بدایة الحکمة جلسه ۱

جلسه ۱ از ۱۴
در کتاب بدایة الحکمة عمده نگاه مرحوم علامه طباطبایی بر کتاب منظومه مرحوم حاجملا هادی سبزواری و در کتاب نهایة الحکمة عمده نگاه ایشان بر کتاباسفار مرحوم صدر المتألهین است. در مجموع دو کتاب بدایة و نهایة از بحث نفس وبحث معاد مطلقا خبری نیست. باید دانست که حکما هیچ گاه حکمت را با معرفتشناسی آغاز نمی کردند چون معتقد بودند مباحث معرفت شناسی مربوط به مباحثعلم است و مباحث علم در اواسط فلسفه است، نه در اوایل حکمت.بر خلاف روش غربی ها که فلسفه را با معرفت شناسی آغاز می کنند و مرحوم علامههمین کار را در روش رئالیسم انجام داده است فیلسوف یکی از کارهای او این است که برای سایر دانش ها مانند منطق،فیزیک، شیمی، پزشکی و فضا مسئله سازی می کند و همه این ها به فلسفه محتاج اند.در این فصل دو هدف را پیگیری می شود، یکی این که مواد ثلاثتعریف آن چیست و دیگر اینکه مواد ثلاث در ۳ تا منحصر است و نه بیشتر و نه کمتر، در مواد ثلاث از سه مفهوم فلسفی بحث می کنیم:۱. وجوب۲. امکان۳. امتناعو هر یک از این سه مورد یا بالذات یا بالغیر یا بالقیاس الی الغیر است زیرا هر مفهومی در سنجش با هستی یا هستی برایش ضروریاست (واجب الوجود) یا نه (هستی برای او ضروری نیست).آن مفهومی که هستی برای او ضروری نیست یا نیستی برای او ضروری است (ممتنعالوجود) یا نه (نیستی برایش ضروری نیست که به آن ممکن الوجود هم می گویند) البته اثبات میکنیم که ممکن بالغیر نداریم.
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \usepackage{xepersian} \begin{document} \begin{center} أَعوذُ بِاللّهِ مِنَ أَلْشَّیْطانِ أَلْرَّجیم\\ بِسْمِ أَللّهِ أَلرَّحْمٰنِ أَلْرَّحیم وَ بِه نَسْتَعین إِنَّهُ خَیرُ ناصِرٍ وَ مُعین \end{center} \large{ \\ أُلْمَرْحَلةُ الرابِعَة\\ فِي الْمَوادِ الثلاث الوُجوبُ و الإمكانُ والامتِناع\\ و البَحثُ عَنْها فِي الْحَقيقة بَحثٌ عَن انقِسامِ الوُجود\\ إلى الواجِبِ و المُمْكنِ و البَحثُ عَنْ المَمتَنِعِ تَبَعيٌ\\ وفيها تِسعَةُ فصول\\ } \normalsize \\ مرحوم علامه طباطبایی در اواخر عمر شریفشان دو کتاب در مورد فلسفه، یک کتاب به اسم بِدایةُ الحِکمة و دیگری با نام نَهایةُ الحِکمة نگاشتند.\\ در کتاب بدایة الحکمة عمده نگاه مرحوم علامه طباطبایی بر کتاب منظومه مرحوم حاج ملا هادی سبزواری و در کتاب نهایة الحکمة عمده نگاه مرحوم علامه طباطبایی بر کتاب اسفار مرحوم صدر‌المتألهین است.\\ به این معنا که کتاب بدایة الحکمة را براساس منظومه مرحوم حاجی و کتاب نهایة الحکمة را بر اساس اسفار مرحوم صدر‌المتألهین نوشته‌اند.\\ این یک مطلب و مطلب دوم این است که مرحوم علامه طباطبایی چه در کتاب بدایة الحکمة و چه در کتاب نهایة الحکمة دو بحث از مباحث فلسفی، یکی بحث نفس و دوم بحث معاد را مطلقاً ذکر نکردند و در مجموع در دو کتاب بدایة و نهایة از بحث نفس و معاد خبری نیست.\\ البته در این دو کتاب بحث فلسفی نکردند وگرنه در المیزان و در حواشی بر اسفار و در بعضی کتاب‌های دیگرشان مانند الانسان بعد الدنیا، بحث معاد و نفس را به شیوه فلسفی دارند؛ امّا در کتاب بدایة الحکمة و نهایة الحکمة جای این دو بحث خالی است.\\ نکته و مطلب سوم این که هم کتاب بدایة الحکمة و هم کتاب نهایة الحکمة بر 12 مرحله استوار است.\\ عدد دوازده، عدد چهارده و عدد پنج برای ما اعداد مقدسی است. هم کتاب بدایة الحکمة و هم کتاب نهایة الحکمة دارای 12 مرحله است.\\ درباره علت تقدس اعداد یاد شده سوال پرسیده می‌شود که استاد در جواب می فرمایند: «5 به اعتبار 5 تن آل عبا، 12 به اعتبار 12 امام و 14 به اعتبار 14 معصوم دارای تقدس است و گفته می‌شود از آن جا که بسیار علت آن واضح بود، علت آن را توضیح ندادند».\\ نکته دیگر در ارتباط با این دو کتاب این است که مرحوم علامه طباطبایی چه در بدایة الحکمة و چه در نهایة الحکمة، فلسفه را خالص مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند.\\ یعنی در مجموع بدایة و نهایة شما یک مکاشفه عرفانی، آیه قرآن، روایت و یا شعر مشاهده نمی‌کنید و حکمت را حکمت نوشته‌اند. مطلب را ذکر می‌کنند و بعد برهان مسئله را مورد عنایت و بررسی قرار می‌دهند.\\ مطلب دیگر راجع به این کتاب‌ها این است که تلاش دارند که مطالب را به صورت منطقی عرضه کنند، یعنی ترتیب منطقی مطالب رعایت شده باشد.\\ اصولاً حکما در گذشته هم این دقت را داشتند، برای مثال هیچ‌گاه حکمت را با معرفت شناسی آغاز نمی‌کردند چون معتقد بودند مباحث معرفت شناسی مربوط به مباحث علم است و مباحث علم در اواسط فلسفه، نه در اوایل حکمت و اوایل فلسفه جای طرح دارد.