کتاب البرهان، دوره اول، مقاله دوم، جلسه 23

جلسه ۲۳ از ۳۲
در این فصل از مقاله دوم در مورد برهان ان و لم مباحث جدیدی مطرح می‌شود که در سیر آموزشی در کتب منطقی قبل از خود مطرح نشده است.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \thispagestyle{empty} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ به کتاب ما صفحه 175 برهان علامه طباطبایی (بررسی می‌شود).\\ {\large «الفصل الخامس: یجب ان تکون مقدمة البرهان مشتملة علی السبب، أی یکون العلم بها علماً عن سبب\\ اذا کان هناک سبب، فنقول: کما بینوا، ان المحمول اذا لم یکن ثبوته للموضوع عن سبب\\ فهو؛ و الا وجب فی کون المقدمة یقینیة، العلم بالسبب».}\\ مقاله دوم از مقالات چهارگانه کتاب برهان مرحوم علامه طباطبایی مشتمل بر هفت فصل بود. فصل پنجم پیش‌درآمدی است به برهان لِم و برهان اِن. و فصل ششم پیرامون برهان لِم است، چه اینکه فصل هفتم که فصل پایانی کتاب است یعنی این مقاله دوم، در ارتباط با برهان اِن است.\\ در این سه فصل، در ارتباط با برهان لِم و برهان اِن، مطالبی می‌خوانیم که در کتب گذشته تاکنون نخوانده بودیم!\\ آنچه که ما تاکنون در مورد برهان لِم و اِن می‌دانستیم این بود که گفتیم، حجر اساسی و سنگ زیربنا در قیاس، حد وسط است. چرا؟\\ چون حد وسط است که اکبر را برای اصغر اثبات می‌کند و قهراً ما را به نتیجه مطلوب می‌رساند. در برهان، حتماً، قطعاً باید حد وسط، علت یقین به نتیجه باشد. نتیجه یعنی چه؟\\ یعنی {\large «نسبة الاکبر الی الاصغر».} به همین جهت حد وسط را همیشه واسطه در اثبات می‌دانیم. معنای واسطه در اثبات یعنی حمل اکبر بر اصغر؛ یعنی تحقق نتیجه.\\ حالا اگر حد وسط گذشته از اینکه واسطه در اثبات است، واسطه در ثبوت هم باشد، یعنی علت ثبوت اکبر للأصغر. این برهان را می‌گوییم برهان لِم. برهان لِم یعنی برهانی که حد وسط در او دو کاره است، هم واسطه در اثبات است که در همه براهین حد وسط واسطه در اثبات است، هم واسطه در ثبوت است یعنی ـ دقت بشود! ـ حد وسط واسطه ثبوت الأکبر للأصغر است، علت ثبوت الأکبر للأصغر است. یا بگو که حد وسط علت یک کون ناقص است.\\ مثالی که در منطق مظفر می‌خواندیم: {\large «هذه الحدید ارتفعت حرارتها»،} این قطعه آهن حرارتش بالا رفته {\large «و کل حدیدة ارتفعت حرارتها فهی متمددة»،} هر آهنی که ارتفاع حرارتش بالا برود منبسط می‌شود نتیجه: {\large «فهذه الحدیدة متمددة 1»،} پس این آهن منبسط شد.\\ الآن حد وسط ما ارتفاع حرارت است. ما به وسیله این حد وسط، نتیجه را ثابت کردیم، نتیجه این بود: {\large «هذه الحدیدة متمددة»،} این آن منبسط شد. پس واسطه در اثبات است و ما به وسیله ارتفاع حرارت، ثابت کردیم در خارج تمدد را برای این حدید. یعنی ارتفاع حرارت علت انبساط این قطعه آهن است، علت تحقق انبساط در این قطعه آهن است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: در عالم ذهن. واسطه در اثبات یعنی در مقام معرفت، در مقام شناخت، کاری به خارج نداریم. در مقام شناخت، نتیجه، اثباتش به وسیله حد وسط است. واسطه در ثبوت یعنی در خارج، کاری به ذهن نداریم. در خارج، علت انبساط این قطعه آهن چیزی جز ارتفاع حرارت نیست. ارتفاع حرارت علت انبساط این قطعه آهن است.\\ در مقابل، اگر حد وسط ما واسطه در ثبوت نبود، برهان را می‌گوییم برهان اِن. آن‌گاه برهان اِن دو صورت داشت. دارم بحث را یک مقدار از ریشه ذکر می‌کنم، گرچه این‌ها را خواندید، برای اینکه بعد بدانید کجاها را داریم در برهان علامه طباطبایی افزون یاد می‌گیریم و بیشتر یاد می‌گیریم، گذشته از اینکه تکرار مطلب است.\\ در برهان اِن حد وسط، علت {\large «ثبوت الاکبر للأصغر»} نیست و این دو صورت دارد: یا معلول ثبوت الأکبر للأصغر هست، دقیقاً برعکس برهان لم. در برهان لم حد وسط، علت ثبوت اکبر للأصغر بود، علت کون ناقص بود. در برهان ان، معلول ثبوت الاکبر للأصغر است در این فرض، همان مثالی که قبلاً داشتیم تغییرش می‌دهیم، می‌گوییم: {\large «هذه الحدیدة متمددة»،} این آهن انبساط پیدا کرده، {\large «و کل حدیدة متمددة مرتفعة درجة حرارتها»،} هر آهنی که انبساط پیدا کرده باشد، درجه حرارتش بالا رفته است، نتیجه این است که می‌گوییم: {\large «فهذه الحدیدة مرتفعة درجة حرارتها».}\\ الآن ما به انبساط استدلال کردیم بر ارتفاع درجه حرارت. این استدلال به وسیله معلول است بر علت، چون ارتفاع درجه حرارت معلول است و انبساط علت است. من گفتم که این آهن منبسط است هر آهنی که منبسط بشود، درجه حرارتش بالا رفته، پس این آن درجه حرارتش بالا رفته است. الآن حد وسط ما منبسط بودن است. این حد وسط که منبسط بودن است، معلول ثبوت اکبر برای اصغر است؛ یعنی معلول این است که آهن ارتفاع درجه حرارت پیدا کرده باشد. ارتفاع درجه حرارت برای آهن علت است برای امتداد. من حد وسطی دارم که دقیقاً معلول ثبوت اکبر برای اصغر است.