list_icon_blue

رسانه واقعه، جلسه 1

جلسه ۱ از ۴
اخلاق اسلامی
-
مرکز سیمای استان اصفهان
چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲
رسانه واقعه، جلسه 1
list_icon_blue خلاصه جلسه
در این جلسه که به همت سازمان آرامستان‌های استان اصفهان برگزار شده است، استاد رضایی تهرانی به توضیح دوره‌های حیات انسان و مرگ، اعم از اختیاری و غیراختیاری پرداخته و به این نکته اشاره می‌کنند که بر اساس قرآن، راه فراری از مرگ وجود ندارد. این بحث به افزایش آگاهی افراد نسبت به مرگ و معانی آن کمک می‌کند. استاد رضایی تهرانی به بررسی مرگ به عنوان یک پدیده ناپسند در زندگی انسان پرداخته است. انسان به طور عمومی درک محدودی از مفهوم مرگ دارد که می‌تواند با تکیه بر قرآن و عترت بهبود یابد. ایشان سه دوره حیات انسان را تعریف کرده و به تشریح معنای مرگ در هر یک می‌پردازند.
دسته بندی اخلاق اسلامی
مکان مرکز سیمای استان اصفهان
زمان چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲
مناسبت -
شماره جلسه
جلسه ۱ از ۴
video_icon_blue ویدیو سخنرانی
pencil_icon_blue متن سخنرانی
دریافت PDF
\documentclass[a4paper,12pt]{article} \begin{document} \begin{center} {\large «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرِّحَیمِ»} \end{center} \textbf{{\large{مرگ، حقیقتی اسرارآمیز}}}\\ \\ انسان به‌عنوان تاجِ خلقت و کسی که تاج {\large «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ {\Large{1}}»} را بر سر دارد، با پدیده‌ای در زندگی روبه‌رو است با عنوان «مرگ» و متأسفانه آگاهی او از این پدیده، آگاهیِ گسترده و ژرفی نیست؛ اگر آموزه‌های قرآن و سنت نبود، ما نسبت به این پدیده آگاهی بسیار اندکی می‌داشتیم؛ اما به برکت قرآن و عترت و به برکت ادیان الهی، نسبتاً آگاهی‌هایی داریم که می‌تواند در این زمینه دست‌مایه سعادت ما باشد.\\ \\ \textbf{{\large{ادوار حیات انسان}}}\\ \\ برای عمر آدمی باید سه دوره را در نظر گرفت: \begin{enumerate} \item دوره نخست، دوره‌ای که پیش‌ازاین عالم، انسان حیات داشته است که از آن تعبیر می‌کنیم به {\large «الإنسانُ قبلَ الدنيا»،} یعنی انسان پیش‌ازاین دنیا. در این دوره مباحثی مثل عالم ذَر {\textbf{2}} یا مباحث شکل‌گیری فطرت و سرشت آدمی و مباحثی که به تعبیر روایات ما، مربوط به اشباح و اَظِلّه {\textbf{3}} است، مربوط به این دوره هست. \item دوره دوم، دوره‌ای است که انسان در این دنیا زیست می‌کند؛ از وقتی که نطفه او منعقد می‌شود، به دنیا می‌آید، دوران نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی، پیری، کهن‌سالی، تا وقتی که با پدیده مرگ روبه‌رو می‌شود. \item دوره سوم، دوره پس از مرگ است که این دوره با خُلود و جاودانگی همراه است؛ یعنی آدمی اگر ازلی نباشد، بدون شک ابدی هست. ما از این ابدیت به خلود یا جاودانگی تعبیر می‌کنیم. \end{enumerate} \textbf{{\large{مرگ چیست؟}}}\\ \\ مرگ به اعتبار این که دریچه ورود آدمی به جاودانگی و ابدیت است، بسیار باید مورد کنکاش و توجه باشد. اما این که حقیقت مرگ چیست؟ «چیستی مرگ» چیست؟ به تعبیر فنی فلسفی: {\large «المُوتُ ما هُوَ؟»،} یا ماهیت مرگ چیست، بستگی به این دارد که ما مرگ را چگونه و از چه زاویه‌ای ببینیم. آنچه که در میانِ اهل‌فن مشهور است این است که مرگ یک امر عدمی است و ما به {\large «عدمُ الحیاة»،} می‌گوییم «مرگ». «حیات» به معنی زنده‌بودن و جان داشتن است و «مرگ» به معنی ازدست‌دادن این زندگی و بی‌جان شدن است. پس با یک امر وجودی به نام «حیات» و یک امر عدمی به نام «مرگ» سروکار داریم.