کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 10

جلسه ۱۰ از ۳۲
بیان شد که هر تصدیق نظری باید منتهی شود به تصدیق بدیهی، این نتیجه‌ای که متوقف شده است، متوقف بر هر تصدیقی نمی‌باشد؛ بلکه به تصدیقی متوقف است که شکل قیاس داشته باشد. برای این ادعای خود (توقف نتیجه به تصدیقی است که هیئت قیاس داشته باشد) دو برهان اقامه می‌کنند. برهان اول بیان شد در جلسه گذشته و در این جلسه برهان دوم ذکر می شود. در برهان دوم بین سببیت مقدم در قیاس استثنائی و قیاس اقترانی فرق می‌گذارند و هر یک را شرح می‌دهند.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ {\large «و أیضاً لأن ارتباطه و کونه سبباً للتصدیق، أما باللزوم أو العناد بینهما\\ فتکون الهیئة المتوقف علیها هیئة تصدیقین\\ تصدیق باللزوم أو العناد، و تصدیق بالوجود، و یکون القیاس استثنائیاً».}\\ در این فصل سوم مسائل مختلفی مورد بررسی بود، طبق فهرستی که مرحوم علامه در فصل اول فرمودند. به این مسئله رسیدیم که به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی جناب ارسطو فرمود: {\large «کل تعلیم و تعلم ذهنی فبعلم قد سبق»،} این مطلب را می‌خواهند تبیین کنند.\\ مقدمتاً فرمودند که نتیجه متوقف است بر تصدیق، اما نه هر تصدیقی؛ تصدیقی که به صورت هیئت قیاس ارائه شود. در صدد هستند که این ادعا را مدلل کنند. پس ادعا این است که مقدمه نتیجه در صورتی جهل ما را نسبت به نتیجه می‌زداید، در صورتی نتیجه را به ما می‌آموزد که به صورت قیاس تألیف شود، گردآوری شود. قیاس همیشه مرکب است از دو جزء که با نام‌های صغری و کبری یا مقدم و تالی خوانده می‌شود. برای این مطلب در صدد اقامه برهان‌اند، یک برهان گذشت.\\ برهان دوم: مقدمه سبب تصدیق به نتیجه است. این سببیت در قیاس استثنایی به گونه‌ای است، در قیاس اقترانی به گونه دیگری است. از قیاس استثنایی شروع می‌کنیم. در قیاس استثنایی سببیت مقدمه برای نتیجه یا به لزوم است یا بالعناد. باللزوم در قضایای لزومیه است و بالعناد در قضایای عنادیه است. اگر پای لزوم و عناد به میان آمد، ما حتماً باید دو تصدیق داشته باشیم؛ تصدیق اول تصدیق به لزوم و عناد است، تصدیق دوم تصدیق به وجود است.\\ در قیاس استثنایی ما نتیجه‌ای داریم، فرض این است که می‌خواهیم این نتیجه مجهول در صورتی معلوم می‌شود که مقدمه به هیئت قیاس تألیف بشود و لذا تعدد در آن شرط است، حتماً باید دو تا تصدیق داشته باشیم؛ این را می‌خواهیم مدلل کنیم. دلیل دوم و برهان دوم این است. در قیاس استثنایی در صورتی مقدمه سبب نتیجه است که ارتباطی با آن داشته باشد. در جلسه پیشین عرض کردیم که مباین علت علم به مباین نیست. پس باید ارتباطی داشته باشد. این ارتباط در قضایای استثنایی به چه کیفیت است؟\\ یا به لزوم است یا به عناد است.\\ ما در قیاس استثنایی یک مقدمه می‌خواهیم که برای ما لزوم را یا عناد را مشخص کند. مثلاً بگوییم {\large «کلما کانت الشمس طالعة فالنهار موجود»،} این را می‌گوییم تصدیق به لزوم یا تصدیق به ملازمه، این تصدیق به ملازمه است. این یک قضیه شرطیه است، {\large «کلما کانت الشمس طالعة فالنهار موجود»،} اما این برای علم به نتیجه کافی نیست. گذشته از تصدیق به لزوم، ما تصدیق به وجود لازم داریم. یعنی چه؟\\ یعنی باید بگویم {\large «لکن الشمس طالعة»،} تصدیق به وجود یعنی تالی. تا نتیجه بگیرم {\large «فالنهار موجودة».} اگر من {\large «لکن الشمس طالعة»،} را نداشته باشم که اسمش را می‌گذارم تصدیق به وجود، به نتیجه دستیابی ندارم.\\ پس برهان و دلیل دوم این است که گفته شد ما نتیجه را از هر تصدیقی استنتاج نمی‌کنیم. از تصدیقی استنتاج می‌کنیم که با آن ارتباط داشته باشد. این ارتباط در قضایای استثنایی، در قیاسات استثنایی به این گونه است که نوعی ملازمه یا عناد مطرح است؛ قضایای لزومیه و قضایای عنادیه. اگر ما از راه لزوم یا عناد خواستیم به نتیجه برسیم، می‌گوییم دو چیز شرط است: یکی تصدیق به لزوم، یکی تصدیق به وجود. بعضی از کسانی که این‌جا یک برهان را بررسی می‌کنند، در این تصدیق به وجود می‌مانند که یعنی چه؟\\ معنایش را که عرض کردم، یکی تصدیق به عناد و یکی تصدیق به وجود (است).\\ به عبارت اخری: این قضیه را شما یادتان هست، در منطق خواندید که در قضایای شرطیه، سِبق شرطیه {\large «لا یستلزم سبق طرفیها»،} قضیه شرطیه، قضیه شرطیه است. در صورتی منتج نتیجه است که ما مثلاً استثناء عین مقدم کنیم، اثبات عین تالی کنیم؛ به هر حال تصدیق به وجود داشته باشیم. تصدیق به لزوم به اضافه به لزوم منتج به نتیجه است. پس ما دو تا قضیه به صورت تألیف قیاس می‌خواهیم. تصدیق به عناد به اضافه تصدیق به وجود منتج نتیجه است، {\large «ثبت المطلوب».