list_icon_blue

همایش ضرورت فلسفه در جهان معاصر

فلسفه
-
دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی
پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
همایش ضرورت فلسفه در جهان معاصر
list_icon_blue خلاصه جلسه
آیت‌الله رضایی تهرانی مدرس فلسفه، دومین سخنران همایش بودند که فواید فلسفه در زندگی فردی را توضیح داده وگفت: تعیین سبک زندگی ریشه در فلسفه دارد. وی ابتدا 8 مطلب را به عنوان مقدمه بیان کرد و پس از طرح این اشکال که برخی تاثیر عملی فلسفه را انکار می‌کنند و آن را علمی صرفا انتزاعی می‌دانند که حداکثرفایده آن اقناع ذهنی است، پاسخ داد: اولاً باید از هر دانشی آثارمتناسب با آن را انتظار داشت وفیلسوف به دنبال اثرخارجی دریک موضوع نیست، ثانیا اگرمقصود این باشد که فلسفه توان تاثیرگذاری در زندگی را ندارد، اشتباه است و اگر مقصود این باشد که به این ساحت کمتر پرداخته شده است، سخن درستی است و این همایش هم برای رفع این نقص برگزارشده است. وی با بیان این که کار فلسفه به دست دادن یک جهان بینی درست است و هیچ مکتبی بدون پشتوانه فلسفه معنا ندارد، تاثیرات فلسفه در دو بخش کلی وجزئی را بررسی کرد. وی ارضای حس کنجکاوی، معنابخشی به زندگی، تثبیت و تعمیق هویت وجودی انسان، سامان بخشی به ذهن از نظرخروج از تعارض های شناختی، تقویت نظام فکری، جلوگیری از تعدد شخصیت و بحران هویت و افسردگی، کلان‌نگری وژرف‌نگری و بالا رفتن قدرت تحلیل پدیده‌ها را از جمله تاثیرات کلی فلسفه دانست. آیت‌الله رضایی تهرانی با بیان این که حکمت عملی ریشه درحکمت نظری دارد، تغییر نحوه و سبک زندگی را منبعث از فلسفه برشمرد و در پایان از تاثیرات مسایل جزئی فلسفه مانند اصالت وجود برزندگی فردی سخن گفت . آیت‌االله فیاضی، آیت‌الله غروی و حجت الاسلام و المسلمین حسن رمضانی از دیگر سخنرانان این همایش که در مجمع عالی حکمت اسلامی مشهد برگزار شده است بودند.
دسته بندی فلسفه
مکان دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی
زمان پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
مناسبت -
video_icon_blue ویدیو سخنرانی
voice_icon_blue صوت سخنرانی
دریافت صوت
audio_icon_darkBlue audio_icon_darkBlue
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
pencil_icon_blue متن سخنرانی
دریافت PDF
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \thispagestyle{empty} \begin{center} {\large «أعوذُ باللّٰهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم\\ \vspace*{5mm} بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم»} \end{center} \begin{center} {\large «الحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ العَالَمِینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلَی النَّیِّرِ الأَعْظَمِ وَ نَتِیجَةِ العَالَمِ هَادِی السُّبُلِ وَ مُنجِی البَشَرِ سَیِّدِنا وَ مَولَانَا حَبِیبِ إِلهِ العَالَمِینَ أَبِی القَاسِمِ المُصطَفیٰ مُحَمَّدٍ وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِینَ المُکَرَّمِینَ وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلیٰ أَعدَائِهِم أَجمَعِینَ مِنَ الآنِ إِلیٰ قِیَامِ یَومِ الدِّینِ؛»} \end{center} \begin{center} \large{\textbf{جایگاه فلسفه در حیات فردی انسان}} \end{center} ایام مبارک دهه فجر را بر همه عزیزان تبریک عرض می‌کنم. امیدواریم که این شجره طیبه بالنده‌تر از گذشته به رشد خود ادامه دهد.\\ عنوانی که برای حقیر در نظر گرفته شده، تأثیر فلسفه بر حیات فردی انسان یا جایگاه فلسفه در حیات فردی انسان است. ابتدا مقدماتی را عرض می‌کنم و سپس به اصل موضوع می‌پردازم.