کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 5

جلسه ۵ از ۳۲
در این جلسه دو مطلب اساسی مطرح می‌شود: 1_ نحوه پیدایش ادراکات 2_ نحوه پیدایش کثرت در ادراکات. در تقسیم اولیه ادراک تقسیم می‌شود به تصور و تصدیق. تصور گاه جزئی است، گاه کلی، مانند تصور این درخت و مفهوم درخت. مطلب دیگر اینکه همه بدیهیات باید به اولیات برگردند؛ از همین مطلب می‌فهمیم که حس قدم اول برای شناخت است و اگر هر یک از حواس را نداشته باشیم، علم در آن حوزه را نخواهیم داشت.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ آغاز کنیم فصل دوم را که یک مقداری عقب نباشیم.\\ {\large «الفصل الثانی فی کیفیة حصول العلم لنا و اختلاف العلوم و کیفیته»،} در فصل دوم بحث در این است که علم برای ما چگونه حاصل می‌شود، علوم چگونه تکثر و تعدد و تنوع می‌پذیرد. به عبارت دیگر، در حقیقت ما دو بحث بیشتر نداریم؛ کیفیت پیدایش ادراک، کیفیت پیدایش کثرت در ادراک. چگونه بشر ادراک می‌کند، چگونه در ادراکات بشر کثرت پیدا می‌شود.\\ این بحث به این کیفیت در برهان شفاء مطرح نیست.\\ پراکنده‌هایی در برهان هست اما به این صورت نیامده است. اگر عزیزان بخواهند منبعی برای مراجعه داشته باشند، روش رئالیسم، مجلد ـ اگر اشتباه نکنم ـ دوم، مقاله پنجم و ششم، مبحث ادراکات، پیدایش کثرت در ادراکات. خیلی مرحوم علامه طباطبایی آن‌جا بحث را عالی تقریر کرده و مرحوم شهید مطهری هم انصافاً زیبا تعلیقه زده است، خیلی عالی (است). حتماً عزیزان به آن‌جا مراجعه کنند که مطلب در آن‌جا خیلی روشن‌تر و مفصل‌تر از این‌جا تدوین شده است.\\ مطالبی که در آغاز این فصل گفته شده است، به ترتیب عرض می‌کنم:\\ مطلب اول: علم تقسیم می‌شود به تصور و تصدیق. تصدیق را کنار گذاشتیم. این‌جا مرحوم علامه نمی‌گوید تصدیق را کنار گذاشتیم، دو صفحه و نیم مطلب می‌گوید، بعد می‌گوید: {\large «هذا کله فی العلم التصوری».}\\ کتاب اگر درسی باشد، این‌جور نوشته نمی‌شود؛ لذا ما اول در این‌جا نوشتیم: {\large «اما التصور»،} به آن‌جا که رسیدیم، نوشتیم: {\large «التصدیق».}\\ علم تقسیم می‌شود به تصور و تصدیق. تصدیق را کنار گذاشتیم تا دو صفحه، فعلاً در تصور بحث می‌کنیم.\\ مطلب دوم: تصور ما یا کلی است یا جزئی. یک موقع من این درخت را تصور می‌کنم، یک موقع من مفهوم درخت را تصور می‌کنم. این درخت جزئی است، مفهوم درخت که بر چند میلیارد درخت در سطح کره زمین صدق می‌کند، کلی است.\\ مطلب سوم: کلی را ذهن نمی‌سازد. کلی پرداخته ذهن، بدون ارتباط با خارج نیست. مفهوم کلی در ارتباط با خارج نصیب آدمی می‌شود. جایگاهش ذهن است اما در ارتباط با خارج نصیب آدمی می‌شود، این مطلب سوم بود.\\ مطلب چهارم: برهان این ادعا چیست؟\\ اگر کلی ساخته ذهن بود، ارتباطی با خارج نداشت، باید هر کلی‌ای وقوعش و عدم وقوعش بر هر آنچه در خارج است، یکسان می‌بود. {\large «و لیس فلیس»،} مفهوم درخت ساخته ذهنم بود، بعد بر آب صدق می‌کرد، بر خاک صدق می‌کرد، بر طلا صدق می‌کرد، بر حجر صدق می‌کرد. چرا؟\\ فرض این است که این هیچ ارتباطی با خارج نداشته و ذهن من ساخته است. چرا بر این مصادیق صدق کند بر آن مصادیق صدق نکند؟