\\ بر خلاف روش غربی‌ها که فلسفه را با معرفت شناسی آغاز می‌کنند و مرحوم علامه همین کار را در روش رئالیسم انجام داده است، دو جلد اول مباحث معرفت شناسانه و مباحث علم است. اما در بدایة و نهایة بر سنت فلاسفه اسلامی نگاه، نگاه هستی شناسانه است و لذا با این نگاه برای مباحث ترتیب منطقی ذکر کرده‌اند.\\ مرحله چهارم از مراحل این کتاب در ارتباط با مواد ثلاث است. مواد ثلاث اسم دیگری هم دارد و آن اسم \large{ عناصر العقود} \normalsize است و چه بگوییم مواد ثلاث و چه عناصر العقود (تفاوتی ندارد). عنصر همان ماده است و مراد از عقد به معنای قضیه (می‌باشد). \\در مواد ثلاث ما از 3 مفهوم فلسفی بحث می کنیم: \begin{enumerate} \item وجوب \item امکان \item امتناع \end{enumerate} \\ که هر 3 مفهوم فلسفی اند و هیچ یک از این مفاهیم، منطقی یا معقول اول نیستند. هر 3 معقول ثانی اند، معقول ثانی فلسفی (هستند).\\ (در کتاب نهایة الحکمة) مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند: « بحث از وجوب و امکان در فلسفه اصلی است و بحث از امتناع در فلسفه تبعی یا استطرادی است».\\ (استاد علت مطلب گفته شده در سطر فوق را توضیح می‌دهند).\\ به این دلیل که موضوع فلسفه موجود بما هو موجود است. اگر موضوع فلسفه موجود بما هو موجود است و ما اگر در حکمت و فلسفه از عدم و احکام عدم بحث کردیم، بحث استطرادی است و یا بحث تبعی است. در حال حاضر و در مرحله چهارم (مورد بررسی قرار می‌گیرد) شما در مرحله اول که گذشت و با استاد پیشینتان (مطالب آن را) خواندید و در مرحله نخست احکام عدم و یک فصل را در ارتباط با عدم و احکام عدم در اختیار داشتید. در همان فصل مرحوم علامه فرمودند: «مباحث این فصل به تبع در فلسفه مطرح شده است». وگرنه نباید در ارتباط با عدم در فلسفه سخن گفته بشود. به این دلیل که در فلسفه جای بحث از عدم نیست . اگر بحث از عدم استطرادی است، قهراً بحث از امتناع هم استطرادی است و امتناع از احکام عدم است. ضرورت عدم به معنای امتناع می‌باشد. اگر بحث از عدم در فلسفه تبعی و استطرادی است، بحث از ضرورت عدم هم تبعی و استطرادی است.\\ توجه بفرمایید، امتناع همان ضرورت عدم است که در حال حاضر توضیح می‌دهیم و (آن را) تبیین می‌کنیم. اگر یک مسئله پزشکی در فقه مطرح شود می‌گوییم این استطرادی است و جای (بحث) آن در فقه نیست. (اگر) یک مسئله فقهی در فلسفه مطرح شود می‌گوییم این استطرادی است و جای (بحث) آن در این موضوع نیست. به همین معنا گفتند اگر در فلسفه که موضوعش موجود بما هو موجود است، ما از عدم بحث کنیم، قهراً بحث استطرادی است چون زیر مجموعه این موضوع قرار نمی‌گیرد.\\ درباره معنای استطراد سوال پرسیده می‌شود که استاد در جواب می‌فرمایند: «استطراد به معنای این است که طرداً للباب ذکر شود یعنی بالمناسبة ذکر شود. به این معنا که به مناسبتی ذکر شده است وگرنه جای (بحث) آن این جا نیست. هرجا بگوییم استطرادی یعنی طرداً للباب، وطرداً للباب به معنای بالمناسبة می‌باشد. ما در حال خواندن فقه هستیم و حالا به مناسبت یک بحث پزشکی مطرح بشود ولی معلوم است جای (بحث) آن این جا نیست. ما در حال خواندن ریاضیات هستیم و حالا در ریاضیات به مناسبت یک بحث فقهی مطرح بشود ولی جای (بحث) آن این جا نیست. این (موضوع) را مخصوصاً می‌گویم تا نکته جدید و نوینی یاد بگیرید و آن نکته چیست؟ ( که در ادامه توضیح داده خواهد شد)».\\ من از شما سوال می‌کنم اگر یک مسئله پزشکی در فقه مطرح بشود، در فقه، استطراد و یا بالمناسبة میشود. جای (بحث) آن در پزشکی است یعنی یک علم دیگری به نام پزشکی جای (بحث) آن است. عدم و مباحث عدم، ذکر آن در فلسفه استطرادی است. جای (بحث) آن کجاست؟\\ (جواب‌های مختلفی توسط حضار داده می‌شود).\\ بحث، علمی است و مباحث متعدد و متنوعی در ارتباط با عدم داریم. این (مباحث) را در فلسفه، فلاسفه می‌گویند به تبع یا به مناسبت ذکر می‌شود و یا استطرادی ذکر می‌شود ولی جای اصلی (بحث) آن کجاست ؟\\ توسط حضار پاسخ داده می‌شود بدیهی است که استاد در جواب فرمایند: «بدیهی نیست». مباحث نظری است و برهان بر آن باید اقامه بشود و منطق هم نیست چون منطق موضوع آن معقولات ثانویه منطقی مانند جنس، فصل، قضیه و قیاس است. همین سوال باعث شده است تا ما (خود استاد) یک دانش جدید به دانش بشری اضافه کنیم و تحت عنوان نیستی شناسی در کنار هستی شناسی نوشته‌ایم. مباحث عدم قریب به 300 سر‌فصل دارد . \\ درباره نویسنده این کتاب و موضوع آن سوال پرسیده می‌شود که استاد در جواب می‌فرمایند: «اولین نفری که این علم و دانش را تحت عنوان نیستی شناسی علمی است مستقل، ابداع کرده است من بوده‌ام. مباحث مربوط به عدم که بسیار مهم و تاثیر‌گذار، چه در منطق و چه در فلسفه و علم می‌باشد. این مباحث را خودمان جمع‌آوری کردیم و فصل بندی کردیم». چون مباحث عدم استطرادی ذکر می‌شود کسی روی آن دقت و توجه نکرده بوده است و ما روی مباحث دقت و توجه کردیم و حالا که دقت کردیم قریب به 300 سرفصل برای آن نوشتیم و یک علم شده است.