list_icon_blue

جلسه اول دهه اول محرم ، شرح حدیث جابر

جلسه ۱ از ۱۲
اهل بیت (علیهم‌السلام)
دهه اول محرم
دانشگاه شیراز
جمعه ۰۷ مرداد ۱۴۰۱
جلسه اول دهه اول محرم ، شرح حدیث جابر
list_icon_blue خلاصه جلسه
یکی از بالاترین ثمرات نهضت خونین اباعبدالله (علیه‌السلام) مقدمه‌سازی برای نهضت علمی صادقین (علیهما‌السلام) است. نهضت اباعبدالله (علیه‌السلام) اهدافی را دنبال می‌کرد، آمالی و اهدافی را در نظر داشت، بعضی‌اش در ذهن‌ها مشهور است، بعضی‌اش مستور است. ‌در زمان امام باقر (علیه السلام) به علت درگیری‌های بنی‌عباس و بنی‌امیه فرصت برای تبیین فقه شیعی به وجود می‌آید و یکی از ساحت‌هایی که امام باقر (علیه السلام) بر آن تأکید زیادی ورزید، ساحت اخلاق، عرفان و معرفت بود. استاد به بیان حدیثی از امام باقر (علیه السلام) به یکی از اصحاب سر خود یعنی جابر بن یزید جعفی پرداخته و مقدماتی را در ارتباط با آن بیان می‌کنند.
مکان دانشگاه شیراز
زمان جمعه ۰۷ مرداد ۱۴۰۱
مناسبت دهه اول محرم
شماره جلسه
جلسه ۱ از ۱۲
voice_icon_blue صوت سخنرانی
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
pencil_icon_blue متن سخنرانی
دریافت PDF
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \\ {\large «أعوذُ باللّٰهِ مِنَ ألْشَیْطانِ ألْرَّجیم\\ بِسمِ اللهِ ألْرَّحمٰنِ ألْرَّحیم\\ ألْحَمْدُ للّٰهِ ربِّ ألْعالَمین وَ ألْصَّلاة وَ ألْسَلام عَلَي ألْنَيِّرِ اَلْأعْظَم وَ نَتیجَة ألْعالَم\\ هادي ألْسُبُل وَ مُنجي ألبَشَر، سَیِّدَنا وَ مَولانا، حَبیبِ إلهِ ألْعالَمین، ابِاالقاسِم المُصطَفیٰ مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله)»}\\ هوا شرجی است ولی شما روزه نیستید، یک صلوات محمدی ختم کنید.\\ {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم».}\\ {\large «وَ عَلیٰ آلِهِ ألطَّیِبینَ ألطاهِرینَ ألمَعصومینَ ألمُکَرَّمین وَ لَعْنُ ألدائِم عَلیٰ أعدائِهِم أجمَعین مِنَ أَلان إِلیٰ قیامِ یَومِ ألدّین».}\\ {\large «قالَ أبوجَعْفر، مُحَمَّد بن عَلي ألْباقِر (علیه‌السلام): يَا جَابِرُ اِغْتَنِمْ مِنْ اهْلِ زَمَانِكَ خَمْساً».}\\ شب اول سال، شب آغاز محرم‌الحرام، ان‌شاء‌الله از امشب تمام عزاداری‌های ما پیشاپیش مقبول درگاه خدای متعال و اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) به ویژه سید‌الشهدا (علیه‌السلام) بوده‌باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\ {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم».}\\ مکه بودم که با من تماس گرفتند در مورد جلسات شب‌های دهه اول محرم و همان جا کنار بیت الله معظم به رب البیت متوسل شدم که ما در این جلسات چه هدیتی را از مکتب قرآن و عترت خدمت عزیزان و سروران خودمان تقدیم کنیم. چون مناسبتی با امام باقر (علیه‌السلام) در آن سرزمین بود، سخنگو من بودم در جمع حجاج خانه خدا، هدایت شدم به روایتی از امام باقر (علیه‌السلام) که قبلاً با بخشی از این روایت مأنوس بودم اما همه روایت را مورد ملاحظه قرار نداده‌بودم. روایت را که بررسی کردم، دیدم روایت از غرر روایات اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) است، بسیار پر‌مطلب در موضوعات متعدد که جامع این موضوعات سبک صحیح زندگی است و لذا تصمیم بر این شد که این روایت امام باقر (علیه‌السلام) را در این شب‌ها به تفسیر بنشینیم. خدای متعال فهم معارف اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیه‌السلام) و عمل به این معارف را روزی کند. من در سالی از سال‌ها عازم تبلیغ بودم، خدمت استادمان مرحوم آیت الله بهجت رسیدیم برای این که توصیه‌ای و نصیحتی به ما داشته‌باشند. ایشان فرمودند: «در منبر‌هایتان از سخنان اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) تجاوز نکنید، مبنای منبر را کلمات خاندان عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) بگذارید». بعد دو نکته را افزودند، نکته اول این که فرمودند: «حتی اگر خواستید سخنان آن‌ها را شرح کنید، با دیگر سخنانشان شرح کنید. چون سنت مثل قرآن است، {\large «یُفَسِّرُ بَعْضُهً بَعْضاً»،} بخشی از روایات بخش دیگر را تفسیر می‌کند، تشریح می‌کند». نکته دوم این که فرمودند که به مردم این را بیاموزید که وقتی مثلاً خطبه‌ای از نهج‌البلاغه می‌خوانیم، مردم خودشان