کتاب البرهان، دوره اول، مقاله دوم، جلسه 20

جلسه ۲۰ از ۳۲
بحث در شرایط کیفیت مقدمه یقینی برای اینکه منتج یقین باشد، بود؛ شرط دیگری که ذکر می‌شود ذاتیت است. در این جلسه به دو بحث کلان پرداخته می‌شود، فرق ذاتی در باب کلیات خمس و باب برهان و اختلاف نظری که مرحوم علامه در مورد ذاتی با مشهور دارند. در این میان بالمناسبه درمورد تعریف علم نیز صحبت می‌شود.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ {\large «الفصل الثانی: مقدمة البرهان، یجب أن یکون ذاتیة المحمول للموضوع، و نعنی بالذاتی، ما یعرض و یحمل علی الشیء بالحقیقة لا مجازاً. و یلزمه لو فرض ارتفاع جمیع الاشیاء التی یمکن أن یوضع او یحمل علیه طرفا القضیة کان الحکم بحاله، و لو فرض ارتفاع شیء من القیود المعتبرة فی الطرفین اوجب ذلک زوال الحکم».}\\ مقاله دوم از مقالات هفتگانه کتاب برهان مشتمل بر هفت فصل بود، فصل اول فهرست مقاله بود. فصل دوم در ارتباط با یکی از شرایط مقدمات برهان است که عبارت باشد از ذاتیت. می‌دانیم که قضیه‌ای به عنوان مقدمه برهان قرار می‌گیرد که یقینی باشد و قضیه‌ای از دیدگاه منطقیین در کتاب البرهان یقینی است که ذاتی باشد، ضروری باشد و کلی باشد که اگر از این صفات مبرا بود، قضیه مشتمل بر یقین، مفید یقین نخواهد بود و قهراً مقدمه برهان هم قرار نمی‌گیرد.\\ اما هر یک از این‌ها یعنی ذاتیت، ضرورت و کلیت در باب برهان معنای خاصی دارد. در فصل دوم بحث در مورد شرط ذاتیت است. مقدمه برهان باید ذاتی باشد؛ یعنی قضیه‌ای باشد که محمولش برای موضوع، ذاتیت داشته باشد، ذاتی یعنی چه؟\\ ذاتی یعنی عارضی که محمولی که بر موضوع حقیقتاً بار بشود حقیقتاً عارض بر موضوع باشد و نه مجازاً.\\ معنای این جمله این است که اگر ما موضوعی داشتیم و محمولی. این موضوع اگر بود، این محمول باشد، چه محمولات دیگری باشند یا نباشند. این محمول اگر بود، این موضوع باشد؛ چه موضوعات دیگری باشند یا نباشند. از آن طرف، اگر قیدی از قیود این موضوع نبود، محمول نباشد. اگر قیدی از قیود این محمول نبود، موضوع نباشد. به یک کلمه: معنای حقیقی بودن حمل محمول بر موضوع در این باب یعنی اگر موضوع با قیود خود وجود داشت، محمول حتماً موجود باشد و اگر محمول با قیود خود وجود داشت، موضوع حتماً بوده باشد و اگر موضوع بود، محمول باشد، گرچه هیچ چیز دیگری، هیچ محمول دیگری نباشد و اگر محمول بود، موضوع باشد، گرچه هیچ موضوع دیگری نباشد.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند).\\ استاد: یعنی همین موضوع باشد کافی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند).\\ استاد: خیلی کار داریم. یعنی اگر هیچ موضوع دیگری هم نباشد ـ حالا در مثال‌ها مشخص می‌شود ـ این محمول هست، چون این موضوع هست. اگر یادتان باشد در فصل گذشته تعبیری که مرحوم علامه طباطبایی داشتند این بود که {\large «فنبین فیها فی فصل»،} صفحه اول فصل گذشته، {\large «أنه یجب أن یکون مقدمة البرهان ذاتیة لموضوع المحمول»،} حالا محمول یا عارض ذاتی به چه گفته می‌شد؟\\ اصطلاحاتی داشت. اصطلاح مورد بحث ما این بود: {\large «و منها»،} آخرین اصطلاح: {\large «و منها ما یحمل علی الشیء فی نفس الامر»،} که این تعبیر دیگری است که الآن عرض می‌کنیم. {\large «و یحد بأنه محمول الذی موضوعه أو موضوع موضوعه مأخوذ فی حده أو هو فی حد الموضوع»،} که این هم تعبیر دیگری است که باز الآن عرض می‌کنیم.\\ دو تا تعبیر در فصل اول داشتیم اما این تعبیری که الآن عرض کردیم تعبیر سوم بود. پس اولین تعبیر در این فصل دوم این شد، عارض ذاتی عارضی است که {\large «یحمل علی الشیء حقیقة لا مجازا»،} حمل می‌شود بر خود شیء حقیقتاً و نه مجازاً. این گونه هم تفسیر شد، تفسیر حمل حقیقی این گونه بود که اگر ما فرض کنیم همه آنچه که بر این موضوع قابل حمل است هیچ یک بر این موضوع حمل نشود، این محمول بر این موضوع حمل می‌شود. اگر ما فرض کنیم این موضوع نسبت به محمولاتی که می‌تواند موضوعشان باشد ـ می‌تواند! ـ نسبت به هیچ کدام موضوع قرار نگیرد، باز این موضوع، موضوع این محمول هست، این را می‌گوییم ذاتی.\\ مرحوم علامه طباطبایی می‌خواهند استدلال کنند بر اینکه چرا در مقدمه برهان، ذاتیت به این معنا شرط است؟