کتاب البرهان، دوره اول، مقاله دوم، جلسه 25
جلسه
۲۵
از
۳۲
فصل آخر از مقاله دوم درمورد برهان اِن میباشد
و ارزش این برهان طرح گردیده
و کاربردها و محل اجراء این برهان به همراه مثالهایی از کتاب اساس الاقتباس ارائه شده است.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
به کتاب ما صفحه 178 از برهان (بررسی میشود).\\
{\large «ثم نقول: کما بینوا، ان الدلیل لا یفید یقیناً بنفسه \\و لیکن «ج»، «ب» «ب»، «ا» و «ا» علة لِـ «ب»، و ذلک لأن «ا» حیث کان علة لِـ «ب» کان ضرورة «ج»، «ب» متأخرة عن «ج»، «ا» و ضرورة «ج»، «ا» المطلوب متأخرة عن ضرورة «ج»، «ب» الصغری، فالیقین بِـ «ج»، «ا» متأخر عن الیقین بِـ «ج» «ا»، هذا دور؛ فاذن المطلوب ثابت».}\\
آخرین فصل از مقاله دوم در ارتباط با برهان اِن بود. مرحوم علامه معتقدند ما سه گونه برهان اِن داریم؛ زیرا مقدمات در برهان اِن یا دارای سبب نیست و یا دارای سبب هست. اگر دارای سبب باشد یا اکبر علت اوسط است، یا اکبر و اوسط هر دو معلولی علة ثالثة هستند. مرحوم علامه معتقدند از میان این اقسام سهگانه فقط برهان اِن قسم اول مفید یقین است، دو قسم دیگر مفید یقین نیست.\\
چرا دو قسم اول مفید یقین نیست؟\\
بهخاطر اینکه اگر دلیل بخواهد مفید یقین باشد، مستلزم دور است و اگر برهان اِنّی که اکبر و اوسطش معلولی علة ثالثهاند بخواهند مفید یقین باشند، مستلزم خُلف است. پس بحث ما در برهان است و رسیدیم به اقسام برهان. در اقسام برهان رسیدیم به برهان اِن، فعلاً بحث در اقسام برهان اِن است. اقسام برهان اِن را سه تا به این صورت که گفتند: یا مقدمات دارای سبب نیست، یا مقدمات دارای سبب هست. اگر مقدمات دارای سبب باشد، یا اکبر، دقیقتر بخواهیم بنویسیم:
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»،}
علت حد وسط است؛ یعنی دقیقاً برعکس برهان لِم. یا اکبر و اوسط معلولی علة ثالثه هستند. از این دو حال بیرون نیست.\\
تا اینجا اقسام برهان اِن چند قسم شد؟\\
سه قسم. اگر مراجعه کنید به المنطق مرحوم مظفر، میبینید که مرحوم مظفر اصلاً قسم اول را متعرض نشده است. اول کاری که ما باید بکنیم نامگذاری برای اینهاست. این قسم را انِ مطلق مینامیم. بنده نامگذاری میکنم، این نامگذاری به این کیفیت در منطق نیامده است. اینجا مناطقه به بینامی گذشتند و لذا مشکلساز شد. این قسم را میگوییم دلیل قسم اول، این را هم میگوییم دلیل قسم دوم.\\
اگر یادتان باشد مرحوم شیخ انصاری در استصحاب دارد: استصحاب کلی قسم اول، کلی قسم دوم. ما هم همین جوری نامگذاری کردیم، در ذهنمان هست که مقدمات دارای سبب نیست، این انِ مطلق است. مقدمات دارای سبب هست؛ اگر گفتیم اکبر علت حد اوسط است که دقیقاً عکس برهان لِم است، این را میگوییم برهان دلیل. دلیل قسم اول است. اگر گفتیم اکبر دارای سبب هست، به این معنا که اکبر و اوسط هر دو معلولی علة ثالثه هستند. مقدمات دارای سبب است که به این معنا که اکبر و اوسط هر دو معلولی علة ثالثه هستند، این را میگوییم دلیل قسم دوم.\\
سخن مرحوم علامه طباطبایی این است که میفرماید: قسم اول این قسم مفید یقین است اما این دو قسم مفید یقین نیست، چرا؟\\
چون اگر بخواهد مفید یقین باشد، در این قسم دور لازم میآید و در این قسم خُلف لازم میآید. اگر بخواهد مفید یقین باشد در قسم دور و در قسم خُلف لازم میآید.\\
حالا این را میخواهیم تبیین بکنیم که چطور در قسم اول دور لازم میآید و در قسم دوم خُلف لازم میآید؟\\
یکی دو تا مقدمه عرض بکنیم تا مطلب روشن بشود. مقدمه اول این است که ضرورت نتیجه از ضرورت مقدمات میجوشد. اگر فراموش نکرده باشیم مقدمات برهان باید دارای اوصافی میبوده باشد، یکی از این اوصاف چه بود؟\\
اگر مقدمات برهان ضروری نباشند با همان تفصیلی که از ضرورت داشتیم که شامل ضرورت وصفی هم بود، شامل ضرورت وقتی هم بود. اگر مقدمات برهان ضرورت نداشته باشند نتیجه دارای ضرورت نخواهد بود.\\
این مقدمه را با این جمله تلخیص میکنیم: ضرورت نتیجه ـ جلوی نتیجه یک پرانتز باز میکنیم مینویسیم: اکبر به اضافه اصغر. نتیجه که غیر این نیست. پرانتز بسته ـ ضرورت نتیجه یعنی اکبر به اضافه اصغر، متأخر از ضرورت مقدمات است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: بله همین است؛ یعنی اگر نتیجه ذاتاً متأخر از مقدمات است، در وصف هم متأخر از مقدمات است؛ یعنی ضرورت نتیجه متأخر است از ضرورت مقدمات.\\
این یک مقدمه بود. مقدمه دوم: در حقیقت تذکاری است به حقیقت دلیل قسم اول. دلیل قسم اول قیاسی است که استدلالی است که در آن استدلال،
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»،}
علت حد وسط است. دلیل قسم اول این بود بر خلاف برهان لِم و عکس برهان لِم است.\\
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»،}
دلیل یعنی علت حد وسط است.\\
این دو مقدمه که روشن شد بیاییم با مثال، مسئله را تبیین کنیم: اگر گفتند که
{\large «هذا الحدید متمددٌ»،}
این آهن منبسط است.
