کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 14
جلسه
۱۴
از
۳۲
بحث در این مطلب بود که علوم بدیهی به اولیات برگشت می کنند. در این جلسه حضرت استاد بحثی را در باب حدسیات آغاز میکنند و مثالهایی برای حدس و مجربات مطرح میکنند. استاد در بیانی اثبات میکنند که حدسیات در بدیهی بودن خود به اولیات برمیگردند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\
صفحه 152 به کتاب ما (بررسی میشود).\\
{\large «ثم نقول کما ذکروا: ان المقدمة الحدسیة لیست بضروریة بالذات. فنقول اولا: ان کل موضوع من مواضع الحدس یلزم فیه وجود تصدیق أو تصدیقات اُخر حتی یحدس عنه بالمقدمة الحدسیة بالضرورة؛ لأنّ الحدس انتقال دفعی و الانتقال انما یکون من شیء الی شیء».}\\
بحث در بازگشت تمامی بدیهیات خمسه غیر از اولیات، به اولیات بود. بازگشت فطریات به اولیات تبیین شد. بازگشت محسوسات به اولیات هم تبیین شد، فعلاً بحث در بازگشت حدسیات به اولیات است. چون در بحث حدسیات، مرحوم علامه طباطبایی یک مقدار مفصلتر بحث کردند و بحث حدسیات متقارب با بحث تجربیات و مجربات هم هست، من صلاح دیدم ابتدا یک مقدار برای اینکه ذهن مأنوس بشود به بحث، ما بخش حدسیات منطق مظفر را سریعاً یک دور بررسی داشته باشیم که به مثالها که میرسیم مرحوم علامه مثالها را نمادین ذکر کرده است، ما مثالها را اینجا خوانده باشیم که با مشکل روبرو نشویم.\\
پس فعلاً داریم المنطق میخوانیم. المنطق، جلد سوم، صفحه به کتاب ما 287.
{\large «الحدسیات و هی قضایا مبدأ الحکم بها حدس من النفس قوی جدّاً یزول معه الشک و یذعن الذهن بمضمونها»،}
حدسیات قضایایی است که مبدأ و منشأ حکم به این قضایا، حدسی است که از نفس آدمی میجوشد. این حدس بسیار قوی است، به گونهای که شک با او زائل میشود و ذهن آدمی به مضمون قضیه اذعان میکند، قطع پیدا میکند.\\
قرار است که حدسیات از بدیهیات قطعیه باشد، پس باید حدس در حدی باشد که هر گونه شکی را از ذهن انسانی بزداید، مثل چه؟\\
{\large «مثل حکمنا بأن القمر و زهرة و عطارد و سائر الکواکب السیارة مستفاد نورها من نور المشس»،}
مثل اینکه ما حکم میکنیم ماه و زهره و عطارد و برسیم سایر سیارات منظومه شمسی، نورش استفاده شده از نور خورشید است.\\
{\large «و أن انعکاس شعاع نورها إلی الأرض یضاهی انعکاس الأشعة من المرآة إلی الأجسام التی تقابلها»،}
انعکاس شعاع نور این سیارگان، نور ماه مثلاً، ماه روشنترین مصداقش است، به خصوص ماه شب چهارده، شبهای مهتاب، انعکاس شعاع نور این سیارات به زمین، به مانند انعکاس شعاع از آینه است به اجسامی که در مقابل آینه است.\\
ما کودک که بودیم، یکی از بازیهای ما این بود که وقتی بعدازظهر میشد و یک قسمت حیات آفتاب بود و یک قسمت سایه. یک آینه برمیداشتیم و میرفتیم قسمت آفتاب، با این آینه خلاصه بازی میکردیم، در چشم طرف میانداختیم، در گوش طرف میانداختیم، در دیوار، شیطان بودیم.\\
{\large «و من هذا الحکم أو الحدس اختلاف تشکّلها عند اختلاف نسبتها من الشمس قرباً و بعداً»،}
انسان حدس میزند منشأ این حکم، حدس است. منشأ این حکم یا حدس، اختلاف تشکل این سیارات به خصوص ماه است در نزد اختلاف نسبتش از خورشید از حیث قرب و بُعد، این یک مثال. این مثالها را چون کار داریم در رابطه با مرحوم علامه طباطبایی نمادین گفته شده است، الف، میم، ج، دال، هـ، ز، گفته شده، ما میخواهیم مثال را داشته باشیم که بشود تطبیق کرد.\\
مثال دوم:\\
{\large «و کحکمنا بان الارض علی هیئة الکرة»،}
قدیم که نه سفینه فضایی بوده، نه هواپیمایی بوده، نه بالگردی بود و آسمان برای بشر فتح نشده بود، بشر در ارتباط با اینکه زمین مسطح است یا کروی اختلاف داشت. مشهور میگفتند که زمین مسطح است. یک مکعب را گویا در نظر میگرفتند. عدهای هم بودند که میگفتند زمین کروی است و از معجزات قرآن این مسئله است که قرآن تعبیر میکند به مشارق و مغارب
{\Large{1}.}
با اینکه اگر زمین مسطح باشد، ما یک مشرق و یک مغرب بیشتر نخواهیم داشت. قرآن مشرقین و مغربین دارد
{\large «بُعْدَ الْمَشْرِقَيْن 2»،}
مشارق و مغارب هم دارد و این دلالت دارد بر کروی بودن زمین.\\
حالا بشری که آسمان را فتح نکرده بود، دریاها را فی الجمله فتح کرده بود، طرف سوار کشتی در حال حرکت یا کشتی از دور که میآمد وقتی هوا صاف بود، میدید که اول تاج کشتی معلوم شد، بالای دکلها معلوم شد، بعد یواش یواش کشتی معلوم شد. از این میفهمید که زمین چیست؟\\
کروی است. این حدس است. میفرماید:
{\large «کحکمنا بأن الأرض علی هیئة الکره و ذلک لمشاهدة السفن مثلاً فی البحر اول ما یبدوا منها اعالیها ثم تظهر بالتدریج کلما قربت من الشافع»،}
اول چیزی که از سفن مشاهده میشد، قسمتهای بالایش بود، سپس به تدریج هر چه به ساحل نزدیکتر میشد، خود کشتی معلوم میشد، این مثال دوم بود.\\
مثال سوم که مثال امروز است،
{\large «و کحکم العلماء الهیئة حدیثاً بدوران السیارات حول الشمس و جاذبیة الشمس لها»،}
جاذبه را ابتدا انسان به حکم حدس فهمیده است، چرا؟\\
{\large «لمشاهدة اختلاف اوضاع هذه السیارات بالنسبة إلی الشمس و إلینا»،}
چون انسان میدید وضع سیارات نسبت به خورشید و نسبت به ما، وضع به اصطلاحی که در فلسفه مطرح است، وضع سیارات نسبت به ما تفاوت میکند،
{\large «علی وجه یثیر الحدس بذلک»،}
به گونهای که حدس آدمی را در این مطلب اثاره میکرد و برمیانگیخت.\\
میفرماید:
{\large «و الحدسیات جاریة مجری المجرّبات فی الأمرین المذکورین»،}
حدسیات جاری مجرای مجربات است در دو امری که ذکر شد.
