کتاب البرهان، دوره اول، مقاله سوم، جلسه 26

جلسه ۲۶ از ۳۲
بعد از اتمام مقاله دوم، در این جلسه مقاله سوم شروع می‌شود. موضوع این مقاله این است که: قیاس برهانی در چه جایگاه و حالتی افاده یقین می‌کند و در چه جایگاه افاده یقین نمی‌کند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ {\large «المقالة الثالثة (ثلاثة فصول) الفصل الاول: \\فی الغرض من هذه المقالة. قد مر فی الفصل الاول من المقالة الاولی، أنّ القیاس البرهانی ثلاثة اقسام من الاحوال. و أنّ ثالثها انّ القیاس البرهانی فی ای الاحوال و المواضع یفید الیقین و فی ایها لا یفید».}\\ عرض شد که مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) کتاب برهان را بر چهار مقاله وضع کرده‌اند: مقاله سوم خود مشتمل بر سه فصل است. فصل اول به مانند فصول اول مقاله اول و مقاله دوم در حقیقت فهرست این مقاله است. ابتدا یادآوری می‌فرمایند که قبلاً گفتیم مقدمه یقینیه یا بگو: قیاس برهانی دارای سه گونه احوال است. اگر به کتاب ما صفحه 135 مورد ملاحظه قرار بگیرد، آغاز مقاله اول تعبیر مرحوم علامه این بود که فرمودند: {\large «و المقدمة الیقینیة من حیث انها مقدمة یقینیة یعرض لها احکام التصدیق الیقینی من حیث ان التصدیق الیقینی فی نفسه ربما لم یحتج فی حصوله الی تصدیق آخر او یحتاج، و ما یعرض لکل واحد من القسمین من الاحکام».}\\ در مقدمه کتاب در حقیقت، در آغاز فصل نخست کتاب، سه قسم حکم برای تصدیق یقینی و قیاس برهانی ذکر کردند. حکم اول این بود که ما گاهی تصدیق یقینی را از این دیدگاه می‌بینیم که گاه اولی است و گاه غیر اولی، گاه بیّن است گاه مبیَّن. این نگرش اول، حکم اول، حالت اول که مقاله أولی برای همین حکم وضع شد و مورد بررسی قرار گرفت. در حقیقت حکم اول بررسی کیفیت یقینِ موجودِ در مقدمات برهان است. یقین موجود در مقدمات برهان چگونه است؟\\ گاه بیّن است گاه مبیَّن.\\ دوم، {\large «و من حیث ان التصدیق الیقینی فی ای مواضع و مع ای شرائط یکون و فی ایّها لا یکون»،} این حکم دوم. این حکم دوم را در مقدمه مقاله دوم چنین بیان داشتند، به کتاب ما صفحه 163 فرمودند: {\large «و منها احکامها من حیث ان ایّ المقدمات یحصل بها یقین و ایّها لا یحصل أی من حیث شرائط کون المقدمة یقینیة»،} در حقیقت حکم دوم در این رابطه است که از چه مقدمه‌ای یقین حاصل می‌شود، از چه مقدمه‌ای یقین حاصل نمی‌شود؛ یعنی شرایط اینکه یک مقدمه یقینی باشد چیست؟\\ این هم موضوع مقاله دوم.\\ اما موضوع مقاله سوم، در صفحه 135 فرمودند: {\large «و من حیث ان تصدیق الیقینی الواحد مع ذلک کله فی أی حال یکون و فی أیّها لا یکون»،} در حقیقت از حیث اینکه یک تصدیق یقینی کجا هست و کجا نیست، این حکم سوم را در آغاز این مقاله، مقاله سوم صفحه 185 این طور بیان می‌فرمایند که {\large «و ان ثالثها ان القیاس البرهان فی أی الأحوال و المواضع یفید الیقین و فی أیّها لا یفید»،} قیاس برهانی در چه حالت و در چه جایگاهی افاده یقین می‌کند و در چه جایگاه افاده یقین نمی‌کند؟ \\ یعنی در حقیقت شرایط برهان از حیث وقوع برهان در علوم مختلف، در جایگاه‌های گوناگون.\\ پس موضوع مقاله سوم مشخص شد. این موضوع را در آغاز مقاله اول فرمودند. در این‌جا روشن‌تر تکرار فرمودند. عبارت را ببینید: {\large «المقالة الثالثة (ثلاثة فصول)»،} مقاله سوم سه فصل را دارا است. {\large «الفصل الاول: فی الغرض من هذه المقالة»،} غرض از این مقاله چیست؟\\ مکرر عرض کردیم فصول اول هر مقاله‌ای فهرست آن مقاله است.\\ {\large «قد مر فی الفصل الاول من المقالة الاولی»،} گذشت در فصل نخست از مقاله اول. اگر کسی خودکار اضافه دارد به بنده بدهد، من خودکارم یادم رفته است!\\ {\large «قد مر فی لافصل الاول من المقالة الاولی»،} گذشت در فصل اول از مقاله أولی عرض کردیم به کتاب شد صفحه 135، چه گذشت؟\\ این مطلب گذشت که {\large «أنّ القیاس البرهانی ثلاثة اقسام من الاحوال»،} برای قیاس برهانی سه قسم حال است، البته یک جا مرحوم علامه تعبیری کرده {\large «بالقیاس البرهانی»،} یک جا تعبیر کرده برای مقدمه یقینیه یا تصدیق یقینی است، یک جا تعبیر کرده برای مقدمه برهانی و قیاس برهانی، هرسه درست است. اگر می‌گوییم قیاس، به اعتبار مقدماتش داریم حرف می‌زنیم. در حقیقت داریم مقدمات برهان را حالاتش را می‌سنجیم.\\ قیاس برهانی سه گونه از احوال دارد {\large «و أنّ ثالثها»،} سومی این اقسام احوال {\large «انّ القیاس البرهانی فی ای الاحوال و المواضع یفید الیقین»،} قیاس برهانی در کدام یک از حالات و مواضع افاده یقین می‌کند، {\large «و فی ایها لا یفید»،} و در کدام یک از حالات و مواضع افاده یقین نمی‌کند، {\large «اعنی شرائط البرهان من حیث وقوعه»،} برهان {\large «فی موضع موضع و علم علم»،} در هر جای جای و در هر علم علم. آیا در علوم اعتباری برهانی داریم؟