\\ \newpage \textbf{{\large{معنای اول مرگ}}}\\ \\ در علوم حوزوی، نسبت یک امر وجودی و یک امر عدمی، دو حالت دارد که اصطلاحاً یا سلب و ایجاب است یا عدم و ملکه. سلب و ایجاب یعنی «نسبت هر چیزی با نبود همان چیز» که در حقیقت پایه تناقض است. هر چیزی وقتی وجودش با عدمش در نظر گرفته بشود، نسبت سلب و ایجاب شکل می‌گیرد که بودن آن چیز را حالت ایجاب و نبودن آن را حالت سلب می‌گوییم. نسبت سلب و ایجاب، پایه اصلِ تناقض {\textbf{4}} است. اما در عدم و ملکه ارتباط این‌گونه نیست، بلکه ما یک امر وجودی و یک امر عدمی داریم که ارتباط این دو، ارتباط خاصی است؛ مثلاً علم و جهل؛ در حقیقت ما علم و جهل را در جایی به کار می‌بریم که موضوع، شایسته علم باشد وگرنه علم و جهل معنا ندارد. به طور مثال ما نمی‌گوییم این دیوار جاهل است، چون دیوار که موضوع است، مُتَصِف به صفت علم نمی‌شود. ولی می‌گوییم «این گربه مرده است» یا «این درخت خشک شد و مرد» که در این مثال‌ها، گربه و درخت، شایسته زنده‌بودن هستند. پس در حقیقت عدم و ملکه را جایی به کار می‌بریم که به تعبیر فنی، شأنیت آن چیز، مثلاً علم یا حیات را داشته باشد. در این دیدگاه که یک دیدگاه ابتدایی است، نه یک دیدگاه ژَرف و عمیق، ما در حقیقت، مرگ را {\large «عَدَمُ الحیاة»} می‌دانیم. «حیات» یعنی جان داشتن و «مرگ» یعنی جان را ازدست‌دادن، در موضوعی که شأنیتِ جان داشتن را داشته باشد. پس طبیعتاً موجودات را به دو بخش تقسیم می‌کنیم: موجوداتی که این شأنیت را دارند و موجوداتی که این شأنیت را ندارند.\\ به طور مثال انسان از موجوداتی است که این شأنیت را دارد؛ انسان می‌تواند زنده باشد و می‌تواند مرده باشد. {\large «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً أَحْیاءً وَ أَمْواتاً {\Large{5}}.»} خدای متعال می‌فرماید ما زمین را کافی قرار دادیم. هم برای زندگان ِ شما، هم برای مردگانِ شما. این که گفته می‌شود ما باید مَوالید {\textbf{6}} را مهار کنیم تا زمین انفجار جمعیتی پیدا نکند. این حرف درستی نیست؛ زیرا زمین گنجایش اموات و اَحیاء، هر دو را دارد. این نگاه، یک نگاه ابتدایی است.\\ \\ \textbf{{\large{معنای دوم مرگ}}}\\ در نگاه عمیق‌تر، مرگ هم مخلوق خدا و یک امر وجودی است. {\large «الذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا {\Large{7}}.»} خدای متعال همان‌طور که حیات را آفرید، همان‌طور مرگ را آفرید. در این نگاه مرگ به «انتقال از عالمی به عالم دیگر» تفسیر می‌شود. انتقال یک امر وجودی است. در حقیقت ما وقتی در این دنیا زیست می‌کنیم به حیات مادی زنده‌ایم و وقتی از این دنیا به عالم دیگر منتقل می‌شویم، به حیات برزخی زنده‌ایم و فقط از حیات مادی مرده‌ایم. همچنین با این دیدگاه باید گفت: مرگ به‌مانند حیات، یک امر وجودی است که مخلوق پروردگار است و این امر وجودی بخشی از هویت ما است. اگر این بخش از هویت ما وجود نمی‌داشت، ما از کمالات زیادی محروم بودیم.\\ \\ \textbf{{\large{معنای سوم مرگ}}}\\ در یک دیدگاه سوم باید گفت که همه موجودات عالم از حیات برخوردار هستند و اصلاً موجودی نیست که بتوان آن موجود را مَیت یا مرده نامید. این حیات تا قبل از {\large «نفخة‌‌الاولی»} ادامه دارد. اما پس از نفخة اول و تا نفخة دوم که از آن به {\large «بین‌النفختین {\Large{8}}»،} بین دو نفخة الهی، یا دو نفحة الهی، تعبیر می‌شود. همه ما موجودات به جز پروردگار فانی می‌شویم. این افناء {\textbf{9}} از طرف خداوند و این فانی شدن از طرف موجودات، نوعی مرگ را رقم می‌زند که در مقابل حیات قبل از نفخه است.