\\ درباره این موضوع سوال پرسیده می‌شود که آیا مباحث نیستی شناسی از مباحث هستی شناسی هم بیشتر است ؟\\ استاد در جواب می‌فرمایند: « مباحث هستی شناسی بیشتر است و فقط 700 مسئله را مرحوم ملاصدرا تحت عنوان هستی شناسی ذکر کرده است. این می‌شود نیستی شناسی که یک علم است».\\ پس اگر پرسیده شود مباحث مربوط به عدم که در فلسفه استطراد می‌شود جای اصلی (بحث) آن کجاست؟\\ (در پاسخ) گفته می‌شود: «نیستی شناسی حضرت استاد».\\ استاد می‌فرمایند: «هراسی نداشته باشید، مشکل خاصی ندارد و کسانی که پیش من شاگردی کردند و فلسفه خوانده‌اند که فراوان هستند و قریب به هزار نفر هستند، همه (این موضوع که نیستی شناسی توسط استاد به عنوان یک علم مستقل تعریف شده است) را می‌دانند و می‌دانند که در مورد آن مقاله نوشته شده است».\\ \large{اَلمَرْحَلَةُ الْرابِعَة في المَوادِ الثَلاثْ} \normalsize (مرحله چهارم در مورد مواد ثلاث) که اسم دیگر مواد ثلاث عناصر العقود بود که عقد به معنای قضیه و عنصر هم به معنای ماده که می‌شود مواد قضایا و این که ماده قضیه چیست، باید به آن برسیم (و توضیح داده خواهد شد).\\ \large{الوُجوبُ و الإمْكانِ و الامتِناع} \normalsize (وجوب،امکان و امتناع)\\ \large{والبَحثُ عَنْها فِي الحَقيقة بَحثٌ عَنْ انقِسامِ الوُجود إلى الواجِبِ و المُمْكن} \normalsize (بحث از این مواد ثلاث در حقیقت بحث از انقسام وجود به واجب و ممکن است). \\ \large{والبَحثُ عَن المُمْتَنِع تَبَعيٌ} \normalsize (و بحث از ممتنع تبعی است).\\ در اوایل فلسفه خواندیم مسائل فلسفی دو دسته است: \begin{enumerate} \item مسائل اولی \item مسائل تقسیمی \end{enumerate} \\ (استاد می‌فرمایند بنایی بر جزوه نویسی ندارند).\\ مسائل اولی را ستون فقرات فلسفه میگوییم و مباحثی کلی است که در تمام فلسفه تاثیرگذار است، مانند بحث اصالت وجود یا بحث تشکیک.\\ مباحث تقسیمی مباحثی است که در حقیقت موضوع فلسفه را تقسیم می کند که از این مباحث تقسیمی دو مورد آن را تاکنون خوانده‌اید. بحث اول این است که وجود یا مستقل یا رابط است و بحث دیگر این است که وجود یا ذهنی یا خارجی است. یکی از مباحث تقسیمی فلسفه این است که وجود یا موجود بما هو موجود یا واجب یا ممکن است. قهراً در این تقسیم دیگر بحثی از امتناع نیست، بحث از امتناع بحث تبعی یا استطرادی و جای اصلی آن نیستی شناسی است.\\ در این مرحله مرحوم علامه طباطبایی (اعلی الله مقامه) 9 فصل را بیان کرده است. مباحث اولیه فلسفی اندک است و چند بحث بیشتر نیست ولی مهم است و در مجموع فلسفه تاثیر‌گذار است. مباحث تقسیمی فلسفه فراوان است ولی به اهمیت مباحث اولیه نیست. اگر یک نفر مثلاً در بحث اصالت وجود یا ماهیت اصالة الماهوی شد تا آخر فلسفه عینک اصالت ماهیت بر چشم آن است و اگر اصالت وجودی شد تا آخر فلسفه عینک اصالت وجود بر چشم او است. اگر یک نفر مانند مشائی طبق نسبتی که به آن ها داده‌اند، تباینی شد تا آخر فلسفه قائل به این که وجودات متباین بالذات هستند، بوده است و یا اگر مثل صدر‌المتألهین، تشکیکی شد معتقد به (این که) وجودات متباین نیستند و مراتب یک امر دارای درجات هستند (بوده است).\\ مباحث تقسیمی بیشتر از مباحث اولیه است ولی اهمیت مباحث اولیه بیشتر است. یکی از مباحث تقسیمی فلسفه این است که موجود بما هو الموجود یا واجب یا ممکن است.\\ \large{ \\ الفصل الأول\\ في تَعْريفِ الْمَوادَ الثَلاثْ وَ إِنْحِصارِها فيها\\ } \normalsize \\ در این فصل مرحوم علامه طباطبایی دو هدف را دنبال می کند یکی این که مواد ثلاث تعریف آن چیست و دیگر اینکه مواد ثلاث در سه تا منحصر است و نه بیشتر و نه کمتر است. بحث را مرحوم علامه این گونه پی می‌گیرند و می‌فرمایند: «هر مفهومی را که شما در ذهنتان تصور کنید فرقی نمی کند و هر مفهومی که در ذهن متصور شود و او را با هستی بسنجیم دو صورت دارد یا هستی برای او ضرورت دارد یا هستی برای او ضرورت ندارد».\\ اگر هستی برای او ضرورت داشته باشد به آن واجب می‌گوییم و واجب یعنی چیزی که هستی برای او ضرورت دارد. در شکل دوم اگر هستی برای او ضرورت نداشته باشد، یا نیستی برای او ضرورت دارد یا نیستی هم برای او ضرورت ندارد. اگر نیستی برای او ضرورت داشته باشد به آن ممتنع یا مُحال می‌گوییم. مُحال یعنی چیزی که باید نباشد و بایسته است که نباشد. اگر نه هستی برای او ضرورت دارد و نه نیستی برای او ضرورت دارد نام آن را ممکن می‌گذاریم.