کتاب البرهان، دوره اول، مقاله سوم، جلسه 28
جلسه
۲۸
از
۳۲
استاد در ادامه فصل دوم از مقاله سوم
بحث مطالب را بیان میکنند؛
مراد از مطالب همان مسائل است.
سه مطلب اساسی طرح میشود:
مطلب ما، مطلب هل، مطلب لم.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
به کتاب ما صفحه 190 (بررسی میشود).\\
{\large «ثم نقول: کما ذکروا، ان المسائل و هی المحمولات المثبتة فی العلوم لموضوعاتها او نفس القضایا المذکورة، حیث انّها فی بیانها بنفسها او تبیّنها بالبرهان تحتاج الی یقین، فهی مما یسئل عنها و یطلب و المطلب اما عن ماهیتا».}\\
در ادامه بحث در فصل دوم از مقاله سوم، بحث مطالب را بررسی میکنیم؛ مطالب عبارت اخرای مسائل است. هر گزاره علمی میتواند پاسخ یک سؤال باشد و در حقیقت چنین هست. گزارههای علمی پاسخهای بشریت به سؤالات خویش است. پس به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی مسائل یک علم حالا چه مسئله را محمول بدانیم، چه مجموع محمول و موضوع، مسائل یک علم چه خود بدیهی باشد، چه برای بدیهی شدن محتاج به برهان باشد، به هر حال مسائل یک علم باید مورد یقین قرار بگیرد. یقین به یک مسئله بدون پرسشگری و بدون طلب تحقق پیدا نمیکند؛ پس ما در حقیقت در علوم مطالب داریم.\\
مطلوب آدمی، یا شناخت ماهیت شیء است، یا شناخت وجود فی نفسه یک شیء است، یا شناخت وجود لغیره یک شیء است؛ بیش از این نیست. لذا اساس مطالب میشود سه مطلب، یک موقع من میپرسم علیت یعنی چه؟\\
این میشود:
{\large «العلیة ما هی»؟}\\
بعد میپرسیم که ما علیت داریم؟\\
وجود فی نفسه، اصل ثبوت، کون تام. این میشود:
{\large «العلیة هی هی»؟}\\
بعد میپرسم: علیت کجا هست؟، کجا نیست؟، چه ویژگیهایی دارد؟، چگونه است؟، چند نوع است؟\\ اینها همه میشود بحث از وجود لغیره این.
پس بیجهت نیست که منطقیین گفتهاند:
{\large «اسّ المطالب ثلاثة علم ـ مطلب ما، و مطلب هل و مطلب لم 1».}\\
برای اینکه یک دفعه بتوانیم عبارت را بیشتر بخوانیم، پس اجزاء علوم نزد عاقل موضوع و مبادی و مسائل شد، مسائل را میگوییم مطالب. آنچه که در صدد اثبات آن در علم هستیم. مطالب
{\large «اسّ المطالب ثلاثة علم»،}
شعر مال مرحوم حاجی است.
{\large «مطلب ما مطلب هل مطلب لم».}\\
هر کدام از اینها دو بخش دارد: مای شارحه و مای حقیقیه؛ هل بسیطه و هل مرکّبه؛ لِم ثبوتی و لم اثباتی. مای شارحه سؤال از معنای لفظ است. باز هم شعر بنویسم:
\begin{center}
معنی مای شارحه این است
\hspace*{2.5cm}
پاسخ پرسش نخستین است
\end{center}
\\
اولین سؤال از معنای لفظ است. شما به گوشت میخورد سقمونیا. میگویی سمقونیا ماهو؟، سقمونیا چیست؟\\
اولین بار به گوشت میخورد پیتزا. میگویید ببخشید پیتزا یعنی چه؟، پیتزا ما هو؟\\
معنای لفظ را میخواهید.
\begin{center}
معنی مای شارحه این است
\hspace*{2.5cm}
پاسخ پرسش نخستین است
\end{center}
\\
پس یک: مای شارحه، این اولین سؤال، پرسش از معنای لفظ است. من دیدم گاهی طرف حتی لفظ به قدری برایش غریب است که لفظ را میخواهد تلفظ کند، درست تلفظ نمیکند. پدر ما مدتها به اینترنت میگفت: ترترنت!\\
اینترنت را تلفظ میکرد ترترنت. البته نمیخواست دقت بکند!\\
این اولین سؤال، معنی مای شارحه است.\\
بعد از مای شارحه نوبت به هل بسیطه میرسد. بنده میپرسم: سقمونیا؟\\
شما میگویید:
{\large «نبت»،}
یک گیاهی است. معنایش را فهمیدم، معنای لفظ را. حالا میپرسم: چیزی بنام سقمونیا داریم؟، هست؟\\
از شما میپرسم: سیمرغ چیست؟\\
میگویید: «یک نوع پرنده است».\\
میگویم که سیمرغ داریم؟\\
میگویید که نه، افسانهای است. تا گفتید افسانهای است، من دیگر نمیدانستم حقیقتش چیست. اما وقتی از شما پرسیدم استامینوفن چیست؟\\
میگویید: «دوایی است».\\
میگویم استامینوفن داریم؟\\
میگویید: «بله».\\
میگویم حالا استامینوفن حقیقتش چیست؟ \\
بعد از هل بسیطه نوبت به مای حقیقیه میرسد.