}\\ مطلوب این بود که برای تبیین نتیجه مجهول، برای تصدیق به نتیجه، نیازمندیم به مقدمه، مقدمه باید متعدد باشد تا به صورت قیاس قابل تألیف باشد؛ وقتی به صورت قیاس قابل تألیف شد، آن‌گاه منتج به نتیجه است. چرا باید متعدد باشد؟\\ چون در قضایای استثنایی و در قیاسات استثنایی ما با تصدیق به ملازمه یا عناد، کارمان حل نمی‌شود؛ بلکه باید در کنارش تصدیق به وجود هم داشته باشیم. این در قضایای استثنایی است.\\ می‌آییم به سراغ قضایای اقترانی، در قضایای اقترانی در برهان قبل عرض کردیم که اگر بحث لزوم و عناد نبود، بحث اتحاد باید باشد. این اتحاد باید بین دو حد نتیجه با مقدمه باشد که اگر بین یک حد نتیجه با مقدمه بود، این ارتباط صادق نیست. این را اشارتاً توضیح بدهم؛ ما در قیاسات اقترانی یک نتیجه‌ای داریم که این نتیجه ما مرکب است از موضوع و محمول و یک صغرایی داریم و یک کبرایی که در حقیقت در صغری و کبرای ما مثلاً شکل اول این اصغر، این اکبر است، این هم حد وسط (است). در قیاسات اقترانی باید بین دو حد نتیجه با مقدمات ارتباط باشد که اگر شما یک حد نتیجه را در نظر گرفتید و قهراً چون یک حد را در نظر می‌گیرید، یک مقدمه را در نظر می‌گیرید، حالا یا این مقدمه یا این مقدمه منتج نتیجه می‌شود. این بحث قیاس استثنایی را بخوانیم تا از ذهن نرود، بعد قیاس اقترانی را بخوانیم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: تصدیق به وجود این لزوم یا به وجود این عناد است، چون در قضیه شرطیه شما می‌دانید که در قضیه شرطیه، شما حکم به تحقق و عدم تحقق نمی‌کنید. شما این‌جور بگویید که اگر الآن ماه و ستارگان بودند، شب بود. این قضیه صادق است یا صادق نیست؟\\ صادق است، چون قضیه شرطیه است. اما شما حکم به وجود کردی؟، گفتی که الآن شب است؟\\ نه، حکم به وجود نکردی. یک قضیه شرطیه داری، ما می‌خواهیم بگوییم که با قضیه شرطیه که مقدم شما را تشکیل می‌دهد، شما علم به نتیجه پیدا نمی‌کنید. حتماً تالی احتیاج است که در تالی، شما چه می‌کنید؟\\ تصدیق به وجود می‌کنید. یعنی آنچه را که در مقدم خودتان کاشتید به عنوان قضیه شرطیه، می‌آیید در تالی یک طرفه می‌کنید که هست یا نیست؟\\ تا این نباشد، شما نمی‌توانید نتیجه بگیرید. پس شما برای انتاج، یعنی برای علم به نتیجه مجهول، دو تا مقدمه لازم دارید. یک مقدمه‌اش تصدیق به لزوم یا عناد است، یک مقدمه‌اش هم تصدیق به وجود است.\\ عبارت را ببینید.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: فرقی نمی‌کند، چون عناد و لزوم از این جهت تفاوتی ندارد. بالاخره من باید در تالی یک طرفش را مشخص بکنم. این {\large «و أیضا»،} اول ارتباطش را با ماقبل ببینید، یعنی {\large «ثم أقول»،} را یک لحظه عزیزان دقت کنند پاراگراف بالا چه بود.\\ {\large «ثم أقول: إن تصدیق الذی یتوقف علیه التصدیق المطلوب یجب أن یتعلق هیئة قیاسه حتی ینتج التصدیق المطلوب و ذلک»،} یعنی اینکه {\large «یجب أن یتعلق هیئة قیاس»،} معنای {\large «ذلک»،} این است که این وجوب تألیف به صورت قیاس، وجوب تشکیل به صورت قیاس!\\ {\large «و ذلک»،} این وجوب تألیف به صورت قیاس {\large «لأن ذلک»،} این برهان اول است که البته {\large «لأن ذلک»،} مقدمه برهان شروع می‌شد و برهان از دو سه سطر بعد خودش را نشان می‌داد. این {\large «و أیضا لأن»،} برهان دوم است.\\ پس برهان دوم برای چیست؟\\ برای اینکه {\large «إن التصدیق الذی یتوقف علیه التصدیق المطلوب»،} تصدیقی که متوقف است بر آن تصدیق مطلوب. حالا می‌خواهید این هم حالا که برگشتیم به عبارت، این را هم بالایش بنویسید که بعد مشکل پیدا نکنید!\\ این {\large «التصدیق الذی یتوقف علیه التصدیق المطلوب»،} را یک گیومه یا آکولاک بالایش می‌کشید و می‌نویسید {\large «المقدمة».} {\large «التصدیق الذی یتوقف علیه التصدیق المطلوب»،} این جمله مقدمه است. زیر {\large «التصدیق المطلوب»،} یا بالایش یک گیومه کوچک‌تر می‌کشید و می‌نویسید {\large «النتیجه»،} تا بعد گیر نکنید.\\ پس جمله {\large «التصدیق الذی یتوقف علیه تصدیق المطلوب»،} این چیست؟\\ این {\large «المقدمه»،} است. بنویسم یا معلوم شد؟\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: دومی نتیجه است. ببینید {\large «إن التصدیق الذی یتوقف علیه التصدیق المطلوب»،} یک گیومه این‌جوری بکشید، بنویسید {\large «ان المقدمة».