{\large «أعنی تکرر المشاهدة و مقارنة القیاس الخفی»،}
در حدسیات ایشان میفرماید مثل مجربات، ما تکرر مشاهده میخواهیم که حالا با این حرف داریم که آیا ما در حدسیات، تکرر مشاهده میخواهیم یا نه؟\\
مقارنه قیاس خفی؛ یعنی همانگونه که در مجربات ما یک قیاس خفی داریم، در حدسیات هم ما قیاس خفی داریم.\\
{\large «فإنه یقال فی القیاس مثلاً»،}
این قسمت را دقت کنید!\\
{\large «مثلاً»،}
در قیاس اینطور گفته میشود که چه؟\\
{\large «هذا المشاهد من الاختلاف فی نور القمر لو کان بالاتفاق»،}
اینکه مشاهده میشود از تفاوت در شکل و نور قمر، نور ماه، اگر به اتفاق باشد،
{\large «أو بأمر خارج سوی الشمس»،}
یا بهخاطر یک علت بیرونی باشد غیر از خورشید،
{\large «لما استمرّ علی نمط واحد علی طول الزمن»،}
نباید در این مدت مدید بر یک نهج و بر یک روش استمرار پیدا میکرد.
{\large «و لما کان هذه الصورة من الاختلاف»،}
چون این اختلاف، اختلافی است که دائماً هست، یعنی از کتب تاریخی هم که بررسی میکنید، میبینیم ما یکی دو شب ماه در محاق بوده، اواخر ماه، بعد طلوع ماه خیلی ماه اگر رصد بشود نازک است، مقدار ماندنش در افق خیلی کم است، بعد کلفت میشود، درشت میشود، درشت میشود، تا اینکه شب چهاردهم بدر تمام میشود و بعد رو به نقصان میرود.\\
{\large «و لما کان هذه الصورة من الاختلاف فیحدث الذهن ان سببه انعکاس اشعة الشمس علی الذهن»،}
حدس میزند پس این اختلاف اشکال قمر برای نوع انعکاس شعاع شمس است. آن مقداری که شعاع خورشید به ماه میتابد، همان مقدار روشن است.\\
انصاف که جریان ماه و خورشید و زمین از این جهت واقعاً مایه تحیر عقول است!\\
چقدر زیبا این اشکال است، لذا عربها هم سؤال کردند:
{\large «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّة 3»،}
چون تبیین خاص علمیاش مورد نظر نبود، خدای متعال رفت مسئله شرعی گفت در جواب:
{\large «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ 4»،}
أهله را درست کردیم تا مردم وقت بشناسند و شبها را قاطی نکنند.\\
{\large «و هذا القیاس المقارن للحدس یختلف باختلاف العلل فی ماهیاتها باختلاف الموارد»،}
این یک نکته است که روی آن تأکید داریم، حدس با تجربه یک تفاوت اساسی دارد. در مجربات، قیاس واحد است، قیاس خفی یک قیاس بیشتر نیست. قیاس در مجربات این بود که دو تا قیاس پشت سر هم داشتیم؛ قیاس اول:
{\large «لو کان حصول هذا الأثر اتفاقیاً لا لعلة توجبه لما حصل دائماً»،}
این صغری یا بگو مقدم. اگر تببر بودن استامینوفن یک اثر اتفاقی بود، علیتی در کار نبود، نباید همیشگی میبود
{\large «و لکنه قد حصل دائماً»،}
ولی همیشگی است.\\
نتیجه:\\
{\large «حصول هذا الأثر لیس اتفاقیاً بل لعلة توجبه»،}
تببر بودن استامینوفن اتفاقی نیست، بهخاطر علتی است در استامینوفن که ایجاب میکند تببر بودن را.\\
نتیجه را میگذاریم صغرای قیاس بعد، میگوییم:
{\large «حصول هذا الأثر معلول لعلة»،}
تببر بودن استامینوفن معلول علتی است، این صغری.
{\large «کل معلول لعلة یمتنع تخلفه عنها»،}
هر معلول علتی نمیشود از آن تخلف کند، این کبری. پس
{\large «هذا الأثر یمتنع تخلفه عن علته»،}
پس این اثر تخلفش از علت محال است. اینگونه ما در مجربات به یقین میرسیم، از راه کشف علت.\\
این قیاس اول ما دائماً همین است و خفی است. در هر امر مجردی، یک قیاس خفی داریم،
{\large «لو کان حصول هذا الأثر اتفاقیاً لا لعلة توجبه لما حصل دائماً»،}
اگر بخواهیم یک کم خلاصهتر بگوییم، میگوییم:
{\large «الاتفاقی لا یدوم 5»،}
قدیمیها اینجوری میگفتند. مرحوم مظفر طولش داده است تا ما بفهمیم.\\
{\large «الاتفاقی لا یدوم»،}
این لب قیاس اول ماست. در مجربات قیاس مخفی ما همیشه مبتنی بر
{\large «الاتفاقی لا یدوم»}
است. در حدسیات چه؟\\
میفرماید که این قیاس مقارن حدس به اختلاف علل در ماهیاتش مختلف میشود در موارد مختلف.
{\large «و لیس کذلک المجرّبات»،}
مجربات این چنین نیست.