\\ اگر یادتان باشد این قسم از برهان ان را چه می‌گفتیم؟\\ دلیل، دلیل یعنی آن‌جا که حد وسط من معلول ثبوت اکبر است برای اصغر. تا این‌جا دقت می‌فرمایید هیچ ربطی و حرفی، مطلب ما نسبت به ثبوت الاکبر فی نفسه ندارد. هیچ به کون تام اکبر کاری ندارد.\\ قسم دوم برهان اِن عبارت بود از اینکه حد وسط ما با حد اکبر ما هر دو معلول علت دیگری باشند. {\large «معلولی علة ثالثة»} باشند. این قسم را اگر یادتان باشد در منطق می‌گفتند «انِ مطلق»، ان مطلق این قسم بود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: چون قسم قبل را وقتی می‌خواستند نام ببرند می‌گفتند {\large «ان دلیل»،} این قسم پسوند دلیل نداشت می‌گفتند ان. چون بدون قید بود و قید دلیل در کنارش نمی‌آمد، آرام آرام به ان مطلق شناخته شد. مرحوم مظفر در منطق دارند که اصلاً این قسم اسم خاصی ندارد و لذا گیج هم شدند، بعضی که برای این قسم چه اسمی بگذارند. بعضی گفتند که برهان شبیه لِم (اسمش باشد)، بعضی گفتند که برهان واسطه، چون این را دیدند نه لِم است، نه ان است، هم لِم است و هم ان است، چون در این قسم سوم، ما در حقیقت ابتدا از معلولی پی به علت می‌بریم، بعد از آن علت پی به معلول دیگری می‌بریم. بعضی هم اسمش را گذاشتند «إن مطلق».\\ حالا آیا ان مطلق فقط همین نوع است یا نه؟\\ شامل مواردی که ما دو متلازم عام داریم، اصلاً علیت به یک معنا وجود ندارد، مثل براهین فلسفی همیشه یا اصلاً ان مطلق در حقیقت آن‌ها نه این. این‌ها مباحث ریزی است که حالا در خود برهان إن‌شاء‌الله اگر خدا بخواهد به آن می‌رسیم. حرف‌های جدیدی هم داریم که باید در موردش دقت کنیم.\\ پس در برهان لِم پای سبب در بین است، یک کلمه!\\ همه این‌ها برای یک مطلب بود که در برهان لِم، پای سبب در میان است. حالا بپردازیم به بحث کتاب. مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند که مقدمه برهان که معلوم ما اگر دارای سبب نباشد که هیچ، با او کاری نداریم. تکرار کنم، مقدمه برهان که معلوم ماست، اگر دارای سبب نباشد که هیچ. اما اگر دارای سبب باشد، حتماً باید علم ما به آن مقدمه از راه علم ما به سببش باشد، چرا؟\\ برهان مسئله چیست؟\\ چرا اگر مقدمه برهان مسبب است، حتماً باید علم ما به او از طریق علم به سبب باشد؟\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: تقریباً!\\ به این معنا که قرار شد مقدمه برهان یقینی باشد. این را قبلاً خواندیم مقدمه برهان، ظنی و خطابی و مشهور و این‌ها که نبود. قرار است که مقدمه برهان یقینی باشد. حالا فرض کنید مقدمه‌ای سبب دارد اما ما از راه سببش به آن عالم نیستیم. یعنی سبب دارد اما من علم به او ندارم. من علم به سبب نداشته باشم، با این سازگار است که سبب نداشته باشد، سبب داشته از بین رفته است. سبب دارد اما هنوز پیدا نشده است. با این سازگار است. اگر من به مقدمه برهان از راه علم به سبب علم پیدا نکردم، جایز است، ممکن است، رواست، می‌شود که من با عدم علم به وجود سبب، بخواهم علم به مقدمه پیدا کنم. عدم ـ دقت کنید یک مقدار دقت دارد! ـ علم به وجود سبب می‌سازد با معدوم بودن در نفس الامر، با نبودن. سببش هنوز نیامده، سببش بوده، تمام شده، رفته، می‌سازد.\\ اگر در واقع، سبب از بین رفته بود و وجود نداشت، آیا باز هم تصدیق من تصدیق یقینی است؟\\ نه. چرا تصدیق من تصدیق یقینی نیست؟\\ به‌خاطر اینکه یقین چند عنصر در آن نهفته بود؟\\ چهار عنصر؛ ثبوت محمول برای موضوع، امتناع سلب محمول از موضوع، {\large «کون الثبوت الاول ثبوتا ضروریا، کون الامتناع الثانی امتناعا ضروریا».}\\ اگر علت و سبب در متن واقع معدوم باشد، تصدیق من به این مسبب تصدیق یقینی نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: بله، از همین جمله آخر؟\\ اگر علت و سبب در متن واقع معدوم باشد، علم من به این مسبب علم یقینی نخواهد بود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی اگر ـ حالا در تعبیر یک مسامحی است! ـ فرض بشود علمی پیدا بشود. چون در جای خود ثابت شده که {\large «ذوات الأسباب لا تعرف الا بأسبابها 2»،} هر چیزی که دارای سبب است جز با سبب شناخته نمی‌شود. حالا با قطع نظر از آن بحث، ما می‌خواهیم بگوییم اصلاً یقین از دست می‌رود. اگر مقدمه برهان دارای سبب است، من از راه سبب او را شناختم، علم به مسبب یقینی است. اما اگر بگوییم که لازم نیست از راه سبب شناخته بشود، پس می‌شود با عدم علم به وجود سبب، انسان فرض کند علم به او را. من می‌پرسم که اگر من علم به وجود سبب نداشتم، چطور ممکن است در وجود مسبب یقین داشته باشم؟