کتاب البرهان، دوره اول، مقاله اولی، جلسه 2

جلسه ۲ از ۳۲
آنچه در این جلسه از کتاب البرهان دوره اول مطرح می شود: 1) هدف و غرض کتاب البرهان شناخت تصور صحیح است، تصدیق یقینی است، از این جهت کتاب البرهان یک دوره منطق کامل است، چون غرض اصلی و اولی منطق معرف تام یعنی حد و حجت تام، یعنی برهان است.2) اختلاف نظری مرحوم علامه طباطبایی با دیگر منطقیین دارند نسبت به حقیقت یقین و علم: منطقیین جزم و جهل مرکب و تقلید را یقین می دانند اما علامه طباطبایی یقین را علم به ثبوت محمول برای موضوع به همراه علم به امتناع سلب محمول از موضوع می دانند که در نتیجه آن مواردی را که منطقیین از جنس یقین دانسته اند، در نزد علامه طباطبایی ظن خواهد بود.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم و به نستعین، إنَّهُ خیر مُوَفَّق و مُعین»}\\ {\large «کلام فی الغرض الموضوع لاجله هذا الکتاب. أقول أوّلاً: إنّ کل تصدیق یلزمه بالقوة القریبة من الفعل أحد تصدیقین أخرین: اما التصدیق بأن نقیضه ممکن، أو أنّ نقیضه ممتنع».}\\ \\ عرض کردیم که در این مدخل، مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) در صدد بیان هدف از کتاب برهان هستند. به مانند ابن‌سینا در برهان شفاء معتقدند کتاب برهان نام کاملش {\large «کتاب الحد و البرهان»} است، گرچه {\large «کتاب البرهان»،} نامیده بشود. برای تبیین غرض از این کتاب، مرحوم علامه مقدماتی را بیان می‌کنند. اگر بخواهیم به صورت مختصر هدف از کتاب برهان را بیان کنیم، هدف از کتاب برهان شناخت تصور صحیح و تصدیق یقینی است. چگونه تصوری صحیح از اشیاء داشته باشیم و چگونه تصدیقی یقینی مطابق با واقعیات جهان داشته باشیم.\\ به عبارت دیگر: غرض از کتاب برهان، شناسایی قیاس برهانی است از آن جهت که مفید یقین است و شناخت حد تام است، از آن جهت که مفید تصور کامل حقیقت است. از این دیدگاه می‌توان گفت که {\large «کتاب البرهان»} یک دوره منطق است، چون در منطق غرض اصلی و اولی، شناخت معرف تام، یعنی حد و حجت تام، یعنی برهان است. موضوع منطق، معرف و حجت بود.\\ {\large «أعلی المعرّفات و التّعریفات»،} حد تام است.\\ {\large «أعلی الحجج»،} برهان است.\\ اگر ما در کتاب البرهان بتوانیم از عهده این ادعا برآییم که در این کتاب، راه چگونه دست‌یافتن به تصور صحیح و کامل اشیاء و راه چگونه دست‌یافتن به کشف روابط بین اشیاء در خارج که از آن‌ها تعبیر می‌کنیم به قضایا و گزاره‌ها، اگر بتوانیم از عهده این ادعا برآییم، در حقیقت غرض از کتاب منطق به صورت کلی برآورده شده است.\\ بی‌جهت نبوده است که از گذشته، در حوزه‌های علمیه از کتاب شفاء، فقط کتاب برهان مورد بحث و بررسی قرار می‌گرفت یا به عبارت بهتر (می‌توان گفت) بی‌جهت نبوده که طلاب گرچه هنگام شروع در منطق، همه منطق را مورد بررسی قرار می‌دادند؛ از {\large «کبری فی المنطق»} شروع کنید تا حاشیه ملا عبدالله، تا منطق منظومه، تا جوهر النضید، اما ادامه این راه فقط در {\large «کتاب البرهان»} تجلی کرده است.\\ سر مطلب هم آن است که اهمیت این کتاب در حدی است که فراگیری کامل این کتاب گویا تأمین کننده غرض منطق است.