\\ بعد که این استدلال می‌کنند، بعد به این می‌پردازند که ذاتی باب برهان اعم است از ذاتی باب ایساغوجی. در ارتباط با این مسئله، می‌فرماید که اگر عارض، اگر محمول ذاتی نباشد، به این معنا که گفتیم، غریب خواهد بود، غریب با غین. محمول ذاتی در باب برهان در مقام محمول غریب است با غین. اگر محمول غریب بود، حکم در نفس الأمر ثابت نیست. اگر حکم در نفس الأمر ثابت نبود، قضیه صادقه نیست. اگر قضیه صادقه نباشد، موجب یقین به نتیجه نیست. در پرانتز عرض کنم، اگر فراموش نکرده باشند عزیزان، عرض کردیم که یقین که در باب برهان مطرح است عبارت است از آن اعتقاد جازمی که مطابق با واقع هم باشد. این شرط در یقین باب برهان هست آن اعتقاد جازمی که مطابق با واقع خارجی هم هست، این یقین در باب برهان است. اگر عارض ما عارض ذاتی باشد، از دل موضوع بجوشد، این عارض برای این موضوع در نفس الأمر ثابت است. اما اگر عارض، عارض ذاتی نباشد، از دل موضوع نجوشد، این عارض برای این موضوع در نفس الأمر ثابت نیست. اگر در نفس الأمر ثابت نبود، قضیه شما قضیه کاذبه است که مطابق با واقع نیست. اگر قضیه کاذبه بود و صادقه نبود، منتج نیست. به‌خاطر اینکه یقین باب برهان مطابقت با واقع شرط است، واقع یعنی نفس الامر.\\ این یک بیان اجمالی بود اما بیان تفصیلی مطلب، این را البته در منطق شما خواندید، کسانی که اهل اصول هستند در اصول هم خواندند، اگر کسی کفایه خوانده باشد در مقدمه کفایه این بحث مطرح است. عارض بر موضوع در یک تقسیم‌بندی دو قول است: عارض بی‌واسطه و عارض باواسطه. عارض بی‌واسطه سه گونه است، عارض باواسطه هم سه گونه است.\\ عارض بی‌واسطه یا مساوی معروض است، یا اعم از معروض است، یا اخص از معروض است. عارض باواسطه هم یا با واسطه مساوی است، یا با واسطه اعم است، یا با واسطه اخص. مجموعاً چند قسم شد؟\\ شش قسم. مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرماید که این قسم، یعنی قسم اول عرض ذاتی است، این پنج قسم دیگر عرض غریب است. اگر عارض ما بی‌واسطه بر معروض حمل شد، مساوی با معروض بود، عرض، عرض ذاتی است. اما اگر باواسطه حمل شد، چه مساوی، چه اعم و چه اخص، یا بی‌واسطه حمل شد ولی خود عارض اعم بود یا اخص، در این گونه از موارد عارض، عارض غریب است و عارض، عارض ذاتی نیست، چرا؟\\ می‌فرماید که اگر عارض ما اعم باشد از معروض، من از شما می‌پرسم که آیا این عارض در حقیقت عارض بر معروض است یا عارض بر یک امری اعم از معروض است؟\\ قهراً عارض بر یک امری اعم از معروض است. اگر عارض بر یک امری اعم از معروض شد، پس اخذ خصوصیت در معروض لغو است. اگر من گفتم: {\large «الانسان حساسٌ»،} حساس است. یا گفتم: {\large «الانسان ماشٍ»،} این مثال دوم دقیق‌تر است، الآن مشی مساوی با انسان است یا اعم از انسان است؟\\ اعم از انسان است. چرا گفتی: {\large «الانسان ماش»،} چرا دروغ می‌گویی؟\\ {\large «الحیوان ماش».}\\ چرا در موضوع، نطق را اخذ کردی؟\\ چرا در موضوع، ناطق بودن را اخذ کردی؟\\ حال اینکه ناطق بودن در حکم هیچ نقشی ندارد. در محمول هیچ نقشی ندارد.\\ داریم نظر علامه طباطبایی را نقل می‌کنیم، اشتباه نشود. آن هم براساس متن فعلاً، چون در نسخه چاپی این ابتدای این فصل هیچ نیامده، به جایش ده سطر عبارت دیگری آمده که آنچه که در چاپی آمده، در حاشیه ذکر شده، به آن حاشیه هم می‌رسیم که ما احتمال می‌دهیم آن نسخه چاپی نسخه مصححه مرحوم علامه طباطبایی باشد، چون آنچه که در حاشیه آمده به نظر واقع اقرب است تا آنچه که در متن آمده است. فعلاً داریم متن را بیان می‌کنیم، آن هم براساس نظر آقای طباطبایی، چون مخالف دارد ایشان.\\ اگر عارض بر موضوع، عارض بی‌واسطه باشد و أخص از معروض باشد، باز هم این عارض، عارض غریب است. چرا عارض، عارض غریب است؟\\ به‌خاطر اینکه من از شما می‌پرسم که این عارض، آیا عارض بر همه موضوع است یا بر حصه‌ای از موضوع؟\\ بر حصه‌ای از موضوع. پس چرا شما بر همه بار کردی؟، چرا دروغ گفتی؟\\ اگر شما بگویید: {\large «الحیوان ضاحک»،} دارید دروغ می‌گویید، حیوان که ضاحک نیست. حیوان مقید به نطق که انسان است، ضاحک است. چرا می‌گویی {\large «الحیوان ضاحک»؟}\\ در نفس الامر ـ ذاتی را ببینید که آقای طباطبایی به نفس الامر گره زده است! ـ از دل حیوان ضحک می‌جوشد یا از دل انسان؟\\ از دل انسان. پس بین حیوان و ضحک در نفس الامر ملازمه‌ای نیست، ارتباطی نیست و حال اینکه قضیه ذاتیه قضیه‌ای بود که در نفس الامر یا بگو که حقیقتاً محمول بر موضوع بار باشد، نه مجازاً.\\ مجاز یعنی چه؟\\ یعنی من می‌گویم: {\large «الانسان ناطق»،} دیدید که می‌گوید: {\large «زیدٌ قائم ابوه»،} می‌گفت: {\large «زید عالم ابوه»،} گفت: از فضل پدر تو را چه حاصل؟!\\ حالا می‌گویم: {\large «الحیوان ضاحک»،} بعد می‌گویم: {\large «الحیوان ضاحک الحصة التی هی حصة النطق»!