فصل پنجم از کتاب بدایه الحکمه اختصاص یافته به فصل و احکام فصل.همه حکما معتقد هستند که بدست اوردن فصل حقیقی مشکل است و بعضی اعتقاد دارند که محال می باشد.از همین جهت روی به فصل منطقی اورده اند.یعنی اخص لوازم شی را پیدا می کنند و همان را بجای فصل در حد شی قرار می دهند.اسم دیگر این فصل، فصل مشهوری است ، جهت این نام گذاری این است که چون به فصل حقیقی دست رسی نداریم و هر آنچه که داریم همین فصل منطقی است آن را مشهوری نامیده اند.لکن آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این مطلب است که فصل حقیقی منشاء انتزاع فصل مشهوری یا منطقی می باشد.
\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\usepackage{xepersian}
\begin{document}
خب در کتاب البرهانش بحث (را) میگوید همهاش (را).
دانشجو بیان میکند که کتاب را نخواندیم یک خلاصهای جزوه گفتند.
استاد میفرمایند: «در کتاب البرهانش بحث ذاتی باب ایساغوجی و ذاتی باب برهان مطرح است».
\begin{center}
بِسْمِ أَللّٰهِ أَلرَّحْمٰنِ أَلْرَّحیم إِنَّهُ خَیْرُ مَوَفَقٍ وَ مُعین
\end{center}
\\
\large{الفصل الخامس\\
في بَعْضَ أَحكامِ اَلْفَصل\\
يَنْقَسِمُ اَلْفَصل نوع اِنقِسامِ إِلَى اَلْمَنطقي وَ اَلْاِشتِقاقي\\}
\normalsize
فصل پنجم از فصول 8 گانه مرحله پنجم در ارتباط با بخشی از احکام فصل است. فصل دارای احکامی و اقسامی است. میخواهیم احکام و اقسام فصل را بررسی کنیم. فصل یکی از کلیات خمس است، تعریفش گذشت. ذاتیِ مختص به یک نوع، این را فصل میگوییم. ذاتیِ ویژه یک نوع، این را فصل میگوییم.\\
حکما فرمودند به دست آوردن و کشف فصل کار بسیار مشکلی است. کار بسیار صعبی، سختی است. اگر مُحال نباشد. چون بعضیها ادعای استحاله هم کردند. الان این انگشتر بنده که دست من است، این نگین رویش عقیق است، این آبیها فیروزه است، این (نگین) سرخ یاقوت است، این (نگین) هم دُر است، دُر نجف، این (نگین) سفید (دُر نجف است)، درست.\\
الان من این جا 4 تا سنگ دارم، بخواهم مشترکات اینها را بیان کنم راحت است اما اگر بخواهم برای این عقیق یک ویژگی به دست بیاورم که این اولاً ذاتی و نه عَرَضی باشد. ثانیاً ذاتی باب ایساغوجی باشد نه ذاتی باب برهان که اعم است. ثالثاً ویژه این عقیق است، یعنی چه؟\\
یعنی هیچ کجای عالم دیگر نیست. عقیق یک ویژگی دارد خاصة، خاصیت، ویژگی که این در فیروزه نیست، در دُر نیست، در نقره نیست، در طلا نیست، در مرجان نیست، در زمین نیست، در زمان نیست، (این ویژگی) هیچ جا (نیست) جز خودش. این واقعاَ کشفش کار مشکلی است، کار سختی است.\\
من میخواهم ویژگی سیب را بدست بیاورم، آن ویژگیای که هیچ گونه دیگری آن را دارا نیست. هیچ گونه گیاهی (آن ویژگی را دارا نیست)، کار سختی است لذا بعضی گفتند کشف فصول اشیاء مُحال است.