، آیا در علوم تجربی برهان داریم؟\\ {\large «و هذه المقالة هی الّتی نبین فیها هذه الاحوال»،} این مقاله است که ما در آن این حالات سوم را ذکر می‌کنیم. خیلی مقاله، مقاله ارزشمندی است. نسبت به مقاله دوم مطالبش برای شما مأنوس‌تر است، چون بخشی از این مطالب را شما در آغاز نهایه خواندید، بخشی هم در روش رئالیسم آمده است. بخشی از آن هم در منظومه حاج ملا هادی آمده، یک مقدار مطالب صبغه منطقی فلسفی پیدا می‌کند؛ لذا آشکارتر و روشن‌تر است.\\ {\large «فنبیّن اولاً فی فصل»»،} ما اول ذکر می‌کنیم در فصلی که این فصل فصل چندم از این مقاله است؟\\ فصل دوم است. چون این مقاله دارای سه فصل بیشتر نیست. چه چیزی را بیان می‌کنیم؟\\ این چند مطلب را:\\ یک: {\large «حقیقة العلم البرهانی من حیث هو کذلک»،} هویت دانش برهانی را از آن جهت که برهانی است. اگر ما می‌گوییم ریاضیات، هندسه، مثلثات، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، علوم برهانی هستند، اصلاً علم برهانی یعنی چه علمی؟، چه دانشی؟\\ {\large «اذ هو الحری بالبیان»،} زیرا این مطلب سزاوار به بحث و بررسی است. باید بدانیم که علم برهانی چه علمی است.\\ {\large «و اما غیره فلا برهان فیه حقیقة»،} اما غیر علم برهانی: صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، فقه، اصول و علوم نقلی مختلف {\large «فلان برهان فیه حقیقة»،} برهان در این غیر علوم برهانی وجود ندارد حقیقتاً، {\large «کما عرفت»،} چنانچه دانستی تو، {\large «فی المقالة الثانیة»،} در مقاله دوم این مطلب دانسته شد و مورد عنایت قرار گرفت.\\ کجا در مقاله دوم این مطلب مورد توجه قرار گرفت؟\\ صفحه 174 به کتاب ما را اگر عزیزان ببینند، عبارت این بود: {\large «و قد بان ایضاً من جمیع ما مر، انّ القضایا الاعتباریة لا برهان علیها إذ لا ضرورة و لا کلیة فیها»،} در قضایای اعتباری برهانی نیست، چون ضرورت ندارد و کلیت ندارد. این‌جا داشتیم، یک جا از این‌جا صریح‌تر داشتیم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: نیست درست است. من به نظرم جایی داشتیم که مقدار روشن‌تر و واضح‌تر بود و شایه تصریح به این مطلب شده بود که اگر بتوانم این جایی را که یک مقدار تصریح بیشتری بر این مطلب داشته پیدا کنم. در مقدمه که داریم، یقیناً در فصل اول که مقدمه است داریم. صفحه 165.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: می‌فرماید {\large «و ایضاً ان القضایا الاعتباریة لا برهان علیها و نظیر ذلک کیفیة البرهان عند الجزئیات»،} من به گمانم حالا در این بحثی که می‌کردیم خیلی یک جایی صریح و روشن مطلب را مرحوم علامه طباطایی فرمودند که حالا ببینیم از این صریح‌تر داریم یا نه؟\\ مورد بررسی قرار می‌گیرد إن‌شاء الله.\\ الآن در فصل دوم از این مقاله که بعد از این فصل که فهرست است می‌شود اولین فصل، یک مطلب را تاکنون گفتیم، وعده دادیم که عرض می‌کنیم و آن چه بود؟\\ حقیقت علم برهانی، حقیقت دانش برهانی چیست؟\\ این یک.\\ دو: {\large «و أنّ کل علم فله مباد تصوریة و تصدیقیة خارجة عنه»،} این دیگر مطالبی است که مکرر در کلاس‌هایمان داشتیم، در منطق داشتیم، در آغاز فلسفه داشتیم. مطلب دومی که ما در فصل بعد إن‌شاءالله عمری باشد خواهیم گفت، این است که هر علمی دارای مبادی تصوریه و تصدیقیه‌ای است که خارج از آن علم است. مبادی هیچ علمی داخل در آن علم نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ سه: {\large «و أنّ المبادی ینقسم»،} باید باشد {\large «تنقسم».}\\ مبادی تقسیم می‌شود به بیّن و غیر بیّن. مبادی را ما تقسیم می‌کنیم به بیّن و غیر بیّن. این هم مطلب سوم، تاکنون سه تا مطلب بود.\\ چهارم: {\large «و أنّ موضوع المسئلة اما مساو لموضوع العلم، و اما اخص»،} هرگز اعم از موضوع علم نیست. اخص هم که باشد گاهی جزئی است و گاهی جزء است، گاهی نوع یک جنس است و هکذا. {\large «و أنّ موضوع المسئلة اما مساو لموضوع العلم»،} وضوع مسئله یا مساوی موضوع علم است. موضوع علم در فلسفه چیست؟\\ موجود {\large «ن حیث موجود»،} بگو: وجود. در مسئله {\large «الوجود اصیلٌ»،} موضوع چیست؟\\ وجود، مساوی است. موضوع مسئله با موضوع علم شد مساوی. این‌ها را چون می‌رسیم، این‌جا توضیح ندهیم.\\ یا اخص است یا نوعی از موضوع علم است و یا جزئی از موضوع علم است، {\large «و اما نوع منه أن جزء او غیر ذلک»،} یا غیر این‌هاست، این مطلب چهارم بود.