\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
\begin{center}
{\large «أعوذُ باللّٰهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم\\
\vspace*{5mm}
بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم»}
\end{center}
\begin{center}
{\large «الحَمدُ للّهِ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسولِ الله وَ آلِهِ آلِ الله وَ اللَّعْنُ عَلی أعْدائِهم أعداءِ اللهِ إلي یَوْمِ لِقاءِ الله؛»}
\end{center}
\\
بهخاطر تقارب برخی از عناوین مباحثی که در این همایش از صبح تا کنون مطرح شد، شاید پارهای از مباحث مطروحه توسط حقیر، تقاربهایی با آنچه که تا کنون گفته شده است داشته باشد و برخی از این مباحث توسط حضرت آیتالله مصباح یزدی (رحمةاللهعلیه) در این کلیپی که پخش شد مورد توجه و عنایت قرار گرفت. تلاش من بر این است که حتیالامکان از تکرار بپرهیزم.\\
عنوانی که برای بنده دوستان مقرر کرده بودند که مورد بحثوبررسی قرار گیرد
{\textbf{"هستیشناسی عقلی از منظر اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین)"}}
است.\\
ابتدا این عنوان را یک توضیح مختصری عرض کنم؛ گرچه هستیشناسی عقلی دقیقاً همان فلسفه یا جهانبینی نیست؛ اما با اندکی تسامح هستیشناسی عقلی را همان فلسفه یا جهانبینی در نظر گرفتهایم و مخصوصاً واژه فلسفه را به کار نبردیم تا نحله خاصی از فلسفه به ذهن تبادر نکند و مقصود از اهلبیت (علیهمالسلام) در این عنوان همان چهاردهمعصوم (سلام الله علیهم اجمعین) هستند که از دیدگاه فکر شیعی در حکم یک انسان ۲۵۰ساله تا زمان غیبت و بعد هم حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر روی کره خاکی زینتبخش جهان هستی هستند. قهراً مقصود از هستیشناسی عقلی از منظر اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) این خواهد بود که از دیدگاه اهلبیت یعنی چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) تأملات عقلی بهمنظور شناخت هستی چه حکمی دارد؟\\
مطلب دیگر آن است که اگر در این زمینه ما به یک حکم عقلی دسترسی داشته باشیم، یقیناً آنچه که بهعنوان دیدگاه اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) مطرح خواهد بود ارشادی است و نه مولوی، تأییدی است و نه تأسیسی یعنی اگر بر لزوم یا لااقل جواز هستیشناسی عقلی از دیدگاه اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) حکم صادر کردیم و در همین زمینه عقل حکم مستقل بر لزوم یا جواز هستیشناسی عقلی صادر کرده بود؛ قهراً نظر اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) ارشادی خواهد بود. بهمانند موارد دیگر مثلاً وجوب شکر منعم یا اطاعت از خداوند که در همه این موارد ما حکم را ارشادی میدانیم، بهخاطر اینکه عقل در این زمینه حکم مستقل دارد.\\
مدعای ما این است که عقل حکم مستقل به لزوم هستیشناسی عقلی میدهد، یعنی عقل فتوا میدهد به لزوم هستیشناسی عقلی و قهراً اگر در این زمینه از اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) فتوایی مبنی بر لزوم داشتیم، ارشادی است و ما معتقدیم در گام دوم این فتوا در کلمات اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) هست، یعنی با تأمل در روایات مرویّ از آن بزرگواران، ما لزوم یا لااقل جواز هستیشناسی عقلی را استنباط میکنیم.\\
در مقابلِ این نظر، لااقل سه نظر دیگر مطرح است؛
\begin{enumerate}
\item
یک نظر نظر شخص یا کسانی است که منکر مفید بودن مطلق علم حصولی هستند. این نظر به صراحت در آثار مرحوم میرزا مهدی اصفهانی تصریح شده است که ایشان هرگونه علم حصولی را ضلالت مینامد.
\item
رأی دوم در مقابل نظر ارائهشده انکار علم حصولی غیربَیِّن و غیرفطری است. با این تفسیر که مراد از غیربَیِّن یا غیرفطری، آن علم حصولی است که همه عقلا در آن مشترک نیستند. برخی از شاگردان فکری مرحوم میرزا مهدی اصفهانی از أحیاء بر این نظر پافشاری دارند.
\item
رأی سوم انکار ارزشمندی علم حصولی است در مورد ذات واجبتعالی. علم حصولی ارزش دارد، مفید است اما به بحث ذات که میرسیم، آنجا راه بسته است و علم حصولی بیارزش است. این نظر از آثار مرحوم آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی بیشتر قابل استفاده است.
\end{enumerate}
\\
مقدمتاً عرض کنم که این دعوا سابقه طولانی دارد، یعنی این دعوا بعد از غیبت صغری در میان شیعه وجود داشته است و شاید این دو نوع طرز تفکر مرحوم شیخ صدوق و مرحوم شیخ مفید خواهند بود {که در قدمهای اولیه بوده است}.\\
اگر سری به کتاب
{\large «تصحیح إعتقاداتِ الإمامیّة»،}
مرحوم شیخ مفید بزنیم و نقدهای جانانهای را که مرحوم شیخ مفید بر آرای در این زمینه مرحوم صدوق دارند بررسی کنیم، به این نزاع بهخوبی واقف میشویم. من کتاب
{\large «تصحیح الإعتقاد»}
را آوردم، عباراتی را هم علامتگذاری کردم اما اگر بخواهم به این عبارات بپردازم، یقیناً وقت به ما اجازه نمیدهد. یک عبارت را خدمت عزیزان قرائت کنم:
{\large «"و أما الكلام في توحيده و نفي التشبيه عنه و التنزيه له و التقديس، فمأمور به و مرغّب فيه، و قد جاءت بذلك آثار كثيرة و أخبار متظافرة و أثبتُّ في كتابي "الأركان في دعائم الدين" منها جملة كافية و في كتابي "الكامل في علوم الدين" منها باباً إستوفيتُ القول في معانيه و في "عقود الدين" جملة منها من إعتمدها أغنت عمّا سواها".»}\\
این را مقدمتاً خواندم؛\\
از اینجا این چهار، پنج سطر:
{\large «"و المتعاطي لإبطال النّظر"»،}
(کسی که در صدد ابطال نظر و فکر و تفکر و استدلال بوده باشد)،
{\large «"شاهد على نفسه بضعف الرأي"»،}
(خود این کار شهادت میدهد بر اینکه رأیش ضعیف است).
{\large «"و موضّح عن قصوره عن المعرفة و نزوله عن مراتب المستبصرين و النظر غير المناظرة"»،}
فکر غیر مجادله و مناظره است.
{\large «"و قد يصح النهي عن المناظرة للتقية و غير ذلك"»،}
چه بسا اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) از مناظره و جدال نهی کردند بهخاطر تقیه یا عوامل دیگر که به این بحث انشاءالله میرسیم.
{\large «"و لا يصح النهي عن النظر"»،}
(اما هیچگاه نهی از تفکر، تأمل، تأملات عقلانی جایز نیست).
{\large « "لأن في العدول عنه المصير إلى التقليد و التقليد مذموم باتفاق العلماء و نص القرآن و السنة.
قال الله تعالى ذاكراً لمقلّدة من الكفّار و ذامّا لهم على تقليدهم: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ {\Large{1}} ... و قال {الإمام الصّادق (علیهالسلام)}: «إِيّاكُم و التَّقلِيدَ فَإِنَّهُ مَن قَلَّدَ فِي دِينِهِ هَلَكَ»" {\Large{2}}.»}\\
این بهعنوان یک نمونه در کتاب اعتقادات مرحوم شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) {بود}، من آدرسهایی {از آثار ایشان} را دارم که ایشان نوع تفکرشان با تفکر مرحوم شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) متفاوت است و این را هم عرض کنم ما در اینگونه مباحث بحث ارزشی روی افراد نداریم؛ مستحضرید شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) به دعای امامزمان (سلاماللهعلیه) به دنیا آمده است {\textbf{3}}. شیخ مفید هم چند توقیع از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد و در وفات و ارتحال شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) آن اشعار بلند را آنچنان که مشهور است امامزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سرودند:
\begin{center}
{\large «لا صوّت الناعی بفقدک إنه
\hspace*{2.5cm}
یوم على آل الرسول عظیم}
\end{center}
\begin{center}
\{{\large إن کنت قد غیبت فی جدث الثری
\hspace*{2.5cm}
فالعلم و التوحید فیک مقیم}\}
\end{center}
\begin{center}
\{{\large و القائم المهدی یفرح کلّما
\hspace*{2.5cm}
تلیت علیک من الدروس علوم {\Large{4}}»}\}
\end{center}
\\
بحث ارزشی روی افراد نداریم، بحث نقد افکار است.\\
نظرها فیالجمله {و اجمالاً} مشخص شد، نظری که ما در اینجا میخواهیم اثبات یا تأیید کنیم، همان بود که عرض شد: از دیدگاه عقل، عقل استقلال به لزوم هستیشناسی عقلی دارد، چرا؟\\
دلیل را اینگونه اقامه میکنیم، بدون شک پارهای از آموزههای دینی همچون وجود خدا، توحید، صفاتی که ضرورت نبوت را به اثبات میرساند همچون حکمت و عنایت خداوند باید با روش جهانشناسی عقلی ثابت شود، چرا؟\\
چون تمسک به نقل در اینگونه موارد دور است،
{\large «دورٌ صَریحٌ»،}
واضح {است}؛
از طرفی دیگر ویژهساختن حجیت عقل به اثبات این مسائل و عدم حجیت در نظایر این مسائل مایه بطلان قواعدی است عقلی که مورد تسلّم همه عقلاء است، از آن جمله است نقض قانون عقلی
{\large «عَقلیةَ الأحکام لا تُخَصَّصُ {\Large{5}}»،}
احکام عقلی قابل تخصیص نیست. اگر بر حجیت رأی عقل در مسئله اثبات وجود خدا، توحید، صفاتی که به اثبات ضرورت نبوت میانجامد دلیل داریم، همان دلیل در نظایر این مسائل جاری است، چون احکام عقلی قابل تخصیص نیست. تخصیص در احکام عقلی در حقیقت تخصص است و اگر پای تخصص در بین نباشد، تخصیص بیمعنا است.\\
ثانیاً با قانون عقلی مورد تسلّم إستحاله ترجیح بلامرجّح منافی است.
