کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 15

جلسه ۱۵ از ۳۲
در جلسه گذشته مطلب رسید به این قسمت از متن، ثم اقول : و لیکن المبادی (الف) ، (ب)، (ج)، (د)، و المقدمه الحسیه. به دلیل اهمیت این موضوع و چون در جلسه قبل با سرعت این بخش خوانده شده بود، حضرت استاد با تامل بیشتری به شرح و توضیح این متن می‌پردازند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ به کتاب ما صفحه 153 (بررسی می‌شود).\\ {\large «ثم أقول:»،} این بخش را چون در جلسه پیشین در آخر وقت سریع قرائت کردیم، یک مقدار با تأنی بیشتری مورد بررسی قرار می‌دهیم.\\ {\large «ثم أقول: و لیکن المبادی «ا»، «ب»، «ج» «د»؛ و المقدمة الحدسیة «هـ»، «ز» انّا عند الحس نلاحظ «ا»، «ب»، «ج»، «د»، ثم نحکم بأنّ «هـ»، «ز»؛ و ذلک مستحیل، الا ان یعلم بأنّه یمکن استناد «ا»، «ب»، «ج»، «د» الی، «ه»، «ز» أو ما یجری یجری الاستناد و یمتنع استناده الی غیر «هـ» «ز»؛ و اذا وقع خلل فی احدی هاتین المقدمتین، لم یمکن حدس».}\\ در این سطر، عمده نظر مرحوم علامه طباطبایی بر این مطلب قرار گرفت که گرچه بدیهیات شش تا است اما ضروری بالذات همانند اولیات هستند و غیر اولیات ضروری بالعرض هستند و چون {\large «کل ما بالعرض لابد بأن ینتهی الی ما بالذات»،} هر مابالعرضی بر مابالذاتی تکیه دارد، بدیهیات غیر اولیه رجوع می‌کنند و بازگشت دارند بر بدیهیات اولی.\\ این مطلب را با یک بیان کلی افاده فرمودند. بعد هم در تک تک بدیهیات خمسه غیر از اولیات، در هر کدام بیان خاصی داشت. رسیدیم به حدسیات، ابتدا اجمالاً فرمودند که حدسیات ضروری بالذات نیستند، چرا؟\\ به‌خاطر اینکه در هر موضعی از مواضع حدس، باید تصدیقاتی باشد که از آن تصدیقات مقدمه حدسیه حدس زده شود، چون حدس نوعی انتقال است، انتقال {\large «منتَقلٌ منه»} می‌خواهد و {\large «منتقل إلیه».}\\ مقدمه حدسیه منتقل إلیه است، مقدماتی که از آن‌ها مقدمه حدسیه حدس زده می‌شود، منتقل منه است.\\ پس از این بیان اجمالی، شروع کردند به تدوین تفصیلی مطلب.\\ براساس حرکت زمین ایجاد می‌شود یا ما می‌دانیم شکل‌های مختلف ماه براساس قُرب و بُعد میان ماه و زمین نسبت به خورشید ایجاد می‌شود.\\ از این تصدیقات حدس زده‌ایم به اینکه نور قمر مستفاد از نور خورشید است.\\ مرحوم علامه می‌فرماید که این حدس در چه صورتی تحقق پیدا می‌کند، این قابل توجه و قابل دقت است!\\ این حدس در چه صورتی تحقق پیدا می‌کند؟\\ در صورتی که شما یک قضیه ممکنه داشته باشید و یک قضیه ضروریه. قضیه ممکنه شما این است که استناد مقدمه حدسیه به مبادی حدس ممکن است، برای اینکه ما تا آخر این بحث تکرار نکنیم مقدمه حدسیه مستفاد بودن نور ماه از خورشید است. مبادی این مقدمه حدسیه چه شد؟\\ تشکل ماه به أشکال مختلفه و مستند بودن این تشکل به قرب و بعد زمین و ماه از خورشید است. حرکت زمین و ماه به دور خورشید، آن را می‌گوییم مبادی این مقدمه حدسیه یا یک کلمه، می‌گوییم مبادی حدس. استفاده شدن نور ماه از خورشید را می‌گوییم مقدمه حدسیه.\\ حالا مرحوم علامه می‌فرماید که در صورتی این حدس صورت می‌گیرد که دو قضیه به عنوان زیربنا مورد توجه باشد؛ یک قضیه این است که یک قضیه، قضیه ممکنه و یک قضیه، قضیه ضروریه است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: بله، جهتش امکان است. قضیه ممکنه اینکه استناد این مقدمه حدسیه به مبادی، ممکن است. قضیه ضروریه چیست؟\\ استناد مقدمه حدسیه به غیر مبادی ممکن نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: بله، جعل اصطلاح کردیم که تا آخر راحت باشیم. پس قضیه ممکنه‌ای که استناد این مقدمه حدسیه به مبادی حدس امکان دارد؛ قضیه ضروریه استناد این حدس به غیر مبادی حدس ممکن نیست، ممتنع است. مستفاد بودن نور ماه از نور خورشید به عنوان مقدمه حدسیه، استنادش به قرب و بعد ماه و زمین از خورشید ممکن است و استنادش به غیر این مطلب ممتنع است. ما باید این دو قضیه را داشته باشیم: یک قضیه ممکنه و یک قضیه ضروریه.\\ آن‌گاه چون می‌دانیم که قضیه حدسیه و مقدمه حدسیه باید یقینیه باشد، بنابراین یا باید هر دو قضیه ما ضروریه باشد یا اگر هر دو قضیه ضروریه نیست، باید به قضایای ضروری منتهی شود، چرا؟\\ به‌خاطر اینکه اگر قضیه‌ای ضروریه نباشد یقین از آن تولید نمی‌شود، {\large «هذا اولاً».}\\ ثانیاً، اگر ما به قضایای ضروریه منتهی نشویم، طبیعی است که تسلسل پیش خواهد آمد و اگر به تسلسل دچار شدیم، به هیچ ادارک و علمی دسترسی پیدا نمی‌کنیم.\\ نتیجه این است که مقدمه حدسیه مبتنی بر دو مقدمه است به عنوان مبادی حدس {\large «هذا اولاً»،} این را که قبلاً گفتیم. ثانیاً، یقینی بودن مقدمه حدسیه مبتنی بر تسلم دو قضیه است که یکی ممکنه است و دیگری ضروریه و این قضیه ممکنه و ضروریه که زیربنای مقدمات حدسیه هستند، باید منتهی شوند به اولیات که اگر منتهی به اولیات نشوند، اگر منتهی به ضروری بالذات نشوند، لازم می‌آید اولاً تسلسل و قهراً علم تحقق پیدا نمی‌کند، چه برسد به یقین و ثانیاً، اگر به ضروری بالذات نرسند، ما دسترسی به یقین پیدا نمی‌کنیم. {\large «و قد فرضنا»،} اینکه مقدمه حدسیه، مقدمه‌ای است یقینیه.\\ این هم قدم دومی است که مرحوم علامه طبابایی برمی‌دارند و بعد هم یک قدم سومی دارند. در این سه گام و سه قدم در حقیقت از سه راه گویا دارند اثبات می‌کنند. مقدمه حدسیه تا راجع نشود به اولیات که ضروری بالذات هستند، مفید یقین نیستند، پس مقدمات حدسیه ضرورت بالذات ندارند، ضرورت بالعرض دارند.