\\ پنجم: {\large «و أنّ المطالب فی المسئلة ثلاثة:»،} همیشه قضیه می‌تواند به یک جواب سؤال تحدید بشود. مسائل علمی در حقیقت جواب‌های سؤالات ماست. سؤال ذهن بشری بسیار متنوع است، خواهیم رسید إن‌شاءالله، ده‌ها گونه ما سؤال داریم. از باب مثال عرض می‌کنم: اعراض 9 قسم بود، ما در مورد هر عرضی سؤال کنیم، یک گونه سؤال است. کمیت، کیفت، وضع، أین، متی؛ ولی: {\large «اسّ المطالب ثلاثة علم ـ مطلب ما، و مطلب هل و مطلب لم 1».}\\ اساس مطالب سه مطلب بیش نیست، مطلب ما، مطلب هل و مطلب لِم که البته این‌ها هر کدام دو قسم است: {\large «مای شارحه مای حقیقیه».} لِم مثلاً لم ثبوتی، لم اثباتی که این‌ها با هم تشابک دارند، ترتب دارند. یک نوع از لِم با یک نوع از هلیت، یک نوع از هلیت با یک نوع از ماهیت. {\large «مای شارحه مای حقیقیه».} هلیت بسیطه هلیت مرکبه، لم ثبوتی لم اثباتی. این‌ها با هم ترتّب خاصی دارند که می‌رسیم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی همه سؤالات به یکی از این سه تا برمی‌گردد. چون در فهرست هستیم توضیح بیش از این ندادیم. {\large «و ان المطالب فی المسئلة ثلاثة»،} مطالب در مسئله سه تا است، ما در مسئله سه تا مطلب داریم که این سه تا مطلب، یک: {\large «مطلب ما و مطلب هل و مطلب لم و ان بینها ترتباً»،} بین این مطالب ترتّب است. از این ترتّب مرحوم حاجی سبزواری تعبیر به اشتباک کرده است، اشتباک یعنی در هم فرو رفتن. تعبیرش این است: {\large «و ذو اشتباک مع هل أنيق 2».}\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ پاسخ: به همین‌ها برمی‌گردد، چون {\large «أی»} از فصل سؤال می‌کند. فصل در حقیقت از نحوه وجود است و نحوه وجود، هلیّت است. {\large «و أن المبادی یستحیل بیانها فی نفس العلم»،} در همین فصل بعد که می‌رسیم، إن‌شاءالله خواهیم گفت که مبادی محال است بیانش در خود علم.\\ {\large «بل یوضع من غیر بیان»،} بلکه در علم بیان می‌شود، ذکر می‌شود بدون بیان. مکرر عرض کردیم مبادی یک علم مسائل علم برتر است. این قانون کلی است: مبادی علم پَست‌تر، مسائل علم برتر است. پس هیچ گاه مبادی یک علم در همان علم مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. پس چیست؟\\ تلقی به قبول می‌شود. بدون بحث و بررسی و دلیل و علت ذکر می‌شود. حالا دو صورت دارد یا سه صورت دارد، یا فقط یک مبدأیی را ما تعریفش را أخذ می‌کنیم یا تعریفش را با وجودش را، یا تعریف و وجودش هر دو را. سه جور ممکن است ما مبدأیی را در یک علمی به عنوان مبدأ أخذ کنیم.\\ {\large «و أن المبادی یستحیل بیانها فی نفس العلم»،} مبادی محال است بیان شدنش در خود علم. {\large «بل یوضع من غیر بیان»،} بلکه وضع می‌شود بدون بیان. قهراً سه صورت هم پیدا می‌کند. {\large «و أنّ المبادی»،} حالا مبادی {\large «قد یوضع حدها»،} گاهی تعریفش وضع می‌شود {\large «و وجودها معاً»،} تعریف و ثبوت هر دو {\large «و قد یوضع احدهما»،} گاهی حدّش أخذ می‌شود بدون وجودش، گاهی وجودش أخذ می‌شود بدون حدّش. هر سه صورت هم در علوم تحقق دارد. این فصل دوم ما علی القاعده باید فصل طولانی باشد، چون ببینید چقدر داریم در آن مطلب ذکر می‌کنیم!\\ الآن اگر یک صفحه‌ای ورق بزنیم کتابتان را، شش صفحه، آن هم با این عبارات مندمج مرحوم علامه طباطبایی شش صفحه است این فصل. با اینکه ما فصلی داشتیم در این کتاب که دو سطر بود. تازه هنوز ادامه دارد!\\ {\large «و یتبین بذلک کله»،} با همه این حرف‌ها تازه روشن می‌شود که حالا ما فقط در حد فهرست باید توضیح بدهیم هر علمی یک موضوع نخستین دارد، این یک؛ {\large «یتبین بذلک کله أنّ فی کل علم موضوعاً اول»،} در هر علمی موضوع اولی است. {\large «و ایضاً أنّ محمولات العلوم عوارض ذاتیة لموضوعاتها»،} محمولات علوم عوارض ذاتی برای موضوعاتشان هستند، این هم مطلب دوم. هر علمی یک موضوع نخست دارد، این یک؛ محمولات مسائل علوم عوارض ذاتیه موضوعاتشان هستند، این دو. مرحله پنجم ماهیت چه بود؟\\ مرحله پنجم در فلسفه بدایه و نهایه چه بود؟ \\ ماهیت. هر چه راجع به ماهیت حرف بزنید، باید عرض ذاتی ماهیت باشد. مرحله فرض کنید از باب مثال عرض می‌کنم، هشتم شما چه بود؟\\ {\large «العلة و المعلول»،} هر چه حرف بزنید باید عارض ذاتی علت و معلول باشد. علت یا معلول!\\ محمولات مسائل یک علم باید عرض ذاتی موضوع همان مسئله باشند و آن وقت خود این موضوع مسئله، محمول و عرضه ذاتی موضوع علم است.\\ {\large «و ایضاً أنّ العلوم ینتهی الی علم اول»،} و نیز علوم باید منتهی بشوند به یک علم. زیربنای همه دانش‌ها یک دانش است، یک علم است. {\large «و ایضاً أنّ بقیة العلوم انما یقام فیها البراهین الشرطیة»،} باقی علوم غیر از آن علم نخست، این است و جز این نیست، اقامه می‌شود در آن‌ها براهین شرطی؛ یعنی برهان با شرط ارائه می‌شود. \\ {\large «و ایضاً أنّ اجزاء العلوم ثلاثة:»،} چرا براهین شرطی؟