\\ اگر ارتباطی با این مصادیق خارجی ندارد، پس نفس صدق هر مفهوم کلی بر مصادیقی خاص و نه بر مصادیقی دیگر شاهد است بر اینکه کلی ساخته ذهن نیست، بدون ارتباط با خارج.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: اصلاً در ارتباط با خارج در ذهن تولید می‌شود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، صحبت سر این است که ما مفهوم کلی که در ذهن داریم مثل مفهوم درخت، می‌خواهیم ببینیم این مفهومی که الآن شما چشم‌هایتان را ببندید، مفهوم درخت را همه می‌فهمیم درخت یعنی چه، همه می‌فهمیم انسان یعنی چه، همه می‌فهمیم آب یعنی چه، سؤال این است که آیا این مفهوم‌ها را ذهن بدون در نظر گرفتن خارج و با قطع نظر از خارج دارد یا اینکه این مفاهیم را از خارج گرفته است؟\\ حالا به چه کیفیت و به چه صورت، حرف دیگری است. در رابطه با خارج گرفته است. ادعا این بود که مفهوم کلی ساخته و پرداخته ذهن نیست، بلکه در ارتباط با خارج در ذهن است. دلیل، اگر مفهوم ذهنی و مفهوم کلی پرداخته و ساخته ذهن بود، باید بر همه مصادیق قابل انطباق می‌بود، بدون تفاوت و یکسان و همگون، و حال اینکه این‌چنین نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی در حقیقت می‌خواهیم بگوییم که حالا می‌رسیم، داریم به تدریج جلو می‌رویم برای اینکه به همین‌جا برسیم. این مطلب چندم بود؟\\ مطب پنجم. بنابراین علم به کلی مسبوق و متوقف بر علم به جزئی است، این مقدمات برای این بود. علم به کلی مسبوق و متوقف بر علم به جزئی است، این مطلب ششم بود. علم به جزئی جز از جهت مطابقت با خارج، جزئی نخواهد بود. این‌جوری بگوییم که علم به جزئی، به جهت خارج‌نمایی و ارتباط با خارج علم به جزئی است، چرا؟\\ چون اگر برای جزئی بودن این ارتباط نمی‌بود، یعنی علم از قِبَل نفس ساخته می‌شد. علمی که از قِبَل نفس ساخته بشود، بر همه چیز قابل انطباق است. این دیگر جزئی نخواهد بود، چه خواهد بود؟\\ کلی خواهد بود.\\ {\large «هذا خلفٌ».}\\ این مطلب ششم بود. مطلب ششم را تکرار می‌کنیم؛ مطلب ششم این است که علم به جزئی به جهت مطابقت با خارج، علم به جزئی است، وگرنه اگر این عنصر مطابقت با خارج را بگیریم، یعنی اگر بگوییم که این علم را نفس خود ساخته است و ذهن خود ساخته است، بلافاصله می‌شود کلی و دیگر جزئی نخواهد بود، چون فرض این است که اگر چیزی را ذهن ساخت، با قطع نظر از خارج، این قابل صدق بر کثیرین است.\\ {\large «و ما فرضناه جزئیا صار کلیا».}\\ پس {\large «هذا خلفٌ».}\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند‌)\\ استاد: ادعا همین است، همین را داریم مدلل می‌کنیم. تمام تلاش ما این است که این مطلب را مدلل کنیم، یعنی قدم به قدم با برهان برویم جلو، این مطلب ششم بود.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: یعنی جزئی و علم به جزئی در ارتباط با خارج در ذهن ما نقش می‌بندد. حالا این را با مطلب هفتم تکمیل می‌شود.\\ مطلب هفتم: علم به جزئی از راه حس به‌دست می‌آید. با دیدن، با شنیدن، با چشیدن، با لمس کردن، من دارم این درخت را می‌بینم، علم به این درخت پیدا می‌کنم. شما دارید صدای بنده را می‌شنوید، علم به صدای بنده پیدا می‌کنید. علم به جزئی که از راه مطابقت با خارج برای من تحصیل شد، کشف خارج درک خارج از راه حس است.