}\\ یک دفعه بگو: {\large «الانسان ضاحک»،} چرا لقمه را دور گردنت می‌پیچانی؟\\ یا من بگویم: {\large «الانسان ماش»،} می‌خواهم بگویم: {\large «الانسان ماش»،} یعنی {\large «الحیوان ماش»،} ببخشید! \\ {\large «الحیوان ماش به اعتبار حیوانیته»،} بگو: {\large «الحیوان ماش».} چرا می‌گویی: {\large «الانسان ماش»؟}\\ پس در حقیقت اگر عارض ما بر موضوع بی‌واسطه باشد، هیچ مشکلی نیست. ببخشید، بی‌واسطه و مساوی با معروض باشد، هیچ مشکلی نیست. اما اگر اعم از معروض یا اخص از معروض باشد، عرض، عرض غریب است، به این اعتبار که ما فرض کردیم.\\ این در صورتی بود که بی‌واسطه باشد. اما اگر باواسطه باشد.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: شما بفرماید {\large «الانسان متعجب».} گفت: {\large «إن المناشقة فی المثال لیس منهج المحصلین»،} اصلاً به‌خاطر همین مثال نزدیم، فقط برای تقریب مطلب مثال زدیم، چون مثال‌هایش را قبلاً خواندیم، هم در کتاب‌ها فراوان است.\\ آمدیم سراغ عارض باواسطه. عارض باواسطه مرحوم علامه می‌فرماید که اگر اعم یا اخص باشد که مشخص است. چرا؟\\ چون اگر عارض بی‌واسطه اعم و اخصش غریب بود، عارض باواسطه به طریق أولی اعم و اخصش غریب است. تنها می‌ماند آنجا که عارض باواسطه ما مساوی باشد. مرحوم علامه می‌فرماید که اگر عارض باواسطه مساوی باشد در واقع باید گفت معروض ما این واسطه است یا معروض واسطه؟\\ واسطه. و حال اینکه ما می‌خواستیم حکم را بر روی معروض واسطه بار کنیم به توسط واسطه.\\ به عبارت اخری: ـ دقت کنید! ـ اگر واسطه مساوی باشد، ما می‌توانیم حکم را مستقیماً بر موضوع بار کنیم و در حقیقت موضوع این واسطه، حکم است و لذا چون بر مساوی بار کردیم و نه بر خود موضوع، لذا عارض شده عارض غریب.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یا نه، یا معروض واسطه است. (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: من نمی‌دانم که آن موقع چه گفتم!\\ آیا در حقیقت موضوع ما این واسطه است یا معروض این واسطه؟، کدام است؟\\ وقتی قرار شد واسطه مساوی باشد، یعنی خود این معروض واسطه می‌تواند معروض باشد مستقیماً. لذا تعبیر این است که {\large «کان الموضوع هو هو فی نفس الامر».} پس اینکه ما با واسطه قرار می‌دهیم، تبدیل می‌شود به غریب و دیگر عرض، عرض ذاتی نیست.\\ یک مقدار عبارت را ببینید که عبارت تراکم پیدا نکند: {\large «الفصل الثانی:».}\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: این فصل پر از مثال است، خودش فراوان مثال دارد. دانش‌پژوه: باواسطه خودش مقدمه می‌شود برای این مقدمات به اصطلاح.\\ استاد: حالا این یک بحثی است که خود مرحوم علامه طباطبایی هم بحث می‌کند که ما در علوم که اعراض ذاتی ما متساوی است، آنجا چه کنیم؟، آنجا چطور باید ذاتیت را درست کنیم؟\\ آن وقت این همان بحثی است که در حقیقت فرق بین عارض اولی و غیر اولی است، چون هر عارض ذاتی اولی نیست. اما هر عارض اولی ذاتی هست. این را إن‌شاءالله در همین فصل به آن می‌رسیم.\\ {\large «الفصل الثانی: مقدمة البرهان، یجب أن یکون ذاتیة المحمول للموضوع»،} مقدمه برهان واجب است اینکه می‌بوده باشد {\large «ذاتیة المحمول»،} برای موضوع {\large «و نعنی بالذاتی»،} قصد می‌کنیم ما به ذاتی {\large «ما یعرض و یحمل علی الشیء بالحقیقة لا مجازاً»،} چیزی که حمل می‌شود بر شیء حقیقتاً نه مجازاً. مراد از این مجاز اشتباه نشود، مراد از این مجاز مجاز در اسناد است مجاز ادبی نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی در حقیقت ببینید یک موقع من می‌گویم ـ قبلاً مکرر مثال می‌زدیم! ـ رودخانه جاری است، یک موقع می‌گویم آب رودخانه جاری است. رودخانه جاری است، حقیقت است یا مجاز است؟\\ مجاز است. من اگر از باب مثال عرض می‌کنم، اگر گفتم که {\large «الانسان ماش»،} می‌خواهم بگویم آن حیوانیتی که در انسان است {\large «الحیوان ماش»،} به انسان نسبت دادم. این مجاز است. مجاز مراد مجاز در اسناد است، نه مجاز در علم ادب، اشتباه نشود.\\ {\large «و یلزمه لو فرض ارتفاع جمیع الاشیاء التی یمکن أن یوضع او یحمل علیه طرفا القضیة»،} لازم دارد این ذاتی به این معنا را اینکه اگر فرض شود برطرف شدن همه اشیائی که ممکن است موضوع قرار بگیرد و بر آن محمول قضیه حمل بشود یا محمول قرار بگیرد و برایش موضوع قضیه موضوع قرار بگیرد، لذا گفت: {\large «یمکن أن یوضع أو یحمل علیه طرفا القضیة»،} هر دو طرف قضیه {\large «کان الحکم بحاله»،} حکم سرجای خودش محفوظ است ولی {\large «و لو فرض ارتفاع شیء من القیود المعتبرة فی الطرفین»،} اگر فرض شود ارتفاع یک چیزی، کوچکترین قیدی از قیودی که معتبر است در دو طرف {\large «اوجب ذلک زوال الحکم»،} این مایه زوال حکم است.