\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\begin{center}
{\large «أعوذُ باللّٰهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم\\
\vspace*{5mm}
بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم»}
\end{center}
\begin{center}
{\large « الحَمدُلِلهِ رَبِّالعَالَمِینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلَامُ عَلی سَیِّدِنَا وَ مَولَانَا حَبیبِ إِلهِ العَالَمِینَ، العَبدِ المُؤَیَّدِ وَ الرَّسُولِ المُسَدَّدِ، المُصطَفَی الأَمجَدِ، المَحمُودِ الأَحمَدِ، أَبِیالقَاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّدٍ وَ عَلی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِینَ المُکَرَّمِینَ وَ اللَّعنُ الدَّائِمُ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعِینَ مِنَ الآنَ إِلی قِیَامِ یَومِ الدِّینِ.»}
\end{center}
\\
در این نشست به بیان
\textbf{«نقش فلسفه در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی قدّس سرّه»}
توجه بهعنوان این موضوع، سؤالاتی را رقم میزند که پاسخ به این پرسشها که برخی از آنها در حکم مبادی تصوری و تصدیقی بحث ماست، میتواند نقش فلسفه در منظومه فکری و رفتاری امام راحل را بهخوبی به تصویر بکشد.
پرسشهایی که در بطن این موضوع نهفته است از این قرارند؛
\begin{enumerate}
\item
سؤال اول: فلسفه چیست؟
\item
سؤال دوم: منظومه فکری و رفتاری چیست؟
\item
سؤال سوم: آیا فلسفهدانی در منظومه فکری و رفتاری آدمی میتواند نقشی ایفا کند؟ و یا حتماً \{و ضرورتاً\} نقش دارد؟ و یا خیر؟
\item
سؤال چهارم: آیا امام خمینی (ره) یک فیلسوف و فلسفهدان بود؟
\item
سؤال پنجم: آیا امام خمینی (ره) دارای یک منظومه فکری و رفتاری بود؟
\item
سؤال ششم: آیا فلسفهدانی در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی (ره) نقش داشت؟
\item
سؤال هفتم: اگر فلسفهدانی در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی (ره) نقش داشت، جایگاه فلسفه نسبت به سایر آموزههای مرحوم امام خمینی (ره) و نسبت به سایر دانشهای آموخته توسط ایشان، در چه جایگاهی بود؟
\end{enumerate}
\\
اکنون با عنایت خداوند متعال به پاسخ پرسشهای فوق میپردازیم تا موضوع مورد بحثمان مورد بررسی قرار گیرد.\\
سؤال اول: فلسفه چیست؟ \\
به گمان بنده، این پرسش احتیاج به همایشها و هماندیشیهای فراوانی دارد. \\
شاید امروزه نتوان در تعریف فلسفه، تعریفی جامعالاطراف که مورد قبول همه باشد، ارائه نمود. \\
بنا بر نگرش بنده، حقیقت هر علم را لااقل با سه چیز میتوان شناخت: موضوع آن علم، غرض و اهداف آن علم و روش بهکاررفته در تحقیق آن علم.
اگر این سه شاخصه را برای تعریف یک علم، کموبیش کافی بدانیم، و اگر موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود، یا هستی بدون قید، یا هستی
{\large « من دون أن یتخصّص ریاضیّا او طبیعیّا او منطقیّا او خُلقیّا»}
بدانیم و روش را در حکمت، تعقل صرف و برهان محض بخوانیم و غایت حکمت را تصویر صحیح هستی در فاهمه آدمی بدانیم، فلسفه را اینگونه تفسیر میکنیم که "فلسفه دانشی برهانی است که از هستی، ازآنجهت که هستی است بحث میکند". \\
این تعریف، تصویر صحیح و کاملی از فلسفه در فاهمه آدمی و انسانی به دست میدهد. \\
من فلسفه را در اینجا با این معنا به کار بردم گرچه نیمنگاهی به فلسفههای مضاف نیز خواهم داشت و از آن فلسفهها غافل نیستم. بهخصوص در زندگی مرحوم امام خمینی (ره) که حتماً باید نگاهی به حکمت عملی و همچنین به فلسفه سیاست داشت. \\
سؤال دوم: منظومه فکری و رفتاری چیست؟\\
گمان ما بر این است که رفتارهای آدمی نشانگر اعتقادات و عقاید اوست و اعتقادات آدمی جلوهای از نگرشها و افکار اوست.\\
معمولاً فکر منظم، رفتاری منظم را به دنبال دارد و فکر پریشان، پریشان رفتاری را رقم میزند. \\
انسانهایی که هیچ انتظام فکری ندارند، بسیار هستند و سرّ مطلب، آن است که شخصیت آنها شکل نگرفته است. \\
ازآنجاکه شخصیت آنها شکل نگرفته، فکر منظم ندارند و چون فکر منظم ندارند، رفتار منتظم و منظّم ندارند.