\\ معنا ندارد. اگر علم و یقین به وجود سبب نداشته باشم، قهراً علم به وجود مسبب هم ندارم. پس مقدمه‌ای را که من یقینی فرض کرده بودم، یقینی نیست. یقین آن است که احتمال زوال در آن یک درصد هم نباشد. یقین منطقی مراد است، یقین باورشناختی که مراد نیست.\\ بنابراین برهان به دو بخش تقسیم شد؛ برهان اِن و برهان لِم. برهان لِم برهانی است که گذشته از اینکه حد وسط واسطه در اثبات است، واسطه در ثبوت هم هست. عبارت را ببینید، البته بعد باید برگردیم فصل اول را هم یک دور بخوانیم آن بخش.\\ {\large «الفصل الخامس:»،} فصل پنجم {\large «یجب ان تکون مقدمة البرهان مشتملة علی السبب»،} لازم است که مقدمه برهان مشتمل بر سبب باشد، یعنی چه؟\\ {\large «أی یکون العلم بها علماً عن سبب»،} یعنی می‌بوده باشد علم به مقدمه برهان علم از سبب، {\large «اذا کان هناک سبب»،} اگر سببی داشته باشد. اگر سببی وجود ندارد هیچ. در کجا سببی وجود نداشت؟\\ عرض کردیم که در بحث ملازمات عامه. در براهین فلسفی این طور بود که برهان، برهان لِم نیست، چون مقدمتین هیچ کدام دارای سبب نیستند، چرا؟\\ چون مقدمتین همه بیانگر احوال و حالات وجودند و وجود دارای سبب نیست. این را کجا خواندیم؟\\ در مقدمه نهایه مرحوم علامه طباطبایی. در مقدمه بحث در آنجا داشت که ایشان فرمودند ما در فلسفه اصلاً برهان لِم نداریم، چرا؟\\ چون در فلسفه، براهین مقدماتی است در ارتباط وجود بحث می‌کند و وجود علت ندارد و چون علت ندارد قهراً براهینی هم که بر او اقامه می‌شود، برهانش برهان لِم نیست.\\ اگر سبب داشته باشد، {\large «فنقول: کما بینوا»،} پس می‌گوییم آن چنانکه فرموده‌اند {\large «ان المحمول اذا لم یکن ثبوته للموضوع عن سبب، فهو»،} اگر در یک گزاره و در یک قضیه، محمول ثبوتش برای موضوع به‌خاطر سببی نباشد {\large «فهو»،} مشخص است از بحث ما بیرون است قهراً و اصلاً در این مورد بحث برهان لِمّی جایگاهی ندارد. اینکه هیچ، {\large «و الا»،} ولی اگر ثبوت محمول برای موضوع از سببی است، {\large «وجب فی کون المقدمة یقینیة»،} واجب است در بودن مقدمه یقینی، {\large «العلم بالسبب»،} علم به سبب، چرا؟ \\ برهانش: {\large «و الا فلیکن مع عدم العلم بوجوده»،} وگرنه پس می‌بوده باشد با عدم علم به وجود سبب. اگر عدم علم به وجود سبب باشد {\large «فیمکن أن یکون معدوماً فی نفس الامر»،} پس این احتمال دارد که در نفس الامر معدوم باشد. من علم به سبب ندارم. از کجا که سبب هست؟\\ شاید نیست!\\ اگر «شاید نیست» آمد، دیگر قضیه من قضیه یقینیه نخواهد بود.\\ {\large «فیمکن أن یکون معدوماً فی نفس الامر»،} ممکن است اینکه در نفس الامر معدوم باشد، {\large «مرتفعاً عنه»،} مرتفع باشد. {\large «فیجوز ارتفاع التصدیق»،} گر سبب در نفس الامر امکان ارتفاع داشت، امکان نبودن داشت، تصدیق هم مرتفع می‌شود. {\large «و قد فرض کونه یقینیاً»،} با اینکه ما این تصدیق را فرض کردیم که یقینی است. {\large «هذا خلف؛ فاذن المطلوب ثابت»،} بنابراین مطلوب ثابت است.\\ پس ببینید، اگر من علم به سبب دارم می‌دانم که سبب هست، مسبب هم هست. اما اگر فرض کنیم مسبب بخواهد باشد ولی علم به سبب لازم نباشد، پس می‌شود که من علم به سبب نداشته باشم ولی مسبب باشد. اگر این طور باشد از کجا شما که علم به سبب نداری، سبب هست؟\\ شاید سبب نیست!\\ اگر احتمال دادیم که سبب نبود، دیگر یقین به این قضیه و گزاره برای ما ثابت نمی‌شود، {\large «فإذن المطلوب ثابت».}\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: فصل اول را الآن دو مرتبه می‌خوانیم همان بخش را.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: فرق نمی‌کند، نتیجه یکی است. یعنی در حقیقت من اگر علم به سبب نداشته باشم، احتمال می‌دهم سبب در متن واقع نباشد. اگر احتمال دادم سبب در متن واقع نباشد، قهراً این قضیه یقینه من قضیه یقینیه نخواهد بود، چون احتمال ارتفاع دارد. در یقین آن چهار عنصر شرط است. حالا آن عبارت فصل اول را هم الآن باید برگردیم بخوانیم چون مطالبی دارد که این‌ جا نیست.\\ {\large «و قد بان من ذلک»،} مشخص شد از این مطلب {\large «أنّ البرهان مؤلف اما من مقدمات تعطی سبب النتیجة أو لا تعطی»،} برهان تألیف می‌شود یا از مقدماتی که به ما می‌دهد سبب نتیجه را یا نمی‌دهد، {\large «و الاول یسمی برهان اللّم»،} اولی به ما می‌بخشد برهان لم را، {\large «و الثانی برهان الإن»،} دومی به ما می‌بخشد برهان ان را.