کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 17
جلسه
۱۷
از
۳۲
آخرین جلسه از مقاله اولی دو مبحث مورد بررسی قرار میگیرد. بحث نخست در علت بدیهی بودن بدیهیات است، در اولیات بیان شد چون ما نسبت به موضوع و محمول تصور بالکنه داریم، صرف تصور حکم نیز میکنیم. در بحث دوم سوالی مطرح میشود که در مادیات آیا برهان داریم؟
اگر برهان اقامه شود در واقع برای یک امر مجرد برهان اقامه شده است یا در حقیقت برهان بر عندیت است، نه بر علیت.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
کتاب برهان صفحه 158 (بررسی میشود).\\
{\large «و قد بان منه ایضاً انّ الصور، اعنی الامور المادیة، لا برهان علیها. اذ قد تقدم آنّها لا تتصور بالکنه، و البرهان مؤلف اما من مقدمات اولیة او نظریات تنتهی الیها».}\\
مطلب در این فصل که فصل پایانی مقاله أولی است، این گونه آغاز شد که در اولیات، طرفین قضیه بالکنه تصور میشود؛ مثلاً اگر میگوییم اجتماع نقیضین محال است، ما هم از اجتماع نقیضین تصوری بالکنه داریم و هم از مفهوم محال تصوری بالکنه داریم. براساس همین مطلب گفته شد که در اولیات، محمول حتماً باید از لوازم ماهیت موضوع باشد؛ یعنی از لوازم مفهوم ذاتی موضوع و چنین استنتاج شد، بعکس نقیض که اگر اموری نتواند مورد تصور بالکنه قرار بگیرد، یعنی اگر اموری قابل علم اکتناهی نباشد، در میان امور اولی وجود ندارد.\\
براساس آنچه که تاکنون گفته شد، نتیجه میگیریم که صور یعنی امور مادی قابل اقامه برهان نیستند، چرا؟\\ چون امور مادی قابل تصور بالکنه نیستند و در برهان، مقدمات برهان یا اولی است و یا منتهی به اولی است. امور مادی یعنی مادیات، چون قابل تصور اکتناهی نیستند، نه اولی هستند و نه به اولی ختم میشوند. نتیجتاً اگر در مادیات برهان یقینی وجود داشته باشد، از دو حال بیرون نیست:\\
یا در حقیقت برهان بر یک معانی مجردهای است که مقارن با این امور مادی است و یا در حقیقت برهان بر عندیت است نه علیت است. یعنی
{\large «ثبوت المحمول عند الموضوع»،}
نه
{\large «ثبوت المحمول للموضوع».}\\
مثلاً در منطق مرحوم مظفر خواندیم:
{\large «هذه الحدیدة متمددة و کل متمددة ارتفعت درجة حرارتها»،}
نتیجه:
{\large «فهذه الحدیدة ارتفعت درجة حرارتها {\Large{1}}»،}
ارتفاع درجه حرارت، مثل خود حرارت یک امر مادی است. آهن هم یک امر مادی است. امور مادی قابل اقامه برهان نیستند. پس در مثل این مثال، یکی از دو فرض را در نظر میگیریم، فرض اول این است که برهان بر عندیت قائم باشد نه بر علیت؛ یعنی ما میخواهیم همراهی و مقارنت تمدد حرارت را و تمدد آهن را با ارتفاع درجه حرارت اثبات کنیم، نه عینیت این دو را، نه هوهویت این دو را.\\
پس در حقیقت برهان بر علیت است، نه بر عینیت. از همین جاست که ما در اقسام حمل یک نوع جدیدی از حمل پیدا میکنیم. توضیح مطلب این است که تاکنون حمل را
{\large «ثبوت شیء لشیء»،}
میدانستیم، اما الآن فهمیدیم که حمل دو گونه است: حملی که مفادش
{\large «ثبوت شیء لشیء»،}
است و حملی که مفادش
{\large «ثبوت شیء عند شیء»،}
است. این فرض اول (که بیان شد).\\
فرض دوم این است که ما در ناحیه صغری و کبری یک معانی مجردهای را در نظر میگیریم و برهان بر آن معانی مجرده اقامه میشود. نهایت، آن معانی مجرده، مقارن است با این امور مادیه؛ این امور مادیه در حکم مصادیق آن معانی مجرده است. مثلاً در
{\large «ما نحن فیه»،}