\\ پس این که حقیقت مرگ یا چیستی مرگ چیست، بر می‌گردد به این که ما زندگی را چه تفسیر کنیم تا به‌تبع تفسیر زندگی، بتوانیم مرگ را تفسیر کنیم. در نگاه ابتدایی، مرگ، عدمِ حیات است و بی‌جان در مقابل جاندار است. در نگاه دوم، مرگ، امری وجودی به معنی انتقال از عالمی به عالم دیگر است.\\ در روز عاشورا اصحاب امام حسین (علیه‌السلام) به ایشان نگاه می‌کردند و می‌گفتند: {\large «اُنظُروا علی الرَجُل لا یُبالی بِالمَوتِ {\Large{10}}»،} یعنی ببینید این آقا هیچ باکی از مرگ ندارد. در منابع نوشته‌اند که هرچه لحظات شهادت حضرت نزدیک‌تر می‌شد، صورت سیدالشهداء (علیه‌السلام) بر افروخته‌تر و نشاط روحی حضرت بیشتر می‌شد. وقتی سخن به گوش حضرت رسید، روی کردند به اصحاب و فرمودند: {\large «صَبرًا بَنِی الکِرامِ»،} شکیبایی بورزید. {\large «فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ والضَّرّاءِ.»} مرگ چیزی جز پل عبور نیست. مرگ انتقال است. انتقال از عالمی که به تعبیر دینِ ما {\large «اَظلَم عوالم {\large{11}}»،} {\large «آخَر عوالم»،} {\large «اضیق عوالم {\Large{12}}»،} و از همه‌ی عوالم پست‌تر و پایین‌تر است، به یک عالم وسیع و گسترده.\\ نسبت رحم مادر با دنیای خارج از رحم را در نظر بگیرید که از نظر وسعت و گشودگی بسیار با هم متفاوت‌اند. حال اگر نسبت عالم دنیا و عالم پس از مرگ را در نظر بگیریم، از نظر وسعت و گشودگی بسیار عمیق‌تر و ژرف‌تر از نسبت رحم و دنیا است.\\ حضرت فرمودند مرگ انتقال است و انتقال یک امر وجودی است.\\ در نگاه سوم که دقیق‌ترین نگاه بین این سه نگاه است، همه ما سوی الله {\textbf{13}} دارای حیاتِ به حیات الله هستند، تا وقتی که خدای متعال اراده کند و همه را بمیراند. این میراندن به معنای فانی کردن است که با اصطلاح خاص «فناء» از آن تعبیر می‌شود؛ جایی که مرگ واقعی تحقق پیدا می‌کند و درعین‌حال، قبل از آن و بعد از آن هیچ موجودی مرده نیست.\\ \\ \textbf{{\large{مرگ حقیقتی فراگیر و ضروری}}}\\ \\ ما یک مرگ قهری داریم؛ {\large «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ {\Large{14}}.»} هر انسانی مرگ را می‌چشد. این تعبیر بسیار عمیق است؛ ما بالاترین نوع ادراکاتمان، ادراکات چشیدنی است. ادراکات به دو بخش تقسیم می‌شود: نظریات و بدیهیات؛ بدیهیات زیر بنای نظریات هستند. بدیهیات شش مورد‌ند که دو نوع از آنها از همه‌ی ادراکات روشن‌تر و شفاف‌تر است؛ یکی «اولیات» و دیگری «وجدانیات». هر انسانی از گرسنگی تصور روشنی دارد چون وجدانی است. از سیری تصور روشنی داریم چون وجدانی و چشیدنی است. این‌جا هم قرآن کریم نمی‌فرماید که شما در یک بُرهه‌ای از زمان به مرگ عالم می‌شوید، یا نمی‌گوید مرگ را ادراک علمی می‌کنید، خیر چنین نمی‌گوید، بلکه می‌گوید انسان مرگ را می‌چشد. {\large «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ.»} این همان مرگ قهری است که {\large «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ {\Large{15}}»،} نیز به آن اشاره کرده است. قرآن به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو هم می‌میری، دیگران هم می‌میرند.\\ \\ {\textbf{{\Large{حتی مرگ هم می‌میرد!