\\ به هر حال، مقدماتی را مرحوم علامه طباطبایی ذکر می‌کنند، برای دستیابی به هدفی که نگارش این مدخل به‌خاطر آن هدف انجام شده است. مقدمه اول این است، می‌فرمایند که هر تصدیقی مستلزم تصدیق دیگری است؛ یعنی در هر گزاره‌ای که ما حکم می‌کنیم به ثبوت محمول برای موضوع، همزمان حکم کرده‌ایم به امتناع سلب محمول از موضوع.\\ تعبیر دقیق‌تر اگر بخواهیم داشته باشیم، کلمه امتناع را به کار نبریم، حکم کرده‌ایم به عدم سلب محمول از موضوع. مثلاً اگر من گفتم: الآن پاییز است، گویا گفته‌ام: این‌گونه نیست که الآن پاییز نباشد. اگر گفتم: الآن هوا گرم است، یعنی این‌گونه نیست که اکنون هوا گرم نباشد. به تعبیر مرحوم علامه: {\large «إن العلم بالنقیضین واحد»،} اصلاً علم به دو طرف تناقض همیشه ملازم با یکدیگر است. تا محمولی را برای موضوع ثابت کردیم، یعنی عدم ثبوت محمول را برای موضوع نفی کرده‌ایم. تا گفتیم زید انسان خوبی است، یعنی این‌گونه نیست که زید انسان خوبی نباشد.\\ نهایت، نفی نقیض دو گونه است:\\ گاهی همراه با اعتقاد امکان است. گاهی همراه با اعتقاد امتناع است.\\ مثلاً اگر من گفتم: الآن روز است، گفته‌ام: این‌گونه نیست که الآن روز نباشد و نمی‌تواند روز باشد و نمی‌تواند روز نباشد. نفی نقیض کردم همراه با امتناع. گاهی نه، نفی نقیض می‌کنم همراه با امکان؛ مثلاً اگر من گفتم: امروز روز یازدهم ماه مبارک رمضان است، در حقیقت دانسته‌ام و گفته‌ام که این‌گونه نیست که امروز یازدهم ماه مبارک رمضان نباشد. اما نسبت به این نقیض، اعتقاد به امتناع نداریم. می‌گویم که شاید اول ماه را اشتباه دیدم، شاید حرف عربستانی‌ها درست است، شاید فتوای آیت الله خوئی درست است، یعنی ممکن است امروز روز دوازدهم ماه رمضان باشد!\\ خلاصه سخن تا اینجا این شد که {\large «کل تصدیق»،} هر گزاره‌ای، {\large «یلزمه بالقوة القریبة من الفعل»،} همراه است با قوه قریب به فعل. {\large «أحد تصدیقین آخرین»،} یکی از دو تصدیق، یا تصدیق به اینکه نقیض این گزاره ممکن است یا تصدیق به اینکه نقیض این گزاره ممتنع است. هر گزاره‌ای که از دهان شما خارج بشود، همراه با تصدیق دیگری است. حالا آن تصدیق یا تصدیق به امکان نقیض است یا تصدیق به امتناع نقیض است.\\ این مطلب اول یا مقدمه اولی بود.\\ مطلب دوم، از همین جا به‌دست آمد که تصدیق بر دو گونه است؛ تصدیق یقینی و تصدیق غیر یقینی.\\ تصدیق یقینی علم به ثبوت محمول برای موضوع، همراه با علم به امتناع سلب محمول از موضوع است. تصدیق غیر یقینی علم به ثبوت محمول برای موضوع، با علم به امکان سلب محمول از موضوع است.\\ منشأ تقسیم تصدیق به یقین و غیر یقین مشخص شد. اگر بخواهیم بحث را به گونه دیگری تقریر کنیم، اگر منطق را یادمان نرفته باشد، علم و ادارک را تقسیم می‌کردیم به دو بخش، تصور و تصدیق. فرق تصور و تصدیق چه بود؟\\ در تصور اعتقاد وجود نداشت. اما در تصدیق اعتقاد وجود داشت. تصدیق، تصور همراه با اعتقاد است. حالا اعتقاد به چیست؟ \\ دو تا اختلاف و دو تا نظر بود؛ بعضی می‌گفتند: وقوع یا لاوقوع. بعضی می‌گفتند: ایقاع یا عدم ایقاع. اعتقاد به وقوع یا لاوقوع بود، معمولاً همان نظر اول مورد توجه است، اعتقاد به وقوع یا لاوقوع. اعتقاد یک حالت نفسانی است.