به تعبیر سیدالاوصیاء علی بن ابیطالب (علیهالسلام):
«\{{\large اَلنَّاسُ ثَلاَثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ}\}{\large أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ اَلْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ {\Large{1}}.»}
حزب باد هستند.\\
فراموش نمیکنم زمانی شیخنا الاستاذ حضرت آیتالله جوادی آملی فرمودند: «من شاهد بودم در یک نیمروز در شهر تهران، مردم صبح فریاد میزدند: "درود بر مصدق" و بعدازظهر فریاد میزدند: "مرگ بر مصدق"». \\
امکان دارد فکری منظم باشد، اما صاحبفکر، دارای منظومه فکری نباشد. زمانی منظومه فکری، در انسانها شکل میگیرد که همه اندیشهها و اندیشیدنهای شخص، علاوه بر ارتباط منطقی و ارگانیک که بین اجزاء آن وجود دارد، دارای یک محور واحدی باشد و این در صورتی است که قبل از هر چیز، شخصیت فرد شکلگرفته باشد.\\
امروزه دنیا به بیماری بحران هویت مبتلا است و هنگامی که بررسی میکنند، از آن بهعنوان بیماری قرن نام میبرند و میگویند بحران هویت عمدتاً دو منشأ دارد: بیشخصیتی یا تعدد شخصیت؛\\
چه انسان، بیشخصیت باشد، چه تعدد شخصیت داشته باشد و این شخصیتها با هم ارتباط ارگانیک و منتظم نداشته باشند، باعث رفتارهای پریشان، بلکه باعث مریضی است و گاه احتیاج به درمان دارد. مشکل بسیاری از بیماران روانی، ارتباط دادههای ذهنی آنها است و لذا گاه کار روانپزشک همین است که ارتباط ایجاد کند و نظم ببخشد.\\
بههرحال تصور ما بر این است که انسانی دارای منظومه رفتاری و فکری است که تمامی اجزاء رفتارهایش با هم ارتباط منطقی دارد و این مجموعه حول محور واحدی میگردد، گر چه بهظاهر متناقض بنماید.\\
صفیّالدین حلّی در ارتباط با سیدالاوصیاء امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه)، قصیده بلندی دارد و در دو بیت از آن میگوید:
\begin{center}
{\large «جمعت في صفاتك الأضداد
\hspace*{2.5cm}
فلهذا عزت لك الأنداد»}
\end{center}
\begin{center}
{\large «خلق يخجل النّسيم من اللطف
\hspace*{2.5cm}
و بأس يذوب منه الجماد {\Large{2}}»}
\end{center}
\\
امیرمؤمنان (سلاماللهعلیه) در عین این که شیر بیشه کارزار است، چنان لطافتی دارد که وقتی بچه یتیم میبیند، اشکش جاری میشود و این هر دو خصلت از یک جا نشئت میگیرد و آن منظومه فکری و احساسی اوست.\\
از همینجا به جواب سؤال سوم میتوانم بپردازم که آیا فلسفهدانی در منظومه فکری و رفتاری نقشی دارد؟\\
آری، فلسفهدانی در منظومه فکری و رفتاری نقش دارد. اگر بدانیم که فلسفه، نوعی جهانبینی است و اگر در کنار این جهانبینی، بهخاطر اتقان او، اعتقاد ضمیمه شود و اگر این نگرشها یقینی باشد و قهراً عقیده را به دنبال داشته باشد، طبیعی است منظومهای ایجاد کرده و فکر و رفتار انسان را رقم میزند.\\
چرا زمانی که شما در بحث مباحث کلی هستی، اتخاذ مبنا میکنید، فلسفهتان را شکل دادهاید؟ زیرا نفس فلسفه، یک دانش بههمپیوسته منظومهوار است.\\
زمانی که یک فرد بدایةالحکمة و نهایةالحکمة میخواند، در مرحله اول، دو سه تا فصل مبنایی دارد، هر چه اینجا پذیرفت، تا آخر فلسفه، وامدار همان است. تشکیکی تا آخر تشکیکی است، تباینی تا آخر تباینی است، وحدت شخصی تا آخر وحدت شخصی است و همه فلسفه خود را بر آن اساس میچیند. چون نفس فلسفه یک دانش نظاموار و منظومهوار است و اگر این در ذهن نشست و یقینی جلوه کرد و اعتقاد را به دنبال داشت، طبیعی است که منظومه فکری و منظومه رفتاری برای انسان ایجاد میکند.\\
سؤال چهارم: آیا امام خمینی (ره) یک فیلسوف و فلسفهدان است؟\\
شاید برای مخاطب سؤال انگیز باشد که این سؤال مثل این است که ما بگوییم
{\large «النّار حارّه»}
یا آنچه در جوی میرود آب است.\\
به دو جهت این سؤال را مطرح میکنم که آیا امام خمینی (ره) فلسفهدان است؟ و آیا به فلسفه اعتقاد داشته است؟ و آیا این اعتقاد مانده است؟
یکجهت این است که احساس میکنم گاهی بهندرت، بعضی از شخصیتهای ما از نظر فکری تحریف میشوند.\\
با یکی دو کلام بریده از سایر جملهها، آن هم بدون ارجاع به سایر سخنان و بدون درنظرگرفتن شخصیت تاریخی آنها و همچنین بدون نگرش به مجموعه منظومه فکری آنها، شخصیتشان دستخوش تحریف میشود.\\
فرض کنید من صدرالمتألهین را طوری تفسیر کنم که از او به یک تفکیکی سترگ تعبیر کنم و یا علامه طباطبایی را طوری تعریف کنم که از او مثلاً به امام تفکیکیان تعبیر کنم.\\