ثالثاً اثبات مطالب فوق، یعنی وجود خدا، توحید و امثالذلک، با دلیل عقلی مبتنی بر مسائلی است که این مسائل تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم در غیر اینگونه از مسائل هم میگذارد مثل بحث إصالة الوجود، مثل بحث تشکیک وجود. وقتی ما به اثبات عقلانی مسائلی مانند وجود خدا، توحید و صفاتی که ضرورت نبوت را اثبات میکند میپردازیم، داریم از مبانیای استفاده میکنیم که آن مبانی همانگونه که در این مسائل تأثیر مستقیم دارد، در مسائل دیگری که خصم مدعی است در آن مسائل فقط باید به وحی استناد کرد و نه به عقل، در آن مسائل هم تأثیر دارد و نادیدهگرفتن تأثیر این مبانی در آن مسائل ممکن نیست.\\
پس برهان عقلی اگر حجت و کارآمد است، در هر کجا که مجرا دارد باید مورد پذیرش قرار بگیرد و تفکیک ممکن نیست؛
{\large «وَ الَّذي یُؤیِّدُ ذلِکَ»،}
اینکه به اجماع همه علمای شیعه در علم اصول، اگر انسان با برهان عقلی به مطلبی رسید یقیناً اگر در مقابل این برهان عقلی از نقل گزارهای معارض با او وجود داشت، باید گزاره نقلی بهگونهای دستکاری شود، اگر دستکاری در سند است، دستکاری در دلالت است، دستکاری در جهت است، بههرحال در مقابلِ برهان قطعی عقلی، نقل تاب مقاومت ندارد، حتی اگر این برهان، برهان تجربی مسلمی باشد. مثال عرض کنم، اگر ما خارجاً ببینیم مقدار
{\large «کُرّ بالمَساحَةِ و التَّوزِین»}
مختلف است، یعنی من وقتی وجب میکنم، با وقتی که آب را وزن میکنیم، میبینیم دوتا درمیآید، نه روایتی میگوید این دو، یکی هستند و هرگز حرف مرحوم صاحب جواهر را در اینجا نمیزنیم که شاید خدای متعال علم این مسئله را به اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) نداده بوده است و لذا حرفی خلاف واقع نعوذ بالله زدند. تصریح صاحب جواهر است در جواهر، روایت را دستکاری میکنیم. میگوید مگر وجداناً
{\large «کُرّ بالمَساحَةِ و التَّوزِین»}
یکی در نمیآید، اگر روایت گفت یکی است، باید دستکاری کنیم. اگر قاعده عقلی اثبات کرد
{\large «"صِرفُ الشّيء لايتثنّی و لايتكرّر"»،}
حالا روایتی گفت
{\large « یتثنّی»،}
یقیناً روایت را باید دستکاری کنیم و روایت را باید دست بزنیم. اگر تجربه پزشکی امروز اثبات کرد ما بیماریهایی واگیردار داریم، روایت گفت:
{\large «لا عَدْوَی {\Large{6}}»،}
(نه اصلاً بیماری واگیر ندارد)، ما یقیناً نمیتوانیم از این امر وجدانی خارجی دست برداریم و این چیزی است که علمای شیعه به آن اتفاقنظر دارند. ممکن است در مثالهایی که بنده میزنم، کسی خدشه کند، مصداقی نمیخواهم بحث کنم، دارم بهصورت مفهومی مطلب را پی میگیرم.
به نظر ما آنچه که بهعنوان دلیل عقلی در این مسئله گفته شد تامّ است، در کنار این دلیل عقلی ارشاداً ادلّه فراوانی و طوائف متعددی از روایات را ما در کلمات اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) میبینیم. این روایات را بنده به دو بخش تقسیم میکنم، روایات خاصه و روایات عامه، روایات خاصه روایاتی است که در آنها واژه فلسفه بهکاررفته است یا از فلاسفه و حکما تعریف شده است
{\large «بِما أنَّهم فیلسوفٌ.»}
یک یا دو روایت است که در آنها کموبیش واژه فلسفه بهکار رفته است و چند روایت هم که در آنها از فلاسفه و حکماء بهعنوان فیلسوف و حکیم تعریف شده است. این روایات سنداً قابلدفاع نیست، گرچه کموبیش متعدد هم هست. در روایتی که همه او را میشناسیم، حدیث مُفَضَّل، از ارسطو تعریف شده است که خواهیم گفت حدیث مُفَضَّل سنداً تام نیست، گرچه بعضی گفتند علوّ مضمون، یعنی
{\large «مَتْنُهُ یُغني عِن سَنَدِه عُلُوّاً»،}
نه
{\large «ضَعْفاً»}
\{کفایت میکند؛\} در آن روایت از ارسطو تعریف شده است. مرحوم آیتالله شعرانی وقتی به اینجا میرسند، میگویند خوب است ارسطو این مطلب را زمزمه کند: «من چه باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم {\textbf{7}}»، شعر برای حافظ است. یا در روایت دیگری که مرحوم مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است، امام صادق (علیهالسلام) از افلاطون به "رئیس الحکماء" تعبیر میکنند. میدانیم حکمت در فرهنگ شیعی ما و فرهنگ اسلامی ما معنای بلند و ارزشیای دارد، تعبیر از افلاطون به "رئیس ألحکماء" {قابل توجه است}.\\
نقل کردند که قاضی سعید قمی در آغاز تعلیقات خودش بر اثولوجیا اینطور عبارت دارد:\\
{\large «"أرسطاطالیس الذی نَقَلَ أهلُ العِلم المَوثُوق بِروایَتِهِم: «أنَّ نَبیِّنا سَیِّدَ المُرْسَلین (صلی الله علیه و آله و سلم) قالَ فیه»»،}
(در مورد ارسطو)،
{\large «أنَّه (أَرَسطَاطَالِیسُ) کَانَ نَبیَّاً قَد جَهَلَهُ قَوْمُهُ»،}
(ارسطو پیغمبری بوده است که قوم او، او را نشناختند).
{\large «وَ}\{{\large أَیضاً}\}{\large نَقَلُوا عَنِ النَّبي (صلی الله علیه و آله و سلم): أنَّهُ سُئلَ عَنْ أَرَسطَاطَالِیس فَقالَ: «لَوْ أدْرَکَنِي لَإسْتَفادَ مِنِّي»}
\{{\large وَ یُستَفَادُ مِنه غَایَةُ عِلمِه...}\}"{\textbf{8}} .
\\
تعبیری دارد که در بعضی از روایات آمده است وقتی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی به کمال عقلی میرسید و رشد میکرد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود:
{\large «یا أَرَسطَاطَالِیس هذِهِ الأُمَّة {\Large{9}}.»}\\
مرحوم آقای شیخ عباس قمی در "سفینة البحار" بابی دارد اصلاً با این عنوان
{\large «مدحُ ارسطاطالیس بالدِّیَانَةِ وَ أنَّهُ رَدَّ عَلي الدَّهریّین»،}
اصلاً مرحوم شیخ عباس قمی اینطور از روایات فهمیده است که روایت مدح ارسطو است بهخاطر اینکه او بر دهریّین نقد دارد. اینگونه روایات در میان روایات ما هست، نمیخواهم بگویم سنداً تامّ است اما میخواهم بگویم اینگونه نیست که اگر در
{\large «تمهید القواعد»}
ابنترکه مثلاً یا در برخی از کتابهای دیگر اینگونه گفته شد که حالا بعضی از حکمای گذشته یونانی از انبیا بودند و بهخاطر اینکه اسم یونانی داشتند به نبوت شناخته نشدند، اینگونه نیست که هیچگونه مستند روایی نداشته باشد، نه، در بعضی از روایات ما هم به این مطلب تصریح شده است؛ گرچه این روایات، روایات مستند بسیار محکم نیست.\\
از ادله خاصه که بگذریم، ادله عامه بیشتر مورد نظر بنده است. طوائفی از روایات بر آنچه که بهعنوان حکم عقلی عرض کردم میتواند دلالت داشته باشد، ممکن است من نرسم وجه دلالت همه را بیان کنم یا پارهای از این روایات را بخوانم؛ چون نظرات دیگر را نیز میخواهم به آن بپردازم، در حدی که وقت به من اجازه میدهد.\\
دسته اول تمام آیات و روایاتی است که در آن عموم بشر و نه خصوص مسلمین به تعقّل و تفکّر در جهان هستی دعوت شدند. این دسته از روایات کم نیستند، فراوان است و اگر در عقل کسی بگوید دین یک معنای خاصی در قاموس خودش دارد، در علم کسی بگوید دین یک معنای خاصی در قاموس خودش دارد، اما در مورد فکر دیگر این حرفها مطرح نیست، فکر معنای مشخصی دارد:
{\large «"الفِکرُ حَرْکَةٌ إلي الْمَبَادِي، وَ مِن مَبادِي اِلي الْمُرادِ" {\Large{10}}.»}
درآن نیز نیست که این حرکت باید یکبار باشد، قیاس بسیط باشد، نه قیاس مرکب باشد. من فراموش نمیکنم جلد دوم اسفار را خدمت حضرت استاد حضرت آیتالله جوادی آملی (حفظهالله) قرائت میکردیم، علامت هم در اسفار خودم دارم که کجا است، یک شب در جلسه درس نشستیم، مطلبی میخواست اثبات شود، یازده قیاس پشتسرهم چیده شد و نتیجه گرفته شد، ترتّب هر قیاسی بر قیاس قبلی بدیهی مینمود؛ ولی ترتب قیاس یازدهم بر قیاس اول نظری بود. اینطور نیست که حالا اگر قیاس مرکب شد، بگوییم دیگر این فکر نیست،
{\large «حَرْکَةٌ إلي الْمَبَادِي، وَ مِن مَبادِي اِلي الْمُرادِ»}
نیست. روایات در این زمینه فراوان است، من به بعضی از آنها اشاره میکنم.\\
{\large «قَالَ}\{{\large أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:}\}{\large لاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ}\{{\large وَ لاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ}\}\textbf{11}.»\\