هل بسیطه پرسش از اصل وجود است. اصل وجود را اگر بخواهیم تعبیر دیگری درباره آن بگوییم که فنی باشد، میشود کون تام. هل بسیطه پرسش از اصل وجود و کون تام است که اصلاً این چیزی که من معنایش را کم و بیش دانستم، وجود خارجی دارد یا وجود خارجی ندارد؟\\
قدیمیها معتقد بودند به یک چیزی بنام آل. هر کسی که خُل و مشنگ بود، میگفتند که این را آل گرفته است، در روستاها خیلی بود. حالا آل نیست، دیو نیست، سیمرغ نیست، اما استامینوفن هست.\\
بعد از اینکه فهمیدیم حالا هست، حالا نوبت مای حقیقیه است که پرسش از ماهیت او یعنی جنس و فصلش است، پرسش از جنس و فصلش است. ببینید تا اینجا ترکیب منطقی است. تا من معنای لفظ را ندانم، قدم از قدم نمیتوانم بردارم. پس اولین سؤال، سؤال از معنای لفظ است که حالا پیتزا یعنی چه؟\\
اجمالاً پوشیدنی است، خوردنی است، بردنی است؟\\
معنای لفظ را که دانستم حالا میپرسم هست یا نیست؟\\
سؤال از کون تام است. سؤال از کون تام که کردم، حالا حقیقتش چیست؟، ذاتش چیست؟\\
وقتی ذاتش را شناختم یعنی فهمیدم هست و چیست، فهمیدم که بعد اینکه هست چیست، حالا صحبت از عوارض است. هل مرکبه؛ یعنی پرسش از خصوصیات و عوارض اوست. حالا میگویم من فهمیدم که استامینوفن دارو است و فهمیدم که استامینوفن داریم و فهمیدم که استامینوفن از نظر آنالیز هویتش را بدست آوردم که استامینوفن یک دارویی است که به صورت قرص و کپسول و شربت و آمپول وجود دارد و از این اجزاء تشکیل شده، حالا به سراغ هل مرکبه میآیم که استامینوفن آثارش چیست؟، خواصش چیست؟، خوابآور هست یا نه؟، روی حافظه تأثیر منفی میگذارد یا نه؟، روی حمل و برای زن باردار تأثیر میگذارد یا نه؟، برای هر دردی مؤثر است یا نه، اگر یک مقدار درد قویتر بود باید بروفن بخوریم؟، یک ذره قویتر بود باید برویم فرض کنید مورفین مصرف کنیم؟\\
پس پرسش از خصوصیات و عوارض میکنیم.\\
اینجا حالا ما تا به حال چهار تا را بیان کردیم. مای شارحه بیان شد، هل بسیطه بیان شد، مای حقیقیه بیان شد، هل مرکبه هم بیان شد. مانده لم ثبوتی و اثباتی. لم اثباتی از قدم اول با ماست؛ یعنی من وقتی همین که معنا را پرسیدم، شما میخواهید بگویید هست، باید ثابت کنید. بخواهی ثابت کنی با لم اثباتی سروکار داری، لم اثباتی یعنی علت تصدیق. چه چیزی علت تصدیق بود؟\\
برهان. برهان علت تصدیق بود؛ چه برهان لِم و چه برهان اِن. لم ثبوتی چه بود؟\\
علت وجود بود. علت وجود از کجا میجوشید؟\\
این هم از برهان، ولی چه برهانی؟\\
لِم فقط، فقط برهان لِم. لم اثباتی یعنی تصدیق، یعنی در مقام اثبات، یعنی در مقام معرفت. لم ثبوتی علت وجود بود که برهان لِم این را تأمین میکرد.\\
من از این قدم دوم قدم به قدم با لم ثبوتی و اثباتی کار دارم، چرا؟\\
چون شما میگویید: «استامینوفن هست».\\
میگویم که به چه دلیل؟\\
اگر بدیهی نباشد، برهان میخواهد. میگویید: «استامینوفن تببُر است».\\
میگویم که به چه دلیل؟\\
از اینجا ما یک مطلبی را فهمیدیم و آن هم این است که مرحوم علامه طباطبایی در فصل اول یاداشت داشتند، گفتند که بین مراتب،
{\large «ترتباً»،}
یک ترتّبی است. این جور نیست که من اینجا چیدم، همین جوری یک دو سه چهار باشد. نه!\\
اول مای شارحه است، بعد هل بسیطه است، بعد مای حقیقیه است، بعد هل مرکبه است. مثلاً چرا هل بسیطه مقدم بر مای حقیقیه است؟\\
چون تا چیزی وجود نداشته باشد دارای ماهیت نیست. پس این جوری مینویسیم در حقیقت، بگوییم:\\
یک: تا معنای لفظ را ندانم هیچ پرسشی ندارم، این قدم اول.\\
دو: تا به هستی چیزی معتقد نشوم، سؤال از چیستی ندارم، این قدم دوم.\\
سه: تا اصل هستی ثابت نشود (بود و نبود)، سؤال از استی (دارد و ندارد) بیمعناست. تا اصل هستی ثابت نشود، یعنی بود و نبود، سؤال از استی (یعنی دارد و ندارد) چیست؟\\
بیمعناست.\\
یک تعبیری ما داریم میگوییم که سر بیصاحب تراشیدن. یک نفری هم داریم میگوییم که اول برادری خودت را اثبات کن بعد ادعای ارث و میراث کن. عرب چه میگوید؟\\
عرب میگوید:
{\large «ثبت العرض ثم انقش»،}