\\ مطلب هشتم: پس حس مبدأ آغازین علوم بشری است. مسئله هشتم بود.\\ مطلب نهم: پس این جمله ارسطو روشن شد: {\large «من فقد حساً فقد فقد علما»،} هر کسی حسی از حواس را از دست بدهد، علم مربوط به آن حس را هم از دست داده است. یک نفر را پیدا کنید کور مادرزاد، هیچ تصوری از رنگ قرمز و سبز و زرد ندارد. چرا؟\\ چون نمی‌بیند.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: نه، اینکه به او گفته شده است که این رنگ سبز است، این هم درخت است، این را داخل این بکش، این را اصطلاحاً می‌گویند که با تداعی انجام می‌شود. یک آدم کر مادرزاد، هیچ تصور درستی از صدا ندارد.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: نمی‌داند نجس است، مثل اینکه طرف گفت که طرف کور بود، ازدواج کرده بود. این زنش هر شب از خودش تعریف می‌کرد که نمی‌دانی حیف که تو چشم نداری، من چشمم این است، ابرویم این است، لبم این است، موهایم این است. گفت و گفت و گفت، این آقا هم گفت: «من یک کلمه بگویم؟».\\ گفت: «بگو».\\ گفت که اگر تو این قدر خوشگل بودی، به ما یکی نمی‌دادند!\\ صحبت سر این است که یک موقع دارد تعریف می‌کند. من می‌شناختم در فامیل داشتیم بعضی از افراد که این‌ها مطلقا حس شامه نداشتند!\\ می‌گفت که من هیچ تصوری از بوی خوش و بوی بد ندارم. این شوهرش زولبیا می‌پخت. زولبیا را بالای پاتیل روغن مایع، پنج، شش ساعت می‌نشینند. ما از ده‌متری، این آقا را نمی‌توانستیم تحمل کنیم. انگار یک قوطی روغن نباتی دارد می‌آید جلو!\\ این خانم اصلاً نمی‌فهمید، این آقا هم خوشحالی می‌کرد و می‌گفت: خدا به ما یک نعمتی داده است، (شامه) ندارد، هیچ تصوری ندارد.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: اینکه قرآن مجید فرمود که {\large «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون 1»،} یعنی هیچ چیزی نمی‌دانستید، مجاری ادراک به شما داد. {\large «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»،} مجاری ادراک به شما داد که با این مجاری ادراک می‌فهمید، می‌دانید، می‌بینید، می‌شنوید و امثال ذلک.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: می‌گویند بچه وقتی به دنیا می‌آید، از ادراکات، آن ادراک اساسی که دارد، ادراک لامسه است، آن هم شدیدترین بخشی که قوه لامسه را احساس می‌کند، دور لب است فقط.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: خنده ناشی از ادراک نیست.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ {\large «الفصل الثانی: فی کیفیة حصول العلم لنا»،} در چگونگی حصول علم برای ما.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: {\large «فی کیفیة حصول العلم لنا»،} در کیفیت حصول علم برای ما و کیفیت این اختلاف (است). ما نوشتیم اینجا {\large «التصور»،} که بدانیم از این‌جا بحث تصور است.\\ {\large «فنقول»،} اگر بخواهیم عنوان بدهیم به این پاراگراف اول، بنده این‌جوری عنوان دادم در کتاب خودم: «حس، مبدأ آغازین ادراک»، این عنوان پاراگراف اول است.