\\ {\large «فالبرهان ینقسم الی لم و ان»،} برهان منقسم می‌شود به برهان لم و ان. {\large «فلنعد الی بیان احکام القسمین من البرهان»،} برگردیم به بیان احکام دو قسم از برهان، برهان لم و برهان ان.\\ برویم سراغ فصل اول، به کتاب ما صفحه 165 سه سطر به آخر، {\large «ثم نبین فی فصل»،} از این‌جا یک بار دقت کنید، در آن‌جا یعنی در فصل اول که در حقیقت فهرست این مقاله بود، این طور گذشت که {\large «ثم نبین فی فصل»،} ما بیان می‌کنیم در فصلی {\large «أن مقدمة البرهان یجب ان تکون معلومة بالسبب فی ما له سبب»،} مقدمه برهان واجب است معلوم به سبب باشد در مواردی که دارای سبب است. \\ {\large «فیتبیّن عند ذلک»،} مشخص می‌شود که {\large «أن البرهان ینقسم الی برهان ان و برهان لم هذا»،} برهان منقسم می‌شود به دو قسم برهان اِن و برهان لِم.\\ {\large «و اعلم»،} این {\large «و اعلم»،} نبود!\\ الآن در این فصل ما {\large «و اعلم»} را نداریم. این {\large «و اعلم»،} جایش در همین فصل پنجمی است که خواندیم، حالا ایشان جلو گفته است. تکرار می‌کنیم: {\large «و اعلم ان من فوائد العلم بالسبب»،} ایشان آمدند دو تا فایده کلی برای علم به سبب می‌گوید. خیلی هم فوائد خوبی است، چون شرحش قبلاً گذشته عبارت را می‌خوانیم برای تذکار.\\ {\large «و اعلم ان من فوائد العلم بالسبب»،} بدان که از فوائد علم به سبب، علم به کلی بودن، تصدیق است.\\ {\large «إذ ربما علم حکم جزئی بحس أو غیره»،} چه بسا یک حکم جزئی دانسته می‌شود به وسیله حس یا غیر حس. علم جزئی مقدمه برهان واقع نمی‌شود. \\ {\large «ثم اذا حصل العلم بالسبب و المسبب یدور مدار سببه»،} سپس اگر علم به سبب حاصل بشود و می‌دانیم مسبب دائر مدار سببش است، {\large «حصل العلم بکلیته»،} حاصل می‌شود علم به کلی بودن آن حکم به وسیله کلیت سبب. به وسیله کلیت سبب، ما علم به کلیت حکم پیدا می‌کنیم. \\ {\large «ثم اذا حصل العلم بالسبب و المسبب یدور مدار سببه حصل العلم بکلیته»،} حاصل می‌شود علم به کلی بودن آن حکم {\large «بکلیة المسبب»،} یا سبب هر دو درست است، هیچ فرقی هم نمی‌کند. به وسیله کلیت مسبب چون سببش کلی شد، حکم کلی شد، یا به وسیله کلیت مسبب، چون سبب کلی است. مسبب باشد، سبب باشد، فرق نمی‌کند. این یک.\\ دوم: {\large «و من فوائد العلم بالسبب حصول التحلیل فی المسبب بتوفیق السبب»،} کار منطقی تحلیل و ترکیب است. اصلاً ما در قیاس دنبال تحلیل و ترکیب هستیم. با تحلیل و ترکیب ما به دانش‌های جدید دست پیدا می‌کنیم. از بهترین راه‌های تحلیل، تحلیل به وسیله سبب است. اگر ما سبب را به دست بیاوریم، می‌توانیم مسبب را به وسیله سبب تحلیل کنیم. {\large «و من فوائد العلم بالسبب»،} از فوائد علم به سبب حصول تحلیل در مسبب است به وسیله واسطه قرار دادن سبب و قهراً {\large «تمییز ما بالعرض فیه عما بالذات»،} ما می‌توانیم، این خودش فایده سومی است که ایشان در ضمن گنجانده است. می‌توانیم تمییز بدهیم آنچه را که مابالعرض است از آنچه را که مابالذات است. آنچه را که مابالعرض است از آنچه را که مابالذات است ما می‌توانیم چه کنیم؟\\ تمییز بدهیم قابل تمییز دادن است.\\ بنده دست‌هایم را به هم می‌کشم گرم می‌شود. با این کشیده شدن دست‌ها به هم، من خسته هم می‌شوم اما خسته شدن مابالعرض است، گرم شدن در اثر اصطکاک مابالذات است و لذا اگر من بیهوش باشم، بی‌اختیار باشم، دست‌هایم را به هم بکشم، دست‌هایم گرم می‌شود اما من خسته نمی‌شوم. این نشان می‌دهد حرارت از اصطکاک می‌جوشد اما خسته شدن معلول اصطکاک نیست. آن علت دیگری دارد، آن علتش فعالیت مطلق بدن است نه خصوص اصطکاک یک عمل خاص باشد. چطور من مابالعرض را از مابالذات تشخیص دادم؟\\ آمدم سبب را پیدا کردم. سبب حرارت اصطکاک است مسبب از اصطکاک حرارت است، نه اینکه مسبب اصطکاک تعب بدن و خستگی بدن باشد. آن علت دیگری دارد. نسبت به آن اگر علت بالذاتش را پیدا کنم، باز همین حکم هست.\\ یکی از هنرهای علم به سبب این است که می‌آید مابالعرض را از مابالذات جدا می‌کند و این خیلی مهم است. من این آهن را انداختم در آتش، منبسط شد. باید ببینم حرارت علت انبساط است یا حرارت ناشی از آتش، می‌آیم چه کار می‌کنم؟\\ می‌آیم به این قطع حرارت برق متصل می‌کنم باز هم می‌بینم گرم شد و منبسط شد. می‌فهمم آتش خصوصیتی در انبساط ندارد، چه چیزی خصوصیتی در انبساط دارد؟\\ حرارت، چون سبب را کشف کردند. سبب تمدد حرارت بود تا حرارت را گرفتم به عنوان سبب، مابالعرض از مابالذات جدا شد.\\ آن وقت می‌توانم تحلیلاً جلو بروم و ترکیباً برگردم و با تحلیل و ترکیب علوم جدیدی را کشف کنم. مثالش را قبلاً خواندیم، تکرار نکنیم که وقت ما ضیق است.