را پای سخنرانی علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) فرض کنند چون منبری که یک بلندگو بیشتر نیست. وقتی پای روایتی از امام باقر (علیه‌السلام) نشستند، مستمع خودش را پای سخنرانی امام باقر (علیه‌السلام) فرض کند، چون روایت از من که نیست، من اگر از خودم مطلب بگویم، چهار نفر پای منبر من نمی‌نشیند، ارزش این سخنان به گوینده آن‌ها است. ما در این شب‌ها در پای سفره عترت با روایتی از امام باقر (علیه‌السلام) ان‌شاء‌الله پذیرایی بشویم. شام جمعه است، به روح مطهر همه کسانی که بر گردن ما حق داشتند، سر به تیره تراب فرود بردند، به خصوص حضرت آیت الله بهجت که نام ایشان برده‌شد، باز هم هدیه کنید صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\ {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم».}\\ مقدماتی را برای بحث عرض می‌کنم، بعد هم وارد صلب بحث می‌شویم. مقدمه اول این که یکی از بالاترین ثمرات نهضت خونین اباعبدالله (علیه‌السلام) مقدمه‌سازی برای نهضت علمی صادقین (علیهما‌السلام) است. خب نهضت اباعبدالله (علیه‌السلام) اهدافی را دنبال می‌کرد، آمالی و اهدافی را در نظر داشت، بعضی‌اش در ذهن‌ها مشهور است، بعضی‌اش مستور است. یکی از اهداف نهضت اباعبدالله (علیه‌السلام) که کمتر بررسی شده این است که نهضت حسینی برای نهضت علمی امام باقر و امام صادق (علیهما‌السلام) زمینه‌سازی کرد. اگر نهضت خونین اباعبدالله (علیه‌السلام) نبود، این زمینه در جامعه اسلامی پیدا نمی‌شد که نهضت علمی صادقین (علیهما‌السلام) رقم بخورد. خب، نکته دوم این که تا پیش از امام باقر (علیه‌السلام) غیر شیعه که بماند حتی شیعه به گستره و ژرفای فقه و کلام و تفسیر و عقاید خود واقف نبود و این تصریح روایات اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) است. یعنی حقیقت تشیع تا قبل از امام باقر (علیه‌السلام) بر خود شیعه مجهول بود. سر مطلب هم روشن است، بعد از ارتحال رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، امیر‌المومنین (علیه‌السلام) 25 سال خانه‌نشین بود، اصلاً مورد مراجعه نبود. چهار سال و هفت ماه حضرت به حکومت رسید، دشمن نگذاشت امیر‌المومنین (علیه‌السلام) کار تربیتی بکند به دو عامل، یک، دلدادگی مردم به سنت شیخین آن قدر شدید بود که علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) سال اول حکومت آمد صلاة تراویح را از جماعت به فرادی تبدیل کند، مردم مدینه تظاهرات کردند، {\large «وا سُنَّةَ عُمَراه».} حضرت دید الان حکومت به هم می‌ریزد، امام مجتبی (علیه‌السلام) را فرستاد به مردم اعلام کردند {\large «صَلُّوا کَما تُصَلُّون»،} همان جوری که نماز می‌خواندید، بخوانید. نگذاشت دلدادگی جامعه به سنت و سیره شیخین، امیر‌المومنین (علیه‌السلام) بتواند تغییرات جذری و ریشه‌ای ایجاد کند و دوم گرفتاری‌های حضرت، حضرت چهار تا جنگ را اداره کرده که یکی از این جنگ‌ها جنگ صفین است با پیشینه و پسینه‌اش هجده ماه طول کشیده‌است و حضرت گرفتار شدند و لذا در دوران حکومت هم که خبری نبود. نوبت به امام مجتبی (علیه‌السلام) رسید، شش ماه حکومت امام مجتبی (علیه‌السلام) به درگیری گذشت، ده سال هم حضرت خانه‌نشین بود. امام مجتبی (علیه‌السلام) شهید شد، نوبت سید‌الشهدا (علیه‌السلام)، ده سال دیگر امام حسین (علیه‌السلام) خانه‌نشین بود، معاویه سر کار است، کاری کرده که هیچ کس جرئت نمی‌کند اسم بچه خود را علی بگذارد و خیلی‌ها رفتند اسمشان را عوض کردند، یعنی اسم علی تعویض شد. امام حسین (علیه‌السلام) در نامه به معاویه نوشتند تو چه قدر دست‌ها و پا‌ها را قطع کردی، چه قدر زبان‌ها را بریدی، چه قدر افراد را اعدام کردی آن هم در حد حجر بن عدی با آن بزرگواری. نوبت به امام سجاد (علیه‌السلام) رسید، امام سجاد (علیه‌السلام) فرمود که بعد از شهادت پدرم {\large «مَا بِمَكَّةَ وَ اَلْمَدِينَةِ عِشْرُونَ رَجُلاً يُحِبُّنَا 1»؛} در مکه و مدینه که مرکز ام‌القری اسلام و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بود، بیست نفر نبود ما را دوست داشته‌باشد، آن قدر اوضاع آشفته بود.