{\large «و کل متمدد ارتفعت حرارته»،}
هر منبسطی حرارتش مرتفع است. نتیجه میگیرم که
{\large «فهذا الحدید ارتفعت حرارته».}
این مثالی که در المنطق \textbf{1} خواندیم برای برهان اِن دلیل قسم اول. اول در اینجا اصغر ما چیست؟\\
{\large «هذا الحدید».}\\
اکبر ما چیست؟\\
ارتفاع حرارت.\\
حد وسط ما چیست؟\\
انبساط.\\
{\large «هذا الحدید»}
اصغر است،
{\large «ارتفعت حرارته»،}
اکبر است، تمدد هم حد وسط است. من از شما بپرسم که آیا انبساط فلز علت ارتفاع حرارت است یا ارتفاع حرارت علت انبساط فلز است؟\\
ارتفاع حرارت علت انبساط فلز است. الآن در اینجا ارتفاع حرارت آهن علت انبساط او شده است؛ یعنی
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»،}
علت انبساط است پس این مثال ماست. مثال ما که دلیل قسم اول باشد همین است که ارتفاع حرارت علت انبساط شد.\\
حالا میخواهیم ببینیم اینجا چطور دور لازم میآید؟\\
اگر قرار باشد این برهان مفید یقین باشد، مستلزم دور است، چطور مستلزم دور است؟\\
به این جهت مستلزم دور است که اگر قرار باشد اکبر که ارتفاع حرارت است علت تمدد باشد، علت انبساط باشد، یعنی تا ارتفاع حرارتی نباشد انبساطی نیست. مینویسم: اگر ارتفاع حرارت علت انبساط این آهن است، یعنی چه؟\\
یعنی خواه ارتفاع حرارت نباشد انبساطی نیست، روشن است. تا ارتفاع حرارتی نباشد، انبساطی نیست. حالا من از شما میپرسم که آیا نتیجه متفرع بر مقدمات هست یا نه؟\\
نتیجه متفرع بر مقدمات است، یعنی نتیجه متفرع به صغری است و صغری متفرع بر کبری است. پس تا صغرای ما ضرورت نداشته باشد، نتیجه ما دارای ضرورت نیست.\\
صغرای ما الآن چیست؟\\
این است که این حدید و این آهن منبسط است. تا نتوانم ثابت کنم این آهن منبسط است، نمیتوانم ثابت کنم که این آهن ضرورتاً ارتفاع حرارت پیدا کرده است. تا ضرورت صغری اثبات نشود، ضرورت نتیجه اثبات نمیشود. از آن طرف، تا ضرورت نتیجه اثبات نشود، ضرورت صغری ثابت نمیشود. تا نتوانم بگویم که ارتفاع حرارت اگر نباشد انبساطی نیست، بنابراین تا ارتفاع حرارت نباشد من انبساط ندارم. از آن طرف تا انبساط این آهن را نداشته باشم، ارتفاع این حرارتش قابل اثبات نیست، این دور باطل است.\\
پس این جور مینویسیم: ضرورت ارتفاع حرارت این آهن متوقف است بر انبساطش. بگذارید دقیقتر بنویسیم: متوقف است بر ضرورت انبساطش. این را از کجا درآوردم. یک بار دیگر جمله را بخوانم: ضرورت ارتفاع حرارت این آهن متوقف است بر ضرورت انبساطش. این را از کجا درآوردم؟\\
این را از اینجا درآوردم که ضرورت نتیجه متأخر است از ضرورت مقدمات. این ضرورت انبساط صغری بود، این ضرورت ارتفاع این آهن نتیجه بود، ضرورت نتیجه متأخر است از ضرورت مقدمات که یکی از مقدمات ما چیست؟\\
صغری. چون ضرورت نتیجه متأخر است از ضرورت مقدمات لذا ضرورت ارتفاع حرارت این آهن متوقف است بر ضرورت انبساط این آهن. از آن طرف دقیقاً برعکس است: ضرورت انبساط این آهن متوقف است بر ضرورت ارتفاع حرارتش. آیا این دو تا جمله بر هم متوقف است یا نه؟\\
دور است.\\
چرا دلیل قسم اول مفید یقین نیست؟\\
بهخاطر اینکه اگر بخواهد مفید یقین باشد مستلزم دور است. مرحوم علامه طباطبایی با حروف نمادی بیان کرده، ما مثالش را هم زدیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: ببین من تا ارتفاع حرارت نداشته باشم تمدد را ندارم، چرا؟\\
چون علتش است. از آن طرف، تا تمدد را نداشته باشم، این نتیجه را نمیتوانم بگیرم. این دور میشود و مشکل از اینجا پیدا شد که آمده اکبر ما یا به تعبیر دقیقتر
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»،}
ما شده علت برای حد وسط. مشکل از اینجاست. چون ارتفاع حرارت علت تمدد است، لذا من تا ارتفاع حرارت نداشته باشم، تمدد ندارم. از آن طرف تا تمدد را برای این آهن ثابت نکنم، به حکم اینکه صغری مقدم است بر نتیجه، ضرورت صغری مقدم است بر ضرورت نتیجه، تا نتوانم تمدد این آهن را بالضرورة اثبات بکنم، نمیتوانم ارتفاع حرارتش را اثبات کنم. پس ارتفاع حرارت آهن متوقف شد بر ارتفاع حرارت آهن!\\
این یعنی دور یعنی
{\large «تقدم الشیء علی نفسه».}\\
پس ضرورت ارتفاع حرارت این آهن متوقف است بر ضرورت انبساطش، چرا؟\\
چون ضرورت هر نتیجهای متوقف است بر ضرورت مقدمات. از آن طرف ضرورت انبساط این آهن متوقف است بر ضرورت ارتفاعش. چرا؟\\
این بهخاطر این است که اکبر ما علت است برای حد وسط، این دور است. پس ضرورت ارتفاع حرارت متوقف شد بر ضرورت ارتفاع حرارت.\\
مرحوم علامه طباطبایی این را به صورت نمادین بیان کرده است. حالا ما در مثال ذکر کردیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: هیچ فرقی نمیکند. این در حقیقت شما میدانید که در مجربات قیاس جاری است؛ یعنی علم تجربی چون تجربه مشتمل بر قیاس خفی است، تجربیات هم یقینیات است. برای روشن بودنش نه فقط مرحوم مظفر، مرحوم شیخ در شفا حالا ما منطق شفا را نمیخوانیم منطق علامه طباطبایی را میخوانیم، عمده مثالهای ایشان از پزشکی است، از فیزیک است، از شیمی است، از طبیعیات است در حقیقت برای روشن بودنش. هیچ فرقی نمیکند ما بگوییم:
{\large «کل متغیر حادث و کل حادث یحتاج الی المحدث»،}
یا بگوییم:
{\large «العالم لا یخلوا من الحرکة و السکون و کل ما لا یخلوا من الحرکة و السکون متغیر»،}