اول سقف خانه را بزن، بعد نقاشی کن، هوا را که نمیشود نقاشی کرد. اینها همه بیان همین است که تا اصل ثبوت شیئی مسلّم فرض نشود، از استی یعنی از کون ناقصش سؤال نمیشود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: این را مرحوم آقای طباطبایی هم یک اشارهای دارند ولی چیزی که هست این است که امثال آقای شیروانی در این کتاب میخواهد اشاره کند به این نکته که فرق بگذارد، یعنی این تفاوت را دارند بین معنای لفظی با معنای شرح الاسمی که این تفاوت را برای اولین بار آن کسی که روی این دقت کرد مرحوم آقا شیخ محمدحسین کمپانی بود. معنای لفظی همان معنای لغت است که هیچ. معنای شرح الاسمی را میگویند همان معنای مای حقیقیه است متنها چون هنوز اصل وجود ثابت نشده، پس به صورت شرح الاسم است. وقتی اصل وجود ثابت شد، همین معنای شرح الاسمی تبدیل میشود به معنای حقیقی، دقیقاً مثل مصادرات است. مصادرات قبل از اثبات، مصادره است قبل از اثبات، اصل موضوعی است؛ وقتی اثبات شد، مصادره و اصل موضوع نیست، این را هم بعضی گفتند. آقای طباطبایی اینجا به این کیفیت بیان نمیکند لذا من هم این جوری بیان نکردم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان می فرمایند)\\
استاد: نه، به آن صورت هم مشکلی نیست. هر دو جورش گفته شده است. یک ذره عبارت را باید تندتر بخوانیم که وقت ما اجازه بدهد:
{\large «ثم نقول: کما ذکروا»،}
سپس میگوییم آن چنانکه گفتهاند:
{\large «ان المسائل و هی المحمولات المثبتة فی العلوم لموضوعاتها»،}
مسائل چیست؟\\
دو تا تعریف برای مسئله است که گفتیم این دو تا تعریف، هر دو در کتابها ذکر میشود. مسائل که حالا مسائل یا همان محمولاتی هستند که ثابت شدهاند در علوم برای موضوعاتشان؛ یا نه، خود قضایایی است که ذکر شد،
{\large «او نفس القضایا المذکورة»،}
یعنی مجموع موضوع و محمول.
{\large «حیث انّها فی بیانها بنفسها»،}
چون این مسائل در روشن بودنش به خودی خود
{\large «او تبیّنها بالبرهان»،}
یا در تبیین شدنش به وسیله برهان
{\large «تحتاج الی یقین»،}
نیازمند به یقین هستند و بدون یقین مطلب تمام است، چون فرض این است که علم را برهانی فرض کردیم.
{\large «فهی مما یسئل عنها و یطلب»،}
این مسائل مسائلی هستند که مورد سؤال هستند و مورد طلب.
{\large «و المطلب»،}
مطلب ما
{\large «اما عن ماهیتها»،}
یا مطلب از ماهیت اوست، سؤال از ماهیتش میشود،
{\large «او عن وجودها فی نفسه»،}
یا از وجود فی نفسه اوست. زیر
{\large «ماهیتها»،}
مینویسیم چیستی. زیر
{\large «وجودها فی نفسه»،}
مینویسیم کون تام، اصل هستی. بالایش بنویسید هستی.\\
پس کنار
{\large «ماهیتها»،}
بنویسید چیستی. کنار
{\large «عن وجودها فی نفسه»،}
مینویسیم هستی. کنار
{\large «عن وجودها لغیره»،}
زیرش یا بالایش مینویسیم استی؛ استی همان دارد و ندارد است. هستی همان بود و نبود است. چیستی این است که چه هست و چه نیست؛ یعنی باید ماهیتش را بشناسیم.\\
{\large «و تفصیل المطالب کثیر بکثرة اصناف السؤال»،}
تفصیل مطالب زیاد است به زیادی اقسام سؤال.
{\large «مثل مطلب ما، و هل و لم و ایّ و اَین و متی و مَن»،}
مَن از شخص سؤال میکند، این مجموعاً شد هفت تا مطلب.
{\large «لکن الأصول ثلاثة:»،}
ولی اصول سه تا است،
{\large «مطلب ما، و مطلب هل و مطلب لم»،}
چرا اصول سه تاست؟\\
الآن ما گفتیم، چون همه سؤالها یا از چیستی است یا از هستی است یا از استی. از این سه تا بیرون نیست. مثلاً سؤال از أیّ سؤال، از هستی است به نظر صدر المتألهین، چرا؟\\
چون أیّ سؤال میکند از فصل. فصل به نظر صدر المتألهین نحوه وجود است. پس سؤال از أیّ به نظر صدرا سؤال از اصل هستی است. اما سؤال از أین و متی و امثال ذلک سؤال از استی است نه سؤال از هستی.\\
{\large «و کل واحد من الثلاثة علی قسمین»،}
هر یک از این سه تا سه قسم است
{\large «فمطلب ما علی قسمین:»،}
مطلب ما بر دو قسم است:
{\large «احدهما، «ما الشارحة» و یسئل بها»،}
سؤال میشود به این مای شارحه
{\large «عن معنی اللفظ بحسب الوضع»،}
این همان جایی است که الآن اشاره شد بعضی اشکال دارند!\\
میگویند فرق است بین مایی که معنای لفظی دارد و بین مایی که معنای شرح الاسمی دارد. این را اولین بار کسی که خوب به آن پرداخت مرحوم آقا شیخ محمدحسین کمپانی بود و بعد از او مورد عنایت قرار گرفت و خیلیها عنایت کردند؛ آقای طباطبایی در اینجا نخواستند این را مطرح کنند.\\
{\large «و الثانی «ما الحقیقیة»»،}
دوم مای حقیقیه است،
{\large «و یسئل بها عن ماهیة الشیء»،}
سؤال میشود به وسیله مای حقیقیه از ماهیت شیء.\\
{\large «و مطلب هل قسمان:»،}
مطلب هل دو قسم است،
{\large ««هل البسیطة» و یسئل بها عن وجود الشیء»،}
سؤال میشود به وسیله هل بسیطه از وجود شیء.