\\ {\large «الفصل السادس: فی احکام برهان اللِّم»،} فصل ششم در احکام برهان لِم است.\\ {\large «و لیکن الکلام فی الشکل الاول»،} مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید که ما سخن را در شکل اول آغاز کنیم: {\large «فنقول: کما بینوا»،} همچنانکه گفتند.\\ ما هم چنین می‌گوییم که {\large «یجب ان یکون العلة المعطاة علة الوجود لا علة التصدیق فقط. و ذلک لأنّ کل موضوع علة لثبوت محموله علی موضوع نفسه و ان لم یکن علة لوجود محموله عند موضوعه، بل علة الجمیع شیء آخر ثالث. \\اذ المحمول علی المحمول علی الشیء، محمول علی ذلک الشیء؛ سواء کان علة المحمول المحمول او کان شیء آخر، هو العلة. و هذا المعنی لا یخلو عنه برهان او قیاس»،} تکرار است، منتها با دو سه تا نکته اضافه.\\ نکته اول: هر موضوعی علت ثبوت محمول خویش است بر خویش، در مقام اثبات. یکی در علم اصول شما می‌خواندید، نمی‌دانم حالا یادتان هست یا نه!؟\\ می‌خواندیم: {\large «موضوع الحکم کالعلة بالنسبة الی الحکم»،} صاحب کفایه در کفایه دارد، در درس خارج بررسی می‌شود. مرحوم مظفر هم در مظفر دارد. موضوع حکم مثل علت برای حکم است. این اختصاص به موضوع حکم ندارد، هر موضوعی برای محمول خود، علت ثبوت محمول برای اوست. لااقل علت قابلی است، چون {\large «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبت له 3».}\\ چرا عرب می‌گوید: {\large «ثبت الأرض ثم انقش»?}\\ اول سقف را بزن بعد نقاشی کن. چرا ما در فارسی می‌گوییم که اول برادری خودت را اثبات کن، بعد ادعای میراث کن. چون برادری میراث‌آور است، چون سقف قابل نقش است. چرا می‌گوییم: {\large «الجسم أبیض»،} خرما سیاه است، پنبه سفید است؟\\ چون اگر پنبه‌ای نباشد، سفیدی مخصوص پنبه هم وجود ندارد. اگر خرمایی نباشد، سیاهی مربوط به خرما هم وجود ندارد. هر موضوعی موضوع ثبوت محمول خود بر خود است. گرچه موضوع ـ دقت بشود! ـ علت کون تامه محمول نباشد، بلکه گرچه علت کون ناقص هم نباشد. این حرفی که ما زدیم، با این دو تا فرق می‌کند. یک موقع یک چیزی خالق چیزی است، جاعل چیزی است، علت کون تامه اوست، مثل خدا که علت تحقق اشیاء است. یک موقع یک چیزی علت کون ناقص چیز دیگری است، مثل خدا که علت تحقق صفات برای اشیاء است. علم می‌دهد، قدرت می‌دهد، نور می‌دهد، کم می‌کند، زیاد می‌کند.\\ در بحث ما، ما با این کاری نداریم. حرف این است که هر موضوعی علت ثبوت حکم است علت ثبوت محمول خاص خود است بر خود. یعنی تا موضوعی نباشد، این محمول می‌خواهد بر چه چیزی حمل بشود؟، مراد این است؟\\ علت یعنی این، موضوع تقدم دارد بر محمول. برای همین به آن گفتند موضوع و به محمول گفتند محمول، محمول یعنی بار شده. موضوع یعنی آن را اول قرار دادیم تا چیزی را بر او بار کنیم.\\ بنابراین در هر گزاره‌ای به یک معنا موضوع علت اثبات است.\\ حالا این مقدمه که مشخص شد، برویم سراغ حرفی که مرحوم علامه طباطبایی در این‌جا دارند. شکل اول را در نظر بگیریم، این شکل اول است صورت شکل اول است. اگر گفتند که الف ب است، ب ج است، نتیجه چه شد؟\\ الف ج است. این ب در این‌جا چیست؟\\ ما اسمش را موضوع می‌گذاریم. این ب ج را بر روی خود ثابت کرده است. این ب با این ب فرقی می‌کند؟\\ نه، ب ب است. این‌جا موضوع بوده، این‌جا محمول. اگر ب چیزی را بر خود ثابت کرد، پس بر موضوع خود هم ثابت می‌کند، موضوعش چیست؟\\ الف. این را می‌گوییم واسطه در اثبات، این را می‌گوییم واسطه در تصدیق که گاهی این طور می‌گویند که علت تصدیق است.\\ به عبارت اخری، ما اینجا یک قاعده داریم: {\large «المحمول علی المحمول علی شیء محمول علی ذلک الشیء»،} اگر من بگویم که من پیش بابای خودم کار می‌کنم، بابای من پیش عموی من کار می‌کند، عموی من پیش دایی من کار می‌کند، دایی من هم پیش پسردایی من کار می‌کند، یعنی من دارم پیش چه کسی کار می‌کنم بالاخره؟\\ پیش پسردایی خودم کار می‌کنم. اگر ج بر ب و ب بر الف بار است، پس ج بر الف بار است. این را می‌گوییم واسطه در اثبات یا واسطه در تصدیق، این روشن است.\\ در برهان لِم ما چیز دیگری می‌خواهیم. ما می‌خواهیم بگوییم که این ب همان طور که علت تصدیق است، همان طور که علت اثبات است، علت در وجود یا بگو که واسطه در ثبوت هم باشد. یعنی چه؟\\ یعنی {\large «کون الجیم الفاً»،} معلول ب باشد. این کون ناقص است الف بودن ج معلول حد وسط باشد و حد وسط علت خارجی الف بودن ج است. اگر این طور باشد این را می‌گوییم برهان لِم. مثالش را هم زدیم، {\large «هذه الحدیدة ارتفعت حرارتها»،} این آهن حرارتش رفته بالا، هر چه که حرارتش بالا برود، انبساط پیدا می‌کند، یعنی هر فلزی که حرارتش بالا برود انبساط پیدا می‌کند، پس این آهن انبساط پیدا کرده است. ارتفاع حرارت همان طور که آمده انبساط را روی این آهن نشانده، واقعاً هم در خارج علت انبساط این آهن است. این را می‌گوییم برهان لِم، پی بردن از علت به معلول.