه ذات همان ذاتیات است اجمالاً. لذا حد بر محدود و محدود بر حد منعکس است. دو تا موجبه کلیه: {\large «کل انسان حیوان ناطق، کل حیوان ناطق انسان».}\\ {\large «و قد بان ایضاً»،} روشن شد نیز {\large «انّ الحد منعکس کلیاً علی محدوده»،} حد منعکس است به صورت کلی بر محدودش، یعنی چه؟\\ {\large «ای یوضع کلیاً کما یحمل کلیاً»،} می‌تواند موضوع قرار بگیرد. {\large «الحیوان الناطق انسان»،} می‌تواند محمول قرار بگیرد، آن هم به صورت کلی. {\large «کل انسان حیوان ناطق»،} یا {\large «کل حیوان ناطق انسان».}\\ {\large «و قد بان ایضاً»،} همین جور روشن شد، {\large «انّ ماهیةً واحدة لا یکون لها اکثر من حدٍّ واحد، و بالعکس»،} یک ماهیت واحده نمی‌تواند دارای دو حد تام باشد و یک حد تام، حد تام دو محدود و دو ماهیت نیست. این هم آخرین مطلب. آخرین مطلب این است که یک ماهیت دارای دو حد تام نیست. بالعکس: یک حد تام، حد تام دو ماهیت نیست. چرا؟، می‌توانید چرایش را بگویید؟!\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می فرمایند)\\ استاد: یعنی به عبارت اخری، از بس واضح است یک مقدار سنگین است!\\ به‌خاطر اینکه ما داریم فرض می‌کنیم یک ماهیت دارای دو حد باشد، حد که عین محدود است. اگر حد عین محدود است، حد دو تا بود، یعنی ماهیت هم دو تا است. {\large «ما فرضناه واحدا صار دو تا»،} این خلاف فرض است. ما تعبیرمان این بود: یک ماهیت دو حد داشته باشد. حد همان محدود است. حد منعکس بر محدود است. اگر دو تا حد دارد، پس یک ماهیت نیست، دو تا ماهیت است. نمی‌شود یک ماهیت دو حد داشته باشد. چه اینکه نمی‌شود یک حد، حدّ برای دو تا ماهیت باشد. چرا؟\\ چون معدود عین حد است اگر ماهیت دو تا است پس حد هم دو تاست و حال اینکه ما یکی فرض کردیم و این خلاف فرض است. از بس واضح است.\\ {\large «و قد بان ایضاً»،} روشن شد نیز که چه؟\\ {\large «أنّ ماهیة واحدة لا یکون لها اکثر من حدٍّ واحد، و بالعکس»،} یک ماهیت واحده دارای بیشتر از یک حد واحد نیست، نیست و بالعکس، یعنی یک حد واحد هم برای دو ماهیت واحده نیست. یک ماهیت دو حد دارد، یک حد هم حد برای دو ماهیت نیست.\\ {\large «الفصل الثالث:»،} استارت این فصل را هم بزنیم تا بعد. {\large «التصور کالتصدیق ینقسم الی ضروری و نظری ینتهی الیه»،} در این فصل سوم هم مرحوم علامه طباطبایی نکاتی دارند:\\ نکته اول، تصور بر دو گونه است: ضروری یا بدیهی و نظری یا کسبی. این تقسیم به چه دلیل است؟\\ می‌فرماید تقریباً ضروری است، چرا؟\\ چون اولاً وجدانی است. ما در تصورات خود دو گونه تصور داریم؛ ضروری و نظری. ثانیاً ممکن نیست همه تصورات نظری باشد. وگرنه ما باید هیچ تصوری نداشته باشیم. ممکن نیست همه تصورات ضروری باشند، وگرنه باید ما از هیچ تصوری خالی نباشیم. تصورات بدیهی را انسان می‌داند. علاوه بر اینکه باید در هیچ تصوری گیر نداشته باشیم، مشکل نداشته باشیم ولی این چنین نیست، تصور خیلی از چیزها برای ما مشکل است. امر بین الامرین، تصورش مشکل است که یعنی چه؟\\ مطلب دوم: تصورات نظری باید منتهی شوند به تصوری ضروری، چرا؟\\ به دلیلی که قبلاً در باب تصدیقات گفتیم. فصل دوم از مقاله اول. مثل تسلسل و امثال ذلک. حالا مطلب اول فصل سوم: تصور مثل تصدیق منقسم است به ضروری و نظری‌ای که منتهی به ضروری است. {\large «الفصل الثالث: التصور کالتصدیق ینقسم الی ضروری و نظری ینتهی الیه».}\\ کتاب شما و ما هر دو غلط دارد: {\large «اما انقسامه الیهما»،} نه {\large «الیها».}\\ {\large «اما انقسامه الیهما»،} اما انقسام تصور به ضروری و نظری، {\large «فقریب من الضرورة»،} نزدیک از ضرورت است، اگر بدیهی هم نباشد نزدیک به بدیهی است. {\large «و اما انتهاء النظری الی الضروری، فلمثل ما مر فی الفصل الثانی من المقالة الأولی»،} ببینید مرحوم علامه طباطبایی تقلیل نمی‌کند مطلب را.