کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 6

جلسه ۶ از ۳۲
علم دارای اطلاقات فروانی است، دو اطلاق آن را در این جلسه مطرح می کنیم: 1_گاه علم گفته می‌شود به معنای مطلق ادراک 2_ مجموعه گزاره‌های مرتبط با یک موضوع. در این جلسه بحث ما نحو تکثر در ادراک است، علم آدمی به مابه الاشتراک و مابه الامتیاز‌ها سبب تکثر در ادراک است. کثرت در ادراک به سه نحو تحقق می پذیرد: 1_کثرت به واسطه حواس 2_ کثرت به عدد (چون احساس‌ها متعدد اند، ادراک هم متعدد خواهد بود) 3_کثرت به تفصیل.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ {\large «ثم نقول کما ذکروا»،} برهان صفحه 138.\\ {\large «ثم نقول کما ذکروا، أن الکثرة الحاصلة فی العلوم إنما هی بالعلم بما به الاشتراک، و التنبّه بما به الامتیاز؛ و ذلک لأن من المعلوم»،} کتاب غلط دارد، {\large «و ذلک لأن من المعلوم أنّ هذه الکثرة تدریجیة و أنها ثلاثة أقسام: أحدها»؛} عنوان فصل دوم از فصول مقاله أولی از برهان مرحوم علامه طباطبایی این بود: \\ {\large «فی کیفیة حصول العلم لنا و اختلاف العلوم و کیفیته».}\\ اولین بحثی که مطرح شد این بود که حس، مبدأ آغازین ادراک است. بحث دوم پیرامون پیدایش کثرت در ادراکات است. علم دارای اطلاقات فراوانی است که دو اطلاق آن به این شرح است؛ گاه علم گفته می‌شود به معنای مطلق ادراک. علم یعنی ادراک؛ چه ادراک حسی، چه ادراک خیالی، چه ادراک وهمی و چه ادراک عقلی؛ در سلسله ادراکات حصولی است و چه ادراک حضوری و شهودی، اعم از ادراکات شهودی، وحیانی یا غیر وحیانی.\\ اطلاق دوم، علم به معنای مجموع گزاره‌های پیرامون یک موضوع است. مثل دانش‌های مختلف بشری؛ ریاضیات، نجوم، فلسفه، منطق و امثال ذلک. پس علم اطلاقات فراوانی دارد که این دو اطلاقش الآن مورد توجه ماست، یک به معنی مطلق ادراک و یکی به معنای مجموعه مسائل به‌هم وابسته پیرامون یک موضوع است.\\ بحث تمایز و تمیّز علم در هر دو مورد جاری است. یعنی هم این بحث مطرح است که در ادراکات بشری چگونه تمیز حاصل می‌شود، چه در مرحله تصور چه در مرحله تصدیق و هم این بحث مطرح است که در دانش‌های بشری، تمیّز و تمایز چگونه رخ می‌نماید، تمایز علوم به چیست.\\ بحثی که در این سطح مطرح است، مربوط به تمایز علم به معنای نخست است. علم به معنای دانایی‌های ما، ادراکات ما، چگونه تکثر و تمیز و تعدد پیدا می‌کند. پس بحث در کیفیت پیدایش کثرت در ادراکات است. به چه دلیل بحث در علم به معنای اول است نه علم به معنای دوم؟\\ هم به دلیل عنوان فصل، عنوان این بود:\\ {\large «فی کیفیة حصول العلم لنا»،} علم در اینجا یعنی ادراک.\\ قهراً {\large «و اختلاف العلوم»،} یعنی تمایز و تمیز ادراکات. و هم به دلیل اقسامی که مرحوم علامه برای تمایز و تمیز ذکر کرده است. خواهیم گفت که ایشان تمیز ادراکات را از سه راه می‌داند، با اینکه تمایز علوم به معنی دانش‌های بشری، از یک راه بیشتر نیست. امتیاز علوم و دانش‌ها به امتیاز موضوعات آن‌هاست.\\ پس بحث در پیدایش کثرت در ادراکات است، نه پیدایش کثرت در دانش‌های بشری. البته این بحث زیربنای آن بحث هم هست، یعنی ما تا پیدایش کثرت در ادراکات را تبیین نکنیم، نمی‌توانیم پیدایش کثرت در علوم را تبیین کنیم. ما تا تمیز ادراکات را تبیین نکنیم، نمی‌توانیم موضوعات متعدد و مختلف داشته باشیم؛ چه تعدد و اختلاف موضوعات مایه تعدد و اختلاف دانش‌ها باشد.\\ محور بحث مشخص شد. در این بحث مرحوم علامه طباطبایی مطالبی دارند که ما به ترتیب ذکر می‌کنیم. ادعای مرحوم علامه این است که می‌فرماید: کثرت در ادراکات به آگاهی انسان است به {\large «ما به الاشتراک»،} و آگاهی است به {\large «ما به الامتیاز».} کثرت از آگاهی آدمی به {\large «ما به الاشتراک»} ها و {\large «ما به الامتیاز»} ها پیدا می‌شود، این ادعا است. این ادعا را می‌خواهند تثبیت کنند و تبیین کنند.