{\large «فإن لها قیاسا واحدا لا یختلف»،}
مجربات دارای یک قیاسی است واحد که اختلاف هم نمیپذیرد.
{\large «لأن السبب فیها غیر معلوم الماهیة الا من جهة کونه سببا فقط»،}
چون در مجربات، ما ماهیت سبب را نمیدانیم، سببیت سبب را کشف میکنیم فقط. ما کاری نداریم که چرا استامینوفن تببر است، میخواهیم ببینم که استامینوفن علت تببر بودن است که اگر نبود همیشه تب را نمیبرید. عفونت علت تب است که اگر نبود همیشه از عفونت، تب زائیده نمیشد و هکذا.\\
{\large «لأن السبب فیها غیر معلوم الماهیة الا من جهة کونه سببا فقط و هذه الجهة لا تختلف باختلاف الموارد»،}
این جمله در همه مجربات است که
{\large «الاتفاقی لا یدوم»،}
{\large «القصر لا یدوم».}
این جمله در همه موارد هست اما در حدسیات این چنین نیست.\\
{\large «و ذلک لأن الفرق بين المجربات و الحدسيات أن المجربات انما يحکم فيها بوجود سبب ما و أن هذا السبب موجود في الشيء الذي تتفق له هذه الظاهرة دائما من غير تعيين لماهية السبب»،}
این که تکرار است. در مجربات ما سبب داشتن را از بطلان دوام اتفاق استفاده میکنیم.\\
{\large «اما في الحدسيات فانها بالاضافة الى ذلک يحکم فيها بتعيين ماهية السبب انه أي شيء هو»،}
این فرق دوم است که این فرق دوم منشأ فرق اول است. در مجرّبات ما با آن قیاس خفی سبب داشتن را اثبات میکنیم. در حدسیات ما هم سبب داشتن را اثبات میکنیم، هم سبب را تعیین میکنیم.\\
{\large «اما فی الحدسیات فانها بالاضافة الى ذلک»،}
علاوه بر اینکه سبب داشتن را ثابت میکنیم،
{\large «يحکم فيها بتعيين ماهية السبب انه أي شيء هو».}\\
مرحوم مظفر زیبا میگوید:
{\large «و في الحقيقة»،}
که حالا اینجا یک تأمل دارد که ببینید آیا واقعاً همین است؟\\
{\large «و فی الحقیقة ان الحدسيات مجربات مع اضافة»،}
حدسیات مجرباتی است با اضافه؛ چون در مجربات، سبب داشتن ثابت میشد، در حدسیات چه چیزی ثابت میشود؟\\
سبب داشتن با ماهیت سبب هر دو.\\
{\large «و الاضافة هي الحدس بماهية السبب و لذا ألحقوا الحدسيات بالمجربات»،}
به همین جهت است که حدسیات را به مجربات ملحق کردند.\\
{\large «ققال الشيخ العظيم خواجه نصير الدين الطوسي في شرح الاشارات: «ان السبب في المجربات»»،}
ببینید که چقدر قدما جملاتشان مستحکم بود. یک خط بیشتر نیست، همه مطلب در این یک خط آمده است.\\
{\large «ان السبب فی المجربات معلوم السببية غير معلوم الماهية و في الحدسيات معلوم بالوجهين»،}
سبب در مجربات معلوم السببیه است اما معلوم الماهیه نیست؛ اما در حدسیات معلوم است بالوجهین.\\
دانشپژوه: ببخشید استاد، این را دوباره بفرمایید!\\
استاد: از خواجه نصیر طوسی منتها نه در مثلاً فرض کنید جوهر النضید او، البته جوهر النضید که اسم شرح است، اسم متن
{\large «تجرید المنطق»}
است، نه در اساس الاقتباس ایشان؛ بلکه در شرح اشارت بخش منطق. جلد اول اشارات در این چاپهای سه جلدی منطق است و منطق متینی هم هست. خواجه نصیر الدین طوسی در شرح اشارات، بخش منطق.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: گفتند در حدسیات یعنی سبب در مجربات سببیتش معلوم است اما ماهیتش معلوم نیست؛ اما در حدسیات بالوجهین معلوم است؛ یعنی هم ماهیتش معلوم است، هم سببیتش معلوم است.\\
آن وقت اینجا مرحوم مظفر یک نکته قابل دقتی دارد.\\ میفرمایند که ما در حدسیات دو تا مشکل داریم، مشکل این است که از یک طرف منِ صاحب حدس نمیتوانم در حدس خودم شک کنم، چون فرض این است که حدسیات از قطعیات است. اما این حدسم را نمیتوانم به دیگری منتقل کنم؛ مگر به یک راه و آن این است که همان راهی را که من رفتم که به این حدس رسیدم، دست این آقا را بگیرم از همان راه ببرم. حالا از آن راه بردن، حدس پیدا میکند، ممکن است پیدا کند و ممکن است پیدا نکند!\\
این جور نیست که حالا اگر همان راهی که من طی کردم، او هم طی کند، چون انسانها در قوه حدس، به شدت مختلف هستند.\\
نکته دوم، مرحوم مظفر میفرماید که اگر کسی در علمی از علوم یا در کثیری از علوم ممارس باشد، ممهر باشد، متبهر باشد، تبهر در علمی پیدا کند، میشود صاحب حدس، ذهن فعال میشود. ایشان میفرماید که این مشکلی که ما در باب حدس گفتیم، در مجربات هم هست. تا طرف خودش تجربه نکند، به این قطعیتی که من رسیدم نمیرسد، در متواترات هم هست. در متواترات من نمیتوانم یقینی را که به تواتر برای من حاصل شده به دیگری منتقل کنم. الآن من یقین دارم به تواتر بر من ثابت شده که مقام معظم رهبری انسان باخدایی است، حالا ضدانقلاب در اینجا نشسته است، من چگونه میتوانم این یقینم را به او منتقل کنم؟\\