\\ ببینید ما موضوعی داریم و محمولی داریم؛ محمول حمل می‌شود برای موضوع و موضوع معروض قرار می‌گیرد برای محمول. حالا این موضوع من خود می‌تواند موضوع قرار بگیرد برای محمولاتی، چه اینکه همین موضوع من می‌تواند محمول قرار بگیرد برای موضوعاتی. این دو تا مطب است. موضوع قضیه من می‌تواند موضوع قرار بگیرد برای محمولاتی و می‌تواند محمول قرار بگیرد برای موضوعاتی. محمول من هم همین‌طور؛ این محمول من می‌تواند محمول باشد برای موضوعاتی و می‌تواند موضوع باشد برای محمولاتی، مجموعاً چند فرض شد؟\\ چهار فرض.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، گفتیم که می‌تواند موضوع قرار بگیرد برای محمولاتی، می‌تواند محمول قرار بگیرد برای موضوعاتی، ما این‌جوری گفتیم. محمول ما هم همین‌طور است، می‌تواند موضوع قرار بگیرد برای محمولاتی، محمول قرار بگیرد برای موضوعاتی. این‌جوری شما نقاشی بکشید که درست بشود. این جوری این‌جا بنویسید موضوع، باز همین کار را این‌جا هم بکنید، این‌جا بنویسید محمول. موضوع شما می‌تواند محمول باشد برای موضوعاتی، می‌تواند موضوع باشد برای محمولاتی. محمول شما می‌تواند محمول باشد برای موضوعاتی و می‌تواند موضوع باشد برای محمولاتی.\\ ذاتی یعنی اینکه اگر ما تمام این چهار فرض را کنار گذاشتیم، یک بطلان روی آن کشیدیم، باز هم این محمول برگشت به این موضوع است، این موضوع هم در خدمت این محمول است. اما از آن طرف؛ اگر یک قید از این موضوع کنار رفت، یک قید از این محمول رفت، حمل از بین رفت. این را می‌گوییم ذاتی. ذاتی یعنی محمول بر این موضوع بار است. گور پدر موضوعات دیگر!\\ این موضوع، موضوع این محمول است، گور پدر محمولات دیگر!\\ برعکس، این محمول بر این موضوع بار است، گور پدر موضوعات دیگر و همچنین!\\ اما یک قید کوچک اگر از قیود داخلی این موضوع که عرض می‌کنیم، بعداً اینکه می‌گوییم قیود داخلی است، چون موضوع هست، موضوع الموضوع هست، موضوع موضوع الموضوع هست، حدود داخلی موضوع هست، همه این‌ها هست. اگر کوچک‌ترین قیدی از قیود موضوع برداشته بشود، محمول نیست، حکم نیست و همچنین در محمول؛ اگر قیدی از قیودش حذف بشود، دیگر حمل نیست حکم نیست.\\ این معنی ذاتی است؛ لذا ذاتی را این گونه تفسیر می‌کنند، لذا تفاسیر تعدادشان را داشته باشید. تا به حال دو سه تا تعبیر داشتیم. گفتند که عارض ذاتی یا بگو که محمول ذاتی، {\large «ما یأخذ فی حده الموضوع أو موضوع الموضوع أو یأخذ هو فی حد الموضوع».}\\ ذاتی آن است که در حد موضوع و تعریف موضوع أخذ شده یا در تعریف موضوع موضوع أخذ شده که بعد می‌گوییم یعنی در تعریف مقومات موضوع یا اینکه او در حد موضوع أخذ شده است. یا موضوع در حد محمول أخذ شده باشد یا محمول در حد موضوع أخذ شده باشد. اگر موضوع در حد محمول أخذ شده بود یا محمول در حد موضوع أخذ شده بود، این را می‌گوییم ذاتی، لذا بعداً حالا این را توضیح می‌دهیم. اینکه می‌گوییم موضوع أخذ شده باشد در حدش، حالا موضوع باشد یا موضوع الموضوع باشد یا موضوع موضوع الموضوع باشد فرق نمی‌کند، در حدّش أخذ شده است.\\ مثلاً فرض کنید من اگر از شما بپرسم از باب مثال: افطس یعنی چه؟\\ بگویم: {\large «أنف افطس»،} مثالی که منطقیین می‌زنند. نوعی از بینی را طرف می‌گوید افطس. حالا فرض کنید بینی کشیده که نمی‌دانم چه نوعی بینی‌ای است، مبتلابه ما هم نبود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: مثلاً بینی قلمی می‌گویند یا اینکه هیکل را می‌گویند قلمی!\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: الآن موضوع ما در حد محمول ما أخذ شده است، چرا؟ \\ شما می‌خواهی افطس را معنی کنید چه باید بگویی؟\\ باید بگویی بینی‌ای که، این «بینی‌ای که» در حدش می‌آید. حالا موضوع در محمول أخذ شده باشد، محمول در موضوع أخذ شده باشد که مثال‌هایش در منطق فراوان است. می‌خواهم بگویم به مثال‌هایش کاری نداریم. تا الآن شما سه چهار تا تعبیر در ارتباط با ذاتی داشتید که این تعابیر هر کدام بخشی از معنای ذاتی را روشن می‌کند.\\ {\large «فنقول کما بینوا:»،} حالا دلیل مطلب، پس می‌گوییم ما چنانچه گفته‌اند و تبیین کرده‌اند که {\large «إن المحمول لو لم یکن ذاتیاً و کان غریباً»،}محمول اگر ذاتی نباشد و غریب باشد، {\large «لم یکن فی نفس الامر حکم»،} در نفس الامر حکمی نیست.