\\ \\ {\Large{\textbf{رابطه فلسفه با زندگی عملی}}}\\ \\ {\textbf{مقدمه اول،}} یکی از اشکالاتی که بر فلسفه و به‌ویژه بر فلسفه اسلامی و به طور خاص‌‌تر بر فلسفه صدرایی از گذشته وارد شد، این است که فلسفه در زندگی عملی انسان تأثیری ندارد. فلسفه، علمی انتزاعی است که حداکثر به اقناع ذهن آدمی می‌انجامد. البته اصحاب تفکیک همین مقدار را نیز قبول ندارند؛ یعنی می‌گویند که فلسفه اقناع ذهنی نیز ندارد. در مقابل این اشکال، چند نکته قابل تذکار است.\\ {\textbf{نکته اول،}} از هر دانشی باید آثار متناسب با خودش را در نظر داشت، فیلسوف میخواهد جهان را آنگونه که هست در \{قوه\} فاهمه خود بیابد و طبیعی است که به دنبال اثر خارجی در یک موضوع خارجی نیست، شأنش نیز این نیست. فیلسوف، کشاورز یا معدن‌شناس یا گیاه‌شناس نیست.\\ {\textbf{نکته دوم،}} اقناع ذهن بر اساس برهان در فهم صحیح جهان هستی، اثر کمی نیست و آثار فراوانی به دنبال دارد چه در ساحت اعتقاد و چه در ساحت اخلاق عمل که به تدریج خواهم گفت.\\ {\textbf{نکته سوم،}} اگر مقصود اشکال این باشد که فلسفه توان زندگی عملی انسان را ندارد؛ یقیناً غلط است. اما اگر منظور این باشد که فیلسوفان ما از این توان کمتر استفاده کردند و کمتر بهره بردند و کمتر به این ساحت پرداخته‌اند، اشکال واردی است و برگزاری امثال چنین همایش‌هایی با این موضوعات برای رفع همین کمبودها است.\\ \\ {\Large{\textbf{اثرگذاری فلسفه در زندگی بشر}}}\\ \\ {\textbf{مقدمه دوم،}} اثرگذاری فلسفه در زندگی آدمی را از پنج جهت می‌توان بررسی کرد. جهت اول، فلسفه به جهت روش است که برهانی محض است چه تأثیری بر حیات آدمی دارد؟\\ طبیعی است که ازاین‌جهت، فلسفه با دیگر دانش‌هایی که همین روش را دنبال می‌کنند؛ مثل ریاضیات اشتراک دارد. جهت دوم این‌که فلسفه مطلقاً یعنی هر نحله‌ای از فلسفه به‌عنوان یک کل، چه تأثیری بر حیات آدمی دارد؟\\ جهت سوم این‌که فلسفه‌ای خاص مثلاً نحله حکمت مشاء یا اشراق و یا صدرالمتألهین، چه تأثیری بر حیات انسان دارد؟\\ جهت چهارم، بخش‌های خاص یک نحله فلسفی؛ مثلاً بخش علیت یا بخش حدوث و قدم یا بخش الهیات بالمعنی الاخص چه تأثیری بر حیات آدمی دارد؟\\ جهت پنجم این‌که هر مسئله فلسفی در یک سیستم فلسفی خاص، مثلاً اصالت وجود و تشکیک وجود یا تباین وجودات یا حرکت جوهریه، اعتقاد به این‌ها و دانستن این‌ها، چه تأثیری در حیات آدمی دارد؟\\ {\textbf{مقدمه سوم،}} این‌که علامه طباطبایی (اعلی‌الله‌مقامه)، فرموده که ممارست با فلسفه اسلامی موجود به اعتبار این‌که از علمایی باایمان و باتقوا به دست ما رسیده، تقوا ایجاد می‌کند. این مطلب را ایشان در مصاحبه‌ای فرمود که صداوسیما بعد از شهادت علامه شهید مطهری (رحمت‌الله‌علیه) با ایشان داشت. این، نوعی دیگر از اثرگذاری است که در بحث امروز ما موردتوجه نیست؛ ولی خود این سرفصل، قابل‌ارائه است که ایشان معتقد است این حکمت چون از صدراها و آقا‌علی‌حکیم‌ها، حاجی‌سبزواری‌ها و در عصر کنونی، علامه طباطبایی که اهل تقوا و ایمان و عرفان بودند، به دست ما رسیده است، نفس ممارست در این فلسفه نوعی تقوا ایجاد می‌کند.\\ {\textbf{مقدمه چهارم،}} اثرگذاری فلسفه و مسائل فلسفی دو گونه است: گونه اول، اثرگذاری قهری است؛ مثلاً فرض کنید اگر کسی فلسفه خواند، ذهنش قوی می‌شود یا سعه‌صدر پیدا می‌کند یا کلان‌نگر می‌شود. این‌ها آثار قهری است. نوع دوم، اثرگذاری مسبوق به توجه است. یعنی چه‌بسا انسان مطلبی را می‌داند و با آن برخورد دارد؛ ولی از تأثیرش غافل است و همین که متنبه می‌شود این تأثیر را در جان خود حس می‌کند.\\ من در سخنان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در موارد متعددی این تلنگرها و تنبه‌ها را دیده‌ام. یک مثال کاملاً عرفی عرض کنم. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در روایتی می‌فرماید: {\large «نِعْمَ الْبَیتُ الْحَمّام، یذْكِّرُ النَّارَ، وَ یَذْهَبُ بِالدَّرَنْ {\Large{1}}»،} حمام (بخصوص حمام‌های قدیم) چه خانه خوبی است که انسان را یاد آتش می‌اندازد. به‌مجرد این تذکار انسان می‌‌فهمد، این تأثیر هست. انسان سال‌ها اصالت وجود را خوانده، اما از این‌که این بحث می‌توانسته تأثیراتی در حیات رفتاری انسان داشته باشد، غافل بوده است؛ پس تأثیر حکمت و مسائل حکمی دو گونه می‌تواند باشد: تأثیر قهری و تأثیرهای محتاج به‌گونه‌ای تنبّه.\\ {\textbf{مقدمه پنجم،}} تأثیر لزوماً مستقیم نیست. چه‌بسا تأثیراتی که غیرمستقیم هستند ولی درعین‌حال قوی‌تر می‌باشند. در فقه هم در مواردی سبب را اقوای از مباشر می‌دانند. امروزه مستحضر هستید که این مطلب، مسلم انگاشته می‌شود که رفتارهای یک فرد یا جامعه ریشه در عقاید او و ایدئولوژی او خواهد داشت. اعتقادات و ایدئولوژی‌ها مبتنی بر جهانبینی‌هاست و کار فلسفه به دست دادن یک جهان‌بینی درست است و لذا هیچ نظام و مکتبی در عالم بدون پشتوانه فلسفی وجود ندارد. مثل این شبکه‌های ماهواره‌ای است که ظاهرش یک چیز است؛ ولی دست‌های پشت‌صحنه، برنامه‌هایی که نوشته شده و اهدافی که در نظر گرفته‌اند چیز دیگر است.\\ انسان ظاهری می‌بیند؛ اما در حقیقت اهداف در حال اجراشدن است. رفتارهای آدمی مبتنی بر اعتقادات او و اعتقادات او نشئت‌گرفته از جهان‌بینی و نگاه او به عالم‌وآدم است؛ لذا خواهیم گفت که بیشترین تأثیر را در یک فرد و جامعه، فلسفه دارد؛ چون جهان‌بینی‌هاست که با واسطه رفتار او را رقم می‌زند و از اینجا از مواردی است که سبب اقوای از مباشر است. \\ {\textbf{مقدمه ششم،}} فلسفه در بحث ما به معنای حکمت بالمعنی الأعم نیست که از گذشته و یونانی‌ها به ارث رسیده و شعب شش‌گانه‌ای دارد و حکمت عملی با شعبه‌های سه‌گانه‌اش زیر مجموعه آن است. اگر فلسفه را با این دیدگاه و تأثیرش در نظر بگیریم، جلسه‌های زیادی نیاز دارد که از بحث ما بیرون است. فلسفه در بحث امروز ما به معنای امروزی آن یعنی علمی که از موجود بما هو موجود بحث می‌کند مدنظر است.\\ {\textbf{مقدمه هفتم،}} فلسفه امروز در جهان غرب گاه معنایی دارد که با فلسفه اسلامی اشتراک لفظی دارد؛ یعنی بر مصادیقی اطلاق می‌شود که ما آن مصادیق را مصادیق فلسفه نمی‌دانیم. آن مصادیق در بحث امروز حقیر موردنظر نبوده است، بلکه همین فلسفه‌ای که ما امروز می‌فهمیم؛ یعنی علمی که بحث می‌کند از {\large «موجود بما هو موجود من غیر أن یتخصص أو ریاضیاً أو طبیعیاً أو خلقیاً اومنطقیاً»} مورد بحث است.\\ {\textbf{آخرین مقدمه و هشتمین مقدمه،}} تأثیرات فلسفه تقسیماتی دارد؛ مثل تأثیرات فرعی و اصلی، یا تأثیرات مقطعی یا ماندگار یا تأثیرات مشترک با بعضی از علوم و تأثیرات خاص که البته در بیان آنچه امروز عرض می‌کنم این تقسیمات را مدنظر قرار نداده‌ام.\\ دو بخش دیگر از بحث باقی مانده است، درباره تأثیر فلسفه گاهی ما فلسفه را یک کل در نظر می‌گیریم. دانش فلسفه بر حیات رفتاری و فردی من چه تأثیری دارد. گاه مسائل فلسفی را جزءبه‌جزء در نظر می‌گیریم. در بخش اول، بیست تأثیر را برای فلسفه نوشته‌ام و چون عزیزانی که شرکت کرده‌اند فرهیخته و اهل‌فن‌اند، نیاز به توضیح ندارد. اکنون فوائد فلسفه را به‌عنوان کل در نظر می‌گیریم.\\ \textbf{یکم،} ارضای غریزه کنجکاوی است. بشر دارای حس کنجکاوی است و با همین حس است که آفاق را در می‌نوردد و انفس را مطالعه می‌کند و همان‌گونه که علم در پی اشباع این غریزه است، فلسفه هم در پی اشباع این غریزه است؛ البته در یک ساحتی برتر و بالاتر.