\\ پس تقسیم این گونه شد هر مفهومی در سنجش با هستی یا هستی برایش ضروری است (واجب الوجود) یا نه (هستی برای او ضروری نیست).\\ آن مفهومی که هستی برای او ضروری نیست یا نیستی برای او ضروری است (ممتنع الوجود) یا نه (نیستی برایش ضروری نیست که به آن ممکن الوجود هم می‌گویند). پس ممکن الوجود هستی برای آن ضروری نیست و نیستی هم برای او ضروری نیست و نه وجود او بایسته است و نه عدم او بایسته است (هیچ کدام بایسته نیست). ممکن است بگویید یک احتمال چهارم هم در مسئله است که هم هستی و هم نیستی برای او ضروری باشد که اجتماع نقیضین است و بدیهی البطلان است چون اجتماع نقیضین است. اجتماع نقیضین استحاله آن ضروری است و چون استحاله آن ضروری است نمی‌شود هم هستی و هم نیستی برای او ضروری باشد و این امر شدنی نیست. خود به خود تعریف واجب، ممتنع و ممکن هم به دست آمد و هم مشخص شد تقسیم عقلی است و تقسیم عقلی تقسیمی است که دائر بین نفی و اثبات است و یا هست و یا نیست که در المنطق خواندیم. هر مفهومی در سنجش با هستی یا هستی برای آن ضرورت دارد یا نه و آن مفهومی که هستی برایش ضرورت ندارد یا نیستی برای آن ضرورت دارد یا نه و دقیقاً دائر بین نفی و اثبات است. معیار تقسیم منطقی این است که اقسام دودویی پیش می‌رود چون اقسام از منفصله حقیقیه نشات می‌گیرد و منفصله حقیقیه همیشه بین نفی و اثبات است. غیر منفصله مانعة الجمع یا منفصله مانعة الخلو است. مبدأ تقسیمات عقلی منفصله حقیقیه است. منفصله حقیقیه یعنی یا هست و یا نیست (استاد با لهجه مشهدی توضیح می‌دهند). چون این‌گونه است لذا تقسیم، تقسیم عقلی است. تعریف آن تعریف روشنی است و هر کس از وجوب، امکان و امتناع یک تصور روشنی دارد. هر کس تصور روشنی دارد و می‌گوید: «حتماً این طوری است»، این به معنای ضرورت وجوب می‌باشد. می‌گوید: «اصلاً این طوری نیست»، این یعنی ضرورت عدم و می‌گوید: «می‌شود بشود و می‌شود نشود»، این به معنای امکان است. همه ما انسان‌ها از وجوب امکان و امتناع یک تصور بسیار شفافی داریم. مفاهیم فلسفی مفاهیمی است که ذهن از آن‌ها تصویر روشنی دارد. در بحث امکان (که در ادامه به آن) می‌رسیم ذهن بیشتر امکان عام را تصور می کند تا امکان خاص. چون این مفاهیم بدیهی است و هر چه هم تعاریف برای آن (ذکر) کرده‌اند تعاریف دوری از کار در آمده است و تعریف، تعریف حقیقی نیست. تعریف شرح‌اللفظی و تعریف اسمی و از این گونه تعاریف است و تعریف حدی نخواهد بود.\\ \large{ \\ الفصل الأول\\ في تَعْريفِ المَوادِ الثَلاثِ وَ انْحِصارِها فيه} \normalsize (فصل اول درباره تعریف مواد ثلاث و منحصر بودن مواد ثلاث در 3 مورد است).\\ \large{كُلُ مَفْهومٍ إِذا قيسَ إِلَى الوُجود} \normalsize (هر مفوم آن گاه که با هستی سنجیده بشود).\\ \large{فَأَما أَن يَجِبَ لَهُ فَهُوَ الْواجِب} \normalsize (یا این است که هستی برای او واجب است). \\ \large{أَوْ يمْتَنِعْ وَ هُوَ الْمُمْتَنِعْ} \normalsize (یا هستی برای او ممتنع است).\\ \large{أوْ لا يَجِبْ لَهُ وَلا يَمْتَنِعْ وَ هُوَ الْمُمْكِن} \normalsize (یا نه واجب و نه ممتنع است که به آن ممکن می‌گوییم).\\ \large{فَإنَّهُ إمّا أنْ يَكونَ اَلْوُجودُ لَهُ ضَرورياً وَ هُوَ اَلْأوَلْ} \normalsize (زیرا هر مفهومی یا وجود برای آن ضروری است که واجب باشد).\\ \large{أوْ يَكونُ الْعَدَم لَهُ ضَرورياً وَ هُوَ الْثاني} \normalsize (یا عدم برای آن ضروری است مانند اجتماع نقیضین، شریک خدا، اجتماع ضدین که این همان ممتنع است).\\ \large{و إما أَنْ لا يَكونَ شيءً مِنْهُما لَهُ ضرورياً وَ هُوَ الثالِث} \normalsize ( یا این که هیچ یک از وجود و عدم برای آن ضروری نیست که به آن ممکن می‌گوییم).\\ \large{ و أما احْتِمالَ كونَ الوُجود وَالْعَدَمْ كِلَيْهُما ضَروريين فَمُرْتفع بِأدنَى التِفات} \normalsize ( واحتمال چهارمی هم است، این احتمال که هم وجود و هم عدم ضروری باشد، این احتمال مرتفع به کوچکترین توجهی است چون مستلزم اجتماع نقیضین نیست و خود آن اجتماع نقیضین است. این موضوع که وجود و عدم با هم باشد خود اجتماع نقیضین است چون وجود و عدم نقیض یکدیگر هستند).\\ (استاد توضیح می‌دهند که در آخر درس چند توضیح راجع به کیفیت درس خدمتتان ارائه خواهد شد).\\ \large{ \\ وَ هيَ بَيِّنَة الْمَعاني لِكونِها مِنَ الْمَعاني العامة، اَلَّتي لا يَخْلو عَن أحدها مَفْهومٌ مِنَ الْمَفاهيم} \normalsize (این مواد ثلاث از نظر معنی بینة و روشن هستند به خاطر این دلیل که مواد ثلاث از معانی عامه است. اصلاً مفاهیم عامه به معنای مفاهیمی که مفهومی از مفاهیم از آن ها خالی نیست، می‌باشد).