\\ من از شما می‌پرسم، الآن پس در حقیقت ب چه شد؟\\ حد وسط. اسم دیگرش چه بود؟\\ علت. الف ج است که اسمش را می‌گذاریم نتیجه، می‌توانیم از ان تعبیر کنیم به کون ناقص، این چه بود؟\\ قرار شد در برهان لِم چه باشد؟\\ معلول. حالا سؤال من از شما این است که این علت حتماً باید تامه باشد یا می‌تواند ناقصه باشد؟، چرا تامه باید باشد؟\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: چرا باید تامه باشد؟\\ چون اگر علت ناقصه بود آیا از وجود علت ناقصه وجود معلول ضرورتاً پیدا می‌شود؟\\ نه، پس یقین از بین می‌رود. قرار شد مقدمات برهانی منتج چه باشد؟\\ یقین به نتیجه. اگر این علت، علت ناقصه بود علت ناقصه برای ما یقین به نتیجه ایجاد نمی‌کند. {\large «ما فرضناه یقینیاً»} می‌شود غیر یقینی. آنچه را که ما یقینی فرض کردیم دیگر یقینی نخواهد بود. حالا من از شما سؤال می‌کنم اگر ما یک برهان لِم سالبه داشتیم فرقی نمی‌کند در برهان لِم سالبه هم مکانیزم همین است، حالا در برهان لِم سالبه آیا علت می‌تواند علت ناقصه باشد یا نه؟\\ یعنی ما یک علت ناقصه‌ای را حد وسط قرار بدهیم. می‌شود، چرا؟\\ چون می‌خواهیم بگوییم نیست، برای نبودن معلول نبودن علت تامه کافی است. نبودن علت تامه می‌سازد با بودن علت ناقصه.\\ به عبارت اخری: یک قانون داشتیم در باب علیت، ما باب علیت را مفصل خواندیم در نهایه اگر یادتان باشد، می‌گفتیم: {\large «عدم علة التامه علة تامة لعدم المعلول»،} نکته این‌جاست. عدم علت تامه علت تامه است برای عدم معلول. شما می‌خواهید مثلاً شله‌زرد بپزید. برنجش نباشد، شله‌زرد نیست، برنجش باشد، زعفرانش نباشد، شله‌زرد نیست. این دو تا باشد، شکرش نباشد، شله‌زرد نیست. شله‌زرد برنج است و زعفران است و شکر؛ آشپزی یک مقدار هنوز یادمان هست. همین که یکی نبود، شله‌زرد نیست. لازم نیست که همه آن‌ها نباشد تا شله‌زرد نباشد. یکی از آن‌ها که نبود شله‌زرد نیست، تمام شد. {\large «عدم علة التامه علة تامة لعدم المعلول».}\\ لذا در قضیه برهان لِم سالبه همین که علت ناقصه باشد، دیگر برهان لِم صادقه تحقق پیدا می‌کند، چرا؟\\ چون علت ناقصه که باشد یعنی علت تامه نیست. علت تامه که نبود برهان لِم سالبه تحقق دارد.\\ نکته‌ای دیگر: حد وسط ما آیا علت کون تام اکبر است یا علت کون ناقص اکبر؟\\ نوشتیم حد وسط ما علت کون تام اکبر است یا علت کون ناقص اکبر؟\\ به عبارت دیگر: حد وسط ما در این مثال ب علت تحقق ج است یا علت تحقق ج برای الف؟\\ یعنی کون ناقص است. پس لازم نیست که حد وسط علت کون تامه حد اکبر باشد. باید علت کون ناقص حد اکبر باشد.\\ ‌(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: می‌خواهیم، به عدم علت ناقصه‌اش نیازی نداریم، چون عدم علت ناقصه یعنی نبود علت بالکلیة، این را نمی‌خواهیم. در عدم ما همین که علت تامه‌مان یک جزئش نباشد که می‌شود علت ناقصه، همین کافی است. ما در برهان لِم سالب نیاز نداریم که از علت تامه ما هیچ چیزی نباشد، نه، همین یک جزئش هم که نباشد تمام شد، برهان لِم سالب تحقق پیدا می‌کند.\\ پس آنچه که ما در این‌جا مطرح داریم این است که این ب باید علت «الف ج است» باشد. نه، لازم نیست علت حد اکبر ج باشد. علت کون تامه ج لازم نیست باشد، علت ثبوت جیم برای الف باید باشد. می‌گوییم که مگر ممکن است فرق کند؟\\ می‌گوید بله. یک چیزی کون تامش یک علتی دارد، کون ناقصش علت دیگری دارد. این جور نیست که کون تام و کون ناقص همیشه علتشان یکی باشد. نه!\\ علت دو تا است، علت کون تام چیزی است، علت کون ناقص چیز دیگری است.\\ ایشان مثال می‌زند: آتش چوب را می‌سوزاند به وسیله حرکت کردن و تماس. یک آتش در این سرسراست، در این سالن است، شعله می‌کشد با حرکتی که می‌کند گسترش پیدا می‌کند، تماس پیدا می‌کند به این میز و این میز را می‌سوزاند. الآن حرکت و تماس علت آتش خوردن این چوب است. علت آتش گرفتن این میز، حرکت آتش و تماس آتش است اما علت سوختن این چوب، حرکت و تماس نیست، خود آتش است. پس علت تامه چیزی شد و علت ناقصه چیزی دیگر، مثال می‌زند.\\ عبارت را ببینید {\large «الفصل السادس: فی احکام برهان لِم»،} فصل ششم در احکام برهان لم است. یک مقدار عبارت را سریع‌تر می‌خوانیم که وقت ما اجازه بدهد. {\large «و لیکن الکلام فی الشکل الاول»،} سخن در شکل اول باشد. {\large «فنقول: کما بینوا»،} می‌گوییم آن چنانکه گفته‌اند: {\large «یجب ان یکون العلة المعطاة» »،} باید علتی که داده شده در مقدمات، {\large «علة الوجود لا علة التصدیق فقط»،} زیر علة الوجود می‌نویسیم واسطه در ثبوت؛ زیر علة التصدیق بنویسیم واسطۀ در اثبات. پس مترادف‌فهمی هم کردیم. علة الوجود یعنی واسطه در ثبوت، علة التصدیق یعنی واسطه در اثبات.