\\ چون فرض این است که تمام این براهین بالاخره باید منتهی بشوند به آن علم اول. در آن علم اول ثابت بشوند. پس در سایر علوم گویا به صورت شرط ذکر می‌شود. اگر این چنین باشد، حالا کجا باید ثابت کنیم که این چنین هست یا نیست؟\\ فلسفه.\\ {\large «و ایضاً أنّ اجزاء العلوم ثالثة:»،} ثابت می‌شود که اجزاء علوم سه تا است، {\large «موضوعات و محمولات و مباد»،} موضوعات است و محمولات است و مبادی که الآن عرض کردیم. این مبادی که در این‌جا می‌گوییم اشتباه نشود، با موضوعات و محمولات یک فرق اساسی دارد. چه فرقی دارد مبادی با موضوعات و محمولات؟\\ هر سه را ما اجزاء العلوم نامیدیم اما یک فرق اساسی دارد و آن این است که موضوعات و محمولات واقعاً جزء علم‌اند اما مبادی واقعاً جزء این علم نیستند، مهمان هستند. چون قرار شد مبادی در یک علم مسائل علم دیگری باشد، پس در این علم مهمان هستند.\\ {\large «و ایضاً أنّ کل برهان لا یتم الا»،} کتاب ما غلط دارد. این کتاب بخش عربی آن خیلی پرغلط است. {\large «و ایضاً انّ کل برهان لا یتم الا مع قیاس استثنایی»،} و همچنین هر برهانی به نصاب تمامیت نمی‌رسید، تتمیم و تکمیل نمی‌شود مگر با یک قیاس استثنایی، بدون قیاس استثنایی نمی‌شود، چرا؟\\ چون بالاخره باید برسیم به قضیه اصل تناقض. باید بگوییم {\large «لو کان کذا لکان کذا و التالی باطل لکنه باطل»،} چون اجتماع نقضین است، باید به این‌جا برسیم. پس بدون قیاس استثنایی نمی‌شود که حالا توضیحش را می‌رسیم.\\ {\large «و ایضا»،} و نیز این را بحث می‌کنیم که {\large «أنّ موضوع المسئلة اذا کانت اخص من موضوع العلم»،} اگر موضوع مسئله اخص از موضوع علم باشد، {\large «لم یکن بُدٌّ هناک من قسمة ما»،} چاره‌ای نیست در آن‌جا از نوعی قسمت. باید ما قسمت کنیم، چرا؟\\ چون قرار شد موضوع مسئله مساوی با موضوع علم باشد. اگر اخص بود، باید به مساوی تبدیل بشود که عرض ذاتی باشد. وگرنه عرض ذاتی نخواهد بود که البته بر این مطلب مرحوم علامه طباطبایی متأخرین نقد وارد کردند، قبلاً هم عرض کردیم، در نهایه هم عرض کردیم که فرق می‌گذارند بین عارض اعم و عارض لامر اعم، عارض اخص و عارض لامر اخص. می‌گویند آنکه عرض غریب است، عارض اخص نیست، عارض اعم نیست، عارض لامر اعم یا لامر اخص است. پس نه، می‌تواند عرض ذاتی باشد در عین اینکه اخص باشد.\\ به هر حال {\large «و ایضاً»،} و نیز این مطلب را بیان می‌کنیم نسبت فلسفه با علوم جزئی {\large «و ایضاً انّ العلم الالهی»،} علم فلسفه، {\large «لا یتوقف علی شیء من العلوم الجزئیة»،} متوقف بر هیچ یک از علوم جزئیه نیست. {\large «بل الامر بالعکس»،} بلکه کاملاً برعکس است، یعنی چه برعکس است؟\\ علوم جزئی متوقف بر علم الهی است. {\large «و ایضاً»،} این را هم روشن خواهیم کرد إن‌شاءالله که {\large «أنّ العلم الجزئی یمتنع أن یعطی اللم فی العلم الکلی»،} علم جزئی ممتنع است که عطابخش علت ثبوت باشد در علم کلی. هیچ گاه مسئله‌ای ما در فلسفه نداریم که مسئله فلسفی باشد، دخیل نباشد، استطراد نباشد. مسئله‌ای در فلسفه نداریم که مسئله فلسفی باشد، استطرادی نباشد و بخواهد علت ثبوت را یک علت جزئی متکلف باشد. ریاضی، فیزیک، شیمی، هیأت، نجوم و امثال ذلک نه! ممکن نیست علوم جزئی بتواند اعطاء لِمّیت، علت ثبوت نسبت به گزاره‌ای از گزاره‌های فلسفی داشته باشد که البته این‌ها باید بحث بشود، چه اینکه در جاهای دیگر هم بحث شده است.\\ همه آنچه گفتیم مربوط به فصل دوم این مقاله بود.\\ {\large «ثم نبیّن فی فصل»،} این فصل چه فصلی است؟\\ فصل سوم و فصل پایانی این مقاله. سپس بیان می‌کنیم ما در فصلی، چه چیزی را بیان می‌کنیم؟\\ {\large «أنّ العلوم قد تختلف بالعموم و الخصوص و التباین»،} علوم گاه اختلاف می‌پذیرند یا به عموم و خصوص، علمی اعم از علمی است، علمی اخص از علمی است، یا بالتباین است. دو تا علم هیچ ربطی به هم ندارد متباین هستند، این یک مسئله.\\ مطلب دوم در فصل سوم: {\large «و أنّها ربما تشارکت فی بعض المسائل»،} علوم چه بسا در پاره‌ای از مسائل با هم اشتراک دارند. یعنی یک مسئله از دو زاویه دید، یک مسئله از دو دیدگاه در دو علم بحث می‌شود. آیا میان زن و مرد فرقی هست؟\\ این مسئله را روان‌شناسی بحث می‌کند. جامعه‌شناسی بحث می‌کند. در فلسفه به صورت خاصی بحث انسان‌شناسی فلسفی بحث می‌کند و هکذا، اخلاق بحث می‌کنند.