امام رضا (علیهالسلام) به عمران صابی پس از طرح مسائل پیچیدهای در ارتباط با خدا و خلقت فرمودند:
{\large «فَإعْقِلْ ذَلِكَ وَ إبْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَاباً {\Large{12}}»،}
خیلی عبارت روشن است، این حرفهایی که زدم را خوب بفهم؛ ولی به این بسنده نکن،
{\large «وَ ابْنِ عَلَيْهِ»،}
چه چیزی را؟\\
{\large «مَا عَلِمْتَ صَوَاباً»،}
دارد دستور میدهد، دستور کار میدهد. چطور در مسائل فقهی، به آن راوی یا به آن فقیه و به آن صحابی فرمودند:
{\large «عَلَينا إلْقاءُ الأُصولِ إلَيكُم، و عَلَيكمُ التَّفْريعُ {\Large{13}}»،}
اینجا بحث، بحث خلقت خدا است، بحث مباحث اعتقادی است، بحث جهانشناسانه است، آن هم در ساحت الهیات بالمعنیالأخصّ که بحث ارزشی هم مطرح است، نه در ساحت الهیات بالمعنیالأعمّ. فرمود:
{\large «فَإعْقِلْ ذَلِكَ وَ إبْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَاباً»؛}
این روایتی را که دارم میخوانم در نامهای که مرحوم علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) به پروفسور هانری کُربَن {\textbf{14}} نوشتند، در آنجا اینها را ایشان برای حجیت هستیشناسی عقلی ذکر میکنند:
{\large «عَلَيْكُمْ بِمُوجِبَاتِ اَلْحَقِّ فَالْزَمُوهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ مُحَالاَتِ التُّرَّهَاتِ {\Large{15}}»،}
{\large «موجِبِ الحَقّ»،}
یعنی
{\large «مُثبِتِ الحَقّ»،}
یعنی آنچه که حق را ثابت میکند؛ برهان چیزی است که حق را ثابت میکند؛
«\{{\large قَالَ رسول الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:}\}{\large إِنَّمَا يُدْرَكُ اَلْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ {\Large{16}.»}}\\
«\{{\large عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:}\}{\large اَلْعَقْلُ دَلِيلُ اَلْمُؤْمِنِ {\Large{17}}.»}\\
{\large «العَقلُ في أمْرِ الدِّينِ مَسَرَّةٌ {\Large{18}}.»}\\
اینها تعبیرات مختلفی است.\\
«\{{\large قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:}\}{\large قِوَامُ اَلْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ {\Large{19}}.»}\\
{\large «لاَ يُعْجِبكُمْ إِسْلاَمُ رَجُلٍ حَتَّى تَعْلَمُوا كُنْهَ عَقْلِهِ {\Large{20}}»،}
اگر کسی مسلمان است، خیلی هم ظاهرالصلاح است؛ اما اسلام او شما را به شگفتی نیاورد مگر اینکه بدانید چه مقدار اهل تعقّل و تفکّر است، چه مقدار میتواند در این زمینهها فهیم باشد.\\
\{این تعبیرها\} فراوان است، نهجالبلاغه دارد:
«\{{\large يَا بُنَيَّ اِحْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لاَ يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ:}\}
{\large إِنَّ أَغْنَى اَلْغِنَى اَلْعَقْلُ}
\{{\large وَ أَكْبَرَ اَلْفَقْرِ اَلْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ اَلْوَحْشَةِ اَلْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ اَلْحَسَبِ حُسْنُ اَلْخُلُقِ؛ يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ اَلْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ اَلْقَرِيبَ}\}{\textbf{21}}.»\\
{\large «مَا اِسْتَوْدَعَ اَللَّهُ اِمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اِسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا {\Large{22}}.»}\\
و اینگونه تعبیرات که فراوان است.\\
دسته دوم از ادله عامه تمام آیات و روایاتی است که در آنها حکمت مدح شده است. حکمت معنایی که در آیات و روایات از آنها اراده شده است، شاید دقیقاً همان چیزی که بهعنوان اصطلاح حکمت نامیده میشود نیست؛ اما بهیقین یکی از مصادیقش او است. اگر مباحث برهانی خالی از مغالطه میخواهد بحث شود، با دقت نظر بسیار زیاد و تدبر، این مصداق حکمت است چون حکمت یعنی
{\large «ألْکَلامُ ألْمَتین، ألْکَلامُ ألْمُحْکَم»،}
البته مرحوم علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) در المیزان معتقدند علاوه بر برهانی بودن گزاره، باید بهگونهای این گزاره در مسیر رشد و کمال آدمی هم قرار بگیرد تا حکمت مورد اصطلاح اهلبیت (علیهمالسلام) در روایات بر او اطلاق شود، منافاتی نیست، چون بر اساس اتحاد علم و عالم و معلوم، علم انسان را گستره وجودی میدهد. اینگونه نیست که انسان با علم رشد نکند و این دسته از روایات فراوان است که لسانهای مختلفی هم دارد، آنچه که من میخواهم بر آن تأکید کنم، بعضی از تعبیراتش است. فرمود:
{\large «الحكمة ضالّةُ المؤمنِ، یأخُذُها حیث وَجَدَها {\Large{23}}»،}
این حرف یونانیها است، باشد! حرف غربیها است، باشد! حرف شرقیها است، باشد!\\
«\{{\large الحِكْمَةُ ضَالَّةُ المُؤْمِنِ}\}{\large خُذِ الحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ {\Large{24}}.»}\\
{\large «رَأْسُ الحِكْمَةِ لُزُومُ الحَقِّ}
\{{\large وَ طَاعَةُ المُحِقِّ}\}{\textbf{{25}}.»\\
{\large «الحكمةُ ضالّةُ المؤمنِ یَأخُذُها مِمَّن سَمِعَها وَ لا یُبالي مِنْ أیِّ وِعاءٍ خَرَجَت {\Large{26}}»؛}
اصلاً مؤمن باک ندارد که حالا از چه زبانی و از چه دهانی بیرون آمده است. این روایات فراوان است که حالا من بعضی را خدمت عزیزان قرائت کردم \textbf{27}.\\
دسته سوم روایاتی است که تأکید دارد بر نگاه به خود سخن و عدم نگاه به سخنگو. مانند:
{\large «لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ أنْظُرْ إِلَى مَا قَالَ»،}
یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به آن شخص فرمود:
{\large «إنَّكَ رَجُلٌ مَلْبوسٌ عَلَيكَ، إعْرِفِ الحَقَّ تَعرف أهلَه و إعرِف الباطِلَ تَعرِف أهْلَه {\Large{28}}.»}
در این دسته بر این بخش روایات میخواهم بیشتر تأکید کنم، فرمود:
{\large «خُذوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِل {\Large{29}}.»}\\
«\{{\large عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قَالَ اَلْمَسِيحُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : يَا مَعْشَرَ اَلْحَوَارِيِّينَ مَا يَضُرُّكُمْ مِنْ نَتْنِ اَلْقَطِرَانِ إِذَا أَصَابَكُمْ سِرَاجُهُ}\}{\large خُذُوا اَلْعِلْمَ مِمَّنْ عِنْدَهُ وَ لاَ تَنْظُرُوا إِلَى عَمَلِهِ {\Large{30}}.»}
اصلاً به رفتارش چه کار داری، حرفش را بگیر.
«\{{\large عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ:}\}{\large أَعْلَمُ اَلنَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ اَلنَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ}
\{{\large وَ أَكْثَرُ اَلنَّاسِ قِيمَةً أَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَقَلُّ اَلنَّاسِ قِيمَةً أَقَلُّهُمْ عِلْماً}\}\textbf{31}.»\\
«\{{\large قَالَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:}\}{\large خُذُوا الحِكْمَةِ وَ لَوْ مِنْ}\{{\large أَهْلِ}\}{\large المُشْرِكِينَ {\Large{32}}.»}\\
\{{\large قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:}\}{\large اُطْلُبُوا العِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ}\{\large فَإِنَّ طَلَبَ العِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ}\}\textbf{33}.»\\
صین \{یا همان چین\} در آن زمان که فرمود:
{\large «أُطْلُبُوا العِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ»،}
عقاید آن زمانش \{شرکآمیز بود\}، الان چین یک مقدار مسلمان دارد، آن موقع شاید یک نفر مسلمان هم در چین پیدا نمیشد؛ اما همان چینی که مسلمان در آن پیدا نمیشود، حکمت در آنجا شاید باشد و آن حکمت باید اخذ بشود. این هم یک دسته از روایاتی که فراوان است.