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان اظهار می‌کنند)\\ استاد: بله، حکم است. وقتی می‌گوییم همراه با اعتقاد، یعنی حکم، نسبت. حالا حکم وقوع یا لاوقوع است، یا ایقاع یا عدم ایقاع است، همان اختلافی است که در منطق داشتیم. اعتقاد یک حالت نفسانی است. این حالت نفسانی می‌تواند شدت و ضعف داشته باشد. مرحله شدید این حالت نفسانی را می‌گوییم جزم، قطع، یقین. مرحله غیر شدیدش را ظن می‌گوییم.\\ به عبارت دیگر: ما اگر بخواهیم بیاییم حالت نفسانی را در برابر یک خبر در نظر بگیریم، گفتیم حالات نفسانی ما در برابر یک گزاره و یک خبر چهار تا است، یقین بود، ظن بود، شک بود و وهم (بود). حالت نفسانی ما در مقابل یک گزاره و یک خبر، یقین است، ظن است، شک است و وهم است. شک و وهم اصلاً از اقسام تصدیق نیست. منطق که یادمان نرفته، شک و وهم از اقسام تصور است، از اقسام تصدیق نیست. اما ظن و یقین از اقسام تصدیق و اعتقاد است.\\ حالا می‌خواهیم ببینیم منشأ این ظن و یقین چیست.\\ الآن عرض کردیم اگر من به مفاد گزاره‌ای، یعنی به ثبوت محمولی برای موضوعی علم دارم و علم دارم به امتناع نقیض آن، این می‌شود یقین. اگر من به ثبوت محمولی برای موضوعی علم دارم اما علم دارم به امکان نقیضش، این‌جا دیگر من نسبت به گزاره اول دارای یقین نیستم.\\ تا این‌جا مطلب مطابق چیزی است که منطقیین گفته‌اند. از این‌جا مرحوم علامه طباطبایی نقدی دارند بر بعضی از منطقیین که تعبیر مرحوم علامه این است: {\large «الظاهریون من المنطقیین»،} کسانی که در منطق ظاهری اندیشیده‌اند و اهل عمق و تعمق نبوده‌اند، تا ببینیم که نقد مرحوم علامه چیست.\\ عبارت را بخوانیم: {\large «أقول أوّلاً: إنّ کل تصدیق یلزمه بالقوة القریبة من الفعل أحد تصدیقین أخرین»،} لازم است او را به قوه قریب از فعل. مراد از قوه قریب از فعل یعنی ممکن است انسان غافل باشد، ولی به صرف تنبه متنبع می‌شود. یکی از دو تصدیق دیگر. این جمله اشاره دارد به دو تا مطلب و آن این است که هر تصدیق لازم دارد تصدیقی را، این یک؛ آن تصدیق یکی از این دو تصدیق است، این دو. هر دو را مرحوم علامه مدلل می‌کند. این دو تا تصدیق آخر چیست؟\\ {\large «اما التصدیق بأن نقیضه ممکن»،} یا تصدیق به اینکه نقیض آن گزاره ممکن است.\\ {\large «أو أنّ نقیضه ممتنع»،} یا این تصدیق که نقیض آن گزاره و تصدیق ممتنع است.\\ {\large «أما لزوم تصدیق ما»،} اما اینکه تصدیقی لازم است؟، چرا؟، چرا علم به گزاره‌ای علم به نقیض اوست؟\\ {\large «فلأن العلم بالنقیضین واحد»،} چون علم به دو نقیض در حقیقت یکی است. هر گاه شما علم به ثبوت محمولی برای موضوع داشته باشید، خودبه‌خود علم به عدم سلب آن محمول از موضوع هم دارید.\\ {\large «فالعلم بالنسبة یوجب علماً ما بنقیضها»،} پس علم به نسبت موجب نوعی علم به نقیضش می‌باشد. چرا می‌گویید {\large «علماً ما بنقیضها؟».}\\ نوعی علم، چون گفتیم ممکن است علم ما به نقیض، بالفعل نباشد، اما {\large «بالقوة القریبة من الفعل»،} باشد؛ یعنی به صرف تنبه، متنبه می‌شود.\\ {\large «و أما إنه أحدهما»،} اما اینکه آن علم ما به نقیض یا علم به این است که نقیض ممتنع است یا علم به این است که نقیض ممکن است، چرا؟