بله، او هم اگر مثل من در مجرای تواتر قرار بگیرد، به این یقین میرسد. اما من محصول تواتر را که یقین من است نمیتوانم تحمیل کنم. لذا ایشان میفرماید که حدسیات، مجربات، متواترات، همهاش از یقینیات است؛ اما مردم در ارتباط با اینها مختلف هستند. برخلاف اولیات، در اولیات تفاوتی در میان مردم دیده نمیشود و ایشان میگوید که برخلاف محسوسات (است). در محسوسات هم اگر کسی حواس او سالم باشد معمولاً محسوسات مردم از یک سنخ و به یک کیفیت است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: حدسیات احسنت، بسیار حرف عالی است. اصولاً بعضی این جور معتقد هستند که میگویند بشر از وقتی رشد علمی کرد در زمان اخیر که اهل تحقیق درست شد. میگوییم که تحقیق درست چه تحقیقی است؟\\
میگویند که تحقیق درست تحقیقی است که شاخصههایی داشته باشد. یکی از این شاخصهها این است که تحقیق از موضوعمحور بودن تبدیل بشود به مسئلهمحور بودن. الآن حتی در ایران خودمان یک تز دکتری را یعنی اصلاً تزهای دکتری را اگر بخواهد موضوع محور باشد، اصلاً نمیپذیرند، چون باید مسئلهمحور باشد. آن وقت در فرق موضوع و مسئله، این نکته را اشاره میکنند که مسئله به گونهای حدس گره میخورد و مسئله مال مبتدی نیست، لذا در سطح دکتری یا نزدیک دکتری، دیگر بحث مسئله مطرح است. یعنی من در یک علمی یک مقدار استخوان خورد کردم، حالا یک جرقهای به ذهن میخورد. این میشود مسئله و لذا است که شما میبینید آنهایی که اهل حدس بسیار قوی هستند، مثل مرحوم ابن سینا، اینها عملاً علم را پیش بردند. مثل انیشتین و اینها که فیزیک را انیشتین پیش برده است؛ یعنی چیزهایی را که سالیان سال بعد از انیشتین توانستند با پیشرفت تکنولوژی و ابزارآلات کشف کنند، انیشتین با حدسش پیشبینی کرده بود.\\
در پزشکی پزشکان میگویند که ما موارد متعددی دیدیم، چیزهایی که امروزه ما با دستگاههای بسیار پیشرفته میفهمیم، ابن سینا پیشبین کرده است؛ یعنی گفته
{\large «علی القاعده»}
باید این جوری باشد، این حدس است.\\
بله، حرف شما حرف بسیار درستی است، علم در حقیقت امروزه اصلاً چرا بحث تئوری مطرح است و بعد میگویند که تئوری را شما مطرح میکنید و میروید به سراغ مؤیداتش.\\
پارادوکس همپل همین بود. هر مقدار مؤیدات بیشتر بشود، این تئوری از فرضیه بودن به قانون بودن نزدیکتر میشود. سرش این است که عمدتاً علم را مسئله پیش میبرد. مسئله یعنی همین، یعنی آنچه که عمدتاً به حدس به دست میآید.\\
آن وقت در اینجا اهل فن حرفی دارند که میگویند این حدسها ممکن است حتی ریشه عرفانی داشته باشد، ریشه مذهبی داشته باشد. در ارتباط با مسائل اتمی، در آن بخشی که تکنولوژی جواب نمیداد، دو تا نظریه بود در زمان انیشتین؛ انیشتین به صراحت اعلام کرد که آن بخش هم قانونمند است. بعد تعبیرش این بود که میگفت خداوند عالم امکان تاس نمیاندازد. این تعبیر بود که خدا در خلقت جهان، تاسبازی نمیکند. تاس انداختن یک نوع قمار است. بزرگان میگوید که این را روی اعتقاد مذهبی خودش دارد، میگوید یعنی منشأ این حدس خودش را دارد، از اعتقاد مذهبیاش میگیرد، مشکلی هم ندارد، هیچ گیری هم ندارد.\\
پس به هر حال این حرف، حرف درستی است. من خواستم این بخش حدسیات را بخوانم و
{\large «یا لیت»}
که انسان بحث تجربیاتش را هم میخواند، چون مجربات هم حالا ما با آن بحث داریم. حالا باشد اگر دیدیم و اگر نیاز بود که مجرّبات را هم بخوانیم، مجربات را هم میخوانیم تا این بحث یک مقدار روشنتر بشود. آمدیم سراغ متن کتاب برهان.\\
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید که مقدمه حدسیه، ضروری بالذات نیست.
{\large «ثم نقول کما ذکروا: ان المقدمة الحدسیة لیست بضروریة بالذات»،}
چرا؟\\
مرحوم علامه میفرماید به خاطر اینکه حدس را شما اول تعریف کنید، یک؛ فرق آن را با فکر بفهمید، دو؛ تا من بگویم که چرا مقدمه حدسیه ضروری بالذات نیست.\\
فکر را چه تعریفی میکردیم؟\\
مجموع دو حرکت؛ حرکت از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب،
{\large «الفکر حرکة الی المبادی ـ و من مبادی الی المراد 6»،}
این معنی فکر است. در حدس چه میگفتیم؟\\
در حدس میگفتیم که ما دو تا حرکت نداریم، یک حرکت داریم؛ ما مستقیماً از مبادی به مراد میرسیم. یا بگو مستقیماً از مطالب به مطالب میرسیم.\\
به عبارت اخری، فکر، انتقال تدریجی بود، حدس، انتقال دفعی است. یک حرفی را قبلاً گفته بودیم، نمیدانم که یادتان هست یا نه!\\
گفتیم که در عرفان اگر بخواهیم مثال بزنیم، فکر به مانند سلوک است، حدس به مانند جذبه است. این تعبیر را صاحب تمهید القواهد در تمهید القواعد دارد، استاد ما حضرت آقای حسنزاده خیلی از این تعبیر خوششان آمده بود. یعنی این مثال را خیلی پسندیده بود، جذبه و سلوک فرقشان همین است.\\
مرحوم علامه میگوید اگر حدس انتقال است، انتقال همیشه از چیزی است به چیزی. حالا من از شما میپرسم آیا مقدمه حدسیه خلق الساعه در ذهن ایجاد میشود، یا نه، مقدمه حدسیه از تصدیقات دیگر سود میگیرد؟\\
