\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\begin{document}
\\
{\large «أعوذُ باللّٰهِ مِنَ ألْشَیْطانِ ألْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ ألْرَّحمٰنِ ألْرَّحیم\\
ألْحَمْدُ للّٰهِ ربِّ ألْعالَمین وَ ألْصَّلاة وَ ألْسَلام عَلَي ألْنَيِّرِ اَلْأعْظَم وَ نَتیجَة ألْعالَم\\ هادي ألْسُبُل وَ مُنجي ألبَشَر، سَیِّدَنا وَ مَولانا، حَبیبِ إلهِ ألْعالَمین، ابِاالقاسِم المُصطَفیٰ مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله)».}\\
{\large «وَ عَلیٰ آلِهِ ألطَّیِبینَ ألطاهِرینَ ألمَعصومینَ ألمُکَرَّمین وَ لَعْنُ ألدائِم عَلیٰ أعدائِهِم أجمَعین مِنَ أَلان إِلیٰ قیامِ یَومِ ألدّین».}\\
{\large «قال الإمامُ الباقرُ علیه السلام: إیاک و الرَّجاءَ الکاذِبَ، فإنّهُ یوقِعُک فی الخَوفِ الصادِقِ 1».}\\
شب چهارم محرمالحرام، ایام حزن و اندوه اهلبیت (علیهم السلام)، انشاءالله حزن ما ذخیره فرح ما در برزخ و قیامت ما بوده باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (ص).\\
وصایا و سفارشهای امام باقر (علیهالسلام) را به جابر بن یزید جعفی که از اصحاب سر امام است را عرضه میداریم.\\
امام باقر (علیه السلام) فرمودند که جابر، یک ترس دروغین داریم و یک ترس راستین. یک امید دروغین داریم و یک امید راستین. اگر سخن به راست و دروغ متصف بشود معنایش مشخص است، حرف دروغ یعنی حرفی که مطابق با واقع نیست، اگر بگویم حالا روز است، دروغ است.\\
حرف راست حرفی است که با واقع مطابق است. بگویم الان شب است، درست است؛ اما خوف و رجاء، بیم و امید دو حالت نفسانی هستند مثل گرسنگی، مثل تشنگی. اگر من گرسنه هستم این حالت نفسانی است، این یک ادراک درونی است. حالا اگر گفتم گرسنگی صادق باید ببینیم یعنی چه؟\\
امام باقر (علیهالسلام) به جابر میگویدکه ترس راستین، امید راستین، اینها را دنبالش باش. از ترس دروغین و امید دروغین فرار کن یعنی چه؟\\
ترسی که راست باشد؛ در این جمله راست بودن و دروغ بودن یعنی بیجا بودن و بهجا بودن. اگر ترس بیجا باشد میگوییم ترس دروغین. اگر رجاء و امید بیجا باشد میگوییم امید کاذب، امید دروغین.\\
مطلبی که من از مرحوم ملکی تبریزی استاد عرفان مسلم قرن اخیر عرض کنم، بهره ببرید و میدانید که ملکی تبریزی از اولیاء الهی است و اخیراً مقام معظم رهبری افشاء کردند که من از مرحوم امام پرسیدم که شما درس جلسه حاج میرزا جوادآقا نرفتید؟\\
مرحوم امام با یک تأثری فرمودند که آقای حاج محمدعلی اراکی من را به درس جناب ملکی تبریزی بردند، آنوقت من عرفان نظری کار میکردم پیش مرحوم شاهآبادی و ذهن من از آن مطالب پر بود؛ لذا وقتی رفتم درس ایشان و خیلی نپسندیدند و ادامه ندادند و حالا غصه میخورم که چرا من از نفس الهی این مرد بیبهره ماندم، مردی بزرگی است.\\
کتابهایی داریم بین دست اهلدل، مثل مفاتیح که دست ما میچرخد، یک أسرار الصلاة دارد، عالی!، یک المراقبات دارد عالی!، یک لقاءالله دارد عالی!\\