\\ {\large «و ذلک»،} چرا؟\\ {\large «لأنّ کل موضوع علة لثبوت محموله علی موضوع نفسه»،} زیرا هر موضوعی علت است برای ثبوت محمولش بر موضوع خودش.\\ مترجم این‌جا را بد ترجمه کرده است. هر موضوعی تا کار می‌کند، یک، محمول را بر خودش ثابت می‌کند. دو، محمول را بر موضوع خودش ثابت می‌کند؛ یعنی اگر این موضوع خودش محمول بر موضوعی بود، آن محمول بر خودش را بر موضوع خودش هم چه می‌کند؟\\ ثابت می‌کند. هر موضوعی ب علت است برای ثبوت محمول ج، بر موضوع خودش که ا باشد؛ موضوع ب ا است. {\large «و ان لم یکن علة لوجود محموله عند موضوعه»،} گرچه علت وجود محمولش در نزد موضوع نباشد. یعنی هر موضوعی علت تصدیق هست، گرچه علت وجود نباشد. {\large «بل علة الجمیع شیء آخر ثالث»،} بلکه علت همه شیء ثالث می‌باشد. در برهان اِن این چنین است، آنجا که {\large «معلولی علة ثالثة»} بودند مگر این نبود؟\\ آنجا که {\large «معلولی علة ثالثة»} هستند، هم حد وسط هم نتیجه هر دو معلول علت ثالثه است، حد وسط و اکبر معلول علت ثالثه هستند.\\ {\large «اذ المحمول علی المحمول علی الشیء، محمول علی ذلک الشیء»،} زیرا آنچه که حمل می‌شود بر آنچه که حمل شده بر چیزی، حمل می‌شود بر آن چیز. پس علت تصدیق همه جا هست اما علت وجود در همه جا نیست.\\ {\large «سواء کان علة المحمول المحمول او کان شیء آخر، هو العلة»،} چه علت محمول محمول باشد چه شیء دیگری باشد که او علت است، فرقی نمی‌کند. {\large «و هذا المعنی لا یخلو عنه برهان او قیاس»،} این مطلب بالایش بنویسید، علت تصدیق و واسطه در اثبات. این مطلب یعنی علت تصدیق و واسطه در اثبات، هیچ برهان یا قیاسی از آن خالی نیست. چرا؟\\ چون قیاس لااقل باید از چند تا مقدمه تشکیل بشود؟\\ دو تا. غیر این است؟\\ قیاس حتماً باید دارای حد وسط باشد. حد وسط کارش این است که محمول بر خودش را ثابت کند، برای موضوع خودش. پس هیچ قیاسی از این مطلب خالی نیست، یعنی هیچ قیاسی از واسطه در تصدیق و واسطه در اثبات خالی نیست.\\ {\large «فبرهان اللِّم یعطی علة التصدیق و الوجود جمیعاً»،} برهان لِم آن است که عطا کند علت تصدیق و علت وجود را باهم ولی {\large «و برهان الإن یعطی علة التصدیق فقط»،} برهان اِن فقط اعطا می‌کند علت تصدیق را و دیگر علت وجود را عطا نمی‌کند. {\large «ثم نقول: کما ذکروا»،} سپس می‌گوییم آن چنانکه گفتند: {\large «ان هذه العلة یجب ان تکون علة تامة»،} این علت حتماً باید یک علت تامه باشد، چرا؟\\ {\large «إذ لو کانت ناقصة لم یجب بوجودها وجود المطلوب»،} چون اگر ناقص باشد با وجود علت، وجود مطلوب واجب نمی‌شود. {\large «فلا یحصل یقین»،} پس یقین حاصل نمی‌شود. {\large «هذا خلف»،} این اولین مطلبی بود که عرض کردیم و نوشتید که علت باید تامه باشد یا ناقضه؟\\ تامه.\\ مطلب دوم: {\large «و قد بان منه»،} از همین جا روشن شد {\large «أنّ برهان اللّم السالب»،} اینکه برهان لِم سالبه {\large «یکفی فیه وضع العلة الناقصة»،} کافی است در او وضع علت ناقصه، یعنی {\large «اذ ارتفاعها ای ارتفاع مجموع الالة یوجب ضرورة ارتفاع المطلوب».} بعد از {\large «مجموع الالة»} یک پرانتز باز کنید، این که می‌گویم را بنویسید: {\large «أی ارتفاع مجموع العلة»،} بالایش بنویسید {\large «بما هو مجموعٌ».} ارتفاع مجموع علت {\large «ما هو مجموعٌ»،} ارتفاع مجموعه علت از آن جهت که مجموعه این ضرورتاً موجب ارتفاع مطلوب است، چرا؟\\ چون گفتیم: {\large «عدم العلة التامة علة تامة لعدم المعلول».} این قانون همیشه دست شما باشد که {\large «عدم العلة التامة علة تامة لعدم المعلول».} البته یک نکته در این‌جا هست که این نکته را مرحوم علامه طباطبایی چون در جاهای دیگر گفته، این‌جا نگفته است. هر جا ما قضیه سالبه داریم، نوعی مجاز در آن به کار رفته است. بدایه چیزی یادتان هست یا نه؟\\ می‌گفتیم: {\large «لم یکن هناک قیم فلم یکن هناک مطر»،} ابری نیست، پس بارانی نیست، این جمله مجاز است.\\می‌خواهیم بگوییم که ابر علت باران است. این را می‌خواهیم بگوییم.\\ همیشه در قضایای سالبه چون در همین درس گذشته عرض کردیم در اسفار، چون قضیه سالبه در حقیقت سلب الربط است، ربط السلب نیست. چون سلب الربط است، نوعی مجاز در آن هست. برهان سالبه لِم آن هم همین است.