\\ هر مفهومی را که ما روی آن دست بگذاریم واجب، ممکن یا ممتنع است. مفاهیم فلسفی به این صورت است که یا بالقوه است یا بالفعل یا خارجی یا ذهنی است یا حادث یا قدیم است. چون این مفاهیم گستره شمول آن زیاد است لذا ذهن با آن‌ها آشنا است. هر انسانی از بالقوه و بالفعل از حادث و قدیم از ذهنی و خارجی تصوری دارد و از واجب، ممکن و ممتنع هم تصوری دارد. و لذا چون این مفاهیم، مفاهیم عامه است و همه نسبت به آن‌ها شناخت دارند و \large{لِذا كانَتْ لا تُعْرَفُ إلّا بِتَعْريفات دورية} \normalsize (و لذا این مفاهیم بوده است و تعریفی مگر به تعریفات دوری نمی‌شده است). اگر تعریفات را اسمی و شرح‌اللفظی بدانیم، مشکلی ندارد ولی اگر بخواهیم تعریفات را حقیقی بدانیم، مشکل دارد. اولاً می‌دانیم ماهیت، تعریف حقیقی می‌شود. تعریف حقیقی به جنس و فصل است و جنس و فصل برای ماهیت است و مفاهیم فلسفی دارای ماهیت نیست.\\ (استاد دوباره توضیح می‌دهند) اولاً مفاهیم فلسفی دارای ماهیت نیست. تعریف از آن ماهیت است پس مفاهیم فلسفی دارای تعریف نیست، ثانیاً مُعَرِف باید اجلای از مُعرَف باشد که این را در منطق خوانده‌ایم. مفاهیم فلسفی آن قدر برای ذهن‌ها روشن و شفاف است که هیچ مفهومی از آن‌ها روشن تر نیست. پس اگر در امتحان نوشتیم دو دلیل عدم امکان تعریف مفاهیم فلسفی را بنویسید، گفته شد و جای بی دقتی نیست.\\ \large{ \\ و لِذا كانَتْ لا تُعْرَفُ إلّا بِتَعريفاتٍ دورية كَتَعريفِ الْواجب بما يَلزمُ مِنْ فَرضَ عَدمه محال} \normalsize ( مانند تعریف واجب، تعریفات دوری مانند تعریف واجب و آن چه که از فرض عدمش مُحال لازم می آید. (گفته‌اند واجب چیزی است که از فرض عدم آن، مُحال لازم می‌آید)).\\ مشاهده بفرمایید الان در تعریف واجب کلمه مُحال را به کار بردیم و و گفتیم چیزی است که از فرض عدمش مُحال لازم می‌آید و در حال حاضر مُحال را تعریف می کنیم: \large{ثُمَّ تَعريفُ الْمُحال وَهُوَ الْمُمْتَنِع بِما يَجِب أنْ لّا يكون} \normalsize (مُحال را این گونه تعریف کرده‌اند که چیزی است که واجب نباشد. در تعریف واجب کلمه مُحال و در تعریف مُحال از کلمه ما یَجِبْ به معنای چیزی که واجب است به کار بردیم و در تعریف مُحال از واجب و در تعریف واجب از مُحال استفاده کردیم و این دور است).\\ آمدند در تعریف مُحال گفتند که مُحال چیزی است که \large{أَوْ ما لَيْسَ بِمُمْكِنْ وَ لا واجِبْ} \normalsize (مُحال چیزی است که ممکن نیست و واجب هم نیست). و بعد در تعریف ممکن گفته اند: \\ \large{ \\ وَ تَعْريفُ الْمُمكن بِما لا يَمْتَنِع وُجوده وَعَدَمه، } \normalsize و در تعریف مُحال کلمه واجب و ممکن را به کار برده‌اند و در تعریف ممکن کلمه مُحال را به کار بردند و این‌ها دور است. این دور‌ها به خاطر این به وجود آمده است چون خواسته‌اند کار غلطی انجام دهند و این کار غلط این است که چیزی که تعریفی ندارد را خواسته‌اند تعریف بشود. از این رو به دو دلیل تعریف ندارند (که ذکر خواهد شد). اولاً تعریف برای ماهیت است چون تعریف به جنس و فصل است و ثانیاً در تعریف، معرِف باید اجلا باشد و روشن‌تر از مفاهیم فلسفی وجود ندارد. اگر این تعریفات را شرح‌الاسمی و لفظی بدانیم و تعریف حقیقی ندانیم، اشکالی ندارد. در تعریفات لفظی این گونه مسائل مغتفر (بخشوده شده) است. \\ هم مواد ثلاث تعریف شد و هم مواد ثلاث تقسیم شد.\\ استاد در پاسخ به سوال یکی از حضار درباره این تعاریف می‌فرمایند: «متکلمین این مواد را تعریف کردند و متکلمین در این زمینه‌ها کمبود دارند و گمان می‌کردند این تعاریف، تعاریف حقیقی است و دلیل آن هم این است که آمده‌اند برای این که این تعریف را جامع و مانع بدانند می‌خواهند جنس و فصل آن را پیدا کنند و بگویند با جنس چه چیزهایی داخل شد و با فصل چه چیز‌هایی خارج شد و این که مفاهیم فلسفی جنس و فصل ندارد و معقول ثانی است و (می‌دانیم) جنس و فصل برای معقول اول و برای ماهیت و نه برای معقولات ثانی فلسفی است».\\ استاد در پاسخ به سوال یکی از حضار که درباره این که چرا به مواد ثلاث، عناصِرُ الْعُقود می‌گویند، می‌فرمایند: «من اگر بگویم أَلله تَعالی عالِمٌ و زِیْدُ قائِمٌ در این دو گزاره که نوشته‌ایم موضوعی داریم، مفهومی داریم و نسبتی بین موضوع و محمول داریم. گزاره، قضیه بیانگر اتحاد موضوع و محمول است. زید ایستاده است و خدا عالم است. نسبت بین موضوع و محمول در تحقق و عدم تحقق در یک سطح و درجه نیست و می‌تواند سطوح مختلفی داشته باشد. یعنی ممکن است این نسبت خیلی قوی و مستحکم باشد به گونه‌ای که قابل گسستن نباشد و ممکن است این نسبت، نسبت باشد ولی نا‌گسستنی نباشد و می‌تواند گسسته شود. آن جا که نسبت قوی است، جهت قضیه ما وجوب است و آن جا که نسبت ضعیف است، جهت قضیه ما امکان است. برای مثال خدا می‌تواند عالم نباشد؟