\\ \textbf{دوم،} معنابخشی به زندگی بشر است؛ به‌ویژه بشر امروز که در بحران هویت به سر می‌برد. فلسفه است که به علت فاعلی و علت غایی کار دارد و برای عالم مبدأ و منتها اثبات می‌کند، عالم را در دست غیر می‌بیند، انسان را هدفمند معرفی می‌کند.\\ \textbf{سوم،} تعمیق و تعالی معنای زندگی است؛ یعنی نه فقط به زندگی بشر معنا می‌بخشد، این معنا را تعمیق می‌کند و تعالی می‌بخشد.\\ \textbf{چهارم،} تثبیت و تعمیق هویت اصلی وجود انسان است. اگر هویت آدمی، هویت علمی است که (ای برادر تو همه اندیشه‌ای) و خواهم گفت در ثمرات بحث اتحاد علم و عالم و معلوم آنچه که به هویت اصلی وجود آدمی تعمیق می‌بخشد و هویت را تثبیت می‌کند، فلسفه است.\\ \textbf{پنجم،} سامان‌بخشی به ذهن از نظر خروج از تعارض و ناسازگاری شناختی است. فلسفه جلوی ناسازگاری شناختی را می‌گیرد و به ذهن سامان می‌بخشد.\\ \textbf{ششم،} ایجاد و تقویت نظام فکری و تفکر سیستمی در انسان است. فیلسوفان ذهن منظمی دارند و منظم می‌اندیشند. سامان‌مند (سیستماتیک) فکر می‌کنند. ذهن به تعبیر امروزی‌ها قالب (فرمت شده) و شکل گرفته است.\\ \textbf{هفتم،} جلوگیری از بی‌شخصیتی و تعدد شخصیت و به‌تبع جلوگیری از بحران هویت و افسردگی ناشی از آن است. امروز یکی از امراضی که در عالم جان‌کاهی می‌کند، افسردگی است. حتی در افرادی که گاه انسان اصلاً توقع ندارد دیده می‌شود. این افسردگی ناشی از بحران هویت است و این بحران هویت، ناشی از تعدد شخصیت است. این فلسفه است که وحدت شخصیت را به انسان ارائه می‌کند و انسان را از تعدد شخصیت باز می‌دارد.\\ \textbf{هشتم،} جلوگیری از سطحی‌نگری و تعجیل در قضاوت است.\\ \textbf{نهم،} ایجاد عادت تفکر و تعقل در امور است. انسان فیلسوف، عمیق می‌شود و عادت به تفکر و تعقل پیدا می‌کند.\\ \textbf{دهم،} عادت به کلان‌نگری، جامعه‌نگری، غایت‌نگری و ژرف‌نگری است که محصول علت‌نگری است. بعضی از اینها را ما اصلاً به‌عنوان محصول علم نمی‌شناسیم و برای فلسفه است. \\ \textbf{یازدهم،} بالارفتن قدرت تحلیل و تفسیر پدیده‌ها است.\\ \textbf{دوازدهم،} معنابخشی به هستی است. شما در دانش و علم، از چرایی بحثی ندارد؛ به‌ویژه از چرایی فاعلی و غایی و به‌ویژه از سلسله چراها؛ یعنی از سلسله فواعل و سلسله غایات تا فاعل الفواعل و غایه الغایات؛ لذا یک معنای عمیقی به هستی نمی‌توانید ببخشید، پس فلسفه به هستی معنا می‌بخشد.\\ \textbf{سیزدهم،} ایجاد و تقویت سعه‌صدر است.\\ \textbf{چهاردهم،} تقویت ذهن برهانی و استدلال‌گر و استدلال‌پذیر است. آیت‌الله شهید مطهری سه شرح منظومه دارد. یک شرح مختصر، یک شرح مبسوط، یک تعلیقه عربی که شاگرد ایشان نوشته است. حضرت استاد جوادی آملی درباره شرح مبسوط منظومه ایشان می‌فرمودند که بهترین شرح منظومه است. از خود ایشان شنیدم، من این شرح منظومه را مکرر با دقت مطالعه کردم؛ چون حواشی پخته‌ای هم دارد؛ مخاطب شرح مبسوط، اساتید آن زمان دانشگاه بوده‌اند. اساتید فلسفه غرب که برخی هم جزء مسئولان نظام‌اند. در یک قسمت از یکی از مجلدات این شرح می‌دیدم سؤال کردند و شهید مطهری جواب داده‌اند. سؤال کردند، جواب دادند، سؤال کردند، جواب دادند. یکی از این‌ها به طنز از شهید مطهری سؤال می‌کند که آقا! چرا فیلسوفان نه گفتن و نمی‌دانم گفتن بلد نیستند، هر چه می‌پرسی جواب می‌دهند. ایشان هم پاسخ می‌دهد که به دلیل نفس ذهن برهانی، استدلالگر و استدلال‌پذیر.\\ \textbf{پانزدهم،} تغییر سبک زندگی و تأثیر در آن است؛ چون هر حکمت عملی ریشه در حکمت نظری دارد. اخلاق کمونیستی ریشه در حکمت کمونیستی دارد و اخلاق الهی ریشه در حکمت الهی دارد. معنا ندارد که حکمت عملی و سبک زندگی داشته باشید؛ اما مبانی نظری نداشته باشید؛ لذا تعیین سبک زندگی ریشه در فلسفه دارد.