یعنی مثال فلسفی بزنیم یا مثال تجربی بزنیم، این مثال چون در المنطق آمده بود، روشنتر بود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: با اینکه مستلزم است. اینکه هر فلزی با حرارت منبسط میشود به نظرم در علوم کلاس چهارم خواندیم، یعنی از اولیات است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: کدام نتیجه مفهوم نیست؟\\
اگر ما یقین داریم یقین ما از این برهان نیست، حرف سر این است. این یعنی اصولاً برهان اِن در هیچ کجا، حالا چه در تجربیات باشد، چه در نظریات باشد، هر کجا که جای برهان هست، حالا در علوم عملی مثل اخلاق یا در علوم مثلاً اعتباری جای برهان نیست. آنجا که جای برهان است، برهان اِن یقینآور نیست. پس اگر من در این مثال میگویم:
{\large «و کل متمدد ارتفعت حرارته»،}
این نتیجه الآن یک نتیجه یقینی نیست، چرا؟\\ بهخاطر اینکه اگر بخواهد مستلزم یقین باشد مفید دور است. عبارت را ببینید.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: ببینید در بالا ارتفاع حرارت این آهن متوقف است بر ضرورت انبساطش، چرا؟\\
چرا ضرورت ارتفاع حرارت این آهن متوقف بر ضرورت انبساطش است؟\\
اقلاً من در این کلاس دو سه بار گفتم، همین را دقت نکردید، چرا؟\\
چون ضرورت نتیجه متوقف است بر ضرورت مقدمات.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: حالا یکی یکی جلو برویم. فرض ما این است که برای اولین بار میخواهیم یک مطلبی را یاد بگیریم و یقین پیدا کنیم. شما آموزهها و آموختههای قبلی را بگذارید کنار. ما آمدیم یک مطلبی را میخواهیم یاد بگیریم، همیشه در برهان ضرورت نتیجه، کلیت نتیجه، اولیت نتیجه، دوام نتیجه، از چه میجوشد؟\\
از ضرورت مقدمات، اولیت مقدمات، کلیت مقدمات، دوام مقدمات. من اینجا یک برهان دارم، برهان خیلی روشنی است. در این برهان اگر بخواهد آن نتیجه ضروری باشد، باید صغرای من ضروری باشد، کبرای من هم ضروری باشد. این جمله اول است. ضرورت ارتفاع حرارت این آهن متوقف است بر ضرورت انبساطش؛ یعنی ضرورت نتیجه متوقف است بر ضرورت صغری، تمام شد.\\
از آن طرف، چون اکبر علت وسط است ـ دقت بشود! ـ پس ضرورت انبساط این آهن متوقف است بر ضرورت ارتفاع حرارتش، چرا؟\\
چون ضرورت معلول از ضرورت علت میجوشد. این یعنی دور. چرا برهان دلیل قسم اول مستلزم یقین نیست؟\\
چون دور است.\\
حالا اگر من میدانم هر فلزی مرتفع الحرارة باشد، متمدده است یا هر متمددی ارتفاع حرارت پیدا کرده، آن از راه دیگری است، به دلیل دیگری است، به علت دیگری است. من باشم و من، یعنی من باشم و بخواهم از این برهان یقین پیدا کنم، یقین پیدا نمیکنم، چون مستلزم دور است. حالا عبارت را ببینید.\\
{\large «ثم نقول: کما بینوا، ان الدلیل لا یفید یقیناً بنفسه»،}
حالا مثال را در شکل اول پیاده میکنند.
{\large «و لیکن «ج»، «ب» «ب»، «ا»»،}
{\large «و لیکن ج ب»،}
این یعنی صغری.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: عبارت را نخواندیم.
{\large «و لیکن ج ب، ب ا»،}\\
این طور فرض کنید که ج ب، ب ا باشد یعنی
{\large «هذا الحدید متمدد و کل متمدد مرتفع حرارته».}\\
{\large «و «ا» علة لِـ «ب»»،}
یعنی ارتفاع حرارت علت است از برای تمدد. دقیقاً برعکس برهان لِم است. در برهان لم ب علت ثبوت الف لِـ ج بود. اما اینجا برعکس اکبر ما، ا ما علت است برای حد وسط.\\
{\large «و ذلک»،}
بیان این است که چرا
{\large «لا یفید یقیناً»،}
چرا مفید یقین نیست؟ \\
فرمود:
{\large «لأن «ا» حیث کان علة لِـ «ب»»،}
ا چون علت ب است، یعنی ارتفاع حرارت چون علت انبساط است،
{\large «کان ضرورة «ج»، «ب» متأخرة عن «ج»، «ا»»،}
چون ا علت ب است، یعنی چون ارتفاع حرارت علت است برای انبساط، پس بوده ضرورت ج ب؛ یعنی ضرورت اینکه این آهن منبسطه است که معلول است، متأخر از ضرورت ج ا است. چرا؟\\
چون فرض این است که ا علت شد. چون ا علت شد، پس ضرورت ج ب متأخر از ضرورت ج ا است. از آن طرف:
{\large «و ضرورة «ج»، «ا» المطلوب»،}
یک ما در علم اصول داشتیم که گفتیم:
{\large «الوصف مشعر للعلیة»،}
اینجا هم از همین قانون مرحوم علامه استفاده کرده است. ضرورت ج ا که مطلوب است و نتیجه ماست،
{\large «متأخرة عن ضرورة «ج»، «ب» الصغری»،}
چرا؟\\
چون مطلوب
{\large «بما هو مطلوب»،}
ضرورتش متأخر است از صغری،
{\large «بما هی صغری».}
چون ضرورت نتیجه همیشه متأخر است از ضرورت مقدمات.\\
{\large «فالیقین بِـ «ج»، «ا»»،}
نتیجه این است که یقین به ج ال،
{\large «متأخر عن الیقین بِـ «ج» «ا»، هذا دور؛ فاذن المطلوب ثابت»،}
مطلوب ثابت است.\\
اگر قرار شد اکبر علت حد وسط باشد ثبوتاً و خارجاً، پس ضرورت صغری از اینجا تأمین میشود، چون صغری میشود معلول. وقتی معلول شد، ضرورتش را از اینجا میگیرد. از آن طرف، چون همین اکبر میخواهد بر اصغر در نتیجه بنشیند، ضرورتش را از صغری میگیرد، چون ضرورت نتیجه متأخر از ضرورت صغری است. نتیجه اینکه ضرورت ج ا یعنی نتیجه، متوقف است بر ضرورت ج ا.\\
{\large «فاذن المطلوب ثابت».}\\
این دو تا قیدی که گفتیم مشعر به علیت است، دو مرتبه عبارت را دقت کنید:
{\large «و ضرورت ج ا المطلوب متأخرة»،}
یعنی
{\large «بکونها مطلوبا»،}
چون مطلوب است از ضرورت ج ب صغری. یعنی
{\large «لکونها صغری».}
طبیعی است صغری بر مطلوب نتیجه، ضرورتش مقدم است. ضرورت نتیجه از ضرورت مقدمه میجوشد. تا مقدمه ضروری نباشد، نتیجه ضروری نیست. از آن طرف، ضرورت صغری را میخواهد همین اکبر تأمین کند. نتیجه اینکه صغرای ما که ج ب باشد، ضرورت میبخشد به ج ا، ضرورت میگیرد از ج ا. این میشود