\\ (پاسخ خیر است). پس می‌گوییم:\\ \large{أَلله تَعالی عالمٌ بالضرورة.}\\ \normalsize اما زید می‌تواند قائم نباشد؟\\ (پاسخ آری است). لذا می‌گوییم:\\ \large{زیدُ قائِمٌ بِالاِمْکان.}\\ \normalsize بأَلضَرورَة می‌گوید نسبت بین موضوع و محمول ناگسستنی است و وجوب است، بِاَلاِامکان می‌خواهد بگوید نسبت بین زید و قیام ناگسستنی نیست و گسستنی هست و زید می‌تواند قائم نباشد.\\ مواد ثلاث اسامی دیگری هم دارد که به آن: \begin{enumerate} \item کیفیات النسب \item جهات القضایا \item عناصر العقود \item عناصر القضایا \end{enumerate} \\ هم می‌گویند. همه این مطالبی که عرض کردیم می‌خواهد بگوید، بین الله و عالم نسبتی هست و کیفیت نسبت یا ضرورت یا امکان یا امتناع است. ضرورت، امکان و امتناع، کیفیت نسبت بین موضوع و محمول است.\\ مواد که به آن جهات هم گفته می‌شود، افرادی که منطق می‌دانند به جای مواد القضایا، جهات القضایا می‌گویند (استاد یاد آوری می کنند که در منطق جهات بسیطة و جهات مرکبة داشتیم).\\ جهات قضایا همین مواد ثلاث است. مواد ثلاث را فیلسوف اثبات می‌کند و مقداری از آن را توضیح می‌دهد و سپس آن را به منطقی می‌سپارد و می‌خواهد توضیح بیشتری را روی آن انجام بدهد. او هم شروع می‌کند و می‌گوید ما ضرورت ازلی داریم، ضرورت ذاتی، ضرورت مادام الموضوع، ضرورت وصفی و ضرورت شرطی داریم که ضرورت‌های شش‌گانه می‌شود.\\ و در امکان، امکان أَعم، امکان اخص و امکان استقبالی داریم و لذا به آن عناصر العقود هم می‌گویند. عنصر به معنای جهت و ماده است و عقد هم به معنای قضایا می‌باشد. عنصر و قضایا، اسامی مختلف هستند. در حقیقت وقتی قضیه ای تشکیل می‌شود بین موضوع و محمول نسبتی تحقق پیدا می‌کند و ربطی ایجاد می‌شود. این ربط از نظر استحکام در یک سطح نیست و گاهی ربط نا‌گسستنی است که به آن ضرورت هم می‌گویند و گاهی ربط گسستنی است که به آن امکان هم می‌گوییم. این ربط ناگسستنی خود دارای 6 قسم است. گاهی این موضوع به خاطر وصفی که کنارش است این ربط ناگسستنی را دارد و اگر این وصف نباشد این ربط ناگسستنی را ندارد.\\ می‌گوییم \large{کُلُ أََلاِنْسانِ مادامَ کاتباً مُتَحِرکُ أَلاسْباع بِالْضَرورة} \normalsize (هر انسانی تا زمانی که در حال نوشتن است، بالضرورة انگشتان او در حال حرکت است). در حال حاضر، جهت ما ضرورت است ولی انسان انگشتش در حال حرکت است یا انسان نویسا؟\\ (پاسخ انسان نویسا است).\\ ضرورت، وصفی است، گاهی ضرورت ذاتی یا ازلی است. پس در حقیقت مواد ثلاث همین عناصر القضایا، عناصر العقود، جهات القضایا و کیفیات النسب هستند و جز این‌ها نیستند و ما زمانی که از مواد ثلاث در فلسفه بحث می‌کنیم در ضمن دستمایه بحث‌های منطقی را هم تامین می‌کنیم. \\ می‌دانید فیلسوف یکی از کارهای او این است که برای سایر دانش‌ها مانند منطق، فیزیک، شیمی، پزشکی و فضا مسئله سازی می‌کند و همه این‌ها به فلسفه محتاج اند چون اثبات موضوع علم در خود علم انجام نمی‌شود. باید فیلسوف در مورد اثبات موضوع علم نظر بدهد و سخن بگوید. یک علمی را می‌گوید موضوع آن بدون کیفیت است. مثلاً فرض کنید علمی را بشر در ارتباط با بخت یا شانس ایجاد کند، فیلسوف اعلام می‌کند تمام آن به درد نخور و باطل است چون شانس و خرافه است و وجود خارجی ندارد. ولی مثلاً وقتی به علم نفس شناسی و علم اخلاق می‌رسیم، (فیلسوف) می‌گوید: «این علم، حق است چون نفس حق است و قوای نفس حق است. قوه غضبیه، قوه شهویه و قوه عاقلیه حق است و همه این مسائل در فلسفه اثبات شده است و از فردی که در مورد مسائل اخلاقی آگاه است، خواسته می‌شود در مورد آن بحث کند. فیلسوف در بحث وحدت و کثرت، قضیه ایجاد می‌کند و زمانی که قضیه ایجاد شد، قیاس را می‌سازد و قیاس را که ساخت، آن را به فردی که منطق می‌داند می‌دهد و از او می‌خواهد قیاس مستقیم، شکل اول، شکل ثانی، قیاس افتراض و قیاس اقترانی را ایجاد کند ولی قیاس و قضیه را باید فیلسوف بگوید که وجود دارد. فیلسوف است که می‌گوید ما یک وَحدَةٌ عَلی کِثرةٍ داریم که اتحاد است و اتحاد همین قضیه است. زیرا فیلسوف می‌گوید که من مواد ثلاث را اثبات می‌کنم و حالا که مواد ثلاث اثبات شد این‌ها جهت و قضیه می‌شود و فردی که منطق می‌داند، می‌تواند درباره آن بحث کند».