\\ {\large «فلأنه اما أن یصدق بعد تصوّر النقیض بامتناعه أو لا یصدق»،} چون یا تصدیق می‌شود بعد از تصور نقیض به امتناع نقیض یا اینکه تصدیق نمی‌شود. تصدیق نمی‌شود یعنی چه؟ \\ یعنی {\large «یحتمل نقیضه»،} یعنی احتمال می‌رود نقیض نقیض. {\large «أی یحتملها»،} یعنی احتمال می‌دهد این کسی که گزاره برای او قائم شده اصل نسبت را. اصل نسبت می‌شود محتمل و دیگر یقینی نیست.\\ {\large «و هو الحکم بالإمکان»،} این همان حکم به امکان است، {\large «فإذن المطلوب ثابت».}\\ نتیجه:\\ {\large «و تبین من ذلک أن التصدیق علی قسمین»،} تصدیق دو قسم است.\\ {\large «أحدهما العلم بأن کذا و کذا و أنّه لا یمکن أن لا یکون کذا»،} علم به اینکه محمول همان موضوع است و نمی‌تواند که چنین نباشد.\\ {\large «و یسمونه الیقین»،} این را یقین می‌گوییم.\\ {\large «و الثانی: العل بأنّ کذا کذا مع العلم بالفعل أو بالقوة القریبة منه بأنّ لنقیضه امکاناً»،} علم به اینکه نقیض موضوع است با علم به فعل یا به قوه قریبه از فعل اینکه نقیضش دارای امکانی است که این دیگر یقین نیست، این ظن است.\\ تا این‌جا مطلب مشترک بود. تا این‌جا مطلب طبق آن چیزی که در منطق تقریر شده است. این‌جا مرحوم طباطبایی می‌خواهند یک نقدی بزنند بر آنچه که ظاهریین از منطقیین گفته‌اند. اگر منطق را فراموش نکرده باشیم، منطقیین می‌گفتند که ما تصدیق را به دو بخش تقسیم می‌کنیم: یقین و غیر یقین. وقتی می‌خواستند برای یقین، مصادیق ذکر کنند، برای یقین چهار تا مصداق ذکر می‌کردند. می‌گفتند: ما یقینمان گاهی جهل مرکب است، گاهی یقین ما یقین تقلیدی است، گاهی یقین، جزم است!\\ به چند بخش یقین را تقسیم می‌کردند.\\ مرحوم علامه طباطبایی اینجا نقدی دارند، می‌فرمایند که این عملکرد منطقیین صحیح نیست.\\ بگذارید مطلب را درست‌تر تقریر کنیم؛ من مقسم را درست قرار بدهم. از اول می‌کشیم. علم را چه تعریف می‌کردند منطقیین؟\\ می‌گفتند که علم، اعتقاد مانع از نقیض است. اینکه الآن می‌گوییم روشن‌تر و صحیح‌تر است. علم را می‌گفتند اعتقاد مانع از نقیض. این علمی که اعتقاد مانع از نقیض بود، می‌گفتند جزم است، تقلید است، جهل مرکب است و یقین است.\\ مرحوم علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) می‌خواهند بفرمایند که یقین علم است، اما علم مرکب و تقلید و جزم، در حقیقت داخل در ظن است، علم نیست. به نظر مرحوم علامه طباطبایی اصلاً ما علم تقلیدی نداریم. علم یعنی یقین. علم یعنی مجموعه دو تصدیق: {\large «ثبوت المحمول للموضوع ثبوتاً ضروریا و امتناع سلب المحمول عن الموضوع»،} ضروری بودن ثبوت محمول برای موضوع و ممتنع بودن سلب محمول از موضوع، این یعنی علم. غیر این علم نیست. غیر این ظن است. چطور و به چه بیان؟\\ بیانی که مرحوم علامه طباطبایی دارند این است که می‌فرمایند، این بیان شاید مخصوص ایشان باشد!\\ می‌فرمایند که نقیض یک تصدیق، دو گونه است؛ یا ظاهر است، روشن است و لذا مورد التفات واقع شده است، یا ظاهر نیست و روشن نیست و مورد توجه نیست و لذا مورد التفات واقع نشده است. در حقیقت مناطقه آمدند قسم اول را ظن نامیدند، قسم دوم را به این اسامی نامیدند: جهل مرکب، تقلید و جزم. با اینکه تقلید و جهل مرکب و جزم هویتش با هویت ظن یکی است، ظن است. تفاوت این است که آن امکان نقیض مورد التفات واقع نشده است. آن امکان نقیض مورد توجه قرار نگرفته است، چرا؟