\\ \textbf{شانزدهم،} این است که فلسفه، تعیین‌نگر مرز بین حس و عقل، حقیقت و اعتبار و تخیل و شهود واقعی است؛ لذا فلسفه به گردن عرفان هم حق دارد. یکی از میزان‌ها در عرفان نظری، عقل است. یکی از شاگردان مرحوم آقای حداد بعد از فوت ایشان گفته بودند که آقای حداد را در مکاشفه‌ای در مسجدالحرام دیدم که ایشان فرمودند که تو حیّاً و میّتاً با من هستی و استادت من هستم. مرحوم استاد سیدنا الاستاذ علامه حسینی طهرانی (اعلی‌الله‌مقامه) می‌خندیدند و می‌فرمودند که مکاشفه خلاف عقل، حجت نیست. عقل می‌گوید که انسان استاد سلوک حی می‌خواهد. امروز خواب می‌بیند تعریف کند، فردا مکاشفه می‌بیند تعریف کند، فردا بسطی دارد یا قبضی دارد باید بگوید. با انسان به‌ظاهر مرده که نمی‌توان در ارتباط باشد. می‌فرماید که این مکاشفه خلاف عقل است؛ لذا حجت نیست.\\ تعیین‌نگر مرز حس و عقل، مرز حقیقت و اعتبار، و مرز تخیل و شهود واقعی، عقل است. حضرت استاد آیت‌الله جوادی (حفظه‌الله) فرمودند که کم‌کم باید در فلسفه یک مرحله اضافه کنیم. {\large «الموجود اما حقیقی و اما اعتباری»،} و درباره اعتباریات مستقل بحث کنیم.\\ \textbf{هفدهم،} تأمین‌کننده مبانی نظام‌ها و حکمت فلسفه است.\\ \textbf{هجدهم،} مبنای هر نوع جهان‌بینی است. ابعادی را حضرت آیت‌الله فیاضی فرمودند که در اسلام باید اصول اعتقادات را با برهان یاد گرفت. نکته خیلی جالبی بود، من یادداشت کردم که چرا در قرآن کریم مباحث توحید و مربوط به ثبوت وجود الله با استفهام آورده شده است. این مخاطب باید عقلش درگیر شود و خدا را بپذیرد و بعد پیام را بشنود.\\ \textbf{نوزدهم،} تأمین پیشفرض‌های دانش‌ها و مراحل تصوری و تصدیقی کلی است. اگر فلسفه نداشته باشیم عملاً هیچ علمی نداریم. مبدأ بسیاری از براهین ما، بحث تناقض است که جایگاهش فلسفه است.\\ \textbf{بیستم،} تثبیت و تعمیق باورها دینی و نظام اعتقادی است. به این بیست ثمر و اثر بسنده کردم.\\ \\ {\Large{\textbf{تأثیر اصالت وجود بر حیات فردی انسان}}}\\ \\ بخش سوم بحث را می‌خواهم جزئی‌تر مطرح کنم. آنچه را که در بخش سوم عرض می‌کنم بر اساس آن چیزی است که مشتهر در حکمت صدرایی است و به نظرات خاص افراد کاری ندارم. استاد فیاضی یا بعضی از اساتید دیگر ممکن است به بعضی از این آرا نقدی داشته باشند. در این بخش به مباحث اصالت وجود، تشکیک وجود، حرکت جوهری، اتحاد علم و عالم و معلوم، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس، بحث رابط و مستقل و بحث وحدت شخصی می‌پردازم.\\ از اصالت وجود شروع می‌کنم؛\\ \textbf{یکم،} انسان معتقد به اصالت وجود، اعتقاد دارد که اصیل‌ها، اصل‌اند و اعتباری‌ها فرع؛ لذا همه این گزاره‌ها عکس‌الحمل‌اند. یعنی چه؟ یعنی آدمی در همه این گزاره‌ها می‌خواهد هستی را ببیند نه حد و نه نمود هستی را و این یعنی گذر از مجاز به حقیقت. کاری که دعوت همه انبیا بر اساس آن شکل گرفته، عبور از مجاز و کشاندن به حقیقت است و آن هم نه از مجازی لغوی؛ بلکه از مجاز عقلی. به تعبیر مرحوم حاجی سبزواری: بل العرفانی.\\ انسان در حوزه علوم مختلفی می‌خواند؛ صرف، نحو، معانی‌وبیان، فقه و اصول، کلام و تفسیر. اما در دو علم که وارد می‌شویم متفاوت هستند. یکی از اینها فلسفه است. وقتی شروع به خواندن فلسفه کردیم همه چیز تغییر کرد و عالم طور دیگری شد. تا کنون، آب، خاک، طلا و آدم می‌دیدیم و الان قرار شد چیز دیگری بفهمیم. اینها حکایة الموجودات فی الاذهان است و آنکه در متن خارج است قابل‌دسترسی نیست و آن را باید به علم حضوری بیابیم و با علم حصولی نسبتی ندارد. هر چه داریم در خود داریم، هر چه دیدیم در خود دیدیم. هر چه می‌شنویم در خود می‌شنویم. اصلاً ذهنیت عوض شد.