\\ {\large «و أنّ الاوساط المستعملة فی براهین العلم اما أن تکون مساویة لموضوعه، او مأخوذة علی وجه تساویه»،} این هم یک مسئله است باید بحث کنیم حد وسط‌هایی که استعمال می‌شود در براهین یک علمی، حد وسط‌هایی که در براهین یک علم بحث می‌شود، یا با موضوع علم مساوی است یا باید به گونه‌ای أخذ شود که مساوی باشد. می‌رسیم إن‌شاءالله یعنی چه که به گونه‌ای أخذ بشود که مساوی بشود. یعنی مخصَّص در نظر گرفته بشود. مخصص یعنی تنگ شده، تقیید شده با یک زاویه دید خاص و اینکه حد وسط‌های بکار رفته در براهین یک علم یا اینکه مساوی با موضوع آن علم است یا أخذ شده بر وجهی که مساوی اوست.\\ {\large «علی وجهٍ تساویه»،} اگر بخواهیم مثلاً ما پیش از اینکه برسیم اشاره‌ای کنیم، {\large «الی وجه مخصَّص»،} که می‌رسیم إن‌شاءالله.\\ {\large «و أن البرهان قد ینقل من علم الی علم و کیفیته»،} از مباحث بسیار ارزشمند این کتاب است و اینکه برهان گاهی نقل داده می‌شود از علمی به علمی و چگونگی این نقل برهان. آیا براهین یک علم را می‌توان به علم دیگر منتقل کرد؟\\ در علم دیگر هم کاربرد داشته باشد؟\\ بله می‌شود. چطور می‌شود؟\\ چطور ممکن است براهین یک علم به علم دیگری منتقل بشود؟\\ {\large «و یتبین بذلک»،} روشن می‌شود به وسیله آنچه که گفتیم {\large «أنّ المسائل العامة فی العلم الاعم المتوسطة فی براهین العلم الاخص»،} اینکه مسائل عامه در علم برتر، علم اعم مراد چه علمی است؟\\ در این‌جا فلسفه فرض کنید، که این مسائل متوسط است یعنی حد وسط است در براهین علم اخص، {\large «اذا اخذت مخصَّصة»،} هرگاه أخذ شود این مسائل عامه مخصَّص، تخصیص خورده، تقیید خورده، {\large «فهی»،} همین مسائل {\large «مسائل بعینها من الاخص»،} مسائل علم اخص است. عجیب!\\ پس من یک مسئله فلسفی را به صورت مخصَّص می‌توانم در فیزیک استعمال کنم. یک مسئله فلسفی را به صورت مخصَّص می‌توانم در شیمی استعمال کنم. {\large «و عند ذلک نختم المقالة ان شاء الله تعالی»،} به این‌جا که رسیدیم مقاله را به پایان می‌بریم اگر خدای متعال بخواهد!\\ تمام شد، فهرست بود، در حد فهرست باید توضیح می‌دادیم، یک مقدار حالا اگر بیشتر توضیح دادیم برای تبیین مطلب بود.\\ \\ {\large «الفصل الثانی: فی حقیقة العلوم البرهانیة و اجزائها و احکامها من حیث هی علوم برهانیة»}\\ آمدیم سراغ فصل دوم. همان طور که از پیش اشاره داشتیم در این فصل ابتدائاً می‌خواهیم حقیقت یک دانش برهانی را بشکافیم. این بحثی که الآن خدمت عزیزان مطرح می‌کنیم باعث شد که مرحوم علامه طباطبایی در ساحت اندیشه در مشرق زمین مطلبی نو در اندازند که آن مطلب نو به عنوان اُم‌الابتکارات مرحوم علامه، ریشه ابتکارات مرحوم علامه طباطبایی شناخته شد و آن تبیین مباحث اعتباریات است.\\ مرحوم علامه طباطبایی در روش رئالیسم، در مقاله پنجم و ششم و به خصوص مقاله ششم، بحث ادراکات اعتباری را مطرح کردند و گرچه این بحث در مغرب زمین هم مستقل از مشرق زمین مطرح شده، ولی مرحوم علامه طباطبایی از طرح این بحث در غرب اطلاعی نداشتند مطالبی که مطرح کردند ابتکاری است، البته ریشه بحث‌ها کم و بیش در مطالب مرحوم کمپانی ـ حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی کمپانی ـ در کتاب شریفشان نهایة الدرایة که حواشی بر کتاب کفایه است بوده، اما بسیار مختصر و غیر قابل ذکر بود.\\ ابتدا مرحوم علامه طباطبایی می‌خواهند بفرمایند علم برهانی چه علمی است.\\ قبل از اینکه تبیین کنند علم برهانی چه علمی است، به این می‌پردازند که مقدمه برهانیه یا بگو که قضیه برهانیه چه قضیه‌ای است؟\\ می‌فرماید: قضیه برهانی، مقدمه برهانی قضیه‌ای است که محمول ما عرض ذاتی موضوع ماست. عرض ذاتی یعنی آنچه که در تصورش تصور موضوع أخذ شده است یا تصور مقوّمات موضوع أخذ شده است یا خودش در حد موضوع أخذ شده است.\\ اگر بخواهیم مطلب را بنویسیم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: بله، داریم همین را توضیح می‌دهیم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: همین را می‌خواهیم توضیح بدهیم، چرا؟\\ چون با توضیح همین مطلب است که می‌فهمیم علم برهانی چه علمی است. چرا؟\\ چون ما به گونه‌ای باید علم برهانی را ترسیم کنیم که به صورت یک علم قابل بروز باشد. علم آغاز دارد، پایان دارد، مسائلش به هم مرتبط است و امثال ذلک. برای اینکه به صورت یک علم بتواند مطرح باشد لذا این چنین گفتیم.\\ سؤال ما این است که قضیه برهانی چگونه قضیه‌ای است، اگر ما فرض کنیم موضوعی را و محمولی را. در سه صورت یا چهار صورت این قضیه می‌شود.\\ برهان:\\ یک: موضوع در حد محمول أخذ شده باشد.\\ دو: مقوّمی از موضوع در محمول أخذ شده باشد. تا گفتیم مقوّم، چه چیزی به ذهن می‌آید ابتدائاً؟\\ جنس و فصل.\\ سه: محمول در حد موضوع أخذ شده باشد؛ یعنی برعکس اولی. اولی چه بود؟\\ موضوع در حد محمول أخذ شده باشد. سومی نه، محمول در حد موضوع أخذ شده باشد.