اهلدل است. استاد ما حضرت آقای حسنزاده فرمودند من کتابهای ایشان را مطالعه کرده بودم خیال میکردم قبر ایشان نجف است. یک نفر به من گفت که قبر آقای ملکی تبریزی قبرستان شیخان است. عجیب (بود برای من)، بلافاصله کفشوکلاه کردم آمدم قبرستان شیخان و حالا قبر را نمیشناسم بلد نیستم. هیچکسی در قبرستان نبود و صبح زود علیالطلوع دارم بین قبرها میگردم پیدا نمیکنم. یک آقایی از در شرقی وارد شد و گفت آقای حسنزاده، قبر آقای ملکی تبریزی اینجاست و به من نشان داد و از در غربی خارج شد.\\
\begin{center}
جان گرگان و سگان هر یک جداست
\hspace*{2.5cm}
متحد جانهای شیران خداست
\end{center}
\\
ایشان میگفتند در حال بیرون رفتن از در بود، به خودم آمدم و گفتم آقا شما که بودید؟\\
من را از کجا میشناختید و از کجا فهمیدید که من دنبال چه هستم؟\\
رویش را برگرداند و یک لبخند زد و فرمودند ما مشتریهایمان را میشناسیم. مرحوم ملکی تبریزی در اسرار الصلاة نکته عالی دارد. میفرماید چهارتا واژه است که اینها باید معنایش دقت شود. ما یک حمق داریم، یک امیه داریم، یک عمل داریم و یک رجاء.\\
متأسفانه، متأسفانه، گستره هیچ زبانی به مانند زبان عربی اصیل نیست و لذا ما در برگردان واژگان مشکل داریم، یعنی خیلی از واژگان در کلام عرب است که ما برایش واژه مستقل نداریم. حمق، نابخردی، امیه، آرزوی پوچ، امل، آرزوی نصفهنیمه، رجاء، آرزوی صادق اینجوری باید ترجمه کنیم. بعد ایشان مثال میزند مثالش برای من مهم است، میگوید یک موقع شما نه زمینی تهیه کردید، نه بذری تهیه کردید، نه آبی در نظر گرفتید، فکرت هم این است که دری به تخته بخورد و امسال آخر سال زراعی، شما صد تن گندم داشته باشید، به این میگوییم دیوانگی، حمق.\\
من نه میخواهم حوزه بروم، نه دانشگاه بروم، نه مطالعه کنم، نه منبری بشنوم و نه با اهل اطلاع نشستوبرخاست کنم. معرفت من زیاد میشود؟\\
نمیشود، هرچیزی راهی دارد. به این میگوییم حمق، ایشان میگوید شما زمین تهیه کردید، اما بذر تهیه نکردید، کشت نکردید. تصورت این است که شاید کسی پیدا شود که روی زمین شما کشت کرده باشد و یک چیزی به ما رسیده باشد، میگوید اسم این را میگذاریم امیه یعنی خیال باطل، آرزوی خام. یک موقع زمین شما تهیه کردید، بذر هم تهیه کردید و آب را همه تهیه دیدی، زمینت را خوب شخم نزدی، خوب نکاویدی، بذرت هم بذر مطلوبی نیست، آبت هم خیلی به اندازه نیست؛ ولی امید دارید و با همین کارهای نصفهونیمه یک محصول مرغوبی به دستت برسد، به این میگوییم امل، آرزوی نصفهنیمه. در دعا، اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) چه گفتند؟\\
{\large «رَبِّ ان لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً 2»،}
خدایا ما به تو آرزو و دلبستگی داریم، امیدها داریم و خیلی هم کار نکردیم.\\
مرحوم ملکی میگفت که یک زمین حاصلخیز، شخم هم زدی، بذر خوب هم تهیه کردی، آب فراوان هم تهیه کردی، کشت کردی، بهموقع آفتزدایی کردی، سرزدی، حالا دنبال یک محصول ارزشمند هستی، به این میگوییم امید. این بارانهایی که اخیراً آمد برای کسانی که در استان فارس درخت انجیر دارند ضرر داشت، انجیرها را ترش کرد، ولی او زحمتش را کشیده است.\\