} یک گیومه هم این‌جا بکشید که این {\large «النتیجه»،} است. تصدیق مطلوب یعنی چه؟\\ نتیجه (است). تصدیقی که تصدیق مطلوب بر آن متوقف است، چیست؟\\ مقدمه است.\\ حالا می‌خواهیم بگوییم که مقدمه {\large «یجب أن یتعلق هیئة قیاس»،} مقدمه نتیجه باید به صورت هیئت قیاس تألیف بشود. {\large «حتی ینتج تصدیق المطلوب»،} باشد تا منتج نتیجه باشد، چرا؟\\ یک برهان داشتیم. برهان دوم: {\large «و أیضاً»،} ولی {\large «لأن»،} آن‌جا گفتیم {\large «لأن ذلک التصدیق»،} این‌جا می‌گوییم {\large «لأن ارتباطه»،} عطف بر آن {\large «لأن»} است.\\ {\large «و أیضا لأن ارتباطه و کونه سبباً للتصدیق»،} و نیز به این خاطر که ارتباط آن تصدیق متوقف علیه، یعنی مقدمه؛ به خاطر اینکه ارتباط آن تصدیق متوقف علیه و بودنِ آن تصدیق متوقف علیه یعنی مقدمه، {\large «سبباً للتصدیق»،} سبب برای تصدیق، ارتباطش با نتیجه و بودنش سبب برای تصدیق به نتیجه، {\large «اما باللزوم أو العناد بینهما»،} یا به وسیله لزوم، یا به وسیله عناد است. {\large «فتکون الهیئة المتوقف علیها»،} پس می‌بوده باشد آن هیئتی که متوقف علیها است و بر او توقف حاصل شده است، {\large «هیئة تصدیقین»،} هیئت دو تا تصدیق، {\large «تصدیق باللزوم أو العناد»،} که این در مقدم روشن می‌شود. {\large «و تصدیق بالوجود»،} و تصدیقی است به وجود و تحقق، مراد از وجود یعنی تحقق در این‌جا. {\large «و یکون القیاس استثنائیاً»،} قیاس، استثنایی خواهد بود. این در صورتی است که قیاس استثنایی باشد؛ اما اگر قیاس اقترانی باشد: {\large «أو بشیء أخر غیر اللزوم و العناد»،} یا به یک شیء دیگری غیر از لزوم و عناد {\large «و یجب أن یکون ارتباط ما و اتحاد ما»،} آن شیء دیگر که غیر لزوم و عناد است باید نوعی ارتباط و اتحاد باشد.\\ حالا این ارتباط و اتحاد دو صورت دارد، یک صورت ممکن نیست، باقی می‌ماند صورت دوم. صورت اول این است که این ارتباط با یکی از دو طرف نتیجه باشد، یا با موضوع یا با محمول. اگر بخواهد مقدمه با یک طرف نتیجه در ارتباط باشد، علم به نتیجه پیدا نمی‌شود. اگر بخواهد با دو طرف نتیجه در ارتباط باشد، چاره‌ای ندارد که دو تا تصدیق باشد، دو تا قضیه باشد. می‌فرماید: {\large «و یجب أن یکون ارتباط ما و اتحاد ما، اما مع حدی المطلوب مثلاً»،} یا با هر دو حد مطلوب مثلاً، {\large «أو مع حد واحد»،} یا با یک حد. {\large «و مجرد الاتحاد فی حد واحد بین تصدیقین، لا یوجب ثبوت أحدهما من ثبوت الآخر»،} یکی از مشکلاتی که در نوع نگارش مرحوم علامه طباطبایی در این کتاب به چشم می‌خورد که این هم به خاطر تأثیری است که از شفاء پذیرفته این است که شما گاهی عبارت را اولش را که دارید می‌خوانید، یک چیز را می‌فهمید، ادامه که می‌دهید چیز دیگری می‌فهمید. همین‌جا شما ببینید، ایشان می‌فرماید که باید ارتباط و اتحادی باشد. می‌گوید این ارتباط و اتحاد یا با هر دو طرف نتیجه است یا با یک طرف. الآن شما چه فهمیدی؟\\ که هر دو درست است و حال اینکه ما این را نمی‌خواهیم بگوییم. می‌خواهیم بگوییم اگر با یک طرف نتیجه ارتباط باشد، این‌جا منتج نیست، این‌جا علم‌آور نیست مثلاً. ابتدای عبارت این را می‌فهماند، لذا بعد بلافاصله به آن چسباند که {\large «و مجرد الارتباط فی حد واحد بین تصدیقین لا یوجب ثبوت أحدهما من ثبوت الآخر»،} مجرد اتحاد در یک حد واحد حالا یا موضوع یا محمول بین دو تا تصدیق، این موجب ثبوت یکی از این دو برخواسته از ثبوت دیگر نیست.\\ {\large «مِن»،} منِ نشویه است. موجب ثبوت یکی از این دو که این ثبوت نشأت گرفتۀ از ثبوت دیگر نیست.\\ {\large «و إلا لاستلزمه فی کل موضع»،} وگرنه در هر جایی که این دو تا موضوع یکی می‌بود، باید می‌شد یکی از دیگری قابل انتاج باشد. حالا مثال می‌زنیم {\large «و إلا لاستلزمه فی کل موضع و لیس کذلک»،} این‌جور نیست که در هر جا بشود از یکی دیگری را استفاده کرد. {\large «ولو کان فی موضوع»،} که اگر استثنائاً با ارتباط با یکی از دو حد نتیجه، انتاج صورت گرفت، این ربطی به تولید اندیشه ندارد، این ربطی به تعلیم و تعلم ذهنی ندارد، این ربطی به انتاج و منتج بودن ندارد، یک چیز دیگری فهمیده است، مثل اینکه تداعی معانی است. شده نوعی تداعی معانی، نه اینکه واقعاً از یک تصدیقی ما تصدیق دیگری را در نظر داشته باشیم.\\ من این‌جا گرچه امروز می‌خواستیم اصلاً مثال نزنیم که فصل را تمام کنیم، از کجا دزدیدیم؟