از تصدیقات دیگر سود میگیرد. این مثالها را الآن برای همین خواندیم. مقدمه حدسیه ما این است که میخواهیم بگوییم زمین کروی است، این را میخواهیم حدس بزنیم. این را باید از اینکه اول تاج کشتی پیدا میشود، بعد بدنه کشتی بگیریم. میخواهیم حدس بزنیم که نور ماه از نور خورشید است. این را باید از تفاوت أشکال ماه در ایام ماه بگیریم.\\
نتیجه این است که هر مقدمه حدسیه که شما در نظر بگیرید، در هر موضع از مواضع حدس، حدس شما لازم دارد وجود تصدیق یا تصدیقات دیگر را.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: یعنی چه که تدریجی است؟\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: من مراد از تدریجی را نمیفهمم!\\
یعنی به تدریج به ذهن بنده آمده است؟\\
دانشپژوه: الآن مقدمات حدس میشود تدریجی.\\
استاد: نه من مقدمات حدس را در ذهنم دارم. صدها بار دیدم وقتی کشتی میآید، اول تاجش معلوم میشود. نیوتن صدها بار خوابیده زیر درخت، دیده سیب وقتی افتاده بالا نپریده است، پایین افتاده است. این را من دارم، انتقال از این به اینکه زمین دارای جاذبه است. هزاران بار من از کودکی دیدم که ماه در شبهای مختلف، أشکالش مختلف است. انتقال از این به اینکه نور ماه نور خودش نیست، حدس این است. مرحوم علامه میفرماید که پس ما یقیناً در مواضع حدس، نیاز به تصدیق یا تصدیقات دیگر که از آنها حدس زده شود به این مقدمه حدسیه، داریم. پس مقدمات حدسیه ضروری بالذات نیستند.\\
آن وقت مرحوم علامه در اینجا دو سه تا نکته را اشاره میکند که نکات قابل توجهی است تا برسیم به این دو سه تا نکته،
{\large «ثم نقول کما ذکروا»،}
سپس میگوییم ما آن چنانکه گفتند، چه میگوییم؟\\
میگوییم:
{\large «إن المقدمة الحدسیة لیست بضروریة بالذات»،}
مقدمه حدسیه ضروری بالذات نیست.
{\large «فنقول اولا:»،}
ما اول این جور میگوییم که
{\large «ان کل موضوع من مواضع الحدس یلزم فیه وجود تصدیق أو تصدیقات اُخر حتی یحدس عنه بالمقدمة الحدسیة بالضرورة»،}
میگوییم هر موضعی از مواضع حدس
{\large «یلزم فیه وجود تصدیق»،}
لازم است در آن وجود تصدیقی یا تصدیقات دیگری تا اینکه حدس زده شود از آن به مقدمه حسیه بالضرورة، چرا؟\\
{\large «لأنّ الحدس انتقال دفعی»،}
چون حدس انتقال دفعی است.
{\large «و الانتقال انما یکون من شیء الی شیء»،}
طبیعی است که انتقال از چیزی به چیزی است، انتقال که یک طرف ندارد.\\
{\large «و ذلک التصدیق»،}
حالا آن نکاتی که مرحوم علامه در اینجا میگویند، آن تصدیقی که ما از آن به مقدمه حدسیه حدس میزنیم، نباید تصدیقی باشد، به مانند تصدیقی که در فطریات است. ما در فطریات هم یک تصدیق حاضر در ذهن داشتیم، فطریات اسم دیگرش چه بود؟\\
{\large «قضایا قیاساتها معها»،}
اگر ما میگفتیم
{\large «الأربعة زوج»،}
چون
{\large «لأنه منقسم بمتساویین»،}
داخلش بود. ما بهخاطر
{\large «لأنه منقسم بمتساویین»،}
میگفتیم زوج است. در حدسیات آن قضیهای که ما داریم باید این چنین نباشد. چرا باید این چنین نباشد؟\\
چون اگر این چنین باشد، دیگر حدسیات یک قسم مستقلی در مقابل فطریات نیست. حدسیات میشود همان فطریات یا لااقل مقدمه حدسی میشود قسمی از اقسام مقدمه فطری. این نکته اول بود.\\
{\large «و ذلک التصدیق یلزم أن لا یکون مرتبا ترتیب القیاس الذی مع الفطریات»،}
و این تصدیق لازم است اینکه نبوده باشد مرتب به نوع ترتیب قیاسی که با فطریات است، چرا؟\\
{\large «و الا کانت المقدمة فطریة لا حدسیة»،}
وگرنه مقدمه میشود مقدمه فطری، نه حدسی.\\
{\large «أو المقدمة الحدسیة قسماً من المقدمات الفطریة»،}
یا مقدمه حدسی میشود قسمی از اقسام مقدمه فطری و مستقل نخواهد بود.\\
{\large «و یلزم»،}
نکته دوم، بین آن تصدیقی که مبدأ حدس ماست و بین قضیه حدسیه، باید ارتباط باشد، ربط باشد، چرا؟\\
چون اگر بین مبدأ حدس با قضیه حدسیه ربط نباشد، لازم میآید
{\large «الحدس بکل شیء من کل شیء و لا یلتزم به احد»!}\\
خلاف واقع است. حدس حساب و کتاب دارد. من از تنوع أشکال ماه پی میبرم به اینکه نور ماه از خودش نیست، نه از پریدن کلاغ پی ببرم که نور ماه از خودش نیست. این میشود ماست و دروازه!\\
\begin{center}
گرفتند در بلخ آهنگری
\hspace*{2.5cm}
زدند در شوشتر گردن مسگری
\end{center}
\\
پس نکته دوم این است که بین قضیهای که مبدأ حدس است با حدس باید ارتباط باشد، و الا
{\large «لحدسنا من کل شیء بکل شیء»،}
مثل قضیه علیت است. دقیقاً مثل قضیه علیت است. چرا گفتیم بین علت و معلول سنخیت لازم است؟\\
چون اگر سنخیت را نپذیریم میشود
{\large «و الا لکان کل شیء علة لکل معلول»!}\\
میفرماید:
{\large «و یلزم أن یکون بین التصدیق المعلوم و المقدمة الحدسیة مناسبة و ارتباط»،}
باید بین تصدیقی که معلوم است و بین مقدمه حدسیه مناسبت و ارتباط باشد.