\\ عبارت را ببینید: {\large «ثم أقول:»،} سپس می‌گویم من {\large «و لیکن المبادی «ا»، «ب»، «ج» و «د»»،} مبادی بوده باشد الف، ب، جیم و دال. مبادی در مثالی که ما زدیم، تشکل ماه به أشکال مختلف است و اختلاف ماه و زمین در قرب و بعد از خورشید است.\\ {\large «و المقدمة الحدسیة «هـ»، «ز»»،} مقدمه حدسیه ما مستفاد بودن نور ما از نور خورشید است.\\ {\large «انّا عند الحس نلاحظ «ا»، «ب»، «ج»، «د»، ثم نحکم بأنّ «هـ»، «ز»»،} ما در هنگام حدس، فرآیند کارمان این است که الف، ب، جیم و دال را می‌بینیم؛ سپس حکم می‌کنیم به اینکه ه، ز (می‌باشد). حکم می‌کنیم به اینکه {\large «نور القمر مستفاد من نور الشمس».}\\ {\large «و ذلک مستحیل»،} این محال است که ما مبادی حدس را ببینیم و حدس بزنیم، مگر اینکه!\\ محال است، مگر اینکه ما دو تا قضیه در این‌جا داشته باشیم، یک ممکنه و یک ضروریه. قضیه ممکنه ما این است که امکان دارد، استناد این حدس به آن مبادی. ممتنع این است که ممتنع است که این حدس به غیر آن مبادی مستند بشود. می‌فرماید: {\large «الا ان یعلم بأنّه یمکن استناد «ا»، «ب»، «ج»، «د» الی، «هب»، «ز»» اما «أو ما یجری یجری الاستناد»،} استناد به آنچه که جاری مجرای استناد است، استناد در جایی است که علّیت در کار است. {\large «ما یجری مجری الاستناد»،} جایی است که {\large «معلولی علة ثالثه»،} هستند، یعنی تلازم در کار است. استناد که دقیقاً علیت است و {\large «ما یجری مجری الاستناد»،} چیزی است که ملازمه است، نوعی تلازم است.\\ این قضیه دوم، مگر اینکه دانسته شود {\large «و یمتنع استناده الی غیر «هـ» «ز»»،} ممتنع است استناد به غیر ه، ز. {\large «و اذا وقع خلل فی احدی هاتین المقدمتین، لم یمکن حدس»،} اگر در یکی از این دو مقدمه خللی واقع شود، حدسی امکان ندارد، چرا؟\\ {\large «اذ المقدمة الحدسیة مقدمة یقینیة»،} چون مقدمه حدسیه مقدمه یقینیه است. اگر در یکی از این دو خللی واقع بشود، یقین از بین خواهد رفت. {\large «فهاتان قضیتان»،} پس این دو تا قضیه بود: {\large «ممکنة و ضروریة»،} اولی ممکنه بود و دومی ضروریه (بود).\\ {\large «فاما أن تکون ضروریتین أو منتهیتین الیها»،} حالا که این گونه هستند که ما قضیه حدسیه را یقینیه می‌دانیم، پس یا باید هر دو ضروری باشند یا باید منتهی به ضروری بشوند.\\ {\large «و علی الجملة»،} خلاصه مطلب: {\large «یجب انتهائهما الیها»،} واجب است انتهاء این دو مقدمه به این قضایای ضروریه {\large «و الا لتسلسل و لم یحصل علم»،} وگرنه تسلسل پیش می‌آید و علمی تحقق پیدا نمی‌کند. {\large «هذا خلف»،} چرا؟\\ چون فرض این است که ما یک مقدمه حدسیه داریم، ما یقین در قضیۀ حدسیه داریم. چون به قضیه حدسیه متیقن هستیم و یقین داریم، پس حتماً گرفتار تسلسل نشده‌ایم. در صورتی گرفتار تسلسل نمی‌شویم که این دو تا قضیه ما به قضیه ضروری بالذات گره بخورد.\\ {\large «و هاتان القضیتان حیث یستحیل بدونهما الحدس»،} این دو تا قضیه، حدس بدون این دو ممکن نیست. {\large «و تکفیان فی ثبوت الحدس لحصول الحکم بذلک»،} و کافی هستند در ثبوت حدس، چرا؟\\ {\large «لحصول الحکم بذلک»،} چون به وسیله این مقدمتین و این قضیتین، حکم حاصل می‌شود. {\large «و هما مرتبان ترتیب قیاس استثنائی»،} این‌ها ترتیب پیدا می‌کنند، به صورت ترتیب یک قیاس استثنایی که این قیاس استثنایی تشکیل شده از یک منفصله‌ای که {\large «من منفصلة، یستثنی نقیض تالیها»،} نقیض تالی آن استثنا می‌شود.\\ {\large «و هو قولنا:»،} این گفتار ماست، {\large «اِما أن یکون «ا»، «ب»، «ج»، «د»، مستنداً الی «هـ»، «ز»، أو مستنداً الی غیره»،} همه جا این است. این دیگر زیربنای حدس این قیاس استثنایی است که نقیض تالی آن استثثنا می‌شود. بعداً هم می‌آید که می‌گوید این قیاس مقدم مورد بررسی قرار می‌گیرد. {\large ««لکن التالی باطل، فالمقدم حق».}\\ نتیجه:\\ {\large «فالمقدمة الحدسیة تستند الی قیاس استثنائی خفی غیر معلوم بالتفصیل»،} مقدمه حدسی مستند است به یک قیاس استثنایی خفیف معلوم بالتفصیل. دقت داشته باشید، دو تا مطلب در این‌جا باهم مخلوط نشود. دقت می‌خواهد که این دو تا مطلب باهم مخلوط نشود، مقدمه حدسیه ما این است که {\large «نور القمر مستفاد من نور الشمس».}\\ این حدس ما و مقدمه حدسیه ما است. مقدمات این حدس ما تصدیقاتی که این حدس ما از آ‌ن‌ها نشأت گرفته، این است که {\large «إن القمر یتکشل بأشکال مختلفة وجداناً»،} این یک؛ دیگر اینکه {\large «إن هذا التشکّل مستندٌ»،} به بعد و قرب ماه و زمین از خورشید. درست شد، اولی را می‌گوییم حدس یا مقدمه حدسیه که نور ماه از نور خورشید مستفاد است؛ این دو تا قضیه را می‌گوییم مبادی حدس. این حدس و مبادی حدس، روی پرده است. بحثی که امروز مطرح کردیم، مربوط به پشت پرده است. پشت پرده اینکه ما در حدس، یقین داریم چیست؟‌\\ پشت پرده‌اش این است که در حقیقت هر کجا حدسی است، من دو تا قضیه دارم، دو تا مقدمه دارم. دو تا قضیه که یکی ممکن است، یکی ضروریه است، یعنی ممتنعه است. قضیه اول این است که استناد این مقدمه حدسیه به این مبادی حدس ممکن است، این یک. دوم، استناد این قضیه حدسیه به غیر این مبادی حدس ممتنع است. این دو تا قضیه است که در حدس، یقین را برای من به ارمغان می‌آورد.