\\ \textbf{دوم،} این دومی را از زبان مرحوم حاجی سبزواری به برکت اصالت وجود می‌فهمیم که همه کمبودها، نواقص و شرور مربوط به چیزی است که اصل نیست. آنچه که اصل است قداست و طهارت دارد، از خدای طاهر جز طاهر بروز نمی‌کند. تعبیر لطیفی که مرحوم سبزواری در این بحث دارد این است که ایشان می‌فرماید به نظر من بر اساس اصالت وجود در بحث نجاست سگ، وجود سگ نجس نیست، ماهیت سگ نجس است؛ وجود خنزیر نجس نیست، ماهیت خنزیر نجس است. این را من از ثمرات بحث اصالت وجود می‌بینم.\\ \textbf{سوم،} آنچه اصیل است یک‌رنگ و بسیط و واحد است و انسان را به سمت توحید و بی‌رنگی هدایت می‌کند و چیزی که ما در مباحث اخلاقی و اعتقادی به‌شدت دنبال آن هستیم. بحث اصالت وجود بیشتر از اینها آثار تربیتی و تأثیری دارد که به همین مقدار بسنده می‌کنیم. \newpage {\Large{\textbf{تأثیر اصل تشکیک بر حیات فردی}}}\\ \\ \textbf{یکم،} ما با تشکیک می‌فهمیم همه کثرات به یک وحدت برمی‌گردد و این نگاه توحیدی انسان را تصحیح می‌کند. توحید یعنی یکی‌کردن و به یکی نسبت‌دادن و یگانگی که این را تشکیک به ما می‌دهد. یعنی توحید با فرض تشکیک در وجود آدمی تقویت می‌شود.\\ \textbf{دوم} آنچه از تشکیک می‌فهمیم می‌توان در هزاران آیه به یک صورت دید، در هزاران نمود، یک ظاهر را مشاهده کرد. حاجی سبزواری تعبیری زیبا فرمود، تشکیک و وحدت تشکیکی اینگونه است که کثرتش نه فقط {\large «لا تنثلم به الوحده؛ بل تؤکدها {\Large{2}}»} است. کثرت تشکیکی نه فقط وحدت را از بین نمی‌برد، وحدت را تأکید و تأیید می‌کند، مثل این‌که یک سلطان را بر روی یک تخت بنشانید، هزار پنجره و دریچه بگذارید که از هر دریچه نگاه کنید فقط او را ببینید. اگر تشکیک درست فهمیده شود انسان را به سمت توحید می‌کشاند.\\ \textbf{سوم،} ما با تشکیک نسبت به خدای متعال احساس انس و قرابت می‌کنیم. احساس سنخیت می‌کنیم نه سنخیتی که اصحاب تفکیک می‌فهمند، آن سنخیت را هیچ فیلسوفی تا الان نگفته است. بر اساس تشکیک، خدای متعال اعلی المراتب است و من در مراتب میانی‌ام و هیولای اولی در پایین‌ترین مراتب است ما در یک وحدت جای داریم. ما می‌فهمیم {\large «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی {\Large{3}}»} یعنی چه؟ ما می‌فهمیم {\large «وَ إِنَّ رُوحَ اَلْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اِتِّصَالاً بِرُوحِ اَللَّهِ مِنِ اِتِّصَالِ شُعَاعِ اَلشَّمْسِ بِهَا {\Large{4}}»،} که امام صادق (علیه‌السلام) فرمود یعنی چه؟ ما این را با نظریه تباین نداریم. انس و رجاء را با تشکیک بهتر حس می‌کنیم.\\ \textbf{چهارم،} انسان با تشکیک می‌فهمد که می‌تواند موجودات را بهتر بفهمد و بر آن‌ها بهتر تأثیر گذارد. چون فرض این است که در تشکیک، مافوق در دل مادون است، مافوق علت مادون است، برزخ علت عالم ماده است و عالم عقل علت عالم برزخ است. اگر بتوانم به برزخ سر بکشم، عالم ماده را بهتر می‌فهمم. مفسرین این آیه کریمه را اینطور بیان کردند: {\large «وَكَذَلِكَ نُرِی إبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ {\Large{5}}»،} گفته‌اند واو در اینجا معنا دارد، تقدیر آیه این است: {\large «لأغراض و لمآرب و لیکون من الموقنین»} یعنی علم به ملکوت از راه علت است. این را تشکیک برای ما تبیین می‌کند.\\ (صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی)، این را تشکیک تبیین می‌کند. این‌که اگر از بالا نگاه کردید نوعی احاطه به مادون پیدا می‌کنید، اثرگذاری‌اش هم همینطور است.