ما برهان را بر علیت و معلولیت اقامه کنیم. در حقیقت ربط را میان علت و معلول ببینیم. حمل در این فرض
{\large «ثبوت شیء لشیء»،}
است، ولی مراد از
{\large «شیء لشیء»،}
یعنی
{\large «ثبوت معنیً مجردٍ لمعنیً مجردٍ»،}
است نه
{\large «ثبوت صورة مادیةٍ لصورةٍ مادیة».}\\
مستحضرید که علیت و معلولیت، هر دو معقول ثانی فلسفی هستند. قبلاً گفتیم که معقولات ثانیه فلسفیه قابل تصور بالکنه هستند و لذا قابل اقامه برهان هستند. پس در امور مادی، به یکی از این دو صورت باید برهان قائم بر آنها را توجیه کنیم، چون در امور مادی نه اولی داریم، نه قضیه منتهی به اوّلی داریم.\\
{\large «و قد بان منه ایضاً انّ الصور، اعنی الامور المادیة، لا برهان علیها»،}
روشن شد از آنچه گذشت نیز که صورتها یعنی امور مادی برهانی بر آنها نیست.\\
{\large «اذ قد تقدم آنها لا تتصور بالکنه»،}
چون گذشت که امور مادی تصور بالکنه نمیشود و حال اینکه
{\large «و البرهان مؤلف اما من مقدمات اولیة»،}
برهان تألیف و تشکیل شده یا از مقدمات اولی
{\large «او نظریات تنتهی الیها»،}
یا از نظریاتی که منتهی به مقدمات اولی است.\\
{\large «و یتبین به»،}
از همین جا روشن میشود که
{\large «انّ المقدمات الیقینیة التی فی الامور المادیة»،}
مقدمات یقینیهای که در امور مادی وجود دارد
{\large «انما ینهض البرهان علیها بالعرض»،}
برهان بر آنها برهان بالعرض است، برهان بالذات نیست.\\
{\large «و انما هو بالذات علی معان مجردة مقارنة معها»،}
برهان در حقیقت بالذات بر یک معانی مجردهای که مقارن با آن امور مادی است، مثل علیت و معلولیت که عرض شد.\\
{\large «و قد مر انّ تصورها بواسطة شیء من المعانی»،}
و روشن شد که تصور این امور مادی به واسطه چیزی از این معانی مجرده است.\\
بنابراین
{\large «فالاحکام الیقینیة التی لها»،}
برای این امور مادی است و محصول برهان است.
{\large «انما هی بالذات احکام بعض المعانی الموضوعة محلها»،}
بالذات برخی از معانیای است که به جای آنها قرار میگیرد. نتیجه اینکه پس براهینی که در مقدماتش چیزی است از جنس آنچه که دارای صورت عینی است، مثل همه امور مادی، یا در مقدماتش قصد شده معانی مجردهای که مناسب با دو طرف است نوعی مناسبت، یعنی مناسبت با موضوع و محمول، صغری و کبری، و یا اینکه اراده شده اینکه این محمول در نزد این موضوع است، باید یکی از این دو توجیه را داشته باشیم تا اینکه حکم حقیقی باشد. ویرگول در اینجا اشتباه خورده، باید بعد از
{\large «حقیقیاً»}
باشد.
{\large «حتی یصیر الحکم حقیقیاً، و العرض ذاتیاً»،}
تا اینکه حکم حقیقی باشد و عرض ذاتی باشد که محمول است بر خود موضوع بالحقیقة،
{\large «لو کان و أمکن القصد الی نفس الصورة العینیة».}
البته اگر بشود از راه آن معنا قصد کرد به این صورت عینی، که این صورت عینی همان موضوع و محمولی است که
{\large «المشار الیه بالمعنی»،}
به وسیله آن معنای مجرد مورد اشاره قرار گرفته است.\\
{\large «و علیهذا یصیر هیئة الحمل واقعاً بنحو اشتراک»،}
اینجا هم ویرگول اشتباه خورده است، بعد از
{\large «المشار الیه»،}
ویرگول نیاز نیست!\\
{\large «و علیهذا یصیر هیئة الحمل واقعاً بنحو اشتراک الاسم»،}
بنابراین هیئت حمل و صورت حمل و قضیه حملیه در حقیقت به نحو اشتراک لفظی بر دو معنا و بر دو مصداق صدق میکند.
{\large «علی معنیین:»،}
یک،
{\large «ثبوت شیء لشیء»،}
و دو،
{\large «ثبوت شیء عند شیء»،}
تمام شد.