\\ اینکه ایشان می‌فرماید: {\large «فالمقدمة الحدسیة تستند إلی قیاس استثنائی خفی»،} این قیاس استثنایی ربطی به مبادی حدس ندارد، این پشت پرده را دارد بیان می‌کند. دارد این قضیه ممکنه و قضیه ممتنعه را تبیین می‌کند که این‌ها به صورت قیاس استثنایی که {\large «یستثنی»،} از این دو {\large «تالیها»} مطرح است. البته این قیاس استثنایی چون حدس است، اگر معلوم بالتفصیل باشد، می‌شود فکر. این قیاس استثنایی چون حدس است، {\large «غیر معلوم بالتفصیل»،} خصوصیاتش برای ما مشخص نیست. {\large «و الا لم یکن حدساً»،} وگرنه که اگر خصوصیات برای ما مشخص بود، برای ما حدس نبود، فکر می‌شد. \\ {\large «معلوم بالاجمال»،} اجمالاً معلوم است، {\large «و الا لم یکن علم»،} که اگر اجمالاً هم معلوم نبود، اصلاً یقین و علمی برای ما در مورد مقدمه حدسیه پیدا نمی‌شد.\\ {\large «و قد علم»،} و ما می‌دانیم، قبلاً هم گفتیم، مقدمات حدس نمی‌تواند حدسی باشد و آن‌ها هم حدسی باشد و آن‌ها هم حدسی باشد، چون مستلزم تسلسل است. پس مقدمات حدسیه، مقدمات که می‌گوییم یعنی پشت پرده. آن پشت پرده باید یک مقدمه اولیه باشد، یا تجربیه باشد یا تواتریه باشد و امثال ذلک. {\large «و قد علم انّ مقدماته»،} دانسته شد که مقدمات حدس {\large «لا تذهب حدسیة الی غیر النهایة»،} نمی‌تواند حدسی پیش برود تا بی‌نهایت.\\ {\large «بل تنتهی»،} بلکه به پایان می‌رسد. {\large «إما الی مقدمة اولیة أو تجربة او تواتر»،} یا به مقدمه اولیه یا تجربه یا تواتر، {\large «او غیر ذلک و الکل ینتهی الی الاولیة»،} همه هم که به مقدمه اولیه منتهی می‌شد. پس مقدمه حدسیه به مقدمه اولیه منتهی می‌شود، منتها اینکه می‌گوییم همه به اولیه منتهی می‌شود، به یک بیان کلی همه را گفتیم، به بیان خاص، دو تایش مانده است. از حدس که بگذریم، یکی متواترات را باید بررسی کنیم که تا الآن بررسی نکردیم، یکی هم مجربات. این دو تا مانده است، باقی بررسی شده است، {\large «و هو المطلوب».}\\ {\large «ثم اقول: اما أن یکون الامتناع فی القضیة الضروریة، اعنی قولنا یمتنع أن یکون»،} مرحوم علامه طباطبایی رها نمی‌کند. می‌خواهد مطلب را کاملاً به کرسی بنشاند، قرار شد در حدس با پشت پرده، دو تا قضیه داشته باشیم: یک قضیه ممکنه، یک قضیه ضروریه. قضیه ممکنه ما این بود که استناد این مقدمه حدسیه به مبادی ممکن است. قضیه امتناعیه ما این بود که استناد این مقدمه حدسیه به غیر آن مبادی ممتنع است.\\ حالا ایشان می‌فرماید که وجه امتناع چیست؟\\ در قضیه ممتنعه سر امتناع چیست؟\\ اگر عزیزان غافل نباشند، می‌دانند ما همان طور که ضروری بالذات در ناحیه وجود داریم، ممتنع بالذات هم در ناحیه عدم داریم. اینکه شما می‌گویید استناد این مقدمه حدسیه به غیر این مبادی حدس ممتنع است، چرا ممتنع است؟\\ مرحوم علامه می‌گوید که دو تا احتمال در مسئله است: یک احتمال این است ما بگوییم که امتناع در یک قضیه، ریشه در امکان در آن قضیه دارد.\\ احتمال دوم این است که بگوییم نه، امتناع در این قضیه دوم، ریشه در آن قضیه ممکنه ندارد.\\ این دو احتمال هست. ایشان می‌گوید که ما تک تک بررسی کنیم؛ اول بگوییم که امتناع در این قضیه، ریشه در آن قضیه ممکنه ندارد، این را بررسی کنیم. دوم اینکه بگوییم نه، ریشه در همان قضیه ممکنه دارد.\\ می‌فرمایند که نمی‌شود بگوییم که ریشه در آن قضیه ممکنه ندارد، چرا؟\\ به‌خاطر اینکه اگر امتناع در این قضیه دوم، ریشه در قضیه ممکنه نداشته باشد، نتیجه‌اش این است که هر کجا ـ یک ذره دقت می‌خواهد! ـ نتیجه قیاس مقسم شما مطلق باشد یا خفی باشد، این نتیجه مقدمه حدسیه باشد. تکرار می‌کنم، تالی فاسدش این است که لازم می‌آید هر کجا نتیجه قیاس مقسم، مطلق باشد یا خفی باشد، این نتیجه می‌شود مقدمه حدسیه. توضیح مطلب این است که آن قیاسی که قبلاً عرض کردیم پشت صحنه، آن قیاس، قیاس مقسم است. قیاس مقسم را نمی‌دانم یادتان هست چه قیاسی بود یا یادتان نیست؟\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: احسنت، در بحث استقراء تام، بحث قیاس مقسم مطرح است. قیاس مقسم در حقیقت از آن نوع قیاس‌های تألیفی است که مؤلف است از یک منفصله و یک حملیه. قیاس مقسم از نوع مؤلف از منفصله و حملیه است. نگویید «یک حملیه»!\\ تعبیر من مسامحی بود. از نوع مؤلف، از منفصله و حملیه است، ولی حملیه شما متعدد است به تعداد اجزاء منفصله. اگر اجزای منفصله شما سه تاست، چند تا حملیه دارید؟\\ سه تا. چهار تاست، چهار تا. دو تاست، دوتا. کمتر از دو تا هم که نداریم. آن منفصله‌ای که کمتر از دو تا اجزاء داشته باشد که نداریم. پس تعداد حملیات شما بسته به تعداد اجزاء منفصله شما است و در قیاس مقسّم این را هم می‌بینیم که هیچ‌گاه منفصله قابل تحویل به متصله نیست. در قیاس مقسم نمی‌شود منفصله به متصل تحویل بشود، بلکه منفصله باقی می‌ماند.\\ در حقیقت گویا شما به تعداد اجزاء منفصله، اصلاً قیاس حملیه دارید، گویا این جوری است. مثالی که می‌زدیم برای قیاس مقسم، می‌گفتیم: {\large «کل شکل إما کرویٌّ أو مضلّع»،} هر شکلی یا کروی یا ضلع دارد. مستطیل ضلع دارد، مربع ضلع دارد، مثلث ضلع دارد، مکعب ضلع دارد؛ کره است که ضلع ندارد. می‌گفتیم: {\large «کل شکل إما کرویّ أو مضلّع».} بعد می‌گفتیم: {\large «و کل کرویّ متناه و کل مضلّع متناه»،} نتیجه چه می‌شد؟\\ {\large «فکل شکل متناه».}\\ حالا که قیاس مقسم را دانستیم یا یادآوری شد که خوانده بودیم در بحث منطق مظفر، در بحث استقراء تام، چون مرحوم شیخ بزرگ، مرحوم شیخ الرئیس معتقد است که در حقیقت استقراء تام یا بگو استقرائی که ما را برساند در حقیقت نوعی قیاس مقسم باشد، نتیجه یقین هست. شیخ استقراءهایی که در حقیقت قیاس مقسم است را منتج یقین می‌دانست.