ترس آن دارم چندی بعد، مثلاً اعلام شود: امام خمینی (ره)، پیشوای تفکیکیان است!\\
این امر، قابلبررسی است که آیا امام امت، مدتی را فلسفه خوانده است؟ فلسفه دانسته است؟ و به فلسفه معتقد مانده است یا خیر؟ \\
جهت دیگر این است که مرحوم امام خمینی (ره) با این که فلسفهخوانی و فلسفهدانی را در جان خود داشتند، از سال ۱۳۲۸ به بعد و بهخاطر مصالح اجتماعی، کاملاً از اظهار و بروز آن دست کشیدند و در حدی به فقه و اصول پرداختند که حتی شاگردان متأخر ایشان که دوره فقه و اصول ایشان را درک کردند، از آن سابقه غافل ماندند و گاه انکار کردند که اصلاً ایشان فلسفه و عرفان گفته باشد؛ لذا من در حقیقت یک نگاه تاریخی در این زمینه دارم.\\
من رابطه آدمیان با فلسفه را بهعنوان یک دانش، به هفت گونه تقسیم میکنم:
\begin{enumerate}
\item
گروه اول تعداد زیادی از آدمیان هستند که درگذشته نیز بودهاند، این افراد فلسفه نمیدانند و با فلسفه مخالفاند و عناد میورزند. بهخصوص آنگاه که مباحث علمی به ساحت عوام کشیده شود، از این پدیدهها زیاد داریم.\\
مرحوم امام خمینی (ره) نکته قابل تأملی را تصریح کرده و اینگونه آوردهاند: «گویند که صدرالمتألهین دید در جوار حضرت معصومه سلاماللهعلیها شخصی او را لعن میکند. پرسید چرا صدرا را لعن میکنی؟ جواب داد: قائل به وحدت واجب الوجود است؛ گفت پس او را لعن کن {\textbf{3}}»؛
\item
گروه دوم کسانی هستند که فلسفه نمیدانند و با آن مخالفتی هم ندارند.
در زندگینامه یکی از مراجع عظام تقلید حضرت آیتالله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) آمده بود که فرمودند: «در درس علامه طباطبایی شرکت کردم، دیدم خیلی فلسفه برای من مشکل است، چند جلسه هم ادامه دادم ولی دیدم این ذوق را ندارم. میدانم فلسفه علم خوبی است و حقایق فراوانی دارد، اما من این کشش را نداشتم، مخالفت هم ندارم»؛
\item
گروه سوم گروهی هستند که فلسفه میدانند؛ ولی به آن اعتقادی ندارند.
خداوند متعال بعضی از اساتید دانشگاه فردوسی مانند مرحوم مشایی را رحمت کند، دکترای فلسفه داشتند، اما به آن معتقد هم نبودند. کسب درآمد و امرارمعاش ایشان به سبب دکترای فلسفه بود، اما فقط منطق یا شرح باب حادی عشر تدریس میکردند.
\item
گروه چهارم کسانی هستند که فلسفه میدانند و بدان اعتقاد هم دارند؛ اما تفکر فلسفی پیدا نکردند. من از نزدیک شاهد بودهام، شخصی فلسفه را خوب بلد است؛ اما فکر، فکر فلسفی نشده است.
\item
گروه پنجم کسانی هستند که فلسفه میدانند و بدان اعتقاد هم دارند و دارای تفکر فلسفی هم شدهاند. مرحوم علامه طباطبایی اینگونه بودند. خیلی از مطالب "بحثٌ فلسفی"های ایشان در کتاب المیزان فی تفسیر القرآن، به این آسانی از فلسفه ما نمیجوشد. با قرعوانبیق باید مطلب را بیرون بکشید، اما فکر علامه فکر فلسفی شده و تفکر، تفکر فلسفی است؛ لذا بهآسانی این مباحث را مطرح میکنند.
\item
گروه ششم؛ این گروه را وامدار استاد حضرت آیتالله جوادی آملی (حفظهاللهتعالی) هستم. در مجلسی از ایشان شنیدم و بهعنوان یک قِسم در اینجا ذکر میکنم. ابتدا بگویم در چه بحثی این تعبیر را از استاد شنیدم؛
در بحث معقول ثانی فلسفی که مشهور اینطور میگویند: «در معقول ثانی فلسفی، وجود محمولی در ذهن و وجود رابط در خارج است»، حضرت علامه طباطبایی اشکالی دارند که اگر وجود رابط داریم، نمیشود وجود رابط یک پلهاش ذهن و یک پلهاش خارج باشد. طرفین وجود رابط باید مناسب با او باشد.\\
مرحوم صدرالمتألهین نیز بارها حرف مشهور را تقریر کرده است و علامه طباطبایی هم اشکال دارد، فقط یک جا مرحوم صدرا اشاره میکند به اینکه: «اگر وجود رابط در خارج است، طرفینش هم در خارج است.» مرحوم علامه طباطبایی در اینجا یک حاشیه دارند، میفرماید:
{\large «هذا هوالحق الذی لا ریب فیه»،}
حق همین است. \\
فراموش نمیکنم، زمانی که در این بحث بودیم، حضرت استاد آیتالله جوادی آملی فرمودند: «این را حکیم بالفطره میگویند»؛ یعنی گاهی طرف، نهتنها تفکر فلسفی دارد، گویا فلسفه در نهاد اوست. \\
تعبیر ایشان این بود فرمودند: «آقای طباطبایی اینچنین بود اگر مطلبی غلط بود، گویا بر شانهاش سنگینی میکرد و نمیپذیرفت.» گاهی در ذهنش مدلّل هم نبود، صبر میکرد تا حق را بیابد و بگوید آن حق نبود، این حق است. چنین شخصی نهتنها تفکر فلسفی دارد، بلکه گویا حکیم بالفطره است.