\\ \\ {\Large{\textbf{تأثیر حرکت جوهری بر حیات فردی انسان}}}\\ \\ با حرکت جوهریه می‌فهمیم که در عالم ثبات نیست و عالم یکپارچه جنبش است. این به انسان می‌فهماند باوجود این‌که همه عالم در حال جنبش و حرکت‌اند، نباید سکون داشته باشیم و حرکت کنیم. استاد حضرت آقای حسن‌زاده در مقام وعظ می‌فرمودند که در سحر، عالم بیدار است آن وقت تو خوابی؟! خجالت دارد. \begin{center} سحر گنجشککان در جیک‌جیک‌اند \hspace*{2.5cm} به تسبیح خدای لا شریک‌اند \end{center} عالم بیدار است و تو خوابی؟! فرشته هم آمده دو بار تو را بیدار کرده، باز هم بیدار نمی‌شوی. ما اگر بفهمیم که در جهان و حداقل در عالم ماده که ما به آن مأنوسیم ثبات نداریم، و بفهمیم حرکت در اعراض نیست و در گوهر وجود اشیاء است، می‌فهمم که من هم باید حرکت کنم.\\ دوم این‌که بر اساس حرکت جوهریه (البته بر اساس نظرات مشهور) چون حرکت تضعفیه نداریم همه در حال رشد و کمال هستند. چرا من در حال کمال نباشم؟ اگر همه در حال رشد هستند چرا من باید بمانم. بر اساس نداشتن حرکت تضعفیه می‌فهمم هر جا حرکت تضعفی داریم، یک حرکت بالاصالة داریم؛ مثلاً اگر دندانم در حال خراب‌‌شدن است، میکروب در حال رشد است. پس اگر من هر روزم بدتر از دیروز بودم، آفت در درون من رشد می‌کند. چون من به طرف کمال نرفتم، پس آن آفت، بالا می‌آید. این را با حرکت جوهری می‌فهمم. با این‌که حرکت تضعفی ندارم می‌فهمم. با حرکت جوهری، آیه {\large «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ {\Large{6}}»} را می‌فهمیم. یعنی غلط کردند کسانی که گفتند: {\large « لو جاز علی الباری العدم لما ضرّ عدمَه وجودُ العالم!»} یا {\large «عدمُه وجودَ العالم.»} خدای متعال فعال است. یعنی نه‌تنها {\large «یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ {\Large{7}}»} نیست؛ بلکه {\large «یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ {\Large{8}}»،} لذا رجاء و خوف می‌آورد. بداء حل می‌شود. بسیاری از مشکلات حل می‌شود. اینها را با حرکت جوهریه می‌فهمم. من با حرکت جوهری می‌فهمم: {\large «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ}\{{\large وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ {\Large{9}}}\}.» عالم ثبات ندارد و هر لحظه فیض می‌گیرد.\\ \\ {\Large{\textbf{تأثیر اتحاد عقل و عاقل و معقول بر حیات فردی انسان}}}\\ \\ بر اساس عقل و عاقل و معقول، می‌فهمیم \begin{center} ای برادر تو همه اندیشه‌ای \hspace*{2.5cm} مابقی خود استخوان و ریشه‌ای \end{center} اگر می‌خواهی انسانیت تو تقویت شود باید سراغ علم نافع بروی، نه علمی که {\large «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ {\Large{11}}»،} نه علمی که {\large «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ {\Large{12}}»،} این اتحاد علم و عالم و معلوم است که این شعر را معنا می‌کند: \begin{center} ده بود ده نه دل که اندر وی \hspace*{2.5cm} گاو و خر باشد و ضیاع و عقار \end{center} می‌گوید ببین که با چه زندگی می‌کنی؟ هویت وجودی تو علم است. اگر من مثل مشایی قائل بودم که علم، امری عرضی است یا مثل تفکیکی معتقد بودم که علم، حقیقت نوریه است، امروز می‌دهند و فردا هم نیست، یعنی من در گوهر وجودم تکان نخوردم. مخصوصاً آنها که اتحاد را قائل نبودند و انضمام را قائل بودند و این‌که ترکیب انضمامی ترکیبی است حقیقی یا نه بحث دارد. این را اتحاد عقل و عاقل و معقول می‌گوید که در گوهر وجود، با دانش یکی می‌شوی. ارزش دانش را فلسفه با این نظریه تبیین می‌کند؛ لذا مستحضرید قدمای از حکما در موردی که انسانی که فوت کرد و انسان متعقلی نبود، مشکل داشتند که این نفسش به کجا تعلق می‌گیرد و کجا می‌رود، چون به عالم مثال معتقد نبودند. {\large «من لا یجازف فی القول»} گفت: به افلاک تعلق می‌گیرد. \\ با اتحاد علم و عالم و معلوم است که می‌فهمیم انسان باید همیشه مافوق‌گرا باشد. چون علم اشرف است، این عالم است که به محضر علم می‌رسد و با او متحد می‌شود و علم، پایین نمی‌آید. من باید خودم را بالا بکشم.