\\ مطلب اول این است که می‌فرمایند پیدایش کثرت در ادراکات امر تدریجی است. این امری است واضح، احتیاج به استدلال ندارد. همه ما می‌بینیم روزبه‌روز ادارکات ما بیشتر می‌شود، معلومات ما در تزاید است. این یعنی کثرت در ادراکات امر تدریجی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند) \\ استاد: هم انواع بیشتر می‌شود، هم اصناف بیشتر می‌شود، هم افراد بیشتر می‌شود و به تبع تعداد هم بیشتر می‌شود. مطلب دوم این است که می‌فرمایند: کثرت در ادراکات به سه گونه تحقق پیدا می‌کند:\\ گونه اول به وسیله حواس است. ما چون حس باصره داریم، اشیائی را می‌بینیم. چون حس سامعه داریم، اصواتی را می‌شنویم. چون حس ذائقه داریم، مزه‌هایی را می‌چشیم. این تعدد، مایه تعدد ادراکات ماست. ما در ادراکات خودمان مبصرات داریم، مسموعات داریم، مذوقات داریم، ملموسات داریم، این کثرت از کثرت حواس تولید شده است، این گونه اول است. گونه دوم کثرت، کثرت به عدد است؛ یعنی کثرت به‌خاطر کثرت احساس است. فرض کنید شما صبح از منزل راه افتادید، زید را سر کوچه دیدید، رفتید بانک، دیدید زید را در بانک می‌بینید، ظهر به حرم مشرف شدید، دیدید که زید در حرم دیده شد، غروب به ورزشگاه رفتید، دیدید که زید در ورزشگاه حاضر است. شما چهار ادراک از زید دارید، به‌خاطر چهار احساس. به‌خاطر چند مرتبه حس کردن زید، دیدن زید به باصره. اینجا نوع ادراک شما یکی است، دیدن زید است؛ اما در عین حال کثرت در ادراک تحقق پیدا کرده است، به‌خاطر کثرت در احساس. این را می‌گوییم کثرت به عدد، چند بار ادراک کردن.\\ قسم سوم کثرت ـ بنده اسمش را می‌گذارم ـ به تفصیل. زید در مقابل شما نشسته و شما دارید زید را می‌بینید، به ظاهر یک ادراک است، اما در متن واقع چند ادراک است. رنگ زید را می‌بینید که مثلاً سفیدچهره است، یا سیه‌چرده است، قد زید را می‌بینید که مثلاً یک متر و هشتاد سانت قد دارد. گوش زید را می‌بینید، چشم زید را می‌بینید، دهان زید را می‌بینید، موی زید را می‌بینید، دندان‌های زید را می‌بینید، دست زید را می‌بینید، این‌ها نوعی کثرت است. این کثرت، در حقیقت کثرت به تفصیل است، یعنی یک امر به‌ظاهر واحد مرکب را شما متکثر و متعدد دیده‌اید. به‌خاطر اینکه این امر مرکب را به اعضایی و اجزایی بخش کرده‌اید، تفصیل یعنی این. در این قسم سوم، کثرت از کجا تولید شد؟\\ با اینکه شما یک موجود بیشتر در مقابلتان ننشسته است، کثرت از توجه به {\large «ما به الامتیاز»} جوشید. توجه به {\large «ما به الامتیاز»} یعنی چه؟\\ یعنی شما می‌بینید که گوش، گوش است و غیر گوش نیست. چشم، چشم است و غیر چشم نیست. زبان، زبان است و غیر زبان نیست. دهان، دهان است و غیر دهان نیست. مو، مو است و غیر مو نیست. پس طبیعی است چشم، چشم است و گوش و مو و دهان و زبان نیست. گوش، گوش است چشم و بینی و دهان و مو نیست. مو، مو است، گوش و چشم و بینی و دهان نیست. تنبه و توجه به {\large «ما به الامتیاز»،} کثرت ایجاد کرد. {\large «ما به الاشتراک»،} را که می‌بینید، وجود واحد زید، هیکل واحد زید. در کنار ادراک این {\large «ما به الاشتراک»،} چون {\large «ما به الامتیاز»} دارید، از راه آگهی به {\large «ما به الامتیاز»،} شما تعدد و تکثر دارید. این مسئله دوم بود.\\ مطلب سوم این است که همین رویکرد در قسم اول و دوم هم جاری است. مطلب یعنی چه؟\\ یعنی چرا شما بین مسموعات و مبصرات و مذوقات و ملموسات خودتان تعدد و تنوع و اختلاف و تکثر می‌یابید؟\\ چون باهم فرق می‌کند، از یکدیگر امتیاز دارد. در قسم دوم چرا شما زید را وقتی سر کوچه، داخل بانک، داخل حرم، داخل ورزشگاه ادراک کردید، چهار ادراک احساس می‌کنید، زید که یکی است، اما زید سر کوچه غیر از زید داخل بانک است، غیر از زید داخل حرم است. یک جا ایستاده است، یک جا نشسته است. یک جا وضع با مکان خاصی دارد، یک جا وضع با مکان خاص دیگر. أین او مختلف شده، متی او مختلف شده است. أین چه بود؟ \\ نسبت به مکان، متی نسبت به زمان. این {\large «ما به الامتیاز»} هاست که چهار ادراک برای شما تبیین و تسهیل کرده است. نتیجه می‌گیریم می‌گوییم که کثرت در ادراکات آدمی ثمره آگهی آدمی به {\large «ما به الامتیاز»} هاست.\\ یک نکته هم این‌جا عرض بکنیم؛ مرحوم علامه فرمودند: همین رویکرد که در قسم سوم است، در دو قسم قبل هم هست. من عرض می‌کنم به طریق أولی، چرا به طریق أولی است؟\\ چون شما از زیدی که در مقابل شما نشسته، یک بار او را ادراک کردید، در مکان واحد، زمان واحد، این‌جا اگر به‌خاطر {\large «ما به الامتیاز»،} ها تکثر دارید، در آن دو صورت قبل که اصلاً مجاری ادراک اختلاف کرد، یا مکان‌ها و زمان‌های ادراک مختلف شد، به طریق أولی تکثر و تنوع دارید.\\ پس تا این‌جا نتیجه اینکه تکثر و تعدد در ادراکات، به برکت آگهی از {\large «ما به الامتیاز»} هاست، اگر انسان {\large «ما به الامتیاز»،} را ادراک نمی‌کرد، کثرت در ادراکات او هم بدون معنا بود. این مطلب سوم بود.