\\ حالا ادعای علامه طباطبایی این است که می‌فرماید اگر قرار باشد در این دو قضیه که یکی ممکنه بود و دیگری ممتنعه، قضیه ممتنعه ما ریشه در قضیه ممکنه نداشته باشد، لازم می‌آید نتیجه قیاس مقسم همیشه یک مقدمه حدسیه باشد. حالا یا بگویم همیشه، یا بگوییم آن جایی که این قیاس، قیاس خفی‌ای است. فرق نمی‌کند در {\large «ما نحن فیه»،} قیاس، قیاس خفی است. لازم می‌آید نتیجه همیشه یک مقدمه حدسیه باشد. {\large «و لم یقل احد به»،} این قابل گفتن نیست!\\ این جور نیست که قیاس مقسم نتیجه‌اش همیشه ناشی از حدس باشد یا حدسیه باشد.\\ حالا بعد می‌رسیم. مرحوم علامه طباطبایی بعداً شاید یک استدراکی بر این مطلب داشته باشند، چون می‌گویند در ارتباط با احکامی که ما بر موضوعات مادی بار می‌کنیم پای حدس در بین هست، چون ما همیشه تعداد محدودی از موارد را حس می‌کنیم. اینکه حکم کلی را بیان می‌کنیم، بخاطر این است که در حقیقت پای حدس در بین هست. این را می‌رسیم آن حرفی است که در همین صفحه بعد مورد عنایت قرار می‌گیرد. اما به‌خاطر این تالی فاسد، نباید گفت این قضیه امتناعیه ما، ریشه در قضیه امکانیه ما ندارد، قهراً باید بگوییم ریشه در قضیه امکانیه ما ندارد. اگر ریشه در قضیه امکانیه ما داشت، ما با یک مشکل روبرو هستیم. حرف درستی است، حرف حرف درستی است، ولی ما با یک مشکل روبرو هستیم، قضیه ممکنه‌ای داشتیم و قضیه ممتنعه‌ای. تکرار می‌کنم، ممکنه ما این بود که مقدمه حدس استنادش به این مبادی حدس ممکن است. این قضیه ممکنه ما بود. قضیه ممتنعه ما چه بود؟ \\ ین بود که مقدمه حدسیه استنادش به غیر این مبادی حدس ممتنع است.\\ اگر ما گفتیم که این قضیه امتناعیه ما ریشه در همان قضیه امکانیه دارد، با این مشکل روبرو می‌شویم، با چه مشکلی؟\\ با مشکلی که خوب، پذیرفتیم؛ اما مگر نمی‌شود که سبب شک شیء لازم اعم باشد؟\\ شدنی است. این جور نیست که همیشه سبب مساوی با مسبب باشد مصداقاً، گاهی سبب لازم اعم است. الآن همین چراغی که بالای سر من روشن است، این سبب نور است، سبب حرارت هم هست، سبب هر دو است. این نیست که فقط سبب نور باشد. می‌توان لازم اعم باشد. اگر ما گفتیم که این قضیه امکانیه، ریشه این قضیه امکانیه است، انحصار را از کجا درست کنیم؟، یعنی چه؟\\ یعنی ممکن است یک سبب دیگری در کنار این سبب باشد که آن هم سبب همین قضیه امتناعیه باشد، نمی‌شود؟\\ چرا، مثلاً فرض کنید حرارت یک مسبب است، سببش چیست؟\\ نور است، همین؟\\ نه، آتش است، همین؟\\ نه، اصطکاک هم هست.\\ بنابراین این قضیه امتناعیه شد مسبب، آن قضیه امکانیه شد سبب. اما از کجا که این سبب لازم اعم نباشد؟\\ اگر لازم اعم بود، ممکن است سبب دیگری هم در کنارش باشد. قهراً این‌جا ممکن است کسی این طور بگوید که این در عبارت مرحوم علامه طباطبایی خیلی روشن بیان شده است. ممکن است بگوید که ما فرض می‌کنیم آن سبب دیگر اتفاقاً، تکرار کنم، فرض می‌کنیم که آن سبب دیگر اتفاقاً همیشه یا در اکثر موارد با این سبب هست. برای اینکه به مشکل برنخوریم این فرض را می‌کنیم، مثلاً فرض کنید این‌جا من حرارتی را می‌یابم و به‌خاطر جهتی می‌خواهم منشأ حرارت را فقط آتش بدانم و حال اینکه گاهی منشأ حرارت، نور است و گاهی اصطکاک است. برای اینکه مشکل خودم را حل کنم، می‌گویم از باب اتفاق، همیشه هر کجا آتش هست، نور و اصطکاک هم هست.\\ مرحوم علامه می‌فرماید این مشکلش این است که ما در فلسفه گفتیم: {\large «الاتفاق لا یکون دائمیاً و لا اکثریاً 1»،} اتفاق دوام و اکثریت ندارد. پس از طرفی می‌بینید ما قضیه حدسیه را یقینیه می‌دانیم، از آن طرف این قضیه حدسیه، زیر پرده‌اش و پشت پرده‌اش دو تا قضیه افتاده است: ممکنه و ممتنعه. این قضیه ممتنعه، ممتنع بالذات نیست؛ لذا دنبال سر امتناع گشتیم. سر امتناع را در آن قضیه ممکنه جستجو می‌کنیم، به مشکل می‌خوریم. در یک قضیه دیگری بخواهیم جستجو کنیم، به مشکل می‌خوریم. مگر اینکه با اولی بالذات برسیم، این‌جا مشکلی نداریم. ادعا هم همین بود و بیش از این هم در صدد اثباتش نبودیم. مسائل ریز را اگر وجود داشت، در عبارت عرض می‌کنم.\\ {\large «ثم اقول:»،} سپس می‌گویم: {\large «اما أن یکون الامتناع فی القضیة الضروریة»،} یا این است که امتناع در قضیه ضروریه {\large «اعنی قولنا»،} یعنی این گفتار ما که چه می‌گوییم؟\\ می‌گوییم: {\large «یمتنع أن یکون «ا»، «ب»، «ج»، «د» مستنداً الی غیر «هـ»، «ز»»،} امتناع در این قضیه ضروریه یا این است که {\large «إما أن یکون «من جهة الامکان فی القضیة الممکنة»»،} این امتناع در قضیه ضروریه از جهت امکانی است که در قضیه ممکنه است. {\large «أعنی قولنا:»،} یعنی این گفتار ما که {\large «یمکن أن یکون «ا»، «ب»، «ج»، «د» مستنداً الی «هـ»، «ز»»،} به عبارت دیگر: {\large «یمتنع أن یکون «الف»، «ب»، «جیم»، «د» مستنداً الی غیر «ه»، «ز»»،} ریشه دارد در {\large «یمکن أن یکون «الف»، «ب»، «جیم»، «د» مستنداً إلی «ه»، «ز»، أو لا یکون کذلک»،} یا اینکه نه، امتناع در قضیه ضروریه هیچ استنادی به قضیه ممکنه ندارد. سر امتناع را باید در جای دیگری جستجو کرد.\\ {\large «و علی الثانی»،} که بخواهیم سر امتناع را در جای دیگری جستجو کنیم، {\large «یلزم أن یکون کل نتیجة لقیاس مقسم»،} این‌جا من دیدم که مترجم، بد ترجمه کرده و اصلاً بد فهمیده است!\\ {\large «و علی الثانی یلزم أن یکون کل نتیجة لقیاس مقسم»،} بنابراین لازم می‌آید هر نتیجه قیاس مقسم، اینکه می‌گوییم هر نتیجه، یعنی چه؟\\ یعنی {\large «مطلقاً»،} کلمه {\large «معلقاً»،} غلط است.\\ {\large «مطلقاً أو اذا کان خفیاً»،} چه در همه جا و چه لااقل جایی که خفی باشد مثل {\large «ما نحن فیه»،} که خفی بود. لازم می‌آید که هر نتیجه قیاس مقسم {\large «مقدمة»،} این {\large «مقدمةً»} خبر {\large «یکون»} است. لازم می‌آید هر نتیجه قیاس مقسم، مقدمه حدسیه ناشی از حدس باشد، {\large «حدسیة ناشئة عن الحدس».