{\large «و «هل المرکبة» و یسئل بها عن وجود شیء لشیء»،}
سؤال میشود به وسیله هل مرکبه از وجود چیزی برای چیزی. استی، دارد و ندارد.\\
{\large «و مطلب لم قسمان: «لم الثبوت» و یسئل بها عن علة الوجود فی نفی الامر»،}
سؤال میشود به وسیله لم ثبوت از علت وجود در واقع. کاری به علت تصدیق نداریم.\\
{\large «و «لم الاثبات» و یسئل بها علة التصدیق»،}
سؤال میشود به وسیله لم اثبات از علت تصدیق.
{\large «و وجه الرجوع الی الثلاثة ظاهر مما مر»،}
وجه اینکه سایر سؤالات به این سه سؤال برمیگردد واضح است از آنچه که گذشت در صفحه گذشته، سطر چندم بود؟\\
در سطر 13 گفتیم،
{\large «و المطلب إما عن ماهیتها أو عن وجودها فی نفسه أو لغیره»،}
همین الآن گفتیم.\\
{\large «ثم انّ مطلب «ما الشارحة» متقدمة علی مطلب «هل»»،}
سپس مطلب مای شارحه متقدم است بر مطلب هل، چرا؟\\
{\large «ذ لو لم یعرف معنی اللفظ لا یسئل عن وجوده بوجه»،}
چون اگر معنای لفظ شناخته نشود، از وجودش سؤال نمیشود به هیچ وجه، به هیچ وجه از وجودش سؤال نمیشود. میشود مثل آن روستایی که گفت رفت با یک شهری دوست شد، بعد از مدتی این شهری آمد به خانه او. بنده خدا که رسیده بود خانه، خیلی محصور بود به یک روستایی گفت که ببخشید، توالت هست؟\\
نمیدانست توالت یعنی چه!\\
رفت پیش خانمش گفت که این میگوید توالت هست؟، چه به او بگوییم؟\\
گفت که توالت چیست؟\\
گفت که نمیدانم. فکر کردند که چه بگویند؟\\
خانمش باز فکرش بیشتر میکشید، گفت که برو به او بگو یک ذره بود ببخشید، بچهها خوردند!\\ نمیدانست بنده خدا که توالت چیست!\\
{\large «ثم انّ مطلب «ما الشارحة» متقدمة علی مطلب «هل»»،}
مطلب مای شارحه متقدم است بر مطلب هل.
{\large «إذ لو لم یعرف معنی اللفظ لا یسئل عن وجوده بوجه. و مطلب «هل البسیطة»»،}
{\large «متقدمة علی مطلب «ما الحقیقیة»».}
مطلب مای بسیطه متقدم است بر مطلب مای حقیقیه.
{\large «اذ ما لا وجود له لا ماهیة له»،}
زیرا چیزی که وجود ندارد ماهیت هم ندارد. برعکسش نیست، این جور نیست که هر چه وجود دارد ماهیت دارد، چون خدا وجود دارد، ولی ماهیت ندارد. اما هر چه که ماهیت دارد، یقیناً وجود دارد.
{\large «و هو ظاهر»،}
این روشن است.\\
{\large «و سیجیء بیانه ایضاً فی الفصل الاول من المقالة الرابعة»،}
بعداً هم إنشاءالله میآید.
{\large «فالحد قبل اثبات الوجود «شرح اسم»»،}
این
{\large «فالحد»،}
بر آن چیزهایی که قبلاً گفتند سازگار نیست!\\
قبلاً میگفتند که مای شارحه معنای لفظ است، حالا میگویند حد قبل از اثبات وجود شرح اسم است!\\ این باهم یک مقداری نمیخواند. حد قبل از اثبات وجود شرح اسم است،
{\large «و مطلب «ما الحقیقیة» متقدمة علی مطلب «هل المرکبة»، اذ ما یعلم الشیء حقیقة»،}
عبارت غلط دارد.
{\large «إذ ما یعلم الشیء حقیقة، لم یطلب وجود شیء له»،}
{\large «لم»}
افتاده است. مطلب مای حقیقیه مقدم است بر مطلب هل مرکبه، چرا؟\\
زیرا مادامی که دانسته نشده باشد شیء. البته عبارت باز هم غلط است. عبارت این است:
{\large «إذ ما لم یعلم الشیء حقیقته»،}
نه حقیقةً!\\
حقیقةً هم اگر باشد به عنوان تمییز درست است، یعنی از حیث حقیقت، ولی احتمالاً حقیقتُهُ باید باشد.\\
{\large «إذ ما لم یعلم الشیء حقیقة»،}
اگر چیزی حقیقتش دانسته نشود،
{\large «لم یطلب وجود شیء له و احکامه»،}
وجود چیزی برای او به عنوان وجود لغیره و استی و احکامش طلب نمیشود. تا من ندانم که این استامینوفن چیست و ذاتش چیست، معنا ندارد که بپرسم این چه خاصیتی دارد و چکار میکند!\\
{\large «و اما مطلب «لم» مطلقاً فمتقدمة مطلب «هل» مطلقا بوجه»،}
مطلب لِم به صورت مطلق متقدم است بر مطلب هلبه صورت مطلق از جهتی. چرا؟، چرا مطلب لِم بر مطلب هل متقدم است؟\\
{\large «و ذلک لأنّه لولا علة التصدیق لم یقع تصدیق بوجود مطلوب»،}
بهخاطر اینکه اگر علت تصدیق نباشد تصدیق به وجود مطلوبی تحقق پیدا نمیکند. شما میگویید که استامینوفن هست، به چه دلیل؟\\
میخواهی ثابت کنی، تا میخواهی ثابت کنی رفتی سراغ لِم. داری با برهان حرف میزنی.