\\ {\large «ثم نقول: کما ذکروا»،} سپس می‌گوییم چنانچه گفتند {\large «ان هذه العلة یجب أن تکون علة لوجود المحمول للموضوع»،} این علت ب، باید علت وجود محمول برای موضوع یعنی «الف ج است» باشد، {\large «لا لوجوده فی نفسه»،} نه علت برای وجود محمول {\large «فی نفسه».} {\large «و ذلک»،} چرا؟\\ {\large «لأنّ الوجود فی نفسه و الوجود لغیره معنیان اثنان»،} زیرا وجود {\large «فی نفسه»} با وجود {\large «لغیره»} دو معناست، دو چیز است.\\ البته این‌جا عبارت مرحوم علامه طباطبایی نارسا است. اول ما نمی‌خواستیم تذکر بدهیم اما دلمان نمی‌آید که رد بشویم!\\ در برهان لِم آنکه ما لازم داریم این است که حد وسط علت {\large «ثبوت المحمول للموضوع»} باشد، این را ما لازم داریم اما نه اینکه حتماً باید علت کون المحمول نباشد. حد وسط می‌تواند دو کاره باشد، هم علت ثبوت نفسی محمول باشد، هم علت ثبوت غیری محمول، می‌شود.\\ به عبارت اخری: حد وسط هم می‌تواند علت کون تامه محمول باشد، هم می‌تواند علت کون ناقصه محمول باشد، هر دو می‌شود. مورد هم دارد.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی ببینید آنچه که ما در برهان لِم می‌خواهیم این است که حد وسط ما علت ثبوت ج برای ا باشد. حرف آقای طباطبایی این است که نباید علت ثبوت ج {\large «بما هو ج»} باشد.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، ما می‌خواهیم بگوییم مشکلی ندارد، هم علت کون تامه ج است بودنِ ج، هم بودنِ ج برای ا می‌شود. عبارت یک مقدار خیانت کرده است. می‌فرماید که زیرا وجود فی نفسه با وجود لغیره دو معناست، {\large «کما بیّن فی الفلسفة الاولی و کما أنّ من الممکن ان یتفارقا فی ذاتهما»،} وجود فی نفسه با وجود فی غیره چنانچه می‌توانند جدا باشند در ذات، {\large «فمن الممکن ان یتفارقا من حیت علتهما»،} این‌جا عبارت خوب است، ممکن هم هست جدا بشوند از حیث علتشان، این درست شد. {\large «فمن الممکن»،} حرف درستی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی آنکه ما در برهان لِم می‌خواهیم همین قدر است که حد وسط ما علاوه بر اینکه واسطه در اثبات است، واسطه در {\large «ثبوت الاکبر للأصغر»} هم باشد. علت این معلول یعنی این کون ناقص هم باشد. حالا اگر این علت کون تامه اکبر هم بود، روی چشم ماست. اگر نبود، نبود، اشکالی ندارد. این عبارت آقای طباطبایی در آن‌جا یک مقدار بو داشت. البته عبارت قابل توجیه بود، چون تعبیرشان این بود که فرمودند: {\large «یجب أن تکون علة لوجود المحمول للموضوع لا لوجوده»،} این {\large «لا لوجوده»،} یعنی {\large «لا یجب أن یکون لوجود».}\\ اگر {\large «لا یجب»} باشد {\large «لا یجب»} با امکان می‌سازد، مشکلی ندارد ولی می‌توانست عبارت سلیس‌تر باشد.\\ بنابراین {\large فلو کان الموضوع علة وجود المحمول فی نفسه»،} اگر موضوع همان علت، همان حد وسط است. پس اگر موضوع علت وجود محمول فی نفسه بود، ولی علت وجود محمول برای موضوع دیگر نبود، نبوده ثبوت محمول برای موضوعِ موضوع ضروری مثل ثبوتش برای موضوع، {\large «و لم یکن علة لوجوده لموضوع آخر، لم یکن ثبوت المحمول لموضوع الموضوع ضروریاً کثبوته للموضوع فلم یکن بالمطلوب یقین»،} پس ما یقین به مطلوب نداریم.\\ {\large «هذا خلف»،} یعنی چه؟\\ فارسی و لُری بگوییم!\\ اگر حد وسط علت کون تامۀ ج بود اما علت ثبوت ج برای ا نبود ما به نتیجه، یقین نداریم. پس برهانی در کار نیست.\\ {\large «مثال ذلک، انّ النار مثلاً یحرق الحطب بالحرکة و المماسة»،} آتش می‌سوزاند چوب را به وسیله حرکت و تماس. {\large «فالحرکة و المماسة معلولة عن النار»،} حرکت و تماس معلول آتش است. قدیمی‌ها می‌گفتند که این جوری یک کره نار قائل بودند، یک کره آب قائل بودند، یک کره هوا قائل بودند، کرات مختلف. خصوصیت آتش را زبانه کشیدن می‌دانستند، بالا رفتن و حرکت کردن.\\ {\large «و علة لوجود الاحراق للنار»،} علت برای وجود احراق برای آتش هم هست. {\large «و لیست علة لوجود الاحراق فی نفسه»،} اما حرکت و تماس علت سوزاندن فی حد نفسه نیست، چرا؟\\ چون علت سوزاندن، آتش است نه تماس و حرکت {\large «بل علة ذلک النار ایضاً»،} علتش آتش است. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item المنطق ـ ط جماعة المدرسين (المظفر، الشيخ محمد رضا)، ج 1، ص 363. \item قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی (ابراهيمي ديناني، غلام حسين)، ج 1، ص 207. \item قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی (ابراهيمي ديناني، غلام حسين)، ج 1، ص 159. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۲۳ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