دسته چهارم تمام روایاتی است که بر لزوم دفاع از دین در مقام اندیشه و دفع شبهات مخالفین تأکید شده است و از مدافعینی که با لسان استدلال، مخالفین را منکوب میکردند، از آنها تعریف شده است؛ مانند هشام که این دسته هم فراوان است. در احتجاج طبرسی مقدار زیادی از این دسته روایات آمده است.\\
دسته دیگر، روایاتی را که امر به تدبر و دقت در فهم آیات و روایات میکند، بخصوص آیات و روایات معارفی. این جمله را من شخصاً خودم از حضرت آیتالله جوادی آملی شنیدم، ایشان فرمودند: «من در طول مدت عمرم مطلب علمیای را یاد ندارم که بر ذهنم سنگینی کرده باشد.» ایشان به تبع مرحوم علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) معتقد بودند پیچیدهترین متن دراسی که در حوزهها قرائت میشود برهان شفای مرحوم ابنسینا است؛ اما همین برهان شفاء را ایشان تدریس کردند، بهخوبی هم تدریس کردند. فرمودند: «ولی کثیری از روایات معارفی است که بر ذهن من سنگینی میکند»، سخت است. توحید صدوق را شروع به تدریسکردن کردند، دست کشیدند، فرمودند که چون از عهده برخی از روایات برنمیآمدیم. همین روایات اینچنینی با این بلندای مضمون که فهمش از نظر فکری کار آسانی نیست، مورد تأکید بر فهم و دانستن دارد و این جز با بهکارگرفتن قوه فکر با مبانی فکری و عقلی فهم این روایات چگونه ممکن است؟\\
در مورد قبل من این نکته را فراموش کردم عرض کنم، اینکه گفتم روایاتی که تأکید دارد بر دفاع از دین و دفع شبهات مخالفین، ممکن است یک نفر بگوید که این کار را فقها هم میکنند. روشن است، ما اگر با یک نگاه تاریخنگرانه 1400 سال اسلام را در نظر بگیریم، مخصوصاً از غیبت صغری به این طرف و بخواهیم منصفانه فکر کنیم، آن کسانی که در مقام پاسخگویی از شبهات جلودار هستند، چه کسانی هستند؟\\
یعنی اگر پادری نصرانی {{\textbf{34}}} در اصفهان میآید، مسیحی نفوذی است میآید شبهاتی را القا میکند، توقع جامعه شیعی این است که چه کسانی جواب بدهند و چه کسانی پاسخ میدهند؟\\
آخوند ملاعلی نوری باید جواب بدهد، مرحوم ملااحمد نراقی باید جواب بدهد، کسانی که فلسفه میدانند و کار عقلی کردند. در زمان اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) هم همین است. به آن شبهات که برسیم عرض میکنم، امام (علیهالسلام) به بعضیها میگویند تو مناظره کن، تو نکن، تو قدرت نداری، تو قدرت داری، این هم یک بخش از آیات و روایات
\{بود\}.\\
بخش دیگری از روایات ما که در این زمینه میتواند مؤید باشد، نفس براهینی است که در روایات اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) آمده و کم هم نیست و لسان روایت مشخص است که امام (علیهالسلام) دارد استدلال میکند
{\large «لا بِما أنَّهُ مَعصومٌ، بَل بِما أنَّه مُبَرْهِنٌ»}
یعنی امام نمیخواهد بگوید چون من حجت خدا هستم، چون من وصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم حرف من را بپذیرید، نه، امام در لباس یک فیلسوف، در لباس یک مبرهن، در لباس یک مستدل دارد استدلال میکند. مقداری از این روایات در مناظرات امام رضا (علیهالسلام) وجود دارد؛ امام رضا (علیهالسلام) در یک مجلسی به مأمون \{گفت\} مأمون آمد دخالت کند، گفتند که تو دخالت نکن، بعد میگویند که ما از حشمت سلطان ترسیدیم، پسرعموی سلطان بود، سلطان هم کناردستش از او دفاع کرد و مجبور شدیم بپذیریم؛ نه بگذار حرف من را بفهمند و بپذیرند. امام دارد بهعنوان یک مستنبط و مستدلّ در قامت یک فیلسوف یا متکلم سخن میگوید، نه در قامت یک حجت خدا، گرچه حجت خدا است.\\
طوایف دیگری هم از روایات است، مثلاً روایاتی که در آنها ائمه اطهار (علیهمالسلام) از منطق استفاده کردند، آن هم با شکل خاص، دقیقاً عبارت شکل اول یا شکل دوم یا شکل سوم است، آن هم با قیاس مرکب، استفاده از منطق است در قالب اشکال، آن هم با قیاس مرکب، موادّ \{قیاس\} نیز از بدیهیات که این هم در احتجاج طبرسی نمونههایی داشته است.\\
اگر در این بحث بخواهم بمانم، نمیتوانم قسمت دوم سخن را عرض کنم، وقت من هم کوتاه است.\\
در مقابلِ آنچه گفته شد، عدهای معتقدند نه! از منظر اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) اگر بخواهیم دقت کنیم، اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) نسبت به فلسفه، نسبت به جهانشناسی عقلی نظر منفی دارند. اینها معتقدند اهلبیت (علیهمالسلام) در این زمینه ادلّه خاصه و عامهای دارند؛ یعنی روایت خاصه و عامهای {دارند}. ادله خاصه دوتا روایت بیشتر نیست، با تمام تلاشی که شده است بیشتر از این دو روایت پیدا نشده است؛\\
یک روایت حدیث مفضل است که در آن روایت عبارت این است که
{\large «فَتَبّاً وَ خَيْبَةً وَ تَعْساً لِمُنْتَحِلِي الفَلْسَفَةِ كَيْفَ عَمِيَتْ قُلُوبُهُمْ عَنْ هَذِهِ الخِلْقَةِ العَجِيبَةِ حَتَّى أَنْكَرُوا التَّدْبِيرَ وَ العَمْدَ فِيهَا {\Large{35}}»،}
صریحاً امام صادق (علیهالسلام) در این روایت میفرماید:
{\large «فَتَبّاً وَ خَيْبَةً وَ تَعْساً لِمُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ.»}
دیگر از این روشنتر که نمیشود؛\\
روایت دوم روایتی از امام حسن عسکری (علیهالسلام) است، البته امام حسن عسکری (علیهالسلام) حدیث را به جدشان امام صادق (علیهالسلام) متصل میکنند. پس روایت باز هم صادقی (علیهالسلام) است، گرچه راوی امام عسکری (علیهالسلام) است که در آن روایت هم حضرت دارند:
{\large «سَيَأْتِي عَلَى اَلنَّاسِ زَمَانٌ}\{{\large وُجُوهُهُمْ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ مُظْلِمَةٌ مُكَدَّرَةٌ إِلَى أَنْ قَالَ:}\}{\large عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اَللَّهِ عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ لِأَنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَى الفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ وَ أَيْمُ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْ أَهْلِ العُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ.»}
باز چند جمله و بعد حضرت میفرمایند:
{\large «فَمَنْ أدْرَكَهُم فَلْيَحْذَرهُم وَ لْيَصُن دينَهُ وَ إيمانَهُ. {\Large{36}}».}
این دو روایت تنها روایاتی است که در آنها واژه فلسفه آمده است و فلسفه مورد نهی قرار گرفته است.\\
جواب این دو روایت بسیار روشن است، شاید احتیاج به توضیح زیادی هم نداشته باشد. حدیث مفضل مستحضرید سند درستوحسابی ندارد، گرچه روایت مفضل را بهخاطر متنش بسیاری پذیرفتهاند؛ اما ما که بحث رجالی میکنیم، میبینیم سند قابلدفاع نیست، بعضیها میگویند که بهخاطر علو مضمون، متن همه آن قابلپذیرش است؛ اما مضمون هم گاه مشکلاتی دارد که بعضی از علما معتقدند همه جملاتش قابلدفاع بهعنوان سخن معصوم نیست.\\
گذشته از اینکه این جمله در این روایت نوعی پارادوکس {\textbf{37}}
و خودمتناقض است، چون حدیث مفضل خود سرتاپا فلسفه است، در این روایت امام صادق (علیهالسلام) آیه و روایت نمیخواند، عمدتاً حضرت دارد استدلال میکند. اگر فلسفه بهعنوان جهانشناسی عقلی مورد انکار است، خود امام دارد این کار را انجام میدهد، قول و فعل که نمیتواند با هم در تعارض باشد. ثالثاً در این روایت عبارت این است:
{\large «فَتَبّاً وَ خَيْبَةً وَ تَعْساً لِمُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ.»}\\
کلمه "انتحال" در کلام عرب معنایش مشخص است، یعنی چیزی را بر خود بستن، معنی کلمه انتحال این است. اگر معنی کلمه انتحال این است،
{\large «مُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ»}
یعنی متفلسِف، یعنی فیلسوفنما و نه فیلسوف. متفلسف را صدرالمتألهین هم نقد میکند، متفلسف را همه از او مینالند، متفلسف یعنی شیخ احمد احسائی است که فلسفه نمیداند، کسی که فلسفه را خیال میکند فهمیده است و نفهمیده است.\\
مرحوم شهید مطهری (ره) یک جا دارند فهم فلسفی چهار مرحله دارد:
مرحله اول آشنایی است که چهار، پنج سال طول میکشد؛\\
مرحله دوم فهم است، ده سال این طول میکشد؛\\
مرحله سوم هضم است، این پانزده سال، بیست سال وقت میخواهد؛ وگرنه انسان فلسفهفهم نیست.\\
این واژه انتحال در سایر روایات ما هم آمده است و به همین معنا آمده است؛ مرحوم شیخ صدوق در أمالی، مجلس بیست و چهارم، حدیث سوم، روایتی را از امام مجتبی (علیهالسلام) نقل میکند که امام مجتبی به امام حسین (علیهماالسلام) اینگونه فرمود:
«\{{\large وَ لَكِنْ لاَ يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ}\}{\large يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلاَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَنْتَحِلُونَ دِينَ الإِسْلاَمِ }\{{\large َيَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِكَ}\}\textbf{38}.»\\
اینجا
{\large «يَنْتَحِلُونَ دِينَ الإِسْلَامِ»}
یعنی چه؟ یعنی
\{اسلام را\} به خود میبندند، شمر و سنان و خولی که مسلمان نیستند،
{\large «يَنْتَحِلُونَ دِينَ الْإِسْلَامِ.»}
اینجا هم
{\large «مُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ»}
میتواند معنیاش این باشد.\\
گذشته از اینکه بعضی از متأخرین احتمال دادند اصلاً در لسان روایات در زمان صدور، فلسفه و فیلسوف مربوط ماتریالیستهای آن زمان باشد؛ در حقیقت فلسفههای الحادی \{منظور است\}.\\
شاهدش هم این است که در همین حدیث مفضل از ارسطو مدح میشود. اگر
{\large «مُنْتَحِلِي الْفَلْسَفَةِ»}
است،
{\large «تَبّاً وَ خَيْبَةً وَ تَعْساً»،}
چرا ارسطو مورد مدح است؟! در حدی که مرحوم شیخ عباس قمی اصلاً از روایت این را فهمید:
{\large «مدحُ أرسطاطالیس بالدیانة وَ أنَّهُ رَدَّ عَلي الدَّهریین {\Large{39}}»}
و امروزه مسلم است که ارسطو موحد است، ممکن است بگویید که متلزم به دینی از ادیان نیست اما در موحد بودن او و در مخالف دهری بودن او که شکی نیست. پس به این روایت نمیشود برای ذم فلسفه استناد کرد، گذشته از اینکه این روایت فلسفه را بهعنوان قضیه خارجیه مطرح میکند. فلسفهای که هنوز در جهان اسلام بومی نشده است، دست فارابی بر سر او کشیده نشده است، دست ابنسینا بر سرش کشیده نشده است، دست ملاصدرا بر سرش کشیده نشده است. مرحوم آقای مطهری (رحمةاللهعلیه) در جایی نوشتند که از مباحث اصلی وجود دو مسئله از یونان موروث است، باقی مسائل زاییده فکر جهان اسلام است و تشبیه ایشان این است که اگر الان ارسطو بلند شود و فیزیک نیوتنی را ببیند و به او بگویند این فیزیک ادامه فیزیک تو است، باورش نمیشود. ارسطو از خاک برخیزد، به او بگویند که این فلسفه صدرا ادامه فلسفه تو است، باورش نمیشود؛ اینقدر تغییر کرده است.\\
روایت دوم روایتی است که در