\\ به زمان امام باقر (علیهالسلام) می‌رسیم، زندگی امام باقر (علیه‌السلام) دو بخشی است، یک بخش قبل از درگیری‌های بنی‌امیه و بنی‌‌العباس، باز پاشنه در بر همان می‌چرخد که می‌چرخید. یعنی باز امام باقر (علیه‌السلام) سکوت، تقیه، شدید. یک سفر هشام امام باقر و امام صادق (علیهما‌السلام) را به شام کشیده، چه قدر سعی کرد این دو بزرگ را ذلیل کند، خوار کند، داستانش را شنیدید. دو نفری هم رفتند، دو نفری هم برگشتند. در برگشتن دستور داده که در هیچ شهری راهشان ندهند، تا این‌ها به هر شهری می‌رسیدند دروازه بسته می‌شد. در یکی از این مراحل و مقاطع گرسنه شدند، از گرسنگی در آستانه هلاکت بودند، امام باقر (علیه‌السلام) خشم کردند، بالای تپه‌ای رفتند، شروع به نفرین‌کردن کردند، آثار عذاب نازل شد که در دروازه شهر باز شد. این بخش اول زندگی، از وقتی درگیری‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس شروع شد، حالا بود، این جا است که امام باقر (علیه‌السلام) سفره پهن می‌کند، کلاس درس تشکیل می‌دهد، مسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را در قبضه می‌گیرد. برای اولین بار نه دشمنان، خود شیعه، فقه شیعی یاد می‌گیرد، کلام شیعی یاد می‌گیرد، تفسیر شیعی یاد می‌گیرد یعنی تا قبل از امام صادق (علیه‌السلام) کثیری از شیعیان با قافله‌های اهل‌سنت به حج می‌رفتند، مثل اهل‌سنت حج به جا می‌آوردند، فقهشان را نمی‌دانستند، اعتقاداتشان را نمی‌دانستند الا کلیات، فضا هم آماده نبود. چرا به ما جعفری می‌گویند؟\\ ما که علوی هستیم، حسنی هستیم، حسینی هستیم، سجادی هستیم، چرا جعفری هستیم؟\\ چون عملاً مذهب تشیع که اسلام راستین است به برکت نهضت اباعبدالله (علیه‌السلام) در زمان صادقین (علیهما‌السلام) جبهه کرد، رو آمد، خود را مطرح کرد، نه تنها مطرح کرد، بلکه آرام‌آرام بر دیگر مذاهب غلبه کرد. یعنی در مقام سنجش و رقابت توانست خودنمایی کند، جلوه کند، چهار هزار نفر در مسجد‌النبی (صلی الله علیه و آله) به تدریج بنشینند و بعد این طرف و آن طرف حکایت کنند که قالَ ألصادق، قالَ أبوجَعفَر، قالَ أبوعبدالله (علیهما السلام)، از امام باقر و امام صادق (علیهما‌السلام) حکایت داشته‌باشند، این هم یک نکته. نکته سوم، امام باقر (علیه‌السلام) وقتی فضا را آماده دید، شروع به آموزش‌دادن در ساحت‌های مختلف کرد. یکی از مهم‌ترین ساحت‌ها که امام باقر (علیه‌السلام) بر آن تأکید ورزید، ساحت اخلاق و عرفان و معرفت بود، چرا؟\\ چون چیزی از اخلاق در جامعه اسلامی نمانده‌بود. اگر کسی یک کتاب را مطالعه کند، طلاب با این کتاب مأنوس هستند، این کتاب بزرگ‌ترین نوشته یک عالم مسلمان در فن موسیقی است به نام ألأغاني، برای ابو‌الفرج اصفهانی است. آن قدر کتاب عظیم و بزرگ است که وقتی این کتاب نوشته‌شد، صاحب بن عباد که هم وزیر حاکم است، هم عالم شیعی است، گفت: «من همیشه با خودم صد تا شتر کتاب می‌بردم، این کتاب که به دستم رسید، فقط همین کتاب را همراه خودم می‌برم». ترجمه هم شده، همین کتاب را که انسان مطالعه می‌کند، می‌فهمد در زمان امام باقر، امام سجاد، امام حسین (علیهم‌السلام) جامعه اسلامی چه خبر بوده‌است، یک نمونه‌اش را عرض می‌کنم. می‌گوید که در زمان امام سجاد (علیه‌السلام)، متصل به زمان امام باقر (علیه‌السلام) در مدینه، مدینه در آن زمان مثل قم الان در ایران ما است، قم مرکز حوزه علمیه و به هر حال ام‌القری و مرکز مراجع و مرکز فقافت (است). می‌گوید که در مدینه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آن قدر خنیاگر، آن قدر رقاصه، آن قدر فاحشه، آن قدر مغنیه وجود داشت که امرای شام وقتی دلتنگ می‌شدند، می‌فرستادند از قم مغنیه و رقاصه، یعنی از قم آن زمان، یعنی از مدینه برای شام رقاصه می‌بردند، مغنیه می‌بردند. مدینه که این طور باشد شما ببینید سایر بلاد، کوفه چطور است، بصره چطور است، آذربایجان آن زمان چطور است، آندلس چطور است، چون آن موقع آندلس فتح شده‌بود، آفریقا چطور است، ببینید سایر بخش‌های جهان اسلام چه خبر است. امام باقر (علیه‌السلام) یکی از اهدافش را گذاشت که اخلاق مردم را، سبک زندگی مردم را، معرفت مردم را بالا بکشد و لذا بخش مهمی از روایات باقرین و صادقین (علیهما‌السلام) در زمینه سبک زندگی و مباحث اخلاقی است.\\ نکته چهارم، امام (علیه‌السلام) در کنار آموزش شروع به تربیت و آدم درست کردن کرد، چیزی که گاهی ما از آن غافلیم. ببینید صرف اموزش آدم درست نمی‌کند، آموزش در کنار پرورش جواب می‌دهد، صرف یاد‌گرفتن چیزی را تغییر نمی‌دهد.