\item
در نهایت گروه هفتم کسانیاند از همین اشخاص گروه پنجم و گروه ششم که علاوه بر اینکه تفکر فلسفی دارند و حکیم بالفطره هستند، مانند صدرالمتألهین دارای مکتب و سیستم فلسفی نیز هستند.
\end{enumerate}
\\
به نظر حقیر، مرحوم امام خمینی (ره) دارای مکتب فلسفی به معنای عام نیستند، بلکه بنده ایشان را در فلسفه مضافِ سیاست، دارای مکتب میدانم.\\
مرحوم امام خمینی (ره) از شارحان صدرالمتألهین است و به حق، بنده تا قبل از اینکه به تقریرات شرح منظومه و شرح اسفار که از ایشان چاپ شده مراجعه کنم، واقعاً گمان نمیکردم اینقدر حکمت متعالیه را عمیق هضم کرده باشد. \\
ایشان لُبّ مبحث پیچیده
{\large «"المعدوم المطلق لا یخبر عنه"»}
را خیلی زیبا در حدود هشت سطر فرمودهاند. \\
خداوند متعال مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی را رحمت کند که این تقریرات را در اختیار گذاشتند و ما توانستیم چهره فلسفی مرحوم امام خمینی (ره) را ازاینجهت کشف کنیم.\\
به گمان بنده، یقیناً امام امت یا در گروه پنجم یا در گروه ششم میگنجند. یعنی گر چه مکتب فلسفی ندارند؛ اما دارای تفکر فلسفی هستند و حکیم بالفطرهاند و به فلسفه معتقد ماندهاند. دلیل این اعتقاد را میتوان در موارد متعدد مشاهده نمود، از جمله سخنان پایانی عمر ایشان، نامهای که به گورباچف {\textbf{4}} نوشتند، نامهای که به فرزندشان آقا سید احمد خمینی مرقوم داشتند و نامهای که برای عروسشان نوشتند.\\
موارد فوق، سرشار از اعتقاد به فلسفه و مفاهیم فلسفی است و بعد البته گذر از فلسفه، ولی نه به معنای اینکه به فلسفه پایبند نباشند؛ بلکه فلسفه پایهای برای رسیدن به عرفان باشد. \\
مرحوم امام خمینی (ره) به مدت چهار سال در درس منظومه مرحوم آیتالله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی حاضر شدند و در این مدت منظومه را چنان عمیق خواندند که وقتی به درس اسفار ایشان حاضر شدند، فقط چند جلسه رفتند و پس از آن شرکت نکردند و احساس کردند اسفار را با مطالعه متوجه میشوند، مجموع اسفار را مطالعه کردند و با مرحوم آیتالله میرزا خلیل کمرهای دوره اسفار را مباحثه نمودند و بعد شروع به تدریس کردند، سه دوره منظومه فرمودند و یک دور کامل نیز اسفار را بهغیراز جواهر و اعراض، فرمودند که ده سال طول کشیده است. بخشهایی از اسفار را در حدی مکرر فرمودند که همان زمان که ایشان مشغول بودند، نویسنده کتاب آینه دانشوران مینویسد: «وقت خويش را بيشتر به تعليم و تعلّم كتب صدر المتألهين گزارده و اكنون چند سال است در محضر آقا ميرزا محمد على شاهآبادى اشتغال به عرفان دارند و هم از حوزه درس آيتاللّهى بهرهمند مىشوند {\textbf{5}}.»\\
مرحوم امام خمینی (ره) آنقدر به حکمت مشتهر شدند که بعضی از شاگردان ایشان از ایشان اجازه حِکمی و عرفانی خواستند و ایشان دو اجازهنامه تدریس، نظیر اجازهای که فقهای ما بهعنوان تدریس سطوح عالیه یا اجتهاد میدهند، به دو نفر از شاگردان خویش دادند.\\
پس مرحوم امام خمینی (ره) شخصیتی فلسفهدان، فلسفهخوان و معتقد به فلسفه هستند و مکرر تصریح نمودهاند که برای فلسفه، بدیلی قائل نیستند و از میان نحلههای فلسفی نیز به فلسفه در حدی به صدرالمتألهین عشق میورزند که یکی از شاگردان ایشان نقل میکند:
«من مطلبی را سر درس، از مرحوم شیخ ابنسینا نقل کردم، ایشان با خنده فرمودند: شما باید از مطالب ابنسینا استبراء شوید، شما باید در وادی حکمت صدرایی بیایید».\\
سؤال پنجم: آیا امام امت دارای منظومه فکری و رفتاری بودند؟
بنده معتقد هستم که بودند، ولی به جهت پیچیدگی این منظومه فکری و رفتاری - به تعبیر بنده - هنوز این منظومه کشف نشده و پیشنهاد میکنم در رشتههای دانشگاهی، یکرشته تا سطح دکتری فقط برای بررسی و کشف منظومه فکری و رفتاری مرحوم امام خمینی (ره) طراحی شود و به نظرم جای این کار هست.\\
سرّ این پیچیدگی چیست؟ به نظر، چند امر در پیچیدگی منظومه فکری و رفتاری مرحوم امام خمینی (ره) نقش دارد:
\begin{enumerate}
\item