{\large «و متأخرة من وجه»،}
و از جهتی متأخر است، چرا؟\\
{\large «و ذلک لأنّ طلب العلة فی الوجود انّما یکون بعد الوجود»،}
طلب علت در وجود بعد از وجود است.\\
پس این جوری بگویید:
{\large «و من هنا یظهر»،}
که باید بین لِم اثباتی و لِم ثبوتی چه کرد؟\\
فرق گذاشت. لِم اثباتی مقدم است بر وجود شیء، لِم ثبوتی متأخر است.
{\large «و منها یظهر انّ مطلب «لم الاثبات» متقدمة علی مطلب «لم الثبوت»»،}
از اینجا مشخص میشود که مطلب لم اثبات متقدم است بر مطل ثبوت. معلوم است علت تصدیق متقدم است بر علت وجود.
{\large «و ربما یجتمعان معا»،}
گاهی هم این دو تا باهم اجتماع پیدا میکنند.
{\large «کما فی برهان اللم»،}
در برهان لم، برهان ما دو چیز را افاده میکند، هم علت تصدیق را که هر برهانی این کار را میکند، هم علت وجود را که خصوص برهان لم این کار را میکند.
{\large «و ربما یفترقان»،}
اجتماعشان در برهان لم واضح است، چون برهان لم را قبلاً خواندیم. اما آنجا که مفترق باشند چه؟\\
این برای ما یک مقدار!\\
میگوید مفترق مثل اینکه یک چیزی وجودش بدیهی است، اما علت وجودش بدیهی نیست، احتیاج به چه چیزی دارد؟\\ برهان دارد. وجودش بدیهی است، اما علت وجودش بدیهی نیست. اینجا لم اثبات اصلاً مورد احتیاج نیست. میفرماید:
{\large «ربما یفترقان، کما اذا علم حکم بضرورة حس او غیر ذلک»،}
چه اینکه اگر دانسته شود حکمی به ضرورت حس یا
{\large «غیر ذلک»،}
زیر این
{\large «غیر ذلک»،}
بنویسید ضرورت عقل. چون بعضی چیزها به ضرورت عقل دانسته میشوند.
{\large «ثم طلب علته»،}
سپس طلب شود علتش.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: اصلاً این دو تا باهم زمین تا آسمان فرق میکند، چون در «چرا خدا مرید است» بحث فلسفی است و چون بحث فلسفی است اصلاً در فلسفه برهان لم جاری نیست. چه برهانی جاری است؟\\
ان مطلق. اینکه هیچ، این را کنار گذاشتیم. مثال دوم چه بود؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: شاید مراد ایشان همین بوده که چون در «چرا خدا مرید است» ما نمیتوانیم علتیابی کنیم، لذا فقط واسطه در تصدیق است. اما در «چرا مغناطیس جاذبه است» این هر دو را میتوانیم داشته باشیم. شاید علتش این است.\\
{\large «ثم طلب علته فالبرهان المفید لذلک یفید علة الوجود فقط»،}
برهانی که افاده میکند این مطلب را فقط علت وجود را افاده میکند. من به شما عرض بکنم که نخیر، اینکه میگوید فقط علت وجود را اثبات میکند، چه برهانی علت وجود را اثبات میکرد؟\\ برهان لم. برهان علم علت تصدیق را هم افاده میکرد یا نه؟\\
افاده میکرد. ولی ما نیاز نداریم. اشتباه نشود. نه اینکه برهانی که افاده میکند علت را، افاده کند علت وجود را فقط!\\
افاده میکند علت وجود را فقط یعنی تحصیل حاصل که محال است، ما که وجود را میدانیم، پس نیازی نیست برای ما افاده کند. وگرنه شأنیت افاده را دارد، چرا؟\\
چون قرار شد برهان لم هم علت تصدیق باشد هم علت وجود و ما غیر برهان لم، برهانی که فقط علت وجود کند نداریم.\\
پس اینکه میگوید:
{\large «یفید علة الوجود فقط»،}
معنایش این است که برهانی که علت وجود میکند برهان لم است. برهان لم علت تصدیق هم میکند، پس چرا میگویید فقط علت وجود را افاده میکند؟ \\
یعنی ما به علت تصدیق نیازی نداریم، چون به ضرورت حس یا به ضرورت عقل وجودش را داریم میبینیم، احتیاجی نداریم به علت تصدیق.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: این وجودش بدیهی است، ولی علت وجودش بدیهی نیست.\\
{\large «ثم نقول: کما ذکروا، ان المبادی حیث کانت متوقفة علیها التصدیق»،}
این اعرابش را باید دقت کنید!\\
{\large «متوَقَّفَةً علیها التصدیق، امتنع ان یطلب اثباتها فی نفس العلم بل یوضع فیه وضعاً»،}
هنوز بحث ما گویا در مبادی تمام نشده، ایشان سراغ مطالب رفته است، هنوز برگشتیم به بحث مبادی. حرف این است که ایشان میفرماید مبادی مسائل علم بر آنها متوقف هستند. مبادی قضایایی هستند که مسائل علم بر آنها متوقف هستند. قهراً پس اثبات مبادی در خود علم ممکن نیست. مبادی قضایایی هستند که مسائل علم بر آنها متوقف هستند، پس اثبات خود مبادی در خود علم ممکن نیست، باید در علم دیگری باشد. آن علم دیگر نمیتواند اخص باشد حتماً باید اعم باشد. اگر بخواهد در علم اخصی مبدأیی ذکر شده باشد ـ دقت بشود! ـ باید این مبدأ برای مسئلۀ علم بالاتر فقط به عنوان اصل موضوعی پذیرفته بشود. چرا؟\\