\\ چون یا اصلاً نقیض مورد توجه نبوده، یا اگر مورد توجه قرار گرفته، چون ظاهر و روشن نبوده امکانش، تصور شده علم است، و حال اینکه علم نیست، بلکه ظن است. این اختلاف نظری است بین علامه طباطبایی و بین منطقیین. منطقی می‌گوید که علم چهار صورت دارد؛ جزم است، تقلید است، جهل مرکب است و یقین. علامه طباطبایی می‌فرماید که علم یعنی یقین، یقین یعنی علم.\\ پس چه شده که مناطقه آمدند جزم و تقلید و جهل مرکب را یقین به حساب آوردند؟\\ مشکل اینجاست که این‌ها گمان کردند اگر نقیض یک گزاره مورد التفات نبود، پس اعتقاد به امتناع آن است، نه!\\ اگر نقیض یک گزاره مورد التفات بود ولی ظهور نداشت، امکانش ظاهر نبود، پس اعتقاد به امتناع آن است، نه!\\ این‌جور نیست که اگر نقیض مورد توجه نبود، پس اعتقاد به امتناع آن باشد یا اگر مورد توجه بود اما امکانش ظاهر نبود، پس اعتقاد به امتناع آن باشد. نخیر!\\ علم جایی است که من نسبت به ثبوت محمول برای موضوع جزم دارم، نسبت به سلب محمول از موضوع هم اعتقاد به امتناع دارم. این علم است.\\ به عبارت دیگر: در جزم و جهل مرکب و تقلید، این تعریف یعنی {\large «الاعتقاد المانع من النقیض»،} وجود ندارد. منع از نقیض نیست. اگر می‌بینید از نقیض سخنی نیست، چون نقیض ظاهر نیست، چون نقیض مورد التفات واقع نشده است. نه اینکه مورد التفات واقع شده و با دقت دیده شده نقیض ممتنع است، نه، پس نباید خلط کرد بین جایی که نقیض یک گزاره مورد التفات است، اعتقاد به امتناع آن است که این یعنی یقین، این یعنی علم و بین جایی که نقیض مورد التفات نیست یا اگر مورد التفات است، امکانش ظاهر نیست. این‌ها یقین نیست، این‌ها علم نیست. گرچه منطقیین به غلط آن‌ها را در مجموعه علوم و علم ذکر کرده‌اند.\\ (استاد در پاسخ به سوال یکی از دانش‌پژوهان اظهار می‌کنند)\\ استاد: صحبت سر این است که آیا واقعاً نقیض را ـ این را خوب اگر دقت کنید جواب مرا خیلی زود می‌گیرید ـ این‌هایی که به جهل مرکب معتقدند، واقعاً نقیض را قائل به اعتقاد به امتناع‌اند یا {\large «ما یتخیل أنه نقیض»،} را؟\\ (استاد در پاسخ به جواب یکی از دانش‌پژوهان اظهار می‌کنند)\\ استاد: حرف مرحوم علامه طباطبایی همین است. می‌گوید که اگر یک جا نقیض واقعی معلوم نبود، معنایش این نیست که من معتقد به امتناع نقیض هستم.\\ دانش‌پژوه: خود نقیض را هم ذکر می‌کنند، آن هم باطل است؛ یعنی اعتقاد به قضیه‌ای که دارند باطل است.\\ استاد: نه، می‌خواهیم عرض بکنیم که این آقا یک گزاره‌ای را معتقد است، یقینی هم معتقد است. جهل مرکب این بود که خیال می‌کند که می‌داند، ولی نمی‌داند و نمی‌داند که نمی‌داند. معنای جهل مرکب این بود. حالا این واقعاً نقیض را شناخته یا نقیض را نشناخته است؟\\ نقیض را نشناخته است و چون نقیض را نشناخته، اصلش هم مورد اشکال است و اصل هم مشکل دارد. اگر نقیض‌شناسی‌اش درست بود، اصل‌شناسی‌اش هم درست بود. پس نقیض ظاهر نیست.\\ {\large «ما یعتقد أنه نقیض»،} را قائل به امتناعش است نه نقیض را. با اینکه تعریف علم چه بود؟\\ {\large «بالاعتقاد المانع من النقیض»،} نه {\large «الإعتقاد المانع مما یعتقد أنه نقیض».