{\large «تقدم الشیء علی نفسه»،}
و دور میشود که دور را اگر بخواهیم واسطهاش را حذف کنیم یعنی اینکه به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی یقین به ج ا متأخر باشد از یقین به ج ا.\\
اینجا میتوانیم عبارت را جور دیگری هم بگوییم که
{\large «فالیقین به ج ا متقدم علی الیقین بِـ ج»،}
این جوری هم میتوانیم بگوییم، چون در دور این چنین است. در دور هم
{\large «تأخر الشیء عن نفسه»}
است، هم
{\large «تقدم الشیء علی نفسه»}
است و هم
{\large «توقف الشیء علی نفسه»}
است. در دور همه این محالات هست. یعنی دور
{\large «توقف الشیء علی نفسه، تقدم الشیء علی نفسه، تأخر الشیء عن نفسه»،}
فرقی نمیکند. لذا اینجا اگر بگوییم:
{\large «فالیقین بِـ ج ا، متقدم عن الیقین به ج ا»،}
حرف اشتباهی نزدیم. یا بگوییم:
{\large «فالیقین به ج ا، متوقف علی الیقین به ج ا»،}
باز هم حرف اشتباهی نزدیم. عبارت هم غلط است. عبارت کتاب ما دارد:
{\large «فالیقین بِـ ج ال متأخرة»»،}
مال شما هم همین طور است؟، باید چه باشد؟\\
{\large «متأخرٌ»،}
یقین مذکر است یا مؤنث. یقین مذکر است، پس تاء زیادی است.\\
{\large «ثم نقول: کما بینوا، ان البرهان الذی اوسطه و اکبره معلولاً معاً لشیء ثالث لا یفید یقیناً بنفسه و لیکن «ج»، «ب»، «ا» و «ب»»،}
این خیلی روشن است. آمدیم به سراغ دلیل قسم دوم. من روی تخته نوشتم که مرتّب نخواهیم از بیرون توضیح بدهیم. دلیل قسم دوم این است که حد وسط ما و اکبر ما معلولی علة ثالثه هستند. میدانید این در مواردی است که ما یک علت داریم و دو معلول. مثلاً آتش هم علت نور است هم علت حرارت. مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: در این قسم اگر بخواهد برهان اِن مفید یقین باشد، مستلزم خُلف است.\\
چرا مستلزم خُلف است؟\\
دقت بشود مرحوم علامه چه میخواهند بگویند؟\\ میفرمایند: بهخاطر اینکه فرض ما این است که حد وسط معلول است برای شیء ثالث، اکبر هم معلول است برای شیء ثالث. من از شما میپرسم که کار حد وسط چیست؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: اسمش روی آن است، کار حد وسط ثبوت اکبر برای اصغر است. این کار حد وسط است. پس حد وسط کارش ثبوت اکبر برای اصغر است. آیا ممکن است اکبر برای اصغر به توسط حد وسط ثابت بشود اما اکبر برای خود حد وسط ثابت نباشد؟\\
اینکه ممکن نیست. اکبر اول روی وسط مینشیند بعد به توسط وسط روی اصغر مینشیند. پس این جوری مینویسیم: ثبوت اکبر برای حد وسط مقدم است بر ثبوت اکبر برای اصغر. این طور نیست؟\\ ثبوت اکبر برای حد وسط مقدم است برای ثبوت اکبر برای اصغر. بنابراین ضرورت اکبر برای اصغر متأخر است از ضرورت اکبر برای حد وسط. این هم مشخص است.\\
اینها همه روشن است، چیزی تا به حال نگفتیم که روشن نباشد. کار حد وسط وساطت است، اکبر را میخواهد برای اصغر بنشاند. بنابراین ثبوت اکبر برای حد وسط باید مقدم باشد بر ثبوت اکبر برای اصغر؛ بنابراین ضرورت اکبر برای حد وسط باید مقدم باشد بر ضرورت ثبوت اکبر برای اصغر. اینها همه واضح است.\\
حالا من از شما میپرسم، اگر اکبر و حد وسط یا دقیقتر بگوییم، اگر
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»،}
با حد وسط هر دو معلولی علة ثالثه بودند، آیا این مقدم بودن معنا دارد؟، چرا نه؟\\
چون علت که آمد همزمان باهم، هم اکبر برای اصغر ثابت شد هم حد وسط ثابت شد. بنا بر این بود که حد وسط اول بیاید اکبر را بر روی اصغر بنشاند و حال اینکه چون حد وسط و اکبر للأصغر هر دو یک علت دارند، آن علت که آمد همزمان هم حد وسط آمد هم
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»}
آمد. پس حد وسط در اینجا حد وسط واقعی نیست. چیزی را افاده نمیکند، یقینی را ایجاد نمیکند. ما اگر از ضرورت ثبوت اکبر برای حد وسط به ضرورت ثبوت اکبر برای اصغر میرسیدیم این را یقین میگفتیم یا برهان میگفتیم. اما این طور نشد. یک علت وجود دارد، این هم همزمان
{\large «فی أرض واحد»،}
در یک رتبه، تا آمد دو چیز آمد. آتش تا آمد گرما و نور آمد. نه گرما قربان نور میرود، نه نور قربان گرما. هر دو قربان آتش میروند. تا علت آمد، هم
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»}
آمد، هم حد وسط آمد. حد وسط در اینجا ضرورتی برای ما به ارمغان نیاورد، لذا یقینی هم در کار نیست.\\
نمیدانم روشن است یا روشن نیست؟!\\
{\large «ثم نقول: کما بینوا»،}\\
سپس میگوییم آن چنانکه گفتند. این را که خواندیم!\\
{\large «و لیکن «ج»، «ب»، «ا» و «ب» «ا» معاً معلولین لشیء ثالث و هو «د»»،}
مثال را کماکان در شکل اول میزنیم. این طور فرض کنیم که جی ب، ب ا باشد و ب ا یعنی ب و ا که ب ما چیست؟\\
حد وسط است. ا ما چیست؟\\
اکبر. مثلاً فرض کنید که ب را حرارت و ا را نور. یا ب را نور و ا را حرارت. این دو تا باهم معلول یک شیء ثالث باشند که د باشد. مثلاً د را فرض کنید آتش است.\\
{\large «و ذلک»،}
یعنی چرا
{\large «لا یفید یقیناً بنفسه»،}
چرا مفید یقین نیست؟\\
{\large «»لأن ضرورة «ب»، «ا»،}
زیرا ضرورت ب ا؛ یعنی ضرورت اینکه اکبر برای حد وسط ثابت باشد،
{\large «متوقفة علی ضرورة «ب»، «د»»،}
یعنی متوقف است بر ضرورت اینکه د که علت حد وسط است موجود باشد.