} چون فرض این بود این قیاسی که ما در بالا عرض کردیم قیاس مقسم بود و نتیجه آن را شما حدسی در نظر گرفتید، باید پس در هر قیاس مقسمی شما نتیجه حدسی داشته باشید و {\large «لم یقل به احد».}\\ {\large «و علی الاول، و هو کون الامتناع من جهة الامکان»،} که امتناع از جهت امکان باشد، {\large «فاستناد حکم أو احکام الی سبب مثلاً»،} اشکال این است که قبول کردیم که امتناع به آن امکان گره خورده، اما چه کسی گفته که علت منحصره آن، همان امکان است؟\\ شاید آن سبب لازم اعم است و یک علت دیگری هم داشته باشد. چه می‌شود اگر یک علت دیگری داشته باشد؟\\ قهراً مفید یقین نخواهد بود، این مقدمه حدسیه ما یقینیه نخواهد بود. تمام مطلب این است، می‌فرماید: {\large «فاستناد حکم أو احکام الی سبب مثلاً»،} استناد حکمی یا احکامی به سببی، {\large «لا یوجب امتناع استناده الی غیره بنفسه»،} موجب این نیست که ممتنع باشد استنادش به غیر آن؛ به ذات خودش، چرا؟\\ {\large «لجواز کونه لازماً اعم»،} به‌خاطر اینکه می‌تواند یک لازم اعم باشد. {\large «الا من جهة خصوصیة فیه»،} مگر از جهت خصوصیتی در آن، مگر خصوصیتی در کار باشد. مگر مصداقاً متساوی باشد، وگرنه می‌تواند این معلول، لازم اعم علت باشد.\\ {\large «کأن یلزم»،} حالا این خصوصیت مثل چیست؟\\ {\large «کأن»،} مثال برای خصوصیت است.\\ {\large «کأن یلزم اتفاق سببین فی حکم أو احکام اتفاقاً دائماً أو غالباً أو کلیّاً»،} زیر کلمه اتفاق خط بکشید که ما با آن کار داریم. مثل اینکه لازم بیاید اتفاق دو سبب در یک حکمی یا در احکامی، یک اتفاق دائمی یا غالبی یا کلی. عرض کردم شما می‌خواهید این معلول را مستند کنید به آتش، از آن طرف می‌دانیم که این معلول، معلول نور هم می‌تواند باشد، معلول حرارت هم می‌تواند باشد. در صورتی می‌خواهید بگویید که هر جا این معلول هست، آتش هست که بگویید اتفاقاً هر کجا آتش هست، نور و حرارت هم هست. اتفاقاً هر کجا آتش هست، نور و حرارت هم هست. مشکلش این است که {\large «الاتفاق لا یکون دائمیاً و لا غالبیاً»،} اگر اتفاقاً هر کجا آتش است، می‌خواهد نور و حرارت هم باشد، نور و اصطکاک هم باشد، اتفاق که دائمی و اکثری نیست. در حالی که شما در صورتی می‌توانستید یقین داشته باشید که سبب منحصر داشته باشید، در صورتی می‌توانستید سبب منحصر داشته باشید که سبب شما لازم اعم نباشد و اسباب دیگری در کار نباشد و حال اینکه احتمالش هست.\\ {\large «و هو ممتنع»،} ضمیر {\large «هو»}، به این اتفاق می‌خورد. اینکه گفتیم زیرش خط بکشید، این است. این اتفاق دو سبب در حکم یا احکامی، آن هم یک اتفاق دائمی یا غالبی یا کلی، این ممتنع است.\\ {\large «و هذا حکم ضروری فی نفسه و عند الناس»،} با اینکه این مقدمه حدسیه، یک حکمی است که {\large «فی نفسه»} ضروری است و در نزد مردم هم ضروری است. {\large «فحینئذ یلزم الحدس»،} این‌جاست که حدس لازم می‌آید.\\ {\large «و لو فرضنا کذب هذه القضیة أو عدم العلم به»،} با اینکه اگر ما فرض کنیم کذب این قضیه‌ای را که ـ همین قضیه ممکنه ـ یا عدم علم به این قضیه ممکنه را، {\large «امتنع أن یحصل لنا حدس»،} حدس برای ما حاصل نمی‌شود. پس ما پشت صحنه قضیه حدسیه‌مان یک قضیه ممکنه داشتیم و یک قضیه ممتنعه داشتیم. این امتناع چون امتناع بالذات نیست، سبب می‌خواهد. سببش یا بیرونی است یا درونی است؛ یا همین قضیه ممکنه سبب است یا غیر آن. اگر این قضیه ممکنه باشد، مشکلش این است که در صورتی ما می‌توانیم به برکت این قضیه ممکنه و این قضیه ممتنعه به حدس یقینی برسیم که جز این قضیه ممکنه سبب برای این قضیه ممتنعه وجود نداشته باشد و حال اینکه این را نمی‌توانیم قسم حضرت عباس (علیه السلام) بخوریم. به‌خاطر اینکه می‌تواند لازم اعم باشد. اگر لازم اعم بود، ممکن است اسباب دیگری هم باشد.\\ بله، مگر اینکه شما از راهی کشف بکنید که آن اسباب دیگر، همه وقتی این سبب هستند آن‌ها هم هستند. اشکالش چیست؟\\ مرحوم علامه می‌خواهد همین را نتیجه بگیرد، می‌خواهد بگوید که قضیه یقینی نیست مگر اینکه این مقدمات حدسی شما هم آن مبادی حدس که قبلاً گفتیم، هم این قضایای پشت صحنه حدس، همه این‌ها به اولی ختم می‌شود. اگر در دامن اولی رفت، شما یقین دارید. اگر نرفت در دامن اولی، شما یقین ندارید. لذا می‌فرماید: {\large «فتبین أن المقدمة الضروریة تستند الی هذه المقدمة فی ضرورتها»،} پس مشخص شد که مقدمه ضروریه ما، بالای مقدمه ضروریه می‌نویسید حدسیه. مقدمه حدسیه ما مستند است به این مقدمه در ضرورتش. زیر این {\large «مقدمه»،} می‌نویسید مقدمه امتناعیه، مقدمه ضروریه ما مستند است به این مقدمه در ضرورتش. {\large «و أما المقدمة الممکنة»،} اما خود مقدمه ممکنه {\large «فمستندة الی تجربة أو تواتر او مقدمة اولیة»،} خودش باید مستند باشد به تجربه یا تواتر یا مقدمه اولیه.\\ {\large «و قد بان مما مر»،} پس معلوم شد از آنچه گذشت، ایشان سه تا {\large «قد بان مما مر»} دارد و بعد هم وارد بحث تواتر می‌شود.\\ {\large «و قد بان مما مر:»،} مشخص شد از آنچه گذشت، {\large «أنّه لابد فی مورد الحدس من تجربة أو استقراء او تواتر»،} در موارد حدس ما حتماً تجریه یا استقراء یا تواتر می‌خواهیم. آن مقدمه ممکنه ما باید یا به تجربه به دست آمده باشد، یا به استقراء به دست آمده باشد یا به تواتر، بالاخره باید از یک راهی غیر حدس استفاده شده باشد، چرا؟