\\ مطلب چهارم؛ از باب {\large «سرایة حکم أحد المتحدین إلی الآخر»،} تکثر گرچه ثمره امتیازهاست، اما {\large «ما به الامتیاز»} ها چون با {\large «ما به الاشتراک»} نوعی اتحاد دارند، برای {\large «ما به الاشتراک»،} نیز نوعی کثرت بالعرض ایجاد می‌کند. زیدی که در مقابل من نشسته، واحد است، یک موجود است، اما چون گوش داشتنش، چشم داشتنش، زبان داشتنش، مو داشتنش، رنگ داشتنش یعنی کیفیت داشتنش، قد داشتنش یعنی کمیت داشتنش، وضع خاص داشتنش، أین خاص داشتنش، متی خاص داشتنش، چون این‌ها تکثر دارد بالذات، {\large «ما به الامتیاز»،} تکثر دارد ذاتاً و این {\large «ما به الامتیاز»} ها همه در همین {\large «ما به الاشتراک»،} یعنی هیکل زید و وجود زید تعبیه شده از باب {\large «سرایة حکم أحد المتحدین إلی الآخر»،} نوعی تکثر و تمیز برای زید ایجاد می‌کند.\\ خدا رحمت کند مرحوم آیت الله مروارید را که اخیراً از دنیا رفتند، نزدیکان ایشان برای من نقل کردند که ایشان در اواخر عمر کور شده بودند، چشم‌هایشان باز بود ولی نمی‌دید، ولی شنوایی ایشان کاملاً به‌جا بود. افرادی که ایشان را نمی‌شناختند می‌آمدند با ایشان صحبت کنند، می‌دیدند که آقا چشمش باز است و می‌گفتند پس آقا که می‌بیند، ولی چون 95 سالش است، پس گوشش سنگین است. درِ گوش ایشان داد می‌زدند، ایشان هم می‌گفتند که گوشم می‌شنود، چشم‌هایم نمی‌بیند!\\ پس آقای مروارید به اعتبار گوش فردٌ، به اعتبار چشم فردٌ آخر، با اینکه یک نفر است.\\ پس کثرت نوع سوم برای {\large «ما به الاشتراک»،} کثرت بالعرض ایجاد می‌کند. این نکته چهارم بود.\\ مطلب پنجم اینکه کثرت قسم دوم یعنی کثرت بالعدد برای {\large «ما به الاشتراک»،} کثرت بالذات ایجاد می‌کند، نه کثرت بالعرض. انسان یک معنای واحد کلی است. ببخشید من تعبیر کثرت قسم دوم (کردم)، نه، کثرت قسم دوم نیست. کثرت بالعدد به نحو مطلق، نه کثرت قسم دوم.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند) \\ استاد: درست است، ولی نه کثرت قسم دوم. کثرت بالعدد یعنی کثرتی که مثلاً افراد نوع واحد دارند، کثرتی که افراد نوع واحد دارد. این کثرت، کثرت ذاتی است. چرا؟\\ مثلاً انسان الآن روی خاک فرض کنید شش میلیارد نفوس داریم. این کثرت بالعدد داریم، کثرت عدد افراد انسان. اگر شش میلیارد انسان داریم، ما حقیقتاً شش میلیارد انسانیت داریم، چرا؟\\ چون در حکمت ثابت کردیم که اولاً کلی طبیعی در خارج هست، ثانیاً کلی طبیعی {\large «موجودٌ بوجود افراده»،} آن هم نه {\large «کالأب و الأبناء»،} بلکه {\large «کالآباء و الأبناء».} پس ما شش میلیارد انسان داریم، کثرت بالعدد به این معنا کثرت ذاتی است، ولی آن کثرتی که در قسم سوم مورد بحث بود، آن کثرت بالعرض است و کثرت ذاتی نیست. تا این‌جا پنج مطلب شد تا برسیم به ادامه بحث.\\ {\large «ثم نقول»،} عرض کردیم اگر بخواهیم این بخش از بحث را عنوان‌گذاری کنیم، عنوان این بخش را می‌گوییم: «پیدایش کثرت در ادراکات».\\ {\large «ثم نقول کما ذکروا»،} پس می‌گوییم آن‌چنانکه ذکر کرده‌اند، {\large «أن الکثرة الحاصلة فی العلوم»،} کثرت حاصله در دانستنی‌های بشر. این بحث را اول مقدمتاً عرض کردیم که علم اطلاقات فراوانی دارد، دو تا می‌تواند در بحث ما مورد عنایت باشد:\\ یکی علم به معنای مطلق دانستن و ادراک؛ یکی علم به معنای دانستنی‌های به هم پیوسته در محور یک موضوع که به آن دانش می‌گوییم. این بحث در هر دو مطرح است؛ هم اینکه تمایز علوم به چیست، هم اینکه تمایز ادراکات و کثرت در ادراکات بشری چگونه است و عرض کردیم یکی بر دیگری متفرع است. معمولاً در بحث تمایز علوم، حکماء می‌گویند که تمایز دانش‌ها به تمایز موضوعات است. این بحث را فعلاً در این‌جا بحث نداریم. بعداً در برهان این بحث مورد عنایت واقع می‌شود، الآن بحثی نداریم. الآن بحث ما در این است که تمایز دانش‌های آدمی، ادراکات آدمی، آن هم شش ادراکی که عرض کردیم، ادراک حصولی یا حضوری، حصولی: حسی، خیالی، وهمی، عقلی؛ حضوری که شهودی است: شهود وحیانی یا غیر وحیانی. این کثرت از کجا تولید شده است؟\\ {\large «إن الکثرة الحاصلة فی العلوم»،} کثرت حاصله در علوم {\large «إنما هی بالعلم بما به الاشتراک، و التنبّه بما به الامتیاز»،} به علم به {\large «ما به الاشتراک»} است و آگهی به {\large «ما به الامتیاز».