{\large «حتی یلزم تصدیق عن تصدیق»،}
تا لازم بیاید تصدیقی از تصدیقی، بجوشد تصدیقی از تصدیقی.\\
{\large «فلیس یلزم عن کل شیء حدس بکل شیء»،}
این گونه نیست که از هر چیزی حدس به هر چیزی لازم بیاید.\\
{\large «و لذلک حدوا الحدس بأنّه حرکة دفعیة للنفس عن المبادی الی المطالب»،}\\
و لذا حدس را این گونه تعریف کردند، گفتند که حدس حرکتی است دفعی برای نفس آدمی از مبادی به مطالب، نه از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب، حدس یعنی جرقههای ذهنی.\\
{\large «بخلاف الفکر، فانه حرکة لها من المطالب الی مبادی و من المبادی الی المطالب»،}
فکر حرکتی است از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب، چرا؟\\
دانشپژوه: حدس با الهام فرق میکند؟\\
استاد: حدس نوعی از الهام است.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: عرض میکنم که نوعی از الهام است بلکه حکما میگویند که انبیاء در آغاز نبوتشان، حدسشان قوی میشود. یعنی انبیاء را قویترین انسانها در حدس میدانند و حدس را گویی درجهای از نبوت برایش قائل هستند. یعنی این جور نیست که همه صاحب حدس باشند، چه اینکه در سلوک هم همه صاحب جذبه نیستند، مجذوبین کم هستند، صاحبان حدس هم کم هستند.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: آن هم همین طور است، چون به ظاهر دارد دو تا منبع عمل میکند، هم رحمان دارد عمل میکند و هم شیطان. هر دو دارند کارشان را میکنند.
{\large «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا 7»،}
این کار خدا. کار شیطان:
{\large «وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِم {\Large{8}}»،}
او هم دارد کارش را میکند. گاهی در روایات ببینید که طرف در یک مقامی، یک جملهای گفته است، حضرت میگوید که توبه کن،
{\large «فَإِنَّمَا نَفَثَ عَلَى لِسَانِكَ شَيْطَانٌ 9»،}
همین شیطان بود. اصلاً این حرف، حرف شیطانی است.
{\large «َإِنَّمَا نَفَثَ عَلَى لِسَانِكَ شَيْطَانٌ»،}
شیطان بر زبان تو دمید. هر دو طرف است، یعنی حالا این گونه نیست که حالا یک طرفه باشد. نه، اتفاقاً در آن طرفش خیلی هم گاهی حدسها عجیب است!\\
الآن این را شما نمیدانم چقدر با کامپیوتر آشنا هستید، هر از چند گاهی میبینید حتی در شبکههای بینالمللی و اینترنت و شبکههای جهانی میگویند که آی مواظب باشید که یک ویروس خطرناک آمد!\\
اهل اطلاع میدانند که ویروس یک برنامه است و ویروسنویسها نوابغ جهان کامپیوتر هستند. خوشذهنترینها در کامپیوتر، ویروس مینویسند؛ ویروسی که بتواند صدها آنتی ویروس را پشت سر بگذارد و برود بنشیند در رم و همه برنامه تو را خراب بکند که اصلاً دستگاه را اگر روشن بکنید، بالا نیاید!\\
این شیطنت است. شیطان چه کار میکند؟\\
طرف خیلی خوشذهن است، خیلی خوشاستعداد است، این هم راه کارکردش است.\\
دانشپژوه: پس میشود که حدس همان مراحل فکر است که خیلی سریع ایجاد میشود؟\\
استاد: این را که مکرر گفتیم، همه گفتند، مثل جذبه و سلوک است. در حقیقت در حدس هم ما دو حرکت را منتها آن قدر سریع است که یک حرکت دیده میشود.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: فرق است یعنی واقعش این است که حدس هم نوعی فکر است، منتها آن قدر سریع است که فکر بر آن اطلاق نمیشود. جرقه است، همین که ایشان گفتند گویا نوعی الهام است. آن وقت اینجا نکتهای را حالا که بحث به اینجا رسید، عرض بکنم، دو تا نکته را در اینجا عزیزان بدانند بد نیست؛ یک نکته را استاد ما مکرر در سر درس میگفت، استاد فقه ما که از اعاظم مراجع است. ایشان میگفتند که خودکمبین نباشید. این داء عزالی است در حوزههای علمیه که شخصیتهایی که ما به آنها سروکار داریم عمدتاً شخصیتهای بزرگی هستند. الآن کتاب علامه را داریم میخوانیم، این هم برهان ارسطو است. طبیعی است که انسان یک نحوه انقهار نفس پیدا میکند و اگر انسان این چنین شد، مشکل دارد. تعبیر ابنسینا این است که
{\large «من قبل قولا بلا دلیل فکأنما خرج عن الفطرة الانسانی 10»،}
اگر انسان بدون جهت کلهاش را تکان داد، این گویا از فطرت انسانی خارج شده است. انسان سَئول است، باید پرسشگر باشد بفهمد، درک کند، بگیرد. خودکمبین نباشد. مکرر پیش آمده برای من که دارم چیزی را میخوانم، اشکالی به ذهن من میرسد، میبینم که همین اشکال را مرحوم نائینی کرده است، یا این اشکال را آقای خوئی کرده است، در فقه و اصول زیاد پیش میآید. عبارت آنها را قبلش آدم ندیده، یک انسان خودکمبین در ابتدا که این اشکال به ذهنش میآید میگوید: ما را چه به اشکال کردن؟\\
بعد که دید آقای خوئی هم همین را گفته، میفهمد که نه، مثل اینکه خدای متعال فیضش فقط به یک نفر تعلق نگرفته است، این یک.\\
دوم اینکه آنچه که به ذهنتان رسید از ابتکارات، مطالب، مسائل نو، در یک جایی ثبت کنید. تعبیر شهید ثانی در رسالة الدرایه خودش این است، درایه شهید را قبلاً در حوزهها تدریس میکردند، کتاب خوبی هم برای تدریس نیست، چون بیشتر درایه اهل سنت است و یک مالهای از تشیع روی آن کشیده شده است!\\
من هم مطالعه کردم و یک دور هم تدریس کردم. مرحوم شهید در درایه میگوید که خودتان را کم نبینید، چرا؟\\
{\large «فإن لکل مجتهد نصیب 11»،}
هر انسان کوششگری از فیض الهی نصیبی دارد و عجیب این است که این نصیب ممکن است تکرار هم نشود!\\
خدا یک مطلبی به ذهن بنده ساعت هشت شب چهارشنبه انداخت که این مطلب را به ذهن احدی تا دویست سال دیگر نیانداخت!\\
این جور نیست که خدا تضمین کرده باشد که حالا اگر این مطلب را به ذهن آقای فلان انداختم، بعد از دو روز به ذهن فلانی هم بیندازم!\\
میگوید که ثبت کنید، بنویسید و یادداشت کنید.