آن چیزی که دین از ما خواسته، رجاء است، امید است، یک پله پایینتر امل است، آرزو است، اما اگر تبدیل شد به امیه و حمق، این میشود همین رجاء کاذب، این میشود رجاء، دروغ میشود و رجاء دروغ، امام باقر (علیه السلام) فرمودند چشم به هم بزنی میبینی که جلوی یک خوف واقعی هستی، چون رجاء دروغ بوده، تو را در یک خوف واقعی انداخته، چشمهایت باز شد میبینی جلوی برزخی، اول کار است و جلوی قیامتی، رجاء، چون رجاء کاذب بوده، حمق بوده، امیه بوده. خب ترس صادق، یعنی ترس بجا، ترس کاذب، ترس نابجا. رجاء صادق یعنی امید بجا، رجاء کاذب یعنی امید نابجا.\\
فرمود از جاهایی که باید ترست واقعی باشد، احترازت با یک ترس واقعی روبرو باشد (در مقابل) شیطان است.\\
یک سؤال را من گفتم شاید دیشب یک نفر از ما بپرسد، کسی نپرسید!\\
خودمان این سؤال را جواب میدهیم. سؤال این است که شما از قول امام باقر (علیهالسلام) نقل میکنید انسان مؤمن باید از شیطان ترس واقعی داشته باشد و حال اینکه خدای در قرآن کریم میفرماید «از شیطان نترسید، از من بترسید». کار شیطان این است که میآید
{\large «یخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ 3»،}
و دوستان خودش را میترساند،
{\large «فَلا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ 4»،}
از شیطان نترسید، از من بترسید.\\
بالاخره ترس از شیطان باید ترس صادق باشد، ترس بجایی است یا ترس بجایی نیست؟\\
این سؤال است، جواب سؤال در فرهنگ اهلبیت (علیهم السلام) خیلی روشن است. دیشب هم تصریح کردم، جواب یک کلمه است. میگوید از خودت باشی و خودت، شیطان ترس دارد، وهم دارد.\\
اما اگر دستت در دست من باشد،
{\large «ان کیدَ الشَّیطَانِ کانَ ضَعِیفًا 5»،}
شیطان عددی نیست، رقمی نیست، اگر دستت در دست من باشد، میشود علی بن ابیطالب (علیه السلام)، دارد بیل میزند و باغ تولید میکند. خود حضرت میفرماید یک دفعه دیدم که یک دخترک بسیار زیبا، آرایشکرده، با لباس بدننما جلوی من ظاهر شد، به سنت اولیا و اوصیاء بلافاصله چشم خود را دوختم، میدانید که در فرهنگ دینی ما نگاه بیهوا، نگاه غیرخواسته به نامحرم یکلحظه حرام نیست؛ لذا تعبیر
{\large «اَوَّلُ النَّظَرَهِ لَکَ وَ الثّانیَهُ عَلَیکَ 6»،}
نگاه اول نوشجانت، اگر ادامه دادی گناه است، اگر رویت را برگرداندی و دوباره نگاه کردی گناه است، ادامهاش گناه بود و تکرارش نیز گناه است. روایت هم میگوید که اگر چشمت افتاد و بالافاصله چشمت را به آسمان دوختی همه ثواب آسمانیان را برای تو مینویسند که داری از گناه فرار میکنی، به زمین چشم دوختی همه ثواب زمینیان را برای تو مینویسند، یا ثواب آسمانیان، یا ثواب زمینی. بارکالله به این دین.\\
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که بلافاصله من چشم دوختم، فقط یک سؤال کردم، گفتم که
{\large «مِن انتَ حَتَّي أخطِبکِ من اَهلِک»،}
مولای ما و شما خوشسلیقه هم بوده، ما هم نباید بدسلیقه باشیم. حضرت فرمودند و گفتند تو که هستی، میخواهیم بیاییم خواستگاری.\\
خب، با آن صدای طنازش گفت:
{\large «انی أنا الشیطان»،}
من شیطان هستم.\\
میدانید که جن میتواند بهصورتهای مختلفی خودش را متجسم کند. حضرت میفرمایند: «تا گفت من شیطان هستم، این بیل که به دستم بود، پرت کردم بهسوی او». این جمله را فرمودند:
{\large «غُرِّی غَیْرِی قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاَثاً 7»،}
برو دنبال دیگری، من تو را سه طلاقه کردم.