چون اگر بخواهد اصل موضوعی نباشد واقعاً افاده تصدیق کند، دور میشود.\\
ببینید، بنده اینجا یک علم اعم دارم، یک علم اخص دارم. اگر مسئلهای در این علم اخص هست که متوقف بر مبدأیی است که این مبدأ در علم اعم، مسئله علم اعم است و در علم اعم بحث میشود، هیچ مشکلی نیست. ولی اگر بخواهد برعکس باشد، یعنی در اعم مسئلهای باشد که بخواهد مسئلهای از علم اخص مبدأ او باشد، دور پیش میآید، چرا؟\\
چون این علم چون اخص از این علم است، موضوعش زیر مجموعه موضوع این علم است، وامدار این علم است، وابسته به این علم است، اگر بخواهد تأمینکننده مسئله این علم باشد یعنی این مبدأ آمده برای این مسئله به گونهای عمل کرده که گویا این محمول عرض ذاتی موضوع این علم است!\\
اگر این باشد، دیگر این مسئله، مسئله علم نیست،
{\large «الا علی وجه غیر دائر»،}
مگر به وجه غیر دائر، یعنی چه؟\\
یعنی ما مسئلهای را از این علم در اینجا به عنوان مبدأ در نظر بگیریم به صورت اصل موضوعی، نخواهد افاده تصدیق کند. اگر بخواهد افاده تصدیق کند، چون خودش وامدار علم بالا است میشود دور. برای اینکه دور نشود، نباید افاده تصدیق کند.\\
{\large «ثم نقول: کما ذکروا»،}
سپس میگوییم ما آن چنانکه که گفتهاند،
{\large «ان المبادی حیث کانت متوَقَّفَةً علیها التصدیق»،}
تصدیق بر آنها متوقف است.
{\large «امتنع ان یطلب اثباتها فی نفس العلم»،}
ممتنع است اثباتش در خود آن علم،
{\large «بل یوضع فیه وضعاً»،}
بلکه وضع میشود در آن علم وضع شدنی. عرض کردیم که این وضعش چگونه است و به چه کیفیت است، یا مصادره است یا اصل موضوعی است یا از علوم متعارفه است. \\
{\large «کما مر ذکره»،}
همین الآن هم گفتیم.
{\large «و لا فی علم اخص منه موضوعاً»،}
در علمی که اخص از اوست از نظر موضوع وضع نمیشود،
{\large «الا علی وجه غیر دائر»،}
مگر به وجهی که دور پیش نیاید. پس در چه علمی قرار داده میشود؟\\
{\large «بل فی علم اعم منه»،}
بلکه در علم اعم.\\
پس مبادی ـ همان حرفی که قبلاً زدیم! ـ در یک علم از مسائل آن علم نیست. از مسائل علم دیگر است. آن علم دیگر برتر است یا پستتر؟\\
برتر و بالاتر است.
{\large «ثم ان المبدأ من الجائز ان یکون مبدئاً لبعض المسائل، او لجمیعها. و اذا کان مبدئاً لبعضها فما یتوقف علیه هو ذلک البعض، فمن الجائز ان یکون هذا القسم من مسائل العلم. و حینئذ فیتبین فی نفس العلم، و لا یوضع له «هلیة» فی المبادی»،}
حالا آمدیم میخواهیم مبادی را دو دسته کنیم. چطور دو دسته کنیم؟\\
میفرماید که مبادی دو گونه است: یا مبدأ است برای همه مسائل مثل چه چیزی؟\\
شما بگویید!\\
اصل امتناع تناقض. مبدأ یا مبدأ است برای همه مسائل یا مبدأ است از برای برخی از مسائل. مثل چه چیزی؟\\
مثل این قانون
{\large «مساو المساوی مساو 2»،}
این قانون مبدأ است در علوم دیگر، اما مبدأ برای همه مسائل نیست.\\
حالا اگر مبدأ بعض مسائل باشد، فقط همان بعض در این مبدأ متوقف است. چون چنین است، پس این مبادی میتوانند از مسائل علم باشند. این مبادی میتوانند در خود علم تبیین بشوند. در ریاضیات ما قانون
{\large «مساو المساوی مساو»،}
را داشته باشیم، این یک مبدأ تصدیقی است. این میتواند از مسائل خود علم باشد. قهراً مفاهیم این مبادی در علم اعلی است اما وجود این مبادی در نفس این علم است. مفاهیم در علم اعلی است اما مساوات را باید در فلسفه بفهمیم که یعنی چه، در بحث کمّیت. مفاهیم مال علم اعلی است اما وجود مال این علم است، در این علم قرار میگیرد.\\
لذا ما ما میتوانیم مبادی را سه دسته کنیم، مبادی از نظر وضع در یک علم، سه دسته میشود: یا حد و وجود هر دو وضع میشود، یا فقط وجود وضع میشود یا فقط حد وضع میشود. هر سه وجود دارد ما سه نوع مبدأ داریم؛ یا هم چیستی هم هستی او به عنوان مبدأ در این علم در نظر گرفتیم، یا فقط چیستی آن را یا فقط هستی او را؛ هر سه مورد دارد.\\
{\large «ثم ان المبدأ من الجائز ان یکون مبدئاً لبعض المسائل»،}
مبدأ میتواند مبدأ بعضی از مسائل باشد،
{\large «او لجمیعها»،}
یا برای همه مسائل
{\large «و اذا کان مبدئاً لبعضها»،}
اگر مبدأ بعض مسائل باشد،
{\large «فما یتوقف علیه هو ذلک البعض»،}
آنکه متوقف بر اوست همین بعض است، همه مسائل نیست.