}\\ مشخص شد که مرحوم علامه چه می‌خواهد بگوید؟\\ مرحوم علامه می‌گوید که علم اعتقاد مانع از نقیض است.\\ پس جهل مرکب بیرون است، تقلید بیرون است، جزم تنها بیرون است. چرا؟\\ چون در این موارد، روح قضیه، قضیه مظنونه است، نه متیقنه. ظن است، چرا؟\\ چون یا نقیض اصلاً مورد التفات نیست، یا اگر مورد التفات است، امکانش ظاهر نیست. یا آنچه که گمان شده نقیض است، نقیض نیست. به هر حال قضیه گیر دارد. آن‌جایی ما علم داریم، آن‌جایی ما یقین داریم که ما یک اعتقاد جزمی داریم که این اعتقاد جزمی مانع از نقیض واقعی است. اما اگر اصلاً نقیض برای من معلوم نیست یا یک چیز دیگری معلوم است یا اصلاً التفات ندارم یا امکانش برای من ظاهر نیست، لذا خیال می‌کنم قضیه اصل جزمی است، این‌ها همه ظن است. یک تعبیری از صدر‌المتألهین نقل کردیم در یکی از دروس، که ایشان در یک جا فرموده است که خیلی وقت‌ها انسان ظنون متراکمه را خیال می‌کند یقین است!\\ ظن بسیار قوی است که در عرف مردم چنین است. مردم گاهی وهمیات برایشان یقینیات است!\\ ظنون متراکمه را خیال می‌کند یقین است.\\ یقین خیلی حصولش اندک است، به همین خاطری که عرض کردیم. حالا عبارت را ببینید. {\large «و یتبین به أیضاً»،} از همین جا مشخص می‌شود {\large «أنّ العلم الذی حدّه الظاهریون من المنطقیین»،} علمی که تحدید کرده‌اند و تعریف کرده‌اند آن را ظاهریین از منطقیین به اعتقادی که مانع از نقیض است، {\large «و قسموه إلی «جزم» و «تقلید» و «جهل مرکب» و «یقین»»،} تقسیم کرده‌اند علم را به جزم و تقلید و جهل و مرکب و یقین. {\large «و حکموا أن الظن غیر الجمیع»،} حکم کرده‌اند که ظن غیر از همه این چهار تاست، {\large «فاسد»،} پس چه چیزی حق است؟\\ {\large «بل العلم منحصر فی الیقین و غیره من اقسام الظن»،} علم منحصر در یقین است و باقی از اقسام ظن است، چرا؟\\ {\large «إذ شیء منها لا یمنع النقیض»،} چون هیچ یک از جزم و تقلید و جهل مرکب مانع از نقیض نیست. می‌گوییم که چطور؟ \\ می‌گوید: {\large «غیر أنّ»،} این {\large «غیر أنّ»،} دارد مطلب را توضیح می‌دهد. {\large «غیر أن النقیض ربما یخفی»،} نقیض گاهی پنهان می‌ماند. چیزی را نقیض خیال کرده که اصلاً نقیض نیست.\\ {\large «أو لا یلتفت إلیه»،} یا مورد توجه قرار نمی‌گیرد. چرا؟ \\ {\large «لظهور التصدیق»،} چون تصدیق اصل در نظر این آقا از بس ظاهر است، دیگر اصلاً التفاتی به نقیض ندارد که حالا دقت کند آیا آن نقیض ممکن است یا ممتنع است.\\ {\large «فیظن أنّه علم مانع من النقیض و لیس به بالحقیقة»،} پس گمان می‌شود یا این آقا گمان می‌کند که آن گزاره اصل علمی است مانع از نقیض، با اینکه در حقیقت چنین نیست.\\ {\large «و ربما یظهر أو یلتفت إلیه بجهة من الجهات، فیظهر لنقیضه إمکان»،} البته گاهی هم نقیض ظاهر می‌شود. وقتی ظاهر شد معلوم است که ممکن است. این را گفتند ظن، آن قسم اول را گفتند یقین. با اینکه چنین نیست.\\ {\large «و ربما یظهر»،} و چه بسا نقیض ظاهر می‌شود یا مورد التفات قرار می‌گیرد به جهتی از جهات، {\large «فیظهر لنقیضه إمکان»،} برای نقیض، امکان ظاهر می‌شود.\\ {\large «فیقال إنّه الظن»،} به آن ظن گفته می‌شود.