{\large «ثم اقول: انّ القضایا الضروریة المحسوسة التی موضوعاتها او طرفاها من الامور و الصور العینیة»،}
سؤال: در قضایای محسوسه که موضوع یا محمول یا موضوع و محمول هر دو از امور مادی و صور عینی هستند، یقین چگونه حاصل میشود؟، راه رسیدن به یقین چیست؟\\
پاسخ این است که راه، تجربه است.
توضیح مطلب این است که قضیه یقینی، قضیهای است که ضروری باشد؛ قضیه یقینی قضیهای است که دائمی باشد. یقین پیدا نمیشود مگر در صورتی که محمول برای موضوع دوام نسبت داشته باشد. اگر محمول برای موضوع دوام داشت، یقین هست وگرنه یقین نیست، چرا؟\\
اگر حمل گاهی باشد و گاهی نباشد، به این معنا که امکان زوال داشته باشد، این یعنی موضوع بذاته مقتضی محمول نیست. اگر موضوع بذاته مقتضی محمول نبود، یعنی در هر وقتی که فرض کردیم موضوع را، محمول امکان داشته نباشد، اینجا دوام نیست، قهراً یقین هم نیست. ما یقین به ثبوت این موضوع برای این محمول پیدا نمیکنیم.\\
اگر موضوع به کیفیتی باشد که اگر در هر زمانی فرض شد، ممکن است او باشد اما محمول نباشد، دیگر یقین به نسبت حاصل نمیشود. پس تا اینجا نتیجه گرفتیم که یقین در ظرف دوام معنا دارد. از طرفی در ادراکات حسی که در موضوعات مادی البته ادراکات ما ادارکات حسی است، در ادراکات حسی، ما با مشکلهای روبرو هستیم و آن مشکله این است که احساس یعنی ادراک حسی فقط دلالت دارد بر حصول موضوع و محمول در محضر ذهن. آنچه که احساس به ارمغان میآورد، پیدا شدن موضوع و محمول است در نزد مدرِک؛ اما دوام نسبت از جای دیگری باید استفاده بشود. از نفس ادراک حسی دوام قابل استفاده نیست. دوام را باید از تکرار نسبت بفهمیم.\\
مثال: ما اگر یک بار آهن را حرارت دادیم، دیدیم که حرارت باعث انبساط آهن شد، ما نمیتوانیم یقین کنیم که حرارت همیشه انبساط آهن را به دنبال دارد. اما اگر این عمل تکرار شد، ده بار، بیست بار، صد بار، هزار بار، آهنهای مختلف را دیدیم که با حرارت انبساط پیدا میکند، موجب این میشود که انسان بفهمد این محمول برای این موضوع دائماً وجود دارد. پس علتی دارد که این محمول برای این موضوع حاصل میشود. پی به علیت میبریم.\\
حالا اگر ما دیدیم که این محمول بر غیر این موضوع نیست، برای موضوع اعم یا خاص؛ البته در مثال ما اگر موضوع را فلز فرض کنیم شاید بهتر باشد یا موضوع هر آنچه که با حرارت منبسط میشود، مثلا غیر پلاستیکجات. اگر ما دیدیم این محمول در غیر این موضوع، موضوعی اعم از او نیست، میفهمیم این موضوع و محمول متساوی هستند و از این پی به یک سببیت ذاتی میبریم که این موضوع نسبت به این محمول، نوعی ارتباط سبب و مسببی و علّی و معلولی دارد.\\
سر مطلب چیست؟\\
سر مطلب را در جای دیگری مرحوم علامه طباطبایی توضیح دادند. سر مطلب این است که در تجربیات، ما یک قیاس خفی داریم و آن قیاس خفی این است که
{\large «القسر لا یکون اکثریاً و لا دائمیاً {\Large{2}}»،}
امور قسری نه میتواند اکثری باشد و نه میتواند دائمی باشد. امور قسری و امور جبری منقطع است. اگر ما اکثریت یا دوام در امور قسری پیدا کردیم، پی میبریم که این امور قسری نیست، بلکه علی و معلولی است و لذا است که اگر فراموش نکرده باشید قبلاً هم داشتیم که در محسوسات، در مجربات، حکم همراه با نوعی حدس است، چرا؟\\
چون هیچ وقت استقراء ما استقراء تام نیست. در ادراک تجربی، در مجربات تا حدسی صورت نگیرد، یقین حاصل نمیشود، چرا؟\\
چون آزمایشها و تجربههای ما دائماً محدود است و حال اینکه ما حکم را به صورت قضیه حقیقیه میکنیم. نسبت به موضوعات تجربهنشده در حقیقت با حدس سخن میگوییم و این نکته قابل توجهی بود که قبلاً گفته شد.