ابنسینا میگوید مُحال نیست اما مشکل است، سخت است، چه کنیم؟
از آن طرف تا ما اشیاء را نشناسیم، نمیتوانیم در موردش گزاره صحیح کاملاً دقیقی داشته باشیم. چه باید کرد؟، راهحل چیست؟\\
بشر آمده این کار را میکند، چه کار میکند؟\\
میگوید که اگر من به ذاتی مختص که اسمش را فصل میگذاریم، دسترسی نداشته باشم، میروم میگردم، میگردم، میگردم یک لازمه پیدا میکنم، این دیگر ذاتی نیست، لازمه است. لازم شیء درون ذات شیء نیست. همراه او هست از او جدا نمیشود لذا نشانه او است، علامت او است، ویژگی او است. یک لازم پیدا میکنند که محدودترین محدوده را داشته باشد. یعنی لازم مختص، اسم این لازم مختص را اصطلاحاً،
\large{أَخَصُ أَللوازِم}
\normalsize
(خاصترین لازمها) میگویند.\\
امروزه، نمیدانم شما سفر خارجی رفتید یا خیر. سر مرز عراق میآید آنهایی را که شک میکند این نیروی نظامی آمریکایی که شاید این تروریست باشد، میآیند چند کار میکنند. اولاً انگشتانشان را اسکن میکنند، 10 تا انگشت (را اسکن میکنند). چون این نشان انگشت من مال من است. 2 سرانگشت مثل هم ما نداریم.
\large{بِلیٰ قادِرین عَلیٰ أَن نُسَوی أَلبَنانَه}
\normalsize
قرآن فرمود. ما اگر 2 سرانگشت عین هم داشته باشیم، علم انگشتنگاری باطل میشود. به او اکتفا نمیکند، میآید از صورت عکس میگیرد از رنگ چشمت هم عکس میگیرد، چرا؟\\
میخواهد ویژگیهای تو را داشته باشد که اگر یک روزی خواست تطبیق کند، (در) کامپیوتر بزند، بگوید، بله این آقای علی رضایی، رئیس تروریستها است، شناختیمش، درست.\\
خب هر نوعی از دیگاه فلاسفه خاصیت و ویژگیای دارد که ذاتی او است، به نام فصل، اما کجاست؟، چه طور ما میتوانیم به آن دسترسی پیدا کنیم؟\\
کار بسیار سختی است، لذا بشر آمده چه کرده است. گفته دستم از ذاتی مختص بریده شد، سراغ لوازم میآیم ولی أَخَصُ أَللَوازِم، آن لازمهای که از همه لوازم ویژهتر است. آن وقت به آن فصل حقیقی که درکش خیلی مشکل است 2 اسم برایش گذاشتند:
\begin{enumerate}
\item
فصل حقیقی
\item
فصل اشتقاقی
\end{enumerate}
\\
به این دومی، أَخَصُ أَللَوازِم که این در حقیقت اصلاً فصل نیست ولی همین أَخَصُ أَللَوازِم است که به جای فصل مینشیند. دست ما کوتاه، خرما بر نخیل، دسترسی به فصل واقعی نداریم، أَخَصُ أَللَوازِم را جای فصل گذاشتیم.\\
به این أَخَصُ أَللَوازِم فصل منطقی میگویند.
یکی از دانشجویان راجع به أَخَص بودن سوالی بیان میکنند که ما سال پیش داشتیم برای آهن، جامد بودن، فصلش میشود. بعد ما گفتیم که آهن میتواند ذوب شود، مایع بشود.
استاد میفرمایند: «چه کسی همچنین حرفی زده است که جامد بودن فصلش میشود».
دانشجو بیان میکند که ما در درس داشتیم یعنی یک مثالی زدند و گفتند این هم فصلش میشود.
استاد میفرمایند: «یقیناً این طور نیست. اگر بخواهیم مثلاً عرض میکنم ما أَخَصُ أَللَوازِم آهن را بگوییم، ممکن است 3 تا مفهوم را باید با هم بگوییم چون میگوییم الان فصل حقیقی یکی بیشتر نیست اما أَخَصُ أَللَوازِم میتواند چند تا کنار هم قرار بگیرد که أَخَصُ أَللَوازِم شود. نخیر، جامد بودن فصل یا أَخَصُ أَللَوازِم آهن نیست. اینها را توضیح میدهیم».\\
به این فصل حقیقی، فصل اشتقاقی هم میگویند. به این أَخَصُ أَلْلَوازِم، أَخَصُ أَللَوازِم میگویند، فصل منطقی هم میگویند.
اگر در امتحان آمد که تفاوت فصل منطقی و فصل حقیقی چیست؟، این (مسئله) را باید بدانید.
