\documentclass[a4paper,12pt]{article}
\usepackage{xepersian}
\begin{document}
\\
{\large «أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم\\
بِسمِ اللهِ أَلْرَّحمٰنِ أَلْرَّحیم\\
أَلْحَمْدُ للّٰهِ ربِّ أَلْعالَمین وَ أَلْصَلاة وَ أَلْسَلام عَلَي اَلْنَيِّرِ اَلْأَعْظَم وَ نَتیجَة أَلْعالَم، حَبیبِ إِلهِ أَلْعالَمین، ابِاالقاسِم المُصطَفیٰ مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله) وَ عَلیٰ آلِهِ أَلطَّیِبینَ أَلطاهِرینَ أَلمَعصومینَ أَلمُکَرَّمین وَ لَعْنُ ألدائِم عَلیٰ أَعدائِهِم أَجمَعین مِنَ أَلان إِلیٰ قیامِ یَومِ أَلدّین.\\
قالَ اللهُ الحَكيمُ في مُحْکَمِ كِتابهِ الكَريم: أَعوذُ باللّٰهِ مِنَ أَلْشَیْطانِ أَلْرَّجیم، هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ 1».}\\
سالروز شهادت جانگداز جوادالائمه (علیه آلافُ التَّحِیَّهِ وَ الثَّناءِ) است، خداوند ان شاء الله امروز از دست پربرکت و پرجود حضرت نصیبی برای مقرر و مقدر بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\
{\large «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم».}\\
بدون شک آدمی اشرف مخلوقات پروردگار است، از ادله فراوانی عقلاً و نقلاً این نکته قابل استفاده است که انسان تاج شرافت بر سر دارد و از همه موجودات برتر است،
{\large «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ 2».}\\
اما چرا آدمی بر سایر موجودات شرافت دارد و برتری دارد، ریشه در آن دارد که ببینیم خصوصیت انسان چیست، ویژگی آدمی چیست. یعنی بنده و شما چه داریم که آن اختصاص به ما دارد و در سایر موجودات نیست. تاریخ بشر را که بررسی میکنیم، تعریفهای فراوانی در ارتباط با انسان میبینیم، گرچه هنوز که هنوز است بعد از گذشت قرنها از پیدایش آدمی، متفکران جهان انسانی کتاب مینویسند با عنوان انسان، موجود ناشناخته. یعنی هنوز در تعریف دقیق انسان گرفتاراند که آدمی چیست؟،
{\large «أَلْإِنْسانُ ما هُوَ؟».}\\
شاید بیش از صد تعریف برای انسان تا کنون گفته شده، در آن تعریفهایی که یک مقدار بیشتر دقت شده و قابل اعتنا است، وقتی دقت میکنیم، میبینیم همه بر یک نکته تأکید دارد و آن این که این موجود دو پا به نام انسان، درجهای از ادراک را دارا است، مرتبتی از دانش را داراست که این درجه و مرتبت را سایر موجودات ندارند. اگر منطقیون در گذشته میگفتند
{\large «أَلإِنْسانُ حَیَوانٌ ناطِق»،}
و نطق را به ادراک کلیات معنا میکردند، انسان موجودی است که کلی ادراک میکند. این در حقیقت تأکید بر نوعی از ادراک است که در حیوان نیست. خب، اگر گفتیم ممیزه انسان، مشخصه آدمی، فصل مقوم بنده و شما، مرتبتی از ادراک است به نام ادراک انسانی که در سایر موجودات نیست، طبیعی است همین فصل مقوم، همین مشخصه، مایه تمایز و تفاضل انسانها هم هست. اگر گفتیم مثلاً تقوا مایه گرامیبودن در نزد پروردگار است که
{\large «إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللهِ أَتقاكُم 3»،}
طبیعی است تقوا مایه تفاضل درجات انسانی هم در پیش خدا هم هست، یعنی هر کس تقوایش بیشتر است، به خدا نزدیکتر است. اگر گفتیم نوعی علم و دانش، نوعی ادراک، مایه آن است که انسان گل سرسبد وجود باشد، تاج کرامت بر سر داشتهباشد، پس آنچه که مایه تمایز انسانها است، ادراک است، علم است.\\
اگر در روایات میبینیم رسول گرامی اسلام، حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) میفرماید:
{\large «أَنا أَعْلَمَكُمْ بِاللَّهِ 4»؛}
من از همه شما دانشم به الله بیشتر است، چرا؟\\
چون رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) برترین انسان است، چون بالاترین انسان است، دانشمندترین او است. اگر
{\large «قِيمَةُ كُلِّ اِمْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ 5»،}
یعنی
{\large «ما یَعْلَمُه»،}
ارزش هر انسانی به مقدار دانش او است، طبق گفته امیرمومنان (سلام الله علیه)، پس هر چه علم و دانش بیشتر، طبیعی است که انسانیت باید بالاتر (باشد)، رتبت انسانی و درجه انسانی بالاتر (است).\\
این مقدمه را برای این عرض کردم که به این جا برسیم، در انبیاء و اوصیاء الهی نوعی از ادراک وجود دارد، مرتبتی از دانش وجود دارد که برای غیر آنها قابل تصور صحیح نیست. این که مرحوم علامه طباطبایی (اعلی الله مقامه) اصرار داشتند، از وحی انبیایی به شعور مرموز تعبیر کنند. یک نوع ادراکی که اصلاً هویتش برای ما مشخص نیست. این بدان جهت است که در حقیقت برای غیر این طایفه، آن نوع از علم و ادراک، قابل ادراک نیست، مرموز است و لذا وقتی آثار آن نوع ادراک را میدیدند، تعجب میکردند، برایشان قابل فهم و هضم نبود. در تاریخ آمده یک روز عمر بن خطاب به امیرالمومنین (علیهالسلام) گفت: «یا علی، تو همه چیز داری اما مشکلی داری، این مشکل را اصلاح کن». \\
حضرت فرمودند: «مشکل من چیست؟».\\
(عمر) گفت: «مشکل تو این است، هر پرسشی که از تو میکنند، هر سوالی که از تو میکنند، نه تنها نمیگویی نمیدانم، فکر هم نکنی، بلافاصله پاسخ میدهی». کسی که روی منبر مینشیند، میفرماید که