\\ {\large «ثم نقول:»،} مطلب سوم. حد برای بیان ماهیت محدود دو جهت دارد، جهت لفظ و جهت معنا. حد برای بیان ماهیت محدود از دو بُعد باید بررسی بشود، از بُعد لفظ و از بُعد معنا. از بُعد لفظ شرایطی دارد و از بُعد معنا هم شرایطی دارد. اما از بُعد لفظ باید:\\ یک: أجلا باشد. قدیم چه می‌گفتیم؟\\ می‌گفتیم که معرِّف باید أعرف از معرّف باشد. پس تعریف به مساوی یا اخفی جایز نیست. شما از ما بپرسید عنصر یعنی چه؟\\ می‌گویم که یعنی اسطوقدس. می‌گویید: که خدا پدر همان عنصر را بیامرزد.\\ اسطوقدس دیگر چیست؟!\\ می‌شود تعریف به اخفی.\\ دوم: لفظ حد باید منطبق بر محدود باشد. از این منطبق تعبیر به منعکس کردیم. پس تعریف به مباین ممکن نیست. تعریف به مغایر حتی ممکن نیست. تعریف به مجاز، تعریف به استعاره ممکن نیست. شما بپرسید از من، شیر یعنی چه؟، شیری که در جنگل است؟\\ می‌گویم: مردی در حمّام مردی شجاع. می‌گویید اینکه تعریف نشد. تعریف باید منطبق معرَّف باشد. به مجاز، به استعاره، به کنایه، به مباین، به مغایر، به اخفی، به مساوی، به هر حال هر چه که تعریف و تعرّف در او نقش دارد، یعنی در تعریف و تعرّف نقش دارد باید رعایت بشود از جهت لفظ.\\ اما از جهت معنا و مضمون؛ حقیقت ـ این جوری تعبیر کنیم ـ تمام احکامی که راجع به ذاتیات در فلسفه گفتیم باید رعایت شود. مثلاً ذاتی باید بیّن الثبوت باشد. تصوراً و خارجاً متقدم بر ذات باشد. این تقدم که می‌گوییم تقدم زمانی است یا رتبی؟\\ رتبی است، تقدم زمانی نیست و هکذا شرایطی که می‌رسیم.\\ {\large «ثم نقول: کما ذکروا»،} سپس می‌گوییم آن چنانچه که فرموده‌اند. تا شد {\large «کما ذکروا»،} یعنی از دیگران داریم نقل می‌کنیم که {\large «ان الحد حیث کان»،} حد چون که بوده {\large «لبیان ماهیة المحدود»،} برای بیان ماهیت محدود {\large «فله جهتان:»،} پس برای حد دو جهت است. {\large «جهة لفظ و جهة معنی».}\\ {\large «و یشترط فیه من الجهة الاولی»،} و شرط می‌شود در حد از جهت أولی که جهت لفظ است، {\large «جمیع ما یتوقف علیه التعریف او التعرُّف، من کونه»،} حد {\large «اجلی»} پس نمی‌بوده باشد. {\large «فلا یکون بالمساوی معرفة و اخفی»،} نمی‌شود که حد از نظر معرفت و شناخت مساوی باشد یا اخفی باشد.\\ {\large «و ان ینطبق اللفظ و الصورة الذهنیة علی المحدود»،} لفظ و صورت ذهنی بر محدود منطق باشد. {\large «فلا یکون بالمباین»،} پس تعریف به مباین ممکن نیست. {\large «و کل ما هو غیره»،} یعنی {\large «و بکل ما هو غیره»،} به هر چه که غیر محدود است باید عین محدود باشد. {\large «و المجاز و الاستعارة و الکنایة و غیر ذلک»،} به این‌ها نمی‌شود.\\ {\large «و یشترط فیه من الجهة الثانیة»،} شرط می‌شود در حد از جهت دوم {\large «جمیع ما برهان علیه فی مقالة الماهیة من الفلسفة الاولی»،} همه آنچه که اقامه برهان شده بر او در مقاله ماهیت از فلسفه أولی که مقاله ماهیت یعنی مرحله ماهیت. مرحله ماهیت در فلسفه در بدایه و نهایه، مرحله پنجم است.\\ {\large «من احکام الذاتیات، فقد برهن هناک»،} در آن‌جا برهان اقامه شده بر این مطالبی که الآن عرض می‌کنیم. از این‌جا دیگر داریم فلسفه می‌خوانیم. گویا اصلاً منطق نیست!\\ {\large «فقد برهن هناک»،} اقامه برهان شده آن‌جا {\large «علی انّ الذاتی بیّن الثبوت»،} بر اینکه ذاتی بیّن الثبوت است. حمل ذاتی بر ذات بیّن الثبوت است.\\ دو نکته در این‌جا معمولاً قاطی می‌شود. من این را در درس فلسفه برای عزیزان گفتم. کشف ذاتیات یک شیء این ممکن است نظری باشد حالا حقیقت جن چیست؟