{\large "حدیقة الشیعة"}
آمده است و هر کس گرفته است از
{\large "حدیقة الشیعة"}
گرفته است، "خیراتیه در ابطال طریقه صوفیه {\textbf{40}}"،
{\large "رساله اثنی عشریه فی رد علی الصوفیّه {\Large{41}}"}
مرحوم شیخ حر عاملی،
{\large "سفینة البحار"،}
{\large "بيان الفرقان فى توحيد القرآن"}
مرحوم حاجآقا مجتبی قزوینی، همه اینها از
{\large "حدیقة الشِّیعَة"}
گرفتند. روایت هم همین بود که خواندم:
{\large «سَيَأْتِي زَمَانٌ عَلَى النَّاسِ، عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ»،}
بعد هم دارد:
{\large « وَ مَنْ أدْرَكَهُم فَلْيَحْذَرهُم وَ لْيَصُن دينَهُ وَ إيمانَهُ.»}
این روایت مشکلات فراوانی دارد؛\\
اولاً این روایت هیچ سند ندارد، یعنی اولین ناقل روایت
{\large "حدیقة الشِّیعَة"}
است، حدیقة الشِّیعَة في المؤلِّف و المؤلَّف مشکل دارد، اینکه مؤلف حدیقة چه کسی است، مورد اختلاف است، هیچ مسلّم نیست که مؤلّف، مقدس اردبیلی باشد. ثانیاً بسیاری گفتند اگر بر فرض مؤلف حدیقة مقدس اردبیلی باشد، یقیناً آن فصلی که مربوط به فلسفه و تصوف است، از اضافات بر این کتاب است؛ لذا در نسخ قدیمی این فصل اصلاً وجود ندارد، و مرحوم میرزای قمی فرمودند: «من کسانی را که این فصل را بر این کتاب اضافه کردند، میشناسم؛ برای رواج مخالفت با فلسفه این کار را کردند.» گذشته از اینکه روایت مرسله است، یعنی در حدیقة \{این روایت\} از سید مرتضی رازی نقل شده است که سید مرتضی رازی سیصد سال قبل از صاحب حدیقة زندگی میکند و از سید مرتضی رازی تا امام حسن عسکری (علیهالسلام) ما سند نداریم. گذشته از اینکه خلاف واقع است، علمایی که به فلسفه و تصوف مایلاند در جهان اسلام اسمهایشان مشخص است، دیگر اخیرهایشان مرحوم امام (رحمةاللهعلیه) و مرحوم علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) و حضرت آقای جوادی (حفظهالله) و حضرت آقای حسنزاده (رحمةاللهعلیه) و بگیر و برو مرحوم علامه حلی (رحمةاللهعلیه) و بیا تا مرحوم ملا حسینقلی همدانی (رحمةاللهعلیه) و اینها هستند دیگر، غیر اینها که نیستند. حالا از قرن نهم به اینطرف بحث تصوف ممکن است یک مقدار تفاوت پیدا کرده باشد، قبلش به تعبیر شهید مطهری (رحمةاللهعلیه) بزرگان علمی ما متصوفه ما هستند. اینکه اینها
{\large «شِرَارُ خَلْقِ اللهِ»}
هستند و
{\large «إِنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ الْعُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ»}
هستند و یکسری صفات دیگر، این با واقع نمیخواند، خلاف واقع است. پس این روایت هم سند ندارد، کسانی که هم گرفتند از حدیقة گرفتند، وضع حدیقة هم مشخص است.\\
آمدیم سراغ ادله عامه، چند دسته روایت را به آن استناد کردند تا بگویند فلسفه در منظر اهلبیت (علیهمالسلام) چیز بدی است.\\
دسته اول روایاتی است که میگوید عقاید را از غیر ما نگیرید، اصلاً علم را از غیر ما نگیرید؛
«\{{\large يَا كُمَيْلُ}\}{\large لاَ تَأْخُذْ إِلاَّ عَنَّا تَكُنْ مِنَّا {\Large{42}}.»}\\
{\large «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا {\Large{43}}.» }\\
این روایات را وقتی انسان مراجعه میکند، میبیند خودش سه طائفه است؛
\begin{enumerate}
\item
طائفه اول روایاتی است که مربوط به مسائل تعبدی و فقهی است که مشخص است در مسائل تعبدی و فقهی نباید هم از غیر صاحبشریعت چیزی گرفت؛ آنجا
{\large «خُذوا الحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنَ أهلِ النِّفاق»}
اصلاً مطرح نیست، اینجا امر به دست صاحبشریعت است، بحث تعبّد است. مانند:\\
\{{\large عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ:}\}{\large «مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ التِّيهَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ {\Large{44}}»،}
این
{\large «مَنْ دَانَ اَللَّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ»،}
معنا را مشخص میکند؛
«\{{\large عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ اَلسَّائِيِّ قَالَ: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ فِي اَلسِّجْنِ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ يَا عَلِيُّ مِمَّنْ تَأْخُذُ مَعَالِمَ دِينِكَ}\}
{\large لَا تَأْخُذَنَّ مَعَالِمَ دِينِكَ عَنْ غَيْرِ شِيعَتِنَا {\Large{45}}.»}
بحث معالم دین است.\\
«\{{\large عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَاتِمِ بْنِ مَاهَوَيْهِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ يَعْنِي أَبَا اَلْحَسَنِ اَلثَّالِثَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ، أَسْأَلُهُ عَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِينِي وَ كَتَبَ أَخُوهُ أَيْضاً بِذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِمَا فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتُمَا {فَاصْمِدَا}}\}{\large فإعتَمِدِا فِي دِينِكُمَا عَلَى كُلِّ مُسِنٍّ فِي حُبِّنَا وَ كُلِّ كَثِيرِ اَلْقَدَمِ فِي أَمْرِنَا فَإِنَّهُمَا كَافُوكُمَا إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى {\large{46}}/.»}
بحث دین است، دین ظهورش در تعبد است؛ یک دسته \{از روایات خدمتتان تقدیم شد\}.
\item
طائفه دوم میخواهد بگوید وقتی از غیر ما بگیری در حقیقت بدون تحقیق نگیر؛
«\{{\large قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِيَّاكَ وَ اَلرِّئَاسَةَ}\}
{\large َ إِيَّاكَ أَنْ تَطَأَ أَعْقَابَ اَلرِّجَالِ}\{{\large فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَمَّا اَلرِّئَاسَةُ فَقَدْ عَرَفْتُهَا وَ أَمَّا أَنْ أَطَأَ أَعْقَابَ اَلرِّجَالِ فَمَا ثُلُثَا مَا فِي يَدِي إِلاَّ مِمَّا وَطِئْتُ أَعْقَابَ اَلرِّجَالِ}\}{\large َفَقَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ اَلْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ {\Large{47}}.»}
این روایات در حقیقت میخواهد تقلید را نفی کند که اگر داری از دیگری میگیری، بدون تحقیق، بدون تدبر نگیر؛
{\large «بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ {\Large{48}}.»}
اینطور نباشد.
\item
دسته سوم روایاتی است که اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) میگویند که اصلاً علم از ما جوشیده است، ظاهرش، باطنش، این دسته هم فراوان است که میخواهند بگویند اصلاً علم از ما میجوشد،
«\{{\large قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ اَلْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ}\}{\large شَرِّقَا وَ غَرِّبَا}\{{\large لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِيحاً إِلاَّ شَيْئاً يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ}\}{\textbf{49}}.»
این نیز معنایش مشخص است زیرا حقیقت علم برای مقام ولایت است، در آن شکی نیست. امروزه هم از نظر تاریخی شاید قابلاثبات باشد که اگر انبیا و اوصیا نبودند، شاید تمدنی در کره خاکی نداشتیم. اینکه هر چه علم و دانش واقعی است؛ به آنها گره میخورد شکی نیست؛ اما این معنایش این نیست که اگر ما کلمه حقی را از کسی شنیدیم، نتوانیم بپذیریم؛ حالا او یونانی، سریانی است و غیرذلک.
\item
خوب، دسته چهارم روایاتی است که از علم کلام و بحثهای اعتقادی نهی میکند. این دسته زیاد است، فراوان است؛
{\large «إنَّ الشَّرَّ لهذه الأُمَّةِ المُتَکَلِّمُونَ»؛}\\
«\{{\large وَ رُوِيَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ – قَالَ:}\}{\large يَهْلِكُ أَهْلُ اَلْكَلاَمِ وَ يَنْجُو اَلْمُسَلِّمُونَ {\Large{50}}.»}
و امثالذلک.
\end{enumerate}
\\
این دسته روایات زیاد است؛ اما وقتی به این روایات هم مراجعه میکنیم، میبینیم این روایات اینگونه باید معنا بشود: اولاً گاهی این روایات گفته شده است، بهخاطر اینکه در مناظرات و مباحثات کلامی کار به مراء میکشیده است و فرمودند:
{\large «دَعُوا المِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً {\Large{51}}.»}
اصلاً جدال چیز خوبی نیست و \{بیان\} تعلیل شده است، میگوید که سراغ این مباحث نرو زیرا مراء میکنی، جدال میکنی.\\
گاه بهخاطر اینکه افراد غیر لایق به این میپرداختند امام نهی کرده است. من یک تعبیری را از مرحوم امام (رحمةاللهعلیه) در چهل حدیث اینجا آوردم، آماده کرده بودم که بخوانم، به نظرم وقت به من اجازه نمیدهد. ایشان در صفحه 192 چهل حدیث بحث مفصلی دارند در این زمینه که خیلی بحث، بحث زیبایی است. میفرمایند که هیچ کتابی از کتب حکماء و متکلمین بیشتر از کتاب کریم الهی و کتب معتبره اخبار مانند اصول کافی و توحید شیخ صدوق غور در اثبات ذات و اسماء و صفات ننمودند و فرق بین مأثورات از انبیا و کتب حکما فقط در اصطلاحات و اجمال و تفصیل است. تصریح عبارت ایشان \{این است\}:\\
"فرق بین مأثورات انبیاء و کتب حکماء فقط در اصطلاحات و در اجمال و تفصیل است، چنانچه فرق بین فقه و اخبار راجعه به فقه در اصطلاحات و اجمال و تفصیل است، نه در معنا، لکن مصیبت در آن است که در لباس اهل علم، بعضی از جاهلان در قرون اخیر پیدا شدند که ندیده و نسنجیده و از کتاب و سنت عاری و بری بوده، مجرد جهل خود را دلیل بطلان علم به مبداء و معاد دانسته، برای رواج بازار خود نظر در معارف را که غایت مقصد انبیا و اولیا است و سرتاپای کتاب خدا و اخبار اهلبیت (علیهمالسلام) مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزایی و تهمتی را از اهل آن دریغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبداء و معاد منصرف کردهاند".\\
بعد ایشان میفرماید: "اگر از او سؤال شود این همه تکفیر و تفسیق برای چیست؟\\
متشبّث شود به
{\large « "{وَ لا تَتَفَكَّروا في ذاتِ الله \Large{52}} ".»،}
این بیچاره جاهل است و از دو جهت در اشتباه و جهالت است، یکی این که گمان کرده که حکماء تفکر در ذات میکنند، دیگر آن که معنای حدیث را ندانسته ، گمان کرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نباید اسمی برده شود" که این مربوط به طائفه سوم از روایات است.\\
خواستند به روایات
{\large «لا تَفَكَّروا في ذاتِ الله»}
تمسک کنند پس در مطلق معارف نباید تفکر کرد، در مطلق اموری که از این مقوله است نباید \{تفکر کرد\}؛
{\large «و إذا بَلَغَ الكلام إلي الله فَأمسِكُوا {\Large{53}}»،}
{\large «لا تَفَكَّروا في ذاتِ الله.»}\\
بیاناتی که بنده دارم عرض میکنم، همه نقد همه آن سه دسته نظری است که عرض کردم، یعنی در مجموع دارم هر سه نظر را پوشش میدهم.