{\large «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الله إِنِّي بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنْکُم بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ 6».}\\
از من هر آنچه میخواهید بپرسید که من راههای آسمان را از شما به راههای زمین آشناتر هستم. طبیعی است چیزی در آن مجهول نیست. کسی که میفرماید
{\large «لَوْ كُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ يَقِيناً 7»،}
اگر پرده از چشم کسان دیگر برداشتهبشود، برای علی (علیهالسلام) فرقی نمیکند، یقین او افزون نمیشود که این لسان، لسان سالبه به انتفاء موضوع است یعنی پردهای برای علی (علیهالسلام) نیست، طبیعی است در جواب تأمل ندارد. حضرت پاسخ را ندادند، چیزی به عمر نگفتند. تاریخ مینویسد چندی بعد امیرالمومنین (علیهالسلام) رو به عمر کردند، حضرت فرمودند: «عمر این چند تا است؟».\\
گفت: «پنج تا است».\\
فرمودند: «چه خبر است، چرا این قدر زود جواب دادی، یک فکری، یک تأملی».\\
گفت: «خب آقا این معلوم است پنج تا است دیگر هر بچه کلاس اولی هم میفهمد پنج تا است».\\
فرمودند: «خب، همه چیز برای ما این طور است، همه چیز در نزد ما روشن است».\\
این را از این جهت عرض کردم، گاهی آثار آن علم و معرفت و دانش مشخص میشد، برای مردم قابل تحمل نبود. اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) طبق تصریح خودشان ظرف علم پروردگار هستند. تعبیر معصوم این است،
{\large «نَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِ الله 8»،}
ما ظرف دانش پروردگار هستیم.
{\large «عَيْشُ اَلْعِلْمِ وَ مَوْتُ اَلْجَهْلِ 9»،}
اصلاً زندهبودن علم به اینها است. لذا امیرالمومنین (سلام الله علیه) وقتی میخواهد به عنوان سرسلسله این خاندان معرفی بشود، نقطهای که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) روی او تأکید میکند علم است،
{\large «أَنَا مَدِينَةُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا. هُوَ أَعْلَمُ مِنْكُمْ فَلا تُعَلِّموه 10»،}
روایاتی است که اهل سنت هم نقل کردند، او از شما دانشتر است، چیزی به او یاد ندهید.
{\large «أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ»،}
از همه شما دادگرتر، قاضیتر که قضاوت علم میطلبد. علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، (از همه قاضیتر است).\\
خب، این مطلب بر خواص روشن بود، در عصر اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) زمانی که این مطلب مانند آفتاب برای همه روشن شد، به تعبیر مثل عربی
{\large «کَأَلنَّارِ عَلی أَلمنار، بَل کَأَلْشَّمسِ في رابِعَة أَلْنَّهار».}\\
زمان مأمون عباسی است، در دوران پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، امیرالمومنین (علیهالسلام) به احترام رسول الله (صلی الله علیه و آله) سخن نمیگفت، تاریخ هم نشان میدهد. بعد از ارتحال پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خانهنشینی شروع شد، چهار سال و هفت ماه حکومت امام علی (علیهالسلام) درگیریهای داخلی است، بعد هم بنیامیه و بنیعباس نگذاشتند این چشمه جوشان دانش خودش را نشان بدهد. با تغییر سیاست اموی، ببخشید با تغییر سیاست بنیعباس در زمان مأمون برای همه روشن شد که این خاندان کسان دیگری هستند. در زمان آقا علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) ولینعمت ما و بعد از ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام)، وقتی بنیعباس برآشفتند و خروشیدند به مأمون که این چه کاری است که تو کردی، مأمون علم علی ابن موسی الرضا (علیهالسلام) را به رخ کشید. مناظراتی که آقا در مجلس مأمون دارند، با گروههای مختلف، نحلههای فکری مختلف، افراد گوناگون تفوق علمی امام رضا (علیهالسلام) را بر همه نشان داد اما در عین حال هنوز یک نکته کوچکی در ذهنها بود و آن نکته این بود که این خاندان درک استاد ندیدند، مدرسه و کلاس شرکت نکردند اما به اعتبار این که از اهلبیت (علیهمالسلام) هستند، علم رسول الله (صلی الله علیه و آله) را دارند، خلفاً عن سَلَف، سینه به سینه (این علم را) گرفتند، امیرالمومنین (علیهالسلام) به امام حسن و حسین (علیهماالسلام)، اینها به علی بن حسین (علیهالسلام)، به امام باقر (علیهالسلام)، به امام صادق (علیهالسلام)، به موسی بن جعفر (علیهالسلام)، به علی بن موسی الرضا (علیهالسلام). نکتهای که برای اولین بار در زمان امام جواد (علیهالسلام) درخشید، رفع این شبهه بود که این علم گرچه علم وراثی است اما علم لدنی است. این دانش، دانشی نیست که نیاز به آموختن داشتهباشد، از خدای متعال نشأت میگیرد، قبل از آن هم چشمههایی از اهلبیت (علیهمالسلام) نشان داده شدهبود. امام باقر (علیهالسلام) وقتی در جهان اسلام طلوع کرد در آن زمان، ابتدا روایات را از جابر نقل میکرد، بعد از مدتی امام باقر (علیهالسلام) میفرمود
{\large «قالَ رَسولُ الله»،}
مستقیم از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نقل میکرد. بعد از مدتی امام باقر (علیهالسلام) میفرمود که
{\large «قال الله تَبارَکَ وَ تَعالیٰ»،}
مستقیم از پروردگار نقل میکرد. طلوع این مطلب پیش از آن در سخنان اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) دیده میشد اما پاسخ این شبهه که این خاندان استثنایی هستند، این خاندان وارثان مسیح هستند که در کودکی سخن گفت:
{\large «آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ 11»؛ }
لذا کوچک و بزرگ ندارند. امروزه این مسئله برای ما حل شدهاست به برکت زحماتی که دانشمندان شیعه کشیدند، به برکت کافیها، قربالاسنادها، روایات، وگرنه در خود زمان اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) به این راحتی مسئله جا نیفتاد حتی در خوبان. امام رضا (علیهالسلام) از دنیا رفته، سران شیعه جمع شدند در آن جلسه مهم مشورتی که برای رتق و فتق امور تشکیل شده، شما میبینید یونس بن عبدالرحمان که بسیار واثق است، از اصحاب اجماع است، مورد اعتماد همه شیعه است، همان است که در موردش سوال شد،
{\large «أَ فَيُونُسُ بْنُ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ ثِقَةٌ آخُذُ عَنْهُ مَا أَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنْ مَعَالِمِ دِينِي»،}
امام فرمود که بله. یونس بن عبدالرحمان ثقة است من معالم دینم را از او بگیرم؟\\
امام فرمود: «بله».\\
همین یونس در جلسه به دیگر شیعیان شیعه میگوید بیایید یک فکری کنیم، امام جواد (علیهالسلام) کودک است، تا بزرگ بشود بالاخره چارهای بیندیشیم. ریان بن صلت از جا برمیخیزد، شروع میکند او را توهین کردن، در روایت دارد به سر و صورت یونس میزند که تو مشرک بودی، ما نمیدانستیم، تو شاک بودی ما نمیدانستیم. اگر ابوجعفر امام است کوچک و بزرگ ندارد، اگر امام نیست، صدسالش هم که بشود، باز بیسواد است. ببینید مسئله، مسئلهای است که حتی برای خواص جاافتادنش هزینه برده، زحمت داشته، آن قدر یونس از نظر شخصیت و جلالت بزرگ است که امروزه بعضیها معتقدند این یک بازی بوده که یونس درآورده که قلب دیگران را محکم کند، که دیگران را بیازماید و این توجیهی است، شاید هم درست باشد. بالاخره تاریخ را برای ما گزارش کرده که در مجلس سران شیعه تشکیکی صورت میگیرد که ابوجعفر چون کودک است، ما بیاییم کارها را دست بگیریم تا او بزرگ بشود. آنچه که در زندگی امام جواد (علیهالسلام) برای اولین بار در تاریخ 250 ساله امامت، طلوع کرد، درخشید و شبهه بسیار بزرگی را حل کرد این بود که زندگی امام جواد (علیهالسلام) نشان داد بحث نبوت و در ادامه او بحث امامت موهبتی الهی است، اگر محمد بن حنفیه گمان میکند به خاطر سن و سال یا نزدیکتربودن به علی بن ابیطالب (علیهالسلام) امام است، اشتباه میکند. اگر فرزندان زید گمان میکنند به عنوان صاحب سیف بودن امام هستند، اشتباه میکنند. اگر عبدالله افطح گمان میکند امام است، اشتباه میکند. امامت یک امر موهبتی است، در روایت دیدم از موسی بن جعفر (سلام الله علیه)، حضرت فرمودند: «اگر به من بود، من قاسم را وصی خود قرار میدادم، دست من نیست». قاسم همان امامزاده بزرگ سید قاسم که در عراق به زیارتش مشرف میشوند، در روح مجرد دیدید که مرحوم آقای حداد فرمودند کَأَنَّ نور امامت در ابن فرد کموبیش وجود دارد. فرمود که اگر به من بود، من به خاطر محبت شخصی و پدرفرزندی قاسم را امام میکردم اما کار دست من نیست،
{\large «اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ 12».}\\
نمونهای از این علم وافر امام جواد (علیهالسلام) را در بخش اصول اعتقادات در طی یک مناظره برایتان قرائت میکنم، به شرط یک صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله).\\
{\large «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم».}\\
مستحضرید یحیی بن اکثم بزرگترین دانشمند زمان مأمون است و قاضیالقضات است، مناظراتی با امام جواد (علیهالسلام) دارد که این مناظرهاش چون کمتر شنیده شده مورد توجه میتواند قرار بگیرد. مرحوم مجلسی، جلد پنجاهم بحارالانوار، صفحه 80، نقل میکند بعد از این که مأمون امام جواد (علیهالسلام) را به ازدواج امفضل درآورد که خود این هم یک ازدواج سیاسی بود؛ میدانید تلاش مأمون بر این بود که رویکرد پدرانش را کنار بگذارد، در حقیقت ترور شخصیت کند.\\
یعنی بزرگان دین ما را به دربار بکشد، یا آلوده کند، یا بدنام کند، یا حداقل کنترل کند، تلاش مأمون بر این بود. تلاش هم کرده، جان کنده، این که میبینید امام رضا (علیهالسلام) را به کاخ دعوت میکند، حضرت از در بیرون میآیند، میبینند هزار تا کنیز زیبا،
{\large «وَ بِیَد کُلِّ واحِدةِ مِنْهُنَّ طاقَةُ أَلْرَّیْحان»،}
هر کدام هم یک شاخه گل دستشان است، یکی گل محمدی، یکی گلایل، یکی رز، یکی یاس، خب، لباسها هم نامناسب (بود)، حضرت هم باید از بین این تونل فساد رد بشوند، تا تخت مأمون بیایند. (مأمون) میخواهد آلوده کند، میخواهد ضربه بزند. این که وقتی امام جواد (علیهالسلام) با امفضل ازدواج میکند، بلافاصله بعد از مراسم صد تا کنیز زیبارو، خدای رحمت کند سیدنا الاستاد را و بر درجاتشان بیفزاید، بنده از ایشان شنیدم، فرمودند که آقا ما یک چیزی میگوییم، شما یک چیزی میشنوید. کنیزانی که در دربار بودند بعضاً آن قدر زیبا بودند که برای ما قابل تصور نیستند. بعد فرمودند که بعضیهایشان هزار دینار خرید و فروش میشد، به تعبیر من هزار سکه بهار آزادی (خرید و فروش میشد)، چه قدر شده، گفتند یک میلیون بیشتر شدهاست، یک میلیارد تومان