{\large «و عند ضرورة «ب»، «د»»،}
و عند ضرورة «ب»، «د»
{\large «تثبت»،}
ثابت میشود
{\large «ضرورة «ج»، «ا»، «ب»، «ا» معاً فی مرتبة واحدة معاً»،}
ضرورت ج ا و ضرورت ب ا باهم در یک مرتبه (هستند).
{\large «و کذلک الیقین بهما»،}
اگر ضرورت این دو باهم آمد، یقین به این دو هم باهم میآید
{\large «و قد فرض ان الیقین بِـ «ب»، «ا» متقدم علی الیقین بِـ «ج»، «ا»»،}
با اینکه فرض این بود که یقین به ب ا مقدم باشد بر یقین به ج ا.
{\large «هذا خلف».}
شما میخواستی با حد وسط به برکت حد وسط برای
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»}
ضرورت ایجاد کنی. به برکت یقین به حد وسط، یقین به ثبوت ا ج ایجاد کنی و حال اینکه وقتی د آمد این دو تا باهم آمد. د که آمد، هم
{\large «ثبوت الاکبر للأصغر»}
آمد ضرورتاً، چون علتش آمده و هم حد وسط است ضرورتاً، چون علتش آمده است. وقتی این دو باهم آمد، هیچ کدام علت دیگری نیست.\\
از همین جا مرحوم علامه طباطبایی یک قانون کلی به ما میدهند که این قانون کلی خیلی کارساز است، خیلی ارزشمند است و آن قانون کلی این است که ما هر کجا تلازم داشتیم و هر کجا تضایف داشتیم، قیاس تشکیل شده از آنها برهان نیست، مفید یقین نیست. اگر من بگویم: «زید پدر عمر است، پس عم پسر زید است». بگویم که عجب برهانی گفتم!\\
نه، این جور نیست. زید زوج هند است، پس هند زوجه زید است، نه، این جور نیست. هر کجا ارتباط بین دو شیء تضایف شد، متضایفان را در اقسام چهارگانه تقابل میخواندیم.\\
دانشپژوه: در منطق؟\\
استاد: در فلسفه هم البته داریم. هر کجا که ما تضایف داشتیم، هر کجا که ما تلازم داشتیم، در ظرف تضایف و تلازم نمیتوانیم قیاس مفید یقین تشکیل بدهیم.\\
{\large «و قد بان من هیهنا»،}
روشن شد از همین جا
{\large «أنّ القیاس من احد المضافین او المتلازمین»،}
قیاس از یکی از دو مضاف یا یکی از دو متلازم
{\large «و بالجملة کل شیئین کان العلم بهما واحداً علی الاخر»،}
و بالجمله نگوییم حالا مضافین یا متلازمین، هر دو چیزی که علم به این دو یکی باشد.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: همین است. حتی قضایای تحلیل را کانت داشت، یادتان هست. اگر من بگویم:
{\large «کل معلول فله علة»،}
اصلاً معلول یعنی
{\large «فله علة»،}
وگرنه معلول نیست.
{\large «و بالجملة کل شیئین کان العلم بهما واحداً»،}
بالجمله هر دو چیزی که علم به آن یکی باشد در حقیقت،
{\large «علی الآخر»،}
به بالا میخورد.
{\large «أن القیاس من احد المضافین أو المتلازمین علی الآخر»،}
قیاس از یکی دو متلازم یا متضایف بر دیگری،
{\large «لیس یفید الیقین»،}
مفید یقین نیست، چرا؟\\
چون همیشه ما در این گونه از موارد شیء ثالثی داریم. ملزوم ثالث، شیء ثالث. وقتی ما شیء ثالثی داشتیم، آن شیء ثالث میشود علت. یا
{\large «کالعلة»}
است. وقتی شد علت، او باشد همزمان وسط و اکبر و اصغر هست، اگر نباشد نیست. از یکی به دیگری نمیشود یقیناً پی برد.\\
{\large «و قد بان ایضاً»،}
این تکرار حرفهایی است که ما زدیم.
{\large «أنّ القیاس الذی اکبره علة لأوسطه»،}
قیاسی که اکبرش علت است از برای اوسطش. این را از باب اختصار مرحوم علامه این طور میگوید. وگرنه گفتیم که دقیقتر این است که چه بگوییم؟\\
{\large «أن القیاس الذی ثبوت اکبره لاصغره»،}
چون برهان اِن دلیل این است. خلاصه میگویند
{\large «کبری».}
{\large «أنّ القیاس الذی اکبره علة لأوسطه»،}
قیاسی که اکبرش علت است برای اوسطش
{\large «او هما»،}
اکبر و اوسط
{\large «معلولا علة ثالثة»،}
معلول علت ثالثه هستند،
{\large «لیس ببرهان البتة»،}
برهان نیست چرا؟\\
{\large «اذ لا یفید الیقین»،}
چون مفید یقین نیست.
{\large «و ان برهان الان یجب ان یتألف من مقدمات لا سبب فیها»،}
و اینکه برهان اِن واجب است اینکه تألیف شود از مقدماتی که دارای سبب نیست که ایشان معتقد بودند همه براهین فلسفی این چنین است. از اشتراک معنوی وجود پی میبریم به اصالت وجود. از اصالت و اشتراک معنوی وجود پی میبریم به تشکیک وجود. از اصالت وجود پی میبریم به بساطت وجود. از بساطت وجود پی میبریم به وحدت وجود. در همه اینها نه از معلول پی به علت بردیم، نه
{\large «معلولی علة ثالثه»}
هستند. چرا؟\\
چون اینها هیچ کدام سبب ندارند.\\
{\large «قال الشیخ»،}
حالا برای این مطلب که برهان اِن مفید یقین آن است که مقدماتش سبب ندارد که روی تخته نوشتیم، یک مطلبی را از شیخ رئیس در مقاله اول این کتاب یعنی برهان میآورند.