\\ از صغری. چرا موضوع را از صغری دزدیدیم؟\\ چون از عالم شما از کبری خبری می‌بیند؟\\ از عالم شما در کبری خبری نمی‌بینید. محمول را از کجا دزدیدید؟\\ از کبری. حادث را ما از {\large «کل متغیر حادث»} دزدیدیم. چون شما از حادث در کبری خبری می‌بینید؟\\ نه. موضوع نتیجه را از صغری دزدیدیم، حالا اگر فرض کنیم ربطی به حدوث نداشته باشد یا فقط مربوط به حدوث باشد، هیچ ربطی به عالم نداشته باشد، می‌توانیم انتاج نتیجه کنیم؟\\ دو حد نتیجه ما باید از دو قضیه انتاج شده باشد با وساطت یک دلّال بسیار معتبر بین‌المللی به نام حد وسط که این حد وسط کارش این است که دلالی بکند. اگر ما بخواهیم یک قضیه‌ای داشته باشیم در مقدمه که اصلاً به حدوث کاری ندارد، فقط با عالم کار دارد، یا یک قضیه‌ای داشته باشیم که فقط به عالم یا فقط با حدوث کار دارد و ربطی به عالم ندارد. ما {\large «العالم حادث»} نداریم.\\ اگر بگویید که ما در بعضی از موارد داریم، این را ما قبلاً گفتیم که شما ممکن است از یک قضیه پی ببرید به یک قضیه دیگر. اما قبلاً عرض شد این را ما به آن اصطلاحاً استنتاج فکری نمی‌گوییم. لازم و ملزوم مشکلی نیست. بحث در این بود که {\large «کل تعلیم و تعلّم ذهنی فبعلم قد سبق»،} یا شما از یک قضیه تداعی معانی برای شما ایجاد شد. این تعلیم و تعلم ذهنی نیست. تعلیم و تعلم ذهنی این است که شما یک مجهولی دارید، می‌خواهید این مجهول را معلوم کنید که حالا می‌رسیم در آخر همین فصل که تحلیل و ترکیب دارد. مجهولی داریم، می‌خواهیم این مجهول را معلوم کنیم، در صورتی مجهول تو معلوم می‌شد که آنچه را که تو به عنوان مقدمه در نظر می‌گیری به هیئت قیاس باشد، چرا؟\\ یک دلیل را دیروز عرض کردیم. دلیل دوم این‌جاست که قیاس یا استثنایی است یا اقترانی. اگر قیاس شما استثنایی باشد، شما باید لزوم داشته باشید و تصدیق به وجود؛ عناد داشته باشید و تصدیق به عناد، می‌شود دو تا قضیه. یکی اسمش را می‌گذاریم مقدم و دیگری را اسمش را می‌گذاریم تالی. اگر قیاس اقترانی باشد، ما گفتیم بین نتیجه و مقدمه باید ربط باشد، این ربط در صورتی است که دو حد نتیجه هر دو ارتباط داشته باشد. اگر بخواهد دو حد نتیجه هر دو ارتباط داشته باشد، شما دو تا قضیه دارید که اگر یک قضیه بود یا تداعی معانی است یا از باب علم لازم و ملزوم و امثال ذلک است، این دیگر پی بردن از ضروری به نظری، پی بردن از مقدمات به نتیجه نخواهد بود. لذا مطلب را ایشان ادامه می‌دهد، این {\large «ثم الاتحاد»،} هنوز ادامۀ مطلب است، برهان جدید نیست.\\ {\large «ثم الاتحاد فی الحدین»،} اتحاد در دو حد، {\large «ان کان مع وحدة التصدیق المتوقف علیه»،} اگر شما بگویید این ادامه مطلب است، چه اشکالی دارد که {\large «العالم حادث»،} از یک نتیجه بدست بیاید، از یک مقدمه بدست بیاید؟\\ سپس اتحاد در دو حد، یعنی {\large «العالم حادث»،} که بر هم حمل شد. این اتحاد در دو حد اگر با واحد تصدیق متوقف علیه باشد. بالای {\large «التصدیق المتوقف علیه»،} چه می‌نویسیم؟\\ {\large «المقدمة».}\\ اگر با وحدت مقدمه باشد، یعنی من از یک قضیه به این نتیجه برسم، این {\large «أوجب»،} این مایه یا اجتماع نقیضین است یا مایه این است که اصلاً تعلیم و تعلم صدق نکرده است. من از یک ملزومی به لازم رسیدم. {\large «أوجب اما وحدة القضیتین»،} یا مایه وحدت دو قضیه است که این را هم اصطلاحاً به آن می‌گوییم مصادره به مطلوب. بگویید، شما این‌جوری بگویید که مثلاً من دارم می‌گویم {\large «العالم حادث»،} شما می‌گویید چرا؟\\ می‌گوییم {\large «لأن العالم حادث»!}\\ این را اصطلاحاً چه می‌گفتیم؟\\ مصادره به مطلوب. این را دو تا قضیه نداریم، یک قضیه داریم که اگر بخواهد این چنین نباشد، یعنی مقدمه ما عین نتیجه نباشد، باید لااقل این باشد، یعنی باید چه باشد؟\\ لازم و ملزوم. چه نوع لزومی؟\\ {\large «بیّن بالمعنی الأخص»} که اگر این باشد، در برهان قبل عرض کردیم که این را استنتاج فکری نمی‌گوییم، بحث ما در استنتاج فکری بود.\\ می‌فرماید: {\large «أوجب إما وحدة القضیتین»،} مایه یا وحدت دو قضیه است که اگر این باشد می‌شود {\large «توقف الشیء علی نفسه»،} یا {\large «تقدم الشیء علی نفسه»،} چون مقدمه مقدم بر نتیجه باید باشد، باید متوقف علیه نتیجه باشد، اگر عین خودش باشد می‌شود تقدم شیء بر نفی. موجب می‌شود یا وحدت دو قضیه را که این {\large «فأوجب التوقف المحال»،} مایه توقف محال است. {\large «أو لم یستلزم التصدیق»،} یا اصلاً مستلزم تصدیق نیست. چون استلزام تصدیق در صورتی است که ما استنتاج فکری داشته باشیم. آن یک قضیه اگر لازم و ملزوم باشد، استنتاج فکری نیست. اگر مباین باشد، از علم به مباین، علم به مباین به دست نمی‌آید. اگر هم به این کیفیت باشد که الآن رسید، وحدت قضیتین است.