{\large «لارجعة فیها»،}
طلاقها که سه تا میشود، دیگر قابل رجوع نیست. جواب روشن شد، دستمان در دست خدای رحمان باشد، شیطان عددی نیست.
{\large «ان کَیدَ الشَّیطانِ کانَ ضَعیفاً 8»،}
خودمان بخواهیم بدون تکیه بر پروردگار با شیطان دربیفتیم، ما عددی نیستیم.\\
خُب! ترس صادق را عرض کردم، امید صادق در چه مواردی است؟\\
ببینید من چون احساس میکنم، بعضی از امور بدیهی است گفته نمیشود و نمیگوییم. الان هستند کسانی که از اموری میترسند که این امور از نظر دین هیچ ارزشی ندارد. مثلاً عرض میکنیم، میگویند طالع ما را نحس نوشتند. دین به طالع اعتقادی ندارد، یک نفر طالعش سعد است، یک نفر طالعش نحس است، اگر در اشعار بزرگانی مثل جناب حافظ آمد:
\begin{center}
طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به کف
\hspace*{2.5cm}
گر بکشم زهی طرب، ور بکشد زهی شرف
\end{center}
\\
این طالع با آن طالع خرافی متفاوت است، این طالع را چه معنا میکند، بیت آخر همین غزل، بیت آخر همین غزل تنها موردی است که در اشعار حافظ نام مبارک شهر امیرالمؤمنین (علیه السلام)، نجف آمده است:
\begin{center}
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
\hspace*{2.5cm}
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
\end{center}
\\
این طالعی است که از نجف میجوشید. ترس از قضا و قدر، ترس، ترس نابجا است، قضا و قدر به این معنا که بخواهد یک چیزی را خدای متعال به عنوان ظلم بر من روا داشته باشد، نیست. تمام استعدادهای کمال را خداوند به همه انسانها داده، چون فطرت توحیدی دارد. ترس از مرگ، ترس نابجا است،
{\large «وَ إنَّمَا تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إلَی دَارٍ».}\\
یک میلیارد دلار اگر به من و شما بدهند و بگویند نه ماه و ده روز در شکم مادر بودی، دنده عقب بزن میخواهیم نه ماه و ده روز دیگر ببریم در شکم مادر، میگوید غلط بکنم از این کارها بکنم.
{\large «فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ 9»،}
چرک و ظلمت و کثافت و ...\\
ما وقتی میرویم در عالم برزخ بعد از مرگ، دقیقاً همین حال را پیدا میکنیم. میگوییم کجا بودیم؟\\
به چی دلبسته بودیم
{\large «وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ 10»،}
زندگی اینجاست، وسعت اینجاست، فسحت اینجاست، لذا مرگ ترس ندارد، ترس از مرگ ترس نابجا است. ترس از عملکرد دیگری، گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری ...\\
صریح آیه قران است:
{\large «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی 12»،}
الان عزیز دلم در ارتباط با اهمیت حفظ و تربیت بچهها فرمودند، درست فرمودند، یک نکته را به شما پدر و مادرها میگویم، نکته قابل توجهی است، میآیند در مشاورههایی که ما داریم. میدانید که حاج آقا دخترم از دست رفت، حاج آقا پسرم از دست رفت. بررسی میکنیم میبینیم هیچ مشکلی این پدر و مادر در تربیت نداشتند، زحمتشان را کشیدند، مدرسه خوب گذاشتند، با فامیل بدش رفتوآمده نکرده؛ اما نشده. برای اینکه این والدین کمتر غصه بخورند من سه تا، چهار تا نمونه ذکر میکنم. میگویم که ببین عزیز دل، آی بابا، هرکاری که نوح پیغمبر (علیه السلام) بلد بود برای بچهاش کرد، نشد، نشد. هر کاری بود امام هادی (علیه السلام) برای جعفر کذاب کرد، نشد. هر کاری حضرت نوح و حضرت لوط (علیهما السلام) بلد بودند برای زنانشان کردند، نشد. هر کاری پیغمبر اکرم ما (صلی الله علیه و آله) میدانست برای عایشه و حفصه کرد، پیغمبر رحمت است، نشد، چرا؟\\