}}}}\\ \\ هیچ موجودی نیست که مرگ را نچشد و عجیب این‌جاست که روایات ما می‌گوید «حتی خود مرگ، مرگ را می‌چشد». متن روایت {\textbf{16}} این است که وقتی قرار است در {\large «بَینَ‌النفخَتین»} همه چیز فانی بشود، خدای متعال عزرائیل را صدا می‌کند و می‌فرماید: «بمیران». پس او با نفخه‌ای می‌میراند. خدای متعال او را صدا می‌کند و می‌فرماید: «چه کسانی مانده‌اند؟» می‌گوید: «من و جبرئیل و میکائیل و حَمَلة عرش {\textbf{17}} مانده‌ایم.» خدای متعال می‌فرماید: «حملة عرش را بمیران.»\\ عزرائیل می‌آید با آن قدرتی که خدا به او داده، حاملان عرش را می‌میراند. سپس خدای متعال می‌پرسد: «چه کسانی مانده‌اند؟» می‌گوید: «من مانده‌ام و میکائیل و جبرائیل مانده‌اند.» خدای متعال دستور می‌دهد: «میکائیل را هم بمیران.» جناب عزرائیل، میکائیل را قبض روح می‌کند، برمی‌گردد؛ «چه کسی مانده است؟» می‌گوید: «فقط جبرائیل.» می‌گوید: «جبرائیل را هم قبض روح کن، بمیران.» به خدا عرضه می‌دارد: «خدایا این فرشتة وحی توست، این رفیق انبیاء بوده‌ است، این پیکِ وحی و رسول الی الرُسُل است.» خدای متعال می‌فرماید: «چاره‌ای نیست.» جبرائیل را هم می‌میراند. برمی‌گردد پیش خدا، خدای متعال می‌فرماید: «چه کسی مانده است؟» می‌گوید: «من» حق‌تعالی می‌فرماید: {\large «مُت {\Large{18}}.»} و او هم می‌میرد. سپس تعبیر روایت این است که {\large «جِيءَ بِالْمَوْتِ فَيُذْبَحُ كَالْكَبْشِ {\Large{19}}»،} مرگ را، در واقع حقیقت مرگ را می‌آورند و سپس مثل گوسفندی که سر می‌برند، مرگ را می‌میرانند. یکی از عجایب هنرهای آدمی این است که اگر در مرحله‌ای با مرگ می‌میرد، در مرحله‌ای انتقام می‌گیرد؛ مرگ را می‌میراند، یعنی می‌ماند و می‌ماند و می‌ماند!\\ خدا استاد ما مرحوم علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی را رحمت کند؛ ایشان وقتی می‌خواستند این حقیقت را بیان کنند، می‌فرمودند: «ما هستیم که هستیم که هستیم که هستیم. ما مرگ نداریم.»\\ پس وقتی {\large ««بَینَ النَفخَتَین»} هیچ‌کس نماند، خدای متعال این‌گونه ندا می‌دهد: {\large «لِمَن المُلك اليوم؟ {\Large{20}}»،} امروز سلطنت از آن کیست؟ هیچ‌کس پاسخ‌گو نیست. خود می‌فرماید: {\large «لِلّه الواحدِ القَهار {\Large{21}}.»،} مرگ قهری، نصیب همه می‌شود و موجودی نیست که از مرگ بتواند فرار کند. قرآن فرمود: {\large «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ {\Large{22}}»،} هر کجا باشید مرگ شما را می‌یابد.\\ \\ {\textbf{{\large{از مرگ فراری نیست!}}}}\\ \\ این داستان {\textbf{23}} مشهور است که حضرت سلیمان ایستاده بود، مردی خدمت حضرت رسید و عرضه داشت: «یا نبی‌الله! یک موجود آسمانی را دیدم که به من چپ‌چپ نگاه می‌کرد. من احتمال می‌دهم آن عزرائیل باشد و می‌خواهد جان من را بگیرد.» حضرت فرمودند: «من چه کنم؟» گفت: «تو پیغمبر خدایی، باد در اختیار توست، فرمان بده تا باد مرا به هند ببرد شايد در آنجا از چنگ‌ عزرائيل‌ رهائي‌ يابم‌!» (هند از مناطق دوردست به نسبت آنجا بوده است). پیغمبر خدا اراده کرد و باد او را به هند برد.\\ فردای آن روز عزرائیل خدمت حضرت سلیمان رسیده بود، حضرت فرمودند: «چرا به بندۀ مؤمن‌ از روي‌ كينه‌ و غضب‌ نظر كردي‌ تا آن‌ مرد مسكين‌، وحشت‌زده دست‌ از خانه‌ و لانۀ خود كشيده‌ و به‌ ديار غربت‌ فراري‌ شود؟» عزرائيل‌ عرض‌ كرد: «من‌ از روي‌ غضب‌ به‌ او نگاه‌ نكردم‌؛ او چنين‌ گمان‌ بدي‌ دربارۀ من‌ برد.»