\\ {\large «و لذلک لافادة الدوام و الکلیة»،} به‌خاطر اینکه می‌خواهیم دوام و کلیت را انتاج کنیم و نتیجه بگیریم. اگر ما تجربه نکنیم، احتمال می‌دهیم سبب دیگری در کنار باشد. اگر ما استقراء نکنیم، احتمال می‌دهیم علت دیگری در کنار باشد. برای اینکه دوام و کلیت را استفاده کنیم باید تجربه یا استقراء یا تواتر را در مورد مقدمات حدسیه داشته باشیم.\\ {\large «و قد بان ایضاً»،} این خیلی مسئله مهمی است و قبال توجه است این دومی، از آنچه که گذشت مرحوم علامه می‌فرماید که این مطلب هم مشخص شد که تمام احکام مادی که برای موضوعات مادی صورت می‌گیرد، همه مبتلا به حدس هستند، چرا؟\\ چون قبلاً گفتیم که احکام مادی ریشه در حس دارند و لذا گفتیم: {\large «َمَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً 2»،} من از شما می‌پرسم که آیا حس بشر نسبت به موارد مادی می‌تواند استقراءگر و استقصاگر باشد؟\\ نه، قهراً چه کار می‌کند؟\\ حس بشر نسبت به موارد مادی استقصاگر نیست. قهراً یک تعداد موارد را تجربه می‌کند، یک تعداد را استقراء می‌کند، یک تعداد را به حس بررسی می‌کند و حال اینکه حکم کلی صادر می‌کند، چرا؟\\ چون از این تعدادی که استقراء کرد و حکم را یافت، حدس می‌زند سایر مصادیق و افراد هم همین حکم را داشته باشند.\\ پس شما هیچ‌گاه در احکام مادی، خالی از نوعی حدس نیستند، بخاطر اینکه شما دائماً مورد تجربه و استقرای شما یک تعداد اندک است و حال اینکه شما حکم کلی را صادر می‌کنید.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: مشکلی ندارد اما صبحت سر این است که این حرف، حرفی است که قابل توجه است!\\ ابن‌سینا گفت که در کجا استقراء مبتنی بر علت است؟\\ جایی که استقراء ما تحلیل بشود به یک قیاس مقسم. وقتی قیاس مقسم شد، همین حرف‌ها و اوضاعی است که تا به حال از اول داشتیم.\\ {\large «و قد بان أیضا أن الاحکام المادیة لموضوعاتها بالحدس»،} روشن شد که احکام مادیه برای موضوعاتشان بالحدس است. این {\large «بالحدس»} خبر {\large «أنّ»} است، چرا؟\\ {\large «لما تقدم أنّ الاحکام المادیة تنتهی الی الحس»،} چون گذشت که احکام مادیه منتهی به حس می‌شود.\\ {\large «و هو یحکم بما وجد علی ما وجد»،} زید حکم می‌کند به آنچه که یافته بر آنچه که یافته است. یعنی چه؟\\ عبارت را باید فهمید. {\large «و هو یحکم بما وجد»} یعنی محمول. {\large «علی ما وجد»} یعنی موضوع. محمولات موجود که محسوس اوست، بر موضوعات موجود که محسوس اوست.\\ {\large «و هو یحکم بما وجد»،} این یعنی محمول. {\large «علی ما وجد»،} یعنی موضوع. در حدی که می‌یابد و حس می‌کند در ناحیه موضوع و محمول حکم می‌کند.\\ {\large «فلابد فی الحکم علی عدم وجود موضوع آخر غیره من الحدس»،} پس ناگزیر است در حکم کردنِ بر عدم وجود موضوع دیگری غیر او، از حدس. پس ناگزیر است در حکم کردن بر اینکه موضوع دیگری الآن نیست، بر عدم وجود موضوع دیگری، یعنی در ظرف عدم وجود موضوع دیگری، لابد از حدس است. گفته هم شده که این عبارت یک مقدار نارسا است!\\ عبارت این را می‌خواهد بگوید که مقدار موجود را حس می‌کند، آن مقداری را که موجود نیست را حدس می‌زند، عبارت یک مقدار نارسا است. {\large «و قد بان ایضاً أنّ الحدس کما یکون فی المقدمات العلمیة، یکون فی المقدمات الظنیة؛ و ذلک إذا کانت المقدمات ظنیة»،} این مطلب هم در لابه‌لا مشخص شد که حدس اختصاص به یقینیات ندارد. همان‌طور که ما مقدمه حدسیه یقینیه داریم، مقدمه حدسیه ظنیه هم داریم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، ممکن است علم باشد. لازم نیست ظن باشد، ممکن است علم باشد. ممکن است یقین داشته باشد که این یقین معمولاً جایی حاصل می‌شود که مقدار مواردی را که تجربه کردیم زیاد باشد. یقین در آن حاصل می‌شود، منتها پشتوانه یقین هم در حدس همان مصادیقی است که تا الآن گفتیم. یک ممکنه و یک ضروریه و همچنین مبادی حدس و امثال ذلک است. {\large «و قد بان أیضا»،} اینکه حدس چنانچه در مقدمات علمیه هست، می‌بوده باشد در مقدمات ظنیه. کجا این پیش می‌آید؟\\ {\large «و ذلک إذا کانت المقدمات ظنیا»،} زیر کلمه مقدمات می‌نویسید مبادی حدس که اشتباه نشود، اشتراک لفظی کار دست ما ندهد. زیر کلمه مقدمات می‌نویسید مبادی حدس. اگر مبادی حدس من ظنی بود، قهراً مقدمه حدسیه من هم ظنی خواهد بود و من به شما عرض بکنم، راهش هم این است که ابتدا حدس ظنی، بعد می‌شود حدس یقینی. معمولاً یک دفعه حدس یقینی پیش نمی‌آید. معمولاً این چنین است که ابتدا حدس ظنی است، بعد می‌شود حدس یقینی.\\ سرش هم این است که حدس معمولاً تجربه و تواتر و امثال ذلک معنا پیدا می‌کند و در اینگونه از موارد تعداد مصادیق و موارد هر چه بیشتر می‌شود، قوت حدس را بالا می‌برد؛ این می‌شود اعتقاد جازم. اول اعتقاد غیر جازم است که ظن است، بعد می‌شود اعتقاد جازم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: در جلسه پیشین اتفاقاً ما همین را بررسی کردیم که یعنی بحث داشتیم در ارتباط با اینکه تحقیقات گاهی موضوع محور است و گاهی مسئله محور است. تشریف داشتید یا نداشتید؟\\ همین مطلب است، منتها الآن بشر از جای دیگری شروع می‌کند. یعنی خیلی از مواقع زیربنای یک قانون علمی حتی ظن هم نیست، حتی شک هم نیست، وهم است؛ یعنی یک درصد احتمال ضعیفی است، ولی محتمل قوی است. فرض کنید بشر یک درصد احتمال داده باشد که در سیستم و نظام اتم، یک انرژی محبوسی هست که اگر این انرژی آزاد بشود، انرژی، انرژی قوی‌ای هست. با این مشکلاتی که دارد در بخش انرژی، با آن دست و پنجه نرم می‌کند و با اینکه حس سبوئیت او دائماً در صدد تهیه سلاح‌های کشتار جمعی بیشتر است، این‌ها باعث می‌شود که همین یک درصد احتمال، چون محتمل قوی است، انگیزه ایجاد می‌کند که تئوری‌پردازی کند، فرضیه‌سازی بکند و این قضیه را به آزمون و خطا بکشد، تا آرام‌آرام تئوری پخته‌تر بشود و بعد یواش‌یواش قانون علمی می‌شود.