\\ این را ما می‌گوییم قضیه برهانی. حالا من از شما می‌پرسم: اگر ما این محمولمان دارای یک محمولی بود، تا این محمول دارای یک محمولی شد، محمول ما برای این محمول خودش تبدیل به موضوع می‌شود. این محمول برای این محمول تبدیل به موضوع می‌شود. مستند الیه، مبتدا، موضوع. حالا اگر این محمول ما نسبت ـ این محمول دوم ـ به محمول اول یکی از این سه بود، قهراً این محمول دوم با این محمول اول یک قضیه برهانی دومی تشکیل می‌دهد. غیر این است؟\\ نه. حالا بعد به مثال‌هایش می‌رسیم.\\ اگر محمول دوم ما در حد محمول اول که موضوع اوست أخذ شد یا مقومی از محمول اول در این محمول دوم أخذ شد یا محمول دوم در حد موضوع خود که محمول اول است أخذ شد، قهراً این محمول دو در کنار این محمول یک، یک قضیه دوم برهانی تشکیل می‌دهند. از شما می‌پرسم که اگر این محمول دوم ما دارای یک محمول دیگری بود که این محمول می‌شود محمول سوم. قهراً این محمول دوم برای این محمول سوم چه می‌شود؟\\ موضوع. حالا اگر این محمول سوم با این محمول سوم بدین گونه بود که در این‌جا نگاشتیم و نوشتیم، قهراً قضیه و قیاسی که از این محمول دوم و محمول سوم تشکیل می‌شود، این قضیه و قیاس می‌شود قضیه برهانی.\\ حالا آمدیم این طرف؛ اگر این موضوع ما دارای یک موضوعی بود. خود این موضوع دارای یک موضوعی بود، قهراً این موضوع ما برای آن موضوع تبدیل می‌شود به یک محمول. حالا اگر نسبت این موضوع ما با آن موضوع الموضوع بدین کیفیت بود که این‌جا نوشتیم، یعنی این موضوع موضوع در این موضوع أخذ شده بود یا مقوّمی از این موضوع الموضوع در این موضوع أخذ شده بود یا این موضوع در حد موضوع الموضوع أخذ شده بود، قهراً قضیه‌ای که در این‌جا تشکیل می‌شود چه قضیه‌ای می‌شود؟\\ برهانی. اگر من برای این موضوع موضوع یک موضوع شماره دو داشتم و قهراً نسبت را همین گونه فرض کردم که در این‌جا فرض شد، الآن من می‌بینم در ابتدا یک موضوع و محمول داشتم، این موضوع و محمول به عنوان یک قضیه برهانی مطرح بود، چرا؟\\ چون یا موضوع من در حد محمول أخذ شده بود یا مقوّمی از مقومات او در حد محمول أخذ شده بود یا محمول من در حد موضوع أخذ شده بود، یکی از این‌ها بود، بعد دیدم که خود موضوع من موضوعی دارد و آن موضوع موضوعی دارد و آن موضوع موضوعی دارد و این محمول من محمولی دارد و آن محمول محمولی دارد و آن محمول محمولی دارد و هکذا، این موضوعات را اگر ما ادامه بدهیم تا برسیم به موضوع نخست، و این محمولات را اگر ما ادامه بدهیم تا برسیم به محمول آخر، این موضوعات اگر به موضوع نخست منتهی بشود و این محمولات اگر به محمول پایانی منتهی بشود، این مجموعه را می‌گوییم علم برهانی.\\ فقط باید ببینیم چگونه می‌رسیم به یک موضوعی که آن دیگر موضوع نخست است. چگونه می‌رسیم به یک محمولی که آن دیگر محمول آخر و پایانی است. این را باید البته بحث بکنیم این را باید مورد عنایت و بررسی قرار بدهیم.\\ از همین جا یک نکته به نظر شما می‌رسد و آن اینکه ما این محمول آخر را اگر بگیریم، سلسله‌وار به عقب برگردیم می‌رسیم به موضوع علم و موضوع نخست. موضوع نخست ما همان موضوع علم است. برعکس اگر این موضوع نخست را بگیریم ادامه بدهیم بیاییم جلو، می‌رسیم به محمول آخر و به این‌جا متوقف می‌شویم، محمول آخر محمولی است که محمول بعدی برای او عرض ذاتی موضوع علم با واسطه حساب نمی‌شود. محمول آخر یک محمولی است که آن محمول عرض ذاتی برای موضوع علم ما نیست با واسطه. صحبت از عرض ذاتی بی‌واسطه بودن نیست. ما دنبال عرض ذاتی بی‌واسطه نیستیم اما دنبال عرض ذاتی باواسطه که هستیم. اگر به جایی رسیدیم که دیگر اگر یک پله رفتیم جلوتر دیگر آن چیزی که محمول بر آن محمول آخر است، آن ارتباط ذاتی گرچه با واسطه با موضوع علم ما پیدا نمی‌کند.\\ من اگر بخواهم یک مثال حالا خیلی ابتدایی و صریح بزنم فرض کنید در فلسفه موضوع علم چه بود؟\\ موجود {\large «بما هو موجود»،} شما آمدید گفتید که موجود بما موجود یا کلی است یا جزئی. این موجود کلی را گفتید ماهیت است. ماهیت را گفتید یا جوهر است یا عرض است. عرض را گفتید یا کمیت است یا کیفیت است یا اعراض نسبی است که هفت تا است. کیفیت را آمدید گفتید چهار قسم است یا مختص به کم است یا کیف نفسانی است یا کیف محسوس است کیفی مختص به کم کیف نفسانی، کیف محسوس و کیفیات استعدادی است. آمدیم در کیفیات محسوسه گفتید: کیفیات محسوسه یا مشمومات است یا ملحوقات است یا ملموسات است، این‌ها بود. حالا فرض کنید مثلاً در کیفیات مشمومات و گفتید که در مشمومات یا در مذوقات روشن‌تر است ما در مذوقات یک شیرینی داریم، ترشی داریم، بی‌مزگی داریم، عرض می‌گوید تفاحه. شوری داریم، حالا آمدید گفتید که شوری یا آب غوره داریم یا سرکه داریم. شما می‌توانید بگویید که الموجود بما هو موجود سرکة؟