یک کنیز، چه خبر است. صد تا از اینها، جام در دست، جامها هم پر از جواهر، به دستور مأمون آمدند به امام جواد (علیهالسلام) لب تختی که حضرت نشسته تبریک بگویند. آنها هم این کار را کردند، حالا حضرت اصلاً نگاه نکردند، صدای آنها با آن غنج و دلال، آمده ترور شخصیت کند. این ازدواج در حقیقت اهدافی را دنبال میکرد، من حالا فیالجمله اشاره کنم، روز امام جواد (علیهالسلام) است. با این ازدواج مأمون میخواست اتهام قتل امام رضا (علیهالسلام) را از خودش بزداید، مردم بگویند مگر میشود، اگر پدر را کشتهبود که به پسر دختر نمیداد. با این ازدواج میخواست یک جاسوس دائمی کنار امام جواد (علیهالسلام) بکارد و کاشت، این کار را کرد. میدانید امام جواد (علیهالسلام) هفده سال امامت کرده، پانزدهسالش با مأمون است، دو سال، دوسالونیم با معتصم است. با این کار میخواهد شیعیان را که دائماً موی دماغ خلافت بودند و هر روز ثورهای، انقلابی در اطراف جهان اسلام داشتند، یمن داشتند، مصر داشتند، میخواست اینها را ساکت کند که البته نشد، امام جواد (علیهالسلام) به گونهای عمل کرد که پیام را رساند. با این کار میخواست امام را در دربار ماندگار کند و آلوده کند که نشد. از همه مهمتر با این کار مأمون میخواست شاید بتواند در کنار خلافت، امامت را هم مصادره کند. ببینید، الان چرا یک عده از شیعیان میگویند زید امام است؟\\
چون فرزند امام است، چرا یک عده از شیعیان میگویند عبدالله افطح امام است، اسماعیل امام است؟\\
چون فرزند امام بودند. چرا یک عده از شیعیان، کیسانیه، میگفتند محمد بن حنفیه امام است؟\\
چون فرزند امام است. مأمون یک شیعه است در اعتقاد، گرچه اعتزال را دارد تعریف و ترویج میکند، ترویج اعتزال میکند اما شیعه است، تشیع هم از پدرش گرفته، از هارون گرفته، این مأمون میخواهد بلکه از امام جواد (علیهالسلام) فرزندی به دنیا بیاید و بعد امامت و خلافت، هر دو را مصادره کند. بگوید این هم فرزند جوادالائمه (علهالسلام) است، امام این است و با تبلیغات مسیر امامت را منحرف کند و این که شما میبینید همه فرزندان امام جواد (علیهالسلام) از زنان دیگر است، از امالفضل فرزندی نیست، مثل این که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از عایشه فرزند نمیدهد، از حفصه فرزند نمیدهد، از خدیجه فرزند میدهد، کار خدا حساب دارد،
{\large «اَلعبدُ یُدَبِّرَ وَ اللهُ یُقَدِّرَ».}\\
به هر حال، بعد از این ازدواج، جلسات متعددی تشکیل میشد برای به رخ کشیدن فضل امام جواد (علیهالسلام). یحیی بن اکثم خدمت امام جواد (علیهالسلام) آمد، تعبیر روایت این است، جماعت بسیار زیادی هم نشستهبودند، به امام جواد (علیهالسلام) گفت: «من یک سری سوال از شما دارم».\\
حضرت فرمودند: «بپرس».\\
مجموعاً چهار، پنج تا سوال است، سریع مرور میکنیم و ان شاء الله عرض توسلی خواهیمداشت.\\
{\large «فَقَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ 13»،}
یحیی بن اکثم پرسید،
{\large «مَا تَقُولُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فِي اَلْخَبَرِ اَلَّذِي رُوِيَ أَنَّهُ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»،}
راجع به این روایتی که مردم روایت میکنند که جبرئیل بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد
{\large «وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَكَ سَلْ أَبَا بَكْرٍ هَلْ هُوَ عَنِّي رَاضٍ فَإِنِّي عَنْهُ رَاضٍ»،}
یحیی بن اکثم میگوید آقا راجع به این روایت نظرتان چه است که جبرئیل بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) گفت که خدا میفرماید از ابوبکر بپرس که من از ابوبکر راضیام، ابوبکر از من راضی هست یا نه. مستحضرید این روایاتی که یحیی بن اکثم در این جا دارد نقل میکند در کتب اهل سنت مثل نقل و نبات ریختهاست. خدای رحمت کند مرحوم علامه امینی را، تمام این روایاتی را که در این مناظرات آمده، در الغدیر جلد پنج ببینید، نقل میکند و میگوید سنداً مشکل دارد، دلالتاً مشکل دارد، مشکل سندیاش را هم بیان میکند، میگوید مشکل سندی هم دارد.\\
{\large «فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ»،}
امام جواد (علیهالسلام) فرمودند،
{\large «لَسْتُ بِمُنْكِرِ فَضْلِ أَبِي بَكْرٍ»،}
عصر، عصر تقیه است دیگر، فرمودند من فضائل ابوبکر را که منکر نیستم، که میتواند انکار کند. بسیاری از علمای اهلسنت فتوا دارند، من تتبع کردم که ساب ابیبکر و عمر مثل ساب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واجبالقتل است، فتوا دارند، یعنی اگر کسی به ابیبکر و عمر بد بگوید، مثل این است که به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بد گفتهاست، واجبالقتل است و دیگر نیاز به محکمه هم ندارد، بسیاریشان این فتوا را دارند، این دو نفر را تقدیس میکنند. لذا در این فضا امام جواد (علیهالسلام) فرمودند که من نمیخواهم فضائل ابیبکر را منکر بشوم ولی کسی که این خبر را نقل کرده، باید آن خبر متواتر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را هم در نظر داشتهباشد. میدانید اهلسنت متواترترین خبر را از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) این میدانند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در حجةالوداع فرمود:
{\large «قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ اَلْكَذَّابَةُ»؛}
دروغگو بر من زیاد شدهاست، جاعل زیاد شدهاست.\\
{\large «فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ اَلنَّارِ»،}
هر کس بر من عمداً دروغ ببندد، جایگاهی در آتش دارد. این روایت از روایات متواتر اهلسنت است. مرحوم شهید ثانی هم در کتاب درایه که قدیم طلبهها در علم درایه میخواندند، میفرماید: «تنها روایت متواتر لفظی این روایت است». همان جا باید حاشیه نوشت که البته این خبطی از مرحوم شهید ثانی است، نخیر، روایات ولایت بسیاریاش متواتر است که بعضاً در تواتر اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست مثل حدیث أَلغدیر، حدیث أَلسفینة، حدیث أَلطیر و امثالهم. به هر حال امام جواد (علیهالسلام) فرمودند که به این آقایی که این روایت را کرده باید گفت آیا این آیه قرآن را قبول داری که میفرماید:
{\large «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ».}\\
آیه این است
{\large «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»،}
سوره مبارکه ق، آیه 16؛ ما از رگ گردن به بشر نزدیکتریم. خب سوال این است، خدایی که از رگ گردن به بشر نزدیکتر است، نمیدانست ابیبکر از او راضی است یا نه که حالا جبرئیل را بفرستد، جبرئیل پیش پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بیاید، از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بپرسد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از ابیبکر بپرسد، آیا او از ما راضی است. روایت چون مخالف قرآن است، دورانداختنی است.\\
دوم، یحیی بن اکثم پرسید آقا در روایت داریم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
{\large «مَثَلَ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فِي اَلْأَرْضِ كَمَثَلِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِي اَلسَّمَاءِ»،}
مثل ابیبکر و عمر در زمین مثل جبرئیل و میکائیل در آسمان است. جبرئیل ملک موکل علم است، عجیب است، ابیبکر مشابه جبرئیل میشود. میکائیل ملک موکل رزق است، عمر مشابه میکائیل در زمین میشود. این روایت را قبول دارید یا نه، حضرت فرمودند:
{\large «هَذَا أَيْضاً يَجِبُ أَنْ يُنْظَرَ فِيهِ»؛}
این هم باید در آن دقت شود، چرا؟\\
چون جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب پروردگار هستند،
{\large «لَمْ يَعْصِيَا اَللَّهَ قَطُّ وَ لَمْ يُفَارِقَا طَاعَتَهُ لَحْظَةً وَاحِدَةً»؛}
معصوم هستند، هیچگاه گناه نکردند اما خود شما نقل میکنید که ابیبکر و عمر اکثر عمرشان را مشرک بودند،
{\large «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ».}\\
چطور میشود دو نفر که بیشترین عمرشان را و اکثر عمرشان را در شرک به خدا گذراندند، اینها بیایند تشبیه بشوند به جبرئیل و میکائیل، دو ملک و فرشته مقرب الهی که یکی نماد علم الهی است، یکی نماد روزیدادن الهی است، این که نمیشود.\\
سوم، یحیی میگوید که گفتم آقا از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت شده که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
{\large «أَنَّهُمَا سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ 14»؛}
ابیبکر و عمر دو آقای کهول اهل جنت هستند. کهول یعنی کسانی که عمری از آنها گذشته، سنی از آنها گذشته، یک مقداری پا به سن گذاشتهاند، کهل مثلاً بین پنجاه تا هفتاد، چهل تا شصت در لغت معنا شدهاست. حضرت فرمودند:
{\large «وَ هَذَا اَلْخَبَرُ مُحَالٌ أَيْضاً»؛}
این خبر هم قابل قبول نیست، این هم نمیشود پذیرفت که بگوییم ابیبکر و عمر بزرگ و آقای کهول اهل جنت هستند، چرا؟\\
چون همه اهل بهشت شباب هستند،
{\large «لِأَنَّ أَهْلَ اَلْجَنَّةِ كُلَّهُمْ يَكُونُونَ شَبَاباً»،}
همه جوان هستند. در روایات داریم که اهل جنت
{\large «جُرْدٌ مُرْدٌ»}
هستند، به صورت جوان جلوه میکنند،
{\large «وَ لاَ يَكُونُ فِيهِمْ كَهْلٌ».}\\
بعد حضرت به علت جعل این روایت اشاره کردند،
{\large «وَ هَذَا اَلْخَبَرُ وَضَعَهُ بَنُو أُمَيَّةَ».}\\
چون مأمون از بنیعباس است، بنیعباس به شدت از بنیامیه خشمگین هستند، وقتی بنیامیه به حکومت رسیدند حتی رفتند جنازههای بزرگان بنیامیه را از قبرها درآوردند و سوزاندند، این قدر با هم عناد داشتند. حضرت این جا به راحتی میتوانند منشاء خبر را بیان کنند، فرمودند این خبر را بنیامیه جعل کردند در مقابل خبری که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
{\large «اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ بِأَنَّهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ»؛}
حسن و حسین سید شباب اهل جنت هستند.\\