\\ داستان‌ ازاین‌قرار است‌ كه‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ به‌ من‌ امر فرمود تا در فلان‌ ساعت‌ جان‌ او را در هندوستان‌ قبض‌ كنم‌. قريب‌ به‌ آن‌ ساعت‌ او را اينجا يافتم‌، و در یک‌دنیا از تعجّب‌ و شگفت‌ فرورفتم و حيران‌ و سرگردان‌ شدم‌؛ او از اين‌ حالت‌ حيرت‌ من‌ ترسيد و چنين‌ فهميد كه‌ من‌ بر او نظر سوئي‌ دارم‌ درحالی‌که چنين‌ نبود! اضطراب‌ از ناحيۀ خود من‌ بود. با خود مي‌گفتم‌ اگر او صد پر هم داشته‌ باشد در اين‌ زمان‌ كوتاه‌ نمي‌تواند به‌ هندوستان‌ برود، من‌ چگونه‌ اين‌ مأموريّت‌ خدا را انجام‌ دهم‌؟ با خود گفتم‌ من‌ به سراغ‌ مأموريّت‌ خود مي‌روم‌، بر عهدۀ من‌ چيز دیگري‌ نيست‌.\\ قرآن می‌گوید: {\large «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ {\Large{24}}»،} این مرگ، مرگ قهری است. وقتی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، کسی از نابخردان شمشیرش را کشید فریاد می‌زد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا نرفته است، او به معراج رفته است و برمی‌گردد {\textbf{25}}.\\ برای او این آیه را خواندند که: {\large «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ {\Large{26}}.»} البته آن عملکرد بیش‌تر سیاسی بود، برای اینکه هسته‌ی اولیه‌ی غصب خلافت شکل بگیرد که فعلاً از آن بگذریم.\\ \\ {\textbf{{\large{معانی مختلف مرگ اختیاری}}}}\\ \\ نوع دوم مرگ آن است که {\large «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا {\Large{27}}»،} به آن اشاره دارد. یعنی انسان مرگ اختیاری پیدا کند، قبل از اینکه بمیرد، بمیرد. این مرگ اختیاری دو معنا دارد:\\ \\ {\large{معنای اول}}\\ \\ یک معنا این است که انسان بر اثر سیروسلوک و اعمال صالحه تقرب به پروردگار پیدا کند و با این تقربی که پیدا می‌کند بتواند نَقَبی {\textbf{28}} به عالم برزخ بزند و در همین زندگی دنیا، وارد عالم برزخ بشود. این انسانی است که دارای مرگِ قبل از مرگ است، در واقع قبل از این که آن پدیده که برای همه پیش می‌آید محقق شود، برای او این اتفاق افتاده است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: {\large «مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُر إلی مَیِّتٍ یَمْشی فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ ابْنِ أبیطالِبٍ علیه‌السّلام {\Large{29}}»،} هرکسی می‌خواهد ببیند یک انسانی که مرده است، دارد راه می‌رود، به علی ابن ابی‌طالب (علیه‌السلام) نگاه کند. مرده راه می‌رود؛ یعنی چه؟ یعنی هنوز زنده است؛ اما در حقیقت از عالم ماده گذر کرده است.\\ \\ {\large{معنای دوم}}\\ معنای دوم این است که انسان بر اثر سیروسلوک به جایی برسد که بتواند موت اختیاری داشته باشد. اصطلاحاً در عرفان می‌گوییم: «خلع نفس {\textbf{30}}.» جناب شیخ مقتول، شیخ شهاب‌الدین سهروردی، آن حکیم متأله، می‌گوید که ما اصلاً حکیم را متأله نمی‌بینیم و سالک را سالک نمی‌دانیم، مگر اینکه به همان سهولت که یک انسانی می‌تواند لباس خود را عوض کند، به همین سهولت بتواند بدن را خلع کند و در آسمان‌ها پرواز کند. به این مرگ اختیاری می‌گویند.