\\ در کنار تزکیه کار می‌کند. امام باقر (علیه‌السلام) یک سفره تربیتی ایجاد کرد و بعد توسط امام صادق (علیه‌السلام) ادامه پیدا کرد و افرادی در این سفره تربیتی بالا آمدند که امروزه اگر بخواهیم با ذره‌بین دنبالشان بگردیم، نمونه‌اش را پیدا نمی‌کنیم، خیلی کم پیدا می‌شود.\\ نکته چهارم، امام باقر (علیه‌السلام) دو تا سفره پهن کرده، اختصاص به امام باقر (علیه‌السلام) هم ندارد، امیر‌المومنین، امام مجتبی، امام حسین، امام سجاد، بعد‌ها امام رضا (علیهم‌السلام)، تمام ائمه (علیهم‌السلام) دو سفره داشتند، یک سفره عمومی، آموزش دارد، تزکیه دارد، تربیت دارد، برای انسان‌هایی که همت متوسطی دارند. یک سفره ویژه برای افرادی که این افراد خاص هستند، انسان خاص تربیت ویژه‌ای می‌خواهد. در همه دنیا ما مدارس استعداد‌های درخشان داریم، چرا؟\\ چون استعداد درخشان را کنار چهار تا آدم متوسط بگذاری با آی‌کیوی پایین، یا افسردگی می‌گیرد یا مهاجرت می‌کند یا دیوانه می‌شود. در مسائل عملی هم همین است، یک آدمی که نفسش متقوم است، آماده است، هنوز شروع نکرده به سیر و سلوک و معرفت، می‌بینی مکاشفات دارد، مشاهدات دارد، خواب‌های خوش دارد، خب این تربیت ویژه می‌خواهد، تربیت خاص می‌خواهد. امام باقر (علیه‌السلام) این کار را کردند، یعنی یک سفره خاص دارند.\\ نکته پنجم، از بالاترین کسانی که در این سفره خاص حضور دارد، شرکت دارد، رشد کرده، تربیت شده، شخصیتی است به نام جابر بن یزید جعفی. ما در این شب‌ها میهمان سخنی از سخنان امام باقر (علیه‌السلام) هستیم به جناب جابر بن یزید جعفی.\\ کسانی را که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) برایشان سفره خاص پهن می‌کردند، امروزه ما اسمشان را اصحاب سر می‌گذاریم. از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شروع کنید، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار، جلوتر بیایید، میثم تمار، کمیل، جلوتر بیایید، به همین جابر بن یزید جعفی می‌رسید، جلوتر بیایید، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی. خود اصحاب سر یک موضوع خاص برای ده جلسه سخنرانی لااقل است، آن هم نه به صورت این که شخصیت‌محور بحث کنیم، نه، به صورت عنوان کلی اصحاب سر. جابر بن یزید جعفی از کسانی است که از اصحاب سر است. یک روایت در مورد جابر بخوانم، ان‌شاء‌الله دست ما را هم بگیرند، ما هم از اصحاب سر اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) باشیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\ {\large «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم».}\\ خود جابر بن یزید جعفی نقل می‌کند که {\large «حَدَّثَنِي أبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سَبْعِينَ ألْفَ حَدِيثٍ»،} امام باقر (علیه‌السلام) هفتاد هزار روایت به من یاد داد، خیلی است، میانگین این روایات را شما اگر یک صفحه بگیرید، هفتاد هزار صفحه (می‌شود)، هفتاد هزار صفحه چند جلد می‌شود؟\\ یعنی اگر کتاب‌ها را هزار صفحه‌ای هم در نظر بگیریم، هفتاد جلد می‌شود، پانصد صفحه‌ای در نظر بگیریم 140 جلد کتاب می‌شود. خب، {\large «لَمْ أحَدِّثْ بِهَا أحَداً أبَداً»،} یک کلمه از این هفتاد هزار حدیث را به هیچ‌کس تا کنون نگفتم، به هیچ‌کس هم تا موقع مرگ نخواهم‌گفت، چرا؟\\ چون در روایتی دیگر امام باقر (علیه‌السلام) به جابر فرمودند: «اگر یک کلمه‌اش را به هر کس بگویی، لعنت خدا، پیامبران، فرشتگان و مردم بر تو باد». سر است دیگر، سر که گفتنی نیست، سر که شنیدنی نیست، سفره، سفره خاص است، سفره عمومی نیست. خب، آن قدر مقام دارد، آن قدر سعه دارد، آن قدر این وجود گسترده است، آن قدر در این دانشگاه درست تربیت شده، هفتاد هزار حدیثی که یک کلمه‌اش را برای هر کسی تعریف کند، ملعون است، حق ندارد. خود جابر می‌گوید، قالَ جابر: {\large «فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّكَ حَمَلْتَنِي وِقْراً عَظِيماً 2».}\\ جابر می‌گوید که خدمت امام باقر (علیه‌السلام) رفتم، گفتم: «آقا شما به من یک بار عظیمی در سینه گذاشتید، یک بار عظیمی بر دوش من گذاشتید».\\ {\large «بِمَا حَدَّثْتَنِي بِهِ مِنْ سِرِّكُمُ»،} اسرارتان را به من آموختید، {\large «اَلَّذِي لاَ أُحَدِّثُ بِهِ أَحَداً»،} من هم به هیچ‌کس نگفتم، نمی‌گویم. گفت که {\large «جَاشَ فِي صَدْرِي».