مورد اول؛ حضرت امام خمینی (ره) در زمینههای مختلف و گوناگون، واقعاً استعداد ذاتی دارند، شعر میگویند، بعضی از قصائد دوره جوانیشان هست، در حدی بسیار غنی غزل میگویند که انسان یاد حافظ میافتد. قلم ادیبانه ایشان انشائات برخی از منشیان قاجار را در ذهن تداعی میکند؛ بنابراین مرحوم امام خمینی (ره) به دلیل استعداد ذاتی در هر زمینهای که وارد شدند اعم از فلسفه، عرفان، فقه، اصول، تفسیر، سیاست و مردمشناسی حرف اول را میزنند؛
\item
مورد دوم، امام امت، پشتکار و همت بلند و مردانه داشتند؛\\
من خدمت استاد حضرت علامه حسنزاده آملی بودم، ایشان به من فرمودند:
«فلانی! مردم از امام خمینی (ره) چه میدانند؟ یک ظاهری که میآید، در جماران مینشیند و صحبت میکند.» سپس فرمودند: «من چون خود زحمت کشیدهام، زحمت کشیدگان را میشناسم. خدا میداند چقدر در علوم و دانشها زحمت کشیده است.» و این امر مستلزم پشتکار و همت مردانه است؛
\item
مورد سوم، مؤلفه دیگری که منظومه رفتاری و فکری ایشان را پیچیده نموده، شجاعت کمنظیر ایشان است. تهور و شجاعت در انسان، بسیار، بسیار تأثیرگذار است. ایشان در سال ۱۳۴۲ روی منبر فرمودند: «والله تا حالا نترسیدهام {\textbf{6}}»؛
\item
مورد چهارم، تعلم در حوزه علمیه با جوّ آزاداندیشی که در حوزهها وجود دارد. به این نحو که طلبه استاد را خود تعیین میکند و هر درسی را که مایل بود، بهویژه در زمینه دروس خصوصی شرکت میکند؛
\item
مورد پنجم، مرحوم امام خمینی (ره)، محضر اساتیدی بنام، مانند مرحوم حائری، مرحوم شاهآبادی و مرحوم رفیعی قزوینی را در رشتههای مختلف درک کردند؛\\
حق مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه شناخته نشده است. استاد ما میگفت: حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی میفرمودند: «از صدر غیبت صغری تا کنون هیچ فقیهی به این زیبایی فقه و اصول را ننوشته است. قلم ایشان در عین متانت، شفاف است».
\item
پسر مرحوم شاهآبادی، به من گفت:\\
مورد ششم، «ایشان صبح که پای درس مینشستند، وقتی بلند میشدند ده تا درس گفته بودند، پنج تا سطح و پنج تا خارج.» چنین اعاظمی، استاد مرحوم امام خمینی (ره) بودند؛
\item
امام خمینی (ره) در همه زمینهها، نوآور بودند و ذهنی خلاق داشتند؛
غربیها نیز به این نکته اذعان داشتند و میگفتند ما نمیتوانیم ایشان را در قالب بیاوریم، چون نمیتوانیم پیشبینی کنیم چه میشود.\\
و علت این امر هم این بود که مرحوم امام خمینی (ره)، نوآور و خلاق بود، و به نظر بنده، این مؤلفه از همه موارد، مهمتر است.
\end{enumerate}
\\
بنابراین، به نظر ما مرحوم امام خمینی (ره) دارای منظومه فکری و رفتاری بودند؛\\
آیا فلسفه در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی (ره) نقش داشت؟ و اگر نقش داشت در چه سطحی نقش داشت؟ جایگاه فلسفه در کنار سایر آموزهها در ذهن مرحوم امام خمینی (ره) چه بود؟\\
طبق مطالعاتی که داشتم، این سیر را اینگونه در زندگی امام خمینی (ره) یافتم؛ به نظر من خردورزی عمیق مرحوم امام خمینی (ره) به معنای عام، ایشان را بهطرف خواندن فلسفه کشانده است. فلسفهخوانی در زمان ایشان حتی در حوزه علمیه قم رواج نداشت. فقط مرحوم آقا شیخ علیاکبر حِکمی فلسفه تدریس میکرد و بعد هم مرحوم رفیعی قزوینی آمد و حکمت شروع کرد و مرحوم آیتالله بروجردی نزد مرحوم جهانگیرخان قشقایی پنهانی حکمت میخواندند. سرنوشت حکمت، معمولاً اینچنین بوده است. \\
در چنین فضایی، خردورزی و تعقل عمیق مرحوم امام خمینی (ره) بود که ایشان را به این ساحت کشید که باید فلسفه را خوب فراگیرند. قرائت فلسفه با چاشنی عرفان که در نحله حکمت متعالیه مطرح است مرحوم امام خمینی (ره) را به نحوی به سمت عرفان کشاند که عرفان در همه زندگی، رفتارها، فکرها و گفتارهای ایشان محور شد. اما در عین اینکه ایشان از فلسفه به عرفان گذر کردند، باز فلسفه سکانداری کرد و به برکت فلسفه بود که مرحوم امام خمینی (ره) به عرفان منفی دچار نشدند و از تعصب باطل که لازمه برخی از ارادتها است مبرا ماندند. حق ساحتهای مختلف را حفظ نمودند و این ساحتها را در هم نیامیختند. اگر سکانداری فلسفه نبود این امور واقع نمیشد، چه اینکه این آفات را داریم که در بخشی از موارد دیگر که شخص بدون دانستن معقول، مستقیماً به سمت عرفان رفته، معلوم نیست چه مقدار از مطالب را فهمیده و درک کرده باشد.