چون در کنار همه عوامل یک عامل در وجود من است به نام اراده و من با اراده، انسان هستم.\\
یک موقعی من فکر میکردم، خیلی هم ذهنم را درگیر کرده بود، با اساتیدم این مسئله را مطرح کردم، تقریباً همه به اینجا رسیدیم که میخواهم بگویم، این چیزی که میخواهم بگویم شاید ثمره سالها فکر و تأمل روی یک مقوله است. در بحث جبر و تفویض، خب یک حساب انگشتی که میکنیم میبینیم جبر باید غلبه داشته باشد، خدا هست و من در بودنش هیچ نقش نداشتم، خدا همانطوری که هست هست، من در اینکه خدا چطور باشد نقشی نداشتم. خدا ذاتی و اسمائی و صفاتی دارد، من نقشی ندارم. خدا کاری کرده است و عالم را آفریده، عوالمی آفریده است، من نقشی ندارم، خدا انسان را آفریده، من در آن نقشی ندارم. زنی یا مرد، من در آن نقشی ندارم، با چه آیکیو، من در آن نقشی ندارم.\\
{\large «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا 13»،}
من در آن نقشی نداشتم، عالم را آنطور که دوست داشته چیده، من را آن طور که دوست داشته آفریده، همه اینها دارد جبر را تقویت میکند، یعنی 90 درصد ما را میکشاند به سمت اینکه کار دست دیگری است.\\
اما اینطرف قضیه خدا به دو تا موجود، دو تا موجود، انسان و جن یک موهبتی داده که آن قدر این موهبت عظیم است و عظیم است و بزرگ است و بزرگ است و موثر است که این ده درصد در مقابل آن نود درصد قد علم میکند؛ آن موهبت چیزی نیست جز اراده.
\begin{center}
اینکه گویی این کنم یا آن کنم
\hspace*{2.5cm}
خود دلیل اختیار است ای صنم
\end{center}
\\
این جمله را در دعا ائمه (علیهمالسلام) به ما یاد دادند:
{\large «أعلَمُ أفضَلُ زادِ الرّاحِلِ إلَیک عَزمُ إرادَةٍ یختارُک 14»،}
{\large «وَ أعلَمُ»،}
من یقین دارم. امام معصوم فرمود:
{\large «انَّ افْضَلَ زادِ الرَّاحِلِ الَيْكَ»،}
بالاترین توشه برای کسی که بخواهد به سمت تو بیاید چیست؟\\
{\large «عَزْمُ ارادَةٍ يَخْتارُكَ بِها»،}
یک یا الله بگوید راه بیفتد، یک یا الله، بالا سر دیوار است. بالاترین توشه برای کسی که به سمت تو بخواهد بیایید چه است؟\\
یک یا الله بگوید راه میافتد، یا الله.\\
بالا سر دیوار است، رفته برای دزدی، از دزدان قدر است، از آن لاتهای محله، چاقوکش، اراذلواوباش، اسمش بدن را میلرزاند، بالاسر دیوار میخواهد بیاید پایین، قتل کند، جنایت کند، دزدی کند. قبل از اذان صبح، قدیم پیشخوان داشتیم، بخشی از آیات قرآن را میخواندند، به گوشش یک آیه خورد
{\large «أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا آن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ 15»،}
زمانش نرسیده، دلها بلرزد از یاد خدا.\\
بعضی از حرفها تیر است، تیر. تا این آیه را شنید جناب فضیل بن عیاض به فکر فرورفت، سرش را به آسمان بلند کرد، گفت:
{\large «بَلی وَ اللّهِ قَدْ آن، بَلی وَ اللّهِ قَدْ ان».}