{\large «قال الشیخ فی الفصل الثامن من المقالة الأولی من کتاب البرهان:»،}
فرموده شیخ در فصل هشتم از مقاله اول از کتاب برهان گفته چه؟\\
گفته:
{\large «فان کان الاکبر للاصغر لا بسبب بل لذاته»،}
اگر اکبر برای اصغر به وسیله سبب نباشد بلکه بذاته باشد. ذات وجود اقتضای بساطت دارد.
{\large «لکنه لیس بیّن الوجود له»،}
ولی این اکبر برای اصغر بیّن الوجود برای او نیست.\\
{\large «و الاوسط کذلک للاصغر»،}
اوسط هم همچنین است برای اصغر. یعنی اوسط هم ثبوتش برای اصغر
{\large «لذاته»}
است،
{\large «بسبب»}
نیست.
{\large «الا أنّه بیّن الوجود للاصغر»،}
جز اینکه این اوسط برای اصغر بیّن الوجود است،
{\large «ثم الاکبر بیّن الوجود للأوسط»،}
از آن طرف، اکبر بین الوجود برای اوسط است.
{\large «فینعقد برهان یقینی»،}
یک برهان یقینی منعقد میشود.
{\large «و یکون برهان ان، لیس برهان لم»،}
این برهان اِن است و برهان لِم هم نیست.\\
میگوییم
{\large «الوجود اصیل»،}
اصالت برای وجود روشن است. بعد میگوییم
{\large «و کل ما هو اصیل فهو بسیط»،}
بساطت برای یک اصیل روشن است. به برکت اصالت بساطت برای وجود روشن میشود.\\
میدانید این را از آن چه تعبیری میکردند مرحوم علامه طباطبایی و دیگران؟\\
میگفتند براهینی که در آنها استفاده میکنیم از لوازم عامه، لوازم عامه یعنی همین. یعنی لوازمی که دارای سبب نیستند. یکی بیّن است، یکی غیر بیّن؛ یکی روشنتر است یکی غیر روشنتر. آنکه روشنتر است را میگذاریم مقدم و آنکه غیر روشنتر است را میگذاریم مؤخر. مثلاً میگوییم:
{\large «الماهیة من حیث لیست الا هی 2»،}
یا
{\large «الماهیة مستوی النسبة الی الوجود و العدم و کل مستوی النسبة الی الوجود و العدم فهو ممکن»،}
نتیجه:
{\large «فالماهیة ممکن»،}
از استواء نسبت پی به امکان بردیم. استواء نسبت برای ماهیت روشنتر بوده، آن را حد وسط قرار دادیم، پی به علت بردیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: به صورتهای مختلف قابل تبیین است.
{\large «ثم اقول:»،}
حالا مرحوم علامه طباطبایی چه میخواهد بگوید؟\\
تا اینجا اگر یادتان باشد ما بحث برهان لِم و برهان اِن را در چه شکلی پیاده کردیم؟\\
شکل اول. با اجازه شما ما این را پاکش کنیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: درست است، بهخاطر اینکه متضایف علت برای متضایف نیست، چون همرتبه هستند و حال اینکه علت با معلول همرتبه نیستند.
{\large «أخذ ما لیس بعلة علة»،}
یعنی
{\large «أخذ المصاحب علة»}
است. ما آمدیم مصاحب را علت در نظر گرفتیم.
مطلبی که اینجا مرحوم علامه طباطبایی میخواهد بفرماید، میخواهند این سؤال را پاسخ بدهند که آیا برهان لِم و برهان اِن در همه اقسام قیاس جاری است؟\\
به این سؤال میخواهند پاسخ بدهند که آیا برهان لِم و برهان اِن در همه اقسام قیاس جاری است یا نه؟\\
قیاس را در یک تقسیمبندی به چند قسم تقسیم میکردیم؟\\
اقترانی و استثنایی. اقترانی را به چند قسم تقسیم میکردیم؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: معلوم است که منطق یادتان است. شخصیه را به چند قسم تقسیم میکردیم؟\\
متصله و منفصله. استثنایی را به چند قسم تقسیم میکردیم؟\\
میگفتیم: یا چیز استثنا میشود یا چیز استثنا میشود؟\\
یا عین مقدم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: اقسام دستتان هست، نمیخواهد آنها را تکرار کنید، میخواهیم ببینیم در همه اقسام، برهان لم و برهان ان جاری است یا نه؟\\
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید بله. منتها در استثنایی را توضیح میدهد. در قیاس استثنایی را توضیح میدهد، ما هم عبارت میخواهیم. ما دیگر توضیح نمیدهیم، چون اگر بخواهیم توضیح بدهیم، باید برگردیم یک المنطق قیاس استثنایی را بخوانیم!\\
یک نکته فقط در آخر عبارت است که آن نکته را هم میخواهیم بگذاریم ببینیم شما چگونه حل میکنید!؟\\
اما نسبت به قیاس اقترانی مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: شما میدانید آیا قیاس منفصل قابل تحلیل و ارجاع به قیاس متصل بود یا نه؟\\
بله. منفصل قابل ارجاع و تحلیل به قیاس متصل بود. هیچ مشکلی نداشت. ما میتوانستیم منفصل را به متصل برگردانیم. یک سؤال دیگر: آیا أشکال دوم و سوم و چهارم قابل ارجاع به شکل اول بود یا نه؟\\
آن هم بود. یک سؤال دیگر، آیا این أشکال در قیاسهای شرطی هم قابل پیاده کردن بود یا نه؟\\ در قیاسهای شرطی، آن هم بود فرقی نمیکرد. در قیاسهای شرطی هم ما شکل داریم.\\
مرحوم علامه میگوید که اینها را روی هم بگذارید، اینکه أشکال را میتوانیم همه را به شکل اول برگردانیم و اینکه قیاس منفصل را میتوانیم به قیاس متصل برگردانیم، اینها هم را اگر روی هم ریختید، جواب ما این است که ما مثال را در شکل اول زدیم، شما میتوانید در سایر اشکال پیاده کنید، چرا؟\\
چون سایر اشکال قابل برگشت به شکل اول هستند. اینجوری بگو که اگر در شکل اول برهان لِم و برهان اِن جاری است، پس در سایر اشکال هم برهان لم و برهان ان جاری است، چرا؟\\
چون قابل برگشت به شکل اول است. اینجوری بگو: اگر در متصل برهان لم و ان جاری است، در منفصل هم برهان ان و لم جاری است، چرا؟\\
چون قابل ارجاع است. فقط در ارتباط با قیاس استثنایی ایشان مطلب را باز میکند، نسبت به برهان ان البته. چون آخر سر میخواهد یک نکتهای بگوید که آن نکته را با آن کار داریم. نکته این است که مرحوم علامه میخواهد بگوید دلیل در قیاس اقترانی مفید یقین نیست ولی در قیاس استثنایی مفید یقین هست. این نکته را میخواهد بگوید؛ لذا یک مقدار مقدمةً توضیح میدهد.\\
دقت کنید که عبارت را بخوانیم، در عبارت نمانیم وقت ما هم رو به اتمام است. این فصل را إنشاءالله امروز میخواهیم تمام کنیم.\\
{\large «ثم اقول: حیث أنّ القیاس المطلق ینقسم الی اقترانی و استثنایی»،}
چون قیاس مطلق منقسم است به اقترانی و استثنایی. از آن طرف:
{\large «و القضیة المنفصلة محللة بوجه الی المتصلة»،}
قضیه منفصله قابل تحلیل و ارجاع است به قضیه متصله. اگر نمیدانم حالا چقدر منطقها یادتان مانده است!\\
اگر یادتان باشد منفصله سه بخش داشت؛ حقیقیه، مانعة الجمع، مانعة الخلو. منفصله حقیقیه به چهار متصله ارجاع میشد. چهار جور ممکن بود. منفصله مانعة الجمع و مانعة الخلو هر کدام به دو تا متصله ارجاع میشد.\\
{\large «و القضیة المنفصلة محللة بوجه الی المتصلة»،}
از آن طرف:
{\large «فی الشرطیات شکل اول یرجع الیه بقیة الاشکال»،}
در شرطیت هم شکل اول بقیه اشکال به او رجوع میکند،
{\large «کالحملیات»،}
در حملیات هم اینجوری است. در حملیات هم سایر اشکال چهارگانه به شکل اول برمیگردد. این
{\large «أمکن»،}
جواب
{\large «حیث»}
است.