{\large «فإن لکل مجتهد نصیب».}\\
این یک نکته بسیار خوبی است و قابل توجه است. هیچ انسانی خالی از درجهای از درجات حدس نیست، منتها در علم اگر انسان در علمی تخصصی کار بکند، یک؛ خودکمبین نباشد، دو؛ ذهن نقاد کم و بیش خدای متعال به او داده باشد، سه؛ انسان میتواند نقادی بکند، میتواند حدس بزند، میتواند کم و زیاد بکند و اجتهاد هم یعنی همین. علم با ابتکارات رشد میکند و پیش میرود، الآن هم در دنیا میبینید که بهخاطر به هم پیوسته بودن، این اختراعات و اکتشافات دست به دست هم میدهد، علم روی علم متراکم میشود، لذا هر روز پیشرفت وجود دارد. این خیلی است. یک نمونه سادهاش را من عرض بکنم که ما یک سفری که رفته بودیم، همسفری ما را من دیدم که یادتان هست؟\\
من یادم هست که قدیم برای شستشوی دندان مسواک میزدید، بشر کار دیگری بلد نبود، احیاناً خلال هم میکرد. بعد آمدند دیدند که مسواک ظاهر دندان را میشوید، خلال هم که دندانهای به هم چسبیده را نمیتواند بینش را صاف کند. آمد نخ ابریشم درست کرد و گفت که این نخ را به دست بگیر و بین دندانها بکش تا داخل دندانها هم پاک بشود. این یک پیشرفت بود. این اول به کله یک نفر خورده، اجراییاش کرده است. من خودم مثلاً نخ که میخواهم بکشم، در آن دندانهای عقب پدر آدم در میآید!\\
من دیدم یک آمریکایی هم بود، یک دو شاخ درست کرده، سرش را نخ بسته، آن را میگیری قشنگ دندانها را نخ میکشی؛ رشد علم یعنی همین. حالا من مثال جزئی را میزنم، مثال جزئیِ جزئی را دارم میزنم.\\
حالا اگر این آقا یا خانمی که به کلهاش خورده بود که یک دو شاخ درست کند و سرش نخ ببندد، میگذاشت کنار، ممکن بود تا سی سال دیگر به کله کسی نمیخورد!\\
در علوم اسلامی همین است، در علوم دینی همین است، در دانشگاه غیر دینی هم همین است. این قابل تفطن و قابل توجه است و متأسفانه گاهی ما مثلاً و برای من خودم خیلی پیش آمده که یک چیزهایی به ذهن من میرسد در مسائل اجتماعی، در مسائل زندگی، برای آشپزخانه، برای آشپزی. ولی چون مورد مصرف ما نیست، هیچ موقع هم نه در جایی مینویسیم، نه میگوییم!\\
میبینید که سی سال بعد به کله یک نفر خورد و درست شد، در حالی که این سی سال قبل قابل حل بود.\\
این جمله مرحوم شهید ثانی قابل توجه است که فرمود:
{\large «فإن لکل مجتهد نصیب»،}
هر آدمی که کوششگر است نصیبی دارد، خودکمبین هم نباید باشد، رشد علمی هم یعنی همین. البته خام نباید سخن بگوید، این حرفی دیگر است. ولی بخواهد صبر کند تا پخته پخته بشود و حرف بزند، حرف زدن یادش میرود.\\
{\large «بخلاف الفکر فإنه حرکة لها من المطالب الی المبادی و من المبادی الی المطالب»،}
در حقیقت این حرکتی است برای نفس آدمی از مطالب به مبادی و از مبادی به مطالب
{\large «لما مر من کون الاستنتاج بالتحلیل و الترکیب معا»،}
چرا؟\\
چون ما قبلاً گفتیم که استنتاج هم با تحلیل انجام میشود هم با ترکیب انجام میشود. این جور نیست که فقط با تحلیل باشد، یا فقط با ترکیب باشد. هم تحلیل نیاز دارد و هم ترکیب نیاز دارد.\\
{\large «ثم اقول: و لیکن المبادی «ا»، «ب»، «ج»، «د»؛ و المقدمة الحدسیة «هـ»، «ز» انا عند الحدس نلاحظ «ا»، «ب»» «ج»، «د»، ثم نحکم بأنّ «هـ»، «ز»؛ و ذلک مستحیل، الا ان یعلم بانّه یمکن استناد «ا»، «ب»، «ج»، «د» الی، «هـ»، «ز»»،}
توضیح مطلب است، با آن مثالهایی که گفتیم تطبیق کنید. میگوید مبادی را شما فرض بکنید، الف، ب است؛ جیم، دال است و مقدمه حدسیه را در نظر بگیرید که ه، ز است. ما در نزد حدس این طور ملاحظه میکنیم که الف، ب است؛ جیم، دال است؛ سپس حکم میکنیم به اینکه ه، ز است و این محال است. مگر اینکه بین ه، ز است با آن الف، ب است و جیم، دال است، یک ارتباطی باشد. اگر ارتباط نباشد که ممکن نیست.
{\large «الا ان یعلم بانّه یمکن استناد «ا»، «ب»، «ج»، «د» الی، «هـ»، «ز»، أو ما یجری مجری الاستناد»،}
یا استناد باشد، یا آنچه که جاری مجرای استناد است.