} ببینید این کسانی که درددل دارند، مدام دارند در خودشان می‌ریزند، روانشناسان هم می‌گویند که اگر این بنشیند با یک نفر صحبت کند، تخلیه می‌شود، تخلیه که بشود سکته نمی‌کند، آنفارکتوس نمی‌گیرد، مشکل پیدا نمی‌کند اما اگر این سینه پر است، به احدی هم نمی‌توانی بگویی، سخت است. به امام باقر (علیه‌السلام) می‌گوید که {\large «جَاشَ فِي صَدْرِي حَتَّى يَأْخُذَنِي مِنْهُ شَبِيهُ اَلْجُنُونِ»،} گاهی این معارف بالا می‌زند من در آستانه دیوانگی قرار می‌گیرم، چه کار کنم؟\\ این یک نوع غربت است، یکی از معانی غریب‌بودن امام رضا (علیه‌السلام) همین است، به این معنا همه اهل‌بیت (علیهم‌السلام) غریب هستند. غریب یعنی چه؟\\ یعنی تو یک جایی پریدی که تک‌پر هستی، هیچ‌کس همراهت نیست. یک جایی داری زندگی می‌کنی که همزبان نداری، همسرت همزبانت نیست، رفیقت همزبانت نیست، تنها هستی، این نوعی غربت است. جابر می‌گوید که من غریبم، همدم ندارم. اسرارتان را به من آموختید، این‌ها در فکر و روح و مغز من جلوه می‌کند و من حالتی شبیه جنون به من دست می‌دهد، چه کنم؟\\ {\large «قَالَ يَا جَابِرُ»،} امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند که جابر، {\large «فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاخْرُجْ إِلَى اَلْجَبَّانِ»،} این حالت که به تو دست داد به صحرا برو، {\large «فَاحْفِرْ حَفِيرَةً»،} یک گودال بکن، {\large «وَ دَلِّ رَأْسَكَ فِيهَا»،} سرت را در این گودال فرو کن، {\large «ثُمَّ قُلْ»،} سپس بگو: {\large «حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بِكَذَا وَ كَذَا».}\\ روایاتی که از من در سینه داری، به دل چاه بگو، به گودال بگو. شما این داستان را در مورد چه امامی از ائمه (علیهم‌السلام) شنیدید؟\\ امیر‌المومنین (علیه‌السلام)، حضرت سر به چاه فرو می‌برد. یک شیعه‌ای آن قدر بالا می‌آید، آن قدر اسرار در وجودش زیاد بشود که مجبور بشود درد‌‌‌دلش را با زمین واگویه کند، با زمین سخن بگوید، جابر این است. جابر از اصحاب سر است، عجیب است، این روایتی که ما داریم از جابر می‌خوانیم، یقیناً جزو آن هفتاد هزار تا نیست چون قسم خورده که آن‌ها را نگفته و نمی‌گوید، اصلاً جزو آن هفتاد هزار تا نیست.\\ اما نکته ششم این که روایات اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) اوج و حضیض دارد، همه در یک سطح نیست. اگر بخواهیم درجه‌بندی کنیم، درجه اول دعا‌ها است. اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در دعا‌ها کولاک می‌کنند، سر مطلب هم این است که مخاطب دعا خدا است، لذا زبانشان باز است. این جمله نهج‌البلاغه را شما تا حالا فهمیدید؟\\ نه، این جمله جامعه کبیره را شما تا حالا فهمیدید؟\\ نه، وقتی در جامعه به سمت دعا می‌رویم، وقتی در نهج می‌رویم دعای امیر‌المومنین (علیه‌السلام)، این جملات دعای عرفه، دعای ابو‌حمزه ثمالی، دور نشویم، این جمله دعای کمیل می‌گوید که خدایا من را اگر در آتش بردی، {\large «وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِرَاقِكَ».} بر فرض من توانستم صبوری کنم آتش دوزخ را تحمل کنم، دوری تو را چگونه تحمل کنم. آتش دوزخ مصداق دوری است، اصلاً حقیقت آتش دوزخ چیزی جز دوری از خدا نیست که شما آخر هر فقره دعای جوشن می‌گویید {\large «خَلِّصنا مِنَ أَلْنَّارِ یا رَب»} یعنی {\large «خَلِّصنا مِنَ أَلْبُعد»،} قرب به خدا بهشت است، بعد از خدا آتش است. کسی که از خدا دور است، در آتش است، کسی که اهل گناه است، در آتش است.\\ {\large «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا ۖ وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا 3»،} این لقمه حرام آتش است. این جمله امیر‌المومنین (علیه‌السلام) یعنی چه، فرمود خدایا آتش را شاید (تحمل کنم)، دوری تو را نه (تحمل نمی‌کنم)، نمی‌فهمیم، متوجه نمی‌شویم. آن آتش جهنمی که هفتاد بار خاموش شده، این آتش دنیا شده‌است که یک شعله می‌زند، (پاساژ) پلاسکو را آب می‌کند، یک شعله می‌زند (برج‌های) دوقلو آمریکا را نابود می‌کند، هفتاد بار خاموش شده‌است. فرمود که آتش را تحمل کنم، دوری‌ات را چه کار کنم، نمی‌فهمیم. حالا این روایت از روایات هفتاد‌هزار‌گانه نیست. ما روایات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) را از نظر علو مضمون بخش‌هایی می‌کنیم.\\ دسته اول دعا‌ها است، دست اهل‌بیت (علیهم‌السلام) باز است، چون مخاطب خدا است.