\\ {\large «فلم تکن المقدمة صادقة»،} قهراً مقدمه صادقه نخواهد بود. {\large «فلم توجب النتیجة»،} قهراً موجب نتیجه نخواهد شد. ملاحظه می‌فرمایید که با آن بیانی که عرض کردم چطور {\large «فلم توجب النتیجة»،} {\large «و نقول ایضاً کما بینوا:»،} ما می‌گوییم آن چنانکه گفته‌اند {\large «أنه لو لم یکن ذاتیاً کان عروضه بواسطة شیء آخر بالضرورة»،} اگر محمولی ذاتی نباشد، بوده عروضش به واسطه چیز دیگری بالضروره. واسطه می‌خورد {\large «و ذلک الشیء»،} آن شیئ دیگر {\large «امّا اعمّ من الموضوع أو مساو له او اخص»،} یا اعم از موضوع است یا مساوی با موضوع است یا اخص از موضوع است، همه مثال‌هایش را می‌زند. در صفحه بعد مثال‌هایش می‌آید و چون مثال‌هایش می‌آید، ما دیگر تکرار نمی‌کنیم.\\ {\large «و لو کان أعمّ»،} اگر عارض شما و محمول شما اعم باشد واسطه‌اش {\large «کان اخذ الخصوصیة التی فی الموضوع لغواً»،} قهراً أخذ آن واسطه‌ای که أخذ آن خصوصیتی که در موضوع أخذ شده لغو خواهد بود. {\large «و الحکم معها کاذبا فی نفس الامر»،} حکم با این خصوصیتی که در موضوع است در نفس الامر می‌شود کاذب. {\large «و لو کان مساویاً، کان الموضوع هوهو فی نفس الامر»،} اگر مساوی باشد که موضوع خود آن معروض است واسطه هیچ کاره است، چون {\large «مساوی المساوی مساوٍ»،} قاعده مساوات پس کجا به درد می‌خورد؟\\ پس چرا این واسطه را در کار آوردید، واسطه نمی‌خواست.\\ {\large «و لو کان أخص»،} اگر اخص باشد این واسطه ما {\large «کان اخذ الخصوصیة واجباً»،} خذ خصوصیت در معروض واجب و لازم می‌شود. {\large «و الحکم بدونه کاذباً»،} حکم بدون آن خصوصیت کاذب می‌شود. نتیجه: {\large «فتبین أنّ المحمول یجب أن یکون ذاتیاً غیر عارض بواسطة شیء آخر»،} محمول باید ذاتی باشد و عارض به واسطه شیء دیگری نباشد.\\ تا این‌جا را منطقیین گفتند. حرفی هم در این نیست، مشکلی هم در این نیست. حرف در این است که ذاتی یعنی محمول بی‌واسط، یک کلمه. چه واسطه اعم باشد، چه واسطه اخص باشد، چه واسطه مساوی باشد، این معنی ذاتی است. حالا آقای طباطبایی دارد مطلب را ادامه می‌دهد، می‌فرماید که به همین بیانی که گفتیم واسطه اگر اعم باشد یا اخص، مشکل داریم، اگر کار به واسطه نداشتیم خود محمول ما اعم یا اخص بود، باز هم مشکل داریم، چرا؟\\ چون اگر محمول اعم باشد، موضوع شما هم در حقیقت اعم است. شما که به خاص نسبت دادی، دروغ دادی. اگر محمول شما اخص باشد، موضوع شما به ظاهر اعم است، در حقیقت موضوع شما حصه‌ای از موضوع است پس چرا به اعم نسبت دادی؟\\ پس باز دروغ است.\\ می‌گوید: {\large «و قد بان من ذلک».} از این روشن شد {\large «أنّ العارض الذاتی یمتنع أن یکون أعم من موضوعه أو اخص»،} عارض ذاتی ممتنع است، از اینکه اعم از موضوعش باشد یا اخص از موضوعش باشد، چرا؟\\ چون {\large «اذ لو کان اعم یوجد مع غیر نوع الموضوع»،} زیرا اگر اعم باشد که ـ یک «که» اینجا می‌خواهد! ـ زیرا اگر اعم باشد که موجود شود با غیر نوع موضوع {\large «کانت الخصوصیة التی فی الموضوع لغواً»،} آن خصوصیتی که در موضوع است، لغو می‌شود. چرا گفتی {\large «الانسان ماشٍ»،} نطق چه خصوصیتی در مشی داشت؟\\ خرها هم که راه می‌روند، گاوها هم که راه می‌روند، چرا می‌گویی {\large «الانسان ماشٍ»?}\\ {\large «و انما الذاتی للموضوع حصة منه لا هو نفسه»،} ذاتی موضوع حصه‌ای از محمول است نه خود محمول، {\large «و لو کان اخص کان موضوعه هو حصة ما من الموضوع المفروض لا هو نفسه»،} اگر محمول شما اخص باشد، موضوعش می‌شود حصه‌ای موضوع، نه خودش.\\ {\large «فیجب أن یکون مساویاً مع الموضوع»،} پس حتماً باید محمول مساوی باشد.\\ نتیجه: شش قسم شد، پنج قسمش عرض غریب و یک قسم به نظر مرحوم علامه طباطبایی عرض ذاتی است. حالا مرحوم علامه این‌جا می‌خواهند یک مطلبی را بگویند که با این مطلب مثال‌ها هم شروع می‌شود به زدن شدن، مطلب کجاست؟\\ می‌گویند اگر در جایی موضوع ما یا محمول ما اعم بود، روشن است اگر در جایی موضوع ما یا محمول ما اعم بود و ما آمدیم حصه‌ای از اعم را که مساوی است گرفتیم، عرض می‌شود، عرض ذاتی. پس اگر در جایی موضوع یا محمول اعم بود و ما آمدیم حصه‌ای از موضوع یا محمول را گرفتیم، عرض می‌شود عرض ذاتی.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: مثل چه؟\\ این مثالش است، این‌جا مرحوم علامه افتاد روی مثال. من اساس الاقتباس را نگاه می‌کردم، دیدم اساس خیلی پرمثال است. عزیزان اگر نگاه کنند، خیلی پرمثال است، در این بحث به نظرم صفحه 373 بود بحث ذاتی آن، اساس الإقتباس.