مرحوم امام خمینی (ره) تصریح دارند و میگویند:
«من فلسفه را حجاب میدانم؛ ولی خرق حجاب را لازم میدانم و این حجابی است که انسان باید او را خرق کند تا بتواند بالاتر قدم بگذارد. ،من عرفان اصطلاحی را نیز حجاب میدانم.»\\
اخیراً دیدم امام خمینی (ره) در شرح منظومه و اسفاری که توسط مرحوم آیتالله سید عبدالغنی اردبیلی از ایشان چاپ شده است، تعبیر بسیار تندی به غزالی دارند و میگویند: «غزالی علم اخلاق میداند، اما درس اخلاق نمیداند. از هر درویش بیپدر و مادری - با همین تعبیر - در احیاء نام میبرد از صادقَین (علیهماالسلام) نام نمیبرد»؛ چرا این تعصب! آدم متخلق که متعصب نیست.\\
«\{{\large الحِكْمَةُ ضَالَّةُ المُؤْمِنِ}\}{\large خُذِ الحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ {\Large{7}}. الحكمة ضالّةُ المؤمنِ یأخُذُها حیث وَجَدَها {\Large{8}}.»}\\
من گمان نمیکنم مرحوم امام خمینی (ره) نگاه تاریخی به زندگی غزالی داشتند، اگر کسی به زندگی غزالی نگاه تاریخی بکند، میبیند این حدس مرحوم امام خمینی (ره) کاملاً صحیح است. تلاشی که در دفاع از حکومت عباسیه و در مخالفت با باطنیه و شیعه داشت و همچنین اقدامات دیگری که اکنون مجال ورود به آن مقوله نیست، گویای این امر است.
بنابراین، عرفان مرحوم امام خمینی (ره)، عرفان سالمی است، زیرا فلسفه، خرد، عقل و برهان سکانداری میکند و لذا ایشان عرفا را نیز وامدار ملاصدرا میبیند و میفرماید: «حرفهای متین عرفا را هم صدرالمتألهین به کرسی نشاند و برهانی نمود.»\\
پس فلسفه در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی (ره)، نقش بیبدیل و بینظیری دارد. \\
در اینجا نمونههایی را بهصورت جزئی اشاره مینمایم؛\\
به نظر بنده فلسفه در منظومه فکری و رفتاری امام خمینی (ره) از این سه جهت تأثیر گذاشته است: تأثیر تأسیسی، تأثیر تکمیلی و تأثیر تصحیحی. \\
تأثیر تکمیلی، سبب عمقبخشی به این منظومه شده است.\\
نقش تأثیر تصحیحی نیز این بوده که این منظومه دائماً بازخوانی شود و از آنچه که او را ناهماهنگ و ناهمگن میکند پیراسته گردد، و شواهد متعددی را دارم که به یکی دو نمونه اشاره میکنم؛
در ساحت علوم اعتباری که وارد شویم، مرحوم امام خمینی (ره) یکی از نقادان بنام مکتب اصولی نجف است. آیتالله سبحانی میفرمودند: «ما هر روز که درس خارج اصول ایشان شرکت میکردیم، منتظر بودیم شلاق نقد به مرحوم نائینی وارد شود.» اگر کسی تهذیبالاصول را دیده باشد، میبیند ایشان جابهجا مرحوم نائینی را نقد میکنند. با این که مرحوم نائینی زمان خودش فحل اصول بود و در اصول بسیار بزرگ بود. سرّ این که ما طلبهها اینقدر اصول فقه مظفر در مقطع سطح برایمان شیرین است، یک علتش قلم است و یک علتش محتواست، چون اصول مرحوم مظفر اصول مرحوم نائینی است. اصول مرحوم نائینی خیلی شیرین است. در مقطع خارج شیرینترین کتاب اصولی ما فوائدالاصول مرحوم کاظمی است که حتی یک طلبه اصول فقه خوان هم میخواند. اما درعینحال مرحوم امام خمینی (ره) نقادی کرد، چرا؟ فلسفه و منظومه فکری فلسفی امام خمینی (ره) بود که ایشان را از خلط حقیقت و اعتبار بهدور داشت و بهخصوص از ابتلا به خبط و خلطی که احیاناً در این علم میشد و هنوز هم کموبیش میشود، مبرا ماندند.\\
و اما در ساحت اجتماع و سیاست.\\
ابتدا در اینجا خاطرنشان کنم که حقیقت جنبههای مثبت عرفان و حکمت، نهتنها اجتماعگریزی را در خود ندارد، بلکه بهنوعی، خدمت به خلق و دیدن همه بخشها و لایههای هستی را در یک نگاه کلان موردتوجه قرار داده است. \\