\\ دسته دوم روایاتی است که به اصحاب سر گفتند و آن‌ها اجازه پخش‌کردن نداشتند، خبری از آن‌ها نداریم. سلمان خیلی حرف شنیده، میثم خیلی حرف شنیده از امیر‌المومنین (علیه‌السلام). فرمودند که امیر‌المومنین (علیه‌السلام) در مسجد می‌آمد خطبه می‌خواند. خطبه‌های نهج‌البلاغه هست، بعضی خطبه‌ها را زمان بگیریم، ده دقیقه زمان می‌گیرد، بعضی‌هایش یک ربع وقت می‌گیرد. نماز تمام شده، حضرت ایستاده سخنرانی کرده، یک ربع، منتها چون امیر‌البیان است، در همان یک ربع امیر‌المومنین (علیه‌السلام) کولاک کرده‌است. همین امیرالمومنین (علیه‌السلام) از در مسجد بیرون آمده، در مغازه میثم خرما‌فروش می‌رود، دو ساعت خصوصی اختلاط می‌کند، این دو ساعت را در مسجد دیگر نمی‌شود گفت، برای همه هم نمی‌شود گفت. ابن‌عباس فقیه است، از اصحاب سر نیست، میثم گفت که بیا یک دو کلمه بگویم بنویس.\\ گفت: «چشم».\\ قلم و کاغذ برداشت، میثم شروع به گفتن کرد، نوشت، نوشت، وسط‌هایش شروع به اخبار غیبی کرد، آینده را گفتن، ابن‌عباس برگه‌ها را پاره کرد و گفت: {\large «إِنَّکَ تَکَهَّن»؛} تو اهل کهانت هستی، اهل جادو جنبل هستی، این حرف‌ها چه است که می‌زنی؟\\ به ابن‌عباس رو کرد فرمود: «هر آن چه گفتم از مولایم علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) شنیدم». تعبیر من این است، تو کشش نداری، تو سر آن سفره عمومی بزرگ شدی، من سر سفره خاص هستم.\\ نکته سوم، مرتبه سوم در حقیقت، روایاتی است که برای اصحاب سر گفته شده، این‌ها به ما گفتند. این روایتی که داریم می‌خوانیم از این دسته روایات است. این از روایاتی است که مخاطب جابر است، عنوان این است که {\large «يَا جَابِرُ اِغْتَنِمْ مِنْ أَهْلِ زَمَانِكَ خَمْساً إِنْ حَضَرْتَ لَمْ تُعْرَفْ وَ إِنْ غِبْتَ لَمْ تُفْتَقَدْ 4»،} از این روایاتی است که به اصحاب سر گفته شده ولی آن‌ها اجازه گفتن را داشتند.\\ نکته دیگر، این روایت از جوامع‌الکلم است، یعنی بسیار پر‌نکته است، علو مضمون دارد، بسیار مضامینش بالا است. علو عبارت دارد یعنی خیلی در اوج فصاحت و بلاغت گفته شده، مطالبش کاربردی است. یکی از عللی هم که من انتخاب کردم، همین بوده، امام باقر (علیه‌السلام) در این روایت مطالب کاربردی گفته‌است، مطلب را با ریشه‌هایش بیان کرده، گاهی چهار، پنج تا ریشه برای یک مطلب بیان می‌دارند که مطلب مورد توجه بیشتری قرار بگیرد. روایت را مرحوم ابن شعبه حرانی در کتاب نفیس تحف‌العقول به عنوان اولین روایت از امام باقر (علیه‌السلام) نقل کرده، مرحوم مجلسی در بحار، جلد 75، صفحه 162 (نقل کرده‌است). مرحوم فیض کاشانی در الوافی جلد 26، صفحه 260 و بزرگان دیگری بر این روایت تأکید ورزیدند. خدای متعال روزی کند روایت را من از فردا شب توضیح می‌دهم.\\ امشب یک سوال کوتاه را در پنج دقیقه جواب بدهیم و ان‌شاء‌الله عرض توسلی داشته‌باشیم. گفتیم که جابر از اصحاب سر است، سوال، اولاً اصحاب سر چه کسانی هستند، ثانیاً ما هم می‌توانیم از اصحاب سر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بشویم یا نه؟\\ در همین منبری که ما الان نشستیم، بعد از دو سال خارج‌نشینی امسال الحمدلله داخل‌نشین شدیم. دو سال در حیاط مراسم را برگزار می‌کردیم. در همین منبر یک دهه کامل ما بحثی داشتیم، صوت هم هست، تحت عنوان این که چگونه از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) شویم. جواب این سوال، چه کار کنیم از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) شویم؟\\ به برکت همین منبر، آن دهه به صورت کتابی نوشته شده، آماده طبع است. این بحث را ما آن جا داشتیم که چگونه از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) باشیم، یعنی چه؟\\ یعنی اگر فرمود {\large «سَلْمانُ مِنَّا أَهْلَ أَلْبَیت»،} بگوید شیخ علی {\large «مِنَّا أَهْلَ أَلْبَیت»،} حسن‌آقا {\large «مِنَّا أَهْلَ أَلْبَیت»،} زهرا‌خانم {\large «مِنَّا أَهْلَ أَلْبَیت»،} چه کار باید کرد؟\\ حدود 22 کار در روایات ما آمده که انسان را از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) می‌کند، بحث هم ریشه قرآنی دارد، {\large «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»،} ریشه قرآنی هم دارد. بحث مفصل بود ما یک سال این جا در خدمت عزیزان بودیم؛ الان سوال امشب این است، چه کار کنیم از اصحاب سر بشویم، ویژگی‌هایشان چیست؟