\\ {\large «فنقول کما ذکروا»،} چنانچه گفته‌اند، {\large «بیّن مما سبق هذا الفن»،} روشن شد از آنچه که پیشی گرفتیم فن را در مباحث گذشته منطق. چون می‌دانید که {\large «کتاب البرهان»،} در جلد سوم منطق شفاء است. گذشت از آنچه پیشی گرفت، روشن شد از آنچه پیشی گرفت این علم را و این فن را این است که {\large «أن العلم ینقسم الی تصور و تصدیق»،} علم به تصور و تصدیق منقسم می‌شود.\\ {\large «فحیث أنّ العلم بالکلی لیس باختراع الذهن من دون استعانة من الخارج أبداً»،} چون علم به کلی، به وسیله اختراع ذهن بدون استعانت از خارج نیست هیچ‌گاه و هرگز، بدون توسط به عالم خارج هرگز علم به کلی و مفهوم کلی به‌دست نمی‌آید. {\large «و إلا»،} وگرنه، {\large «استوت نسبة الکلی»،} در نسخه دیگر دارد {\large «لا استوت»،} فرقی نمی‌کند.\\ {\large «و الا استوت نسبة الکلی الی کل ما فی الخارج فی وقوعه علیه و عدم وقوعه»،} وگرنه مفهوم کلی نسبتش متساوی می‌بود به هر آنچه که در خارج است، در وقوعش بر آن و عدم وقوعش؛ یعنی یا باید بر همه چیز صدق می‌کرد یا باید بر هیچ چیزی صدق نمی‌کرد.\\ {\large «و ما فی الخارج جزئی محفوف بالقیود»،} آنچه که در خارج است، جزئی است و مشتمل به قیود است، دور تا دور آن را قیود گرفتند.\\ {\large «و الانتقال الی تمیِّز القیود من المقیدات بعد حضور المجموع بالضرورة»،} ما اگر بخواهیم منتقل شویم به تمیز قیدها از اموری که این قیدها قید آن هستند، این بعد از حضور مجموع است بالضرورة. من اگر بخواهم بیایم انسان را، قیودش را جدا کنم، درخت را از قیودش جدا کنم، این درخت را من تصور بکنم، این چیزی که من تصور کردم دو چیز است، مقید و قید. یعنی هم معنای درخت را تصور کردم، هم قیود جزئیه را که این درخت اینجاست، قدش این قدر است، این چنین است. اگر بخواهم این قیود را از مقید جدا کنم، شرطش این است که باید قید و مقید هر دو به ذهن بیاید. با این مقدمه بعداً کار داریم.\\ {\large «فالعلم بالکلیات مسبوق بالعلم بالجزئیات»،} بنابراین علم به کلیات مسبوق به علم به جزئیات است. تا من قیود را همراه مقید تصور نکنم، نمی‌توانم قیود را کنار بگذارم، مقید را بگیرم. ظاهراً باید توضیحی بدهیم، چون قبلاً گفته بودیم که خواندیم. جناب مشائین معتقدند که در تصور کلی قائل به تجرید و تقشیر هستند. معنای تجرید و تقشیر چیست؟\\ می‌گویند شما از خارج تصوری دارید، این درخت را تصور می‌کنید. این درخت را می‌آیید از قیود تقشیر می‌کنید، با تقشیری که انجام شد معنای کلی به دست می‌آید. منتها کیفیت این تقشیر چگونه است؟\\ بعداً می‌آید، این درخت را که من تصور کردم، در کنارش درخت‌های دیگری را هم تصور می‌کنم؛ بعد که این تصور درخت را انجام دادم، صور خیالیه در ذهن من است، در این صور خیالیه ماده نیست، ماده را کنار گذاشتم، ولی سایر قیود هست. این تقشیر اول است. این صور خیالیه را یک تقشیر ثانی می‌کنم، با آن تقشیر ثانی لُب معنا را و لُب مفهوم را به دست می‌آورم که معنای درخت است که {\large «جوهرٌ جسمٌ نامٍ»} است مثلاً، با دو تا تقشیر.\\ من اگر بخواهم تقشیر کنم، مفهوم کلی را به دست بیاورم، بدون اینکه قید و مقید، بدون اینکه جزئی و کلی باهم در ذهن من واقع بشود ممکن است؟