\\ {\large «مع أنّ عامة الناس لا یطلقون الظن علی کل تصدیق یلتفت الی إمکان نقیضه»،} با اینکه مردم اطلاق نمی‌کنند ظن را بر هر تصدیقی که توجه به امکان نقیضش باشد. طرفه اینجاست که حتی اگر در جایی توجه به امکان نقیض هم هست، توده مردم قضیه اصل را قضیه ممکنه نمی‌شمارند. در جایی قضیه را قضیه ممکنه می‌شمارند که نه تنها امکان نقیض را مورد توجه قرار بدهند بلکه امکان نقیض خیلی روشن باشد. پس توده مردم فقط در جایی که امکان نقیض خیلی روشن باشد، حکم به ظن می‌کنند.\\ {\large «بل من جملته»،} بلکه اطلاق می‌کنند ظن را از میان این تصدیقی که التفات به امکان نقیضش شده است، {\large «علی ما لإمکان نقیضه ظهور معتد به»،} بر آنچه که برای امکان نقیضش ظهور قابل اعتنایی باشد.\\ {\large «هذا»،} یعنی {\large «خذ هذا»،} که منطقیین از توده مردم یک قدم جلوتر هستند و منِ علامه طباطبایی از منطقیین هم یک قدم جلوتر هستم. چطور؟\\ توده مردم قضیه مظنونه را قضیه‌ای می‌دانند که یک، به نقیضش ملتفت باشند. دو، نقیض را ممکن بدانند. سه، امکان نقیض، ظاهر و بارز و واضح و آشکار باشد.\\ این معلوم است و نظر مرحوم علامه است. مردم این‌گونه برخورد می‌کنند، قضیه‌ای را مظنونه می‌دانند نه یقینیه، که نقیضش مورد التفاتشان باشد، یک (مورد اول که عرض شد). دو، نقیض ممکن باشد، نه ممتنع. سه، این نقیضی که مورد التفات است و ممکن است، امکانش هم برایشان ظاهر و بارز و آشکار باشد و روشن باشد.\\ منطقیین یک قدم جلوتر آمدند و گفتند که این‌گونه گمان کردند که قضیه‌ای قضیه مظنونه است که التفات به نقیض باشد و نقیض هم ممکن باشد. گرچه این امکان واضح و بارز و آشکار نباشد. مرحوم علامه طباطبایی یک قدم جلوتر آمدند و می‌گویند که نه، قضیه‌ای مظنون است که به تعبیر خودتان اعتقاد مانع از نقیض در آن نباشد. قضیه‌ای مظنون است که اعتقاد مانع از نقیض در آن نباشد. حالا چه مثل توده، یعنی التفات به نقیض باشد، امکان به نقیض باشد، این امکان ظاهر باشد؛ چه مثل حرف منطقیین که چه التفات به نقیض باشد، نقیض ممکن باشد، چه اینکه نه، اصلاً التفات به نقیض نیست. یا التفات به نقیض هست، نقیض امکانش چندان واضح و روشن نیست. در همه این موارد، قضیه، قضیه مظنونه است. قضیه متیقنه، قضیه‌ای است که اصل ما یعنی {\large «ثبوت المحمول للموضوع»،} همراه با اعتقاد به امتناع نقیض واقعی است. این قضیه یقینیه است. اگر این چنین است، این قضیه یقینیه است. اگر نیست، قضیه یقینیه نیست.\\ در جهل مرکب، در تقلید یقینی، در جزم بدون اعتقاد دوم، در این‌گونه از موارد، یا اصلاً التفات به نقیض نیست یا اگر التفات هست، امکان نقیض معلوم نیست، روشن نیست. شما آمدید اسم این‌ها را گذاشتید یقین، این‌ها که یقین نیست، این‌ها ظن است. این‌ها ظنون است.\\ این مطلب حتی در فصل اول برهان شفاء هم به این کیفیت تقریر نشده است! \begin{center} {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد»} \end{center} \end{document}
منطق و معرفت شناسی
دانشگاه شهید مطهری دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴
مکان دانشگاه شهید مطهری
زمان دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴
شماره جلسه
جلسه ۲ از ۳۲
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