\\ \begin{enumerate} \item اولاً اصحاب سر تعدادشان خیلی کم است، المپیادی‌ها همیشه کم هستند. ما رفته‌بودیم سر قبر بزرگان جنگ، سرداران در بهشت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، عزیزی کنار من بود، به من گفت: «فلانی، این‌ها المپیادی‌های جبهه و جهاد و شهادت هستند».\\ گفتم که درست است، درست است. همه شهید چمران نمی‌شوند، طبیعی است. از زمان شهادت خودش مطلع بود، خانم ایشان می‌گوید: «خداحافظی کرد و گفت من برنمی‌گردم، من در این سفر شهید می‌شوم». زمانش را می‌دانست، مکانش را می‌دانست، جایش را می‌دانست، کیفیتش را می‌دانست، اصحاب سر کم هستند. \item دوم، ویژگی اصلی اصحاب سر این است که خیلی نسبت به ائمه (علیهم‌السلام) تسلیم‌اند. امیر‌المومنین (علیه‌السلام) فرمود: {\large «أَلْإِسْلامُ هُوَ أَلْتَّسلیم»،} حقیقت اسلام تسلیم است. انسان در مقابل خدا، پیغمبر، دست‌هایش بالا باشد، از تو به یک اشارت، از ما به سر دویدن. کار سختی است، ما اراده داریم، اختیار داریم، شوق داریم، غضب داریم، شهوت داریم، همه را انسان در مسیر خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بگذارد، بگوید هر چه تو گفتی، یک کلمه، کار سختی است. از امام صادق (علیه‌السلام) پرسیدند چرا سلمان، سلمان شد؟\\ در درجه دهم از ایمان که بالا‌ترین درجه است، به جایی رسیده که فرمود ابوذر اگر بداند چه در قلب سلمان می‌گذرد، سلمان را می‌کشد یا سلمان را تکفیر می‌کند، {\large «لَقَتَلَهُ أَوْ کَفَّرَه 5»،} این قدر مقامش بلند است. فرمود یک کلمه {\large «إِیثَارُهُ هَوَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ 6»،} خواسته امیر‌المومنین (علیه‌السلام) را بر خواسته خودش مقدم می‌داشت، موم دست امیر‌المومنین (علیه‌السلام) بود، هر جوری می‌خواست حضرت با این شخصیت کار می‌کرد، منم نداشت، أَنا نداشت، اصحاب سر این طور بودند، تسلیم بودند.\\ \item سوم، اصحاب سر بسیار زیرک هستند، آن هم زیرکی آخرتی. \item چهارم، اصحاب سر به دنبال کشف باطن هستند، بصر آن‌ها، دید آن‌ها عمیق است، به ظاهر بسنده نمی‌کنند، به روبنا‌ها اکتفا نمی‌کنند، دنبال شکافتن است، دنبال ژرف‌دیدن است، دنبال نفوذ به باطن است. \item پنجم، اصحاب سر بسیار‌بسیار کتوم هستند، آن چه که باید نگویند، نمی‌گویند هر کاری کنی، لذا اصحاب سر شده‌است، لذا این لیاقت را پیدا کرده که از اصحاب سر باشد. \end{enumerate} \\ به روایت نرسیدیم، روایت را از فردا ان‌شاء‌الله شروع می‌کنیم.\\ {\large «صَلَّي اللهُ عَلَیْکَ یا أَباعبدالله»} شاکریم خدا را بار دیگر از آفات رستیم، از کرونا رستیم، زیر خیمه اباعبدالله (علیه‌السلام) آمدیم بر حسین فاطمه (سلام الله علیها) اشک بریزیم، عزاداری کنیم. از آیت الله بهجت شنیدم، فرمودند: «چند بار بگویم که بار‌ها گفته‌ام، مستحباتی داریم که هزار واجب به پای آن‌ها نمی‌رسد». مثال می‌زدند، می‌فرمودند: «یکی از آن‌ها اقامه عزای سید و سالار شهیدان است».\\ خب، شب اول معمولاً در خانه سفیر امام حسین (علیه‌السلام) می‌رویم، مسلم بن عقیل (علیه‌السلام)، این اول مظلوم واقعه کربلا. بسیار جوان است، بسیار پر‌جرئت است، بسیار شجاع است، بسیار فهمیده است، از فقهای اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) است.\\ چه قدر در طول تاریخ ما مرجع تقلید داشتیم، شیخ انصاری‌ها، شیخ مفید‌ها، مرحوم امام‌ها، همه این‌ها را کنار هم بچینیم، مسلم از همه بالاتر است چون نائب خاص است، این‌ها نواب عام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، او نائب خاص امام زمانش بوده‌است و او است که باید دست بگیرد، حرف او حرف امام بوده، امام حسین (علیه‌السلام) در نامه نوشتند {\large «فَإِنَّهُ ثِقَتي»،} من به این مرد اعتماد دارم، بزرگ است، حرفش را گوش کنید. دو ماه و چهار روز هم بیشتر در کوفه نبود، هجده هزار نفر با او بیعت کردند، سر دست‌ها می‌چرخد، حالا نمازش را خوانده از مسجد بیرون می‌آید می‌بیند یک نفر با او نیست. عزیزی که این طور یک دفعه دورش خالی بشود. خانه برای خودش تهیه نکرده، میهمان است، در کوچه‌ها راه افتاد، به طرف خانه‌های قبیله کنده، تشنه شد، در خانه‌ای ایستاد، خانمی منتظر بچه‌اش است، جلو آمد، مسلم فرمود: {\large «یا أمَهَ اللهِ اسقینی ماءً»،} آب به من بده. بلافاصله آب آورد، آب نوشید، گفت که آقا برو، این جا نایست، شهر آشوب است، حضرت چیزی نفرمودند. بعد از یک مدتی گفت که آقا برو، این جا نایست. باز حضرت چیزی نفرمودند. بار سوم که تکرار کرد، گفت که برو زن‌‌و‌بچه‌ات منتظر هستند، این جا لب به سخن گشود، گفت:«من در این شهر زن و بچه و خانه ندارم». کیستی؟