یک سوال این جا مطرح است، طلاب روی آن فکر کنند، جوابش را دربیاورند و آن سوال این است که اگر گفتیم همه اهل بهشت جوان هستند و اگر گفتیم امام حسن و حسین (علیهماالسلام) آقای جوانان اهل بهشت هستند، خب پس امیرالمومنین (علیهالسلام) چه میشود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چه میشود، مگر اینها در بهشت نیستند. وقتی علی بن ابیطالب (علیهالسلام) هست، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هست و اینها آقای جواناناند و همه جوان هستند، یعنی اینها آقای همه بهشتیها هستند. این پرسش، به یک پاسخش من اشاره میکنم، پاسخهای دیگری هم دارد. گفتند مراد از این روایت آن است که کسانی که جوان میمیرند و به بهشت وارد میشوند، اینها جوانان بهشت به حساب میآیند و امام حسن و حسین (علیهماالسلام) آقای اینها هستند.\\
عدهای گفتند در بهشت گرچه همه
{\large «جُرْدٌ مُرْدٌ»}
هستند، اما در آن جا هم تفاوت سنی کموبیش مشهود است، شواهدی هم از روایات دارد و امام حسن و حسین (علیهماالسلام) سید جوانان اهل بهشت هستند.\\
سوال چهارم، یحیی بن اکثم پرسید آقا میگویند عمر بن خطاب
{\large «سِرَاجُ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ»،}
این چراغ اهل بهشت است. امام جواد (علیهالسلام) فرمودند:
{\large «وَ هَذَا أَيْضاً مُحَالٌ»،}
این هم محال است، چرا؟\\
{\large «لِأَنَّ فِي اَلْجَنَّةِ مَلاَئِكَةَ اَللَّهِ اَلْمُقَرَّبِينَ »،}
در بهشت ملائکه مقرب الهی هستند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هست، آدم هست، همه انبیاء و مرسلین هستند، اینها نور ندارند که حالا بهشت بخواهد به نور عمر روشن باشد، گذشته از این که مخالف آیه قرآن است،
{\large «لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِيرًا»،}
در بهشت نور به گونهای است که احتیاج به خورشید نیست، چه این که زمهریر هم آن جا نیست.\\
روایت دیگر، یحیی پرسید آقا، عرض کردم این روایات بعضاً در نظر اهلسنت متواتر است.\\
{\large «وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ اَلسَّكِينَةَ تَنْطِقُ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ»،}
عمر وقتی سخن میگوید، سکینه و آرامش بر زبان او جاری میشود، یعنی حرف او کأَنَّ حق است، متانت دارد، سکینه دارد.\\
حضرت فرمودند:
{\large «لَسْتُ بِمُنْكِرِ فَضَائِلِ عُمَرَ»؛}
من نمیخواهم فضائل عمر را انکار کنم ولی خود عمر هم گفته که ابیبکر از او افضل است،
{\large «وَ لَكِنَّ أَبَا بَكْرٍ أَفْضَلُ مِنْ عُمَرَ»،}
ابیبکر از عمر افضل است. میدانید همه اهلسنت به جز بغدادیین، سلسله فضیلت در اصحاب را بر اساس خلافت تعریف میکنند، یعنی میگویند ابوبکر، عمر، عثمان، علی.\\
بغدادیها که ابن ابی الحدید هم از آنها است، میگویند نه، علی، بعد ابوبکر، عمر، عثمان. عدهای بین علی و عثمان اختلاف داشتند، ابوبکر، عمر، علی یا عثمان که همان نزاعی که در زمان خود امیرالمومنین (علیهالسلام) شکل گرفت ولی عمده اهلسنت میگویند که ابوبکر افضل افراد بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است، پس از عمر بافضیلتتر است.\\
{\large «فَقَالَ عَلَى رَأْسِ اَلْمِنْبَرِ»،}
یک ابوبکری که از عمر بافضیلتتر است، بالای منبر گفت، این را همه نقل کردند که
{\large «إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي فَإِذَا مِلْتُ فَسَدِّدُونِي»،}
ابوبکر بالای منبر گفت که من یک شیطانی دارم، گهگاهی سربهسرم میگذارد، در جلدم میرود، وقتی شیطان سراغم آمد، شما مواظب باشید من کج نروم، من بیراهه نروم.\\
حضرت میفرماید که ابوبکر میگوید من شیطان دارم، گاهی حرف بیخود میزنم، لغو میگویم، لهو میگویم، آن وقت عمر که (ابوبکر) مفضول است نسبت به او سکینه بر زبانش جاری بشود.\\
روایت دیگر، یحیی پرسید آقا روایت داریم از پیغمبر (صلی الله علیه و آله)
{\large «لَوْ لَمْ أُبْعَثْ لَبُعِثَ عُمَرُ»،}
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند که اگر من مبعوث نشوم، عمر مبعوث میشود.\\
حضرت فرمودند: «قرآن خدای متعال از روایت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که مهمتر است». قرآن میگوید:
{\large «و إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ اَلنَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ»؛}
ما از قبل، قبل از خلقت آسمانها و زمین از انبیاء میثاق گرفتیم، عهد و پیمان گرفتیم، پس جریان نبوت از پیش تعیینشده است. در این آیه قرآن کریم میفرماید:
{\large «مِنْكَ وَ مِنْ نُوح»،}
خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میکند. گذشته از این که انبیاء باید معصوم باشند،
{\large «كَانَ اَلْأَنْبِيَاءُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ لَمْ يُشْرِكُوا طَرْفَةَ عَيْنٍ»،}
هیچ پیغمبری مشرک نبوده، با این که عمر اکثر ایامش مشرک بودهاست. جواب سوم، خود شما اهلسنت روایت کردید، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
{\large «نُبِّئْتُ وَ آدَمُ بَيْنَ اَلرُّوحِ وَ اَلْجَسَدِ»؛}
من پیغمبر شدم با این که آدم هنوز بین روح و جسد بود، پس از عمر خبری نیست.\\
دو تا سوال دیگر، سوال دیگر، یحی بن اکثم میگوید آقا روایت داریم از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
{\large «قَالَ مَا اِحْتَبَسَ اَلْوَحْيُ عَنِّي قَطُّ إِلاَّ ظَنَنْتُهُ قَدْ نَزَلَ عَلَى آلِ اَلْخَطَّابِ».}
میدانید وحی که بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل میشد، گاهی جریان وحی کند میشد، طول میکشید. قرآن هم به این اشاره دارد،