\\ الآن این جوری است؛ یعنی الآن این گونه نیست که حالا بشر بخواهد صبر بکند که حالا دنبالش بگردد. در این کارهای ژنتیکی که کردند، همین طور بود!\\ یعنی یک تصورات ابتدایی است، نمی‌شود گفت این جوری هست، نه حتی حدس ظنی. خیلی از حدس ظنی پایین‌تر بود ولی چون محتمل قوی است، همان یک درصد احتمال، اعتقاد جازم که نیست، غیر جازم هم نیست، ولی همان یک درصد احتمال، الآن بشر سالیان سال است که روی این دارد کار می‌کند تا ببیند آیا می‌تواند پیوند مغز بزند. یعنی سر شما را باز کند، کاسه سر بنده را هم بردارد باز کند، از آن‌جایی که به نخاع متصل است، مغز را ببرد و پیوند بزند، چرا؟\\ چون تصورش این است، مخصوصاً این‌هایی که به ماوراء ماده معتقد نیستند و علم مجرد نمی‌دانند و عملاً در مسائل ادراکی و گرایشی و همه این‌ها را بر مغز استوار می‌بینند، یک درصد احتمال می‌دهند که اگر این کار بشود، شخصیت طرف عوض بشود. یک آدم بیسوادی را بردارند، مغز یک پرفسوری را در کله او بکارند یا مثلاً تغییر رفتاری بشود.\\ البته الآن می‌دانید که ما پیوند مغز داریم با همین سلول‌های بنیادین هست، سلول‌های جنینی دارند این کار را به طور محدود می‌کنند. ولی بالکل انجام بشود که بشود مرد عوضی به قول معروف!\\ حالا هم می‌خواهند یک درصد هم که احتمال بدهد چون محتمل برای قوی است، دارد تلاش می‌کند. دانش‌پژوه: شخص عوض نمی‌شود!\\ استاد: شخصیت عوض نمی‌شود؟\\ باید ببینیم که عوض می‌شود یا نه؟!\\ گاهی پیرمردها می‌گویند که وای، نمردیم و چه چیزهایی دیدم. حالا ما هم به نظرمان باید بگوییم نمردیم و چه چیزهایی دیدیم!\\ {\large «ثم نقول کما ذکروا: و اما المتواترات فلیست بضروریة بالذات»،} متواترات را هم بخوانیم. حالا شاید تجربیات را این جلسه نتوانیم بخوانیم. دو تا دیگر از بدیهیات خمسه مانده که ارجاعش به اولیات را باید دقت کرد. یکی متواترات است. می‌فرماید متواترات همان‌گونه که منطقیین گفتند ضروری بالذات نیست، چرا؟\\ متواتر را در منطق چه معنایی کردیم؟\\ گفتیم که إخبار جماعیت که عادتاً توافق و تبانی‌شان بر کذب محال است. مرحوم علامه می‌فرماید که می‌دانید چرا متواترات را یقینی می‌دانید؟، پشت پرده‌اش را می‌دانید؟\\ حالا من پشت پرده آن را برای شما می‌گویم. شما فرض کنید از در بیرون رفتید، می‌روید نان بخرید، می‌بینید نانوایی می‌گوید که ـ از باب مثال عرض می‌کنم! ـ فلانی مرده است، اخبار گفت. می‌روید آن یکی می‌گوید که بله، من در تشییع جنازه‌اش شرکت کردم. آن یکی می‌گوید من به مجلس ختم او رفتم. می‌بینید که صد نفر، هر کس به گونه‌ای دارد از یک چیزی خبر می‌دهد، از یک امر. شما یقین می‌کنید که این امر واقع شده است. تا به حال می‌گفتند که مقدمات متواتره از مقدمات یقینیه است مثل وجود بغداد، وجود کاخ سفید، بودن شخصی به نام حضرت عیسی (علیه السلام) و وجود کعبه.\\ مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید که پشت پرده می‌دانید چیست؟\\ شما با خودتان این جوری ناخودآگاه فرض می‌کنید و می‌گویید که انسان‌ها کار انجام می‌دهند که یکی از این کارها گفتار است و حرف زدن است و ما می‌دانیم که انسان‌ها شاکله‌های مختلفی دارند، طبایع گوناگونی دارند، شخصیت‌های متفاوتی دارند. این اختلاف طبایع و شخصیات مایه اختلاف عادات است. رفتارهای اجتماعی، این اختلاف عادات، مایه تفاوت انگیزه‌هاست. انگیزه‌های توده مردم ریشه در عادات و علائق و سلائقشان دارد. حالا شما می‌بینید که صد تا انسان با طبایع مختلف و انگیزه‌های مختلف و عادات گوناگون و شاکله‌های گوناگون و شخصیت‌های مختلف، همه بدون هیچ ارتباطی با هم یک حرف را می‌زنند. شما کشف می‌کنید که منشأ این کار یعنی زدن این حرف، یک حس صادق است و یک احساس است. اگر دیدی صد نفر آمدند به تو گفتند که ساختمانی آتش گرفت، یکی بقال است، یکی چقال است، یکی روحانی است، یکی پیاده آمده، یکی با ماشین آمده بود، همه هم دارند یک جور توصیف می‌کنند، هیچ تبانی و توافقی هم در موردشان نیست با اینکه عادات مختلف، خطوط سیاسی مختلف، عقاید مذهبی مختلف، شاکله‌ها مختلف، بصیرت‌ها و بصرها مختلف، با همه این اختلاف‌ها یک حرف را می‌زنند، شما می‌فهمید یک احساس صادقی در قضیه است.\\ تمام شد، پس متواترات هم مثل حدسیات پشت پرده دارد. در ذهن شما چند تا چیز سر هم شده که شما به یک یقین از ناحیه تواتر رسیدید. پس متواترات یا باید به تجربه گره بخورد یا به قضایای اولیه. البته می‌دانید، این را قبلاً هم شنیدید هم در اصول فقه هم در منطق که تواتر در قضایای محسوسه است و در غیر قضایای محسوسه تواتر نداریم. نمی‌شود صد نفر بیایند به من بگویند که خدا هست که این قضیه بشود قضیه متواتره!\\ در اصول می‌گفتیم که باید إخبار، إخبار {\large «عن حس»} باشد، یک قضیه محسوس را حکایت‌گری کنند. در تواتر، مورد باید محسوسات باشد. حالا وقتی در یک مورد محسوس، صد تا احساس یک جور بود، با تمام عللی که می‌تواند این احساس‌ها را از یک جور بودن بیاندازد، شما در ذهن خودت ضرب و تقسیم می‌کنید، پشت سر هم چند تا قضیه می‌سازید، نتیجه می‌گیرید که پس این قضیه یقینی است و تردیدبردار نیست. آن قضایای ذهنی پشت پرده، آن‌ها در حقیقت تأمین کننده یقینی بودنِ متواترات بودند وگرنه متواترات ضروری بالذات نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: گفتیم متواترات، نه شایعات. دانش‌پژوه: نه، شایع نیست، مثل همین رسانه‌ها یک خبری را پخش می‌کنند.