مرحوم علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) هم دارند، میفرمایند: «اینگونه روایات نهیشان نهی مولوی نیست، نهی، نهی ارشادی است.» اگر نهی ارشادی شد، ارشاد بهحکم عقل است، حکم عقل را باید ببینیم چیست؟ عقل میگوید که اگر کسی متمهّر و متبحّر نیست، در این وادی نباید وارد شود، شاهدش هم ذیل خود روایات است که تعلیم کرده است و میگوید در ذات خدا فکر نکنید که متحیر میشوید. پس اگر کسی به تحیر میکشد، نباید \{در ذات\} فکر کند و شاهد دیگرش هم این است که اینهمه گزاره در ارتباط با ذات در روایات داریم. صدها گزاره در ارتباط با ذات، آن هم گاه بحثهای عمیق در مورد ذات \{داریم\}.\\
در سه جا مرحوم مجلسی در بحارالانوار از پیغمبر نقل کرده است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
{\large «عَليٌ مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ {\Large{54}}»،}
اگر من "ذات الله" را نفهمم،
{\large «عَليٌ مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ»}
یعنی چه؟\\
همین جمله
{\large «لا تَفَكَّروا في ذاتِ الله»}
مگر یک گزاره در ارتباط با ذات نیست که مطلقاً به ذات که رسیدی و بعد از ذات تسرّی به مطلق معارف کنیم، مخصوصاً در بخشهای الهیات بالمعنیالأخصّ، نه اینگونه نیست؛ این قابلاثبات نخواهد بود. مباحث من بیش از این است؛ ولی آخرین نفر هم بودم که اینجا القا داشتم و از اینکه یک مقدار هم شاید طول کشید عذر میخواهم و اگر اینکه بهسرعت گفتم و بعضاً مباحث خوب بیان نشد، باز هم عذرخواهم.\\
\\
مجری:\\
بسیار متشکریم و ممنونیم از استاد معظم و گرانقدر، همچنین از تمامی شما بزرگواران \{تشکر میکنم\}.\\
از جناب حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی دعوت میکنیم که تشریف بیاورند و اگر دوستان سؤالاتی دارند، سؤالاتشان را بیان کنند و باتوجهبه اینکه بحث حاجآقای رضایی تهرانی مقداری طول کشید، از محضرشان عذرخواهم که به این صورت صحبت میکنم. دیگر بحث پرسشوپاسخ دست خود آیتالله رضایی تهرانی و حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی {باشد}، به هر کیفیت که میدانید، هر طور که صلاح دانستید و هر طور که تدبیر بود پرسشوپاسخ را انجام دهید.\\
ضمن اینکه در پایان جلسه در خدمت برادر بسیار عزیز و بزرگوارمان، صدیق ارجمند، جناب حجتالاسلام جناب حاجآقای نمازی، از اساتید بزرگوار طلاب و دانشجویانی که در مؤسسه امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در شهر مقدس قم که تحت امر حضرت آیتالله مصباح یزدی (رحمةاللهعلیه) \{میباشد\} تشریف دارند و در خدمتشان هستیم، محبت فرمودند، وقتی را خواستند که انشاءالله تقدیمشان خواهیم کرد؛ باتوجهبه این وقت جناب حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی تدبیر میفرمایند که انشاءالله {وقت از دست نرود}.
\begin{enumerate}
\item
سؤال 1:\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
ضمن تشکر و عذرخواهی، اولین سؤالی که شاید جا داشته باشد که مطرح شود {این است}: روایتی مانند
{\large «ألحِكمَةُ ضالَّةُ ألمُؤمِنِ»،}
مسائلی مانند اصالة الوجود که لااقل ماده و صورت را میتواند در بر گیرد، واقعاً دانستن ماده و صورت یا اصالة الوجود گمشده مؤمن است که مؤمن دربهدر دنبالش بگردد،
{\large «أیْنَما وَجَدَها أخَذَها»،}
هر جا که پیدا کرد، اینها را فرا بگیرد؟\\
\\
پاسخ:\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی:\\
\\
تصور بنده بر این است که ما نمیتوانیم بر ذیالمقدمه دعوت کنیم بدون دعوت به مقدمه. اگر قرار بشود مباحثی پیشینی و مباحثی پسینی داشته باشیم، از قدیم در علم اصول میگفتند امر به واجب، امر به مقدمات واجب است عقلاً. طبیعی است که اگر بشر با عقل خودش پارهای از مباحث را کشف کرد که اینها در اصول اعتقادات، حکم اصول فقه را در مسائل عملی دارد، همانگونه که متدینین به مسائل اصول فقه میپردازند و باید هم بپردازند مانند عام بعد از تخصیص حجت است یا نه؟ باید در جایی بحث شود؛ نتیجة التقیید حکمش چیست؟ طبیعی است به اینگونه مسائل هم باید پرداخته شود تا آن مباحث پسینی بتواند درست مورد تحلیل قرار بگیرد.
\item
سؤال 2:\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
نوشتند در مورد حدیث حدیقة الشیعة برخی قائل هستند که وقتی حدیث از نظر سندی صحیح باشد و با بررسی مثلاً متوجه صحت آن سند بشویم که مثلاً جناب ابوهاشم راوی روایت است، دیگر کاری به مؤلف کتاب نداریم.\\
\\
پاسخ:\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی:\\
\\
من سؤال برایم نامفهوم است، صحت سند دوتا اصطلاح دارد:\\
صحت قدمایی؛\\
صحت متأخرینی؛\\
و من اصطلاح سومی را تا الان به آن برخورد نکردم.\\
صحت قدمایی بر اساس امارات صحت است که یکی از این امارات صحت توثیقات عامه است که مرحوم وحید بهبهانی هفتاد توثیق عام در کتاب رجالیاش ذکر کرده است؛ هر هفتاد را بنده مستحضر هستم؛ هیچکدام از این هفتاد در این روایت صادق نیست.
صحت متأخرینی که دیگر بدتر \{است\}، یعنی ما باید سلسله سند داشته باشیم، سند مقطوعه نباشد، مرسله نباشد و ابتر نباشد و بعد تکتک این افراد توثیق داشته باشند خاصاً یا عاماً و بعد بر اساس آن بتوانیم صحت سند را بررسی کنیم.\\
وقتی روایتی در حدیقة الشیعة آمده است، در یک فصلی، در یک کتابی که اصل کتاب استنادش به مؤلف مشکوک است. بنده میتوانم فردا کتاب بنویسم دویست روایت در آن نقل کنم، هر دویست عدد هم برایش سند بسازم، درحالیکه هیچ وجود خارجیای این روایات نداشته باشد و لذا کتابها را قبلاً قرائتاً علیه، سماعاً منه، از استاد به شاگرد، استاد به شاگرد میشنیدند که این روایت سلسله سندش درست شود، رجال برای همین است. اگر بخواهیم یک روایت بی سند در نظر بگیریم که بی سند بودنش از چند جهت قابل اثبات است، همین روایت حدیقة الشیعة است. کسی هم تا الان من ندیدم که این روایت را معتبر بداند از نظر رجالی. ممکن است بگوید که متنش قابل قبول است که این متن متنی نیست که مورد قبول باشد.\\
\\
جتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
بنده اضافه کنم که حتی افرادی که قریبالعصر آقای مقدس هستند این روایت را قابل قبول نمیدانند. \\
\\
آیتالله رضایی تهرانی: \\
\\
علامه مجلسی {در بحارالانوار نیاورده است}، حتی مرحوم ملا محمدطاهر قمی نیاورده است. یعنی کسانی که خودشان به یک معنا این روایات را با این مضمون دوست دارند، مطرح نکردند.\\
\\
(استاد رضایی تهرانی خطاب به جمله یکی از حضار میفرمایند:)\\
\\
شیخ حر از حدیقة الشیعة گرفته است، این را من در بحث عرض کردم که {در کتاب} خیراتیه در ابطال طریقه صوفیه هم دارد.\\
\\
(حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی خطاب به جمله یکی از حضار میفرمایند:)\\
\\
شیخ حر معاصر مرحوم مقدس نیست، نخیر حدود صد و پنجاه سال فاصله دارند، حالا لطف کنید و مراجعه کنید.\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی: \\
\\
شیخ حر با مقدس اردبیلی (رحمةاللهعلیهما) بیش از صدسال فاصله دارد، جهت اطلاع!\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
شیخ حر قرن دوازدهم به رحمت خدا رفتند.