فصل منطقی همان أَخَصُ أَللَوازِم است. به این فصل منطقی فصل مشهوری هم میگویند.\\
پس 3 اسم پیدا کرد:
\begin{enumerate}
\item
أَخَصُ أَللَوازِم
\item
فصل منطقی
\item
فصل مشهوری
\end{enumerate}
\\
چرا به آن فصل مشهوری میگویند؟\\
چون ما با همین سروکار داریم. چون ما با همین فصل عملاً سروکار داریم. این فصل حقیقی، دست ما کوتاه، خرما بر نخیل.
یک مثال بزنیم، مثال را خود کتاب زده است که ما مطلب برایمان روشن شود. مثال چیست؟\\
ما در تعریف انسان چه میگفتیم؟\\
ألْإِنسانُ (چه بود؟) حیوانٌ ناطِقٌ. بیاییم همین مثال را بررسی کنیم، ببینیم ما به فصل حقیقی دست پیدا کردیم. دیگر این شاه مثال مثالها است. میگوییم آقا این ناطق در این تعریف 2 تا تفسیر شد:
\begin{enumerate}
\item
به معنای سخنگو بودن
\item
به معنای ادراک کلیات
\end{enumerate}
\\
هر 2 مشکل دارد. چرا؟\\
به خاطر این که سخنگو بودن یعنی تکلم، تکلم عَرَض است، کیفیت است. ادراک کلیات به معنای علم (میباشد). علم را گذشتگان عَرَض میدانستند. میگفتند که کیف نفسانی است.\\
خب ناطق را چه سخنگو بودن بدانم که الان من دارم حرف میزنم، این فصل من باشد. چه ادراک کلیات بدانیم که حالا بیشتر فیلسوفان این را گفتند، این نمیتواند فصل حقیقی باشد، نمیتواند فصل اشتقاقی باشد. چرا؟\\
چون تکلم عَرَض است، علم هم عَرَض است و ما میدانیم:
\begin{enumerate}
\item
فصل مُقَوِم نوع است.
\item
عَرَض مُقَوِم جوهر نخواهد بود.
\end{enumerate}
\\
نتیجه، پس نطق و ناطق بودن، فصل انسان نخواهد بود. نطق، عَرَض شد چه به معنای تکلم چه به معنای علم باشد. میخواهد فصل چه باشد، فصل انسان، انسان جوهر است. عَرَض که مُقَوِم است، انسانی که جوهر است نخواهد بود.\\
پس میگوییم آقا این ناطق چیست؟\\
میگوید این ناطق أَخَصُ أَللَوازِم است. بر
\large{أَلْفَرَسُ حَیوانِ أَلصاهل}
\normalsize
هم همین طور است. اسب حیوانی است که شیهه میکشد هیچ حیوان دیگری شیهه نمیکشد. خب شیهه کشیدن عَرَض است، نوعی سخن است، نوعی تکلم است. سخن و تکلم عَرَض است، اسب، جوهر است. عَرَض که مُقَوِم جوهر نیست و حال این که فصل مُقَوِم نوع است. جوهر که از اعراض تشکیل و ترکیب نمیشود.\\
یکی از دانشجویان راجع به دیدگاه گذشتگان در مورد علم نظری را بیان میکنند و استاد میفرمایند: «بله چون علم از مقوله وجود است، علم اصلاً ماهیت نیست. امروزیها این را میگویند. صدرالمتألهین و دیگران میگویند که علم از مقوله هستی است و چون از مقوله هستی است، حساب فرق میکند. فرق هم که میکند به این معنا است، صدرا بحث فصل را اصلاً زیر و رو کرد. یادتان هست (صدرا) بحث ربط معلول به علت را زیر و رو کرد، بحث فصل هم زیر و رو کرد. صدرا میگوید که فصل اصلاً از کلیات خمس نیست، اصلاً ماهیت نیست.\\
فصل، نحوه وجود است که حالا این بحث دارد. ما اصلاً در سطح بدایة بحث صدرا را نداریم این جا. این جا فقط داریم نظرات قبلها را میگوییم، پیشینیان را میگوییم.
یکی از دانشجویان میپرسد که با همین نظر میشود به فصل رسید؟\\
استاد میفرمایند: «میشود به فصل رسید ولی نه فصلی که جزو کلیات خمس است. بحث برگشت».\\
دانشجو سوال میکند که مگر نمیگوید (فصل) ماهیت است.\\
استاد میفرمایند: «چه کسی میگوید ماهیت است؟».