}\\ ظاهراً در نسخ چاپی این جمله اول را ندارد و دارد: {\large «إن الکثرة الحاصلة فی العلوم إنما هی بالتنبّه بما به الامتیاز»،} نباشد هم چندان ضرری نمی‌زند، چون محور تکثر بر روی آگهی به {\large «ما به الامتیاز»} است.\\ {\large «و ذلک لأن من المعلوم»،} علوم غلط است!\\ زیرا واضح است که {\large «أنّ هذه الکثرة تدریجیة»،} مطلب اول است. کثرت در علوم تدریجی است. البته بحث ما در کثرت به معنی تعدد است. ظاهر عبارت در این‌جا کثرت به معنی تزاید در مقابل قلت است، ولی چون کثرت به معنای تزاید ملازم با کثرت به معنی تعدد است، لذا ضرری ایجاد نمی‌کند. زیرا واضح است که {\large «ان هذه الکثرة تدریجیة»،} اینکه این کثرت تدریجی است.\\ {\large «و أنها ثلاثة أقسام:»،} این کثرت سه گونه است: {\large «أحدها الکثرة بکثرة الحواس»،} من چون گوش و چشم و زبان دارم لذا چشایی و بینایی و شنوایی دارم نسبت به مسموعات و مذوقات و مبصرات. {\large «و الثانی: الکثرة بالعدد، و یحصل بکثرة الاحساس»،} کثرت به عدد با کثرت احساس حاصل می‌شود. {\large «مثل حصول صورة زید عند الحس مرات کثیرة»،} حاصل شدن صورت زید در نزد حس ما چند بار.\\ {\large «و الثالث: الکثرة فی معلوم حس واحد»»،} کثرت در معلوم یک حس، {\large «و ما اشبهه»،} یا آنچه که شبیه به حس است، {\large «کالکثرة المحسوسة فی زید البصر»،} مثل کثرتی که احساس می‌شود در زید دیده شده است.\\ {\large «فانّ له اعضاءً کثیرة»،} زید اعضای فراوانی دارد، چشم دارد، گوش دارد، دهن دارد، مژه دارد، ابرو دارد و لب دارد.\\ {\large «و احوالاً»،} حالات متعددی دارد، حال تعسر دارد، حال شعف دارد، حال تعجب دارد، حال خنده دارد، حال گریه دارد و حال غم دارد. {\large «و لونا»،} رنگ خاصی دارد. {\large «و مقدارا»،} کمّیت خاصی دارد. {\large «و غیر ذلک»،} یعنی و وضعاً و أیناً و متی.\\ {\large «و هذا القسم لا یحصل»،} اول مرحوم علامه بحث را متمرکز می‌کنند روی این قسم. اگر این قسم که محسوس ما یکی است، ما کثرت بیرون کشیدیم، در موارد اول و دوم که محسوس ما متعدد است، کثرت بدیهی است. یعنی اگر مشخص شد که در این قسم سوم کثرت به {\large «ما به الامتیاز»} است، در آن بخش‌ها به طریق أولی به {\large «ما به الامتیاز»} است. می‌فرماید: {\large «و هذا القسم لا یحصل الا بالتنبیه لما به الامتیاز»،} این قسم حاصل نمی‌شود مگر با آگهی به {\large «ما به الامتیاز».}\\ {\large «أما أنه یوجب التعدد، فضروری أو قریب منه»،} اما این ادعا که این کثرت موجب تعدد است، این ضروری یا قریب به ضروری است. این زیدی که در مقابل نشسته، کثرتی در درون مشهود است که چشم دارد، گوش دارد، زبان دارد، دهن دارد، ابرو دارد، خال دارد، خط دارد به قول شعرا، این یک امر ضروری یا قریب به ضروری است.\\ {\large «و اما أنّ الکثرة انما تکون به»،} اما اینکه کثرت به {\large «ما به الامتیاز»} می‌باشد. {\large «تکون»} تامه است، یعنی {\large «تتحقق»،} یعنی کثرت به {\large «ما به الامتیاز»} تحقق پیدا می‌کند.\\ {\large «فلأن الکثرة لا تکون»،} زیرا کثرت چگونه به دست می‌آید؟\\ اینکه ما هر چیزی را بفهمیم خودش، خودش است، غیر خودش نیست. وقتی که غیر خودش نبود، یعنی گوش، غیر از چشم است، چشم، غیر از گوش است. این کثرت است.\\ می‌فرماید: {\large «فلأن الکثرة لا تکون»،} کثرت تحقق پیدا نمی‌کند. {\large «الا بتمیّز کل واحد من الآحاد عن غیره»،} یعنی چه؟\\ {\large «أی بالعلم بأنه هو»،} او خودش است و اینکه {\large «و أنّه لیس غیره»،} و غیر خودش نیست. گوش، گوش است؛ چشم نیست. البته این‌جوری نمی‌گوییم!\\ می‌گوییم که گوش، گوش است؛ غیر گوش نیست. چشم، چشم است؛ غیر چشم نیست.\\ نتیجه:\\ پس گوش، گوش است؛ چشم نیست. چشم، چشم است؛ گوش نیست. \\ {\large «فیکون العلم بالآحاد بما هی آحاد علوماً کثیرة بعدد الآحاد»،} پس علم به افراد از آن چه که افرادند، می‌شود علوم بسیاری به عدد آحاد.\\ {\large «و الادراک و العلم الواحد لا یوجب الا تمیز المدرک المعلوم عن غیره، لا تمیز کل واحد من آحاده عن غیره»،} اگر بگوییم {\large «و العلم»،} می‌تواند دفع دخل مقدر باشد. اگر بگوییم آقا، شاید ما زید را که نگاه کردیم، همین زید واحد را که دیدیم، کثرت را دیدیم. می‌گوید که این نمی‌شود، واحد که کثیر نمی‌شود. اگر زید واحد را دیدید، زید واحد، واحد است. پس اگر کثرتی هست، مال این است که در این واحد دارید اعضاء می‌بینید، اجزاء می‌بینید. اعضاء و اجزاء را جز با ادارک {\large «ما به الامتیاز»} نمی‌فهمیم.