{\large «حیث ان القیاس المطلق»،}
چون قیاس مطلق این چنین است، منفصله به متصله برمیگردد و در شرطیت شکل اول به باقی اشکال برمیگردد، در شرطیات باقی اشکال به شکل اول برمیگردد، در حملیات باقی اشکال به شکل اول برمیگردد،
{\large «أمکن ان یقع فی اقسام الاقترانی»،}
ممکن است اینکه واقع بشود در اقسام قیاس اقترانی
{\large «برهان لم و ان»،}
هم برهان لم هم برهان ان.\\
به عبارت اخری: ما مطلب را در حملیه، یک؛ شکل اول، دو؛ پیاده کردیم، چون شکل اول مرجع همه اشکال است، حملیه و شرطیه هم از این جهت فرقی نمیکند که در هر دو سایر اشکال به شکل اول برمیگردد و منفصله هم به متصله راجع است لذا در همه اقسام قیاس اقترانی شما میتوانید این دو را جاری کنید.\\
{\large «و اما القیاس الاستثنایی»،}
اما قیاس استثنایی، مرحوم علامه طباطبایی از اقسام قیاس استثنایی دو قسم را مورد توجه قرار دادند؛ یکی قیاس استثنایی که از متصله و استثناء تشکیل میشود. یکی قیاس استثنایی که از منفصله و حملیه تشکیل میشود. از منفصله و استثنا، از منفصله و حملیه!\\
آن وقت دارند تبیین میکنند که چطور شما میتوانید در اینها برهان لم داشته باشید؟\\
فعلاً بحث ما در برهان لم است. فعلاً بحث در قیاس استثنایی در برهان لم است. برهان ان را میرسیم. برهان ان هم مثل برهان لم فرقی نمیکند.\\
عبارت را بخوانیم. این نکته را من از بیرون هم عرض کردم، اینجا هم عرض بکنیم که اگر بخواهیم این یک صفحه را همه مطالبی که در المنطق در موردش خواندیم اینجا بخوانیم، باید برگردیم یک دور قیاس استثنایی را تدریس کنیم. ما فرض را بر این گرفتیم که بحث قیاس استثنایی المنطق حاضر در ذهن عزیزان هست. با این فرض داریم میخوانیم، دقت شد؟\\
دیگر نه تعریفها را تکرار میکنیم، نه مثالها را تکرار میکنیم. تمام این یک صفحه، یک نکته آخرش دارد و آن این است که میخواهد بگوید دلیل در قیاس اقترانی مفید یقین نیست در استثنایی مفید یقین هست، این میخواهد بیان بشود.\\
{\large «و اما القیاس الاستثنایی اما المؤلف من متصلة و استثناء فحیث کان وضع العة، علة لوضع المعلول و رفعها لرفعه»،}
چون وضع علت علت است از برای وضع معلول، و رفع علت علت است از برای رفع معلول، چرا؟\\
چون این در باب علیت تبیین شد و ما هم باب علیت را در فلسفه خواندیم و گفتیم: علت باشد معلول هست، علت نباشد معلول نیست. چون چنین است،
{\large «فمن الممکن ان یقع فیه برهان لم»،}
پس میشود در قیاس استثنایی تألیف شده از یک قضیه متصله با استثنا ما برهان لم داشته باشیم.\\
{\large «فان کان فی علة و البرهان برهان لم»،}
حالا که میخواهیم در قیاس استثنایی مؤلف از متصله و استثنا برهان داشته باشیم، اگر قیاس مشتمل بر علت باشد و برهان هم برهان لم باشد اینطور باید باشد، از اینجا بحث شروع شد:
{\large «وجب ان تکون هی المقدم، لو استثنی الوضع و التالی لو استثنی الرفع»،}
باید اگر میخواهد علتی باشد و برهان هم برهان لم باشد،
{\large «وجب ان تکون»،}
باید آن علت ما مقدم باشد اگر استثنای ما به وضع تعلق گرفت و تالی باشد، اگر استثنای ما به رفع تعلق گرفت.
{\large «مثال ذلک، قولنا: کلما کانت العلة موجودة فالمعلول موجود، لکن العلة موجودة»،}
اینجا داریم چکار میکنیم؟\\
{\large «لکن العلة موجودة»،}
داریم چه چیزی را رویش تأکید میکنیم؟\\
مقدم را. مقدم ما چه بود؟\\
{\large «کلما کانت العلة موجودة».}
گفتیم وضع عین مقدم داریم میکنیم.