مرحوم امام خمینی (ره) در مصاحبهای که در نوفللوشاتو فرانسه داشتند، تصریح کردند: «من مخالف اصل سلطنت و رژیم شاهنشاهی ایران هستم، به دلیل اینکه اساساً سلطنت نوع حکومتی است که متکی به آرای ملت نیست، بلکه شخصی بهزور سرنیزه بر سرکار میآید و سپس با همین سرنیزه، مقام زمامداری را در خاندان خود بهصورت یک حق قانونی بر مبنای توارث، بر مردم تحمیل میکند. طبیعی است زمامداری که با سرنیزه یا توارث روی کار آمده و متکی به آرای ملت نیست، هرگز خود را موظف به وضع و یا اجرای قوانینی که به نفع مردم باشد، نمیداند. طومار سلطنت در طول تاریخ چیزی غیر از این نبوده است {\textbf{9}}.»\\
در متن نامهای که به گورباچف نوشتند، میخواهند این نکته را به وی تذکر دهند که بگویند: آقا! ما در فلسفه اثبات کردیم
{\large «القسر لا یدوم»،}
مخالفت با خدا حرکت قسری است و دوام ندارد، گرچه در هفتاد کشور، هفتادسال نظام بولشویکی حاکم باشد، ماندگار نیست.\\
چنین زیربناهای فکری و پشتوانههای فلسفی فکر امام خمینی (ره) است که ایشان را اینطور در ساحت علوم اعتباری، در ساحت خردورزی و استدلال، در مورد مباحث اجتماعی، در ساحت مباحث فلسفی و در فقه، از یکسویهنگری مبرا نگه داشت. مرحوم امام خمینی (ره) به رسالههای عملیه اشکال گرفت و گفت رساله، رساله عملیه است و عقل این را اقتضا میکند که آنچه مورد احتیاج مردم است در آن باشد. چرا شما بحث امربهمعروف و نهیازمنکر را در رساله نمیآورید؟ خودشان این بحث را و مسائل مستحدثه را در تحریرالوسیله آوردند. \\
فراموش نمیکنم حضرت آیتالله جوادی آملی فرمودند: «ما مدتی به مرحوم علامه طباطبایی اصرار کردیم که آقا به ما خارج اصول بگویید و ایشان زیر بار نمیرفت. ما اصرار میکردیم و ایشان انکار میکرد، بالاخره یک روز که خیلی اصرار کردیم فرمودند: آقا شما در اصول این خلط حقیقت و اعتبار را بگیرید، من از فردا خارج اصول شروع میکنم.»\\
این نتیجه منظومه فکری داشتن است. یعنی زمانی هم که میخواهد به یک علمی بپردازد و میبیند این علم با یک پیشفرض چالش دارد و سبب میشود دانشپژوه از این علم، طرفی درست نبندد، پیششرط میگذارد و میگوید اگر با این رویکرد اصول میخوانید تدریس میکنم و گر نه نخواهم کرد.
تصور من بر این است که در عین اینکه مرحوم امام خمینی (ره)، عملاً از فلسفه به عرفان گذر کردهاند، اما واقعاً حضور فلسفه در ساحتهای مختلف زندگی ایشان بسیار، بسیار پررنگ است و من معتقدم تأملات عرفانی، زیر بنای همه رفتارها و افکار ایشان شد. خودشان نیز به این مطلب تصریح دارند، شاگردانشان هم گفتهاند که تدریس ایشان حتی در فلسفه، بیشتر باذوق عرفانی بود؛ بنابراین با عنایت به ادلهای که ذکر نمودم، مشخص است که فلسفه دارد سکانداری و میانداری میکند.\\
اینچنین نیست که اگر عرفان آمد، ذوق آمد، این ذوق باعث شود که انسان عنان تعقل و خردورزی از دستش برود و نتواند در این زمینه، آنگونه که بایسته و شایسته است کاری انجام دهد.\\
نگرش حکیمانه و خردورزانه مرحوم امام خمینی (ره) این پیامد را در منظومه فکری و رفتاری ایشان داشت؛ زیرا ایشان بهشدت حقگرا بودند و شاید این مطلب از بیشترین تأثیراتی است که حکمتدانی و حکمتخوانی بر ایشان گذاشت. \\
مرحوم امام خمینی (ره) اصلاً به دنبال این نبودند که بخواهند چیزی را که از نظر عقلی قبول ندارند و نمیپسندند، بر خودشان تحمیل کنند.