\\ ببینید: من اگر گفتم: {\large «الحیوان متنفس»،} من از شما می‌پرسم: تنفس کار هر حیوانی است یا کار حیوانات شش‌دار است؟\\ کار حیوانات شش‌دار است. آنهایی که آب‌شش دارند که تنفس ندارند. {\large «الحیوان متنفس»،} الآن تنفس را من بر حیوان بار کردم با اینکه موضوع من اعم است و حال اینکه این اعم مراد نیست. الآن {\large «متنفس»،} عرض، عرض غریب است. اما اگر گفتم: {\large «الحیوان ذریة متنفس»،} الآن این‌جا محمول من ذاتی است یا غریب است؟\\ ذاتی شد. اگر {\large «الحیوان متنفس»} گفتم، متنفس اخص از حیوان بود، حمل کرده بودم بر حیوان، حیوان موضوع متنفس نیست در نفس الامر. در نفس الامر حصه‌ای حیوان موضوع متنفس است که آن حصه چیست؟ \\ حیوان دارای شش و ریه است. حالا اگر موضوع را تغییر دادم و گفتم: {\large «الحیوان ذریة متنفس»،} بلافاصله عرض شد عرض ذاتی.\\ مثالی دیگر: اگر من گفتم: {\large «الجسم یلقی الظل»،} جسم سایه ایجاد می‌کند. دارم دروغ می‌گویم، چون هر جسمی سایه ایجاد نمی‌کند. اجسامی ما در عالم داریم، جسم به اصطلاح فلسفه که این جسم‌ها جِرم هستند ولی شفاف هستند، لذا ایجاد سایه نمی‌کنند. شیشه ایجاد سایه می‌کند یا آفتاب را رد می‌کند؟ \\ رد می‌کند و حال اینکه جسم است. شیشه جسم است اما سایه ایجاد نمی‌کند، {\large «یلقی الظل»،} جسم مطلق ایجاد سایه نمی‌کند، لذا این جمله {\large «یلقی الظل»،} القاء ظل عرض غریب است مثل متنفس که عرض غریب است. اما اگر بگویم: {\large «الجسم الکثیف یلقی الظل»،} جسم کثیف در برابر جسم شفاف است. کثیف در عربی با کثیف در فارسی به یک معنا نیست، اشتباه نشود. {\large «الجسم اکثیف»،} اتفاقاً در عربی کثیفی که ما می‌گوییم همان کثیف است. ما کثیف با ث سه نقطه را می‌گوییم کسیف با س سه دندانه. کسیف با س سه دندانه دقیقاً یعنی غیر نظیف، یعنی ما کثیف با ث سه نقطه را تلفظ که می‌کنیم، می‌گوییم با س سه دندانه است. عرب به همین چیزی که ما تلفظ می‌کنیم این را {\large «غیر نظیف»،} یعنی کسیف با س سه دندانه. اگر نه کثافت یعنی حجت داشتن، حجیم بودن. اینجا {\large «الجسم الکثیف یلقی الظل»،} اگر این طور گفتند دیگر {\large «یلقی الظل»،} برای {\large «الجسم الکثیف»،} عرض غریب نیست. عرض عرض ذاتی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، ببینید آنکه در ذاتیت مطرح است، این علامت در ذهنتان باشد، چیست؟\\ تساوی است. البته مشهور این است که می‌گویند در ذاتی باید واسطه نخورد، آقای طباطبایی می‌گوید که باید واسطه نخورد، خود محمول باید اعم و اخص هم نباشد. این حرف دارد که بعداً روی آن حرف می‌زنیم. قهراً شما این در نظرتان باشد که این نماد ذاتی بودن، تساوی است آن هم تساوی در نفس الامر است به معنای اینکه حمل {\large «علی ما هو له»} باشد و {\large «إلی غیر ما هو له»} نباشد، مجاز در اسناد نباشد. اگر من گفتم: ـ مثال است! ـ {\large «الغراب اسود»،} کلاغ سیاه است. ببینم، سیاهی مساوی با غراب است یا اعم از غراب است؟\\ خیلی چیزهای دیگر هم سیاه است، چادر خانم‌ها هم سیاه است، برای همین به آنها می‌گویند کلاغ سیاه، یکی از صفات خانم‌های چادری این است که می‌گویند کلاغ سیاه. این‌جا من گفتم: {\large «الغراب اسود».} \\ اگر گفتم: {\large «الثلج أبیض»،} برف سفید است. سفیدی که صفت برف نیست ، صفت خیلی از چیزهای دیگر هم هست. اگر اینجا ما آمدیم آقای طباطبایی می‌گوید این‌جوری گفتیم که {\large «الغراب الذی فیه طبیعة سوداء اسود»،} چنین صفتی را برای غراب ذکر کردیم، بگوییم که کلاغ یک نوع سیاهی مخصوص به خودش دارد، این سیاه است. این‌جا اسود نسبت به غرابی که ما این‌گونه در نظر گرفتیم، می‌شود مساوی. نگوییم برف سفید است، بگوییم که برف دارای یک طبیعی است که یک نوع سفیدی خاص به خودش دارد، ابیض است. این جاها چون برایش نتوانستند یک کلمه‌ای درست کنند که اسم داشته باشد، آمدند این جوری گفتند و می‌خواهند مطلب را بفهمانند البته، عمده همان ذکر مطلب است و بیش از آن نیست.\\ به هر حال اگر موضوع ما یا محمول ما اعم بود ولی ما اعم را در نظر نگرفتیم یک حصه خاصی را در نظر گرفتیم، اینجا بلافاصله عرضی که عرض غریب بوده، تبدیل به عرض ذاتی می‌شود.\\ {\large «و قد بان من هنا»،} از همین جا روشن شد {\large «أنّه یمکن اخذ حصة ما مساویة من الاعم»،} ممکن است گرفتن یک حصه‌ای که مساوی است از اعم. اعم را در نظر بگیرید یک حصه‌ای از آن را که مساوی است بگیرید، مساوی با چیست؟، نمی‌گوید چه چیزی، چرا؟