\\ استاد در پاسخ به سوال یکی از حضار که می‌پرسد چرا در فلسفه از مباحث عدم استفاده می‌کنند می‌فرمایند: «معتقد هستند مباحث عدمی مباحثی است که بحث آن لازم است و رنگ و بوی فلسفی هم دارد و جایی هم برای بحث آن به صورت مستقل وجود ندارد، پس در فلسفه بحث می‌شود. ما عرض می‌کنیم که درست است مباحث آن لازم است و رنگ و بوی فلسفی هم دارد اما جایی برای آن باید ایجاد بشود مگر علوم جدید چه طور متکسر می‌شود و دانش جدید ایجاد می‌شود و رشته جدیدی و زیر‌رشته جدیدی در دانشگاه‌ها ایجاد می‌شود. در دانشگاه‌های دنیا ضرورت جدید ایجاد شده و رشته جدید ایجاد می‌شود و و راجع رشته نیستی شناسی، این دانش حتماً باید رقم بخورد و مورد استقبال هم قرار گرفته است. حالا اگر مستقلاً مباحث نیستی شناسی بحث شود، انسان مشاهده می‌کند چه مقدار موثر است. برای نمونه یک مورد را اشاره می کنم و بعد در جای مناسب آن را تفسیر خواهم کرد. ما اگر عدم و مباحث نیستی ‌شناسانه را نداشته باشیم، برهان نخواهیم داشت چون در متن برهان دو عنصر داریم که این دو عنصر به مباحث عدم شناسی برمی‌گردد و در جای خود باید بحث شود. اگر برهان نداشته باشیم علم نداریم و اگر علم نداشته باشیم، انسانیت انسان معلق است.\\ \large{ الفصل الثاني\\ انْقِسام كل مِنَ الْمَواد إلى ما بِالذات وما بالغِيْر وما بالقياس كل واحِدة مِنَ المواد ثلاثة أقسام ...(متن کتاب).\\ } \normalsize \\ این فصل واضح است و نیاز به توضیح بیشتری جز متن دارد و گفته شد مواد سه مورد است: ممکن، واجب و ممتنع.\\ در یک تقسیم‌بندی هر یک از این سه قسم را سه قسم می‌کنیم و در مجموع 9 قسم می‌شود و یک قسم را می‌گوییم باطل و ممتنع است و نمی‌شود که بشود و قهراً هشت قسم باقی می‌ماند. پس مواد ثلاث در یک تقسیم‌بندی جدید 9 قسمت می‌شود و یک قسمت حذف می‌شود و قهراً هشت قسمت می‌شود.\\ در توضیح مطلب داریم مواد ثلاث عبارت بود از واجب، ممکن و ممتنع و هر یک از این سه مورد یا بالذات یا بالغیر یا بالقیاس الی الغیر است. اسم دیگری هم دارد که می‌گوییم یا ذاتی یا غیری یا قیاسی است و اسامی دیگری هم دارد (توضیح داده شد، تقسیم‌بندی که گفته ‌شد، تقسیم‌بندی برای هر 3 ماده است). اسامی خاص هم دارد مثلاً واجب بالغیر اسم خاصی دارد که به آن به تدریج می‌رسیم. بالذات معنای آن مشخص است یعنی از ذات جوشیده شده است، ضرورتی که از ذات بجوشد، امکانی که از ذات بجوشد، امتناعی که از ذات بجوشد. یعنی زاد برای حکم به وجوب کافی باشد، ذات برای حکم به امکان کافی باشد و ذات برای حکم به امتناع کافی باشد. غیری به این معنا است که از ناحیه غیر باشد. وجوبی که از ناحیه غیر آمده است، امکان و امتناعی که از ناحیه غیر آمده است. قیاسی یعنی در سنجش با غیر و نه از ناحیه غیر. این را در سنجش با غیر زمانی که لحاظ می‌کنند متصف به صفت وجوب می‌شود یا متصف به صفت امکان و امتناع می‌شود. معنای آن در ذات آن است و احتیاج به توضیح استاد ندارد. بالذات یعنی وجوبی که از ذات می‌جوشد و مستند به ذات شیء است و امکان و امتناعی که مستند به ذات شیء است. بالغیر یعنی وجوبی که از ناحیه غیر و امکان و امتناعی که از ناحیه غیر آمده است. بالقیاس یعنی وجوبی که با سنجش به غیر، ضرورت تولید شده است و امکان و امتناعی که با سنجش با غیر تولید شده است و در مجوع 9 قسم می‌شود. می‌خواهیم بگوییم یک قسم از 9 قسم اصلاً فرض ندارد و لذا مورد بحث نیست و مورد عنایت قرار نمی‌گیرد و آن یک قسم، ممکن بالغیر است.\\ واجب 3 قسم است: \begin{enumerate} \item بالذات \item بالغیر \item بالقیاس \end{enumerate} \\ ممتنع 3 قسم است: \begin{enumerate} \item بالذات \item بالغیر \item بالقیاس \end{enumerate} \\ ولی ممکن 2 قسم است: \begin{enumerate} \item بالذات \item بالقیاس \end{enumerate} \\ و ما ممکن بالغیر نداریم. یعنی شیئی باشد که امکانش از ناحیه غیر باشد و این ممکن نیست. می‌شود یک چیزی وجوب و امتناع آن از ناحیه غیر باشد ولی نمی‌شود امکان آن از ناحیه غیر باشد.\\ \large{ الفَصْلَ الْثاني\\ انْقسام كُل مِنَ الْمواد إلى ما بِالذات و ما بِالغِير و ما بِالقياس كُلُ واحِدَةِ منَ الْمَواد ثَلاثَةَ أقْسام، ما بِالذات وما بِالغَير و ما بِالقياس إلى الغَير} \normalsize (هر یک از این سه مواد ، سه قسم است: بالذات، بالغیر و بالقیاس الی الغیر).\\ \large{إلّا الإمْكان فلا إمكانَ بِالْغَير} \normalsize (مگر امکان، که امکان بالغیر نداریم که به دلیل آن ان شاء الله در ادامه می‌رسیم).\\ \large{والْمُرادُ بِما بِالْذات، أنْ يَكون وَضْع الذات كافياً في تَحَقُقِه} \normalsize (و مراد به ذات این است که وضع ذات در تحقق آن کافی باشد. یعنی ما ذات را که در نظر میگیریم، کافی است. در واجب بالذات همین ذات را در نظر گرفتیم، وجوب است. درممکن بالذات همین ذات را در نظر گرفتیم، امکان است و در ممتنع بالذات همین ذات را در نظر گرفتیم، امتناع است).