\\ {\large «و ان کان مع کونه أکثر من واحد؛ فلابد أن یکون بین التصدیقین مثلاً اشتراک فی الحد الآخر منهما»،} یک مقدار عبارت نارساست. روی عبارت من خیلی فکر کردم که چه می‌خواهد بگوید.\\ به این معنا که این {\large «و ان کان مع کونه أکثر من واحد»،} این {\large «مع کونه»،} چه محلی از اعراب دارد؟، چه چیزی را می‌خواهد افاده کند؟\\ حالا مطلب روشن است، عبارت یک مقداری گیر دارد!\\ مطلب این است که اگر یک مقدمه باشد ما مشکل داریم، چرا؟\\ چون اگر مباین باشد، علم به مباین نمی‌آورد. اگر لازم و ملزوم باشد، استنتاج فکری نیست. اگر عینیت باشد {\large «توقف الشیء علی نفسه»،} یا {\large «تقدم الشیء علی نفسه»،} است. این مطلب روشن است. اما اگر آمد بیشتر از یک مقدمه بود، بیشتر از یک تصدیق بود، اگر بیشتر از یک تصدیق بود، پس با یک حد ارتباط دارد، حتماً باید حد دیگری را هم به کار بکشیم.\\ می‌فرماید: {\large «و ان کان مع کونه أکثر من واحد»،} و اگر بوده باشد با بودنش بیشتر از یکی، {\large «فلابد أن یکون بین التصدیقین مثلاً»،} باید بین این دو تصدیق {\large «اشتراک»،} اشتراکی باشد، در آن حد دیگر از دو حد نتیجه، {\large «فی الحد الآخر منهما»،} حتماً در آن حد دیگر هم ارتباط داشته باشد. {\large «لما بیّن فی کتاب القیاس»،} چون روشن شده در کتاب قیاس که {\large «أنّ تکرر الوسط واجب»،} حد وسط باید تکرار بشود. اگر پای دو تا به میان آمد، حتماً حد وسط باید تکرار بشود.\\ {\large «فتبین: أن کل مطلوب نظری»،} پس روشن شد اینکه هر مطلوب نظری {\large «یحتاج فی حصول العلم به»،} نیازمند است در حصول علم به مطلوب نظری، {\large «الی هیئة قیاس سابق»،} به یک هیئت قیاس سابق. حالا ما نمی‌گوییم حتماً اقترانی باشد. نه!\\ استثنایی باشد. ما نمی‌گوییم حتماً شکل اول باشد. نه، شکل دوم و سوم باشد. ما اگر قیاس استثنایی بود حتماً نمی‌گوییم باید لزومیه باشد. عنادیه باشد، برای ما تفاوتی ندارد.\\ {\large «و هو المطلوب»،} مطلوب ما هم همین بود. {\large «هذا»،} یعنی {\large «خذ هذا».}\\ از اینجا به بعد همه‌اش نتیجه‌گیری است. پس به نظر مرحوم علامه طباطبایی دو تا برهان داریم، بر اینکه باید علم به یک تصدیق نظری مجهول، از راه قیاس صورت بگیرد و قیاس لااقل از دو مقدمه تشکیل می‌شود. قیاس از یک مقدمه قابل تشکیل نیست. {\large «و قد بان من ذلک:»،} از این‌جا آن مطلب دیگر را پیگیری می‌کنیم. آن مطلب دیگر این است که در ضمن این مطلب بدست آمد، علم به مقدمه، علم به نتیجه است و علم به مقدمه، علم به نتیجه نیست، هر دو درست است.\\ دانش‌پژوه: تکرار بفرمایید!\\ استاد: علم به مقدمه، علم به نتیجه است، علم به مقدمه، علم به نتیجه نیست، این هر دو درست است. برآیند این دو می‌شود علم به مقدمه، علم به نتیجه است {\large «بوجهٍ»،} علم به نتیجه نیست {\large «بوجهٍ آخر».} روشن‌تر بگوییم: علم به مقدمه، علم به نتیجه است اجمالاً؛ علم به نتیجه نیست تفصیلاً. و السلام!\\ همان شبهه‌ای که بوعلی سینا مطرح کردند، بوعلی هم در برهان شفاء و جاهای دیگر به دنبال پاسخش است، چون ما وقتی می‌خواهیم یک مجهول نظری را معلوم کنیم، از جایی که استمداد نمی‌کنیم، از معلومات خودمان استمداد می‌کنیم. شبهه این است که اگر ما با معلومات خودمان می‌خواهیم معلومی را کشف کنیم و این معلومات در ذهن ماست، پس آن مجهول دیگر مجهول نیست؛ آن مجهول معلوم است.\\ جوابش این است که «معما چو حل گشت آسان شود»!\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: استناد این شبهه به ایشان است. حالا من به بایزید نشنیده بودم، من به ابوسعید شنیده بودم. اولین بار است که بایزید می‌شنوم!\\ استناد این شبهه به ابوسعید ابوالخیر است. می‌فرماید: {\large «و قد بان عن ذلک»،} از این مطلب روشن شد که {\large «أنّ ما یتوقف علیه المطلوب»،} چیزی که مطلوب بر آن متوقف است، یعنی بگو مقدمه.