{\large «کلما کانت العلة موجودة فالمعلول موجود، لکن العلة موجودة، ینتج فالمعلول موجود».}\\
{\large «قولنا: کلما کان المعلول موجودً کانت العلة موجودة، لکن العلة لیست موجودة، ینتج فالمعلول لیس بموجود»،}
خیلی روشن، این در صورتی است که قضیه قیاس استثنایی ما مؤلف از یک متصله با استثنا باشد.\\
{\large «و اما القیاس الاستثنایی المؤلف من منفصلة و حملیة»،}
قیاس استثنایی مؤلف از منفصله و حملیه اینجا
{\large «فحیث کانت المنفصلة محللة الی المتصلة یتبین بذلک حکمه»،}
داریم از آن قانونی که گفتیم استفاده میکنیم، قرار شد قضایای منفصله ما قابل ارجاع به قضایای متصله باشد. الآن در متصله را گفتیم.\\ همین الآن در متصله گذشت. به همین کیفیتی که در متصله داشتیم منفصل را به متصله ارجاع میدهیم با ارجاع منفصله به متصله این دو مطلبی را که الآن در بالا گفتیم پیاده میکنیم. مثال هم میزند:
{\large «فکلما استثنی وضع لانتاج رفع»،}
هر جا که وضع استثنا بشود برای انتاج رفع،
{\large «وجب أن یکون الوضع علة و الرفع نقیض المعلول»،}
طبیعی است باید وضع ما علت باشد رفع نقضی معلول باشد.\\
{\large «او الوضع هو نقیض»،}
بالایش من نوشتم العلة، یعنی
{\large «نقیض العلة»،}
این العلة را اضافه کنید، ایشان به خاطر اختصار نیاوردند.\\
{\large «او الوضع هو نقیض العلة و الرفع هو المعلول»،}
یا وضع نقیض علت باشد و رفع معلول باشد. این در صورتی است که ما استثنای وضع کنیم برای انتاج رفع.\\
اگر برعکس کردیم
{\large «و کلما استثنی رفع لانتاج وضع»،}
حالا
{\large «فان کان الرفع هو العلة فالوضع نقیض المعلول، و ان کان الرفع نقیض العلة فالوضع هو المعلول».}\\
دقیقاً برعکس
{\large «مثال ذلک من المحصلة»،}
غلط است،
{\large «من المنفصلة الحقیقیة»،}
درست است.
{\large «مثال ذلک من المنفصلة الحقیقیة»،}
چون منفصله چند نوع داشت؟\\
سه نوع. کاری به منفصلة مانعة الجمع و مانعة الخلو نداریم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان میفرمایند)\\
استاد: فرق نمیکند همهاش میشود.
{\large «مثال ذلک من المنفصلة الحقیقیة»،}
اینجور میگوییم:
{\large «اما ان تکون العلة موجودة و اما ان یکون المعلول معدوماً»،}
قشنگ منفصله حقیقیه است، یا علت هست یا معلول معلوم است. طبیعی است، یا علت هست که اگر علت باشد، معلول هم هست. یا اگر علت نیست، پس حتماً معلول چیست؟\\
معلوم است. پس
{\large «اما ان تکون العلة موجودة و اما ان یکون المعلول معدوما»،}
دقیقاً منفصله حقیقیه است. \\
{\large «مع لکن العلة موجودة فالمعلول موجود»،}
یا بگو: این کتاب غلط دارد
{\large «موجوداً»}
نیست
{\large «موجودٌ»}
است. \\
{\large «لکن العلة موجودة فالمعلول موجود»،}
یا بگو:
{\large «و لکن العلة لیست بموجودة، فالمعلول معدوم».}\\
هر دو جور میشود.\\
{\large «و قولنا: اما ان یکون المعلول موجوداً او تکون العلة معدومة»،}
برعکس
{\large «لکن العلة معدومة، المعلول لیس بموجود» یا «و لکن العلة موجودة فالمعلول موجود»،}
هیچ فرقی نمیکند.\\
{\large «فتبین من جمیع ذلک»،}
از همه اینها مشخص شد که چه؟\\
که
{\large «انّ برهان اللم کما یقع فی الاقترانی الحملی و الشرطی کذلک یقع فی الاستثنایی»،}
همان طور که در قیاس اقترانی حملی واقع میشود و قیاس اقترانی شرطی واقع میشود، در قیاس استثنایی هم واقع میشود به بیانی که عرض کردیم. این برهان لم بود.\\
{\large «و اما برهان الاِن، فهو ایضاً یقع فی القیاس الاستثنایی کما یقع فی القیاس الاقترانی»،}
این هم در قیاس استثنایی واقع میشود آن چنانکه در قیاس اقترانی واقع میشود تازه با یک تفاوت:
{\large «بل یزید الاستثنایی»،}
بلکه افزایش دارد قیاس استثنایی به این مطلب که
{\large «أنّ الدلیل یوجب فیه الیقین»،}
«و» زیادی است!\\
{\large «أن الدلیل یوجب فیه الیقین دون الاقترانی»،}
دلیل در قیاس استثنایی موجب یقین هست اما در اقترانی موجب یقین نیست. دلیل در قیاس استثنایی موجب یقین هست، در قیاس اقترانی موجب یقین نیست.
{\large «مثاله: کما کان المعلول موجوداً فعلته موجودة»،}
هر آنگاه که معلول موجود باشد، علتش موجود است. از کجا ما وارد شدیم، از علت یا از معلول؟\\
از معلول. برهان برهان چیست؟\\
اِن است.\\
{\large «کلما کان المعلول موجوداً فعلته موجودة، لکنه موجود»،}
ولی معلول هست. نتیجه:
{\large «فعلته موجودة»،}
{\large «و وجهه ظاهر»،}
وجه مطلب ظاهر است. این
{\large «وجهه ظاهر»}
را شما برای جلسه آینده پیدا کنید که چرا؟\\
عرض کردم که این یک صفحه حرف جدیدش همین یک جمله است. حرف جدیدی نداشتیم، همان قیاس استثنایی بحث المنطق است که خواندید و تدریس کردید و فهمیدید و دانستید و گفتید برای دیگران، حرف جدید اینجاست.\\
حرف جدید این است که قیاس استثنایی با قیاس اقترانی این فرق را دارد که در قیاس اقترانی، دلیل مفید یقین نیست. چرا مفید یقین نبود؟ \\
همین امروز گفتیم.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان میفرمایند)\\
استاد: هر دو. یا مستلزم دور بود یا مستلزم خُلف. اما در قیاس استثنایی دلیل مرادمان دلیل قسمی است، یک؛ دلیل مستلزم دور نیست. دلیل مفید یقین هست.
{\large «و وجهه ظاهر»،}
حالا چرایی وجه ظاهرش چیست؟ \\
{\large «تمت المقالة الثانیة»،}
باطری ما هم تمام شد.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
المنطق ـ ط جماعة المدرسين (المظفر، الشيخ محمد رضا)، ج 1، ص 363.
\item
الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة (الملا صدرا)، ج 1، ص 290.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
دانشگاه شهید مطهری
زمان
دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