\\ \large{وَ إِنْ قُطِعَ الْنَظَر عَنْ كُلِّ ما سِوّاه} \normalsize (گر چه قطع نظر می‌شود از هر چه ماسوای ذات است). \large{وَ بِِما بِالْغِير ما يَتَعَلِقُ بِالْغَير} \normalsize (مراد از بالغیر چیزی است که تعلق به غیر دارد و از ناحیه غیر آمده است).\\ \large{ \\ و بِما بِالقياس إِلَى الْغَير، أَنَّهُ إذا قيسَ إِلَى الْغَير كانَ مِنَ الواجب أَن يَتَصف به} \normalsize (مراد از آن چه که قیاس بالغیر است یعنی هر گاه با غیر سنجیده شود، لازم است به این مواد ثلاث متصف شود. وقتی با دیگری می‌سنجیم این مواد ثلاث به وجود می‌آید و به دست می‌آید).\\ استاد در پاسخ به سوال یکی از حضار برای مثال، مثالی را ارائه می‌کنند. واجب بالذات، خدا واجب بالذات است یعنی ذات او را که در نظر بگیریم قطع نظر از هرچیز دیگر متصف به وجوب و ضرورت است و وجوب از ذات آن می‌جوشد. ذات آن عین هستی و بودن است. برای این که خدا باشد بودن بنده و شما لازم نیست، بودن جبرائیل و میکائیل لازم نیست، بودن پیغمبران و اولیا لازم نیست. خداوند متعال واجب بالذات است یعنی ذات او اقتضای بر بودن و وجود دارد، اقتضای ضرورت دارد و ضرورت ذاتی او است. واجب بالغیر معلول دارای علت تامه است که این معلول ممکن است. هر ممکنی اگر علت تامه آن موجود بشود ضرورت پیدا می‌کند. اصلاً کار علت تامه این است که به معلول ضرورت می‌بخشد و معلول را واجب می‌کند. معلول در ذات خود ممکن است و می‌تواند باشد یا نباشد، معلول وجوب ذاتی ندارد و خدا است که وجوب ذاتی دارد. معلول ممکن ذاتی است و علت تاّمه به معلول ضرورت می‌بخشد و واجب بالغیر می‌شود.\\ واجب بالقیاس الی الغیر مانند متضایف‌ها می‌باشد. نمی‌شود من پدر بدون فرزند باشم و فرزند، ولد بدون پدر باشد، والد و ولد بین آن‌ها رابطه تضایف است، زوج و زوجه بین آن‌ها تضایف است. طبقه اول و دوم بین آن‌ها رابطه تضایف وجود دارد و طبقه دوم بدون طبقه اول بی معنااست و سقف بدون کف بی معناست. اگر سقف هست یقیناً کفی هم هست، اگر عنوان زوج روی کسی آمد یقیناً عنوان زوجه روی کسی آمده است وگرنه زوجیت تحقق پیدا نکرده است، پدری و فرزندی تحقق پیدا نکرده است و همه متضایف‌ها به این شکل هستند. نمی‌خواهیم بگوییم سقف به کف ضرورت می‌بخشد، وجوب بالغیر نیستند. نمی‌خواهیم بگوییم کف به سقف ضرورت می بخشد، می خواهیم بگوییم در فرض وجود سقف، کف وجود آن ضروری است یعنی وجوب دارد. در فرض وجود کف سقف وجود آن ضروری است یعنی وجوب دارد، این وجوب، وجوب بالقیاس است و در سنجش یک چیز با چیز دیگر وجوب تولید می‌شود.\\ به عنوان مثالی دیگر طبق متن کتاب، \large{ فَالوُجوبُ بِالْذات كما فِي الْواجِب الوُجود تَعالى، فَإِنَّ ذاته بِذاته يَكفي في ضَرورة الوُجودَ لَه ، مِن غَيرِ حاجَةٍ إلى شيءٍ غًيره } \normalsize (وجوب بالذات مانند چنانچه در واجب الوجود است، ذات خدا، به ذات خودش در ضروری بودن وجود برای او، بدون نیاز به شیئی غیر خودش کافی است و خداوند نیاز به شیئی غیر خودش ندارد).\\ \large{ \\ و الوُجوبُ بِالْغَير كما فِي الْمُمكن، الموجود الواجِب وُجوده بِعِلَّتِه} \normalsize (وجوب بالغیر چنانچه در ممکن است که موجود است و وجود او به وسیله علتش واجب است). علت تامّه آمده است و مُحال است که معلول نیاید و علت تامّه به معلول ضرورت می‌بخشد.\\ \large{ \\ وَ الْوُجوبُ بِالْقياس إلى الْغَير، كَما في وُجود أَحْدَ الْمُتَضائِفَين إذا قيسَ إلَى وُجودِ الآخَر} \normalsize ( چنان چه در وجود یکی از دو متضایف است ، آن گاه که با وجود دیگری قیاس شود).\\ به عنوان مثال \large{ فَإِنَّ وُجود العِلْو إذا قيسَ إليه وُجودَ السِفْل، يَأبى إلّا أَن يَكون لِلْسِفل وُجودٌ} \normalsize (وجود بالا و فوق آن گاه که با وجود پایین سنجیده می‌شود، وجود بالا امتناع دارد مگر این که برای پایین وجودی باشد). بنابراین برای وجود پایین وجوب بالقیاس نسبت به وجود بالا است غیر از وجوب به علت و وجوب بالغیر آن می‌باشد. با این که علت وجود بالا و پایین چیست کاری نداریم و غیر از وجوبی است که از ناحیه علت می‌باشد. در سنجش پایین و بالا با یکدیگر متصف به وجوب می‌شود. طبقه دوم در فرض طبقه اول معنا دارد و طبقه اول در فرض طبقه دوم معنا دارد وگرنه (به تنهایی) معنایی ندارد. \end{document}
فلسفه
- چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۰
موضوع فلسفه
مکان -
زمان چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۰
شماره جلسه
جلسه ۱ از ۱۴
voice_icon_blue صوت درس
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