\item
سؤال 3:\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
اگر فلسفه در فهم معارف قرآنی و روایی ضرورت داشت، چرا به فراگیری آن بهعنوان مقدمه قرآن دستوری نداریم؟\\
پاسخ:\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی:\\
\\
من به نظرم این عبارتی را که از مرحوم امام خمینی (رحمةاللهعلیه) خواندم، از روی حساب خواندم، ایشان خواستند بگویند تمام این دستوراتی که گفته شده است، دستور به تعلم فلسفه است، یعنی اینطور نیست که وقتی امام میگوید:
{\large «خُذُوا الحِكْمَةِ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ ألْنِّفاق»،}
عرض کردیم که یکی از مصادیق مهم حکمت مطلبی است که برهانی باشد و میدانید که برهان زبان مشترک انسانها است، یعنی اینگونه نیست که ما فکر کنیم اگر تفکر برهانی را از بشر گرفتیم، ما قدرت مفاهمه داریم. الان ما برهان را کنار بگذاریم این جلسه تعطیل است، یعنی ما با زبان مشترک برهان داریم حرف میزنیم و برهان هم دیگر قیاس مرکب و بسیط نمیشناسد که حالا اگر قیاس چهار یا پنج مرحلهای شد بس است. عمده این است که هر کسی باید در ساحت فعالیت علمی خود سعی کند برهان را از مغالطه پالایش کند و این کاری است که در مسائل علمی در طول تاریخ علمای ما دارند انجام میدهند، در اصولش، در فقهش و در علوم دیگر نیز همینگونه است.
\item
سؤال 4:\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
بعضی از سؤالات نیز هست که یک مقدار بحث تاریخی است، بحث تاریخی {که بیان شده است} هم غلط است، سؤال دقیقترش را عرض کنم، یکی از سؤالات این است: فرمودید که خواندن فلسفه شرایطی دارد و اگر با شرایطش انجام شود، ایجاد تحیر نمیکند.\\
به طور تقریباً قطعی میشود عرض کرد که این شرایط در قرن چهار و پنج موجود نبوده است، یعنی وقتی ما کسانی را که در آن قرون به فعالیت عقلی پرداختند را از نظر تاریخی بررسی میکنیم، میبینیم غالباً به تحیر کشیده شدند و آرای عجیبوغریبی از آنها در تاریخ نقل شده است. عقلگرایی امثال مرحوم شیخ مفید چه توجیهی میتواند داشته باشد. یعنی حکمت صدرایی یک میراثی است که کاملاً منطبق بر کتاب و روایات است و متخصصین همهشان تأییدش کردند و گفتند این کلید فهم قرآن است؛ اما مثلاً مطالب مرحوم شیخ مفید و طوسی و عقلگرایی در آن دوره چطور قابلتوجیه است، با اینکه مسلماً ابزار و شرایطش فراهم نبوده است، نه بهرهای از شهود داشتند و نه برهانهای پختهای وجود داشته است و نه کار علمی عمیقی بر آن شده بوده است. در واقع شروع حرکت علمی را چطور اصلاً میتوان توجیه کرد؟\\
پاسخ:\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی:\\
\\
من اینجا نقل خاطره کنم، این مطلب را من از حضرت آیتالله جوادی آملی (حفظهالله) شنیدم و به نظرم مطلب درستی است، از لحاظ تاریخی نیز قابل تأیید است؛ ایشان فرمودند: «یکی از عوامل موفقیت مرحوم شیخ مفید در بغداد، دارالسلام، حضور پیشینی فارابی در این شهر بود.» فضا را فارابی برای این عقلگرایی {آماده کرده بود} و ما میدانیم امروزه مسلم است فارابی از نوابغ است. فارابی آمده است و این فضا را آماده کرده است، در حدی که مانند شیخ مفید آمده است و در ساحات مختلف
\{آن را ارائه کرده است\}.\\
عقلگرایی را باید تفسیر و تعریف کرد، در آثار شیخ مفید، بخصوص در بحث امامت دقت نظرهای عقلی انسان میبیند که واقعاً مُدهِش {\textbf{55}} است و این عقلگرایی به برکت همان ترویج فرهنگ عقلگرایی و تأیید هستیشناسی عقلی به نظرم در فرهنگ اهلبیت (علیهمالسلام) بهدستآمده است، یعنی این مطلب را ما در میان اهلسنت نداریم. اهلسنت هم نوشتند:
{\large «وَ الْحَقُّ انَّ الْفَلْسَفَةَ بِالتَّشَيُّعِ ألْصَقُ مِنْها بِالتَّسَنُّنِ {\Large{56}}»،}
سرّش همین است، چون ما امام باقر و امام صادق و امام رضا (علیهمالسلام) داریم، دهها قانون فلسفی را از متن روایات بنده خودم خارج کردم، پشت کتاب احتجاج طبرسیام نوشتم که اصلاً متن همان چیزی است که در فلسفه بهعنوان قانون مطرح است. ممکن است شما بگویید خیلی از مسائل فلسفی همان مباحث عقلی است، مشکلی ندارد. پس من اصل مطلب را منکر هستم که این عقلگرایی در زمان شیخ مفید وجود ندارد؛ شیخ مفید بسیار عقلگرا است و در این زمینه بعضیها معتقد هستند که افراط میکند که این اعتقاد را بنده ندارم و این زمینه را امثال فارابی ایجاد کردند. مبنای این کار همان تأییدات روایی است برای یک نفر که نمیخواهد محدث باشد؛ چون کار محدث عمدتاً تحدیث است، میخواهد محقق باشد پس برای مثل جناب شیخ مفید، پیش میآید.
\item
سؤال 5:\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
ببخشید در اول فرمایشتان فرمودید فلسفه با هستیشناسی عقلی یک تفاوتی دارد، این تفاوت را ممکن است یک توضیح بیشتری بفرمایید.\\
\\
پاسخ:\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی:\\
\\
این به نظرم در کلام جناب آقای دکتر فنایی اشکوری صبح اشارهای شد، من به نظرم حضرت آقای ایشان اشارهای به این مطلب داشتند که جهانبینی دقیقاً همان فلسفه است یا نه؟ این خودش بحث مفصلی دارد، من به گمانم تعریفی را که از فلسفه داریم و قیودی را که ذکر شده است؛ مانند
{\large «"بقدر طاقة البشري"»}
بودن یا "بهگونهای که همه نحلههای فلسفی" را پوشش بدهد؛ اگر این قیود بررسی شود بعد با جهانشناسی عقلی که معنای عامتری است، مخصوصاً اگر عقل را منحصر در مستقلات عقلی نگیریم، یعنی اگر قیاسی را که حالا صغرایش هم شرعی است؛ اما فضای قیاس عقلی است، ما آن را عقلی بدانیم و کلام را هم به این معنا در هستیشناسی عقلی ببینیم، به نظرم تفاوتش با فلسفه روشن میشود.
\item
سؤال 6:\\
\\
حجتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
ببخشید بهعنوان آخرین سؤال، سؤالی است که از نظر تاریخی غلط است، حالا من عرض میکنم شما خودتان پاسخ دهید. گفتند آیا اینکه بسیاری از فحول فلاسفه مانند بوعلی و ملاصدرا و حتی شهید مطهری از اینکه عمرشان را در فلسفه گذاشتهاند اظهار نوعی پشیمانی کردند که ایکاش بر قرآن تمرکز میکردیم، آیا این مطلب دلیلی بر رد فلسفه نمیشود؟\\
\\
پاسخ:\\
\\
آیتالله رضایی تهرانی:\\
\\
اینهایی که لااقل در اینجا ذکر شد من از آنها مستند ندارم که ابنسینا گفته باشد که من چرا فلسفه خواندم یا شهید مطهری گفته باشد چرا من فلسفه خواندم؛ این را در آثار هم نوشته و بیان شده است؛\\
اگر کسی از فلسفهدانی و فلسفهخوانی اظهار پشیمانی کرده است، چند نکته در اینجا است؛\\
اولاً هیچکدام از اینها چون معصوم نیستند، فعل و قولشان حجت نیست؛ الّا اینکه انسان بپذیرد بهعنوان یک قول که قابل تأمل و تحقیق است.\\
ثانیاً کثیری از علما بودند که از فقهآموزی، ادبآموزی، احیاناً دانشآموزی حتی \{اظهار پشیمانی کردهاند\}، زیاد داشتیم عالمانی را که یکدفعه حالی برایش پیش آمده است و کل آثار علمیاش را آتش زده است یا در چاه ریخته است؛ این نمیتواند دلیل بر این باشد که یک عملکردی باطل یا غلط است.\\
ثالثاً بعضی از اینها معنای گفتارشان این است که ایکاش از فلسفه به عرفان پر کشیده بودم، یعنی از علم حصولی به علم حضوری و شهودی، یعنی اهل سیروسلوک میبودم، اهل توجهات باطنی و شهود میبودم، نه اینکه حالا فلسفه نخوانم، برگردم ادبیات بخوانم، این مراد نبوده است؛ اینگونه به نظر میرسد.\\
\\
جتالاسلاموالمسلمین وکیلی:\\
\\
مرحوم ملاصدرا تصریحی دارند: من از تفلسف \{بیزاری میجویم\}.
\end{enumerate}
متشکریم از شما استاد گرامی...
\begin{center}
{\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّد.»}
\end{center}
\newpage
\begin{center}
{\Large{فهرست منابع}}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
سوره زخرف، آیه 23 و 24.
\item
مفید، محمد بن محمد، و درگاهی، حسین. ۱۳۷۱-۱۴۱۳. تصحيح إعتقادات الإمامية. ۱ ج. قم - ایران: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، ص 72.
\item
ابنبابویه، محمد بن علی، و غفاری، علیاکبر. ۱۴۱۶. کمال الدین و تمام النعمة. ۱ ج. قم ایران: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، صص 502 و 503.
\item
برای مطالعه بیشتر ر.ک به شوشتری، نور الله بن شریف الدین، و عبد منافی، احمد. ۱۳۷۷. مجالس المؤمنین. ۲ ج. تهران - ایران: اسلامیه، ج 1 ص 477.
\item
سبزواری، هادی بن مهدی، حسن زاده آملی، حسن، و طالبی، مسعود. ۱۳۶۹-۱۴۱۳. شرح المنظومة (تعلیقات حسن زاده). ۵ ج. تهران ایران: نشر ناب، ج 2، ص396.