\\ می‌فرماید: {\large «و العلم الواحد»،} یک علم و یک ادراک موجب نیست مگر تمیز مدرک معلوم را از غیرش. من زید را که می‌بینم، یعنی زید، زید است؛ غیر زید نیست. یعنی زید، زید است، عمر نیست. همین قدر!\\ اما {\large «لا تمیز کل واحد من آحاده عن غیره»،} نه تمیز هر یک از اجزائش را از غیرش. در بعضی از نسخ به‌جای {\large «آحاده»،} {\large «اجزائه»،} دارد که لطیف‌تر است. مایه تمیز هر یک از اجزاء از غیر نیست. برای تمیز هر یک از اجزاء از غیر باید دست به دامن {\large «ما به الامتیاز»} بشویم. من دارم این آقا یا این خانم را می‌بینم، یک ادراک دارم. اگر خواست بشود بیست تا ادراک، {\large «ما به الامتیاز»} می‌خواهد که این چشم است، آن ابرو است، این بینی است، آن گوش است، آن لب است، آن محاسن است، آن مو است و هکذا.\\ {\large «فهذه الکثرة بالتنبة لما به الامتیاز»،} پس این کثرت با تنبه به {\large «ما به الامتیاز»} حاصل می‌شود.\\ نکته دیگر:\\ {\large «و منه یعلم انّ الحال فی القسمین الآخرین أیضا کذلک»،} از همین جا دانسته می‌شود که وضعیت در دو قسم دیگر نیز چنین است. ما کنارش نوشتیم بعد از {\large «کذلک»،} {\large «بطریق أولی کما لا یخفی»؛} اگر در این قسم سوم که یک امر واحد است، متکثر ادراک شد به برکت {\large «ما به الامتیاز»،} در آن دو قسم دیگر که تعدد مشهود است از اول، یقیناً تعدد به برکت {\large «ما به الامتیاز»} است.\\ {\large «و هو المطلوب»،} مطلوب ما هم همین بود، می‌خواستیم بگوییم که ما هر کجا کثرت در ادراکات داریم به برکت تنبه به {\large «ما به الامتیاز»} است.\\ بیان این شد که ما سه گونه کثرت می‌یابیم، تحلیل عقلی که می‌کنیم، می‌بینیم این سه گونه کثرت با تنبه به {\large «ما به الامتیاز»،} پیدا شده است.\\ {\large «ثم ان هذه الکثرة، حیث کانت بالذات، افادت لما یقترن بها مما به الاشتراک کثرة بالعرض»،} سپس به درستی که این کثرت چون بالذات است کثرت حاصل شده از آگاه شدن به {\large «ما به الامتیاز»} ها، کثرت بالذات است. واقعاً چشم، غیر گوش است؛ واقعاً لب، غیر دندان است؛ واقعاً مو، غیر پوست صورت است؛ واقعاً زید سر کوچه، با زید در بانک متفاوت است به این معنا که وضعش، أینش، متی‌اش، واقعاً مسموعات ما غیر از مبصرات ما هستند. پس کثرت، کثرت بالذات است. این کثرت بالذات برای {\large «ما به الاشتراک»،} یک کثرت بالعرض تولید می‌کند.\\ می‌فرماید {\large «افادت لما یقترن بها مما به الاشتراک»،} ایجاد می‌کند برای آنچه که مقرون به این کثرت بالذات است. یک تعبیری شما در اصول داشتید می‌گفتید: {\large «تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلّیة».}\\ {\large «أکرم العالم»،} یعنی {\large «بعلمه».} {\large «أهن الظالم»،} یعنی {\large «بظلمه».} این‌جا هم مرحوم علامه عبارتش این چنین است: {\large «افادت لما یقترن بها»،} برای آن چه که مقترن است به این کثرت. همان بود که ما اشاره کردیم؛ یعنی از باب سرایت حکم، {\large «عدل متحداً إلی الآخر».}\\ {\large «حکم أحد المتحدین یسری إلی الآخر»،} این در دین هم مورد تأکید است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: دوستان سه دسته، دشمنان هم سه دسته‌اند. دوست شما، دوست دوست شما، دشمن دشمن شما، این‌ها دوستان هستند. دشمنان هم سه قسم‌اند؛ دشمن تو، دوست دشمن تو، دشمن دوست تو. یا این همه تأکید شده که آقا، با چه کسانی مجالست کنید. به حضرت عیسی (علیه السلام) گفتند حواریین، {\large «يَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ»،} با چه کسی نشست و برخاست کنیم؟\\ گفت: با کسی که سه خصلت دارد:\\ {\large «قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»،} او را می‌بینید، یاد خدا بیفتید. بعضی را که آدم می‌بیند، یاد دلار می‌افتد. بعضی را که می‌بیند، یاد سفر خارجی می‌افتد!\\ {\large «وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ»،} حرف می‌زند بر دانش تو افزوده بشود. {\large «وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ 1»،} به عملکرد او که نگاه می‌کنی، به آخرت ترغیب می‌شوید. پیدا می‌شود یا نه؟!\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند) \\ استاد: ما بعضی از اساتیدمان این‌چنین بودند.