{\large «فمن الجائز ان یکون هذا القسم من مسائل العلم»،}
این قسم میتواند از مسائل علم باشد.
{\large «و حینئذ فیتبین فی نفس العلم»،}
اگر میتواند از مسائل علم باشد در خود علم تبیین میشود.
{\large «و لا یوضع له «هلیة»»،}
برای او هلیتی در مبادی وضع نمیشود، چون فقط ما این را الآن جزء مسائل علم دانستیم.
{\large «بل انما یوضع (ماهیته) الحقیقیة»،}
بلکه این است و جز این نیست وضع میشود ماهیت حقیقیه آن،
{\large «مثل موضوعات سائر المبادی. و اما القضایا بما هی قضایا، فلا ماهیة لها بل انما یوضع وجودها»،}
زیر این را خط بکشید. قضیه ماهیت ندارد هیچگاه، جمله ماهیت ندارد. شما بگویید: که به من بگو ببینم الآن روز است، ماهیتش چیست؟\\
این ماهیت ندارد!\\
شما به من بگو ببینم، آب سرد است ماهیتش چیست؟\\
جمله که ماهیت ندارد!\\
{\large «و اما القضایا بما هی قضایا، فلا ماهیة لها»،}
ماهیتی برایش نیست.
{\large «بل انما یوضع وجودها»،}
فقط وجودش وضع میشود، چون قضیه که ماهیت ندارد.\\
{\large «فتبین»،}
نتیجه:
{\large «انّ من المبادی ما یوضع فی العلم»،}
بعضی از مبادی چیزی است که وضع میشود در علم،
{\large «حده و وجوده معاً»،}
حد و وجودش باهم.
{\large «و منها»،}
بعضی از مبادی
{\large «ما یوضع حده فقط و منها ما یوضع وجوده فقط»،}
قضایای مثلاً فقط وجودش. آیا غیر این است؟\\ قضایا فقط وجودش است، قضایا حد ندارد. بعضی از قضایا است که علیت را تبیین میکند هم حد دارد هم وجود. بعضی از قضایا است که فقط مفرداتش به عنوان مفهوم ماهیت است.
{\large «و قد بان مما مر، انّ العلم الالهی لا یتوقف علی شیء من العلوم السالفة بل هو الذی یعطی حدود الجمیع و مقدمات براهینها»،}
از همه آنچه که گفتیم مشخص شد که علم الهی متوقف نیست بر هیچ یک از علوم، کتابهای شما چه دارد؟\\
سالفه غلط است. سافله درست است، علوم پَست درست است. قرار شد ما العلم الکلی را بگوییم علم اشرف و کلی و اعلی و عالی، این هم بشود سافل.\\
{\large «بل هو الذی»،}
بلکه خود علم الهی است که عطا میکند حدود همه را و مقدمات براهینش را. هم حدود را میدهد یعنی مبادی تصوریه، هم مقدمات براهین را میدهد یعنی مبادی تصدیقیه، زیر حدود بنویسید مبادی تصوریه. زیر مقدمات براهین بنویسید مبادی تصدیقیه.\\
{\large «نعم یمکن اخذ مبدأ ما من بعض العلوم التی تحته لبیان بعض مسائلها»،}
بله، البته این مسئله را ما در فلسفه داشتیم و مفصل هم خواندیم، اینجا نمیخواهیم تکرار بکنیم. ارتباط فلسفه با سایر علوم چیست؟\\
اصلاً یک بحثی است در علم امروز که ارتباطات علوم چگونه است؟\\
تولیدی است، ایجاد مسئله است؟\\
از کسانی که خیلی خوب این مسئله را مطرح کردند، رفیق ما جناب آقای عبدالرسول عبودیت در کتاب هستیشناسی یا درآمدی بر فلسفه است. حتماً این بخش در آنجا دیده بشود، خیلی خوب ایشان مطلب را در آنجا باز کردند. ارتباط علم و فلسفه چیست؟\\
خواهیم گفت که علم در فلسفه برای فلسفه خدمتگزاری میکند، چرا؟\\
اصل موضوعی ایجاد میکند و براساس اصل موضوعی فلسفه قانون فلسفی میبافد. علم میگوید که ما دایره داریم، حرکت دورانی داریم مثلاً. فلسفه میآید برای حرکت دورانی، مطالبی را میگوید.\\
بله، ممکن است أخذ مبدأیی از بعضی از علومی که تحت فلسفه است برای بیان بعضی از مسائلش و اعطاء تصدیق. مثال میزند:
{\large «کما أنّهم یأخذون»،}
البته بگذارید ضمائر را درست بیان کنیم. بله، ممکن است أخذ مبدأیی
{\large «مبدأ ما من بعض العلوم التی تحته»،}
از بعضی از علومی که تحت آن علم برتر و علم الهی است برای بیان بعضی از مسائل آن علوم و اعطاء تصدیق.