\\ {\large «یجب أن یکون العلم به بوجه ما علما بالمطلوب»،} باید علم به او، به وجهی علم به مطلوب باشد. حالا مرحوم علامه می‌گوید که ببخشید ما یک مقدار طول دادیم، این مباحث مال کتاب القیاس بود، ربطی به کتاب برهان نداشت. منتها چاره‌ای نداشتیم که ذکر کردیم. می‌خواهید هم در کتاب برهان نوشتید، بعداً این مطلب را اصلاً نیاورید و اشاره کنید، آن وقت می‌شود مصادره. مصادره یک اصطلاح است، یعنی اصل موضوعی است. اصل موضوعی یعنی بحثی که جایش نیست را ذکر کند و حواله بدهد به جایش. این اصل موضوعی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: چون مستحضرید که ما نتیجه و مطلوب ما چند تا اسم دارد در منطق، به اعتبارات مختلف این اسماء را روی آن گذاشتیم. نتیجه به آن می‌گوییم، به آن مطلوب می‌گوییم، اسم‌های مختلفی دارد. می‌فرماید: {\large «و أصل البیان من مطالب کتاب القیاس»،} اصل مطلب از مطالب کتاب قیاس است. {\large «غیر داخل فی کتاب البرهان»،} در کتاب برهان اصلاً داخل نیست.\\ {\large «إنما وضعناه ههنا»،} ما این‌جا این مطلب را ذکر کردیم، {\large «لأخذ هذه النتیجة»،} خواستیم همین نتیجه را بگیریم که بگوییم: {\large «کل تعلیم و تعلم ذهنی فبعلم قد سبق»،} همین! \\ می‌خواستیم این نتیجه را بگیریم که علم به مقدمتین، علم به مطلوب است، {\large «بوجهٍ ما».}\\ چون می‌خواستیم این نتیجه را بگیریم، مجبور بودیم ارتباط بین مقدمتین با نتیجه را بررسی کنیم. روی جبر آمدیم این کار را کردیم وگرنه بحث مال کتاب القیاس است، مال کتاب البرهان نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: حرف خوبی است که شما می‌زنید. ببینید نوعی استفاده علمی است اما استنتاج فکری نیست؛ یعنی ما در ذهن خودمان، در مقام معرفت‌شناسی، در مقام بازشناسی معارف ذهنی‌مان، یک سری خط‌کشی‌ها داریم، این خط‌کشی‌ها باید نتیجه معرف و حجت به یک معنا یکی است، هر دو معرفت‌زا است، اما فرقش چیست؟\\ یکی معرفت تصوری ایجاد می‌کند، یکی معرفت تصدیقی. این‌ها فرق می‌کند، گرچه هر دو معرفت است؛ اما یکی دارای حکم است که تصدیق باشد، یکی دارای حکم نیست. حالا بیایید در بحث ما، ما یک تداعی معانی داریم، یک از ملزوم پی به لازم بردن داریم. آن تداعی معانی که من عرض می‌کنم، یک پله یک پایش روی حدس است. هر چه طرف قوت حدس او بیشتر است، تداعی معانی‌اش بهتر است و بیشتر است اما چون لازم و ملزوم نه، چون لزوم بالمعنی الأخص است، تا ملزوم گفته شد، لازم به ذهن آمد.\\ ما یک رفیقی داشتیم، من دیدیم از یکی از رفقایش بریده است و رفت و آمد ندارد، به او گفتم چرا؟\\ نمی‌گفت. وقتی اصرار کردم گفت که من هر موقع این را می‌دیدم، یاد چک برگشتی می‌افتادم!\\ در خواب هم می‌دیدم، یاد چک برگشتی می‌افتادم، چون هر موقع با او می‌نشستیم، می‌گفت که من چک برگشتی دارم. این شد لازم و ملزوم که هر وقت زید را می‌بینی، یاد ملزوم می‌افتید. این استنتاج فکری نیست، این لازم و ملزوم است.\\ استنتاج فکری، فکر همان است که مرحوم حاجی گفت: {\large «الفکر حرکة الی المبادی ـ و من مبادی الی المراد 1»،} می‌خواهیم بگوییم که {\large «الفکر حرکة الی المبادی»،} این مبادی حتماً باید به صورت هیئت قیاس باشد. چرا؟\\ با این دو برهانی که عرض کردیم که اگر هیئت قیاس نباشد، اصلاً استنتاج فکری تحقق پیدا نمی‌کند.\\ می‌فرماید: {\large «و من الجایز»،} یعنی {\large «من الممکن»،} ممکن است {\large «أن یحذف»،} این مطلب حذف بشود. {\large «و یؤخذ المطلوب مصادرة»،} ما نتیجه این مطلب را به عنوان مصادره در نظر بگیریم. به عنوان مصادره، یعنی اصل موضوعی. مستحضرید که کلمه مصادره در منطق مشترک لفظی است. معانی‌ای دارد، یک معنای مصادره یعنی ما بیاییم در نتیجه ادعا را تکرار کنیم، این مصادره است. اصطلاحاً به آن می‌گویند مصادره به مطلوب، معنایش هم این است. یک مصادره یعنی ما بیاییم یک مطلبی را که ثابت نمی‌کنیم در این‌جا، این را مفروض بگیریم به این اعتبار که در جای خودش ثابت می‌شود. حالا به یک اصطلاح به آن گفتند مصادره، به یک اعتبار به آن می‌گفتند اصل موضوعی.\\ می‌فرماید: {\large «و قد بان مما مرّ:»،} این {\large «و قد بان مما مرّ»،} تکرار است. تکرار چیست؟\\ این مطلب که قاطی نکن، ممکن است تصدیقی ضروری باشد اما در عین حال افراد ندانند. چرا؟\\ چون تصور اطرافش ضروری نیست. می‌فرماید: {\large «و قد بان مما مر: أنّ القضیة الضروریة»،} قضیه ضروریه، {\large «یمکن أن تجهل»،} ممکن است دانسته نشود، {\large «للجهل بتصورات یتوقف علیها أو أحدها»،} به‌خاطر جهل به تصوراتی که این تصدیق این قضیه بر او متوقف است یا به‌خاطر جهل به یکی از تصورات است یا هر دو تصور همجنس و همسطح مثلاً، هم اصغر هم اکبر هر دو مجهول است برای ما؛ یا موضوع مجهول است، لذا تصدیق با اینکه ضروری است، معلوم ما نیست. می‌فرماید: {\large «أو أحدها إذ لا ینافی ضروریة التصدیق نظریة التصور»،} زیر {\large «إذ لا ینافی ضروریة التصدیق نظریة التصور»،} خط می‌کشیم کنارش می‌نویسیم {\large «قاعدةٌ»،} قواعد منطقی را ما همین‌جوری استنتاج می‌کنیم، همین‌جوری بیرون می‌کشیم از دل متون، این قاعده است. قاعده این است که {\large «ضروری التصدیق لا ینافی نظریة التصور».