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان می‌فرمایند) \\ استاد: گفت هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. به تعبیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد که حضرت می‌فرماید: عاجز کسی است که نتواند برای خودش چند تا رفیق دست و پا کند. عاجزتر از او کسی است که رفیق‌های خوبش را به راحتی از دست بدهد. گاهی به‌خاطر ده هزار تومان، یک رفاقت سی‌ساله به هم می‌خورد!\\ به هر حال سرش این است که نفس از نفس می‌دزدد. یعنی دو نفر باهم برخورد می‌کنند، حرف هم نزنند، در همدیگر تأثیر می‌گذارند، در همدیگر مؤثرند. این را می‌گوییم {\large «سرایة حکم أحد المتحدین إلی الآخر»،} حتی در روایت داریم {\large «من أحب شیئا حشره الله معه 2»،} کسی چیزی را دوست داشته باشد، با همان محشور می‌شود. بعد حضرت فرمودند: {\large «وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعهُ 3»،} کسی اگر عاشق چیزی باشد، مثل اینکه بعضی عاشق تمبر هستند، تمبر جمع می‌کنند!\\ {\large «وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ»،} بگذریم.\\ {\large «و إن کانت له کثرة أخری بالعدد بالذات»،} این {\large «و إن کانت»،} جواب یک سؤال است. خوب دقت کنید!\\ {\large «ما به الاشتراک»،} کثرتی بالعرض پیدا کرد. آیا {\large «ما به الاشتراک»} ها فقط همیشه کثرت بالعرض دارند؟\\ دانش‌پژوه: یک بار دیگر بفرمایید!\\ استاد: {\large «ما به الاشتراک»} ها کثرتی بالعرض یافته‌اند، بالعرض چه؟\\ به عرض {\large «ما به الامتیاز».} حالا سؤال: آیا کثرت {\large «ما به الاشتراک»} ها همیشه بالعرض است؟\\ می‌فرماید: نه، کثرت بالذات هم دارند. کثرتی که از ناحیه تعدد افرادی حاصل می‌شود. عرض کردم، مثال زدم؛ انسان یک مفهوم کلی، یک نوع است، معنای مشترک دارد؛ اما همین معنای مشترک یک کثرت بالذات هم دارد. شش میلیارد انسان یعنی شش میلیارد انسانیت و لذا در فلسفه بر این نکته تأکید شده است. چه نکته‌ای؟\\ عرض کردیم وحدت نوعی مغایر با کثرت افرادی نیست. وحدت جنسی منافی با کثرت انواعی نیست. وحدت جنس الجنسی مغایر با کثرت اجناسی نیست و هکذا. سرش این است که این کثرت بالذات است، این کثرت بالعرض نیست، طبق آن تحقیقی که در فلسفه شده است.\\ {\large «و إن کانت له»،} ضمیر در {\large «له»،} به {\large «ما به الاشتراک»} می‌خورد. دنبال مرجع نگردید، گرچه می‌بوده باشد برای این {\large «ما به الاشتراک»،} {\large «کثرة اخری بالعدد بالذات»،} یک کثرت دیگری که این کثرت بالذات است و کثرت، کثرت عددی است. {\large «و من هذه الجهة»،} از همین جهت است که {\large «یتکثر الکلی بتکثر افراده»،} کلی با تکثر افرادش متکثر می‌شود. کلی با تکثر افرادش تکثر می‌پذیرد که البته این بحث جایگاهش در فلسفه است. بحث پیچیده‌ای هم هست که انسان بتواند بحث کلی طبیعی را در فلسفه خوب بفهمد، یک معضله‌ای از معضلات فلسفی را فهمیده و بحث نسبتاً دقیق و پیچیده‌ای است، چون از طرفی به ماهیت گره می‌خورد، کلی طبیعی را ماهیت می‌دانند. این سؤال را ما سر درس از آیت الله جوادی مطرح کردیم، حالا چه شد که پاسخ سؤال هم داده نشد!\\ در نوشته‌ای که من خدمت ایشان نوشته بودم، بود. در بحث اصالت وجود و ماهیت، من نوشته بودم که حکماء از طرفی اصرار دارند بر اصالت وجود، از طرفی در بحث ماهیت، می‌گویند کلی طبیعی همان ماهیت است. ماهیت لا بشرط مقسمی است. ماهیت لا بشرط مقسمی است، همان کلی طبیعی است، همان ماهیت است و بعد می‌گویند که این کلی طبیعی در خارج موجود است به وجود افرادش. اگر اصالت از آن وجود است و ماهیت یک امر انتزاعی و اعتباری است، چگونه کلی طبیعی در خارج موجود است؟\\ اگر کلی طبیعی در خارج موجود است، پس چرا اصالت از آنِ وجود است؟\\ این بحثی بود که من در برگه نوشته بودم، مورد غفلت واقع شد و پاسخ هم داده نشد. دوستان هم اصرار کردند که پیگیری کن، گفتم که نه، چون بحث گذشته بود. حالا بعدها برای آن جواب پیدا کردیم و صحبت شد که حرف دیگری است. خواستیم بگوییم که بحث کلی طبیعی در بحث حکمت، یک بحث نسبتاً پیچیده‌ای است.\\ {\large «ثم ان هذه المعلوم سواء کانت کلیة أو جزئیة، علی قسمین:»،} مطلب ششم؛ تصورات آدمی ادراکات تصوری آدمی چه کلی باشد و چه جزئی، بر دو گونه است: گونه اول ماهیات و آنچه که از سنخ ماهیات است. گونه دوم مفاهیم است. به تعبیری دیگر: ادراکات بشری به دو گونه است: معقولات أولی و معقولات ثانیه.