\item
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ قِرْوَاشٍ اَلْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اَلْجِمَالِ يَكُونُ بِهَا اَلْجَرَبُ أَعْزِلُهَا مِنْ إِبِلِي مَخَافَةَ أَنْ يُعْدِيَهَا جَرَبُهَا وَ اَلدَّابَّةُ رُبَّمَا صَفَّرْتُ لَهَا حَتَّى تَشْرَبَ اَلْمَاءَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّ أَعْرَابِيّاً أَتَى رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنِّي أُصِيبُ اَلشَّاةَ وَ اَلْبَقَرَةَ بِالثَّمَنِ اَلْيَسِيرِ وَ بِهَا جَرَبٌ فَأَكْرَهُ شِرَاءَهَا مَخَافَةَ أَنْ يُعْدِيَ ذَلِكَ اَلْجَرَبُ إِبِلِي وَ غَنَمِي فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَعْرَابِيُّ فَمَنْ أَعْدَى اَلْأَوَّلَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ عَدْوَى وَ لاَ طِيَرَةَ وَ لاَ حَامَةَ وَ لاَ شُؤْمَ وَ لاَ صَفَرَ وَ لاَ رَضَاعَ بَعْدَ فِصَالٍ وَ لاَ تَعَرُّبَ بَعْدَ اَلْهِجْرَةِ وَ لاَ صَمْتَ يَوْماً إِلَى اَللَّيْلِ وَ لاَ طَلاَقَ قَبْلَ نِكَاحٍ وَ لاَ عِتْقَ قَبْلَ مِلْكٍ وَ لاَ يُتْمَ بَعْدَ إِدْرَاكٍ؛ حر عاملی، محمد بن حسن، حسینی جلالی، محمدرضا، و مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث. ۱۴۱۶. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة. ۳۰ ج. قم - ایران: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ج 11، ص 506.
\item
دیوان حافظ، غزل شماره 328.
\item
قاضی سعید قمی، شرح قاضی سعید بر اثولوجیا، نسخه خطی، کتابخانه مجلس شورای ملی، ص 1 و 2.
\item
و يروى عنه صلّى اللّه عليه و سلم أنه كان إذا كمل واحد من أهله قال له: يا أرسطاطاليس هذه الأمّة؛ شهرزوری، محمد بن محمود، «تاریخ الحکماء قبل ظهور الإسلام و بعده «نزهة الأرواح و روضة الأفراح»»، عبد الکریم ابو شویرب، ص 35.
\item
سبزواری، هادی بن مهدی، «شرح المنظومة (تعلیقات حسن زاده)»، حسن حسن زاده آملی و مسعود طالبی، کتابخانه حکمت اسلامی 2، ج 1، ص 57.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 1، ص 179.
\item
ابنبابویه، محمد بن علی، و حسینی طهرانی، هاشم. ۱۴۱۶. التوحيد (للصدوق). ۱ ج. قم ایران: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، ص 432.
\item
حر عاملی، محمد بن حسن، و قائنی، محمد. ۱۳۷۶-۱۴۱۸. الفصول المهمة في أصول الأئمة (تکملة الوسائل). ۳ ج. قم - ایران: مؤسسه معارف اسلامی امام رضا (علیه السلام)، ج 1، صص 553 و 554.
\item
Henry Corbin.
\item
لیثی واسطی، علی بن محمد، و حسنی بیرجندی، حسین. ۱۳۷۶. عیون الحکم و المواعظ. ۱ ج. قم - ایران: مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث. سازمان چاپ و نشر، ص 341.
\item
غفاری، علیاکبر، و ابنشعبه، حسن بن علی. ۱۳۶۳-۱۴۰۴. تحف العقول. ۱ ج. قم ایران: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، ص 54.
\item
غفاری، علیاکبر، کلینی، محمد بن یعقوب، و آخوندی، محمد. ۱۳۶۳. الکافي. ۸ ج. تهران - ایران: دار الکتب الإسلامیة، ج 1، ص 25.
\item
پاینده، ابوالقاسم. ۱۳۸۲. نهج الفصاحة. ۱ ج. تهران - ایران: دنیای دانش، ص 572.
\item
فتال نیشابوری، محمد بن احمد، و خرسان، محمدمهدی. ۱۳۷۵. روضة الواعظین. ۲ ج. قم - ایران: الشريف الرضي، ص 4.
\item
قضاعی، محمد بن سلامه، و سلفی، حمدی عبد المجید. ۱۴۳۱-۲۰۱۰. مسند الشهاب. ۲ ج. دمشق - سوریه: دار الرسالة العالمیة، ص 88.
\item
صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۴۱۴. نهج البلاغة (صبحی الصالح). ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 475، حکمت 38.
\item
صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۴۱۴. نهج البلاغة (صبحی الصالح). ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 548، حکمت 407.
\item
فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، و انصاری قمی، مهدی. ۱۳۷۲. نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین. ۱ ج. تهران ایران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی. موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ج 2، ص 37.
\item
صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۴۱۴. نهج البلاغة (صبحی الصالح). ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 481، حکمت 80.
\item
علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، آمدی، عبدالواحد بن محمد، و رجایی، مهدی. ۱۴۱۰-۱۹۹۰. غرر الحکم (تصحیح رجایی). ۱ ج. قم - ایران: دار الکتاب الإسلامي، ص 378.
\item
ابن عبد ربه، احمد بن محمد، قمیحه، مفید محمد، و ترحینی، عبدالمجید. ۱۴۰۷-۱۹۸۷. العقد الفرید. ۹ ج. بیروت - لبنان: دار الکتب العلمية، ج 2، ص 116.
\item
به روایات دیگری نیز میتوان استدلال نمود مانند: خُذِ اَلْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ فَإِنَّ اَلْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ اَلْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ اَلْمُؤْمِنِ؛ صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۴۱۴. نهج البلاغة (صبحی الصالح). ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 481، حکمت 79.
\item
با اندکی تغییر، دیلمی، حسن بن محمد. ۱۳۷۱-۱۴۱۲. إرشاد القلوب (دیلمی). ۲ ج. قم - ایران: الشريف الرضي، ج 2، ص296.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 2، ص 96.
\item
محدث، جلالالدین، و برقی، احمد بن محمد. بدون تاریخ. المحاسن. ۲ ج. قم - ایران: دار الکتب الإسلامیة، ج 1، ص 230.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 1، ص 163.
\item
. محدث، جلالالدین، و برقی، احمد بن محمد. بدون تاریخ. المحاسن. ۲ ج. قم - ایران: دار الکتب الإسلامیة، ج 1، ص 230.
\item
فتال نیشابوری، محمد بن احمد، و خرسان، محمدمهدی. ۱۳۷۵. روضة الواعظین. ۲ ج. قم - ایران: الشريف الرضي، ج 1، ص11.
\item
برای مطالعه بیشتر ر.ک به دوبین، کریستین و کریمی، مهدی، «پادری»، دانشنامه جهان اسلام، 5، شماره 0، ۱۳۸۰، ص 346-49.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 3، ص75.
\item
حر عاملی، محمد بن حسن، مرعشی، شهابالدین، و اعلمی، علاء الدین. ۱۴۲۵-۲۰۰۴. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات. ۵ ج. بیروت - لبنان: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ج 4، ص 204.
\item
Paradox.
\item
ابنبابویه، محمد بن علی، و کمرهای، محمدباقر. ۱۳۷۶. الأمالي للصدوق. ۱ ج. تهران - ایران: کتابچی، ج 1، ص 115 و 116.
\item
قمی، عباس. ۱۴۱۴. سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار مع تطبیق النصوص الواردة فیها علی بحار الأنوار. ۸ ج. قم - ایران: سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه، ج 3، ص 350.
\item
برای مطالعه بیشتر ر ک به آقا محمدعلی کرمانشاهی. بدون تاریخ. خیراتیه در ابطال صوفیه. ۲ ج. قم - ایران: مؤسسه علامه مجدد وحيد بهبهانی.
\item
حر عاملی، محمد بن حسن (نویسنده)، سید مهدی حسینی لازوردی (محقق)، شیخ محمد درودی (محقق)، الإثناعشرية في الرد على الصوفية ،دارالکتب العلمیة، قم، 1400ق.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 74، ص 267.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 2، ص 98.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 2، ص 93.
\item
حر عاملی، محمد بن حسن، حسینی جلالی، محمدرضا، و مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث. ۱۴۱۶. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة. ۳۰ ج. قم - ایران: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ج 27، ص 150.
\item
با اندکی تغییر، حر عاملی، محمد بن حسن، حسینی جلالی، محمدرضا، و مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث. ۱۴۱۶. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة. ۳۰ ج. قم - ایران: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ج 27، ص 151.
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، مسترحمی، هدایتالله، غفاری، علیاکبر، بهبودی، محمدباقر، مصباح یزدی، محمد تقی، محمودی، محمدباقر، خرسان، محمدمهدی، و دیگران. ۱۴۰۳. بحار الأنوار. ۱۱۱ ج. بیروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، ج 70، ص 153.
\item
سوره زخرف، آیه 22.
\item
صفار، محمد بن حسن، و کوچهباغی، محسن بن عباسعلی. ۱۴۰۴. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (ص). ۱ ج. قم - ایران: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره)، ص 10.
\item
مفید، محمد بن محمد، و درگاهی، حسین. ۱۳۷۱-۱۴۱۳. تصحيح إعتقادات الإمامية. ۱ ج. قم - ایران: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، ص 68.
\item
آملی، حیدر بن علی، و موسوی تبریزی، محسن. ۱۳۸۵-۱۴۲۲. تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم في تأویل کتاب الله العزیز المحکم. ۷ ج. قم - ایران: نور علی نور، ج 4، ص 197.
\item
فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، علامه، ضیاءالدین، و فقیه ایمانی، کمال. ۱۴۰۶. الوافي. ۲۶ ج. اصفهان ایران: مکتبة الإمام أميرالمؤمنين علي (عليه السلام) العامة، ج 3، ص 514.
\item
آملی، حیدر بن علی، و موسوی تبریزی، محسن. ۱۳۸۵- ۱۴۲۲. تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم في تأویل کتاب الله العزیز المحکم. ۷ ج. قم - ایران: نور علی نور، ج 4، ص 197.
\item
فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، علامه، ضیاءالدین، و فقیه ایمانی، کمال. ۱۴۰۶. الوافي. ۲۶ ج. اصفهان ایران: مکتبة الإمام أميرالمؤمنين علي (عليه السلام) العامة، ج 3، ص 514.
\item
مدهش . [ م ُ هِ ] (ع ص ) درحیرت افکننده؛ دهخدا، واژه مدهش.
\item
مطهری، مرتضی. ۱۳۷۶. مجموعه آثار استاد شهید مطهری. ۳۴ ج. تهران - ایران: صدرا، ج 22، ص 859.
\end{enumerate}
\end{document}