\\ چون اگر اعم ما محمول است، این حصه‌ای از اعم را می‌گیریم که مساوی با موضوع است. اگر اعم ما موضوع است، یک حصه‌ای از اعم را می‌گیریم که مساوی با محمول است. می‌فرماید: {\large «یمکن أخذ حصة ما مساویة من الاعم»،} یک حصه‌ای را بگیریم از این اعم که مساوی باشد، {\large «للتساوی»،} برای اینکه تساوی ایجاد کند بین موضوع و محمول، {\large «اذا کان هو الموضوع او المحمول»،} اگر بوده باشد اعم موضوع یا محمول. اعم موضوع باشد یا محمول باشد از این جهت فرقی نمی‌کند.\\ {\large «کتنفس الحیوان»،} مثل تنفس در حیوان {\large «و القاء الجسم للظ»،} مثل اینکه جسم سایه بیافکند {\large «و سواد الغراب»،} مثل سیاه بودن کلاغ {\large «و بیاض الثلج»،} مثل سفید بودن برف {\large «فیؤخذ الحیوان الذی له الریة مثلاً»،} گرفته می‌شود آن حیوانی که دارای ریه است، {\large «و الجسم الذی هو کثیف»،} جسمی که کثیف است، {\large «و السواد و البیاض المنبعثان من طبیعتی الغراب و الثلج»،} سیاهی و سفیدی که جوشیده از طبیعت کلاغ و برف {\large «و یکون العارض بذلک ذاتیاً»،} عارض به این وسیله می‌شود ذاتی.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: من اجازه می‌خواهم به همین مقدار که من عرض کردم اکتفا بکنیم، چرا؟\\ چون که اگر المنطق آن بخش ذاتی در نظر شما باشد ذاتی برای اطلاقاتی است. یکی از آن اطلاقات آن ذاتی‌ای است که ما در بحث موضوع علم داریم که می‌گوییم: {\large «موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه 1».} این بحثی است که آن‌جا داریم. در این‌جا یک بحثی است که آیا این ذاتی که در بحث موضوع علم می‌گوییم همین ذاتی است که این‌جا می‌گوییم یا فرق می‌کند؟\\ اگر همین ذاتی بدانیم که این‌جاست، این مسئله صورتی پیدا می‌کند. اگر آن ذاتی را یک معنای مستقلی برایش در نظر بگیریم مسئله صورت دیگری پیدا می‌کند و ما اگر خدا بخواهد به این مسئله باید بپردازیم، چون آقای طباطبایی با مشهور یک اختلافی در تفسیر ذاتی در آنجا دارند، در کجا؟\\ در آن بحث تعریف موضوع علم.\\ در بحث تعریف موضوع علم که می‌گوییم: {\large «موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه»،} آنچه که مشهور روی آن پافشاری می‌کند این است که می‌گویند عارض ذاتی عارضی است که واسطه در عروض نداشته باشد، روی این می‌ایستند. آقای طباطبایی این طور نیست، ایشان می‌گوید که نه تنها باید واسطه نداشته باشد، باید خود عارض هم اعم یا اخص نباشد، فقط مساوی است. گرچه با مقابلش مساوی باشد. {\large «العدد إما زوج أو فرد»،} این عارض ذاتی است، چون زوج گرچه به تنهایی اخص است، فرد گرچه به تنهایی اخص است، اما {\large «زوج أو فرد»،} مجموعاً مساوی با العدد است. آن وقت آن‌جا کسی اگر حساب دستش باشد می‌فهمد که آن حرفی که مرحوم آقای طباطبایی آن‌جا می‌زند ریشه در یک نگرشی در تفسیر ذاتی در مقدمات باب برهان دارد که این‌جا داریم می‌خوانیم. ایشان می‌خواهند بگویند که همان ملاکی که شما برای واسطه اعم یا اخص حرف زدید و گفتید، همان در خود عارض اعم و اخص هم هست. اگر عارضی اعم بود یا عارضی اخص بود، این عارض دیگر عارض ذاتی نیست؛ عارض، عارض غریب است. آن وقت دیگر معمولاً بعد از علامه طباطبایی هر که آمده به آقای طباطبایی نقد کرده و حق هم با آن‌هاست. این‌ها می‌گویند که فرق است بین عارض لامر اخص و عارض اخص، عارض لامر اعم و عارض اعم، این دو فرق می‌کند. آنچه در ذاتیات مطرح است، عروض بلاواسطه است، این در ذاتیت است، واسطه نداشته باشد.\\ اما اگر واسطه داشت، عارض، عارض غریب است ولی اگر عارض واقعاً عارض بر خاص این معروض نشسته، متنها عارض، عارض اعم است، این عارض ذاتی است، عارض غریب نیست. این به آن دعوا برمی‌گردد چون آن دعوا را باید به هر حال مطرح کنیم و به جایی هم برسیم، من آن دعوا را در تدریس اسفار جلد اول که داشتم، در بحث تعریف موضوع علم که در آغاز اسفار آمده مفصل مطرح کردم، آن نوارهایش هم هست؛ عزیزان می‌توانند بگیرند و استفاده کنند و به نظرم بحث در آنجا کامل مطرح شده است.\\ آقای طباطبایی این بحث را در حاشیه خودشان بر کفایه در آغاز بحث دارند، در تعلیقاتشان بر جلد اول اسفار این بحث را دارند، در نهایه هم به این بحث اشارتی دارند و یک اختلافی بین آقای طباطبایی و دیگران دیده می‌شود گرچه قول آقای طباطبایی غیر از آقای طباطبایی در پیشینیان هم قائل دارد، نه اینکه ندارد، ولی شهرت بر این چیزی است که عرض کردیم.