، او تجرّد ناری دارد، نوری دارد؟ تجرد دارد یا ندارد؟، تجسم دارد یا تمثل دارد؟\\ هزار تا حرف و حدیث است. حقیقت فرشته چیست؟\\ اما وقتی کشف شد، حملش بر ذات می‌شود بیّن الثبوت. مراد از اینکه ذاتیات بر ذات بیّن الثبوت است، بعد از کشف ذاتیات است وگرنه ممکن است کشف ذاتیات کلی جان ببرد. از انسان جان هم می‌برد. ابن‌سینا گفت که حد تام پیدا کردن بسیار کار مشکلی است. بعضی معتقدند که محال است. حالا نگوییم هم محال است، ولی مشکل است.\\ {\large «فقد برهن هناک»،} اقامه برهان شده در فلسفه بر اینکه ذاتی بیّن الثبوت است برای ذات. حیوانیت و ناطقیت برای انسان بیّن الثبوت است. {\large «و انّه متقدم فی الوجودین»،} ذاتیات متقدم است در وجود، {\large «خارجاً و تصوراً»،} در وجود خارجی و در وجود ذهنی. وجودین یعنی چه؟\\ {\large «خارجاً و تصوراً»،} در حقیقت بیان وجودین است. یعنی وجود خارجی وجود تصوری است. {\large «و انّ الماهیة قد تکون بسیطة و قد تکون مرکبة. و انّ المرکبة تترکب من جنس و فصل»،} در فلسف مشخص شد ماهیت گاهی بسیط است، گاهی مرکب. اعراض ماهیات بسیطه هستند، اجناس عالیه ماهیات بسیطه هستند، فصول اخیره ماهیات بسیطه هستند، انواع مادی عمدتاً ماهیات مرکبه هستند. البته اعراض را قدما بسیط می‌دانستند، متأخرین مرکب می‌دانند.\\ روشن شد که ماهیت گاهی بسیط است گاهی مرکب است. {\large «و ان المرکبة تترکب من جنس و فصل»،} ماهیت مرکب فقط مرکب است از جنس و فصل. آنچه که بیانگر حد تام است، فقط جنس و فصل است، آن هم نه هر جنس و هر فصلی؛ جنس قریب و فصل قریب. {\large «و انّ الماهیة لا تترکب من اجناس فقط»،} ماهیت ترکیب نمی‌شود از اجناس فقط. شصت تا جنس را کنار هم بچینیم، ماهیت درست نمی‌شود، فصل می‌خواهد، چون فصل محصِّل جنس است و مقوّم نوع است. فصل نباشد جنس تحصل پیدا نمی‌کند، نوع تقوم پیدا نمی‌کند. {\large «و لا من فصول فقط»،} نمی‌شود هم از فصول فقط ماهیت ترکیب بشود. هم خسته شدیم، هم می‌ترسیم که مطلب بماند!\\ إن‌شاءالله بتوانیم یکی دو جلسه دیگر، کتاب را تمام کنیم. من نوشته‌جات را گرفتم، دیروز به من دادند، می‌دیدم، درس‌های اول ظاهراً گزینشی پیاده شده است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان می فرمایند)\\ استاد: حرفی نیست. من این جوری احساس می‌کنم. نوار پیاده نشده است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان می فرمایند)\\ استاد: صفحه اولی را تلخیص کردید؟، یعنی سرفه‌های بنده را هم نوشتید؟\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان می فرمایند)\\ استاد: من دیشب مطالعه می‌کردم منزل این جوری به نظرم آمد که شاید دو سه صفحه اولش این جوری به نظر برسد!\\ دانش‌پژوه: نوار اول این جوری بود.\\ استاد: چه کسی نوار اول را پیاده کرد؟\\ دانش‌پژوه: نوار اول درس نبود.\\ استاد: همان نوار اول را من دیشب مطالعه کردم چقدر پرمطلب است که نصفش را الآن یادم نبود!\\ مال همان موقع است که آدم مطالعه می‌کند.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان می فرمایند)\\ استاد: هیچ چیزی نباید، حتی وقتی عبارت می‌خوانید، چون ورژن اولش است، به قول کاپیتالیست‌ها می‌گویند کیوسف آن. در کیوسف باید اگر نوار آتش خورد، من بتوانم نوار را بازسازی کنم دقیقاً. این کیوسف است حالا بعد صد تا کار باید بشود. اصلاً کارهای بعدی هم نمی‌برد، چون ما کیفیت گفتاری ما جوری است که همان هم پیاده می‌شود، همان قابل استفاده است. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 16، ص 391. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۳۰ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