} حتماً عزیزانی که بودند یادشان است که ما عرض کردیم مفاهیم علمی از این جهت چند دسته‌اند؟\\ چهار دسته. کسی یادش هست؟، گفتیم اصلاً یا نگفتیم؟\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند)\\ استاد: به نظرم گفتیم. بگوییم معلوم می‌شود که چه گفتیم یا نه!\\ عرض کردیم بعضی از مسائل علمی است، بعضی از مطالب علمی است، تصور اطراف ضروری است، تصدیق به نسبت نظری است. حالا معلوم شد که گفتیم. بعضی از مسائل است که تصور به اطراف نظری است، تصدیق به نسبت نظری است. بعضی تصور اطراف ضروری است، موضوع و محمول معلوم است یعنی چه، در نسبتش گیر است، تصدیق به نسبت نظری است. بعضی تصور اطراف نظری است، تصدیق به نسبت ضروری است.\\ مرحوم شهید مطهری معتقد است که غالب مسائل فلسفه از این قسم چهارم است. لذا است ـ این را دقت بفرمایید! ـ در فلسفه ما بیش از اینکه احتیاج به اثبات مطالب داشته باشیم، احتیاج به یک بیان قهار داریم که بتواند مطلب را تشریح کند. اگر من گفتم {\large «الواحد لا یصدر منه الا الواحد 2»،} واحد صادر با واحد مصدر معنی بشود که یعنی چه؟، صدور یعنی چه؟، وحدت یعنی چه؟\\ این‌ها که مشخص شد، می‌بینید قبل از گوینده، شنونده می‌گوید: {\large «الواحد لا یصدر منه الا الواحد».} خدا حفظ کند آیت الله جوادی (حفظه الله) را، ایشان مشهد تشریف می‌آوردند سالیان قبل و در مدرسه میرزا جعفر دانشگاه رضوی ساکن می‌شدند. در یکی از این مراتی که آمده بودند برای این‌جا، آمدند این مشهدی سراغشان که آقا، ما حرف داریم بحث داریم. قرار گذاشتند با چند نفر، هیچ کس نیامد جز یک نفر و او نمی‌دانم وفات کرد یا نکرده است!\\ آقا شیخ مسلم حائری بود، برادر آقای بهشت، ایشان تشریف آوردند.\\ دانش‌پژوه: از دنیا رفتند.\\ پاسخ: خدا رحمتشان کند. این اواخر هم کور شده بودند و مثل اینکه چشم‌هایشان نابینا بود، رحمة الله علیه. فقط ایشان تشریف آورده بودند، کتاب اسفار را هم آورده بودند و شروع کرده بودند جاهایی از کتاب اسفار را آوردن که شما بیبنید این‌جا مرحوم صدر المتألهین این را می‌گوید و این کفر است. راوی روایت برای من حضرت آقای فیاضی است. ایشان در جلسه بوده، به امر حضرت استاد هم در جلسه بود. آقای فیاضی می‌گفتند که آقای جوادی کتاب را می‌گرفتند از ایشان، گفت ایشان اسفار در مشتش بود. سه چهار صفحه می‌زدند، یک عبارت را به ایشان نشان می‌دادند، می‌گفتند به قرینه این عبارت، مراد از آن عبارت این است!\\ حل می‌شد.\\ آقای فیاضی می‌گفتند که آقای جوادی سکوتی کردند و گفتند که یک آقا شیخ اسماعیل طائب بود در نجف که بعد هم در مشهد سکنی گزیدند، ظاهراً خود آقا شیخ مسلم هم ایشان را دیده بودند. این آقا شیخ اسماعیل دو بیت شعر عطار را برداشت، رفت پیش علما که معنایش را بپرسد، اول رفت پیش آخوند خراسانی. این دو بیت شعر این است: \begin{center} دائماً او پادشاه مطلق است \hspace*{2.5cm} در کمال عز خود مستغرق است \end{center} \begin{center} او به سر ناید ز خود آنجا که اوست \hspace*{2.5cm} کی رسد عقل و خرد آنجا که اوست \textbf{3} \end{center} \\ مصرع سوم فهمیده نمی‌شود «او به سر ناید ز خود آنجا که اوست»، این یعنی چه؟\\ مرحوم آخوند خراسانی یک صفحه جواب گفت که در تاریخ هست. بعد ایشان گفته بودند که مرحوم آخوند خراسانی در آن جواب فرمودند: {\large «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ء 4»،} آقای فیاضی می‌گفت که این آقا شیخ مسلم سرخ شد، سفید شد، سفید شد و سرخ شد. {\large «و قد بان ذلک أیضاً:»،} از این مطالبی که گفتیم روشن شد، {\large «معنی القاعدة المحکیة عن المعلم الأول»،} معنای قاعده‌ای که از معلم اول ذکر شده و نقل شد که {\large «أنّ کل تعلیم و تعلم ذهنی فبعلم قد سبق»،} هر تعلیم و تعلم ذهنی پس به وسیله علمی است که پیشی گرفته، {\large «و المراد بالذهنی الفکری»،} مراد از تعلیم و تعلم ذهنی در این‌جا تعلیم و تعلم فکری است و گرنه این‌جور نیست که حالا هر چه که در ذکر تعلیم و تعلم است، نه، فکر که {\large «الفکر حرکة الی المبادی ـ و من مبادی الی المراد».