\\ تا از این بخش نگذشتیم، این قسمت از کتاب را که ما الآن خواندیم و توضیح هم دادیم، این قسمت در طبع چاپی کتاب نیامده است. یعنی در آن طبع کتاب که چاپ شده که می‌دانید اولین بار که این کتاب چاپ شد آقای طباطبایی یک کتابی دارند تحت عنوان رسائل سبع، این رسائل غیر از رسائل توحیدیه ایشان است. در رسائل سبع خودشان کتاب البرهان چاپ شده است. در آن چاپی که از کتاب برهان شده بر رسائل سبع این‌جا، این کسی که محقق این کتاب است که نه تصحیح درستی کرده و نه ترجمه کاملاً درستی کرده، ایشان می‌گوید در آن طبع چاپی به جای از اول فصل تا این‌جا، این عباراتی آمده که الآن این‌جا خوانده می‌شود. عبارت را بخوانیم تا این عبارت نماند تا بعد برسیم به ادامه بحث، حاشیه را همه دارید؟\\ یک مقدار ریز است ولی باید دقت کنید: اینکه می‌خوانیم با مطالبی که تا الآن گفتیم نقاط اشتراک دارد، نقاط افتراق هم دارد. آن نقاط افتراقش را می‌خواهیم بایستیم: {\large «مقدمة البرهان یجب ان یکون محمولها ذاتیا لموضوعها»،} این جمله با جمله اولی که خواندیم در صدر فرقی نمی‌کند، اختلاف در تعبیر است. محمول ذاتی موضوع باشد یعنی چه؟\\ {\large «ای ثابتاً بالحقیقة لذات الموضوع و نفسه لا لامر غیره»،} ثابت باشد حقیقتاً. حقیقتاً در مقابل چیست؟\\ مجازاً. مراد مجاز هم مجاز در اسناد بود. یعنی ثابت باشد حقیقتاً ـ نه مجازاً ـ برای ذات موضوع و خود موضوع نه برای امر دیگری.\\ {\large «و من الضروری ان المحمول الذی هو کذلک»،} واضح است محمولی که این چنین است، از دو تا حالت بیرون نیست، یا محمول ما عین موضوع ما است یا محمول در تعریف یعنی حد موضوع أخذ شده است یا محمول ما در حد موضوع موضوع أخذ شده است یا موضوع ما در حد تعریف محمول أخذ شده و هکذا.\\ می‌فرماید: {\large «و من الضروری ان المحمول الذی هو کذلک»،} واضح و ضروری است محمولی که این چنین است. {\large «اما نفس ذات الشیء»،} یا خود ذات شیء است، {\large «أو جزء من اجزاء حده»،} یا جزئی از اجزاء حد شیء است، {\large «کجنسه و فصله و جنس جنسه و فصل جنسه أو عرضه الذی یؤخذ فی حده هو»،} یا عرضش آن عرضی که أخذ می‌شود در حد او آن موضوع، {\large «أو شیء من مقوماته»،} یا چیزی از مقومات آن موضوع {\large «من جنس أو جنس الجنس أو فصله»،} فرق نمی‌کند به هر حال دست بنده را اگر نگاه کنید، این موضوع من، این هم محمول من. یا این محمول در حد موضوع أخذ شده یا این موضوع در حد محمول أخذ شده است. یا این محمول در حد مقومی از مقومات موضوع أخذ شده است. مقوم یعنی چه؟\\ یا جنس آن، یا فصل آن، یا فصل جنس آن، یا فصل جنس جنس آن، یا بالعکس، این موضوع أخذ شده در مقومات محمول. به هر حال ارتباط، ارتباط در هم تنیده است. ارتباطی است که موضوع باشد، محمول هست. موضوع نباشد محمول نیست. محمول باشد موضوع هست، محمول نباشد موضوع نیست.\\ همین مطلب را مرحوم آقای طباطبایی به چهار بیان و تعبیر گفتند. ما گاهی تعبیر می‌کردیم، می‌گفتیم محمول از دل موضوع بیرون کشیده می‌شود و بعداً هم می‌گوییم، قبلاً هم گفتیم که ذاتی باب برهان اعم است از ذاتی باب ایساغوجی.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: به‌خاطر اینکه در همان معانی ذاتی که خدمت شما در فصل اول عرض کردیم، در آن ذاتی‌ای که در باب ایساغوجی مطرح بود گفتیم: {\large «ما هو الداخل فی ماهیة الشیء»،} یا جنس و فصل، غیر از این دو تا که نبود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: علاوه بر آن شامل اینکه داخل باشد در جنس الجنس، فصل و جنس الجنس، فصل و جنس جنس الجنس. یا نه، از این طرف، یعنی هم از طرف موضوع در محمول و هم از طرف محمول در موضوع، با یک تفاوتی که این تفاوتش را روی آن تأکید می‌کنند، ما هم تأکید می‌کنیم.\\ {\large «هذا فی الحمل المستقیم»،} اینکه گفتیم در حمل مستقیم بود که {\large «و هو حملُ العارض علی معروضه؛ و اما فی الحمل المنحرف»،} اما در حمل منحرف. قبلاً حمل منحرف و غیر منحرف را خواندید. {\large «و اما فی الحمل المنحرف و هو حمل المعروض علی عارضه»،} که حمل معروض بر عارضش باشد، {\large «کقولنا: الضاحک انسان، فالواجب فیه ان یکون المحمول مأخوذاً فی حد الموضوع»،} واجب در آن این است که محمول أخذ شود در حد موضوع. {\large «و اما اخذ شیء من مقوماته کجنسه فیه مثلاً، فلا یجوز لاستلزامه کون الموضوع اعم من المحمول فتکذب القضیة».} این احتیاج به توضیحی دارد که ما خسته شدیم، باشد برای جلسه بعد. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item کفاية الاصول، ص 7. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۲۰ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