به نمونههایی از این باب اشاره مینمایم؛\\
مرحوم امام خمینی (ره) اسفار تدریس کردند، اما جواهر و اعراض اسفار را تدریس نکردند. یعنی جلد چهار و پنج در این جلدهای جدید و جلد دوم در جلدهای چهارجلدی قدیم را تدریس ننمودند.\\
شاگردان مرحوم امام خمینی (ره) نقل میکنند که ایشان معتقد بودند در این زمینهها در مجموع، مطالب جدیدی هست که اگر آموختنی باشد، باید آن مطالب جدید را آموخت. البته کاری به این ندارم که حالا از نظر مخاطب یا از نظر بنده درست یا غلط است، بلکه میخواهم به حریت مرحوم امام خمینی (ره) اشاره کنم که وقتی به این نتیجه میرسند که خواندن این دو جلد لازم نیست، تدریس هم نمیکنند و این ویژگی را از حکمت دارند. \\
امام خمینی (ره) وقتی از حکمت متعالیه شروع کردند، احساس کردند عرفان را باید مستقل بخوانند و مستقلاً شروع به خواندن عرفان نمودند. کثیری از گذشتگان بعد از صدرالمتألهین، عرفان را از صدرالمتألهین دارند. حال اینکه صدرا فلسفه نوشته و جز گزیدههایی از عرفان را ننوشته است. \\
خداوند متعال مرحوم آیتالله سید جلال آشتیانی را رحمت کند، اعتقادشان در مورد بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، این بود و چنین تعبیر میفرمودند که: «خاتم العرفای ماست».\\
گر چه این تعبیر را حضرت استاد آیتالله جوادی آملی قبول نداشتند و نمیپسندیدند که انسان کسی را خاتم العرفا، خاتم الفقها و... بنامد. میگفتند: «تعبیر، تعبیر ارزشی نیست». اما تعبیر مرحوم آشتیانی این بود که ایشان خاتم العرفای ماست، یعنی میگفتند پس از آن در حوزهها کسی را نداشتیم که به این قدرت و متانت عرفان نظری را تدریس کند و این را ما نیز دیدیم، یعنی زمانی که دنبال استاد عرفان گشتیم، دیدیم واقعاً کم داریم کسی که بتواند عرفان را عرفان تدریس کند؛ یعنی به نام عرفان و به کام حکمت متعالیه تدریس نکند.
امام خمینی (ره) در مسئله سیاست و تداخل در حکومت، بر خلاف اندیشه سنتی حوزه قیام کردند. \\
امام امت در فتاوای فقهی، حریتی داشتند و این حریت را از آن تعقل و خردورزی و حکمتاندوزی داشتند، در حدی که بعضی از فتاوای ایشان را بعضی از شاگردان نزدیک ایشان برنتافتند.\\
تصور بنده بر این است همه اینها متأثر از آن منظومه نظاموار، سازوار و متناسب الاجزائی است که مرحوم امام خمینی (ره) بر اثر بیست و چهار سال حکمت گفتن، حکمت خواندن، حکمت تدریسکردن، حکمت نوشتن و بعد هم عرفان آموختن، داشتند.\\
آن بزرگمرد واقعاً برای ما عطیه الهی بود. وقتی انسان اوضاع افغانستان و دیگر مناطق جهان اسلام را نگاه میکند میبیند چقدر حضور امام امت با این منظومه فکری و رفتاری سازوار در کشور و جامعه شیعی، توانست اتحاد ببخشد و یکپارچگی ایجاد کند و اینجاست که تازه متوجه میشود چه عزیزی را ازدستداده و چطور باید هرساله در غم او بسوزد و بسراید که خدایا اینگونه نباشد که این آیه مستجاب نشود که
{\large «مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ {\Large{10}}.»}\\
خداوند متعال آن بزرگمرد را با اولیایش محشور گرداند.
\begin{center}
{\large «اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۴۱۴. نهج البلاغة (صبحی الصالح). ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 496.
\item
قمی، عباس، و باقر بیدهندی، ناصر. ۱۳۸۵. الفوائد الرضویة في أحوال علماء المذهب الجعفریة. ۲ ج. قم ایران: بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبليغات اسلامی حوزه علميه قم)، ج 1، ص 399
\item
خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران. ۱۳۷۸. صحیفه امام. ۲۳ ج. تهران ایران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، ج 18، ص 453.
\item
Gorbachev.
\item
باقر بیدهندی، ناصر، و ریحان، علیرضا. ۱۳۷۲. آینه دانشوران. ۱ ج. قم ایران: کتابخانه عمومی حضرت آيت الله العظمی مرعشی نجفی (ره)، ص 186.
\item
مرتضوی، ضیاء، و مرتضوی، ضیاء. ۱۴۰۰. دانشنامه امام خمینی. ۴ ج. تهران - ایران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، ج 2، ص 1211.
\item
صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۴۱۴. نهج البلاغة (صبحی الصالح). ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 481، حکمت 80.
\item
فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، و انصاری قمی، مهدی. ۱۳۷۲. نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین. ۱ ج. تهران ایران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی. موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ج 2، ص 37.
\item
صحیفه امام، ج ۵. « مصاحبه خبرنگار مجلۀ فردای افریقا با مرحوم امام. با موضوع ویژگیهای جنبش مردم ایران ـ دلایل مخالفت با شاه. 14 آذر 1357 / 4 محرّم 1399.
\item
سوره بقره، آیه 106.
\end{enumerate}
\end{document}