\\ از ما خواستند به‌عنوان گل سرسبد عالم خلقت و به‌عنوان کسی که این مسیر به‌سوی خدا را در مقابل خود داریم، قبل از اینکه مرگِ قهریِ اضطراری به سراغمان آید و انسان در محضر آن مرگ دست‌وپا بزند که گاه اگر دلبستگی به دنیا وجود داشته باشد بسیار هم سخت و سنگین خواهد بود، (خودمان دارای مرگ اختیاری شویم). در روایتی داریم که جان‌دادن بعضی‌ها مثل این است که کوهی بر سر آنها خراب شده باشد. خودمان با قدم اختیار بتوانیم عالم برزخ را ادراک کنیم یا بتوانیم خلع بدن داشته باشیم؛ نفس را از بدن بیرون کشیده و در آسمان‌ها پرواز کنیم و این معنای {\large «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»} است.\\ \\ {\large{معنای سوم}}\\ \\ البته یک معنای عرفی‌تر هم برای {\large «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»} داریم؛ این‌که انسان اهل محاسبه باشد و با این حساب کشی از نفس خود بتواند آنچه که می‌خواهد بعد از مرگ به سر او بیاید را در این دنیا حسابرسی کند. در حقیقت وقتی می‌میرد، باید حساب پس بدهد، پس این حساب را قبل از مرگ پس بدهد. لذا در ادامه {\large «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»} داریم: {\large «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا {\Large{31}}»،} قبل از این که از شما حساب بکشند، خودتان از خودتان حساب بکشید.\\ مخاطبِ من، محبان اهل‌بیت و شیعیان اهل‌بیت (علیه‌السلام) هستند که اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) فرمودند: {\large «لَيس مِنّا مَن لَم يُحاسِبْ نَفْسَهُ في كُلِّ يَومٍ {\Large{32}}.»} کسی که در هر شبانه‌روز از خود حساب نفس نکشد، از خاندان ما نیست، اصلاً شیعه واقعی نیست. من در این زمینه یک کتابی هم تألیف کرده‌ام، گرچه هنوز چاپ نشده است، با عنوان: «چگونه از اهل‌بیت (علیه‌السلام) شویم؟» ما یک بحث مفصلی در روایات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) داریم که انسان می‌تواند از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) باشد. این‌که فرمودند: {\large «سَلمانُ منّا اَهلَ البیت»،} و روایاتی شامل عبارات {\large «مِنّا»} و {\large «لَيسَ مِنّا {\Large{33}}»} است. این یک بحث قرآنی هم هست که می‌فرماید: {\large ««فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي {\Large{34}}»،} هرکس از من تبعیت کند از من خواهد بود. قاعده الحاق هم ادامه این بحث است که از قواعد خوب کلامی ما هست؛ {\large «أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ {\Large{35}}.»}\\ یکی از موارد {\large «لَيسَ مِنّا»،} این است که اگر می‌خواهی شیعه واقعی ما باشی، باید در شبانه‌روز یک‌بار یا دو بار از خودت حساب بکشی. این نوعی {\large «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»،} و {\large «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»} است. پس ما سه معنا برای مرگ اختیاری و همان {\large «مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا»،} عرضه داشتیم:\\ یک معنای عام‌تر که محاسبه جدی نفس است. یک معنای انتقال به عالم برزخ؛ یعنی من درعین‌حال که در این دنیا زندگی می‌کنم، اول برزخ خودم یا همان برزخ متصل را درک کنم، بعد عالم برزخ را به‌عنوان یک عالم منفصل درک کنم که یک عالمی است فوق این عالم و ماده ندارد و فقط بعضی از عوارض ماده {\textbf{36}} را دارد. معنای سوم اینکه از اینها بالاتر، بتوانم خلع نفس کنم تا روح پرواز کند و چه‌بسا از عالم برزخ هم بالاتر برود و بتواند شکار داشته باشد، شکارهایی که واقعاً عجیب است.