چه میخواهد بگوید؟\\
اگر یادتان باشد در حدسیات گفتیم معلوم است سبب ماهیةً. اما در تجربیات سبب ماهیةً معلوم نبود.\\
{\large«الا ان یعلم»،}
به اینکه
{\large «یمکن استناد «ال»، «ب»، «ج»، «د» الی «ه»، «ز» أو ما یجری مجری الاستناد و یمتنع استناده الی غیر «هـ» «ز»»،}
ما باید بدانیم، چون میخواهیم حدس بزنیم. به غیر «ه»، «ز» چرا؟\\
نکتهای است. اگر به غیر «ه»، «ز» احتمال بدهیم که استناد داشته باشد، اینجا دیگر مقدمه حدسیه ما مقدمه یقینه قطعیه نخواهد بود.\\
{\large «و اذا وقع خلل فی احدی هاتین المقدمتین، لم یمکن حدس»،}
اگر در «الف» و «ب» مشکل داشته باشیم، اگر در «ج» و «دال» مشکل داشته باشیم، حدس ممکن نیست.\\
{\large «اذ المقدمة الحدسیة مقدمة یقینیة، فهاتان قضیتان ممکنة و ضروریة، فاما أن تکون ضروریتین أو منتهیتین الیها»،}
یا باید هر دو ضروری باشد، یا باید منتهی به ضروری باشد.
{\large «و علی الجملة یجب انتهائهما الیها و الا لتسلسل و لم یحصل علم، هذا خلف»،}
باید به ضروری منتهی بشود که اگر به ضروری منتهی نشود، تسلسل پیش میآید و این خلف است. مراد ما هم همین بود، میخواستیم بگوییم که ما در قضایای حدسیه، ضروری بالذات نداریم. باید به ضروری منتهی بشود. همین را میخواستیم بگوییم.\\
{\large «و هاتان القضیتان حیث یستحیل بدونهما الحدس و تکفیان فی ثبوت الحدس لحصوص الحکم بذلک»،}
این دو قضیه چون حدس بدون آنها ممکن نیست و برای ثبوت حدس هم کافی هستند، چرا بگوییم کافی است؟\\
چون اگر احتمال کفایت ندهیم، قضیه حدسیه، قضیه یقینیه نخواهد بود.\\
{\large «و هما مرتبان ترتیب قیاس استثنائی من منفصلة، یستثنی نقیض تالیها، و هو قولنا: اما أن یکون «ا»، «ب»، «ج»، «د»، مستنداً الی «هـ»، «ز»، أو مستنداً الی غیره»،}
در همه مواردی که ما یک قضیه حدسیه داریم، آن زیر دارد یک قیاس استثنایی کار میکند. آن قیاس استثنایی این است که میگویم یا اینکه نور ماه از خورشید باشد مستند به اختلاف أشکال ماه هست یا نیست. اگر نباشد، قضیه حدسیه ما قضیه یقینیه نخواهد بود. اگر باشد، قضیه حدسیه ما از این دو تا قضیه جوشیده است؛ پس ضروری بالذات نیست، ضروری بالعرض است.\\
میفرماید:
{\large «مرتبان ترتیب قیاس استثنائی»،}
از یک منفصلهای که نقضی تالیاش استثنا میشود
{\large «و هو قولنا: اما أن یکون «ا»، «ب»، «ج»، «د»، مستنداً الی «هـ»، «ز»، أو مستنداً الی غیره»،}
مستند به غیر «ه»، «ز».
{\large «لکن التالی»،}
که مستند به «ه»، «ز» باشد.
{\large «باطل، فالمقدم حق».}
چرا نمیتواند مستند به «ه»، «ز» نباشد، بهخاطر اینکه اگر بخواهد احتمال حتی استناد به آن مقدمات را ندهیم، دیگر اینجا مقدمه حدسیه ما مقدمه ضروریه نخواهد بود.\\
{\large «فالمقدمة الحدسیة تستند الی قیاس استثنائی خفی»،}
که این قیاس استثنایی
{\large «غیر معلوم بالتفصیل»،}
معلوم بالتفصیل نیست، چون اگر معلوم بالتفصیل باشد، حدس نیست، فکر میشود.\\
{\large «معلوم بالاجمال»،}
چرا معلوم بالاجمال است؟\\
چون اگر معلوم بالاجمال نباشد، اصلاً علم نیست. برای ما علم حاصل نمیشود،
{\large «و الا لم یکن علم».}\\
{\large «و قد علم انّ مقدماته لا تذهب حدسیة الی غیر النهایة، بل تنتهی إما الی مقدمة اولیة أو تجربة او تواتر او غیر ذلک و الکل ینتهی الی الاولیة»،}
مقدمات حدس نمیتواند حدسی باشد، چون اگر حدسی باشد پس آنها هم حدسی است، آنها هم حدسی است،
{\large «و هکذا یتسلسل».}\\
نمیتواند فطری باشد چون خود فطریات به چیز دیگری مستند بود، نمیتواند محسوس باشد چون خود محسوسات به چیز دیگری مستند بود. باید یا متواتر باشد، یا تجربی باشد، یا اولی، چون تجربیات و متواترات به اولیات راجع است، پس باید مقدمات حدسیه به اولیات راجع باشد.
{\large «و الکل ینتهی الی الأولیة و هو المطلوب».}\\
این بخش را، بخش
{\large «هاتان القضیتان»}
را چون یک مقدار سریعتر خواندیم، جلسه بعد تکرار میکنیم که چیزی از دست نرفته باشد.\\
(استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشپژوهان میفرمایند)\\
استاد: به اجمال میدانیم، به تفصیل نمیدانیم، چون اگر به تفصیل بدانیم که دیگر حدس نیست.
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
سوره أعراف، آیه 137.
\item
سوره زخرف، آیه 38.
\item
سوره بقره، آیه 189.
\item
سوره بقره، آیه 189.
\item
الألفين (العلامة الحلي)، ج 1، ص 225.
\item
منظومه ملاهادی سبزواری، ج 1، ص 57.
\item
سوره فصلت، آیه 30.
\item
سوره أنعام، آیه 121.
\item
الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج 2، ص 230.
\item
نظام القضاء و الشهادة في الشريعة الاسلامية الغراء (السبحانی، الشيخ جعفر)، ج 2، ص 46.
\item
الرعايه في علم الدرايه (الشهيد الثانی)، ج 1، ص 180.
\end{enumerate}
\end{document}
مکان
دانشگاه شهید مطهری
زمان
سه شنبه ۰۸ آذر ۱۳۸۴