\\ به عبارت سوم: دانسته‌های بشر، آنچه که بشر در ذهن دارد، یا در خارج دارای صورت عینی است، در خارج ما بإزاء دارد یا در خارج دارای صورت عینی نیست، حداکثر در خارج منشأ انتزاع دارد. این مسئله ششم بود.\\ مطلب هفتم: اعتباریات با نوعی تشبیه، قیاس یعنی سنجش، نسبت‌سنجی، با نوعی فعالیت ذهن در ذهن حاصل می‌شود.\\ برخلاف حقائق که حقائق از خارج حداکثر با تجرید و تقشیر مستقیماً به ذهن می‌آیند، این مطلب هفتم بود.\\ مطلب هشتم: بحثی که در ارتباط با پیدایش کثرت در ادراکات گفتیم، آنچه که در ارتباط با پیدایش کثرت در ادراکات گفته شد، در این دو قسم یکسان و همگون است.\\ گرچه ما در مثال‌ها و در تقریر بحث، بحث را بر روی ماهیات متمرکز کردیم. اما بحث اختصاص به ماهیات ندارد، در مفاهیم هم جاری است. یعنی ما در مفاهیم اعتباری کثرتی داریم اولاً؛ پیدایش این کثرت تدریجی است ثانیاً؛ این کثرت گونه‌های مختلف دارد ثالثاً. چون معقولات ثانی ـ این نکته آخر مقداری دقت بشود! ـ ثانی‌اند، یعنی متفرع بر معقولات أولایند، مفاهیم بر روی دوش ماهیات سوار هستند و آن‌ها گونه‌گون هستند، این‌ها هم گونه‌گون هستند. در آن‌ها تکثر هست، در این‌ها هم تکثر هست. این مسئله هشتم بود.\\ مطلب نهم: با یک فرق و آن فرق این است که مفهوم به ماهیت وابسته است و لذا چون این وابستگی یک طرفه است، مفهوم به ماهیت وابسته است نه ماهیت به مفهوم، معقول ثانی روی دوش معقول اول سوار است، نه بالعکس، هر تکثری که در ناحیه مفاهیم هست، در ناحیه ماهیات جلوه‌ای دارد. اما ممکن است بالعکس نباشد. چه اینکه تکثر در ناحیه مفاهیم هم گاه تکثر درونی است، یعنی چه؟\\ یعنی خود مفاهیم، خود اعتباریات به اعتبار سنجش بعضی با بعضی، تکثری پیدا می‌کنند. خلاصه و نتیجه بحث این است که کثرت در ادراکات آدمی، چه کثرت در ماهیات و کلیات، چه کثرت در اعتباریات، همه تأثیرپذیر از کثرت حاصل از علوم جزئی و امور خارجی است. آن وقت این می‌شود که در خارج ما تکثر داریم، این تکثر خارج در ذهن ما به صورت جزئی و علم جزئی و ادراک جزئی نمود پیدا می‌کند. از این ادراکات جزئی و مدرکات جزئی، ما با تقشیر و تجرید مفاهیم کلی و ماهیات را انتزاع می‌کنیم که چون این جزئیات مختلف‌اند، آن کلیات هم مختلف می‌شوند و چون آن کلیات مختلف‌اند، ما مفاهیم اعتباری مختلف پیدا می‌کنیم، با نوعی فعالیت که سنجش و قیاس است، حالا رویکرد این چگونه است؟\\ این را بعداً در خود کتاب برهان مورد عنایت و بررسی قرار می‌دهیم.\\ بحث تصور تا این‌جا تمام شد.\\ دانش‌پژوه: فرق ماهیت و مفهوم چیست؟\\ استاد: ماهیت و مفهوم نسبت بینشان عموم من وجه است؛ یعنی بعضی از چیزها مفهوم است و ماهیت نیست، ماهیت هست و مفهوم نیست، بعضی چیزها هم ماهیت است، هم مفهوم. منتها ما که این‌جا داریم بکار می‌بریم، مرادمان از ماهیت یعنی معقول اول و مرادمان از مفهوم یعنی معقول ثانی. منتها اعم از اینکه معقول ثانی معقول ثانی منطقی باشد یا فلسفی باشد.\\ {\large «ثم إن هذه العلوم سواء کان کلیة أو جزئیة»،} این علوم چه کلی باشد چه جزئی باشد، {\large «علی قسمین»،} دو قسم است.\\ {\large «فمنها ما یطابق صورظ عینیة، کصورة السطح»،} من سطح این میز را دارم می‌بینم. {\large «و الجسم»»،} جسم تعلیمی مراد است، چون جسم طبیعی با احساس قابل احساس نیست.\\ {\large «و منها ما لا صورة له عینیة»،} و بعضی هم صورت عینی ندارد، {\large «و انّما ینتزعها النفس بضرب من الاعتبار و التشبیه»،} انتزاع می‌کند این صورت را، این علوم را نفس با نوعی اعتبار و تشبیه.\\ {\large «کجمیع الأمور الاعتباریة»،} که فراوان هم هستند.\\ {\large «و الحال فی القسمین من جهة الکثرة الحاصلة واحدة»،} وضعیت در این دو قسم از جهت کثرت حاصله، یکسان و همگون است. {\large «غیر ان»،} با این فرق که {\large «الاعتبارات حیث کانت متعلقة الحقیقة بالحقیقة»،} چون حقیقتشان به حقیقت متعلق است، {\large «فربما تکثرت نوع تکثر بها دون العکس»،} چه بسا تکثری پیدا می‌کند به تکثر حقیقت، {\large «دون العکس»،} اما نه، حقیقت تکثرهایی دارد که به اعتباریات ربطی ندارد، یک طرفه است. چه اینکه این اعتباریات چه بسا تکثرات داخلی دارد، {\large «و ربما تکثرت باشیاء أُخر»،} تکثر پیدا می‌کند به چیزهای دیگر.\\ {\large «و ربما ساقت المعانی متسلسلة»،} چه بسا بین اعتباریات ما تسلسل ایجاد می‌کنیم.\\ {\large «فانتزع معنی من صورة»»،} ما از صورتی، معنایی انتزاع می‌کنیم. {\large «ثم معنی من المعنی الأول»،} از آن معنای انتزاع شده یک معنای دیگری انتزاع می‌کنیم.