{\large «قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»،}
گاهی وحی یک مقدار با تأخیر میآید. خب، میگویند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده که هر موقع وحی تعطیل شد، من گمان کردم الان است که وحی سراغ آل خطاب میرود، یعنی الان به عمر به جای من وحی میشود. امام فرمودند:
{\large «وَ هَذَا مُحَالٌ أَيْضاً»،}
چرا؟\\
{\large «لِأَنَّهُ لاَ يَجُوزُ أَنْ يَشُكَّ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي نُبُوَّتِهِ»،}
چون این معنیاش این است پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در نبوت خودش شک داشته، احتمال میداده نکند پیغمبر نیست، پیغمبر واقعی عمر است و لذا یک مقدار که وحی دیر و زود میشده، گمان میکرده وحی باید سراغ عمر برود و این صحیح نیست.\\
{\large «اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ»،}
که خدا اصطفاء میکند، برمیگزیند.\\
آخرین سوال یحیی بن اکثم، میگوید از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نقل شدهاست،
{\large «لَوْ نَزَلَ اَلْعَذَابُ لَمَا نَجَا مِنْهُ إِلاَّ عُمَرُ»،}
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند که اگر عذاب نازل بشود، هیچ کس نجات پیدا نمیکند مگر عمر. حضرت فرمودند که این هم محال است، چرا؟\\
چون خدای متعال در قرآن فرموده یا رسول الله تا وقتی تو بین مردم هستی، از عذاب خبری نیست. پس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است که مایه نجات از عذاب است، عمر چه کاره است.\\
{\large «وَ مٰا كٰانَ الله لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»،}
استغفار مایه رفع عذاب است به وجود و نبود عمر کاری ندارد.\\
علم را ببینید، منطق را ببینید، تسلط بر قرآن کریم را ببینید، تسلط بر سنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را ببینید؛ این که این همه روی علم، علم درست تأکید میشود، اصلاً عزیزان من علم قدرت میآورد. امام جواد (علیهالسلام) دهسالش است، دارد این مناظره را انجام میدهد اما یحیی بن اکثم را به خاک میکشد، جهت اطلاع عرض میکنم یحیی بن اکثم شیعه شد و شیعه مرد. جلوی امام جواد (علیهالسلام) را کنار قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) گرفت، شروع به سوالکردن کرد، حضرت جواب دادند، جواب دادند، آخرین سوال را گفت آقا یک سوالی دارم شرم دارم. حضرت فرمودند که من به تو سوال را میگویم، جواب هم میگویم، گفت بفرمایید.\\
(امام جواد) فرمودند: «سوال تو این است که الان امام کیست؟».\\
(یحیی) گفت: «احسنت یابن رسول الله، سوال من همین است».\\
حضرت فرمودند: «من هستم».\\
(یحیی) گفت: «آقا دلیل؟».\\
عصایی که در دست امام جواد (علیهالسلام) بود شروع کرد به شهادت دادن، شهادت داد به این که محمد بن علی، امام جواد (علیهالسلام)، امام حق در زمان حال است.\\
حضرت فرمودند: «این هم دلیل».\\
و ظاهراً یحیی بن اکثم با اعتقاد به نبوت و امامت (مردهاست). ببینید، یک موقع من یک آقایی هستم پنجاه تا عوام دور و بر من است، یک موقع من میبینم یک آقایی هست، هر چه دکتر و مهندس و آیت الله و مجتهداند، دنبال او هستند.\\
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بهجت ( رضوان الله تعالی علیه) را، من خدمت ایشان مشهد رسیدهبودم، گفتم آقا یک آقایی در قم پیدا شده، کتاب نوشته و در آن کتاب این سلسله نور را مسخره کردهاست، یعنی مرحوم علامه طباطبایی، مرحوم آقای قاضی، مرحوم ملا حسینقلی همدانی، سِر مسخرهکردنش هم این است، میگوید که اینها سلسلهشان سند ندارد. اینها سلسلهشان به یک فردی به نام جولا میرسد، جولا هم معلوم نیست که بوده که نبوده، یک بافندهای است. ایشان ناراحت شدند، فرمودند: «اینها احتیاج به سند ندارند، هر کدام، خودشان سند هستند».\\
آقای قاضی سند میخواهد؟\\
ده تا از مریدانش مرجعتقلید هستند، بالاتر از مرجعیت، امثال آقای سید محمدتقی آملی، امثال علامه طباطبایی، امثال برادر علامه طباطبایی، سند نیاز دارد؟\\
به تعبیر این سینا، گفت:
\begin{center}
در دهر یکی چو من و آن هم کافر
\hspace*{2.5cm}
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
\end{center}
\\
اینها سند بخواهند، چیزی از تشیع باقی نمیماند. امام جواد (علیهالسلام) اهمیتش به این است که مثل یحیی بن اکثم را مرید میکند، میگیرد، جذب میکند و شیعه میشود و شیعه از دنیا میرود، این آن سیطره علم است. این که مقام معظم رهبری این مقدار دارند تأکید میکنند بر علم، دانش، قدرت میآورد. پهپاد ایرانی میفرستد روی سر دیوانههای اسرائیل، آدم نمیفهمد چه کار کند، این هواپیمای بدونسرنشین از کجا آمد، این برای قدرت علمی است، برای دانش است، در هر زمینهای و در هر راستایی.\\
به آیه اول سخن برگردم،
{\large «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ».}
خدای متعال میفرماید: «آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند، یکسان هستند؟».\\
هرگز چنین نیست.\\
\\
{\large «صَلَّی الله عَلَیْکَ یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ».}\\
\begin{center}
دردا که گشت با من، بیگانه یار جانی