{\large «کما أنّهم یأخذون»،}
اینها مثال است. مثالهایش را باید در فلسفه توضیح بدهند. اینجا جای توضیح مثالهایش نیست، خیلی را هم خواندید.\\
{\large «کما أنهم یأخذون لبیان بعض مسائلها مقدّمات من الهیئة»،}
علم نجومی که
{\large «المتوقفة علی الحساب و الهندسة و المناظر»،}
علم مناظر از علوم ریاضی است،
{\large «لبیان حال العلویات»،}
برای بیان حال افلاک.
{\large «و مقدّمات طبیعیة و هندیسیة»،}
أخذ میکنند،
{\large «فی بحث الهیولی و الصورة»،}
و در بحث
{\large «ابطال الجزء»،}
{\large «لا یتجزی».}\\
{\large «لکنا اذا وضعنا العلل فیما لبرهان اللم فیه مدخل و اخذ الجمیع علی حسب ما هی علیه فی نفس الامر»،}
ولی اگر ما آمدیم ـ دقت کنید، چقدر زیبا آقای طباطبایی میفرماید! ـ خواستیم از راه علت پیش بیاییم، اینجا دیگر گتره نمیشود. باید از کجا شروع کنیم؟\\
از اعلی العلوم شروع کنیم، به ترتیب بیاییم، بیاییم، بیاییم تا برسیم به ریزترین علم. چرا این چنین است؟\\
بهخاطر اینکه همیشه آب مقدم است بر خاک. این طور نیست؟\\
علت آب هم مقدم است بر علت خاک. پس اگر ما آمدیم بر اساس علل علوم را خواستیم بچینیم، باید از اعلی العلوم شروع کنیم بیاییم تا پایینترین علم.\\
{\large «لکنا إذا وضعنا العلل فیما اذا برهان اللم فیه مدخل»،}
لکن اگر ما قرار بدهیم علل را ملاک در آن علومی که برای برهان لم در آنها مدخلی است،
{\large «و أخذ الجمیع علی حسب ما هی علیه فی نفس الأمر»،}
و همه أخذ بشود، در نظر گرفته بشود، بر حسب آنچه که در نفس الامر هستند و براساس واقع،
{\large «وجب ان یترتب العلوم»،}
اینجا یقیناً باید علوم ترتّب پیدا کند.
{\large «علی حسب الاعم فالاعم»،}
چرا؟\\
چون
{\large «لأنّ حمل العام اقدم من حمل الخاص، و علة الاعم یجب ان یکون اعم»،}
چون شما میخواهید براساس علل بررسی کنید، اگر براساس علل دارید بررسی میکنید، آن هم براساس واقع، در واقع هر چه عامتر است، مقدمتر است تا برسیم به ریزترین. از حکمت باید شروع کنیم برسیم به جزئیترین علوم تجربی مثلاً.\\
{\large «و قد بان من هاهنا»،}
از همین جا مشخص شد. دقت کنید ما از علم سافل میتوانیم تصدیق را در علم عالی داشته باشیم؛ اما هیچ گاه این تصدیق بیان لمّیت نمیکند، چون لمّیت همیشه از بالا به پایین است.
{\large «و قد بان من هاهنا»،}
اینکه علم جزئی
{\large «أنّ العلم الجزئی یمتنع ان یعطی اللم فی العلم الکلی»،}
چرا؟\\
چون همین الآن گفتیم، چون لمّیت همیشه از بالا به پایین است. لمّیت همیشه از کلی به جزئی است. از جزئی به کلی نیست.\\
{\large «الفصل الثالث: فی اختلاف العلوم و تشارکها»،}
که بنده هم خسته شدم، هم وقت گذشت. خیلی دوست داشتیم تا قبل از تعطیلات فصل سوم هم خوانده میشد تا اول مقاله چهارم باشیم، ولی نشد!\\ عزیزان برای اینکه این بحث را کامل کنند، در این ایام تعطیلات این منابعی که عرض میکنم را ببینند از آنها سؤال میکنیم؛ یکی اسفار، همان جایی که عرض کردم صفحه 28، جلد یک تا صفحه 35، متناً و شرحاً. هم متن را باید ببینند، هم شرح را.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: همین الآن میتوانید. این یک.\\
دوم: من دارم میگویم که این دومی را اختیاری است خواستید ببینید، نخواستید هم نبینید!\\ اولین حاشیه بر کفایه از مرحوم علامه طباطبایی. در حقیقت حاشیه کفایه مرحوم علامه اولین حاشیهاش همین بحث را ایشان بسیار زیبا مطرح کرده است.\\
سوم: مقدمه مقاله هشتم روش رئالیسم، آغاز جلد سوم روش رئالیسم.\\
پس مقدمه جلد هشتم روش رئالیسم که آغاز جلد سوم است.\\
چهارم: هستیشناسی از آقای عبودیت، همین بحث.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
منظومه ملاهادی سبزواری (السبزواري، الملا هادي)، ج 1، ص 183.
\item
شرح الإشارات و التنبيهات (الرازي، فخر الدين)، ج 1، ص 335.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
دانشگاه شهید مطهری
زمان
پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۴