\\ انسان با این نظریه می‌فهمد حقیقت ملکی دارد، چون ملک هم حقیقت مجرد علمی دارد. پس من حقیقتم ملکی می‌شود. پس اگر به سمت سَبُعیّت و یا بهیمیّت یا شیطنت رفتم؛ به تعبیر صدرا، از حقیقت خودم منحرف می‌شوم و اگر می‌خواهم به سمت حقیقت انسانی بروم باید در علم نافع بکوشم.\\ بحث ما در این بخش ناتمام ماند. از دوستانی مثل آیت الله فیاضی تقاضا دارم که در کنار عنایتی که به شرح مبانی فلسفی داریم به تأثیرات فردی و اجتماعی آن نیز توجه بیشتری داشته باشیم و ذهن‌ها را در این زمینه به کار بیندازیم. به نظرم نوع فلسفه‌خوانی و فلسفه‌دانی ما را شیرین می‌کند.\\ \\ {\Large{\textbf{پرسش‌وپاسخ}}}\\ \\ سؤال شده که برای نشان‌دادن ضرورت و تأثیر فلسفه بهتر نیست که فلسفه را به معنای هویت بسیط آن در نظر بگیریم؛ یعنی همان نگاهی که در دوران معاصر پذیرفته شده است و مصادیقی بیشتر از هستی‌شناسی و وجودشناسی دارد. آیا این نگاه اساسیتر نیست و در این نگاه، همه اضلاع زندگی بشر؛ اعم از علم، هنر، سیاست و اخلاق فردی، محتاج فلسفه‌اند.\\ به نظرم جواب این سؤال را مختصر عرض کردم. جواب این است که در مورد فلسفه‌های مضاف یا فلسفه‌هایی که در غرب مطرح است و در متن زندگی بشر به یک معنا ورود پیدا کرده و شاید فقط در حد اشتراک لفظ با فلسفه ما مشترک باشد، آن‌قدر تأثیرگذاری‌اش واضح است که اشکال و شبهه در آن زمینه کمتر دیده می‌شود.\\ مواردی که وجود شبهه مطرح است، بیشتر نقش فلسفه اسلامی و بخصوص صدرایی است. گفته‌اند: فلسفه انتزاعی و ذهن‌گرا است و در بطن زندگی فردی و اجتماعی انسان تأثیرگذاری ندارد، چون اشکال بیشتر به این سمت متوجه بود؛ لذا ما به این سمت بیشتر مایل شدیم وگرنه ساحت صحبت در آن بخش، وسیع‌تر و واسع‌تر است و شاید کمتر نیاز به بحث و گفتگو داشته باشد. \begin{center} {\large «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.»} \end{center} \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item غفاری، علی‌‌اکبر، کلینی، محمد بن یعقوب، و آخوندی، محمد. ۱۳۶۳. الکافي. ۸ ج. تهران - ایران: دار الکتب الإسلامیة، ج 6، ص 496؛ بحارالانوار، ج 73، ص 77. \item برای مطالعه بیشتر، ر.ک به سبزواری، هادی بن مهدی، حسن زاده آملی، حسن، و طالبی، مسعود. ۱۳۶۹. شرح المنظومة (تعلیقات حسن زاده). ۵ ج. تهران - ایران: نشر ناب، ج 2، ص 180. \item سوره حجر، آیه 29. \item غفاری، علی‌‌اکبر، کلینی، محمد بن یعقوب، و آخوندی، محمد. ۱۳۶۳. الکافي. ۸ ج. تهران - ایران: دار الکتب الإسلامیة، ج 2، ص 166. \item سوره انعام، آیه 75. \item سوره الرحمن، آیه 29. \item سوره مائده، آیه 64. \item سوره مائده، آیه 64. \item سوره حدید، آیه 23. \item مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 9. \item صالح، صبحی، شریف رضی، محمد بن حسین، و علی بن ابی طالب (ع)، امام اول. ۱۳۶۶-۱۴۰۷. نهج البلاغة: و هو مجموع‌ ما اختاره‌ الشریف‌ ابوالحسن‌ محمدالرضی ‌بن‌ الحسن‌ الموسوی‌ من‌ کلام‌ ابی‌الحسن‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ علیه‌السلام‌. ۱ ج. قم - ایران: مؤسسة دار الهجرة، ص 487. \item کفعمی، ابراهیم بن علی. ۱۴۰۵. المصباح. ۱ ج. قم - ایران: الشريف الرضي، ص 299. \item سنایی، دیوان اشعار، بخش قصائد، قصیده شماره 75. \end{enumerate} \end{document}
picture_icon_blue آلبوم تصاویر
album picture item
album picture item
album picture item
album picture item
album picture item
album picture item
album picture item