{\large «ثم اقول: انّ القضایا الضروریة المحسوسة التی موضوعاتها»،}
سپس میگویم که قضایای محسوسهای که موضوعاتش یا دو طرف موضوعاتش از امور و صور عینیه هستند.
{\large «انما یکون المبدأ الاول للتصدیق بها التجربة»،}
مبدأ نخست برای تصدیق به آنها تجربه است،
{\large «و ذلک»،}
چرا؟\\
{\large «لأنّ الضرورة لا یکون الا مع یقین»،}
{\large «لا تکون»،}
باشد بهتر است. چون ضرورت نمیبوده باشد مگر با یقین.
{\large «و الیقین لایحصل یقیناً الا مع دوام النسبة للموضوع»،}
یقین، یقین نخواهد بود مگر با دوام نسبت برای موضوع، چرا؟\\
برهان قضیه:\\
{\large «اذ لو جاء زوالها وقتاً و حصولها وقتاً، لکان الموضوع بنفسه لا یقتضی المحمول»،}
چون اگر ممکن باشد زوال نسبت گاهی و حصول نسبت گاهی، پس موضوع به ذات خود مقتضی محمول نیست.
{\large «و جاز زواله عنه فی کل وقت فرض»،}
و ممکن است زوال محمول از موضوع در هر وقتی که فرض شود. در هر وقتی که ما فرض کنیم، امکان زوال هست.\\
{\large «ثم أنّ الحس الواحد»،}
سپس به درستی که ادراک حسی تنها.\\
{\large «حس الواحد»،}
یعنی یک ادراک حسی، حس در اینجا یعنی احساس.\\
{\large «حیث أنّه لا یوجب الا حصول الموضوع و حصول المحمول معه فی النّفس»،}
چون موجب نمیباشد مگر حصول موضوع و حصول محمول را با موضوع در ذهن آدمی،
{\large «و هذا لا یوجب أن یکون الحکم دائمیاً»،}
این موجب آن نخواهد بود که حکم دائمی باشد،
{\large «و لا أن یکون الموضوع هو الذی حصل المحمول عنده»،}
و نه اینکه موضوع همانی باشد که محمول در نزد او حاصل شده است.\\
{\large «بل من الجائز ان لا یحس موضوعه»،}
بلکه جایز است که اصلاً موضوع احساس نشده باشد.\\
{\large «فیجب»،}
بنابراین
{\large «یجب أن یتکرر النسبة علی الحس تکراراً»،}
باید نسبت بر حس تکرار بشود در حدی که
{\large «یوجب کون المحمول عن سبب و مع الموضوع دائماً»،}
این تکرار ایجاب کند، بودنِ محمول را نشأت گرفته از سببی و با موضوع همیشه.\\
{\large «ثم یوجب المساواة بین الموضوع و المحمول»،}
از کجا سببیت ذاتی را کشف کنیم؟\\
از کجا بین این موضوع و محمول مساوات را کشف کنیم؟\\
و سپس موجوب میشود مساوات بین موضوع و محمول را
{\large «عدم استناده الی موضوع اعم و لا اخص»،}
عدم استناد این محمول به موضوعی اعم و نه به موضوعی اخص،
{\large «و الا لاختلف الحال»،}
وگرنه حال و وضع اختلاف پیدا میکرد. اگر موضوع اعم بود یا موضوع اخص بود، نباید هر کجا موضوع هست محمول میبود، هر کجا محمول است، موضوع میبود و حال اینکه چنین است.
{\large «و هذا هو التجربة»،}
تجربه هم یعنی همین. تجربه یعنی تکرار ادراکات حسی برای دستیابی به سبب ذاتی، نه کشف علیت.\\
{\large «تمت المقالة الأولی و الحمدلله»،}
مقالۀ أولی که مشتمل بر پنج فصل بود به
{\large «بحمد لله و له المنة»}
پایان پذیرفت.\\
{\large «و الحمد لله رب العالمین».}\\
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
المنطق ـ ط جماعة المدرسين (المظفر، الشيخ محمد رضا)، ج 1، ص 363.
\item
مفاتيح الغيب (الملا صدرا)، ج 1، ص 290.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
دانشگاه شهید مطهری
زمان
شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