\hspace*{2.5cm}
با دست خود مرا کشت، لب تشنه در جوانی
\end{center}
\begin{center}
من از نفس فتادم، بر خاک رخ نهادم
\hspace*{4.2cm}
او میزند به مرگم، لبخند شادمانی
\end{center}
\begin{center}
ای بلبلان بنالید ای لالهها بریزید
\hspace*{4.5cm}
شد باغبان دل را گلزار جان خزانی
\end{center}
\begin{center}
غمها به دل نهفتم، دردم به کس نگفتم
\hspace*{3.5cm}
بردم به گور با خود صد غصه نهانی
\end{center}
\\
روز شهادت امام جواد (علیهالسلام) و فرزند ولینعمتمان آقا علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) است. اگر چشم دلت را باز کنی، میبینی آقا دم در ایستاده، به عزادران فرزندش تسلیت میگوید.\\
\begin{center}
لب تشنهام ثوابی، ای امفضل آبی
\hspace*{5.1cm}
بالله این نباشد، پاداش مهربانی
\end{center}
\begin{center}
بر دیدهام ستاره، در سینهام شراره
\hspace*{4.8cm}
با قلب پاره پاره، رفتم ز دار فانی
\end{center}
\begin{center}
عمرم چو عمر یک آه، کوتاه بود، کوتاه
\hspace*{4.5cm}
شد اول حیاتم پایان زندگانی
\end{center}
\begin{center}
دردا که رفتم از حال از بس زدم پر و بال
\hspace*{4.1cm}
در لانه اوفتادم از فرط ناتوانی
\end{center}
\begin{center}
گویید تشنه جان داد، خاموش شد ز فریاد
\hspace*{3.1cm}
از این غریب تنها، پرسند اگر نشانی
\end{center}
\begin{center}
جانم به لب رسیده "میثم" بگو که دیده؟
\hspace*{2.2cm}
مرغی به لانه این سان، افتد ز نغمه خوانی
\end{center}
\\
شنیدید آقا را در یک حجره دربسته قرار داد، در را از پشت قفل کرده، کنیزکان را جمع کرده، بزنید، بخوانید. هر چه آقا صدا میزد جگرم میسوزد، آبی به من بدهید، صدای آقا به جایی نرسید. بگوییم یا جوادالائمه (علیهالسلام) گرچه شما را مسموم کردند، گرچه با لب تشنه شهید شدید، گرچه بدن شما سه روز بالای بام زیر آفتاب بود. روایت میگویند که مرغان آسمانی آمدند، بالهای خود را گشودند اما
{\large «لا یَوْم کَیَومِکَ یا أَباعَبدالله».}\\
هشتم ذیالحجه نزدیک است، همان روزی که امام حسین (علیهالسلام) دست زنوبچهاش را گرفت، همه حاجیها به سمت عرفات میروند، به خواهر گفت من باید یک حرم مستقلی ایجاد کنم، هر که دارد هوس کربلا بسم الله. بگوییم یا اباجعفر، یا محمد بن علی، گرچه شما تشنهلب از دنیا رفتید اما آقا سر شما را از بدن جدا نکردند، انگشت و انگشتر شما را نبریدند، بدن شما را پایمال سم ستوران نکردند، خواهر و زن و بچه شما را بر بدن شما نگذراندند. راوی میگوید که زینب کبری (سلام الله علیها) خودش را از اسب بر زمین انداخت، پرسید این بدن پارهپاره (برادر من است)،
{\large «یا جداه، یا رسول الله، هَذا حسَینٌ مُرَمَّلٌ بالدِّماء، مُقَطَّعُ الأعضَاء».}\\
\begin{center}
حسین آرام جانم
\hspace*{7.5cm}
حسین روح و روانم
\end{center}
\begin{center}
حسین، ای مهربانم
\hspace*{7.4cm}
حسین، آرام و جانم
\end{center}
\\
{\large «بِاسْمِكَ الْعَظيمِ الاعْظَمِ أَلأَعزِّ الاَجَلِّ الْأَكْرَمِ إلهَنا بإِمامنا أَلْجَواد یا الله...\\
أَلْلَّهُمَّ یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد\\
یا عالیُ بِحَقِّ علی\\
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه\\
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن\\
یا قدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن\\
أَللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج وَ أَلْعافیةِ وَ أَلْنَّصر وَ مُدَّ فی عُمرِه وَ زَیِّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقَائِهِ».}\\
خداوندا دوستش موید و منصور بدار، دشمنش بالاخص آمریکا، انگلیس و اسرائیل نیست و نابود بفرما.\\
این قلیل توسلات از ما به کرمت قبول کن.\\
خدایا از دست جود امام جواد (علیهالسلام)، بهره ما را امروز کامل و وافر قرار بده.\\
آن چه به خوبان زائران جوادالائمه (علیهالسلام)، امروز دادهای و میدهی، به ما عنایت بفرما.\\
ما را دشمنشاد نفرما.\\
گذشتگان، سیدنا الاستاد، از سر سفره جود جوادی میهمان بفرما.
مرضی ما، مریضان منظور شفای عاجل عنایت بفرما.\\
آن چه خواستیم و نخواستیم، صلاح ما در آن است، برای ما مقدر بفرما.\\
{\large «وَ عَجِّل في فَرَجِ مَولانا صاحِبَ أَلْعًصْر وَ أَلزَّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)».}
\newpage
\begin{center}
\Large{فهرست منابع}
\end{center}
\begin{enumerate}
\item
قرآن کریم، سوره زمر، آیه ۹
\item
قرآن کریم، سوره اسراء ، آیه ۷۰
\item
قرآن کریم، سوره حجرات، آیه ۱۳
\item
صحيح البخاري، كتاب الإيمان، باب باب قول النبي
\item
نهج البلاغه، حکمت ۸۱
\item
الارشاد 1 / 35
\item
الكافي: 2 / 54
\item
اللهوف، ص 89
\item
نهج البلاغه، خطبه ۲۳۹
\item
الإرشاد: ج ۱ ص ۳۳ عن أبی سعید الخدری، بحار الأنوار: ج ۴۰ ص ۲۰۳ ح ۷
\item
قرآن کریم، سوره مریم، آیه ۳۰ و ۳۱
\item
قرآن کریم، سوره انعام، آیه ۱۲۴
\item
احمد طبرسی، الاحتجاج، (قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1413)، ج 2، ص
\item
هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، جلد ۹، صفحه ۵۳
\end{enumerate}
\end{document}