دانشجو بیان میکند که مگر نگفتید الان، فصل را میگویند چه است؟\\
استاد میفرمایند: «نحوه وجود است».\\
استاد خطاب به دانشجو میفرمایند: «چی را نمیشود بگوییم؟، نظر صدر را؟ \\
هنوز این نظر را توضیح ندادیم. پیش از آخوند که نباید منبر رفت. هنوز این بحث تمام نشده است».\\
بله، ما این نکته را از استادمان حضرت آیت الله جوادی آملی یاد گرفتیم که تَدَرُج در آموزش ملا بار میآورد. مخلوط کردن بحث بیسواد بار میآورد. فعلاً داریم قدم، قدم (توضیح میدهیم). قدم اول را جلو برویم.\\
خب پس ما یک فصل حقیقی داریم که به این فصل حقیقی، فصل اشتقاقی هم میگویند. یک فصل منطقی داریم که به این فصل مشهوری هم میگوییم، أَخَصُ أَللَوازِم هم میگوییم. ما به دنبال این هستیم ولی این به دستمان میآید و لذا مرحوم مطهری میفرماید: «نیمی از منطق با همین یک مطلب کمارزش شد». منطق 2 بخش داشت:
\begin{enumerate}
\item
معرف
\item
حجت
\end{enumerate}
\\
یادتان هست، بخش معرف کمارزش شد چون بخش معرف روی کاکل جنس و فصل میگردد، حد تام. ما جنس و فصل نداریم. نداریم یعنی در دستمان نیست. خب حالا تشابهها و تفاوتها (را بررسی میکنیم).\\
استاد در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان میفرمایند: «شما اگر فصل نداشته باشید، جنس هم ندارید. این را که دیروز گفتیم. گفتیم که جنس زیر دست و پای نوع لِه، پخش است. نوع را فصل میسازد با جنس. اگر فصل نباشد نوعی نیست، نوع نباشد، جنسی نیست. در همه جا اثر میگذارد، مشکل دارد».\\
خب بین فصل منطقی و فصل مشهوری ما شباهتهایی داریم و تفاوتهایی داریم. تشابهها را عرض کنم:
دستیابی به هر 2 مشکل است. این طور خیال نشود تا ما فصل منطقی گفتیم، دستیابی به آن آسان است، آن هم (دستیابی به آن) هم مشکل است. مگر بدست آوردن أَخَص أَللَوازم آسان است.\\
یکی از تفاوتها بگوییم:\\
فصل حقیقی منشاء انتزاع فصل منطقی است این توضیح میخواهد که یعنی چه؟\\
ببینید، الان فقط ما هستیم که با حروف هجائیه حرف میزنیم. موجود دیگری با این حروف با هم حرف نمیزند. سنگها با این حروف با هم حرف نمیزنند. یا ما هستیم که ادراک کلیات داریم پس ادراک کلیات أَخَص أَللَوازِم است.\\
خب من فصل حقیقیام هر چه باشد خاصیتش این است که أَخَص أَللَوازِم من ادراک کلیات شده است.\\
این طوری بگوییم، میگوییم
\large{کونُ أَلإِنسان ذا نَفسِ أَلناطِقَةٍ أَوْجَبَ کونَهُ ناطِقاً}
\normalsize
(انسان، بودنش دارای نفس ناطقه، این دارای نفس ناطقه، فصل حقیقی است). به این معنا که نمیدانیم هم چه چیزی هست این فصل مشهوری است.\\
من عرض کردم فصل حقیقی هر چه باشد، من به عنوان یک انسان فصل حقیقیام هر چه باشد همان چیزی است که نطق را برای من به ارمغان آورده است.\\
اسب، فصل حقیقیاش هر چه باشد که من نمیدانم چیست اما همان چیزی است که صهیل یعنی شیهه را برای او به ارمغان آورده است. فصل منطقی روبنای فصل حقیقی میشود. فصل حقیقی منشاء و زیربنای فصل منطقی است. پس فصل منطقی و فصل حقیقی از هم بریده نیست.\\
اولاً دستیابی به هر 2 مشکل است. این طور نیست فصل منطقی دستیابی به آن آسان باشد. أَخَصُ أَللَوازِم هم درکش مشکل است.\\
سالیان سال\\
\end{document}
مکان
-
زمان
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۰