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: حرف درست و قشنگی است، منتها شما یک پله عقب بیایید درست می‌شود کار. وقتی می‌بینید هزار نفر دارند یک مطلبی را نقل می‌کنند، {\large «مستنداً إلی الرسانة»،} اینجا محکی این خبر متواتر ریختن دوقلوها نیست. محکی این خبر متواتر می‌شود گفتن سیمای جمهوری اسلامی ایران. محکی فرق می‌کند. معلوم نشد؟، شد؟ \\ دانش‌پژوه: نه، شایع نیست، مثل همین رسانه‌ها یک خبری را پخش می‌کنند.\\ استاد: ببینید، یک موقع صد نفر دارند می‌بینند که ساختمانی سوخته است، یکی سوار دوچرخه است، یکی ماشین است، یک موقع نه، می‌بینید هزار نفر دارند می‌گویند که فهمیدی که دوقلوها پایین ریخت؟\\ اخبار گفت، می‌فهمید که این صد نفر دارند از یک چیز حکایت می‌کنند و آن چیست؟\\ اخبار گفت!\\ محکی «اخبار گفت» می‌شود، چون ما که می‌گوییم محسوسات، مراد مبصرات که نیست، مسموعاتش هم همین است، مشومات و مذوقات هم همین است.\\ {\large «ثم نقول کما ذکروا:»،} سپس می‌گوییم آن چنانکه گفتند: {\large «و اما المتواترات فلیست بضروریة بالذات»،} اما متواترات، ضروری بالذت نیستند، چرا؟\\ {\large «و ذلک لأنّ المقدمة المتواترة، هی التی توجب العلم لاخبار جماعة یمتنع عادة تواطئهم علی الکذب»،} زیرا مقدمه متواتره آن است که موجب علم است به‌خاطر إخبار جماعیت که امتناع دارد عادتاً توافقشان بر کذب.\\ حالا از این‌جا می‌خواهیم تحلیل کنیم: {\large «و الافعال یتفق و یختلف بحسب اختلاف الدواعی»،} افعال که یکی از آن‌ها خبر دادن و حرف زدن است که این‌جا این مورد ماست. افعال، اختلاف و اتفاق پیدا می‌کنند به حسب اختلاف انگیزه‌ها و اتفاق انگیزه‌ها، خود انگیزه‌ها هم ریشه در چیزی دیگر دارد. {\large «و الدواعی تنتهی الی الطبایع و العادات»،} دواعی هم ریشه دارد و انتها می‌پذیرد به طبایع و عادات. {\large «و العادات ایضاً تنتهی الی الطّبائع»،} عادات هم خود در طبایع ریشه دارد. شاکله، عادت می‌سازد. عادت، انگیزه می‌سازد. انگیزه، فعل ایجاد می‌کند.\\ {\large «و کلما کثر الناس کثر الاختلاف فی دواعیهم»،} هر چه مردم بیشتر می‌شوند، اختلاف در دواعی آن‌ها هم زیادتر می‌شود. گفت حضرت موسی (علیه السلام) به خدا گفت که خدایا، تو چه جور خدایی می‌کنی؟\\ گفت که روی فلان از نیل بگذر برو، آن طرف وارد اولین روستا شو، وارد اولین کوچه بشو، از مردم بپرس که از من چه می‌خواهند. وارد شد، خانه اول در زد، گفت: «من صابون‌ساز هستم، یک مقدار صابون برای پشت بام پهن کردم آفتاب بخورد». دومی گفت: «من کشاورز هستم، اخیراً بذر کاشتم باران می‌خواهم». سومی گفت که من تاجر هستم، فردا می‌خواهم مسافرت کنم، کشتی آن موقع بادبانی بود، من باد می‌خواهم. چهارمی گفت: «من می‌خواهم باد نباشد» . رو کرد به خدا گفت که خدایا، ما که نفهمیدم، هر جوری خودت می‌خواهی خدایی کن!\\ {\large «کثر الاختلاف فی دواعیه»،} هر کسی یک انگیزه‌ای برای یک کاری دارد، {\large «ففی افعالهم»،} پس به‌خاطر اینکه دواعی مختلف است، افعال گوناگون است. {\large «کل ذلک بالتجربة»،} همه این‌ها را ما به تجربه می‌فهمیم. {\large «و إن لم ینکر العقل المجرد مع صرف النظر عنه، عدم الاختلاف»،} گرچه عقل صِرف با صَرف نظر از این تجربه، انکار نمی‌کند عدم اختلاف را، یعنی چه؟\\ یعنی عقل ـ دقت بفرمایید! ـ می‌گوید که چه اشکال دارد که صد نفر باهم اختلاف نداشته باشند، ولی ما تجربه که می‌کنیم، می‌بینیم که نمی‌شود!\\ حالا عقل بگوید، برای خودش بگوید. عقل می‌گوید که صد نفر باشند، هیچ اختلافی هم نداشته باشند، ممکن است به امکان ذاتی. می‌گوییم که روی چشم ما؛ اما این {\large «ممکن به امکان ذاتی»،}\\ واقع نمی‌شود، چون هر کسی دارد ساز خودش را می‌زند. {\large «و إن لم یکن العقل المجرد مع صرف النظر عنه، عدم الاختلاف».} بنابراین، حالا از این‌جا نتیجه می‌گیریم: این صد تا آدم یک را بگویند، این معلوم که از یک حس صادقی نشأت می‌گیرد. {\large «فالاخبار اذا اتفقت مع اختلاف الدواعی»،} اگر خبرها متفق باشند با اینکه دواعی مختلف است، {\large «کانت عن غیر الداعی»،} معلوم می‌شود که این اخبار دیگر از روی داعی و انگیزه نشأت نگرفته است. {\large «و هو الحس الصادق»،} آن غیر داعی چیست؟\\ آن چیزی که غیر انگیزه است، احساس صادق است، حس صادق است؛ چیزی را که دیده، دارد خبر می‌دهد.\\ {\large «فبُیّن أنّ المقدمة المتواترة غیر ضروریة بذاتها»،} پس مشخص شد که مقدمه متواتره بذاتها ضروری نیست. {\large «بل تنتهی الی تجربة و هی اولیة؛ و هو المطلوب»،} بلکه منتهی می‌شود به تجربه‌ای. عبارت کتاب ما همین است، ولی من احتمال می‌دهم که عبارت غلط باشد!\\ عبارت باید این باشد: {\large «بل تنتهی إلی تجربة و هی إلی اوّلیة و هو المطلوب»،} منتهی می‌شود به تجربه، و تجربه منتهی می‌شود به قضایای اولیه، چنانچه خواهیم دید.\\ {\large «و هو المطلوب»،} مطلوب هم همین است. البته این نکته را هم در پایان بدانید {\large «و التواتر أنّما یکون فی المقدمات المحسوسة»،} تواتر البته در مقدمات محسوسه خواهد بود. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی (ابراهيمي ديناني، غلام حسين)، ج 1، ص 66. \item اساس الاقتباس، ص 375. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری چهارشنبه ۰۹ آذر ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان چهارشنبه ۰۹ آذر ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۱۵ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