\\ نه. سرکه بودن از عوارض ذاتی موجود بما موجود نیست. تا این جاها که بیایید، از عوارض ذاتی است. دارم کلی عرض می‌کنم، نمی‌خواهم بحث ریز را مطرح کنیم. یک ذره که آمدیم جلو رفتیم در علم، از فلسفه آمدیم بیرون. یعنی دیگر ولو با واسطه از عوارض ذاتی موجود بما هو موجود نیست که حالا این را چون با آن کار داریم به مثالش و به تبیین آن باید بپردازیم خود مرحوم علامه هم می‌پردازد، الآن فقط به عنوان یک اجمال بود.\\ {\large «الفصل الثانی»،} عبارت را ببینید {\large «انّ القضیة البرهانیة اقول:»،} این طور می‌گویم بنده، این‌جا مرحوم علامه نفرمود {\large «کما بیّنوا»!}\\ اول کتاب گفت که چیزهایی که خودمان بخواهیم بگوییم را به خودمان نسبت می‌دهیم. {\large «أقول»،} بنده این جور می‌گویم که {\large «إن القضیة البرهانیة»،} مقداری دقت بشود. {\large «حیث ان محمولها عرض ذاتی لموضوعها»،} چون محمولش عرض ذاتی موضوعش است، {\large «و العرض الذاتی لا یستغنی فی تصوره عن تصور موضوعه»،} عرض ذاتی در تصورش مستغنی از تصور موضوعش نیست؛ یعنی یا موضوعش یا مقوم موضوعش مأخوذ است در حدّش، در حد این عرض ذاتی یا این آقای عرض ذاتی مأخوذ است در حد موضوع. سه صورت بود که من روی تخته نوشتم.\\ {\large «ای انّ موضوعه او مقومه مأخوذ فی حده، او هو مأخوذ فی حد الموضوع». «فما یعرض المحمول بحیث لا یستغنی فی تصوره و عروضه عن الموضوع»،} پس هر چه که می‌خواهیم برویم سراغ محمول المحمول، یک پله می‌خواهیم برویم جلو. پس آنچه که عارض محمول شود به حیثی که مستغنی نباشد، نباشد در تصورش و عروضش از موضوع که موضوع در این‌جا الآن چیست؟\\ محمول اول ماست در حقیقت.\\ این عارض ذاتی موضوع است، {\large «و کذلک المحمول علی محمول المحمول»،} محمول بر محمول محمول هم همین است، {\large «و هکذا»،} و همچنین برو بالا تا برسی به آخرین محمول. از آن طرف {\large «و کذلک الامر فی جانب الموضوع»،} سخن در جانب موضوع و موضوع موضوع و موضوع موضوع الموضوع، و موضوع موضوع موضوع الموضوع آن هم همین است. از هر دو طرف تا وقتی که این قانون رعایت شد که بعدی عرض ذاتی قبیل باشد. سلسله‌وار تا ته می‌شود عرض ذاتی برای همه.\\ {\large «هذا»،} یعنی {\large «خذ هذا».}\\ {\large «و حیث ان العرض الذاتی قد یکون اخص من موضوعه»،}\\ از آن طرف ما می‌دانیم عرض ذاتی گاهی اخص از موضوعش است. {\large «ای یکون»،} کتاب شما چیست؟\\ {\large «محمولاً»،} معمولاً غلط است. {\large «أی یکون محمولاً علی حصة من الموضوع»،} یعنی محمول بر یک حصه‌ای از موضوع است. {\large «کما عرفت»،} چنانچه قبلاً دانستی. {\large «فهو مع عوارض سایر الحصص علی سبیل التردید عارض ذاتی لتمام الموضوع المساوی»،} پس این عرض ذاتی اخص، {\large «فهو»،} یعنی این عرض ذاتی اخص با عوارض سایر حصه‌ها به نحو تردید، یعنی منفصله مردده به نحو تردید عارض ذاتی برای تمام موضوع مساوی است.\\ در این مثالی که الآن زدیم که الآن ببینید کلی به تنهایی مساوی با موجود بما هو موجود نیست. اما کلی با جزئی باهم چه هستند؟\\ مساوی هستند. جوهر به تنهایی مساوی با ماهیت نیست. اما جوهر با عرض به صورت تردید که {\large «الماهیة إما جوهر أم عرض»،} این مساوی با ماهیت است. کمیت، کیفیت، مقولات نسبی هیچ کدام به تنهایی مساوی با عرض نیستند اما با اطراف تردیدی مساوی با عرض هستند و هکذا.\\ می‌فرماید: {\large «فهناک قضایا موضوع بعضها او مجموع عدة منها»،} بنابراین وجود دارد قضایایی که موضوع برخی از این قضایا یا یک عده‌ای از موضوعات این قضایا عارض ذاتی است برای محمول قضیه دیگر. تا کجا می‌رسیم؟\\ {\large «عارض ذاتی لمحمول الاخری، و تنتهی من فوق»،} از بالا در ناحیه محمولات {\large «و نتنهی من فوق الی قضیة»،} به قضیه‌ای که {\large «لا یکون محمول محمولها، لو کان عارضاً ذاتیاً لموضوع موضوعها»،} تا برسیم به قضیه‌ای که محمول محمولش اگر محمول محمولی داشته باشد، نمی‌بوده باشد عارض ذاتی برای موضوع موضوعش. این {\large «لو کان»} جمله معترضه است. کان هم کان تامه است. این {\large «عارضاً ذاتیاً»،} خبر برای چیست؟\\ {\large «لا یکون»،} بعد در معنا گیر نکنید. می‌رسیم به قضیه‌ای که نمی‌بوده باشد محمول محمولش ـ اصلاً لو کان را کنار بگذارید ـ نمی‌بوده باشد محمول محمولش عارض ذاتی برای موضوع موضوعش، اگر محمول داشته باشد. اگر محمولی داشته باشد دیگر آن محمول عارض ذاتی موضوع موضوع نیست. سرکه بودن عارض ذاتی موجود بما هو موجود نیست.