\\ عرضه داشت که مسلم بن عقیل هستم. خدا رحمتت کند طوعه، چطور بعضی از زن‌ها از هزاران مرد برتر هستند. تا شنید که مسلم بن عقیل است، فرمود که مسلم خانه، خانه تو است، آقا را داخل خانه کشید، اتاق را در اختیار گذاشت، غذا آورد، آب آورد. مطلقاً جناب مسلم غذا نخورد. هر چه اصرار کرد، فرمود که احساس می‌کنم اجل من نزدیک است، می‌خواهم با شکم خالی با خدا ملاقات کنم. از پدر‌خانمش یاد گرفته، امیر‌المومنین (علیه‌السلام) هم سه لقمه بیشتر نخورد، فرمود که می‌خواهم با شکم خالی خدا را ملاقات کنم. داماد امیر‌المومنین (علیه‌السلام) است، رقیه بنت علی (سلام الله علیها) عیال او است. خب، داستان را شنیدید، بعد از این که لو رفت و بیرون از خانه آمد، با سختی لشکر دشمن را از خانه طوعه دور کرد. جنگید، در بعضی از مقاتل آمده که افراد را با دست می‌گرفت و بالای بام پرت می‌کرد، آن قدر قدرتمند است. ابن‌زیاد به پسر اشعث نوشت، یک آدم رفتی دستگیر کنی، تا حالا سه تا پانصد نفر آدم از من خواستی. جواب داد خیال کردی من را به جنگ یکی از بقال‌های کوفه فرستادی، بیا ببین دارد چه کار می‌کند، از کشته، کشته می‌سازد.\\ سر راهش گودالی کندند، در گودال افتاد، ریختند در حالی که مجروح شده‌بود، گرفتند دستش را بستند، امان به او دادند، دم دار‌الاماره آوردند، دست بسته، تشنه بود، فرمود که آبم دهید. سه مرتبه آمد آب بخورد، آب خونین شد، نمی‌خورد، آب نجس خوردنش حرام است. عجیب است، جریان عطش در جریان کربلا کأَنَّ از آغاز بوده‌‌است، مسلم هم با لب عطشان از دنیا رفت. روضه من تمام، او را آوردند، عبیدالله یکی به دو کرد، محکم جوابش را داد. قرار شد گردنش را بالای دارالاماره بزنند. در راه، لا إله إلَّا الله، سبحان الله از پله‌ها دارد پایین می‌آید اشک می‌ریزد. بالای بام که رسید، یک کسی که مأمور کشتن بود، گفت که برای چه گریه می‌کنی؛ آدم‌هایی که همتشان در این حد بلند است، وقتی گرفتار می‌شوند، می‌ایستند، گریه نمی‌کنند.\\ {\large «صَلَّي اللهُ عَلَیْکَ یا أَباعبدالله».}\\ یک نگاه تندی به او کرد، گفت که تو خیال می‌کنی من برای خودم گریه می‌کنم؟\\ به حسین فاطمه (سلام الله علیها) نامه نوشتم، دست زن و بچه‌اش را گرفته دارد به سمت کوفه می‌آید، من دارم بر غربت حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کنم.\\ مقاتل همه این طور نوشتند، رو به سمت مکه مکرمه که محل حرکت اباعبدالله (علیه‌السلام) بود، کرد، با احترام سه مرتبه صدا زد {\large «أَلْسَّلامَ عَلَیْکَ یا أَباعبدالله».}\\ گفت که خوشا بی ‌مهربانی هر دو سر بی، همه مقاتل این طور نوشتند، نوشتند امام حسین (علیه‌السلام) هم عصر عاشورا وقتی تنها شد، روی اسب به حالت غربت نشسته‌بود، هیچ کس دور‌و‌بر حضرت نبود، شروع کرد یارانش را صدا‌زدن، اول فرمود که {\large «أَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا مسلم بن عقیل، أَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا هانی بن عروة، أَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا حبیب بن مظاهر، أَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا مسلم بن عوسجة»،} بعد فرمود: {\large «قوموا و أدفعوا عَن إمامِکُم 7»،} بلند شوید، حسین تنها شده‌است. بعضی از خبرنگاران نوشتند، ما دیدیم این بدن‌های بی‌سر شروع کردند به تکان‌خوردن.\\ دستت را بالا بیاور، قصد زیارت کن، سه مرتبه بگو یا حسین (علیه‌السلام). \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item مجلسی، بحار الأنوار بیروت نشر الوفا، 1363، ج ‏46، ص:144. \item بحارالأنوار (جلد 46) / ترجمه خسروی ؛ ج 1، ص 246. \item سوره نساء، آیه 10. \item تحف العقول، ص: 284. \item مجلسی، محمد‌باقر، بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۴. \item بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، جلد ۱، صفحه ۲۶۷. \item معالى السبطين، ج 2، ص 17 - 18. \end{enumerate} \end{document}