} {\large «و هو تحصیل المعلومات المناسبة و توسیطها لانتاج المجهول»،} فکری یعنی چه؟\\ یعنی ما معلومات مناسبه را تحصیل کنیم و این‌ها را واسطه قرار بدهیم برای انتاج مجهول.\\ اصولاً انسان‌های نابغه و انسان‌های خوش‌ذهن و به تعبیر عرب‌ها انسان‌های زکی کسانی هستند که این عملیات را سریع انجام می‌دهند. قدرت ذهنی بالا است و تا مجهول به ذهن می‌آید، می‌بینید که در میلیون‌ها معلومات تصوری و تصدیقی که دارد، در میلیون‌ها تصورات دقیقاً رفت سراغ آنکه کلید حل این مجهول است، اصغر را پیدا کرد، اکبر را پیدا کرد و حد وسط را هم پیدا کرد. عمده هم در این استنتاجات فکری پیدا کردن حد وسط‌ها است، گیر در حد وسط است، مشکل حد وسط است. آن ذهن‌هایی که حد وسط را سریع و تند پیدا می‌کنند، این‌ها می‌شوند نابغه‌های عالم.\\ این‌ها می‌شوند کسانی که دارای قوه حدس هستند. بوعلی سینا یک مطلبی دارد که مشایین این مطلب را پذیرفته‌اند، می‌گویند اصلاً حدس بسیار عالی گویا یک درجه‌ای از نبوت است!\\ گویا انبیاء قبل از اینکه به آن‌ها وحی بشود، نبی مطلق بشوند، خدای متعال به آن‌ها یک قوت حدس عالی که نمودش در بشر عادی بوعلی سینا است که یک نفری بعضی معتقدند بویی از عرفان نبرده و طالب عرفانی بود، جوری که نمط چهارم بنویسد که هر عارفی آمد بگوید دست‌مریزاد!\\ {\large «و یتبین أیضاً: کیفیة تحصیل العلم بالمجهول»،} از همین جا بدست می‌آید کیفیت تحصیل علم به مجهول، چطور؟\\ {\large «و أن المجهول یجب أن یکون مجهولاً من وجه، و معلوماً من وجه»،} قانون کلی است که ما این را مستقلاً بحث نکردیم. حالا الآن یک کلمه اشاره بکنیم، نتیجه باید مجهول من وجه و معلوم من وجه باشد، چرا؟\\ چون اگر صد درصد معلوم باشد، معلوم کردن آن تحصیل حاصل است. اگر صد درصد مجهول باشد، مجهول مطلق مورد طلب واقع نمی‌شود. پس نتیجه نمی‌تواند مجهول مطلق باشد، چون اگر مجهول مطلق باشد اصلاً مورد توجه ذهن قرار نمی‌گیرد.\\ نمی‌تواند صد درصد معلوم باشد برای اینکه اگر صد درصد معلوم باشد، تحصیل حاصل است. فرمود: {\large «فان المجهول من کل وجه»،} مجهول از هر جهت {\large «لا یمکن طلب حصول العلم به ضرورة»،} ممکن نیست طلب حصول علم به آن ضرورتاً. این زیر کلمه {\large «طلب»،} را باید خط بکشید. طلب به آن تعلق نمی‌گیرد، چرا؟\\ چون مورد توجه ذهن واقع نمی‌شود. ذهن نسبت به آن در غفلت کامل است. {\large «و المعلوم من کل وجه کذلک»،} معلوم از هر جهت هم مورد طلب واقع نمی‌شود. چرا؟\\ {\large «لامتناع تحصیل الحاصل»،} چون تحصیل حاصل محال است. {\large «فیجب أن یکون المطلوب معلوماً من وجه مجهولاً من وجه»،} مطلوب ما باید از جهتی معلوم باشد و از جهتی مجهول باشد. می‌دانید از این جهت و آن جهت که می‌گوییم یعنی چه؟\\ یعنی اجمالاً معلوم است، تفصیلاً مجهول. معنایش این است که اجمالاً معلوم است، تفصیلاً مجهول است. آن وقت ما با مقدمات می‌خواهیم چه کار کنیم؟\\ این علم اجمالی را تبدیل کنیم به علم تفصیلی، علم اجمالی به اصطلاح علم اصول، نه اینکه به ذهن بیاید، به اصطلاح فلسفی است. می‌فرماید: {\large «فیجب أن یکون المطلوب معلوماً من وجه مجهولاً من وجه، فیطلب حصول العلم بوجه من وجه»،} پس در حقیقت طلب می‌شود حصول علم به وسیله وجهی از وجهی. از جهت اجمال می‌رویم تفصیل و باز با تفصیل برمی‌گردیم، مجمل را مفصل می‌کنیم.\\ {\large «و قد بان من جیمع ذلک: أنّ استنتاج نتیجة بالفکر، لا یکون الا بتحلیل و ترکیب معا»،} از همین جا بدست آمد که استنتاج نتیجه به فکر جز با تحیل و ترکیب ممکن نیست. مرحوم علامه بحث تحلیل و ترکیب را خیلی مختصر مطرح کرده است، شاید ما مفصل‌تر را مطرح کنیم، پس باشد تا برسیم. ما به‌خاطر کمبود وقتمان بعضی از مسائل را به خصوص به مثال نمی‌پردازیم. عزیزان در بحث و مطالعه یک مقدار خودشان بیشتر با مثال کار کنند، عمدتاً در متن منظومه ذکر شده است، فقط اصطیاد و استخراج می‌خواهد. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item منظومه ملاهادی سبزواری، ج 1، ص 57. \item شرح المنظومه، ج 2، ص 446. \item عطار «منطق ‌الطیر»، آغاز کتاب، «مجمع مرغان». \item الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج ‏1، ص 154. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری چهارشنبه ۰۲ آذر ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان چهارشنبه ۰۲ آذر ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۱۰ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