چرا، چرا، وقتش رسیده است. به جای اینکه از اینطرف دیوار بیاید پایین، از آن طرف دیوار که بالا آمده بود رفت پایین. آمد و همه اموالی که میدانست مال دیگران است، داد، آنهایی که نمیدانست ردمظالم داد، لباس تنش را هم داد، جمع شدند به تنش لباس کردند، برهنه نماند. این فضیل بن عیاض بالای دیوار دزدی، یک یا الله گفت الان هشت نفر در عالم بهعنوان زهد و عبادت و تقوا مشهورند، یکی از آنها جناب فضیل بن عیاض است. ماشاءالله، ماشاءالله.\\
امام کاظم (علیهالسلام) است، در بغداد دارد راه میرود، بغداد الان هم پایتخت است، از در خانهای رد شد دید صدای سازوآوازی بیرون میآید، همزمان کنیزی آمد بیرون که آشغال بگذارد بیرون. حضرت فرمودند که این خانه صاحبش زنده است؟\\
(کنیز گفت: «بله، زنده است»).\\
حضرت فرمودند این صاحبش آزاد است یا غلام است یا برده است؟\\
گفت آقا این حرفها چیست؟\\
صاحب این خانه را همه میشناسند، صاحب این خانه برده باشد؟\\
بشر است، از بزرگان است، این آزاد است، این بنده نیست. امام فرمودند درست است، اگر بنده بود این آواز و صدای ترانه از خانهاش بیرون نمیآمد، این پارتی که در خانهاش راه انداخته نبود، او بنده نیست آزاد است، اگر بنده بود، بندگی میکرد.\\
این حرفها یک مقدار طول کشید، کنیز برگشت، بشر گفت طول دادی کجا بودی؟\\
گفت: «هیچی!».\\
نه، آشغال گذاشتن یک دقیقه است نه ده دقیقه. گفت که در واقع داشتم میرفتم، یک آقایی رد شد و یک سؤال کرد و گفت صاحب این خانه بنده است یا آزاد است؟\\
گفتم که آزاد است، بنده نیست و غلام نیست. فرمود که همین است، آزاد است که از این غلطها میکند، بنده بود بندگی میکرد. مثل صد تا تیری که به دل بنشیند، تاریخ میگوید بشر از تخت آمد پایین.\\
حالا رقاصهها دارند میرقصند، مشروب و ترانه، یک پارتی تمامعیار. آمد پایین، آمد توی خیابان دواندوان، رسید به امام معصوم و افتاد روی پاهای حضرت و گفت آقا میخواهم بنده بشوم. آقا فرمود در باز است، یک یاالله، یک یا الله. اینقدر این فهمیده است، این قدر فهمیده است. به برکت اینکه وقتی توبه کرد به دست امام معصوم، پاهایش برهنه بود، تا آخر عمر کفش نپوشید و جوراب نپوشید، امروزه به او میگوییم «بشر حافی». ما یک راجع و راکب داریم و یک حافی داریم، حافی یعنی کسی که پابرهنه است، پایش برهنه است.\\
ما با یکی از خوبان روزگار رفتیم عتبات عالیات، وارد سرزمین عراق شدیم کفشهایش را درآورد، اهلدل بزرگی است، چشمش هم باز است، گوشش هم باز است و دلش هم باز است. خب، رفتیم نجف، رفتیم کربلا، رفتیم کاظمین و آمدیم سامرا و دوباره برگشتیم دومرتبه کاظمین. تمام این مدت کفش پایش نبود، من دیدم توی صحن حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، مرتب پایش را میزند به زمین، آقا شمسالدین چه کار میکنید؟\\
گفت که هیچی، یک هسته خرما رفته در پایم. باز یک مقدار راه رفتیم دیدم دوباره پایش را میزند زمین، گفتم آقا شمسالدین چیست؟\\
نشستیم پایش را آورد بالا، دیدیم یک شیشه به اندازه یک سانت رفته داخلش. من عزا گرفتم گفتم این پیرمرد که شیشه را الآن دربیاوریم، باید برویم بخیه کنیم، خون و صحن مطهر. نشتسم شیشه را کشیدیم بیرون، به جد شما قسم یک قطره خون نیامد و بالافاصله التیام یافت، انگارنهانگار. من تعجب کردم و برای او عادی بود. گفتم آقا شمسالدین خون نیامد؟\\
گفت که نباید خون بیاید. یک هفته است برای اهلبیت (علیه السلام) دارد پیادهروی میکند، پایبرهنه راه میرود. دیدید در راهپیمایی اربعین یک عدهای پای برهنه میروند.\\