\\ {\large «و ربما یذهب الی غایات بعیدة»،} چه بسا همین‌جوری ادامه پیدا می‌کند، یک قاعده‌ای داشت که شما یادتان نرفته که این قاعده را حکماء پذیرفتند. تطبیقش را بر بعضی از مصادیق نپذیرفتند. قاعده چه بود؟\\ گفت: {\large «کلما یلزم من تصوره تکرره، کلما یلزم من فرض وقوعه فی الخارج تکرره فهو امر اعتباری»،} هر چیزی را اگر شما فرض کنید در خارج هست، تکرر پیدا می‌کند، این امر اعتباری است. امکان را شما در نظر بگیرید، الآن امکان یک مفهوم فلسفی انتزاعی است. این آب، خاک، ممکن الوجود است. امکانش در ذهن است. امکان وجود عینی خارجی ندارد. به منشأ انتزاع موجود است، ما بإزاء ندارد که اگر امکان ما بإزاء داشت امکانی که در خارج بود ممکن الوجود بود یا واجب الوجود؟\\ ممکن. {\large «فللإمکان امکان»،} آن امکان هم در خارج بود. {\large «فله أیضا امکان و هکذا یتسلسل»!}\\ {\large «و ربما یظهر غایات بعید»،} چه بسا می‌رفت به غایات بعید. {\large «و قد بان من ذلک:»،} از این روشن شد که {\large «أن الکثرة الحاصلة فی العلم بالمعانی، و کذلک الکلی، و کذلک الاعتبارات»،} کثرتی که حاصل است در علم به معانی، اعتباریات جزئی و همچنین کلی و همچنین اعتباریات کلی {\large «بعد الکثرة الحاصلة بالعلم بالجزئیات و الامور الخارجیة»،} بعد از کثرتی است که حاصل شده به علم به جزئیات و امور خارجیه. پس منشأ تکثر شد تکثر خارج. از این تکثر خارج ما در ذهن صور ادراکیه جزئیه متکثره داریم. از این صور ادراکیه جزئیه متکثره، کلیات انتزاع می‌کنیم؛ از این کلیات مفاهیم عامه یعنی اعتباریات را انتزاع می‌کنیم.\\ {\large «و هذا کله فی العلم التصوری».}\\ {\large «و اما العلم التصدیقی»،} مرحوم علامه می‌فرماید: همه آنچه که گفتیم در علم تصوری بود. اما در تصدیق هم همین است. چرا در تصدیق هم همین است؟\\ خیلی روشن است، یک کلمه است؛ تصدیق چیزی جز اذعان به نسبت نیست. تصدیق یعنی اذعان و اعتقاد به نسبت. نسبت چیزی جز امری که قائم به طرفین است، نیست. پس تصدیق اذعان به نسبت است. نسبت امری است قائم به طرفین. نسبت دارای معنای حرفی است. معنای حرفی از خود دارای حکمی نیست. حکمش می‌شود معنای اسمی. طرفین نسبت جزء تصور هستند. الآن راجع به تصور بحث کردیم، مگر نکردیم؟\\ الآن گفتیم تصور چگونه در آن کثرت حاصل می‌شود. اگر در تصورات کثرت را تبیین کردیم، همین کثرت در تصورات می‌آید کثرت در نسبت را که یک معنای حرفی وابستۀ به طرفین تصور است ایجاد می‌کند، قهراً تصدیقات هم شناخته می‌شود.\\ پس ما در تصدقات هم کثرت داریم، چرا؟\\ چون تصدیق اذعان به نسبت است اولاً. نسبت قائم به طرفین است ثانیاً. طرفین متکثرند چون تصورند ثالثاً. پس در تصدیق هم تکثر هست به همان کیفیتی که در تصور است.\\ {\large «هذا کله فی العلم التصوری و اما العلم التصدیقی فکالعلم التصوری فی جملة احکامه»،} علم تصدیقی هم مثل علم تصوری است در همه احکامش. چرا؟\\ {\large «فانّ التصدیق حیث کان هو الاذعان النسبة»،} به خاطر اینکه تصدیق چون اعتقاد به نسبت است و نسبت هم {\large «و النسبة لا تقوم الا بطرفین بالضرورة»،} و نسبت هم چون به دو طرف قائم بالضرورة (است)، {\large «فحکمها حکم الطرفین»،} حکمش می‌شود حکم طرفین.\\ {\large «فأوّل تصدیق حاصل لنا هو التصدیق الجزئی»،} اولین تصدیقی که برای ما حاصل می‌شود تصدیق جزئی است. {\large «ثم التصدیق الکلی»،} بعد تصدیقات کلی است. {\large «و کذلک سایر احکام التصور»،} یعنی سپس تصدیقات مربوط به مفاهیم عام است. من اول تصدیقی که می‌بینم این است می‌گویم که این کاغذ در دست من سفید است. تصدیق جزئی است. بعد یواش یواش به این تصدیق می‌رسم که کاغذ سفید است. بعد به این می‌رسم که سفیدی رنگ است، رنگ کیفیت است، کیفیت عرض است، عرض ماهیت است، ماهیت نحوه وجود است. از همین تصدیق جزئی رفتم رسیدم به اینکه ماهیت معنی وجود است.\\ {\large «و قد بان مما مرّ».}\\ \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج ‏1، ص 39. \item نفس المهوم، ص 36، به نقل از امالی صدوق، ص 79، مجلس 27، با عبارت فلوان رجلا تولی حجرا لحشره الله معه یوم القیامة. \item مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، ج ۱، ص ۱۲۳. \item \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۶ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