\\ خداوند مرحوم علامة طباطبایی را رحمت کند، فرموده بودند: «هرچه در روز مراقبتِ من قوی‌تر باشد، در شب و سحر مکاشفات {\textbf{37}} من شفاف‌تر و صادق‌تر است.» یعنی انسان بتواند با آن مکاشفات شبانه و سحرگاهانه عالم را رصد کند و در این عالم ماده نماند. \newpage \begin{center} \Large{فهرست منابع} \end{center} \begin{enumerate} \item سوره اسراء، آیه 70 «و به راستى فرزندان آدم را گرامى داشتيم و در بيابان و دريا آنان را برنشاندیم و از پاکیزه‌ها به آنان روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آفريدگان خويش چنان كه بايد برترى داديم». \item این عالم مربوط به دوران پیش از خلقت آدم و یا هم‌زمان با خلقت اوست که در آنجا خداوند از همگان پیمانی بر توحید و ربوبیت خویش گرفته است. \item جِمع ظِلّ؛ در تداول حکمت مرادف عالم مجردات است. \item اصل امتناع تناقض از مهم‌ترین اصولی است که برای کشف حقایق عالم لازم است، بلکه ریشه تمامی آن‌هاست. معنای این اصل، محال بودن اجتماع و ارتفاع دو نقیض در موضوع واحد است. \item سوره مرسلات؛ آیات 25 و 26. «مگر زمين را جامع قرار ندادیم، چه براى مردگان و چه زندگان». \item جمعِ مولود، فرزندان. \item سوره ملک، آیة 2. «همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد و اوست ارجمند آمرزنده». \item از نشانه‌های قیامت است که یک نفخة اماته داریم و یک نفخة احیاء داریم. با یک دمیدن همه از بین می‌روند که از آن تعبیر به نفخة اماته می‌شود و با یک صدای دیگر همه زنده می‌شوند. نفخة اماته و نفخة احیاء که فاصلة بین این دو را «بین‌النفختین» گویند. \item نیست و نابود‌ گردانیدن. \item بحار الأنوار، ج۶، ص۱۵۴. \item تاریک‌ترین عالم. \item تنگ‌ترین و محدودترین عالم. \item موجودات غیر از خداوند. \item این عبارت در چند جای قرآن کریم از جمله سوره آل‌عمران آیه 185، سوره عنکبوت آیه57 و سوره انبیاء آیه35 آمده‌است.« هر نفسى چشنده مرگ است.» \item سوره زمر، آیه 30. « (ای پیامبر) بی تردید تو می میری و قطعاً آنان هم می میرند.» \item الکافي، ج۳، ص۲۵۶. \item ملائکه‌ای که حمل‌کنندة عرش‌اند. \item بمیر! \item تفسير القمی، ج۲، ص۲۲۳. \item سوره غافر، آیه 16 « روزی که همه آنان آشکار می شوند، چيزى از آنها بر خدا پوشيده نمى‏ ماند، امروز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداوند يكتاى قهار است.» \item همان. \item سوره نساء، آیه 78 « هر کجا باشید هر چند در قلعه های مرتفع و استوار، مرگ شما را درمی یابد.» \item مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۴۹. \item سوره نساء، آیه 78. \item تاریخ طبری، ج 2، ص 232، طبع بیروت. \item سوره زمر، آیه 30. \item وافی، ج4، ص411. \item منفذ و سوراخ. \item رساله سیروسلوک منسوب به سید بحرالعلوم، ص 110. \item جداکردن روح از بدن. \item وسائل‌الشیعه، ج۱۶، ص۹۹. \item الکافي، ج۲، ص۴۵۳. \item «از ماست» و «از ما نیست». \item سوره ابراهیم، آیه 36 «پروردگارا آنها بسيارى از مردم را گمراه كردند. پس هر كه از من پيروى كند بى گمان او از من است و هر كه مرا نافرمانى كند، به يقين تو آمرزنده و مهربانى». \item سوره طور، آیه 21 «و کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان در ایمان از آنان پیروی کردند، فرزندانشان را به آنان ملحق می کنیم و هیچ چیز از اعمالشان را نمی کاهیم؛ هر انسانی در گرو اعمال خویش است.» \item گفته‌اند عالم مثال که مرتبة ظهور حقایق مجرد و لطیف است، همراه آثار و عوارض مادى نظیر شکل و مقدار است. \item مکاشفه؛ کشف‌شدن امور غيبي بر کسی. \end{enumerate} \end{document}