\\ {\large «کما مر فی الفصل الثالث من المقالة الاولی»،} چنانچه در فصل ثالث گذشت از مقاله اول. {\large «و هذا هو الذی نسمیه علما»،} این همان است که ما به آن می‌گوییم یک علم برهانی.\\ {\large «و قد بان بذلک»،} از این مطلب روشن شد {\large «انّ فی کل علم موضوعاً اول»،} در هر علمی وقتی می‌گوییم علم مرادمان چه علمی است؟\\ علم برهانی است. اصلاً به علم غیر برهانی کاری نداریم. فقه و اصول و ادبیات و این‌ها را ریختیم کنار، داریم با علم برهانی کار می‌کنیم. \\ {\large «و قد بان بذلک»،} اینکه در هر علمی {\large «موضوعاً اول»،} یک موضوع نخست وجود دارد که این موضوع نخست را اصطلاحاً چه می‌گفتیم؟\\ موضوع علم. حساب: عدد. پزشکی: بدن انسان. {\large «من حیث الصحة و السقم»،} فلسفه: {\large «موجود بما هو موجود».}\\ {\large «یکون»،} می‌بوده باشد {\large «جمیع محمولات العلم عوارض ذاتیة له»،} همه محمولات آن علم عوارض ذاتیه آن موضوع. به تعبیر استاد حضرت آیت الله جوادی می‌فرمودند که موضوع علم یک کپسول است، بازش کنید می‌شود یک علم، جمعش کنید می‌شود موضوع علم. الآن شما پزشکی با همه شعب و فنونش، چیزی بیرون از بدن انسان دارد؟\\ هر چه هست مربوط به بدن است. آن هم تازه {\large «من حیث الصحة و السقم»} است. از این بابت است که روی بدن انسان کار می‌کنند. حساب را بالا برویم و پایین بیاییم، چیزی بیشتر از عدد دارد؟\\ نه. عدد را بازش کردیم یعنی مرتب محمول عرض ذاتی پیدا کردید، اضافه کردید، اضافه کردید، اضافه کردید، این را ما جمع کنیم عدد است، پخش کنیم می‌شود حساب. موجود بما موجود را جمع کنیم، پخش کنیم اصلاً تحلیل و ترکیب کاری جز این نیست.\\ {\large «و هذا هو الذی اراده المعلم الاول فی حکمه بوجوب کون البرهان علی المسئلة من امور مناسبة للعلم»،} این همان است که اراده کرده او را معلم اول که چه کسی بود؟\\ ارسطو به اصطلاح فلسفه. به اصطلاح عرفان معلم اول کیست؟\\ پیغمبر (صلی الله علیه و آله). معلم دوم کیست؟\\ امیرالمؤمنین (علیه السلام). عرفا معلم اول را پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می‌دانند و معلم دوم را امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌دانند. فلاسفه معلم اول را ارسطو می‌دانند و معلم ثانی را فارابی می‌دانند. این همان است که ارسطو اراده کرده در اینکه حکم کرده به وجوب بودن برهانی بر یک مسئله از اموری که مناسب با آن علم است. {\large «و انّه لولا ذلک لم یحصل یقین»،} می‌گوید که اگر چنین نباشد، اصلاً ایجاد یقین نمی‌کند. شما در فلسفه یک برهان ریاضی اقامه کنید!\\ در پزشکی یک برهان فلسفی اقامه کنید!\\ باید شما وقتی می‌خواهی برهان اقامه کنید برهانی مناسب باشد چرا؟\\ چون اگر این چنین نباشد، اصلاً با قضایای آن علم همسازگاری ندارد، همخوانی ندارد.\\ {\large «نعم ربما یستراح الی ذلک»،} کتاب شما چیست؟\\ {\large «عن»} غلط است {\large «عند»}\\ درست است. بعد چیست؟\\ {\large «اعواز»} درست است. {\large «اعواز»،} عنی فقد. بله، این هست گاهی وقت‌ها از جنس خود علم، برهانی پیدا نمی‌کنیم از یک علم دیگری برهان می‌آوریم که این برهان در ذات خودش برهان است، در یک علم دیگر برهان است اما در این علم برهان نیست.\\ {\large «عم ربما یستراح الی ذلک»،} بله چه بسا اعتماد می‌شود بر این مطلب. {\large «یستراح الی ذلک»،} یعنی پناه برده می‌شود در حقیقت به این برهان از غیر علم، {\large «عند اعواز البرهان»،} وقتی که ما فاقد باشیم برهان را {\large «من امور مناسبة»،} کجاها این بیشتر انجام می‌شود؟\\ در علوم متباینه. {\large «و یتفق فی العلوم المتباینة کثیراً»،} اگر یادتان باشد گفتیم که نسبت علوم باهم گاهی اعم و اخص است گاهی تباین است. در علوم متباینه این زیاد دیده می‌شود.\\ {\large «فیکون القیاس برهاناً فی نفسه غیر برهان فی ذلک العلم»،} قیاس فی حد نفسه برهان است، در خلع نگاه کنیم برهان است، در علم خودش نگاهش کنیم برهان است، اما در این علم مهمان است.\\ {\large «غیر برهان فی ذلک العلم»،} در این علم برهان نیست. {\large «هذا»،} در فقه شما برهان فلسفی می‌آورید!\\ این برهان فلسفی در فلسفه برهان است اما در این علم، برهان نیست. حالا فقه را اصلاً بیخود مثال زدیم، چون فقه اصلاً از علوم اعتباریه است هیچ!\\ {\large «و ظهر ایضاً، أنّ المحمول الاعم من موضوع العلم او العارض له لامر مساو، خارجان عن العلم جمیعاً»} باشد.\\ \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item منظومه ملاهادی سبزواری (السبزواري، الملا هادي)، ج 1، ص 183. \item منظومه ملاهادی سبزواری (السبزواري، الملا هادي)، ج 1، ص183. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۲۶ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