{\large «صَلَّی الله عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله»}\\
اینجور نیت کردیم شب چهارم یک مقداری از مصائب امام سجاد (علیه السلام) بخوانیم، حیف است که در دهه اول از علی بن حسین (علیه السلام) که از ارکان جریان عاشورا است، مصیبت مستقلی خوانده نشود. اگر زینب کبری (سلام الله علیها)، امالمصائب عاشورا است، امام سجاد (علیه السلام) هم ابوالمصائب عاشورا است. دو تا، سه تا از روضههایش را عرض کنم، مجلس آماده بشود، فیض هم آماده است.\\
اولین جایی که بهعنوان روضه و مصیبت امام سجاد (علیه السلام) در مقاتل مطرح میشود موقعی است که در تاریخ مقتل نوشته امام سیدالشهداء (علیه السلام) لحظات آخر را بسر میبردند، افتاده بودند و در خون خود میغلطیدند، اما هنوز حضرت هوشیار است و زنده است. یک مرتبه امام سجاد (علیه السلام) خودش را از تخت پایین انداخت.\\
مقتل نوشته عصایی به دست گرفت و شمشیر را حمایل کرد. آمد به سمت صحرا، چشم امام حسین (علیه السلام) به پسرش افتاد و فریادش بلند شد:
{\large «أختی»،}
خواهر جان بگیر علی ابن الحسین (علیه السلام) را، زمین از حجت خدا خالی نشود، دواندوان زینب کبری (سلام الله علیها) آمد امام سجاد (علیه السلام) را گرفت و آرامآرام آورد داخل خیام. غیرتالله است، فریاد زد عمهجان بگذار بروم جانم را فدای پدرم کنم.\\
روضه دوم امام سجاد (علیه السلام) این است، خبرنگار کربلا میگوید که خیمهها سوخته و یک خانمی در یک خیمه نیمهسوخته تردد دارد، گفتم خانم، فرار کن، نمیبینی همهجا آتش گرفته. فرمود من در یک خیمه بیمار دارم.\\
{\large «صلیالله عَلَیکمْ یا اهلبیت النُّبُوَّةِ».}\\
یک روضه دیگری اشاره کنم، منهال میگوید در شام بودم، کاروان اسراء را که وارد شام کردند، دیدم سیدالساجدین (علیه السلام) غل جامعه در گردنش است، روی یک مرکب بیجهاز نشسته، آمدم جلو و گفتم آقا من از شیعیان شما هستم، اگر کاری باید انجام بدهم بفرمایید من انجام بدهم. فرمود: «دوتا کار بکن، اول اینکه بگو به کسانی که نیزههای سرها به دست آنها است بهگونهای حرکت کنند که مردم کمتر به این زن و بچه نگاه کنند».\\
جگرت باید با این مسئله دوم آتش بگیرد، فرمود: «منهال من دستهایم بسته است، نمیتوانم. این زنجیر گردنم آزارم میدهد، اگر میشود این زنجیر را جابجا کن». منهال میگوید: «آمدم زنجیر حضرت را بالا کشیدم، خون تازه از زیر زنجیر ...».\\
قصد زیارت کن سه مرتبه بگو یا حسین (علیه السلام).
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار، جلد 75، بیروت - لبنان: دار إحیاء التراث العربی، ۱۳۶۸–۱۴۰۳، ص 165.
\item
خزائلی، محمد علی، متن، شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی، قم: ابتکار دانش، 1387، ص 141.
\item
سوره آل عمران، آیه 175
\item
سوره آل عمران، آیه 175
\item
سوره نساء، آیه 76
\item
وسائل الشیعة، الشیخ الحر العاملی، ج 20، ص 193.
\item
نهج البلاغه، حکمت ۷۷.
\item
سوره نساء، آیه 76
\item
سوره زمر، آیه 6
\item
سوره عنکبوت، آیه 64
\item
سوره نجم، آیه 39
\item
سوره شمس، آیه 8
\item
القمی، الشیخ عباس، مقاتیح الجنان، جلد 1، ص 220.
\item
سوره الحدید، آیه 16
\end{enumerate}
\end{document}