\\ نه؛ پس تا جزئی را من نداشته باشم، کلی را ندارم. این یعنی هر علم کلی مسبوق است به علم جزئی.\\ {\large «فالعلم بالکلیات مسبوق بالعلم بالجزئیات»،} از آن طرف: {\large «و العلم الجزئی إنما یکون جزئیاً»،} علم جزئی این است و جز این نیست که جزئی است، {\large «من جهة مطابقته جزئیاً حقیقیاً خارجاً النفس»،} از جهت مطابقتش با امری که خارج از نفس است و آن جزئی حقیقی است. نکته دارد!\\ در فلسفه اثبات کردیم که در حقیقت {\large «الشیء ما لم یوجد فی الخارج لم یتشخص»،} چیزی تا در خارج موجود نشود، شخص نمی‌شود. هر چه که در ذهن ماست، به نوعی از کلیت برخوردار است. پس اگر بخواهد این صورت ذهنی من واقعاً جزئی باشد، باید حکایت‌گر باشد از آن جزئی حقیقی خارجی.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان می‌فرمایند)\\ استاد: {\large «لم یوجد و ما لم یوجد لم یتشخص»،} هر دو درست است، هر دو هم برهانی است.\\ {\large «الشیء ما لم یجب لم یوجد و ما لم یوجد لم یجب»،} دو تا وجود است: وجود سابق و وجود لاحق.\\ {\large «إذ لولا ذلک»،} زیرا اگر این چنین نباشد، یعنی جزئیتش از جهت مطابق با خارج نباشد، این برهان است.\\ {\large «لکان من الممکن فی نفسه ان تنطبق الصورة العلمیة علی أمور کثیرة»،} اگر جزئیتش به خاطر مطابقت با خارج نباشد، پس ممکن است فی نفسه اینکه منطبق شود صورت علمیه بر امور بسیاری. اگر بر امور بسیاری منطبق شد، {\large «فکان کلیاً هذا خلف»،} پس این جزئی نیست، کلی می‌شود و این خلاف فرض است. پس جزئی بودن صورت جزئی فقط به این است که با یک جزئی خارجی انطباق داشته باشد.\\ {\large «و ما به یحصل العلم بالخارج هو الحس»،} من برای اینکه این مطالب قاطی نشود، اگر دقت کرده باشید با شماره عرض کردم. آنچه که به وسیله آن علم به خارج حاصل می‌شود حس است. نتیجه: {\large «فالحس هو المبدء الأول لحصول العلم لنا»،} حس مبدأ آغازین برای حصول علم است برای ما. {\large «و من هنا یظهر معنی ما حکی عن المعلم الأول»،} از همین جا روشن می‌شود معنای آنچه که از معلم اول حکایت شده که آن معنا و آنچه که حکایت شده این است که {\large «أنّ من فقد حساً فقد فقد علماً»،} هر کس دارا نباشد حسی را، فاقد باشد حسی را، پس به تحقیق علمی را فاقد خواهد شد.\\ {\large «علماً»،} تنوینش اشاره است به نوع خاصی. تنوین تنویع است، نوعی از علم که مربوط به همان حس است. من اگر چشم نداشته باشم، نه اینکه صدا را نشنوم، گوش نداشته باشم، نه اینکه نبینم، نه!\\ یعنی قصد می‌کند به این {\large «علماً»،} به آن علم مفقود. {\large «نوع العلم الذی مبدئه ذلک الحس»،} نوع آن علمی را که مبدأش این حس خواهد بود. این بحث تمام (شد).\\ از {\large «ثم نقول کما ذکروا»،} اگر بخواهد عنوان بدهیم به این پاراگراف بعدی و بحث بعدی، عنوانش می‌شود: «پیدایش کثرت در ادراکات».\\ پاراگراف اول عنوانش این بود:\\ «حس، مبدأ آغازین ادراک».\\ حالا عنوان پاراگراف دوم: «پیدایش کثرت در اداراکات»، که وقت ما تمام شد. \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item سوره نحل، آیه78. \end{enumerate} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۵ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